اگر این گفتوگو شکل نگیرد، مسائل کلیدی جامعه، بدون آنکه دیده شوند یا راهکاری برایشان اندیشیده شود، زیر لایهای از سکوت و انکار مدفون خواهند شد. این مسائل شاید مدتی از چشم پنهان بمانند، اما بهوقت خود، مانند برفهایی که آب میشوند، یقه همه را خواهند گرفت.
در مواردی، حتی خطرناکتر از این، برخی مشکلات بهدلیل بیتوجهی عمومی، زیر کوهی از یخ دفن میشوند و تا نسلها باقی میمانند. از همین رو، ما باید هر روز این مکالمه ملی را از سر بگیریم و بهجای چشمپوشی، با معضلات جامعه رودررو شویم.
سکوت بهجای گفتوگو
بسیاری از گفتوگوهای مهم، از چند پرسش ساده آغاز میشوند؛ پرسشهایی که در سکوت ترافیک، پشت چراغ قرمز یا در جمعهای خانوادگی در ذهنمان نقش میبندند اما به زبان نمیآیند: «چی شد؟»، «چرا اینطور شد؟»، «کی اوضاع بهتر میشه؟»، «این آخوندها کی میرن؟»، «جنگ میشه؟»… اما این سؤالات، معمولاً در همان سطح ذهنی باقی میمانند و به گفتوگویی واقعی بدل نمیشوند.
در شبکههای اجتماعی هم، اوضاع بهتر نیست؛ بیش از آنکه گفتوگو ببینیم، جدل و فحاشی و مونولوگهای بیپاسخ میبینیم. جامعهای که نتواند با خود حرف بزند، نمیفهمد که درد کجاست. و اگر درد را نشناسد، درمانی هم نخواهد یافت.
بحران خاموش: نمونهای از وضعیت
برای مثال، نگاهی بیندازیم به بحران سوءتغذیه کودکان در ایران. بر اساس گزارشی از روزنامه شرق، تنها دو درصد از کودکان ایرانی روزانه لبنیات مصرف میکنند و بیش از ۵۰ درصد آنها بهکلی از این ماده غذایی محروماند.
در خانوادههایی که شغل موقت دارند، بیش از ۹۳ درصد یا اصلاً گوشت مصرف نمیکنند یا کمتر از هفتهای یکبار. ما در حال محروم کردن یک نسل نهتنها از تغذیه، بلکه از رشد، یادگیری، سلامت جسمی و آیندهای قابلاتکا هستیم.
و سوال اینجاست: چه کسی در اینباره حرف زد؟ کدام تریبون این آمار را فریاد زد؟ چند مقام مسئول درباره آن پاسخگو شدند؟ هیچکس. و این یعنی بحران، بیصدا از در پشتی وارد زندگی ما میشود و در مرکز آن مینشیند.
حکومت و فقدان گفتوگوی واقعی
در جمهوری اسلامی، گفتوگو نهتنها سرکوب میشود، که اصولاً جایی در ساختار قدرت ندارد. پاسخگویی جای خود را به تهدید داده، اصلاح جای خود را به انکار، و گفتوگو جای خود را به مونولوگ قدرت و ایدئولوژی.
ما ایرانیها پر از صداهای نگفتهایم؛ صداهایی که در گلو ماندهاند و در سکوت جامعه خشدار شدهاند. سالهاست نهتنها از حکومت، بلکه از هم فاصله گرفتهایم. اختلاف داریم، درد مشترک هم داریم، اما آنچه نداریم، یک گفتوگوی واقعی است. گفتوگویی که ما را به رسمیت بشناسد، تجربهها را به اشتراک بگذارد، و شکافها را ترمیم کند.