تحولات غزه از هفتم اکتبر تا امروز، باعث شده بار دیگر پای چهرههای قدیمی عرصه دیپلماسی به میدان باز شود. چهرههایی که شاید وقتی نام جنگ به میان میآید، چندان خوشنام نباشند مثل تونی بلر؛ نخستوزیری که از جنگ جهانی دوم به این سو بریتانیا را وارد بیشترین تعداد جنگ کرده است.
بلر قرار است در هیئت مدیره صلح به ریاست دونالد ترامپ، عضو باشد و این مسئله واکنشهای بسیاری را برانگیخته. بسیاری از نقش او در نزدیک به دو دهه گذشته در تحولات فلسطین و اسرائیل بیخبرند.
بلر پس از ترک مقام نخستوزیری در سال ۲۰۰۷ عملاً بخش مهمی از عمر سیاسی خود را به پرونده فلسطین و بهویژه غزه گره زد و در ماههای اخیر نقش تازهای یافت: همکاری نزدیک با امارات متحده عربی، اسرائیل و آمریکا برای تدوین نقشه صلح و بازسازی فردای غزه.
پیشینه بلر در غزه
بلر بهعنوان فرستاده گروه چهارجانبه (آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه و سازمان ملل) طی سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۵، بهطور ویژه با پرونده غزه سروکار داشت.
او پس از جنگهای خونین ۲۰۰۸ و ۲۰۱۴ تلاش کرد راههایی برای بازسازی و همزمان کاهش فشارهای اقتصادی بر مردم غزه پیدا کند.
در آن سالها، دیدگاه او ترکیبی از تامین امنیت اسرائیل و بهبود شرایط انسانی فلسطینیان بود.
هرچند در عمل، نزدیکی بیش از حد او به مواضع تلآویو باعث شد بسیاری از فلسطینیان او را میانجی بیطرف ندانند، اما او نقشی اساسی و کلیدی در کاهش فشار محاصره اسرائیل بر غزه داشت و توانست اسرائیل را مجاب کند تا اجازه ورود اقلام بیشتری به غزه را بدهد.
تونی بلر پس از اتمام مامورات در گروه چهارجانبه، «انستیتو تونی بلر برای تغییر جهانی» را بنیان گذاشت که با نام اختصاری تی.بی.آی شناخته میشود و یکی از مهمترین نهادها در دادن مشاوره درباره وضعیت فلسطین است. کشورهای عرب منطقه یکی از مشتریان جدی انستیتو بلراند.
با شدت گرفتن جنگ اخیر غزه و ورود ایالات متحده و کشورهای منطقه به بحث درباره آینده این سرزمین، بار دیگر از بلر دعوت شد تا در مقام مشاور و میانجی عمل کند.
گزارشها نشان میدهد که بلر از ابتدای سال ۲۰۲۴ بارها به کشورهای مختلف از جمله امارات، اسرائیل و آمریکا سفر کرده تا درباره شکلگیری نهادی موقت برای اداره غزه با مقامهای آمریکایی رایزنی کند.
پیشتر در آخرین ماههای ریاستجمهوری جو بایدن عنوان شده بود که آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، در نظر دارد تا پیش از انتخابات ریاستجمهوری در ماه نوامبر طرحی را برای آینده غزه منتشر کند.
آن طرح با ابتکار اصلی عبدالله بن زاید آل نهیان، وزیر امور خارجه امارات تهیه و در همراهی با ران درمر، وزیر امور استراتژیک اسرائیل صیقل خورده بود.
اما آن زمان، زمانی مناسبی برای صحبت از آینده غزه و اتمام جنگ نبود. با ورود ترامپ به کاخ سفید، جرد کوشنر و استیو ویتکاف نیز به رایزنان این طرح پیوستند.
بسیاری بلر را متهم میکنند که ایده «دریا کنار غزه» را او به سر ترامپ انداخت. اما خود او این مسئله را رد میکند و بسیاری هم میگویند از قضا تونی بلر سبب شد تا ترامپ از طرح دریاکنار دست بکشد.
این روزها که راجع به طرح صلح صحبت میشود و قرار است «هیئت بینالمللی گذار غزه» تشکیل شود، تونی بلر هم در کنار برخی چهرههای دیگر بهعنوان عضو هیئت ناظر معرفی شده.
