چرخه خشونت و زنکشی؛ چرا قتلهای ناموسی در ایران رایج است؟
از ابتدای سال ۱۴۰۳، نام زنان و دخترانی مانند آرزو کمی، دنیا حسینی، زهرا اصغری، فاطمه بادلی، سولماز قربانی، کانی عبداللهی، نازیلا حیدرزاده، غزاله حدودی، محدثه و حدیثه جدیت نه فقط بهعنوان قربانیان خشونت خانگی، بلکه بهعنوان نمادهایی از یک بحران عمیق اجتماعی در ایران ثبت شدهاند.
این زنان که تنها گوشهای از فهرست بلندبالای قربانیان زنکشی و قتلهای موسوم به ناموسی در سال جاری در ایران هستند، به دست همسر، پدر، برادر، خواستگار یا داماد کشته شدهاند؛ اغلب در مقابل چشمان فرزندانشان و به دلایلی چون درخواست طلاق، تجاوز جنسی، یا نافرمانی از خواست مردان خانواده.
نام نیان چلبیانی (جبرئیلپور)، دختر شش ساله اهل بوکان که پس از تجاوز جنسی از سوی برادر شریک عاطفی پدرش به قتل رسید، نیز به این فهرست تلخ اضافه میشود تا عمق فاجعه را بیش از پیش نمایان کند.
اما چرا برخی مردان در ایران چنین راحت دست به قتل زنان میزنند؟ پاسخ در ترکیبی از قوانین ناکارآمد، فرهنگ مردسالار، و فقدان حمایت اجتماعی نهفته است.
تصویری از نیان چلیبانی، کودک شش سالهای که بعد از تجاوز جنسی و شکنجه کشته شد
قوانین: سپری برای قاتلان
یکی از مهمترین عوامل تسهیلکننده زنکشی در ایران، ساختار حقوقی است که بهجای بازدارندگی، به مردان حاشیهی امن میدهد. ماده ۶۳۰ قانون مجازات اسلامی به مرد اجازه میدهد در صورت مشاهده همسرش در حال «زنا»، او و شریکش را به قتل برساند، مشروط به اثبات تمکین زن. این ماده نهتنها خشونت را مشروعیت میبخشد، بلکه در عمل به ابزاری برای توجیه قتلهایی فراتر از شرایط ذکرشده تبدیل شده است.
از سوی دیگر، ماده ۳۰۱ قانون مجازات اسلامی، پدر یا جد پدری را از قصاص به دلیل قتل فرزند معاف میکند. این یعنی پدرانی مانند قاتل دنیا حسینی یا کانی عبداللهی، حتی اگر با شقاوت تمام دخترشان را بکشند، حداکثر با چند سال حبس روبهرو میشوند. در مورد برادران یا همسران قاتل، رضایت ولی دم (که اغلب خود پدر است) میتواند قاتل را از مجازات نجات دهد. این خلاهای قانونی، به مردان پیامی روشن میدهد: کشتن زنان مجازاتی جدی در پی ندارد.
پرونده آرزو کمی، که پیش چشم پسر هفت سالهاش به دست همسرش کشته شد، یا زهرا اصغری که در حضور دخترش قربانی شد، نشان میدهد که این خشونتها نهتنها زندگی زنان را میگیرد، بلکه نسلی را با آسیبهای روانی عمیق بهجا میگذارد. اما قانون، بهجای حمایت از قربانیان، اغلب قاتلان را در سایهی مصونیت نگه میدارد.
فرهنگ: مالکیت بر جسم و جان زنان
ریشه عمیقتر این فاجعه در فرهنگ مردسالاری است که زن را نه یک انسان مستقل، بلکه مایملک مرد میبیند. در این نگاه، طلاق (مانند مورد فاطمه بادلی یا محدثه و حدیثه جدیت)، رد خواستگاری (مانند غزاله حدودی یا مهدیه باوقار)، یا حتی ارتباط با فردی دیگر (مانند مبینا زینیوند)، لکهای بر «ناموس» و آبروی مرد تلقی میشود که باید با خون شسته شود.
قتل اشرف، اکرم و اعظم شجاعی به دست برادرشان یا کشته شدن کانی عبداللهی به دست پدرش نشاندهنده این باور غلط است که حیثیت مرد به کنترل مطلق بر زنان وابسته است. این فرهنگ، که در بسیاری از جوامع سنتی ایران ریشه عمیق دارد، مردان را به قاضی، دادستان و جلاد زندگی زنان تبدیل کرده است.
قتلهای به اصطلاح ناموسی، که تقریبا بیش از یکسوم موارد زنکشی در ایران را تشکیل میدهند، نتیجه مستقیم این ذهنیت است. در برخی موارد به نظر میرسد مردان نه از سر خشم لحظهای، بلکه با برنامهریزی و آگاهی از مصونیت نسبی، دست به جنایت میزنند. کافی است به مورد سهیلا منیری یا سمانه جهانگیری نگاه کنیم؛ همسرانی که قربانی خشونت شوهرانشان شدند، تنها به این دلیل که از چارچوبهای تحمیلی سرپیچی کردند.
فقدان حمایت: زنان در تلهی ناامنی
زنان در ایران، بهویژه در مواجهه با خشونت خانگی، هیچ پناهگاه امن و قانونی ندارند. لایحه موسوم به «حمایت از زنان در برابر خشونت» که از سال ۱۳۹۲ در پیچوخمهای مجلس شورای اسلامی خاک میخورد، هنوز به قانون تبدیل نشده است. از سوی دیگر، مراکز حمایتی اندکاند و اغلب زنان قربانی، مانند فاطمه بادلی که به دلیل طلاق کشته شد، راهی جز بازگشت به خانه پدری یا ماندن با شوهری خشن ندارند. این بیپناهی، زنان را در چرخهای از خشونت محبوس میکند که گاه با مرگ پایان مییابد.
موارد قتل زنان بعد از تجاوز جنسی لایه دیگری از بحران را نشان میدهد: خشونت جنسی بهعنوان ابزاری برای سرکوب و تنبیه، که اغلب با قتل همراه میشود تا «لکه ننگ» پاک شود. در نبود قوانین سختگیرانه علیه تجاوز و حمایت از قربانیان، چنین جنایاتی نهتنها مجازات نمیشوند، بلکه گاه با خشونت مضاعف خانواده همراه میشوند.
