کلودیا کاردیناله، ستاره سینمای ایتالیا، در سن ۸۷ سالگی درگذشت

کلودیا کاردیناله، نماد سینمای پس از جنگ ایتالیا که دوران طولانی و متنوعی را در سینما و تئاتر پشت سر گذاشت، سهشنبه اول مهر در سن ۸۷ سالگی درگذشت.

کلودیا کاردیناله، نماد سینمای پس از جنگ ایتالیا که دوران طولانی و متنوعی را در سینما و تئاتر پشت سر گذاشت، سهشنبه اول مهر در سن ۸۷ سالگی درگذشت.
کاردیناله که در تونس و در خانوادهای با ریشه سیسیلی بزرگ شده بود، در سال ۱۹۵۷ پس از آنکه در یک مسابقه زیبایی در تونس برنده شد و جایزهاش سفری به جشنواره فیلم ونیز بود، به دنیای سینما معرفی شد.
بهدلیل رشد در خانوادهای سیسیلیزبان و تحصیل در مدرسه فرانسوی، صدای او در نخستین نقشهایش در سینمای ایتالیا دوبله میشد. دوران اولیه حرفهای او همچنین با بارداری پنهانیاش پیچیده شد؛ بارداریای که به گفته او نتیجه یک رابطه آزاردهنده بود. او در سال ۱۹۵۸ پسری به نام پاتریک در لندن به دنیا آورد و چند سال او را بهعنوان برادر کوچکش معرفی کرد، در حالی که پاتریک نزد والدینش بزرگ میشد.
پس از چند نقش کوتاه، در سال ۱۹۶۳ با بازی در «هشت و نیم» فدریکو فلینی و همزمان در کنار برت لنکستر در «پلنگ» ساخته لوکینو ویسکونتی به شهرت جهانی رسید. فیلمبرداری همزمان این دو اثر دشواریهایی ایجاد کرد؛ او بعدها گفت مجبور بود برای هر نقش رنگ موی متفاوتی داشته باشد.
کاردیناله در مصاحبهای با روزنامه گاردین در سال ۲۰۱۳ تفاوت سبک فلینی و ویسکونتی را چنین توصیف کرد: «فلینی نمیتوانست بدون سر و صدا فیلمبرداری کند. با ویسکونتی برعکس بود، مثل اجرای تئاتر. نمیتوانستیم یک کلمه حرف بزنیم. بسیار جدی.»
با افزایش شهرت، راه هالیوود به رویش باز شد؛ در کمدی «پلنگ صورتی» ساخته بلیک ادواردز و در سال ۱۹۶۸ در «روزی روزگاری در غرب» سرجیو لئونه ظاهر شد.
دوران طردشدگی
در دهه ۱۹۷۰، پس از جدایی از فرانکو کریستالدی، تهیهکننده مشهور، و آغاز رابطه مادامالعمر با پاسکواله اسکویتیهری فیلمساز که از او دختری به نام کلودیا داشت، دوران حرفهایاش لطمه دید. کریستالدی که خشمگین بود، دوستان و همکاران خود در سینمای ایتالیا را تشویق کرد کاردیناله را طرد کنند؛ از جمله ویسکونتی که او را برای آخرین فیلمش «بیگناه» (۱۹۷۶) نپذیرفت.
کاردیناله درباره آن دوران گفته بود: «لحظه بسیار حساسی بود. کشف کردم که در حساب بانکیام هیچ پولی ندارم.»
در نهایت فرانکو زفیرلی به کمکش آمد و به او در مینیسریال «عیسی ناصری» (۱۹۷۷) نقشی داد. پس از آن نیز با کارگردانان اروپایی همچون ورنر هرتزوگ و مارکو بلّوکّیو همکاری کرد.
کاردیناله با صدای خشدار و عادت به سیگار کشیدن، شهرت داشت به اینکه زنی مستقل و آزادمنش است؛ او حتی یک بار با دامن کوتاه به دیدار پاپ پل ششم رفت و پروتکل واتیکان را نادیده گرفت.
کتابی که در سال ۲۰۲۲ درباره زندگی او منتشر شد «کلودیا کاردیناله. شکستناپذیر» نام داشت.
حضور در تئاتر و اواخر زندگی
او که بیشتر عمرش را در فرانسه گذراند و با روسای جمهوری این کشور، فرانسوا میتران و ژاک شیراک دوستی داشت، از ابتدای قرن بیستویکم بیشتر به تئاتر روی آورد و برای بازیهای صحنهای خود تحسین شد.
