خاموشی طبقاتی؛ عدالت معکوس در جمهوری اسلامی و اعتراف رسمی به تبعیض در توزیع برق

«ما نتوانستیم برق بعضی مناطق حساس را از مسکونیها جدا کنیم؛ بنابراین آن مناطق قطع نمیشوند. ولی قول میدهیم سال آینده برق همه را عادلانه قطع کنیم.»
ایراناینترنشنال

«ما نتوانستیم برق بعضی مناطق حساس را از مسکونیها جدا کنیم؛ بنابراین آن مناطق قطع نمیشوند. ولی قول میدهیم سال آینده برق همه را عادلانه قطع کنیم.»
این جمله از حسین سوری، رئیس اداره برق شهرستان قدس، تنها یک نقلقول از یک مقام محلی نیست؛ بلکه اعترافی آشکار به تبعیض ساختاری در مدیریت خدمات عمومی در جمهوری اسلامی است. اعترافی که نشان میدهد در این نظام، حتی توزیع برق نیز «امنیتی» و «طبقاتی» است. در واقع، حکومت بهجای آنکه خدمات عمومی را بر اساس نیاز عمومی تنظیم کند، آنها را براساس میزان نزدیکی جغرافیایی یا سیاسی به نهاد قدرت، تنظیم و توزیع میکند.
تابستان داغ، خاموشی گسترده، تبعیض عریان
در میانه تابستان ۱۴۰۴، دمای هوای اهواز به ۵۳ درجه، بندرعباس به ۵۱ درجه و جنوب تهران به بالای ۴۰ درجه رسیده است. در چنین شرایطی، خاموشیها کولرها را از کار میاندازند، بیماران بدون دستگاه میمانند و کودکان در آپارتمانهای بدون تهویه تحت فشار گرما آسیب میبینند. کارگران، معلمان، بازنشستگان و اقشار فرودست جامعه در تاریکی و گرما میسوزند؛ درحالیکه مناطق مجاور نهادهای امنیتی، ساختمانهای سپاه، دفاتر ائمه جمعه یا ارگانهای حکومتی در شهرهایی چون تهران، تبریز و مشهد از این خاموشیها در امان ماندهاند.
این توزیع ناعادلانه، نشانهای از شکاف فزاینده میان «مردم» و «حکومت» است؛ حتی در سطح ابتداییترین نیازهای زیستی.
از وعده توسعه تا تقسیم رنج
دولت جمهوری اسلامی وعده داده بود که تا پایان سال ۱۴۰۳، مشکل ناترازی برق را با ساخت نیروگاهها و افزایش ظرفیت تولید حل کند. اما نهتنها بخش بزرگی از پروژههای وعدهدادهشده به بهرهبرداری نرسیده، بلکه میزان ناترازی به بیش از ۱۸ هزار مگاوات رسیده است؛ یعنی مصرف، بهمراتب بیش از تولید برق است.
در واکنش به این بحران، دولت بهجای اصلاح ساختار یا توسعه زیرساخت، راهحل را در «تقسیم رنج» یافته است؛ رنجی که از طریق خاموشیهای گسترده تحمیل میشود.
خاموشی، نماد حکمرانی تبعیضآمیز
در جمهوری اسلامی، خاموشی دیگر صرفاً یک مشکل فنی یا زیرساختی نیست، بلکه به سیاستی برای تنظیم نابرابر قدرت و منابع بدل شده است. در این الگو، عدالت نه بهمعنای بازتوزیع برابر منابع، بلکه بهمعنای گسترش برابر رنج تعبیر میشود. اگر برخی بیبرقاند، باید دیگران هم بیبرق شوند تا «عدالت» برقرار شود. این منطق وارونه، در حوزههای دیگر نیز تکرار میشود. در چنین نظامی، عدالت بهجای رفع تبعیض، به ابزاری برای تحکیم کنترل حکومت بدل میشود. به بیان دیگر، جمهوری اسلامی نهتنها از تحقق عدالت ناتوان است، بلکه تعریف آن را نیز تحریف کرده است.
سیاستی نه برای «روشن شدن»، بلکه برای «خاموش کردن»
خاموشی، تنها چند ساعت تاریکی نیست. خاموشی یعنی داروهایی که در یخچالها فاسد میشوند؛ یعنی جان بیماران دیالیزی که به دستگاه متصلاند در خطر میافتد؛ یعنی نانوایی که نمیتواند نان بپزد؛ یعنی کارگری که در کارگاه بیبرق از تولید بازمیماند؛ یعنی خشمی که در دل مردم تلنبار میشود؛ یعنی بیاعتمادی، نابرابری. خاموشی، اکنون، به سیاست حکمرانی بدل شده است؛ سیاستی که نه برای «روشن شدن»، بلکه برای «خاموش کردن» طراحی شده است.
آیا در قطعی آب و برق هم پارتی بازی میشود؟
امشب در «برنامه با کامبیز حسینی» به موضوع خاموشیهای ناعادلانه در ایران پرداختیم. عطا حسینیان، روزنامهنگار اقتصادی از برلین مهمان اصلی برنامه بود و مخاطبان از سراسر جهان به سوالی که در مورد پارتی بازی در توزیع آب و برق از آنها پرسیده شد پاسخ گفتند.
برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا جمعه، ساعت ۲۳ به وقت تهران، بهصورت زنده از تلویزیون ایراناینترنشنال پخش میشود.

