«زن و بچه» در جشنواره کن؛ فیلم زنانه با نگاه مردسالار

«زن و بچه» آخرین ساخته سعید روستایی پنج شنبه اول خرداد در بخش مسابقه جشنواره کن به نمایش درآمد.
فیلم داستان زنی پرستار به نام مهناز را روایت میکند که با دو فرزند ۱۴ و ۸ سالهاش در کنار مادر و خواهرش زندگی میکند.
او عاشق مردی از همکارانش است و میخواهد با او ازدواج کند، اما شبی که خانواده مرد برای خواستگاریاش میآیند، اتفاقات عجیبی میافتد که زندگی این زن را بهشدت تحت تاثیر قرار میدهد.
روستایی در پاسخ به اعتراضات به این فیلم و تهیهکنندهای که حکومتی لقب گرفته، در مجله ورایتی بیانیهای منتشر کرد که دو نکته آن واجد اهمیت است: اول اینکه فیلمش را «مستقل» مینامد و دوم اینکه فیلمش را «در حمایت از حق و حقوق زنان» میخواند.
مورد اول و جنجالهای پیرامونی موضوعی فرامتن است - و مساله این مقاله نیست - اما ادعای دوم دقیقا به خود فیلم بازمیگردد و باید به آن پرداخت: حمایت از حق و حقوق زنان، اما کماکان با نگاه بسته مردسالار.
درست است که فیلم را یک زن پیش میبرد (زنی که از سوی اطرافیان و اجتماع تحت فشار قرار میگیرد)، اما نگاه مردسالار فیلمساز در بسیاری از صحنههای فیلم خودش را به رخ میکشد و در نهایت فیلم را به اثری درباره زنان و نه در حمایت از آنان بدل میکند.
شخصیت اصلی فیلم بهشدت منفعل به نظر میرسد و در نهایت - به طرز غیرقابل باوری - تن میدهد به تمام کلیشههای رایج و پذیرش جهان مردسالار اطرافش.
در نهایت فیلمساز ناخودآگاه به این نتیجه میرسد که زن بهرغم مظلومیتش چارهای جز تن دادن به این وضع و پذیرش تام و تمام آن ندارد.
در صحنهای که میتوانست پایانی نجاتبخش برای فیلم باشد، زن در آستانه انتقام از دنیای مردسالار اطرافش، دست به عملی غریب میزند، اما محافظهکاری فیلمساز - و تن دادنش به سانسور و نیازش به مجوز - اجازه پایان فیلم به این شکل را به او نمیدهد.
در نتیجه روستایی تن میدهد به پایانی بسیار کلیشهای و تعجببرانگیز که در آن جدا ایستادن مرد از خانواده، بیش از آنکه نوید نکتهای مثبت در زندگی این زن باشد، نشان از انفعال غیرقابل پذیرش او دارد که حداقل نسل زِد - با طوفان تغییر اجتماعیای که از خود به نمایش گذاشته - حاضر به پذیرش آن نخواهد بود.
در واقع شخصیت اصلی فیلم به شکل غریبی به خود فیلمساز نزدیک میشود؛ فیلمسازی که پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی» - و اینکه حتی چهره خیابانهای شهر بهکل تغییر کرده - میگوید «مجبور است که حجاب را رعایت کند» و حالا زنان فیلمش را - حتی در داخل خانه، جایی که مردی هم وجود ندارد - با حجاب به تصویر میکشد.
این نوع انفعال و تن دادن به اجبارهای جامعه - آن هم جامعهای که حالا بهشدت دگرگون شده - نشان از نگاه کهنهای دارد که بر سرتاسر فیلم سایه میافکند: داستان فیلم اساسا بر باوری فیلمفارسی شکل میگیرد؛ اینکه زن میترسد پسر ۱۴ سالهاش با ازدواج او مخالفت کند (اصلا چرا یک زن باید از پسر نوجوانش بترسد؟)، در حالی که این نوع تفکر اساسا کهنه و کلیشهای با مساله «حمایت از حق و حقوق زنان» تناقض عجیبی دارد (ضمن اینکه این نوع داستان بیشتر به درد فیلمفارسیهای دهه ۴۰ میخورد).
اشاره به قوانین ضد زن در جامعه هم تنها در حد اشارههای مختصر خارجیپسند در فیلم وجود دارد و فیلمساز اساسا به مرحله نقد آنها نزدیک هم نمیشود.
از سوی دیگر، یک پیچ داستانی غیرقابل باور نیمه دوم فیلم را در هوا معلق میکند: اینکه یک خواستگار زنباز در شب خواستگاری این چنین دل خواهر عروس را میبرد، در منطق فیلم اساسا غیرقابل باور است و در راستای منطق فیلمفارسی کارکرد دارد و نه یک فیلم اجتماعی امروزی.
همین نوع نگاه را در صحنه گفتوگوی دو خواهر میبینیم: در صحنهای غیرقابل باور دیالوگهایی کلیشهای را رد و بدل و هر دو گریه میکنند.
همینطور صحنه اعتراض به ناظم مدرسه که هم از حیث اجرا و هم دیالوگ بسیار ضعیف از کار درآمده و نمیتواند تماشاگر را با منطق داستانی فیلم همراه کند.
با آنکه به نظر میرسد فیلمساز این نوع شخصیتها و اتفاقات را در زندگیاش تجربه کرده و با آنها آشناست، اما در نهایت قدرت خلق تصویریشان را ندارد، به ویژه که این بار مستقیما میخواهد به جهان زنانهای بپردازد که بهجز مابه ازای بیرونی، نیاز به درک و شناخت پیچیدگیهای جهان زنانه دارد که با نگاه مردانه فیلمساز در تناقض غریبی است.
با آنکه فیلمساز سعی دارد در تغییری محسوس فیلمی تصویریتر از اثر قبلیاش ارائه دهد (برای اولین بار فرصت میدهد به کمی سکوت و فیلم بهرغم وراجی مداوم شخصیتها، کم دیالوگتر است از برادران لیلا)، اما کماکان شخصیتها در سطح میمانند (چه قهرمان داستان، چه مردی کلیشهای که مشخص نیست اصلا در پی چیست و از همه بدتر خواهر ۲۵ سالهای که به یک بچه میماند).
نوع کارگردانی هم کماکان بافاصله است، به گونهای که حضور فیلمساز در پشت صحنه حس میشود و همه چیز شکلی تصنعی به خود میگیرد.