با وجود این تا اواخر عمر در آثار تصویری نیز حضور داشت؛ از جمله در سریال تلویزیونی «بول» در سوئیس (۲۰۲۰).
کاردیناله در جشنواره فیلم برلین ۲۰۰۲ جایزه یک عمر دستاورد هنری گرفت و درباره حرفهاش گفت: «بیش از ۱۵۰ زندگی را تجربه کردهام؛ فاحشه، قدیسه، زن عاشق، هر نوع زنی. و این شگفتانگیز است که چنین فرصتی برای تغییر داشته باشی. من با مهمترین کارگردانان کار کردهام. همهچیز را از آنها گرفتهام.»

ثمینه باغچهبان، نویسنده، آموزگار و چهره تاثیر گذار آموزش ناشنوایان و ادبیات کودک در ایران درگذشت. او وارث راه جبار باغچهبان بود اما فراتر از آن توانست نسلهای تازهای از کودکان را با آموزش پایه و ادبیات پیوند دهد و میراثی ماندگار از خود برجای گذارد.
زندگی ثمینه باغچهبان از همان ابتدا رنگی متفاوت داشت. او در فروردین ۱۳۰۶ در تبریز به دنیا آمد اما نه در خانهای معمولی بلکه در همان کودکستانی که پدرش جبار باغچهبان، مشهور به آقا معلم، تازه بنیان گذاشته بود؛ نخستین کودکستان مدرن ایران.
تولدی در مدرسه، آغاز راهی متفاوت
خودش بعدها بارها گفته بود: «من در مدرسه به دنیا آمدم.»
این جمله نه فقط واقعیتی زیستی، که نوعی سرنوشت بود: پیوندی ناگسستنی میان زندگی شخصی او و آموزش کودکان.
پدرش، جبار باغچهبان، نامی آشنا در تاریخ معاصر ایران است: بنیانگذار مدرسه ناشنوایان، آموزگار نوآور و نویسنده کتابهای درسی. اما آنچه سرنوشت ثمینه را تعیین کرد، نه فقط سایه نام پدر، بلکه قرار گرفتن او در مرکز جنبشی بود که سوادآموزی و حقوق کودکان را در ایران نوین شکل میداد.
تحصیل در آمریکا؛ بازگشت با تخصصی تازه
ثمینه باغچهبان پس از پایان دبیرستان، در دانشسرای عالی تهران زبان انگلیسی خواند، اما نقطه عطف مسیرش زمانی بود که با بورسیه آموزشی به آمریکا رفت. او در دانشگاه کلمبیا کارشناسیارشد آموزش و پرورش ناشنوایان گرفت، دورههای گفتاردرمانی را گذراند و در مدرسه معتبر کلارک برای ناشنوایان (Clarke School for the Deaf) آموزش دید.
این تجربه، او را با روشهای مدرن آموزش ناشنوایان آشنا کرد؛ دانشی که در بازگشت به ایران در دهه ۳۰ و ۴۰ خورشیدی، بهشدت کمیاب و ضروری بود. برخی منابع بینالمللی او را فارغالتحصیل «اسمیت کالج» دانستهاند، اما آنچه اهمیت دارد، نقش او بهعنوان یکی از نخستین ایرانیانی است که تخصصی دانشگاهی در حوزه ناشنوایان داشت و آن را با شرایط ایران تطبیق داد.
بازگشت به ایران و همکاری با پیشگامان
در دهه ۴۰، ایران درگیر پروژهای ملی برای گسترش آموزش ابتدایی بود. در این میان، چهرههایی چون توران میرهادی، عباس یمینیشریف و لیلی آهی تلاش میکردند کتابهای درسی را بازنویسی کنند و نظام آموزشی مدرنی بنا گذارند. ثمینه باغچهبان نیز به این جمع پیوست.
او در بازنگری کتابهای درسی نقش گرفت و بهویژه بر آموزش پایه و کلاس اول دبستان تمرکز کرد. کتاب «روش تدریس» او که برای سپاه دانش نوشته شد، سالها منبع رسمی آموزش معلمان بود و حتی در افغانستان و تاجیکستان هم بهکار رفت.
به این ترتیب، ثمینه نهفقط برای کودکان ناشنوا، بلکه برای میلیونها کودک شنوا در ایران و منطقه نقشی تعیینکننده ایفا کرد.
مدیریت مدرسه باغچهبان و نهادسازی برای ناشنوایان
پس از درگذشت پدر، مدیریت آموزشگاه باغچهبان را برعهده گرفت. این مدرسه نهتنها مرکزی برای آموزش ناشنوایان، بلکه کانونی برای تربیت آموزگاران بود. او کوشید تجربههایش از آمریکا را در ایران پیاده کند: از شیوههای گفتاردرمانی گرفته تا طراحی برنامههای آموزشی ویژه.