جمهوریاسلامی و اسرائیل، هر دو خود را برای جنگ بعدی آماده میکنند.
جمهوریاسلامی، پس از شکستهای سنگین در جنگ اخیر، تغییراتی در ساختار نظامی و سیاسی خود ایجاد کرده است؛ از تشکیل «شورای دفاع» گرفته تا کنار گذاشتن علیاکبر احمدیان از دبیری شورای عالی امنیت ملی و جایگزینی علی لاریجانی به جای وی، که نشانهای از بازنگری اجباری در ساختار فرماندهی و تصمیمگیری نظامی است.
جمهوریاسلامی، بسیاری از فرماندهان قدیمی و باسابقهاش را در جنگ قبلی از دست داده و اکنون فرماندهان جدیدی را به میدان آورده است؛ فرماندهانی که قرار است در صورت وقوع جنگ بعدی با اسرائیل و احتمالاً آمریکا، هدایت آن را بر عهده بگیرند. اما سوال اینجاست: آیا این ساختار جدید و این فرماندهان تازهوارد، توانایی لازم برای پیروزی در جنگی مدرن و پیچیده را دارند؟
در روایت رسمی حکومت، شکست در جنگ اخیر انکار میشود، اما شواهد عینی و تغییرات گسترده در سطح فرماندهی نظامی، نشان میدهد که حتی خود جمهوریاسلامی نیز پذیرفته که دچار شکست شده و ساختار موجود را برای مقابله با جنگ آینده ناکافی میداند. نام برخی از فرماندهان جدید منتشر شده، اما بخشی دیگر، به دلیل ترس از ترور توسط اسرائیل، در رسانهها اعلام نشدهاند.
این در حالیست که تجربه نشان داده حتی پنهانکاری از این نوع هم مانع از نفوذ اطلاعاتی اسرائیل نمیشود. برای مثال، تا پیش از جنگ اخیر، حتی بسیاری از خبرنگاران هم نمیدانستند فرمانده موشکی سپاه چه کسی است، اما اسرائیل بهخوبی از این موضوع آگاه بود؛ محمود باقری را در ساعات ابتدایی جنگ هدف گرفت و کشت.
همین اتفاق در مورد افراد مرتبط با برنامه هستهای جمهوریاسلامی نیز رخ داد. با وجود محدود کردن دسترسی بازرسان آژانس به این افراد، اسرائیل توانست تعدادی از آنها را به شکل هدفمند ترور کند؛ اتفاقی که نشان داد این مدلهای ساده حفاظتی، دیگر پاسخگو نیستند.
تشکیل شورای دفاع و چینش فرماندهی تازه، در حالی صورت میگیرد که جمهوریاسلامی در چهار زمینه کلیدی که برای پیروزی در هر جنگی ضروری است، دچار ضعف ساختاری است: توان نظامی، توان دیپلماتیک، توان اقتصادی و رابطه حکومت با مردم.
۱. ضعف نظامی
در جنگ اخیر، آسمان ایران کاملاً در اختیار اسرائیل بود. بیش از ۱۴۰۰ پرواز جنگی انجام شد و حدود ۱۵۰۰ هدف مورد حمله قرار گرفت، بدون آنکه حتی یک جنگنده اسرائیلی سرنگون شود. پدافند هوایی جمهوریاسلامی عملاً از کار افتاد. نیروی دریایی و زمینی نیز بهدلیل ماهیت هوایی جنگ، کاملاً بلااستفاده باقی ماندند.
تنها بخشی که جمهوریاسلامی توانست در آن ضربهای وارد کند، بخش موشکی بود؛ که البته این بهتنهایی برای تغییر نتیجه جنگ کافی نبوده و نیست.
در سطح فرماندهی نیز، اسرائیل برتری مطلق داشت. هیچکدام از فرماندهان ارشد یا حتی میانی اسرائیل کشته نشدند، در حالیکه در همان ساعات ابتدایی، بسیاری از فرماندهان ارشد جمهوریاسلامی هدف قرار گرفته و کشته شدند. فرماندهان جدید منصوبشده هم نهتنها تجربه کافی ندارند، بلکه غالباً ذهنیت سنتی فرماندهان قبلی را هم به ارث بردهاند؛ ذهنیتی که مبتنی بر الگوی جنگ ایران و عراق است، نه جنگهای مدرن مبتنی بر سلاحهای هوشمند و هوش مصنوعی.
۲. انزوای دیپلماتیک
برخلاف گذشته که جمهوریاسلامی هنوز از شکاف میان اروپا و آمریکا بهرهمند بود، حالا اروپا نیز عملاً به جبهه مخالف جمهوریاسلامی پیوسته است. فشارهای سیاسی و امنیتی، دیگر فقط از سوی آمریکا و اسرائیل نیست؛ بلکه اکنون از سوی کشورهای اروپایی هم وارد میشود. این وضعیت، دست دیپلماسی نظام را بیش از پیش بسته است. جمهوریاسلامی قادر به یارگیری به نفع خود در منطقه و جهان نیست.
۳. بحران اقتصادی
اقتصاد ایران در وضعیت بحرانی قرار دارد. بحران آب، بحران برق، تورم فزاینده، کمبود گاز، سقوط بورس، خروج سرمایه، ناتوانی در فروش آزاد نفت و انتقال ارز حاصل از آن، فساد ساختاری، ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی، تاخیر در پرداخت حقوق کارمندان و بازنشستگان و بازگشت قریبالوقوع تحریمهای سازمان ملل، تنها بخشی از این بحران فراگیر است.
در چنین شرایطی، تابآوری اقتصادی جمهوریاسلامی در برابر یک جنگ دیگر بهشدت تضعیف شده و حتی بدون جنگ هم در آستانهی فروپاشی قرار دارد.
۴. شکاف حکومت و مردم
یکی از عوامل کلیدی در پیروزی در جنگ، حمایت مردمی است. اما در ایران امروز، اکثریت جامعه از جمهوریاسلامی ناراضیاند. آنها حکومتی میخواهند که منتخب خودشان باشد، به معیشت و سبک زندگیشان احترام بگذارد و آزادیهای اولیه را به رسمیت بشناسد. فیلترینگ، اجبار حجاب و سرکوبهای اجتماعی، شکاف میان مردم و حکومت را به اوج رسانده است.
برخلاف تبلیغات رسمی، آنچه در جنگ اخیر دیده شد، حمایت مردم از یکدیگر بود، نه از حکومت. مردم در برابر حملات، بیپناه رها شده بودند. بسیاری از آنها حتی آرزو میکردند که جمهوریاسلامی در اثر همان جنگ سرنگون شود.
وقتی جمهوریاسلامی در هر چهار حوزه نظامی، دیپلماتیک، اقتصادی و اجتماعی دچار بحران است، منطقی نیست که بتواند در جنگ بعدی پیروز شود. حتی با تشکیل شورای دفاع و جابهجایی چهرهها، هیچکدام از این بحرانها حل نمیشود. این تغییرات، تنها تلاشی برای سفتتر بستن کمربند ایمنی نظام است؛ در برابر فشارهای فزایندهای چون بازگشت تحریمهای سازمان ملل، حملهی احتمالی اسرائیل و آمریکا، و شاید مهمتر از همه، خیزش مردمی.
جمهوریاسلامی، جنگ قبلی را باخت. جنگ بعدی، نهتنها ممکن است شکست بزرگتری باشد، بلکه شاید پایان راه این نظام هم باشد.