آمارها چه میگویند؟
برخی بررسیهای رسانهای حاکی است از ابتدای سال ۱۴۰۳ تا اواسط بهمن، بیش از ۱۳۰ زن به دست اعضای خانواده کشته شدهاند؛ یعنی هر دو روز یک زن. چرخه خشونت و زنکشی در ایران؛ چرا مردان بهراحتی دست به قتل میزنند؟
این آمار ممکن است به دلایل مختلفی از جمله نبود شفافیت قضایی و آزادی رسانهای در ایران دقیق نباشد و واقعیت احتمالا تلختر است، چرا که بسیاری از قتلها به دلایل فرهنگی و خانوادگی گزارش نمیشوند.
روزنامه «اعتماد» در گزارشی در تیرماه نوشت در سه ماه نخست سالهای ۱۴۰۱ تا ۱۴۰۳، دستکم ۸۵ زنکشی ثبت شده، و تنها در یک ماه (دی و بهمن ۱۴۰۳)، ۱۶ مورد گزارش شده است. این اعداد نه فقط یک فاجعه، بلکه زنگ خطری برای جامعهای است که در آن خشونت علیه زنان عادیسازی شده است.
چرا این چرخه متوقف نمیشود؟
برخی مردان در ایران بهراحتی دست به قتل زنان میزنند، چون سیستم حاکم به آنها چنین اجازهای میدهد. قانون، بهجای بازدارندگی، تسهیلکننده است؛ فرهنگ، بهجای برابری، سلطهگری را ترویج میکند و نبود حمایت اجتماعی، زنان را بیدفاع میگذارد. تا زمانی که این سه ضلع شوم – قوانین تبعیضآمیز، فرهنگ مردسالار، و بیتوجهی نهادهای مسئول– تغییر نکند، نامهایی چون روناک توسلیپور، معصومه لشنی، یا شیوا دلیری به فهرست قربانیان اضافه خواهند شد.
این یادداشت فقط شرح یک تراژدی نیست؛ فریادی است علیه سیستمی که زنان را قربانی میکند و مردان را قاتل. اگرچه جنبش «زن، زندگی، آزادی» بار دیگر نشان داد که زنان ایران سکوت نمیکنند، تا وقتی نگرش مردان تغییر نکند و قوانین اصلاح نشود، این خونریزی ادامه خواهد داشت. شاید وقت آن رسیده که بپرسیم: آیا جامعهای که هر دو روز یک زن را از دست میدهد، هنوز میتواند ادعای سلامت بکند؟
(این یادداشت را یک کنشگر حقوق زنان که ساکن ایران است برای ایراناینترنشنال نوشته، اما به درخواست نویسنده برای حفظ امنیتش بدون نام منتشر شده است)
سالها پیش، زنان در ایران به دلیل ترس از قضاوتها، محدودیتهای اجتماعی و خطوط قرمزی که عبور از آنها بهایی سنگین داشت، سکوت میکردند. اما اکنون، در دنیای دیجیتال، این سکوت شکسته شده است.
زنان ایران دیگر پشت دیوارهای بلند خانههایشان پنهان نمیشوند. آنها روایتها و حرفهایشان را ارائه میکنند؛ گاهی حتی با یک توییت یا ویدیویی که در چند ثانیه به گوش جهان میرسد.
رسانههای اجتماعی برای بسیاری از زنان ایرانی چیزی بیشتر از یک ابزار ارتباطی ساده برای سرگرمی است. شاید به همین دلیل است که خیلی سریع با آن انس گرفتند. این فضا، میدان نبرد آنهاست؛ جایی برای دیده شدن، برای ابراز هویت، برای شکستن زنجیرهایی که سالها دست و پایشان را بسته بود.
زنانی که روزی از افشای عکسهای خصوصی و بدون حجابشان وحشت داشتند، امروز روبهروی دوربین میایستند و از تجربهها و مطالباتشان میگویند. دنیای دیجیتال به آنها امکانی داده که پیشتر تصورش هم دشوار بود؛ از مبارزه با حجاب اجباری گرفته تا راهاندازی کسبوکارهای مستقل یا افشای آزارهای جنسی. دنیای مجازی برای آنها دنیای جدیدی در واقعیت ساخته است.
عبور از تابوها در دنیای دیجیتال
در سالهای اخیر، زنان ایرانی در شبکههای اجتماعی درباره تابوهای متعددی صحبت کردهاند که پیشتر سخن گفتن از آنها در محیط خانواده هم سخت بود، یا هزینه داشت. تابوهایی از جمله مربوط به بدن و سلامت زنان، آزادیهای اجتماعی و سبک زندگی، آزارهای جنسی و امنیت زنان طی این سالها شکسته شدند.
زنان ایرانی در چند سال اخیر در اینستاگرام و توییتر درباره نیازهایشان در دوران قاعدگی گفتند؛ مانند مرخصی قاعدگی و حتی درباره چگونگی برخورد مناسب مردان با این موضوع صحبت کردند. در نتیجه برای بلاگرهای مرد هم این تابو شکسته شد تا بگویند چطور باید در این دوران از شریک زندگیشان حمایت کنند.
زنان تجربههایشان را درباره «بادی شیمینگ» (شرم از بدن) و استانداردهای غیرواقعی زیبایی را به اشتراک گذاشتند و در پویشهایی مانند «#بدن_من» با انتشار تصاویر بدون فیلتر بدنشان، با کلیشههای زیبایی مبارزه کردند تا اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنند.
پرده بکارت و آزمایش بکارت نیز دیگر خط قرمزی بود که در شبکههای اجتماعی شکسته شد. بسیاری از زنان حتی نمیدانستند که این آزمایش از نظر علمی بیاعتبار است، اما اکنون در رسانههای اجتماعی درباره آن آگاهی پیدا کردند.
جنبش «#MeToo» (من هم) در فضای دیجیتال ایران به یک بمب تبدیل شد. برای نخستین بار، بحث درباره آزار جنسی در ایران عمومی شد. در توییتر و اینستاگرام، دختران و زنان از مواجهه با آزارهای جنسی نوشتند که شاید حتی نزدیکترین افراد زندگیشان نیز از آن خبر نداشتند. آنها نام افراد آزارگر را افشا کردند، از محیطهای کاری، دانشگاهها و روابط شخصی حرف زدند و این تابو را هم شکستند.
نقش رسانههای اجتماعی در کنشگری و اعتراض زنان
پیش از ظهور رسانههای اجتماعی، در جامعهای که قوانین و فرهنگ مردسالار آزادیهای زنان را محدود میکرد، ایستادن در برابر این محدودیتها نهتنها از طرف حکومت، بلکه از سوی خانواده و اطرافیان هم سرکوب میشد. اما با گسترش فضای دیجیتال، زنان توانستند از حقوق خود بگویند.