تجربه چندین ساله بلر در مذاکرات پیچیده با اسرائیلیها و فلسطینیها و توان مالی و شبکه گسترده سیاسی اماراتیها و کاریزمای دونالد ترامپ همگی سبب شده تا امروز تصور آیندهای متفاوت برای غزه ممکن شود.
بلر اگرچه فردی کاردان و متخصص دیده میشود که سالها در دفاتری در رامالله و اورشلیم کار کرده، اما انتقادات به او نیز بسیار زیاد است.
از منظر فلسطینیان، شائبه جانبداری و ادامه سیاستهای یکجانبه اسرائیلی از سوی بلر بسیار جدی است.
بسیاری از ناظران بیطرف هم معتقدند هیچکدام از راهکارهای بلر در طول بیش از یک دهه موثر نبوده که شاهد تراژدی هفتم اکتبر و رخدادهای تلخ بعد از آن بودهایم، اما مسیر پیشرو همیشه باز است و این بار شاید با اتحاد کشورهای منطقه و آمریکا و اسرائیل آیندهای دیگر برای فلسطین رقم بخورد.
تاخیر حماس در اعلام موضع در مورد طرح صلح دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا، نشانه بحرانی عمیق درون این جنبش است؛ پذیرش توافق به معنای خلع سلاح و از دست دادن هویت تاریخی «مقاومت» است و رد آن میتواند به ویرانی گسترده غزه و انزوای بیشتر بینالمللی بیانجامد.
پایگاه خبری واینت جمعه ۱۱ مهر در تحلیلی نوشت این شرایط یادآور فشارهایی است که حزبالله در لبنان با آن مواجه است، با این تفاوت که برای حماس فشارها عمدتا از خارج و بهویژه از سوی دولتهای عربی اعمال میشود.
تحلیلگران میگویند اگر حتی قطر و ترکیه، نزدیکترین حامیان حماس، همراه سایر کشورهای عربی طرح ترامپ را تایید کنند، حماس در برابر اسرائیل تنها خواهد ماند.
چنین وضعیتی میتواند این گروه را در چشم جهان بهعنوان «مانع صلح» معرفی کند و اسرائیل را در موقعیتی برنده قرار دهد: یا حماس سلاحش را زمین میگذارد و ماهیتش از بین میرود، یا طرح را رد میکند و مسئول تداوم جنگ معرفی میشود.
منابع آگاه در دوحه از فشارهای سنگین بر رهبران حماس خبر میدهند.
در حالیکه سران حاضر در قطر ناچار به محاسبه هزینهها هستند، فرماندهان میدانی در غزه مانند عزالدین الحدّاد و رائد سعد بهشدت با این طرح مخالف هستند.
آنها در حالیکه در تونلها پنهان شدهاند، میدانند که غزه با خطر تخریب کامل و آوارگی جمعیت روبهرو است؛ اما از دید آنان پذیرش توافق معادل تسلیم است.
رد طرح صلح میتواند به چراغ سبز تازهای برای اسرائیل در جهت آغاز موجی دیگر از حملات ویرانگر منجر شود؛ حملاتی که محلهها را ویران، تلفات غیرنظامی را افزایش و احتمالا گروگانگیریهای تازهای را رقم خواهد زد.
با وجود این، کارشناسان تاکید دارند که حتی در صورت تصرف مجدد غزه به دست اسرائیل، حماس از بین نخواهد رفت و نیروهایش عمدتا به جنوب منتقل شدهاند.
در این میان، شکست تلاش برای ترور رهبران حماس در دوحه، نقطه عطفی راهبردی شد.
این عملیات ناموفق باعث شد قطر و اخوانالمسلمین بار دیگر در جایگاه اصلی میانجیگری قرار گیرند و حتی با حمایت تلویحی دولت ترامپ نقش پررنگتری پیدا کنند.
مقامات قطری که پیشتر به انتقال پول نقد به حماس و حمایت رسانهای از آن متهم بودند، اکنون به بازیگرانی کلیدی در روند دیپلماتیک تبدیل شدهاند.