جنگ ۱۲ روزه، تبدیل به صفکشی نیروهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی در تایید یا مخالفت با جنگ شد. شاهزاده رضا پهلوی از شاخصترین چهرههایی بود که این جنگ را نه جنگ مردم که جنگ جمهوری اسلامی خواند و در دوران جنگ برای بازگشت به ایران و بهعهدهگرفتن دولت گذار ابراز آمادگی کرد.
امروز که آتشبس بین اسرائیل و جمهوری اسلامی برقرار است، گروهی از نزدیکان شاهزاده، نزدیکی او به اسرائیل را ادامه راه پدرش میخوانند. ارتباطی که دوستی نزدیک ایران شاهنشاهی و اسرائیل خوانده میشود. اما آیا واقعا شاه، دوست اسرائیل بود؟

دکترین پیرامون
نخستین پایههای روابط دیپلماتیک ایران و اسرائیل پس از جنگ استقلال اسرائیل گذاشته شد. وقتیکه اسرائیل با تمام همسایگان خود در جنگ بود و داوید بن گوریون نخستوزیر اسرائیل دکترین پیرامون را معرفی کرد.
بر پایهی این سیاست اسرائیل میکوشید با همسایگان همسایگانش وارد رابطه شود. ایران، ترکیه و اتیوپی در صدر فهرست او بودند.
اواخر سال ۱۹۴۹ محمدرضاشاه برای نخستینبار به آمریکا سفر کرد و با هری ترومن در کاخ سفید دیدار کرد. وقتی محمدرضاشاه از آمریکا بازگشت، بحث بهرسمیت شناختن اسرائیل جدی شد.
اسرائیل که به مواد خام مانند نفت نیاز داشت وعده داده بود به یاری اقتصاد ورشکسته ایران بیاید. حتی شایعه شده بود که مبالغ چشمگیری پول میان اشخاص بانفوذ تقسیم شده است. در بیخبری کامل، دولت بدون سروصدا اسرائیل را به صورت دوفاکتو بهرسمیت شناخت. چند هفته بعد رضا صفینیا بهعنوان نماینده ویژه ایران به اسرائیل رفت و دفتر نمایندگی ایران در اورشلیم افتتاح شد.

نفت و ساواک
بهقدرت رسیدن جمال عبدالناصر در مصر، موج ناسیونالیسم عربی و نزدیکی کشورهای منطقه به شوروی، ایران و اسرائیل را بههم نزدیک کرد.
بهجز این، ارتش اسرائیل راه تجارت آزاد دریایی از راه کانال سوئز را باز نگه میداشت و به ایران امکان میداد تا نفتش را به اروپا ارسال کند.
از سال ۱۹۵۷ اسرائیل خرید نفت ایران را از طریق کشتیهایی بدون پرچم اسرائیل آغاز کرد و از آن سو صادراتش به ایران گسترش یافت.
مئیر عزری، دیپلمات ایرانیالاصل از سوی وزارت امور خارجه اسرائیل بهعنوان نماینده بههمراه جکوب نمرودی، یک افسر اطلاعاتی موساد، به تهران اعزام شدند.

از چندسال پیش از آن در پی ترور دو نخستوزیر و همچنین سوءقصد به محمدرضاشاه، سازمان امنیت داخلی ساواک با الهام از موساد سازمان جاسوسی اسرائیل تاسیس شده بود.
سپهبد تیمور بختیار، رییس ساواک، در سال ۱۹۵۷ در پاریس با سفیر اسرائیل دیدار و پیشنهاد کرد موساد با ساواک همکاری کند. اسرائیلیها استقبال کردند و بخش بزرگی از سازماندهی و تربیت نیروهای ساواک را بهعهده گرفتند.

بحران روابط خارجی
در ایران تلاش میشد روابط با اسرائیل تا حد ممکن از چشمها پنهان بماند. نگرانی از واکنش افکار عمومی یکی از دلایل عمدهی این تصمیم بود.
اول مرداد ۱۳۳۹ این مرز شکسته شد. محمدرضاشاه در نشستی خبری با روزنامهنگاران خارجی در برابر سوالی درباره بهرسمیت شناختن اسرائیل گفت که ایران پیش از این اسرائیل را به رسمیت شناخته و این موضوع جدید نیست.
این پاسخ ساده به بحرانی بزرگ تبدیل شد. روزنامههای بینالمللی با تیتر «ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخت» به استقبال خبر رفتند. جمال عبدالناصر به سرعت واکنش نشان داد و سفیر مصر را از تهران فراخواند. کمی بعد اتحادیه عرب اعلام کرد که ایران را مشمول همان تحریمهایی میکند که برای اسرائیل وضع شده، با اینحال محمدرضاشاه کوتاه نیامد.
ارتش و طرح تزور
یکی از مهمترین دلایل نزدیکی ایران و اسرائیل تجهیزات نظامی بود. ایران روابط گسترده نظامی و تسلیحاتی با اسرائیل داشت و مقامات نظامی دو کشور به دفعات میان ایران و اسرائیل سفر و از تجربیات یکدیگر استفاده میکردند.
همچنین، شاه تلاش میکرد صنایع اسلحهسازی داخلی را تقویت کند. یکی از بلندپروازانهترین برنامههای محمدرضاشاه طرحی با نام رمز تزور با اسرائیل بود. بر مبنای این طرح سری بنا بود ایران و اسرائیل موشکهای بالستیک دوربرد و موشکهای پیشرفته دریا به دریا و خمپارهانداز تولید کنند.