کارزار «آزادیهای یواشکی» یکی از اولین جرقهها برای شکستن تابوی اعتراض زنان به حجاب اجباری بود. بعد از آن، کارزارهای دیگری مثل «دختران خیابان انقلاب» و حق دوچرخهسواری زنان مسیر اعتراضات را ادامه دادند. زنان ایران نهتنها درباره آزادی پوشش، بلکه درباره حقوقشان در محیط کار، خانواده و قوانین اجتماعی هم شروع به صحبت کردند.
این اعتراضها فقط در خیابانها اتفاق نیفتاد؛ شبکههای اجتماعی به زنان فرصتی داد تا از راههای مختلف صدای خود را بلند کنند. رقصیدن جلوی دوربین، آواز خواندن، انتشار ویدیوهایی درباره مشکلات اجتماعی و حتی سادهترین کارها مثل ثبت تجربههای روزمره، همگی بخشی از این مقاومت شد.
حدیث نجفی یکی از همین دختران بود که در اینستاگرام از خودش دابسمش منتشر میکرد و از زندگی روزمرهاش میگفت. سارینا اسماعیلزاده، یوتیوبر نوجوان، در ویدیوهایش درباره دغدغههای اجتماعی حرف میزد. آنها از شبکههای اجتماعی برای بیان خود استفاده کردند، اما در نهایت در جنبش «زن زندگی آزادی» بهدست نیروهای حکومتی کشته شدند.
تجارت دیجیتال و استقلال مالی زنان در ایران
رسانههای اجتماعی بهویژه اینستاگرام، برای بسیاری از زنان در ایران تبدیل به سکویی آنلاین شده که به آنها اجازه میدهد بدون نیاز به اجاره مغازه یا سرمایه اولیه بالا، کسبوکار خود را راهاندازی کنند. از فروش لباس، زیورآلات و کارهای هنری گرفته تا شیرینیپزی، ترشیسازی و سبزی خشککنی، زنان از این فضا برای اشتغالزایی استفاده کردهاند.
حتی در مناطق محروم دخترانی هستند که محصولات باغ پدرشان را به شکل آنلاین میفروشند یا زنانی که صید ماهی همسرانشان را از طریق اینستاگرام عرضه میکنند. این فضا نهتنها امکان کسب درآمد را برای زنان فراهم کرده، بلکه به آنها استقلال مالی داده است.
اگرچه آمار دقیقی از تعداد زنانی که از این طریق کسب درآمد میکنند، وجود ندارد، طبق گزارش مرکز آمار ایران، ۱۱ میلیون شغل در کشور وابسته به شبکههای اجتماعی است و ۸۳ درصد درآمد تجارت الکترونیک از طریق اینستاگرام به دست میآید.
از سویی دیگر، حدود ۴۷ درصد کاربران اینترنت در ایران زنان هستند. این رقم نشان میدهد که اینستاگرام برای بسیاری از زنان، مهمترین منبع درآمد آنها شده است. با این حال، فیلترینگ بسیاری از این کسبوکارهای کوچک را با مشکل مواجه کرده است.
در دنیایی که اینترنت بخشی از زندگی روزمره شده، رسانههای اجتماعی برای زنان ایرانی فقط یک برنامه روی گوشی نیست؛ بلکه جایی است که برای حقوقشان میجنگند. این مبارزه هنوز تمام نشده و تاریخ نشان داده است که حتی زیر سنگینترین سانسورها، صدای زنان را نمیشود خاموش کرد.
آزار جنسی تجربه مشترک میلیونها زن در جهان است که با فرمان سکوت جامعه بر آن سرپوش گذاشته میشود اما با همت و شجاعت زنانی که قدم پیش گذاشتند تا تجربههایشان را در رسانههای اجتماعی روایت کنند، اکنون این سکوت شکسته شده است.
پس از آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی»، زنان ایرانی بیش از گذشته به روایتگری تجربههای خود از آزار و خشونت جنسی پرداختند. این روند که بهشکل گسترده در فضای عمومی و رسانههای اجتماعی گسترش یافته، نهتنها تابوهای اجتماعی را به چالش کشیده، بلکه گفتمان جدیدی در زمینه حقوق زنان ایجاد کرده است.
اهمیت روایتگری زنان از آزار جنسی
روایتگری زنان از تجربههای آزار جنسی یکی از موثرترین ابزارها برای مقابله با خشونت جنسیتی است. این روایتها نهتنها بر زنان قربانی، بلکه بر کل جامعه و سیستمهای اجتماعی تاثیرگذارند. بیان تجربههای آزار جنسی به زنان این فرصت را میدهد که از سایه سکوت و ترس بیرون بیایند و بر احساس شرم و گناهی که جامعه به آنها تحمیل کرده، غلبه کنند.
از سوی دیگر، این روایتها به جامعه نشان میدهد که آزار جنسی یک مساله فردی نیست، بلکه یک بحران اجتماعی است که بهدلیل ساختارهای نابرابر قدرت و تبعیضهای جنسیتی ریشهدار شده است.
شکستن سکوت و تابوها
در بسیاری از جوامع، از جمله ایران، صحبت درباره آزار جنسی همچنان با برچسبهای اجتماعی همراه است. بسیاری از زنان، حتی پس از سالها، از بازگو کردن تجربیات خود هراس دارند، چون ممکن است مورد قضاوت و سرزنش قرار بگیرند. روایتهای شخصی میتوانند این تابوها را بشکنند و مساله آزار جنسی را به گفتمان عمومی تبدیل کنند.
لیلا، یکی از زنانی که تجربه خود را در فضای مجازی منتشر کرده، میگوید: «مدتها فکر میکردم که مقصر آنچه تجربه کردم خودم هستم. اما وقتی دیدم زنان زیادی تجربه مشابه من را دارند، فهمیدم مشکل فردی نیست، بلکه ساختاری است.»
افزایش آگاهی عمومی
بسیاری از افراد از میزان گستردگی آزار جنسی در جامعه آگاه نیستند. روایتگری زنان باعث میشود که جامعه، به ویژه مردان، به این موضوع حساستر شوند و در رفتارهای خود تجدیدنظر کنند. وقتی زنان تجربههای خود را به اشتراک میگذارند، توجه عمومی به مساله آزار جنسی افزایش مییابد و در نهایت فشار اجتماعی بر نهادهای قانونی برای ایجاد تغییرات بیشتر میشود.
این روایتها به دیگر قربانیان نیز کمک میکنند تا احساس نکنند که تنها هستند و بدانند که میتوانند صدای خود را به گوش دیگران برسانند.