به گفته ناظران، همین ناکامی اسرائیل در حذف رهبران حماس در خارج از غزه، بهجای پایان دادن به فعالیت این گروه، باعث تقویت موقعیت قطر بهعنوان میانجی و ادامه حیات حماس شد.
در نتیجه، با وجود ویرانیها و تلفات سنگین، جنگ همچنان ادامه دارد و به روالی معمول درگیریهای پرهزینه در غزه بدل شده است.
به نظر میرسد حماس میان دو انتخاب دشوار قرار گرفته است: پذیرش توافقی که ماهیت «مقاومت» را از آن میگیرد یا رد طرح و پذیرش پیامدهایی چون حملات ویرانگر جدید، کشتار غیرنظامیان و تشدید انزوا.
برای اسرائیل، هر دو مسیر میتواند به نوعی پیروزی تعبیر شود؛ اما برای مردم غزه، هردو انتخاب آیندهای پر از ابهام و رنج به همراه دارد.
روزنامه هاآرتص در تحلیلی نوشت که دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا، پس از ارائه طرح ۲۰ بندی برای پایان جنگ غزه، در برابر معضلی بزرگ قرار گرفته است: اگر حماس با پاسخ «بله، اما…» وارد مذاکرات شود، مسیر صلح به هفتههای طولانی و پرتنش از چانهزنیها کشیده خواهد شد.
به گزارش این روزنامه، طی چهار روز پس از اعلام طرح ترامپ، چند تحول مهم رخ داد. گروهی از کشورهای عربی و مسلمان از طرح حمایت کردند اما با ادبیاتی متفاوت از سند اصلی؛ نشانهای که نشان میدهد خواهان اصلاحاتی در متن هستند. تنها قطر آشکارا اعلام کرد که سند ترامپ باید مبنای مذاکره باشد و برخی بندهای مربوط به توافق پایان جنگ نیاز به شفافسازی دارند. این موضع پس از آن مطرح شد که دوحه با دریافت تضمینهای امنیتی بیسابقه از واشینگتن، موقعیت منطقهای خود را تقویت کرد.
هاآرتص مینویسد طرحی که ترامپ به نتانیاهو ارائه داد، با نسخهای که چند روز قبل با رهبران عربی به اشتراک گذاشته بود تفاوت داشت. نتانیاهو خواستار درج عباراتی مبهم درباره جدول زمانی خروج اسرائیل از غزه شد؛ خواستهای که ترامپ برای جلب موافقت اسرائیل پذیرفت، هرچند رهبران عرب بهشدت با آن مخالفت کرده بودند. همین تغییرات احتمالاً موجب خواهد شد که حماس پیش از هرگونه پذیرش، خواستار مذاکره مجدد و اصلاح سند شود.
طبق این طرح، حماس دو امتیاز مهم به دست میآورد: آزادی هزاران زندانی فلسطینی و تضمین مصونیت رهبرانش در قطر از حملات اسرائیل. اما نبود یک جدول زمانی مشخص برای خروج کامل اسرائیل از غزه، از نگاه حماس «نقطه شکست» توافق است، چرا که نتانیاهو میتواند پس از آزادی گروگانها بار دیگر جنگ را از سر بگیرد.
به نوشته هاآرتص، پرسش کلیدی این است که آیا ترامپ به کشورهای عربی اجازه خواهد داد بندهایی از طرح را تغییر دهند تا رضایت حماس جلب شود یا خیر. حماس میداند که رد توافق به معنای ادامه حملات اسرائیل است، اما تجربههای پیشین نشان میدهد این گروه همواره ترجیح داده جنگ را ادامه دهد تا اینکه توافقی بپذیرد که امکان بازگشت دوباره جنگ را فراهم کند.
با این حال، حماس تاکنون طرح ترامپ را رسماً رد نکرده و همین نکته به گفته تحلیلگران حیاتی است. قطر، مصر و ترکیه تلاش میکنند این گروه را به سمتی ببرند که طرح را نه رد کند و نه بیقید و شرط بپذیرد، بلکه در قالب یک «بله مشروط» وارد مذاکره شود.
در پایان، هاآرتص نتیجه میگیرد که تصمیم نهایی به دست ترامپ است: یا به نسخه اولیه طرح بازگردد و حمایت کشورهای عربی و شاید حماس را به دست آورد، یا با تغییرات مورد نظر نتانیاهو بایستد و خطر فروپاشی کامل روند صلح را بپذیرد.