جنگ ششروزه و نفت
پیروزی اسرائیل در جنگ ششروزه با اعراب تاثیری بلافاصله بر نظر ایرانیان درباره اسرائیل گذاشت. اسرائیل از سوی مردم، نخبگان و روشنفکران تبدیل به قدرتی استعماری شد. بهحدی که سال ۱۳۴۷ مردم خشمگین در استادیوم امجدیه به بازیکنان اسرائیلی که برای جام ملتهای آسیا به تهران آمده بودند، حمله کردند.
با اینحال در عالم سیاست، شاه به اسرائیل نزدیکتر شد. گرچه پس از پایان جنگ محمدرضاشاه از اسرائیل بهدلیل اشغال اراضی عربی انتقاد کرده بود، اما در موج تحریم اعراب، تبدیل به مهمترین حامی نفتی اسرائیل شد و دو کشور سرمایهگذاری مشترکی را برای ساخت خط لوله انتقال نفت آغاز کردند. واردات نفت اسرائیل از ایران از کمی بیش از یک میلیون دلار در سال ۱۹۶۷ به حدود شش میلیون دلار در سال ۱۹۷۷ رسید.

دهه هفتاد و زنگ خطر برای اسرائیل
با آغاز دهه هفتاد میلادی، چند رویداد بههم پیوسته شاه را از اسرائیل دور کرد. درگذشت جمال عبدالناصر در سال ۱۹۷۰میلادی یکی از آنها بود. با مرگ ناصر روابط ایران و مصر دچار تغییر بنیادین شد و نگرش منفی شاه نسبت به مصر به طرز چشمگیری کاهش یافت.
بر خلاف ناصر، شاه به انور سادات جانشین او اعتماد داشت و از سیاست خاورمیانهای مصر حمایت میکرد. در این سالها خصوصا با تندادن به جدایی بحرین، روابط ایران با کشورهای مهم منطقه مانند عربستان سعودی هم عادیسازی شد.
سال ۱۹۷۳ پس از جنگ یوم کیپور اعراب صدور نفت به آمریکا را تحریم کردند. ایران با این تحریم همراهی نکرد و از فرصت بهدست آمده برای افزایش صادرات به اسرائیل بهره برد. با اینحال محمدرضاشاه فرصت یافت تا بر قیمت جهانی نفت تاثیر بگذارد. با حمایت کشورهای عضو اوپک، بهای جهانی نفت در سهماه چهار برابر شد. تورم و فشار اقتصادی بر آمریکا، اروپا و اسرائیل نتیجه این افزایش قیمت سرسامآور بود. محمدرضاشاه به این بسنده نکرد. سال ۱۹۷۵ برای حل مسائل دوجانبه با عراق گفتگوهایی در سطح بالا انجام شد که منجر به امضای عهدنامه الجزایر شد.
نزدیکی با عراق و مصر اسرائیلیها را بهشدت نگران کرد. آنها با دلهره به روابط شاه و انور سادات نگاه میکردند. هرچند ایران همچنان بدون وقفه نفت اسرائیل را تامین میکرد و شریک تسلیحاتی مهم این کشور بود.
با انقلاب سال ۵۷ تمام آنچه دو کشور بافته بودند پنبه شد. اسرائیل تبدیل به بزرگترین دشمن جمهوری اسلامی شد و از رویاهای دوستی دوطرفه چیزی جز سراب باقی نماند.

روابط ایران و اسرائیل در دوران پهلوی دوم را میتوان رابطهای مبتنی بر منافع استراتژیک، نظامی و اقتصادی دانست، نه صرفا یک دوستی ایدئولوژیک.
اسرائیل برای خروج از انزوای منطقهای و ایران برای مقابله با نفوذ شوروی و ناسیونالیسم عربی، یکدیگر را بازیگرانی مکمل میدیدند.
گرچه این سوال باقی مانده که اگر انقلاب نمیشد آیا شاه میتوانست نقش میانجی را بین اعراب و اسرائیلیها ایفا کند؟ و آیا ایران روابطش با اسرائیل را علنی میکرد؟ پرسشهای بیپاسخی که در تاریخ ماندهاند.

گاهی هیچچیز برای بقای یک حکومت، مهمتر از وجود یک دشمن نیست. واقعی باشد یا خیالی، مهم نیست. کافیست مردم بترسند. کافیست تصور کنند تهدیدی در راه است. همین برای سرکوب، فریب و حفظ قدرت کافیست.
آیا میشود جامعهای ساخت که بدون دشمن تعریف شود؟
در طول تاریخ، حکومتهایی بودهاند که بدون دشمن نمیتوانستند خود را تعریف کنند. آنها برای آنکه مشروعیتشان را حفظ کنند، نیاز داشتند تا همیشه انگشت اتهام را به سوی کسی یا چیزی بیرون از خود نشانه بروند. این دشمن گاه واقعی بود، گاه خیالی. گاهی هم آنقدر به دروغ تکرار میشد که خود حکومت هم باورش میکرد.
دشمنی که شاید اصلا وجود نداشته باشد
در رمان ۱۹۸۴ جورج اورول، حکومتی تمامیتخواه، چهرهای ناشناس را بهعنوان دشمن شماره یک ملت معرفی میکند. هیچکس او را از نزدیک ندیده، کسی مطمئن نیست واقعا وجود دارد یا نه، اما تصویرش هر روز در صفحههای بزرگ نمایش داده میشود. مردم موظفاند به او ناسزا بگویند، از او نفرت داشته باشند و تمام مشکلات کشور را به پای او بنویسند.
این دشمن فرضی، حضور فیزیکی ندارد اما حضور روانیاش همهجا حس میشود. کافیست مردم او را باور کنند؛ کافیست بترسند. در سایه همین ترس، حکومت آزادیها را محدود میکند، معترضان را میگیرد، رسانهها را میبندد و هر گونه نقدی را خیانت جلوه میدهد. چون در زمان بحران، کسی سؤال نمیپرسد. در سایه تهدید، حکومت همیشه «حق» است.
این فقط یک قصه نیست. تاریخ بارها نشان داده که چطور قدرت میتواند دشمن بسازد؛ از هیچ.