ایجاد تغییرات اجتماعی و قانونی
در کشورهایی که روایتگری درباره انواع آزار جنسی گسترده شده، قوانین سختگیرانهتری علیه آزارگران وضع شده است. تجربه جنبش «#MeToo» یا «#من_هم» در کشورهای غربی نشان داده است که چنین روایتهایی میتوانند منجر به اصلاحات جدی شوند.
در ایران نیز با افزایش این روایتها، جامعه بیش از پیش به لزوم اصلاح قوانین موجود پی برده است. زنان با روایت تجربههای خود، خواستار تغییر قوانین و ایجاد سیستمهای حمایتی بهتر برای قربانیان شدهاند.
تاثیر روایتگری بر افکار عمومی
پیش از جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ایران، زنان با بهرهگیری از شبکههای اجتماعی، روایتهای خود از آزار جنسی را به اشتراک گذاشته و به مبارزه علیه خشونتهای جنسیتی پرداختند. این فضاها به زنان امکان داد تا تجربیات خود را بدون واسطه و سانسور بیان کنند و آگاهی عمومی را افزایش دهند.
همچنین در جریان خیزش «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱، گزارشهایی از استفاده نیروهای امنیتی ایران از تجاوز جنسی و سایر اشکال خشونت جنسی برای ارعاب، مجازات و تحقیر معترضان منتشر شد.
یکی از قربانیان زن در این باره به سازمان حقوق بشری عفو بینالملل گفت: «دو افسر به من تجاوز کردند، از جمله به طور مقعدی با یک بطری. حتی حیوانات هم این کارها را انجام نمیدهند. من در مقایسه با آنها به لحاظ جثه خیلی کوچک بودم و پس از آن از هوش رفتم.»
این افشاگریها تاثیرات عمیقی بر افکار عمومی گذاشته و نگرشهای جامعه را تحت تاثیر قرار داده است. بسیاری از زنان که پیشتر از ترس قضاوت جامعه سکوت کرده بودند، با دیدن تجربههای مشابه دیگران، جرات بیان یافتند. این روند نشاندهنده ایجاد همبستگی میان زنان و آگاهی بیشتر نسبت به خشونت جنسیتی در جامعه است.
یکی از مهمترین پیامدهای این روایتگریها، افشای سوءاستفادههای جنسی افراد مشهور و دارای نفوذ بوده است. این افشاگریها، که مشابه نمونههای بینالمللی در جنبش #MeToo هستند، بسیاری از افراد را مجبور به پاسخگویی کرده است. در نتیجه، جامعه ایران که پیشتر تمایل به انکار یا سرزنش قربانی داشت، حالا بیش از پیش به این مساله توجه میکند و حتی پروندههایی در دادگاهها در این زمینه تشکیل شده است.
همچنین بسیاری از سازمانها و نهادهای اجتماعی مجبور به اتخاذ مواضع روشن در برابر خشونت جنسیتی شدهاند. روایتگری زنان حتی باعث تبرئه دو بازیگر زنی شد که به خاطر موضعگیری خود با اتهام افترا روبهرو شدهبودند.
نسترن، ۲۹ ساله، درباره تجربه خود از روایت آزار جنسی میگوید: «وقتی درباره آزارگرم صحبت کردم، تهدید شدم که شکایت خواهند کرد. اما من سکوت نکردم، چون باور دارم که سکوت، آزارگران را قدرتمندتر میکند.»
چالشها و موانع زنان در روایتگری
باوجود تاثیرات مثبت روایتگری، زنان ایرانی همچنان با موانع متعددی مواجهاند که مانع از بیان آزادانه تجربیاتشان میشود.
یکی از اصلیترین موانع، ترس از سرزنش و بیآبرویی است. بسیاری از زنان از اینکه مورد سرزنش جامعه و حتی خانواده خود قرار بگیرند، واهمه دارند. در فرهنگ سنتی، در بسیاری موارد قربانی به جای مجرم مقصر شناخته میشود و برخی از خانوادهها بهجای حمایت، از زنان میخواهند که سکوت کنند. این روند باعث میشود که زنان در ترس و اضطراب دائمی زندگی کنند و احساس کنند که هیچکس آنها را درک نمیکند.
سارا، زن ۳۵ سالهای که سالها پس از تجربه آزار جنسی جرات پیدا کرد درباره آن علنی حرف بزند، میگوید: «پس از اینکه تجربهام را به اشتراک گذاشتم، بسیاری از اطرافیانم من را متهم کردند که دروغ میگویم. اما زنان زیادی پیام دادند و گفتند که تجربه مشابهی داشتهاند.»
نبود حمایت قانونی نیز یکی از چالشهای مهم زنان در مسیر روایتگری است. قوانین ایران در زمینه آزار جنسی ناقص هستند و در بسیاری از موارد، زنان نمیتوانند به حمایت قانونی لازم دست یابند. برخی از زنان پس از افشای تجربیات خود، به جرم «تشویش اذهان عمومی» یا «نشر اکاذیب» تحت تعقیب قرار گرفتهاند. این شرایط سبب میشود که بسیاری از زنان از پیگیری حقوقی خود منصرف شوند.
چالش دیگر، حملات اینترنتی و تهدیدهایی است که زنان روایتگر معمولا با آن مواجه میشوند. بسیاری از افرادی که تجربههای خود را به اشتراک گذاشتهاند، با موجی از حملات اینترنتی، پیامهای تهدیدآمیز و حتی تهدیدهای جانی روبهرو شدهاند. این تهدیدها گاهی باعث میشود که زنان از ادامه روایتگری منصرف شوند. علاوه بر این، رسانههای رسمی ایران نیز تمایلی به پوشش این روایتها ندارند و در نتیجه، زنان اغلب به شبکههای اجتماعی روی میآورند که آنهم با خطرات خاص خود همراه است.
با همه اینها حالا به روشنی میتوان دید که روایتگری زنان از آزار جنسی، چه تاثیراتی بر جامعه ایران گذاشته است. این روایتها نهتنها تا حدی تابوهای اجتماعی را شکستهاند، بلکه باعث تغییر در نگرش عمومی و مطالبهگری زنان برای اصلاح قوانین شدهاند و در حال تغییر دادن نگرشهای اجتماعی و ایجاد مطالبه برای تغییرات قانونی هستند.
حمایت از زنان روایتگر، تقویت بسترهای قانونی و فرهنگی برای مبارزه با آزار جنسی و تغییر نگرشهای جامعه، از مهمترین گامهایی است که جامعه ایران میتواند در مسیر آینده بردارد. آنطور که زهرای ۲۴ ساله میگوید: «انتشار روایتهایمان ترسناک بود، اما دیدن حمایت مردم به من امید داد. ما تنها نیستیم.»