اصلاحات قانون مبارزه با مواد مخدر در سال ۱۳۹۶ که با هدف محدود کردن اعدامهای مرتبط با این جرایم در ایران تصویب شد، امید به کاهش چشمگیر مجازات مرگ را زنده کرد اما هفت سال بعد، تازهترین گزارش کارشناسان سازمان ملل متحد، نشان میدهد این امیدها به کلی فرو ریخته است.
تنها در ۹ ماه نخست سال جاری میلادی بیش از هزار نفر در ایران اعدام شدهاند و بخش بزرگی از این احکام همچنان به جرایم مواد مخدر مربوط میشود.
موج بیسابقه اعدامها آشکار میکند که اصلاحات ۱۳۹۶ نه تنها پایدار نماند، بلکه بهسرعت فرسوده و معکوس شد. امروز با بازگشت «اعدامهای مواد مخدر» به بالاترین سطح، پرسش اصلی این است: چرا آن اصلاحات ناکام ماند و چه سازوکارهایی باعث شد امید به کاهش اعدام جای خود را به واقعیت تلخ «پسا فرسایش» بدهد؟
ایران در کنار چین در زمره کشورهایی است که بیشترین تعداد اعدام را در جهان اجرا میکند. بخش بزرگی از این اعدامها نه به قتل عمد، بلکه به جرایم مواد مخدر مرتبط است.
گزارشهای سالانه نهادهای حقوق بشری نشان دادهاند در سال ۱۳۹۵ نزدیک به نیمی از اعدامهای ثبتشده در ایران به پروندههای مواد مخدر مربوط بوده است. فشار بینالمللی، هزینههای سیاسی این روند و ناکارآمدی آشکار سیاست سرکوب شدید مواد مخدر، در آن زمان حکومت ایران را ناچار کرد به اصلاحات حقوقی تن دهد.
اصلاحیه قانون مبارزه با مواد مخدر، آستانه کمّی لازم را برای صدور حکم اعدام بالا برد و راه را برای تخفیف یا تبدیل بسیاری از احکام اعدام باز کرد.
طبق این اصلاحیه، آستانه مواد مخدر برای صدور حکم اعدام از پنج کیلوگرم تریاک به ۵۰ کیلوگرم و از ۳۰ گرم هروئین به دو کیلوگرم افزایش یافت.
این تغییر طبق گفته مقامات جمهوری اسلامی منجر به تخفیف یا تبدیل پنج تا شش هزار حکم اعدام شد و میانگین اعدامهای مواد مخدر از ۴۰۳ نفر در سال به ۲۶ نفر در سال کاهش یافت.
فشارهای بینالمللی مانند قطع بودجه حمایتی دفتر مقابله با مواد مخدر و جرم سازمان ملل متحد در کنار ناکارآمدی سیاستهای اعمال شده بهدلیل هزینههای اقتصادی و کاهش نیافتن قاچاق مواد مخدر با وجود حکم اعدام، عوامل اصلی این موفقیت بودند: هرچند مجازات اعدام برای جرایم مسلحانه یا تکرار جرم حفظ شد.
در ماههای نخست پس از این اصلاح، نهادهای حقوق بشری گزارش دادند که تعداد اعدامهای مرتبط با مواد مخدر به شکلی محسوس کاهش یافت. این اتفاق را بسیاری بهعنوان نشانهای از امکان «سازگاری محدود» جمهوری اسلامی با استانداردهای بینالمللی تلقی کردند اما این روند چندان دوام نیافت.
اصلاحات ناقص؛ چرا ۱۳۹۶ نقطه عطف نشد؟
برای درک دلایل شکست «اصلاحات سال ۱۳۹۶» باید توجه کرد که این تغییرات صرفا در سطح قانون رخ داد، بیآنکه ساختارهای نهادی و قضایی لازم برای اجرای پایدار آن شکل بگیرد.
نخست، اصلاحات بدون سازوکار بازنگری موثر در احکام پیشین اجرا شد. بسیاری از زندانیانی که پیش از اصلاحیه محکوم شده بودند، همچنان در صف اعدام باقی ماندند و پروندههایشان بهطور سیستماتیک بازنگری نشد. حتی در پروندههای جدید، دادستانها و قاضیها با تفسیر سختگیرانه از قانون، همچنان زمینه صدور حکم مرگ را حفظ کردند.