آلمان نازی؛ دشمنسازی بهمثابه هویت سیاسی
یکی از آشکارترین نمونههای دشمنسازی را میتوان در آلمان دهه ۱۹۳۰ دید.
بعد از شکست در جنگ جهانی اول، آلمان به خاک سیاه نشست. فقر، تحقیر، بیکاری و ناامیدی همهجا را فراگرفته بود. مردم به دنبال نجاتدهنده میگشتند. حزب نازی، به رهبری آدولف هیتلر، وارد شد و همه مشکلات را به یک دشمن خاص نسبت داد: یهودیان.
در برنامه حزب نازی نوشته شده بود فقط کسانی که خون آلمانی دارند، حق شهروندی دارند. یهودیان، «غیرآلمانی» معرفی شدند؛ «بیریشه، خطرناک، نفوذی و عامل فساد».
اما دشمنی نازیها به یهودیان محدود نماند و کمکم فهرست دشمنان گستردهتر شد: کولیها، همجنسگرایان، بیماران روانی، دگرباشان، کمونیستها و حتی افرادی که فقط «متفاوت» بودند.
جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات نازیها، جملهای دارد که بهخوبی فلسفه دشمنسازی را توضیح میدهد: «ما نه به دوست، بلکه به دشمن نیاز داریم.»
از نگاه او، وقتی حکومت از تامین معیشت، رفاه، امنیت، یا حتی نان شب مردم ناتوان باشد، باید ذهن آنها را بهجای واقعیت، درگیر ترس کند. دشمنی بسازد که همیشه تهدید کند و مردم را همیشه در موقعیت «دفاع» نگه دارد.
در چنین شرایطی، مردم نهتنها خشم خود را متوجه حکومت نمیکنند، بلکه خودشان خواهان سرکوب و جنگ میشوند. این یعنی نقطه اوج قدرت تبلیغات.

جمهوری اسلامی؛ حکومتی که با دشمن زنده است
در ایران، جمهوری اسلامی از همان ابتدا، دشمنسازی را به یکی از ستونهای اصلی بقای خود تبدیل کرد.
کافیست به شعارهای رسمی، سخنرانیهای حکومتی و حتی اخبار صداوسیما نگاه کنیم: همیشه دشمنی هست که توطئه کرده، خرابکاری کرده، نفوذ کرده، یا برنامهریزی کرده برای حمله، برای اغتشاش، برای فریب جوانان.
در این حکومت، اگر دشمنی وجود نداشته باشد، باید ساخته شود، چون اگر دشمنی نباشد، دیگر چه کسی باید پاسخگوی گرانی، سرکوب، سانسور، فساد، تبعیض و بیعدالتی باشد؟
در طی این سالها، فهرست دشمنان داخلی و خارجی روزبهروز گسترش یافته است:
از آمریکا و اسرائیل تا اتحادیه اروپا و سازمان ملل، از بهائیان و دراویش تا زنان معترض، روزنامهنگاران، کارگران، معلمان، سلبریتیها و حتی نوجوانانی که در خیابان شعار میدهند.
در این فهرست، دشمنان میآیند و میروند ولی سیاست تغییری نمیکند: دیروز دشمن، لیبرالها و چپها بودند. امروز، دخترکیست که روسریاش را در باد رها کرده یا حتی از جنگ بیزار است.

چپها و بهائیان؛ دو قربانی ماندگار سیاست دشمنسازی
چپها از نخستین گروههایی بودند که قربانی سیاست حذف جمهوری اسلامی شدند. سازمانهایی که در انقلاب نقش داشتند، از فداییان تا مجاهدین، از حزب توده تا شوراهای کارگری، خیلی زود برای جمهوری اسلامی به «ضدانقلاب»، «وابسته به بیگانه» و «ضد دین» تبدیل شدند.
هزاران نفرشان بازداشت و شکنجه شدند و صدها نفرشان اعدام شدند؛ بهویژه در تابستان ۶۷ که فاجعهای تاریخی رخ داد.
اما موضوع فقط سرکوب فیزیکی نبود. جمهوری اسلامی تلاش کرد تا حافظه تاریخی چپها را پاک کند. حتی امروز، در فضای اپوزیسیون، گاه همین نگاه امنیتی تکرار میشود. چپها هنوز متهماند؛ به نفوذ، به سازش، یا به سادهلوحی.
بهائیان نیز از همان روزهای اول، هدف حذف کامل قرار گرفتند. نامشان در رسانهها با عبارت «فرقه ضاله» گره خورد. از تحصیل در دانشگاه محروم شدند، از کار در ادارهها اخراج شدند، خانهها و عبادتگاههایشان تخریب شد و حتی قبرهایشان هم از حمله در امان نماند.
سیاست جمهوری اسلامی درباره بهائیان، تنها سرکوب نیست. پروژهایست برای ناپدیدسازی اجتماعی. هدف این است که مردم حتی یادشان نباشد بهائیای هم روزی در همسایگیشان زندگی میکرده است.