«تصور اینکه جهانی که در آن زندگی میکردم، میتوانست لطیف، دلنشین و آرامشبخش باشد، خارج از توان من بود، پس همانجا ایستادم و گریستم.» از رمان «لوسی»، اثر جامائیکا کینکید
هشت مارس، روز جهانی زن، روزی برجسته برای زنانی است که مرزها را پشت سر گذاشته و در سرزمینهای تازه، برای احیای هویت و آزادی، قلم زدهاند. نویسندگان زن مهاجر، راوی داستانهای شخصی خود و آینهای برای نشان دادن سرگذشت سایر زنان، در تقاطع جنسیت، ملیت و مهاجرت هستند. در دنیایی که ماهیت لایهلایه آنها، در طول قرون و اعصار به کرات نادیده گرفته شده، نوشتن برایشان نهتنها یک انتخاب، بلکه ضرورتی برای بقا و مقاومت است.
تقاطعگرایی و هویت زن نویسنده مهاجر؛ سه هویت درهمتنیده
مفهوم تقاطعگرایی (Intersectionality) نشان میدهد که چگونه هویتهای مختلف، قابلیت ایجاد چالشهای خاص را دارد. در این مبحث، زن بودن، نویسنده بودن و مهاجر بودن، درهمتنیده شده است. برای نویسنده زن ایرانی، این تقاطعها در دو فضای متفاوت شکل میگیرد: ایران، کشوری که زن بودن با تبعیض و سانسور ادبی همراه است، و مهاجرت به سرزمینی جدید؛ جایی که مهاجر بودنِ نویسنده، او را با موانعی جدید روبهرو میکند.
در ایران، نویسندگی بهخودیخود چالشبرانگیز است، اما زن بودن این چالشها را چندبرابر میکند. در صنعت چاپ و نشر در ایران، واژههای زنانه همواره تحت کنترل و محدودیت بوده است؛ نهتنها به دلیل محتوا، بلکه به دلیل ساختاری که همچنان در سلطه دیدگاههای مردسالارانه است. نویسندگان زن ایرانی، بهویژه آنهایی که درباره زندگی زنان، آزادیهای فردی و هویت زنانه مینویسند، همواره با ممیزی و سانسور گسترده مواجه بودهاند.
اما مهاجرت، برخلاف انتظار به معنای پایان یافتن محدودیتها نیست. به عنوان زن نویسنده ایرانی در سوئد، تجربه کردهام که مهاجر بودن در این کشور، یا احتمالا سایر کشورهای میزبان، با نوع دیگری از چالشها همراه است.
در حالی که اینجا سانسور حکومتی وجود ندارد، نامرئی بودن و دشواری دسترسی به بازار نشر، جایگزین آن شده است. نویسندگان مهاجر، مخصوصا اگر به زبان کشور میزبان ننویسند، اغلب در حاشیه قرار میگیرند و گویی دچار نوعی بیخانمانی زبانی میشوند. ناشران و بازار کتاب، کمتر به آثار نویسندگان غیرغربی توجه نشان میدهند، مگر اینکه داستانهای ارائهشده مطابق با کلیشههای رایج از مهاجرت، سرکوب و رنج باشد.
برای زنان نویسنده ایرانی، مهاجرت نه فقط جابهجایی جغرافیایی، بلکه عبور از یک مجموعه محدودیت به مجموعهای دیگر است. در ایران، زنان نویسنده برای اثبات خود و عبور از سد سانسور و سرکوب، ناگزیرند مبارزه کنند. در غرب نیز آنها اغلب در بازار نشر، «قلم»های حاشیهای و کمتر شناختهشده هستند و مرزهای نامرئی تشخیص میدهند که کدام واژهها ارزش خوانده شدن دارند. اگرچه ممکن است زمانی هم مورد توجه قرار بگیرند؛ وقتی روایتهایشان با انتظارات مخاطب غربی همخوانی داشته باشد.
انتشار آثار در تبعید: محدودیتهای تازه در کشور میزبان
برای زنان نویسنده مهاجر، نوشتن در آزادی همیشه به معنای دیده شدن نیست. اگرچه سانسور رسمی وجود ندارد، انتشار آثار در کشور میزبان با چالشهای جدیدی همراه است؛ از کمبود ناشران متخصص گرفته تا کاهش مخاطبان.
رامش صفوی، نویسنده ساکن سوئد، درباره این تجربه به ایراناینترنشنال میگوید: «من، بهعنوان نویسندهای که هم در ایران و هم در تبعید نوشتهام، معتقدم که نوشتن در تبعید، اگرچه آزادی بیشتری دارد و از ممیزی و سانسور مصون است، اما معایب خاص خود را نیز دارد. نویسندگان خارج از کشور با کاهش چشمگیر تعداد خوانندگان مواجهاند.»
به گفته او، برخی ناشران فارسیزبان در تبعید، در مقایسه با ناشران باتجربه داخل ایران، دانش و درک عمیقی از انتخاب و انتشار آثار فارسی ندارند و در مواردی برخوردی سلیقهای نشان میدهند. صفوی اضافه میکند: «علاوه بر این، تمرکز عمده ناشران خارج از ایران بیشتر بر دریافت کمکهای دولتی است تا انتشار آثار باکیفیت که این امر باعث میشود کتابها با اشتباهات فاحش منتشر شوند.»
سانسور، مهاجرت و چالشهای نوشتن در غرب
بسیاری از نویسندگان زن ایرانی به دلیل سانسور و سرکوب خاک خود را ترک کردند، اما مهاجرت همیشه به معنای آزادی کامل نیست. محدودیتهای نوشتن در مهاجرت، نهچندان مرئی، اما همچنان واقعیاند. زنان نویسنده میان مرزها و انتظارها مینویسند؛ میان گذشتهای که حذفشان کرد و آیندهای که هنوز حضورشان را بهطور کامل نپذیرفته است.
ماندانا حیدریان، نویسنده ساکن سوئد در این باره میگوید: «بعد از مهاجرت، وقتی برای نخستین بار قلم در دست گرفتم، خیال میکردم به اقتضای موقعیت جغرافیایی، کلمات بیهراس از سانسور بر کاغذ جاری میشوند و خوانندگان میتوانند بیواسطه با افکار نویسنده روبهرو شوند. اما خیلی زود فهمیدم آزادی نوشتاری در این سوی دنیا نیز لایههای پیچیدهای دارد؛ لایههایی نامرئی که میتوانند به همان اندازه که قبل از مهاجرت میشناختم، محدودکننده باشند، بهخصوص برای زنی که سودای بیان حقیقت در سر دارد.»