در همان سالها، همراه با گروهی از همکاران در پایهگذاری «سازمان ملی رفاه ناشنوایان» نقش داشت. این سازمان نخستین نهاد تخصصی برای رسیدگی به وضعیت ناشنوایان در ایران بود و بسیاری از خدمات حمایتی و آموزشی امروز ریشه در همان دوره دارد.
نویسنده ادبیات کودک؛ از متلهای عامیانه تا آثار ماندگار
ثمینه باغچهبان فقط آموزگار نبود؛ نویسندهای بود که بهخوبی میدانست ادبیات چگونه میتواند به آموزش پیوند بخورد. او دهها کتاب برای کودکان نوشت که بسیاری از آنها بر پایه متلها و فرهنگ عامه بودند.
«جمجمک برگ خزون» و «آفتاب مهتاب چهرنگه»، بازآفرینی متلهای کودکانه، نسلها را با زبان آهنگین و بازیگوشیهای سنتی آشنا کرد.
«پل چوبی» و «نوروزها و بادبادکها» از سوی شورای کتاب کودک بهعنوان آثار برگزیده معرفی شدند.
کتاب «روشنگر تاریکیها» درباره زندگی جبار باغچهبان، هم یادنامهای خانوادگی و هم سندی تاریخی برای آموزش مدرن ایران است.
دسترسپذیری؛ پلی میان کودکان شنوا و ناشنوا
یکی از وجوه مهم کار ثمینه باغچهبان اصرار بر دسترسپذیری بود. او باور داشت که ادبیات کودک فقط برای کودکان شنوا نیست و ناشنوایان هم حق دارند به جهان قصه و شعر وارد شوند.
از همین رو، بخشی از فعالیتهایش را به تولید کتاب و ویدئو به زبان اشاره اختصاص داد. همکاریاش با یونیسف در این حوزه نمونهای پیشرو بود و بعدها الهامبخش پروژههای مشابه شد.
او حتی ترانه مشهور «دویدم و دویدم» را با زبان اشاره منتشر کرد تا کودکان ناشنوا نیز از این قصه عامیانه بهره ببرند. این نگاه دسترسآفرین، او را از بسیاری نویسندگان کودک متمایز میکرد.
حضور در نهادهای فرهنگی و بینالمللی
ثمینه باغچهبان از آغاز دهه ۴۰ خورشیدی، از پایهگذاران شورای کتاب کودک بود؛ نهادی که در کنار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، نقش بزرگی در شکلگیری ادبیات کودک مدرن در ایران داشت. او تا سالهای پایانی زندگی، در این شورا فعال ماند و آثارش بارها در فهرست کتابهای برگزیده قرار گرفت.
در سطح بینالمللی نیز اثرگذار بود. در آمریکا، بورسیهای در مدرسه کلارک برای ناشنوایان به نام او ایجاد شد؛ نشانهای از احترام جامعه جهانی به سهم او در آموزش ناشنوایان.
تجلیل برای یک قرن فرهنگسازی
در سال ۱۴۰۴، در مراسمی در تهران از او بهعنوان «صدساله فرهنگساز» تجلیل شد. این مراسم فرصتی بود تا نسل تازهای با نام او آشنا شوند؛ نسلی که شاید متلهای او را شنیده بودند، بیآنکه نویسنده آن متلها را بشناسند.
چرا ثمینه باغچهبان مهم بود؟
مرگ ثمینه باغچهبان تنها پایان زندگی یک نویسنده یا آموزگار نیست؛ نقطهای است برای مرور یک قرن تلاش در حوزه آموزش و ادبیات کودک. او پلی میان نسلها و وارث راه پدر بود، توانست راه او را توسعه دهد و به نسلهای تازه پیوند بزند. اگر جبار باغچهبان «مدرسه» را به ایران آورد، ثمینه آن را در زندگی روزمره کودکان نهادینه کرد.
در ایران کمتر کسی توانست مانند او آموزش پایه را با ادبیات کودک گره بزند. آثارش نشان میدهند که یادگیری و تخیل دو روی یک سکهاند.
ثمینه باغچهبان از معدود کسانی بود که در دهههای پیشین از دسترسپذیری فرهنگی برای ناشنوایان سخن گفت و عمل کرد. این رویکرد هنوز هم در بسیاری از حوزهها غایب است.