دوم، پروندههای مواد مخدر همچنان در صلاحیت دادگاههای انقلاب باقی ماندند. این دادگاهها که وابستگی شدید به نهادهای امنیتی دارند، همواره بستر اصلی صدور احکام غیرشفاف و غیرمنصفانه هستند. از این رو نبود تضمینهای دادرسی عادلانه، محدودیت دسترسی متهمان به وکیل و اتکای گسترده به اعترافات تحت فشار، باعث شد اصلاحات قانونی تاثیر ملموسی بر کیفیت دادرسی نگذارد.
سوم، اصلاحات بدون نهاد نظارتی مستقل و الزام به شفافیت اجرایی شد. جمهوری اسلامی هیچ سازوکار کارآمدی برای گزارشدهی، ثبت علنی احکام و ارائه آمار شفاف ایجاد نکرد و همین خلاء، در عمل راه را برای بیاثر کردن اصلاحات باز گذاشت.
در نهایت کمبود اراده سیاسی بهویژه پس از تغییر توازن قدرت در قوه قضاییه و ریاستجمهوری، روند اصلاح را متوقف کرد.
با روی کار آمدن جریانهای تندرو و امنیتیتر در ساختار قدرت، سیاست کیفری جمهوری اسلامی بهسمت سختگیری بیشتر بازگشت.
برگشت موج اعدام
دادههای سازمانهای حقوق بشری نشان میدهد که از حدود سال ۱۴۰۰ تعداد اعدامها دوباره رو به افزایش گذاشته است.
در سالهای بعد و در اوج اعتراضات اجتماعی پس از کشته شدن مهسا ژینا امینی، جمهوری اسلامی بار دیگر برای نمایش اقتدار به ابزار اعدام متوسل شد و نه فقط معترضان سیاسی، بلکه متهمان مواد مخدر نیز دوباره هدف گسترده احکام مرگ قرار گرفتند.
این روند در سالهای ۱۴۰۳ و ۱۴۰۴ به اوج رسید و حدود نیمی از اعدامها در ارتباط با جرایم مواد مخدر به اجرا درآمدند. جرایمی که بر اساس معیارهای بینالمللی، در زمره «جدیترین جرایم» (قتل عمد) قرار نمیگیرند و بنابراین نباید مجازات مرگ داشته باشند.
اکنون کارشناسان سازمان ملل تاکید میکنند که بازگشت ایران به اعدامهای گسترده مواد مخدر، عملا اصلاحات ۱۳۹۶ را «معکوس» کرده است.
همزمان، سهم اقلیتهای قومی و اتباع خارجی در این اعدامها برجسته است. گزارشگران حقوق بشر از اعدام دهها شهروند افغانستان خبر دادهاند و نهادهای مستقل میگویند بلوچها نیز سهم نامتناسبی در میان اعدامشدگان دارند.
این امر نشان میدهد اعدام نهفقط یک ابزار کیفری، بلکه وسیلهای برای کنترل اقلیتهای به حاشیه رانده شده است.
مکانیسمهای پسا فرسایش
برای فهم چرایی این بازگشت باید به لایههای عمیقتر نگاه کرد: از نقش دادگاههای انقلاب و تفسیرهای سختگیرانه قضات گرفته تا فقدان نظارت شفاف و سیاستهای امنیتی.
این همان مکانیسمهای «پسا فرسایش» است که اصلاحات را به نقطه صفر بازگرداند.
اعدام در ایران نه فقط به عنوان مجازات، بلکه به عنوان ابزاری برای ایجاد ترس جمعی به کار میرود. در شرایطی که مشروعیت سیاسی حکومت با بحران روبهروست، افزایش اعدامها میتواند پیامی آشکار به جامعه باشد: هر مخالفت یا خروج از چارچوب، هزینه مرگ دارد.
در ایران، قانون زمانی معنا دارد که نهادهای امنیتی و قضایی بخواهند به آن تن دهند.
اصلاحات ۱۳۹۶ بدون اراده پایدار سیاسی برای اجرا، به سرعت قربانی ساختار اقتدارگرا شد.