او بر این باور است که نوشتن همواره با موانعی روبهروست، موانعی که در غرب و شرق اشکال مختلف و نزد زنان و مردان ماهیتی متفاوت دارند. این نویسنده با این حال میافزاید: «اما جوهره آزادی نوشتاری، ایستادگی خللناپذیر در برابر محدودیتها و پافشاری بر روایت حقیقت است. حقیقتی که گاه برای دیگران ناخوشایند، اما بیان آن برای نویسنده امری حیاتی و غیرقابل انکار است.»
فرصتها و آینده نویسندگی زنان مهاجر ایرانی
با وجود چالشهای فراوان، مهاجرت برای برخی از نویسندگان زن ایرانی فرصتی برای خوانده شدن و تاثیرگذاری بیشتر فراهم کرده است. برخی از آنها موفق شدهاند آثار خود را به زبانهای دیگر ترجمه کنند و از این طریق، به مخاطبان گستردهتری دسترسی پیدا کنند. رسانههای بینالمللی نیز، هرچند با رویکردی گزینشی، در برخی موارد به معرفی و حمایت از نویسندگان مهاجر پرداختهاند.
اما آیا مهاجرت امکان صدای بلندتر را فراهم میکند؟ یا آن را در میان انبوه صداهای دیگر، کمرنگتر میسازد؟ پاسخ به این سوال به عوامل بسیاری بستگی دارد؛ از جمله توانایی نویسندگان در ایجاد شبکههای حمایتی، دسترسی به فرصتهای نشر و پافشاری بر روایتهای اصیل خود، حتی در برابر فشارهای بازار.
هشتم مارس؛ روز نوشتن بدون ترس
زنان نوشتند؛ در تاریکی سانسور، در سکوت اجباری. آنها در تبعیدی که برای بسیاری پایان نوشتن بود، قلم را رها نکردند. نوشتن برایشان تنها یک انتخاب نبود، بلکه راهی برای زنده ماندن و فریاد زدن در جهانی بود که گاه نمیخواست بشنود.
هشتم مارس، تنها بهانه برای تجلیل از زنان نیست؛ بلکه روزی است برای یادآوری قلم زنانی که میان مرزها، زبانها و جهانهایی که یا آنها را سرکوب کرده یا نادیده گرفته، همچنان مینویسند.
آینده چه خواهد شد؟ شاید روزی برسد که زنان بتوانند بدون ترس، بدون محدودیت، بینیاز از عبور از مرزها، در هر جایی که هستند، آزادانه بنویسند. اما تا آن روز، نوشتن همچنان شکلی از مقاومت خواهد بود و مشعل این مقاومت، هرگز خاموش نخواهد شد.
پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران، زنان جزو نخستین گروهایی بودند که به دیکتاتوری اعتراض کردند. سردادن شعار «ما انقلاب نکردیم، تا به عقب برگردیم»، کارزار «یک میلیون امضا»، جنبش «زن زندگی آزادی» و مقاومت بند زنان زندان اوین برخی نمونههای مبارزات ۴۶ سال زنان علیه حکومت است.
این مبارزات در دورههای مختلف از جمله همزمان با «روز جهانی زن» در هشت مارس هر سال، از سوی نهادهای امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی در اشکال گوناگون سرکوب شده است.
طی این مدت زنان معترض به تمامیتخواهی و زنستیزی جاری در ایدئولوژی و قوانین رسمی جمهوری اسلامی، با احکام سنگین از جمله زندان، شلاق، اعدام، محرومیتهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مواجه شدند.
با وجود افزایش سرکوبها، زندانی شدن صدها زن فعال سیاسی و مدنی و صدور احکام اعدام برای وریشه مرادی، پخشان عزیزی و شریفه محمدی، سه نفر از زندانیان سیاسی در ایران، زنان همچنان به مبارزه برای دستیافتن به خواستههایشان ادامه میدهند.
در این میان، بند زنان زندان اوین که حدود ۸۰ زندانی سیاسی را در خود جای داده به یکی از نمادهای مقاومت زنان در برابر استبداد حاکم بر ایران تبدیل شده است.
فریاد بلند آزادی
بند زنان اوین محل نگهداری زندانیان زنی است که با پایان بازجوییها در بازداشتگاههای امنیتی یا برای تحمل دوران حبس به زندان اوین منتقل شدهاند.
این بند در مناسبتهای مختلف شاهد حرکتهای اعتراضی بوده و همواره در مسیر مبارزات مردمی علیه جمهوری اسلامی گام برداشته و در مواردی پیشگام حرکتهای اعتراضی شده است.
زنان محبوس در این بند که در سالهای گذشته از آن با عنوان «خط مقدم زن، زندگی، آزادی» یاد میکنند، همواره تلاش کردهاند به شیوههای مختلف به مبارزات خود در زندان ادامه دهند و فریاد بلند آزادی سر دهند.
یکی از زنانی که تجربه تحمل بیش از یک سال حبس را در این بند دارد، با تاکید بر این که برای حفظ امنیت خود نمیخواهد نامش فاش شود، تجربه خود را چنین روایت میکند: «خلاف آنچه بسیاری بدون تجربه حبس کشیدن درباره زندانها بر زبان میرانند، زندانیان پس از پایان بازجویی و شکنجه در بازداشتگاههای نهادهای ناامن در ایران، وقتی به بند عمومی منتقل میشوند، تمام تلاش خود را برای حفظ روحیه مبارزه در تمامی ساعتهای حبس خود به کار میگیرند.»
این زندانی سیاسی پیشین اضافه کرد زنان مرتب ورزش میکنند. برخی بهنوبت مشغول تمیز کردن بند و تعدادی نیز بهنوبت مشغول آماده کردن صبحانهاند و جلسات نمایش و نقد فیلم یا کتابخوانی و مقالهخوانی برگزار میشود.
او اضافه کرد: «اینها را باید در کنار مقاومتهای زنان زندانی در اوقات خوشی و ناخوشی با سردادن شعار، اعتصابهای اعتراضی و رقصیدن در چشم استبداد تجسم کرد. زنان زندانی در بیرون از زندان به مبارزه مشغول بودند و در بند زنان اوین هم به معنای واقعی زندگی و مبارزه جاری است و ادامه دارد.»