در نهایت اینکه کتابهای درسی و آموزشی او فقط در ایران بهکار نرفت؛ در افغانستان و تاجیکستان نیز نسلهایی با متون او آموزش دیدند.
خداحافظی با «دختر آقا معلّم»
ثمینه باغچهبان درگذشت و با مرگ او یکی از آخرین بازماندگان نسل نخست فرهنگسازان ایران مدرن از میان رفت؛ نسلی که مدرسه، کتاب کودک، و حقوق آموزشی را بنیان گذاشت.
اما میراثش همچنان زنده است: از متلهای بازآفرینیشدهاش که در حافظه جمعی ایرانیان مانده، تا روشهای آموزشیاش که هنوز در کلاسهای درس کاربرد دارد.
او همانطور که خود گفته بود «در مدرسه به دنیا آمد» و تا پایان عمر «در مدرسه» زیست؛ زندگیای که به ما میگوید آموزش و ادبیات، اگر با عشق پیوند بخورند، میتوانند قرنها زنده بمانند.

علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، در فتوایی اعلام کرده است ترانه تولیدشده بهوسیله نرمافزارهای هوش مصنوعی که در آن صدای خواننده زن وجود دارد، اگر «غنایی» باشد، شنیدن آن برای مردها «حرام» است.
خامنهای در این فتوا تاکید کرد که در مورد چنین موسیقیای، تفاوتی میان منشا ترانه وجود ندارد.
او گفت: «در موارد حرمت، فرقی بین اینکه منشا تولید این صدا، شخص حقیقی یا هوش مصنوعی باشد، وجود ندارد.»
موسیقی ایران که پیش از انقلاب در زمینههای مختلف به شکوفایی رسیده بود، با استقرار جمهوری اسلامی با محدودیتهای گسترده مواجه شد.
بسیاری از خوانندگان زن و مرد ایرانی کشورشان را ترک کردند و صدای زن در موسیقی ممنوع شد.
دی ۱۴۰۰، غلامعلی حدادعادل، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، در پاسخ به سوال خبرگزاری فارس درباره پخش موسیقی در صداوسیما به گفتوگویش با روحالله خمینی، رهبر سابق جمهوری اسلامی، در سال ۱۳۵۸ اشاره کرد و گفت که خمینی گفته بود «موسیقیای پخش کنید که در مردم حرکت ایجاد کند».
در سالهای اخیر، فشار بر خوانندگان زن در ایران همچنان ادامه داشته است.
سال گذشته، قوه قضاییه با انتشار اطلاعیهای اعلام کرد اجرای «کنسرت کاروانسرا» از سوی پرستو احمدی، «بدون مجوز قانونی و رعایت موازین شرعی» انجام شده و از تشکیل پرونده قضایی علیه این خواننده و عوامل تولید این کنسرت خبر داد.
پرستو احمدی، خواننده، نوازنده و آهنگساز، شامگاه چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳ در یکی از کاروانسراهای ایران کنسرتی با نام «کنسرت کاروانسرا» را بدون حجاب اجباری اجرا و آن را در یوتیوب پخش کرد.
دی ۱۴۰۳ نیز صفحه اینستاگرام غزل ماهور، خواننده ایرانی با بیش از ۱۸۷ هزار دنبالکننده، با دستور مقام قضایی مسدود شد. تمامی پستهای این خواننده زن حذف شد و پیام «این صفحه بنا به دستور مقام محترم قضایی مسدود گردید»، نمایش داده شد.
استفاده از هوش مصنوعی در موسیقی
در سالهای اخیر بهکارگیری هوش مصنوعی در موسیقی، از جمله برای بازتولید صدای خوانندگان روایج یافته است.
در زمینه ترانههای فارسی نیز به عنوان نمونه بازتولید ترانههای هایده، خواننده زن مشهور ایرانی با هوش مصنوعی مورد استقبال قرار گرفت.
استفاده از هوش مصنوعی در موسیقی نگرانیهایی را هم برانگیخته است.
تیر ۱۴۰۲، برگزار کنندگان «جوایز گرمی» که بهعنوان معتبرترین رویداد حوزه موسیقی در جهان شناخته میشود، برای استفاده از هوش مصنوعی در تولید آثار موسیقایی محدودیت تعریف کردند.
با وجود نگرانیهای حقوقی در این زمینه، برخی هنرمندان از استفاده شدن هوش مصنوعی در تولید آثار موسیقایی استقبال کردهاند.