وقتی ما هم دشمن میسازیم
سیاست دشمنسازی تنها مختص حکومتها نیست و گاهی این ذهنیت به جامعه هم سرایت میکند. در میان بسیاری از گروههای اپوزیسیون، رسانهها و حتی کاربران شبکههای اجتماعی، دشمنسازی به ابزاری برای حذف مخالف تبدیل شده است.
کافیست کسی نظر متفاوتی بدهد؛ فورا میشود «جاسوس»، «نفوذی»، «عامل رژیم» یا «خائن».
ما هم گاه همان کاری را میکنیم که از آن متنفر بودیم.
اگر بخواهیم دموکراسی بسازیم، اگر بخواهیم فضای گفتوگو شکل بگیرد، باید از این نگاه عبور کنیم چون هیچ جامعهای روی پایه توهم و دشمنی نمیایستد و وضعیت امروز ایران و چند پاره شدن جامعه، نتیجه همین دشمنسازیهای پیاپی است.
قدرت، وقتی پاسخگو نیست، دشمن میسازد. این داستان تکراری تاریخ است. از آلمان نازی تا ایران امروز. از چهرهای خیالی در رمانها تا آدمهایی واقعی که هر روز حذف میشوند. اما ما هم در این داستان نقش داریم. وقتی سکوت میکنیم، وقتی تهمت میزنیم، وقتی تفاوت را تحمل نمیکنیم، به همان چرخه دشمنسازی کمک میکنیم.
در جوامع توسعهیافته، تفاوتها بخشی طبیعی از زندگی اجتماعیاند. مردم میتوانند با هم اختلاف نظر داشته باشند، بدون آن که دیگری را تهدید یا خائن ببینند. در چنین فضاهایی، «دشمن» جایگاهی ندارد، چون قانون، رسانه آزاد و آموزش عمومی به مردم یاد دادهاند که اختلاف، نه مایه ترس که نشانه پویایی است.