وریشه مرادی، شریفه محمدی، پخشان عزیزی
نوشتن نامهها و بیانیههای اعتراضی، تحصن و اعتصاب غذای جمعی، اعتراض به صدور و اجرای احکام اعدام، سر دادن شعار علیه مسئولان در زمان بازدید از زندان؛ اینها تنها بخشی از اعتراضات زنان زندانی محبوس در زندان اوین طی ماههای گذشته بهشمار میروند.
یکی از زنان زندانی سیاسی که مدت کوتاهی را در بند زنان اوین سپری کرده بود، در روایت خود از یکی از اعتراضات زنان زندانی در اوین به ایراناینترنشنال میگوید: «دی پارسال که مقامات قضایی برای بازدید به بند زنان نزدیک شدند، ما و دیگر زندانیان سیاسی سرودهای انقلابی خواندیم و چشم در چشمشان ایستادیم، شعارهایی "زن، زندگی، آزادی" و "مرگ بر دیکتاتور" سردادیم.»
یکی دیگر از زنان زندانی سیاسی پیشین نیز به شرط فاش نشدن هویت خود گفت: «در کنار تمام مبارزات زنان زندانی و مطالعات و گفتوگوها و آموختنها، وقتی به چشم خود دیدم قاضیها و مسئولان جنایتکار چگونه در برابر اعتراضها پا به فرار گذاشتند، تازه معنای مبارزه را فهمیدم. من در زندان مبارزه واقعی را زیستم.»
در دیماه ۱۴۰۲ نرگس محمدی، برنده جایزه نوبل صلح، در نامهای از زندان بازدید مقامهای قضایی جمهوری اسلامی از بند زنان زندان اوین را به تشکیل دادگاهی مردمی از سوی زندانیان علیه عوامل قضایی دخیل در جنایتها تشبیه کرد.
نه به اعدام
از میان سه زن زندانی سیاسی محکوم به اعدام در ایران که از سوی دستگاه قضایی جمهوری اسلامی به مرگ محکوم شدهاند، شریفه محمدی در بند زنان زندان لاکان رشت و وریشه مرادی و پخشان عزیزی در بند زنان اوین بهسر میبرند.
از دیگر سو، یکی از موضوعاتی زنان زندانی در اوین همواره به خاطر آن در مسیر مبارزه گام برداشتهاند، پافشاری بر شعار «نه به اعدام»، با هدف لغو احکام اعدام برای تمامی زندانیان با هر اتهامی بوده است.
زنان زندانی در اوین جزو اولین گروه از زندانیانی هستند که پس از آغاز بهکار کارزار «سهشنبههای نه به اعدام» در بهمن ۱۴۰۲ از سوی زندانیان سیاسی زندان قزلحصار کرج، با این حرکت اعتراضی همراه شدند.
این کارزار که با گذشت بیش از یک سال با حمایت نهادهای حقوق بشری، فعالان حقوق بشر و سازمانهای بینالمللی روبهرو شده است، یکی از بزرگترین حرکتهای اعتراضی در راستای توقف صدور و اجرای احکام اعدام در ایران بهشمار میرود و نقش چشمگیر زنان زندانی در ادامه آن به وضوح مشخص است.
«بند زنان اوین، هم صدا و هم پیمان، تا لغو حکم اعدام، ایستادهایم تا پایان»، «نه تهدید، نه سرکوب، نه اعدام، دیگر اثر ندارد، جمهوری اعدامی یک خواب خوش ندارد»، برخی از شعارهایی است که در ماههای گذشته بارها در حیاط بند زنان اوین سرداده شده است.
زنان زندانی در اوین، بارها از دل همین بند و بیخ گوش استبداد از مردم خواستند با شعارهای «نه به اعدام» و «آزادی زندانی سیاسی» با آنها همراه شوند.
در پاسخ به همین درخواستها، شماری از فعالان مدنی و خانوادههای زندانیان محکوم به اعدام، در سهشنبههای چند هفته گذشته و همزمان با کارزار «سهشنبههای نه به اعدام»، در برابر زندان اوین تجمع کردند.
تلاش جمهوری اسلامی برای شکستن اتحاد
نهادهای امنیتی در ماههای گذشته بارها و به شیوههای گوناگون تلاش کردهاند با بر هم زدن اتحاد میان زنان زندانی سیاسی که با عقاید و گرایشات فکری متفاوت زندانی شدهاند، بین آنها فاصله ایجاد کنند.
آنها همواره تلاش کردهاند از طریق ماموران امنیتی، مسئولان زندان، خبرگزاریهای حکومتی و رسانههای وابسته به نهادهای امنیتی، دست به تخریب زنان زندانی و زیر سوال بردن مبارزات موثر آنها علیه استبداد بزنند.
گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی که از بیش از یک دهه پیش تجربه حبس در زندانهای ایران را دارد، شهریور ۱۴۰۳ در نامهای از زندان در پاسخ به صحبتهای فائزه هاشمی رفسنجانی درباره فضای بند زنان اوین، زندان را «ماکتی از جامعه بزرگتر آنسوی دیوار» توصیف کرد.
او در بخشی از این نامه نوشت: «مناسبتها را دور هم مینشینیم. از سالگرد کشتار خونین ۱۳۶۷ تا هشت مارس. از یک مه تا سالگرد خیزش انقلابی ۱۴۰۱. جلسات بحث و تحلیل، کلاسهای آموزشی در باب فمینیسم و بررسی احکام اعدام، دیدن فیلمهای اجتماعی به صورت گروهی و فردی و آموزش زبان و بررسی اتفاقات روز جامعه و جهان، برگزاری شب شعر و جلسات ادبی و معرفی و تحلیل کتاب و ورزش گروهی.»
آتنا دائمی، فعال حقوق بشر و زندانی سیاسی پیشین نیز همان زمان در یادداشتی در این خصوص نوشت: «بند زنان زندان اوین به گواهی کارنامه و عملکرد خود، از کانونهای مهم مقاومت جنبش مردم ایران است.»
سر برود، جان برود، آزادی هرگز نرود
زنان زندانی در اوین، همچون دیگر زنان آزادیخواه در ایران بارها در اعتراضات خود شعارهایی از جمله «سر برود، جان برود، آزادی هرگز نرود» سردادند و بر مقاومت و ایستادگی تا رسیدن به آزادی و برابری تاکید کردهاند.
زنانی که تنها بهدلیل باورها، عقاید و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی یا به واسطه دادخواهی به زندان افتادهاند و با شجاعت در مسیر رسیدن آزادی و برابری و رسیدن به روز دادخواهی گام برمیدارند.