پیشتر گرایمز، خواننده و آهنگساز کانادایی، در گفتوگو با مجله «رولینگ استون» گفت هر کسی میتواند با استفاده از صدای او و بدون ترس از جریمه شدن به تولید اثر بپردازد و در عوض، او را در منافع حاصل از کار شریک کند.
قبل از آن، پل مککارتنی، عضو گروه مشهور بیتلز نیز از کاربرد هوش مصنوعی برای استخراج صدای جان لنون و ساخت آخرین اثر این گروه خبر داده بود.

نسخه ترمیم شده «باشو، غریبه کوچک»، جشنواره ونیز امسال را به وجد آورد و جایزه بخش فیلمهای کلاسیک مرمت شده را از آن خود کرد؛ نگین درخشان سینمای ایران که بارها به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران انتخاب شده اما چهار سال توقیف بود و مسئولان وقت ۷۴ مورد اصلاحیه مضحک به آن دادند.
تماشای مجدد باشو پس از چهل سال، ویژگیهای منحصربهفرد فیلم را بیشتر آشکار میکند؛ فیلمی به غایت متکی به تصویر که جهان پیچیده سازندهاش را در حسها و روابط انسانی خلاصه میکند و در کم دیالوگترین فیلم بیضائی، همه چیز به ریتمی آرام و دوربینی با طمأنینه محول میشود تا ارتباط طبیعت و انسان را به تصویر بکشد و از پیوند انسان با گیاهان و حیوانات حرف بزند و این که همه انسانها- با هر رنگ پوست و اختلاف قومیتی- متعلق به این آب و خاک هستند و«فرزندان آفتاب و زمین».
فیلم با تصاویر جنگ آغاز میشود؛ انفجار پشت انفجار و کودکی هراسیده از این بازی ترسناک بزرگترها- و به قول بیضائی «جنگ هشت ساله بیمعنا»- پی مأمنی میگیرد برای بقا. سوار کامیونی میشود که به سوی ناکجایی دور از جنگ میرود و از جنوب به شمال ایران میرسد؛ از جنوبیترین به شمالیترین نقطه این سرزمین. حالا همه چیز آرام به نظر میرسد. تقابل رنگها - در فیلمی که به غایت حساب شده است در رنگآمیزی- از همین جا آغاز میشود، رنگهای تیره و خاکی، جایشان را به سبزی شمال میدهند و لباسهای رنگیای که خیلی زود یکی از آنها را نایی برای باشو میخرد.

فیلم نیازی به دیالوگ ندارد و همینطور بدون حرف پیش میرود تا اولین برخورد نایی و باشو. اولین باری که نایی را میبینیم، در مزرعه از جا برمیخیزد و از زیر وارد کادر میشود. دو چشم آتشین و تأثیرگذار او تصویر را پر میکند و میشود معروفترین تصویر فیلم.
برخورد اول توأم با سوءظن از هر دو طرف پیش میرود، اما در نهایت حس انسانی نایی- آناهیتا یا ماموطن، بیآن که به وجه شعار بغلتد یا نیازی به تأکید آشکار بر مفاهیم اسطورهای و استعاره و نماد داشته باشد- حضور پررنگ خود را به نمایش میگذارد و نایی لقمهای نان برای باشو میگذارد؛ اولین نشانه ارتباط و اولین نشانه پذیرش مادرانگی.
فیلم لحظه به لحظه- بیآن که عجلهای داشته باشد- خشتهای این ارتباط را در کنار هم میچیند تا در نهایت به ساختمانی برسد که جهان فیلم را کامل میکند. فیلم برخلاف رگبار و شاید وقتی دیگر یا سگکشی، داستانگو نیست و در سبک و سیاق، بیشتر به چریکه تارا نزدیک میشود، بیآن که پیچیدگیهای آن فیلم- یا غریبه و مه- را داشته باشد. باشو، سادهترین فیلم بیضائی است که فیلمنامهاش تنها در سه شب نوشته شده و عجیب اینکه همه قدرت و تأثیرگذاریاش را از همین سادگی فضا و ساختارش میگیرد، به شکلی که تماشاگر خواهناخواه غرق در فضای گرمی میشود که در آن هیچ اتفاق خاصی نمیافتد، جز جرقه زدن مهر و محبت انسانی و گسترده شدن چتر مادرانگی یک زن برای پسری تنها که همه کساش را از دست داده، و حالا دوربین به زیبایی تنها نظارهگر عواطف انسانی است و ستایشگر آن.