از آنجا که تهران از همکاری کامل با سازوکارهای سازمان ملل خودداری میکند و امکان دسترسی گزارشگران مستقل را فراهم نمیکند، نظارت موثر خارجی وجود ندارد. در غیاب این نظارت، حکومت توانسته است سیاستهای اعدام را در خلاء شفافیت ادامه دهد و حتی تشدید کند.
جرایم مواد مخدر بهدلیل دامنه وسیع و تعاریف مبهم در قانون، بهترین ابزار برای دستگاه امنیتی محسوب میشوند. از یک سو میتوان با توسل به آنها به آمار بالای اعدام مشروعیت «حقوقی» داد و از سوی دیگر بهطور خاص اقلیتها و مهاجران را هدف گرفت.
شکست اصلاحات ۱۳۹۶ نشان میدهد تغییرات ظاهری در قوانین، بدون بازسازی نهادی و نظارتی، هیچ ضمانتی برای پایدار ماندن ندارند.
از منظر داخلی، بازگشت به سیاست اعدام گسترده، بحران مشروعیت حکومت را عمیقتر میکند. اعدامهای مواد مخدر نه تنها نتوانستهاند مصرف و قاچاق را کاهش دهند، بلکه به تولید چرخه خشونت و فساد در مناطق مرزی دامن زدهاند.
اکنون پیام برای جامعه بینالمللی روشن است: اگر خواهان محدود شدن اعدام در ایران هستند نباید به اصلاحات شکلی دل خوش کنند، بلکه باید بر پاسخگویی، شفافیت و فشار مستمر برای تغییر ساختار پای بفشارند.
علیرضا نامورحقیقی، تحلیلگر سیاسی، با اشاره به تشدید فشارهای بینالمللی بر ایران و بازگشت تحریمهای سازمان ملل گفت: «جمهوری اسلامی بهدلیل نداشتن ارزیابی درست و کمبود شجاعت در تصمیمگیری سریع، فرصتها را به تهدید تبدیل کرده است.»
خمینی روزگاری گفته بود: «اینهایی که زیربنای همهچیز را اقتصاد میبینند، اینها انسان را حیوان میبینند. حیوان هم همهچیزش برای اقتصادش است؛ زیربنای همهچیزش اقتصادش است. الاغ هم زیربنای همهچیزش اقتصادش است!»
نیمقرن بعد، سرنوشت اقتصاد ایران گواهی تلخ بر همین نگاه است. پولی که روزی میتوانست خرج یک هفته زندگی را تأمین کند، امروز حتی به دو روز هم نمیرسد.
در بازار آزاد، دلار بار دیگر رکورد زد. ریال عملاً به کاغذی بیاعتبار بدل شده؛ همان «کاغذپاره»ای که درباره قطعنامههای سازمان ملل میگفتند. در کمتر از یک سال، نصف دارایی مردمی که پساندازشان به ریال بود دود شده است. سقوط ریال نه فقط یک بحران اقتصادی، بلکه اعتراف به شکست حکومتی است که نتوانسته اقتصاد را اداره کند.
ریشههای سقوط ریال در ترکیبی از ضعف ساختاری اقتصاد، فشارهای خارجی، روانشناسی بازار و فساد نهادی نهفته است. دولت ایران سالهاست با کسری بودجه مزمن دستوپنجه نرم میکند؛ وقتی درآمدهای نفتی کاهش مییابد، راهحل فوری را در استقراض از بانک مرکزی و چاپ پول بیپشتوانه مییابد که نتیجه مستقیم آن تضعیف ارزش ریال و تشدید تورم است. در چنین شرایطی، نرخ بهره پایین و سود سپردههای بانکی کمتر از تورم، انگیزه مردم برای نگهداری ریال را از بین میبرد و سرمایهها به سمت داراییهای امنتری مانند دلار حرکت میکند. همزمان، تحریمهای نفتی و بانکی دسترسی ایران به منابع ارزی را محدود کرده و هر موج تازه تنش سیاسی یا تحریم جدید، با ایجاد ترس عمومی، مردم را به خرید دلار سوق میدهد؛ هراسی که خود به جهشهای بعدی نرخ ارز دامن میزند.