زینب جلالیان، قدیمیترین زندانی سیاسی زن در ایران در هجدهمین سال از حبس ابد، مریم اکبریمنفرد در شانزدهمین سال حبس و زنانی از جمله فاطمه سپهری و ناهید شیرپیشه، نمادهای دیگری از مقاومت در برابر سرکوب هستند که در دیگر زندانهای ایران بهسر میبرند.
در مقابل، جمهوری اسلامی و نهادهای سرکوبگر آن در هیچ دورهای اعتراضات زنان زندانی را تحمل نکردهاند و هر بار به طریقی تلاش کردهاند صدای آنها اعتراض آنها را خاموش کنند.
نهادهای امنیتی و قضایی در بیش از یک دهه گذشته بارها با سرکوب، پروندهسازی و احکام تازه، تبعید، فرستادن تنبیهی به سلول انفرادی، ضربوشتم، محرومیت انضباطی از حق تماس تلفنی و ملاقات با خانواده و وکیل و دیگر مجازاتها، پاسخ اعتراض آنها را داده است.
در ماههای گذشته نیز مقامهای قضایی و امنیتی و مسئولان سازمان زندانها تلاشهایشان را در راستای تعطیلی بند زنان اوین یا انتقال زندانیان سیاسی زن به دیگر زندانهای ایران افزایش دادهاند.
با وجود این تلاشها، زنان زندانی در اوین همراستا با دیگر زنان و مردان مبارز و همزمان با هشتم مارس، روز جهانی زن، همچنان به مبارزات خود در جهت مقاومت در برابر جمهوری اسلامی و نابودی بنیاد ستم و استبداد در ایران ادامه میدهند.
گردهمایی فعالان مدنی و زندانیان سیاسی پیشین در تهران به مناسبت هشت مارس، روز جهانی زن
سومین اسکار سینمای ایران از جایی به ثمر رسید که کسی انتظارش را نداشت.
اما انیمیشن دیدنی شیرین سوهانی و حسین ملایمی با نام «در سایه سرو»، وامدار دههها انیمیشنسازی طراز اول (با شروع جدی این حرکت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در پیش از انقلاب) و همین طور چهرههای تحسین شده در جشنوارههای جهانی نظیر نورالدین زرین کلک است که حالا امروز به سومین مجسمه طلایی سینمای ایران در اسکار میرسد. جایی که در فیلم تکنیک و محتوا به هم پیوند میخورد و در اثری بدون دیالوگ، دنیای بومی و محلی به مایهای جهانی بدل میشود.
فیلم تاثیر عمیق و دردناک جنگ را میکاود که حالا دست از سر یک مرد بر نمیدارد، مردی که از همان شروع فیلم تماشاگرش را شوکه میکند: با شکستن همه چیز و صحنه تکاندهندهای که در آن کلهاش را به آینه میکوبد. این سرآغاز روایتی است که رابطه یک پدر و دخترش را تشریح میکند: دو نسلی که روبهروی هم قرار میگیرند و ظاهرا قرار نیست دیالوگی بین آنها صورت بگیرد.
فیلم در ابتدا از جدایی میگوید؛ جایی که دختر چمدانش را میبندد تا پدرش را ترک کند اما حضور یک نهنگ در ساحل افتاده، همه چیز را تغییر میدهد.
نهنگهایی که به ساحل میآیند و خودکشی میکنند هر از گاه خبرساز میشوند. اینجا این دو فیلمساز از این مفهوم استعاری سود میجویند تا در پایان به نوع دیگری از خودکشی برسند؛ نوعی ایثار.
در نتیجه نهنگ از همان ابتدا با پدر مرتبط میشود (از جمله در صحنه تلاش پدر برای تیر زدن به نهنگ که به شکستن و خرد شدن خودش میرسد) و به گل افتادن نهنگی عظیم با به گل نشستن یک نسل یکی میشود. نسلی که درگیر گذشته است و گریز و گریزی از آن ندارد اما دختر رو به آینده دارد و در آخر به نور میرسد.
این میان فیلم در سه لایه روایت میشود: درون خانه، در ساحل و بر روی آب.
درون خانه با رابطه پیچیده یک دختر و پدرش روبهرو هستیم، در ساحل با یک نهنگ گیر کرده که به کمک احتیاج دارد و در دریا با یک کشتی کوچک که نمادی است از گذشته. ارتباط این سه لایه، جهان فیلم را شکل میدهد و وقایع و شخصیتها از یکی به دیگری در گذر هستند تا در انتها گویی یکی میشوند.
این انیمیشن بدون دیالوگ قصد ندارد همه چیز را واضح و عریان روایت کند، در نتیجه از نوعی ابهام سود میجوید که در انتها به نفع اثر است. با آن که فیلم روایت سادهای دارد، سوالاتی درباره وقایع آن پیش میکشد که پاسخ آنها لزوما واضح و صریح نیست، چرا که سازندگان از رئالیسم معمول پرهیز دارند و اثری استعاری خلق میکنند که در آن تماشاگر را به مشارکت در معنا دعوت میکنند. در نتیجه زمان هم از شکل معمول خارج میشود و فیلم در زمانهای مختلف در نوسان است: از پرش به گذشته و جنگ و واقعهای که رخ داده -که سرآغاز رنجهای شخصیت مرد فیلم است- تا زمان حال سیالی که مثلا در سکانسهای پایانی وقایع زمان حال را به شکل جذابی با وقایع شب قبلش ترکیب میکند تا بیش از پیش مفهوم زمان و مکان از شکل معمول خود خارج شود.
فیلم در روایت احوال درونی شکننده مرد با کمترین نماها موفق عمل میکند. مثلا فقط با یک تمهید پرواز پرندهها را با پرواز هواپیماهای جنگی یکی میکند (با سایههایی که در طول فیلم به خوبی از آنها استفاده شده و در واقع سایهها -از جمله سایه آدمها- به بخشی از روایت بدل میشوند) یا میخ زدن به دیوار (با استفاده درست از صدا که یکی از قوتهای اصلی فیلم است) گویی به میخهایی به درون ذهن پر تلاطم و ترسناک مرد بدل میشوند که تماشاگر در چند ثانیه و با چند نمای حساب شده فرصت ورود به درون پیچیده او را مییابد.
فیلم از شکستن میآغازد اما به نور و امید میرسد، از تلخی زندگی میگوید اما به دریا ختم میشود، از نسلی اسیر و درمانده شروع میکند اما به نسلی میرسد که میخواهد زندگی کند و همه اینها در دل روایتی جذاب شکل میگیرد که با تکنیک دو بعدی پر زحمت دستی در ۲۰ دقیقه تماشاگر را به راحتی با خودش همراه میکند.