در این راستا همه چیز به شکلی بسیار طبیعی اتفاق میافتد و بیضائی که استاد چیدن و کنترل تکتک اجزای صحنه است، این جا شاید برای اولین بار دل میبندد به طبیعت اطرافش و به بداههپردازی در رابطه بازیگرانش، سوسن تسلیمی و عدنان عفراویان. تسلیمی - به عنوان زنی شهری که سالها گیلکی حرف نزده بود- در بازیای خیرهکننده، به ناگهان چنان به نایی بدل میشود که گویی همه عمر به عنوان همین زن روستایی زندگی کرده و عدنان هم - به عنوان کودکی فقیر از کولیهای جنوب که نه فارسی میدانست و نه تا آن زمان فیلمی در عمرش تماشا کرده بود- در نقش خودش فوقالعاده عمل میکند (مثلاً در صحنهای که پس از گم شدن، نایی را صدا میکند، یا صحنه معرفی اشیاء به یکدیگر با دو زبان مختلف که جدا از حسهای خارقالعاده هر دو بازیگر، مضمون اصلی فیلم را به بهترین شکل میپرورد و بسط و گسترش میدهد).
فیلم به طور مستقیم هیچ شباهتی به دیگر فیلمهای تاریخ سینمای ایران و جهان ندارد- چه در فرم و چه محتوا- اما در عین حال در لایههای زیرین به شکلی ظریف پیوندی ناگسستنی دارد با جهان ویژه بهرام بیضائی به عنوان یک مؤلف. او طبق معمول درباره اسطورهها حرف میزند(و پیوندشان با امروز ما) و از تعلق انسان به طبیعت و زنده بودن جهان اطراف ما میگوید، جایی که نایی با حیوانات گفتوگو دارد و از ساقههایی سخن میگوید که «با این صدا بهتر رشد میکنند».
در عین حال تعلق خاطر بیضائی به نوعی رئالیسم جادویی در فیلم دیده میشود؛ جایی که رئالیسم ساده و بیتکلف، در صحنههایی آغشته به فرهنگ جنوب، با مراسم زار پیوند میخورد - تا بیماری را دور کنند به سبک سنتها و اعتقادات جنوب- یا جهان واقعی، جایش را به جهان سوبژکتیو باشو میدهد که در آن مادر و خانوادهاش حضور پررنگی دارند تا زمانی که مادر باشو گویی با پیوند خوردن باشو/نایی یا یکی شدن مادر/نایی، از جهان ذهنی باشو بیرون میآید و راه را به نایی نشان میدهد تا باشو را پیدا کند، و به این ترتیب بیضائی در فیلمی رئالیستی به شکلی ظریف قدرت جهان ذهن و ارتباط و هماهنگی آن با جهان بیرون را به تصویر میکشد تا حالا نایی بتواند به تمامی بار مادرانگی را به دوش بکشد و از فرهنگ کاملاً متفاوت خودش- با زبان و رنگ پوست متفاوت- به پیوندی درونی و انسانی برسد که مهمتر از هر اختلافی است و شالوده جهان زیبا و شاعرانه فیلم: جهانی بدون جنگ و خونریزی، و زیستن در بدهبستان با طبیعت.

خانه مد آرمانی پنجشنبه ۱۳ شهریور با انتشار بیانیهای اعلام کرد که جورجیو آرمانی، بنیانگذار و طراح نامدار ایتالیایی، در سن ۹۱ سالگی درگذشت.
در این بیانیه آمده است: «با نهایت اندوه، گروه آرمانی درگذشت خالق، بنیانگذار و نیروی محرک خستگیناپذیر خود، جورجیو آرمانی، را اعلام میکند.»
آرمانی نماد بیبدیل سبک و ظرافت مدرن ایتالیایی به شمار میرفت. او ذوق و نبوغ طراحی را با درایت و هوش تجاری در هم آمیخت و شرکتی را هدایت کرد که سالانه حدود ۲.۳ میلیارد یورو (۲.۷ میلیارد دلار) گردش مالی داشت.
این طراح برجسته مدتی بود که از بیماری رنج میبرد و در ژوئن امسال برای نخستینبار در طول دوران حرفهای خود مجبور شد از حضور در هفته مد مردان میلان و نمایش مجموعههایش انصراف دهد.

آرمانی که به «شاه جورجیو» یا Re Giorgio شهرت داشت، به دقت بینظیرش در نظارت بر کوچکترین جزییات مجموعهها و تمامی ابعاد کسبوکارش معروف بود؛ از طراحی و تبلیغات گرفته تا حتی آرایش موی مدلها پیش از ورود به روی صحنه.
شرکت آرمانی اعلام کرد تالار وداع عمومی روزهای شنبه و یکشنبه در میلان برپا خواهد شد و مراسم خاکسپاری خصوصی در تاریخی نامشخص برگزار میشود.
