نه اینکه بحث احساسی شده باشد، ولی بهتر است احساسات را ــ حداقل در اینجا ــ کنترل کنیم. یا نکنیم؟ شاید احساسات کلاً اینجا بیربط باشد؛ ولی کلاً بیربط نیست!
آنچه به بحث مربوط است، این است: اگر در جنبش مهسا، نسل زد پیشقراول خیابان بود، امروز نشانی از آنان در صحنه دیده نمیشود. این سکوت، اگرچه برآمده از هیچ نظرسنجی رسمی نیست، اما در فضای رسانهای، شبکههای اجتماعی و گفتوگوی عمومی، به باور کسی که دارد الان این کلمات را مینویسد، بهروشنی «احساس میشود».
چالشی که فاصله عروج و افولش صفر است
شاید اعتراضات معیشتی، برای نسلی که خیزش زنمحور و عدالتطلبانهٔ ۱۴۰۱ را تجربه کرده، آنقدر «سیاسی» یا «متحولانه» بهنظر نمیرسد که بخواهد به آن بپیوندد.
اما واقعیت روی زمین چیز دیگری است: اعتصاب کامیونداران، با خواستههایی صنفی آغاز شد، و الان، فاصله عروج و افولش صفر است.
اگر حملونقل مختل شود، اتفاق کوچکی رخ نداده. مختل شدن حملونقل کالا ــ به هر دلیلی ــ فقط یک مطالبه صنفی نمیتواند باشد؛ این اعلام شکست نظم اقتصادی حاکم است. شاید عبارت «شکست نظم اقتصادی حاکم» برای برخی دور از ذهن باشد؛ میتوان جور دیگری هم گفت، ولی... اینجا خانواده نشسته!
روایتسازی حکومتی: کنترل، کنترل، کنترل
حکومت جمهوری اسلامی، پس از تجربه جنبش مهسا، زرنگتر شده. دیگر سرکوب کافی نیست؛ حالا کنترل روایت، ابزار اصلی قدرت است. آنها حالا فهمیدهاند: آنچه دیده نمیشود، گویی وجود ندارد.
جمهوری اسلامی به شکل سازمانیافته، اطلاعرسانی درباره اعتصابیون را محدود کرده و در صدر شبکههای اجتماعی، آنچه دیده میشود، سکوت نسل جوان ایران است؛ همان «جنزی» سابق که به فارسی شده «نسل زد».
نسل من، از نسل زد میترسد
این ترسی با کمال احترام است. ولی نسل من، از نسل زد میترسد. البته آدم داریم تا آدم! اما این سکوت و این ترس، تصادفی نیست. ما جنگیدیم و باختیم؛ آنها کشته دادند و گرفتند. البته تا حدودی، ولی گرفتند. ما شاید ترسیدیم، ما شاید بزدل بودیم که فکر میکردیم هر فیلمی که اعتراض را نشان دهد، میتواند برای منتشرکنندهاش حکم زندان بیاورد.