در بحث سرنگونی جمهوری اسلامی بهدست مردم، معمولاً دو استدلال نادرست یا مغالطهآمیز مطرح میشود؛ استدلالهایی که عمدتا از سوی طرفداران حکومت مطرح میشوند و در عمل به بقای جمهوری اسلامی کمک میکنند. این دو استدلال چه هستند؟
اول: «انقلاب از خارج ممکن نیست» و اینکه ایرانیان خارج از کشور نباید در موضوع سرنگونی جمهوری اسلامی اظهار نظر یا نقشآفرینی فعالانه کنند.
دوم: «دموکراسی با دخالت خارجی حاصل نمیشود» و این جمله معروف که «دموکراسی از توی کوله سرباز خارجی درنمیآید.»
من قصد دارم با اتکا به تجربههای تاریخی، نادرستی این دو استدلال را نشان دهم. اما پیش از آن، مایلم موضع شخصیام را روشن کنم.
انقلاب، پروژهای ملی است؛ نه داخلی و نه خارجی
من معتقدم سرنگونی جمهوری اسلامی وظیفهای ملی است که همه ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج، میتوانند و باید در آن نقش داشته باشند. هیچکس حق ندارد مشارکت سیاسی یک ایرانی را صرفاً بهدلیل محل سکونتش انکار یا محدود کند.
مهم نیست سهم داخلیها بیشتر باشد یا سهم خارجیها؛ مهم این است که جمهوری اسلامی بهعنوان یک بختک از زندگی مردم کنار برود و سرنگون شود.
نکته مهمتر آن است که تجربه تاریخی ایران ثابت میکند این ادعا که «فقط در داخل میشود انقلاب کرد» نادرست است.
شواهد تاریخی: انقلاب از خارج ممکن است
انقلاب مشروطه، اولین انقلاب بزرگ ایران، عمدتاً از خارج کشور آغاز شد. میرزا ملکمخان، جمالالدین اسدآبادی و طالبوف از جمله روشنفکرانی بودند که در خارج از کشور با انتشار روزنامههایی چون قانون، عروهالوثقی و حبلالمتین، اندیشههای انقلابی را در ایران گسترش دادند.
این فعالان خارج از کشور و این رسانه های خارج از کشور در آن زمان علیرغم دشواریهای ارتباطی آن عصر، توانستند پیام انقلاب را به داخل کشور منتقل کنند و شعلههای انقلاب را در ایران برافروزند.
انقلاب ۱۳۵۷ نیز بخش مهمی از فرآیند خود را در خارج از کشور طی کرد. رهبر این انقلاب، روحالله خمینی، نه در ایران که ابتدا در عراق و سپس در پاریس فعالیت میکرد.
رادیو صدای روحانیت خمینی با امکانات رژیم بعث عراق تحت رهبری صدام حسین و احمد حسن البکر پخش میشد. بسیاری از گروههای تاثیرگذار آن انقلاب مانند حزب توده، کنفدراسیون دانشجویان و گروههای چپ، یا در خارج فعال بودند یا اساساً در خارج شکل گرفته بودند.
حتی انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ نیز نمونهای دیگر است؛ لنین و بسیاری از رهبران انقلاب، تا روزهای نزدیک به سقوط تزار، خارج از روسیه بودند.
پس این ادعا که «انقلاب باید حتما از داخل باشد» نه فقط نادرست، بلکه با نادیده گرفتن تاریخ خود ایران همراه است.
اگر ملکمخان و جمالالدین در ۱۳۰ سال پیش با امکانات محدود خارجنشینان توانستند موثر باشند، چرا امروز در عصر اینترنت و شبکههای اجتماعی، میلیونها ایرانی خارجنشین نمیتوانند نقش داشته باشند؟
درباره دموکراسی و دخالت خارجی: تجربه فرانسه و آلمان
مغالطه دوم، یعنی «دموکراسی از فرصت حمله خارجی بهدست نمیآید» نیز قابل رد شدن است.
کشورهایی مانند آلمان و فرانسه، امروز از مستحکمترین دموکراسیهای جهان و از توسعه یافتهترین کشورها هستند اما شکلگیری دمکراسی و رشد و توسعه آنها بعد از جنگ جهانی دوم، بدون دخالت آمریکا و متحدانش ممکن نبود.
آزادی فرانسه با کمک مستقیم نیروهای آمریکایی، بریتانیایی و کانادایی رقم خورد. حکومت نازی در آلمان تنها با حمله خارجی سرنگون شد. هیتلر بیش از خامنه ای که ایران ایران می کند، آلمان آلمان می کرد. آیا آزادی خواهان آلمانی باید میگفتند ما در قبال حمله آمریکا به آلمان هیتلری در کنار هیتلر می ایستیم و وطن وطن میکنیم چون دعوای ما با هیتلر که در آن هیتلر هزاران هزار از ما را کشته است؛ دعوای خانوادگی است؟
استفاده مردم فرانسه از فرصت بین المللی برای آزادی کشورشان به معنای انکار مقاومت مردم آن کشور نبود ولی مردم به تنهایی قادر به شکست دیکتاتوری فاشیستی هیتلر نبودند و از کمک خارجی استفاده کردند. آیا باید آنها را بابت این انتخاب سرزنش کرد؟
مردم ایران حق دارند از کمک خارجی و فرصتهای بینالمللی استفاده کنند
من مخالف جنگ هستم اما وقتی که سیاستهای جمهوری اسلامی جنگطلبانه است و حاکمیت جمهوری اسلامی خود باعث خشونت است—از سرکوبهای خیابانی گرفته تا شکنجه، زندان، و اعدام— نمیتوان انگشت اتهام را به سوی شیوههای مبارزاتی مردم گرفت.
مردم ایران طی دو دهه گذشته بارها قیام کردهاند: ۱۳۷۸، ۱۳۸۸، ۱۳۹۶، ۱۳۹۸، و ۱۴۰۱. این ملت دست روی دست نگذاشته، بلکه هم فعال بوده و هم هزینه بسیار داده است. حال اگر برای رسیدن به آزادی و دموکراسی نیاز باشد از فرصتهای بینالمللی و کمکهای خارجی نیز استفاده شود، این حق مردم ایران است.
سرنگونی دیکتاتوری جمهوری اسلامی، با ترکیب تلاش ایرانیان و فشار خارجی، بسیار محتمل است.
جمهوری اسلامی و تکرار ادعاهای نادرست
جمهوری اسلامی خود به خوبی میداند که این ادعا که «از خارج نمیشود انقلاب کرد» نادرست است اما عامدانه آن را ترویج می کند و برخی نیز فریب آن را میخورند و حرف جمهوری اسلامی را تکرار میکنند. خمینی خودش از خارج انقلاب ۵۷ را رهبری کرد. اما نظام بهطور هدفمند این حرف نادرست را تکرار میکند تا فعالیت سیاسی ایرانیان خارج از کشور را بیاثر یا غیرمشروع جلوه دهد.
جمهوری اسلامی تلاش میکند با استفاده از ابزارهایی مانند نفوذ در بین مخالفان، لابیگری، تطمیع یا تهدید، مخالفان خارج از کشور را تضعیف کند. چه با ترور فیزیکی، چه با تخریب چهرهها، و چه با ایجاد تفرقه در اپوزیسیون. هدف این است: قطع ارتباط میان داخل و خارج و جلوگیری از شکلگیری یک رهبری یا آلترناتیو موثر برای جایگزینی جمهوری اسلامی.
نهایت آنکه، انقلاب ملی پیش روی ایران متعلق به همه ملت است، چه در داخل و چه خارج؛ و دموکراسی، در مواردی که دیکتاتوری سرسختانه مقاومت میکند، و امکان فعالیت سیاسی در داخل محدود است؛ مثل وضیعت کنونی ایران میتواند با استفاده بیشتر از ظرفیتهای مبارزان خارج از کشور و حتی با کمک خارجی ممکن شود.
تجربه انقلاب مشروطه، انقلاب ۵۷، انقلاب روسیه، و دموکراسیهای پس از جنگ جهانی دوم، گواه این حقیقتاند.
مردم ایران حق دارند با هر ابزار مشروعی، از جمله استفاده از فرصتهای بینالمللی، برای رهایی از جمهوری اسلامی تلاش کنند. مهم سرنگونی جمهوری اسلامی است.