معمار سبکی نو در مد ایتالیا و جهان
خبرگزاری رویترز در گزارشی به مناسبت درگذشت جورجیو آرمانی نوشت: همه چیز با یک کت آغاز شد. جورجیو آرمانی فرم خشک و زاویهدار این لباس کلاسیک را دگرگون کرد؛ لایهبرداری از بالشتکهای شانه، جابهجایی دکمهها و تغییر تناسبات تا جایی که کت را به لباسی نرم چون ژاکت و سبک همچون پیراهن بدل ساخت.

او سالها بعد گفت: «سختی و خشکی را از لباس گرفتم و به طبیعیبودنی غیرمنتظره رسیدم؛ این نقطه آغاز همهچیز بود.» بازآفرینی کت در دهه ۱۹۷۰ بیانیه هنری او شد؛ تجسمی از سادگی بهعنوان جوهره زیبایی.
اصل سادگی در پنج دهه کارنامه درخشان او به تولید کتوشلوارهای مینیمالیستی پرفروش انجامید و برند «آرمانی» را به امپراتوری عظیمی بدل کرد که از لباسهای اوت کوتور و آمادهپوش گرفته تا عطر و طراحی داخلی را دربرمیگرفت. «شاه جورجیو» با این نگاه نسل تازهای از زنان و مردان را پوشاند؛ زنانی در مسیر پیشرفت اجتماعی و مردانی در جستوجوی سبکی آزادتر.
آرمانی در ۱۹۳۴ در پیاسنزا، نزدیک میلان، زاده شد. کودکیاش با سختیهای جنگ جهانی دوم گذشت. ابتدا پزشکی خواند اما پس از ترک دانشگاه و گذراندن خدمت نظام وظیفه، به فروشگاه «لا ریناشنته» رفت و نخستین گامهایش را در ویترینآرایی برداشت.
همکاری با نینو چروتی در دهه ۱۹۶۰ مسیرش را به سوی طراحی حرفهای هموار کرد. در ۱۹۷۵ از نخستین مجموعه مردانهاش رونمایی کرد و پنج سال بعد با طراحی لباس ریچارد گیر در فیلم ژیگولوی آمریکایی (American Gigolo) به شهرت جهانی رسید.

او بهشکلی تمامعیار وسواسی بود؛ از آگهیها تا مدل موهای مانکنها، خودش بر همه چیز نظارت میکرد. میگفت کار برایش «نوعی ارگاسم» است؛ انگیزهای بالاتر از هر لذت دیگر. با شریک زندگیاش، سرجیو گالئوتی، کسبوکار آرمانی را بنیان گذاشت؛ گالئوتی در ۱۹۸۵ در اثر ایدز درگذشت و آرمانی ناچار شد به تنهایی این امپراتوری را هدایت کند. او سپس با توسعه خط «امپوریو» و گسترش جهانی، نامش را به نماد مد معاصر ایتالیا بدل ساخت.
آرمانی گاه با سخنان صریحش جنجال میآفرید، اما استقلال برندش را به هیچ بهایی نفروخت؛ نه به بورس رفت و نه پیشنهاد خرید غولهای مد را پذیرفت. خانههای متعدد، تیم بسکتبال المپیا میلان و داراییهای فراوان او هرگز بر این اصل سایه نیفکند: «موفقیت برای من انباشت ثروت نیست، بلکه بیان طرز فکر از رهگذر کار است.»
آرمانی در ۹۱ سالگی درگذشت. شرکت او اعلام کرد تا واپسین روزها با پشتکار بر مجموعهها و پروژههای آینده کار میکرد.
مراسم خاکسپاری بهصورت خصوصی برگزار خواهد شد. میراث او به خانوادهاش، ازجمله خواهرش روسانا و برادرزادهها، و همچنین همکار دیرینهاش لئو دلاورکو سپرده میشود. او در زندگینامهاش «برای عشق» (Per Amore) نوشت: «پس از آرمانی هم آرمانی خواهد بود.»


اپرای متروپولیتن نیویورک از توافقی برای اجرای برنامه در عربستان سعودی و ارائه آموزشهای هنری در این کشور منطقه خلیج فارس خبر داد. این اقدام همچنین در راستای تلاش این نهاد معتبر فرهنگی برای بهبود چشمانداز مالی خود انجام میشود.
بر اساس این توافق انجام شده، این مؤسسه فرهنگی معتبر، با همکاری «کمیسیون موسیقی عربستان سعودی» به مدت پنج سال در دوره تعطیلات زمستانی خود به ریاض سفر خواهد کرد و اجراهایی را روی صحنه خواهد برد.
این اجراها در «اپرای سلطنتی الدرعیه» برگزار خواهد شد که انتظار میرود در سال ۲۰۲۸ افتتاح شود.
بر اساس این توافق که چهارشنبه ۱۲ شهریور اعلام شد، «کارکنان خلاق اپرای نیویورک متعهد شدهاند آموزشهایی به خوانندگان اپرا، آهنگسازان، کارگردانان و سایر هنرمندان سعودی ارائه دهند».
سال گذشته، کمیسیون موسیقی عربستان سعودی از یک پلتفرم آنلاین مبتنی بر هوش مصنوعی برای آموزش موسیقی رونمایی کرد.
این کمیسیون دولتی چهار سال قبل برای حمایت از هنر موسیقی در عربستان سعودی تاسیس شد.
طبق بیانیه مشترکی که از سوی اپرای نیویورک و وزارت فرهنگ عربستان سعودی منتشر شده، این همکاری، چشمانداز سفارش یک اپرای جدید را نیز شامل میشود.
پل پاسیفیکو، مدیرعامل کمیسیون موسیقی عربستان سعودی در این بیانیه گفت: «موسیقی زبانی جهانی است که مرزها را درمینوردد و انسانها را از طریق خلاقیت به هم پیوند میدهد. این همکاری چیزی فراتر از یک تبادل فرهنگی است؛ فرصتی است برای ایجاد ارتباطات تازه، به اشتراک گذاشتن داستانهایمان از طریق موسیقی و مشارکت در یک جامعه هنری جهانی پرجنبوجوش.»
برآورده شدن نیازهای مالی
پیتر گلِب، مدیرکل اپرای نیویورک، به خبرگزاری فرانسه گفت که این پروژه بازتابی از شرایط اقتصادی «روزبهروز دشوارتر» تولید اپرای بزرگ است.
او افزود: «اپرای نیوریوک تنها با اتکا به منابع درآمدی جاری و کمکهای سالانه نمیتواند به بقای خود ادامه دهد. این توافق با دولت عربستان سعودی به ما کمک میکند نیازهای مالی خود را برآورده سازیم.»
۲۷ اوت، موسسه رتبهبندی مودیز، رتبه اعتباری اپرای نیویورک را دو درجه کاهش داد و به سطح «B3» رساند؛ رتبهای که این نهاد را در دسته «غیرقابل سرمایهگذاری» قرار میدهد.
این کاهش رتبه، بازتابی از «وخامت مستمر و رو به افزایش عملکرد عملیاتی» اپرای نیویورک است.
مودیز در یادداشتی به برداشتهای مکرر این اپرا از صندوق اندوخته خود برای پوشش کسری بودجه اشاره کرد و از برداشت ۷۰ میلیون دلاری در سالهای ۲۰۲۳ و ۲۰۲۴ و همچنین مجوز برداشت ۵۰ میلیون دلار دیگر در سال ۲۰۲۵ خبر داد.
مودیز هشدار داد: «این برداشتها موجب کاهش پشتوانه آینده برای عملیات بودجهای خواهد شد، زیرا برداشتهای منظم در راستای کاهش ذخایر، افت خواهد کرد.»
برگزاری برنامههای متعدد موسیقی در عربستان سعودی
در سالهای اخیر و با گشایشهای فرهنگی و اجتماعی صورت گرفته در عربستان سعودی، این کشور میزبان کنسرتها و برنامههای متعدد موسیقی بوده است.
آذر ۱۳۹۶، هزاران دختر جوان سعودی، برای اولین بار در کنسرت یک خواننده زن لبنانی در ریاض شرکت کردند.
تا آن زمان، دولت عربستان سعودی مجوز برگزاری هیچ کنسرت ویژه زنان را صادر نمیکرد و بسیاری از شهروندان این کشور برای دیدن اجرای زنده موسیقی مورد علاقه خود به سایر کشورهای عربی سفر می کردند.
اسفند ۱۳۹۸، گروهی از خوانندگان شناختهشده ایرانی، برای نخستین بار بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ در عربستان سعودی کنسرت برگزار کردند.
سال گذشته نیز دهها هنرمند در چند کنسرت موسیقی بینالمللی در عربستان سعودی شرکت کردند اما در ایران، خبرگزاری رسا، وابسته به حوزه علمیه، بیانیه «جمعی از علمای اسلامی» را منتشر کرد که برگزاری این رویداد فرهنگی را محکوم کردند.