روزنامه جروزالم پست اخیراً گزارشی منتشر کرده که به نظر میرسد نهتنها یک روایت تاریخی از تصمیم موساد در سال ۱۳۵۷ است، بلکه میتواند حامل پیامی برای تصمیمگیران امروز اسرائیل هم باشد.
این گزارش اشاره دارد به اینکه اسرائیل در آن سال اشتباه بزرگی مرتکب شد: نپذیرفتن پیشنهاد شاپور بختیار، نخستوزیر وقت ایران، برای ترور روحالله خمینی در پاریس، تصمیمی که به باور این رسانه، اگر اجرا میشد، ممکن بود مانع شکلگیری جمهوری اسلامی و تهدیدات امروزی آن برای منطقه و اسرائیل شود.
نویسنده گزارش بر این باور است که تحلیل اشتباه موساد و نادیده گرفتن خطر واقعی روحانیون، یکی از تصمیمات پرهزینه تاریخ اسرائیل بوده است.
جروزالم پست در شرایطی این بحث تاریخی را مطرح کرده که فضای منطقه در آستانه تحولی بزرگ است. زمزمهها درباره احتمال آغاز دومین جنگ بین اسرائیل و جمهوری اسلامی بالا گرفته و به نظر میرسد این گزارش، گذشته را بهعنوان مقدمهای برای توجیه تصمیمات احتمالی آینده بازخوانی میکند.
سوال مهمی که اینجا مطرح میشود این است که چرا اکنون، در زمانی که نه سالگرد انقلاب ۵۷ است و نه مناسبتی مرتبط با این موضوع پیش آمده، چنین گزارشی منتشر شده است؟ آیا این صرفاً یک گزارش پژوهشی درباره یک خطای راهبردی در سال ۵۷ است یا حامل پیامی استراتژیک برای امروز؟
به نظر میرسد این گزارش در کنار روایت گذشته، حامل این پیام نیز هست: «اشتباه سال ۵۷ را تکرار نکنیم.»
به عبارت دیگر، اگر موساد آن زمان خمینی را ترور نکرد، شاید امروز اسرائیل باید گزینه کشتن رهبر فعلی جمهوری اسلامی، علی خامنهای، را جدیتر بررسی کند؛ بهویژه با توجه به اینکه تهدید جمهوری اسلامی ممکن است در آینده از سطح موشکی متعارف به سطح تسلیحات هستهای ارتقاء پیدا کند.
آنچه این فرضیه را تقویت میکند، این است که چنین دیدگاههایی تنها محدود به رسانههایی مانند جروزالم پست نیست. برخی مقامات ارشد اسرائیلی نیز صراحتاً اعلام کردهاند که خامنهای نباید زنده بماند.
بازخوانی یک تصمیم تاریخی
براساس روایت جروزالم پست، در واپسین هفتههای پیش از پیروزی انقلاب ایران، موساد پیامی از سوی شاپور بختیار دریافت میکند که طی آن از اسرائیل خواسته شده خمینی را که در آن زمان در پاریس اقامت داشت، ترور کند.
ساواک، از طریق رییس وقت موساد در تهران، این درخواست را منتقل کرده بود. در آن زمان، خمینی از پاریس بهشدت در حال هدایت انقلاب ایران بود و بختیار نگران بازگشت او به کشور بود.
این درخواست منجر به تشکیل جلسهای اضطراری در موساد با حضور اسحاق حوفی، رییس وقت سازمان، و چند تن از افسران و تحلیلگران ارشد آن میشود. یکی از افسران واحد عملیاتی موساد تاکید کرده بود که انجام عملیات در پاریس از نظر فنی آسان است.
اما مخالفتهایی هم وجود داشت. اسحاق حوفی، بهدلایل اخلاقی، با ترور رهبران سیاسی در خارج از اسرائیل مخالف بود. دیگر تحلیلگران موساد هم معتقد بودند اطلاعات کافی درباره اهداف و میزان نفوذ خمینی ندارند و حتی برخی معتقد بودند حکومت شاه قادر به مهار خمینی خواهد بود. آنچه نادیده گرفته شد، این بود که تهدید اصلی نه از جانب مارکسیستها بلکه از سوی روحانیون بود.
در نهایت، موساد درخواست بختیار را رد میکند. دو هفته بعد، خمینی به تهران بازمیگردد و ده روز بعد، حکومت پهلوی سقوط میکند. جمهوری اسلامی بهسرعت سیاستی ضداسرائیلی در پیش میگیرد؛ دفتر اسرائیل در تهران تعطیل و به عنوان سفارت فلسطین به عرفات تحویل داده میشود و حکومت ایران به یکی از بازیگران اصلی ضداسرائیل در منطقه بدل میشود.
یوسی آلفر، تحلیلگر ارشد موساد که در آن جلسه حضور داشت، میگوید اگر زمان به عقب برمیگشت، مشاورهاش در قبال درخواست بختیار متفاوت میبود. شافیر نیز سالها بعد با حسرت گفته بود: «اگر خمینی را میکشتیم، دنیا آیا میفهمید که از چه خطری نجاتش داده بودیم؟»
آیا اشتباه نکشتن خمینی در مورد خامنهای تکرار میشود؟
گزارش جروزالم پست فقط به بازخوانی یک واقعه تاریخی نمیپردازد، بلکه تلاش میکند به مخاطب امروز اسرائیلی این پیام را بدهد که نباید تهدید جمهوری اسلامی را دستکم گرفت. بهویژه در شرایطی که احتمال میرود جمهوری اسلامی برای مقابله با ضعف منطقهایاش بهسوی تسلیحات پیشرفتهتر از جمله بمب اتمی حرکت کند، حمله به رهبران جمهوری اسلامی، از جمله خامنهای، بهعنوان گزینهای جدی در حال مطرحشدن است.
جمهوری اسلامی در جنگ اخیر ۱۲ روزه نتوانست حمایت نظامی از چین یا روسیه دریافت کند. برعکس، اسرائیل توانست با حمایت آمریکا، بریتانیا، فرانسه و حتی اردن، حملات موشکی و پهپادی جمهوری اسلامی را دفع کند.
از نگاه اسرائیل، جمهوری اسلامی اکنون بیش از همیشه در انزوا قرار دارد؛ نه در منطقه متحدی دارد، نه در جامعه جهانی. حتی چین و روسیه نیز در عمل از جمهوری اسلامی فاصله گرفتهاند. جمهوری اسلامی در حال حاضر در تامین سامانههای پدافندی و تسلیحات پیشرفته با بنبست مواجه شده، چرا که چین و روسیه مایل به فروش این تجهیزات نیستند. چین با وجود روابط نفتی گسترده با ایران، تمایلی به تضعیف روابطش با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس یا اسرائیل و آمریکا ندارد.
از سوی دیگر، نارضایتی گسترده مردم ایران از شرایط اقتصادی، تحریمهای گستردهتر پیش رو، بحران آب و برق و فساد داخلی، احتمال شکنندگی نظام را افزایش داده است. اسرائیل این شکاف میان نظام و مردم را بهخوبی رصد میکند.
در این شرایط، اگرچه هنوز حملهای مجدد قطعی نیست، اما به نظر میرسد اسرائیل بیش از گذشته برای حملهای احتمالی، با هدف براندازی، آماده میشود.





