رضا علیجانی، فعال و تحلیلگر سیاسی درباره دکترین سیاسی ترامپ در قبال جمهوری اسلامی به ایراناینترنشنال گفت: «اولویت ترامپ، امنیت اسرائیل و جلوگیری از دستیابی ایران به بمب اتم است.»
او اضافه کرد: «با توجه به پیچیدگیهای سیاسی، تنها یک توافق کوتاهمدت که منافع دو طرف را تامین کند، میتواند امکانپذیر باشد.»
حسین آقایی، پژوهشگر روابط بینالملل و امور استراتژیک در گفتوگو با ایراناینترنشنال گفت: «دونالد ترامپ در آخرین اظهار نظر خود میگوید خواهان برچیدن کامل برنامه هستهای ایران است اما باز هم صحبتهای او متناقض است.»
او اضافه کرد: «ترامپ جای دیگر میگوید میتواند تئوریها و نظریاتی در مورد داشتن برنامه هستهای غیرنظامی ایران را بشنود.»

پس از رایزنیهایی که با ولادیمیر پوتین صورت گرفت، خامنهای تصمیم گرفته است بار دیگر به میز مذاکره با ایالات متحده بازگردد.
تماس تلفنی مسعود پزشکیان با پوتین در روز دوشنبه و اعلام خبر ازسرگیری مذاکرات ایران و آمریکا در یکشنبه آینده، نشان دهنده هماهنگی پشت پرده جمهوری اسلامی و روسیه در بالاترین سطوح سیاسی است.
در کنار نگرانی حکومت از احتمال حمله نظامی مشترک آمریکا و اسرائیل در صورت شکست مذاکرات، یکی از مهمترین دلایل بازگشت رهبر جمهوری اسلامی به میز مذاکره، شرایط بحرانی اقتصادی در داخل کشور است.
بحرانهایی چون افزایش شدید قیمتها و نارضایتی شدید مردم از قطعی همزمان آب و برق در بسیاری از شهرها ، حکومت را به شدت نگران کرده است.
در روزهای اخیر حتی شاهد تجمعات سراسری نانوایان بودهایم، و این در حالی است که در برخی از شهرها گاوداران نیز از قطع برق و تاثیر آن بر فرآیند دوشیدن گاوها گلایه کردهاند.
تصاویر و ویدیوهایی که بهطور روزانه از شهرهای مختلف کشور منتشر میشود، گویای حجم بیسابقه اعتراضات مردمی به مشکلات معیشتی، کمبود آب و برق، و گرانی کالاهای اساسی است.
دامنه این اعتراضات از مردم عادی فراتر رفته و به اصناف مختلف کشیده شده است، بازنشستگان، پرستاران، معلمان، کامیونداران و اکنون نانوایان. در چنین شرایطی، حکومت به خوبی میداند که اگر صنوفی مانند نانوایان دست از کار بکشند، کشور در مدت زمان کوتاهی وارد یک بحران جدی خواهد شد.
رهبر جمهوری اسلامی به احتمال زیاد با درک وخامت شرایط داخلی و ترس از شعلهور شدن مجدد اعتراضات گستردهای چون دی ۹۶، آبان ۹۸ و خیزش «زن، زندگی، آزادی»، تصمیم به بازگشت به میز مذاکره گرفته است.
این تصمیم نه از سر تغییر رویکرد ایدئولوژیک، بلکه برای خرید زمان و کاهش موقت فشارهای اقتصادی و اجتماعی صورت گرفته است.
در عین حال، نباید انتظار داشت که این بازگشت به معنای تغییر اساسی در سیاستهای جمهوری اسلامی باشد. تجربه نشان داده که نظام در برابر مطالبات داخلی مردم مقاومت میکند، اما در برابر فشارهای خارجی ناچار به عقبنشینی تاکتیکی میشود. هدف از این مذاکرات نه تغییر بنیادین سیاست خارجی یا داخلی، بلکه عبور موقت از بحران است.
به عنوان مثال حکومت فشار برای تحمیل حجاب اجباری را بیشتر کرده، به فیلترینگ شبکههای اجتماعی ادامه میدهد و به پروندهسازی علیه خانوادههای کشتهشدگان اعتراضات سالهای گذشته،ادامه میدهد.
جمهوری اسلامی با خطرهایی روبهرو است که هر لحظه ممکن است نارضایتیهای گسترده و عمیق را به اعتراضات خیابانی تبدیل کند.
به همین دلایل، تصمیم به بازگشت به مذاکرات، بیش از هر چیز، تصمیمی برای بقا و جلوگیری از یک فروپاشی قریبالوقوع است؛ تصمیمی که به نظر میرسد صرفا با هدف خرید زمان و کاهش بحران داخلی اتخاذ شده است، نه برای اصلاح ساختاری سیاستهای کلان نظام.

حضور همزمان دو فیلم ایرانی از دو طیف کاملا متضاد در بخش مسابقه جشنواره کن امسال، بحثهای مختلفی را برانگیخته است؛ یک فیلم از دل سینمای زیرزمینی و بدون حجاب اجباری، و دیگری به تمامی وابسته به سینمای رسمی که شائبه حکومتی بودن آن اعتراض برخی هنرمندان مستقل را هم به دنبال داشت.
پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، سینمای ایران با یک حرکت گسترده و چشمگیر روبهرو شد: سینمای زیرزمینیای که حجاب اجباری را کنار گذاشت و به موضوعات ممنوعه در سینمای رسمی پرداخت. هرچند این حرکت پیشتر در سینمای ایران با فیلمهایی مثلا از جعفر پناهی و محمد رسولاف پا گرفته بود اما این جنبش، سینمای ایران را به کل دگرگون کرد و چشماندازهای تازهای را خلق کرد که پیشتر تصورش هم غیرممکن بود.
سینمای زیرزمینی ایران در دو سه سال اخیر جشنوارههای طراز اول جهان را تسخیر کرد و جوایز قابل توجهی به دست آورد و حتی تا نامزدی اسکار هم پیش رفت اما برخی عامدانه این موفقیتها را نادیده میگیرند و تلاش دارند تظاهر کنند که این موفقیتها سیاسی است و تنها زاده کنار گذاشتن حجاب. این در حالی است که هیچ جشنوارهای به صرف بیحجاب بودن بازیگران فیلمی از ایران، حاضر به پذیرش آن نیست و گواهش این که بهجز این فیلمهای موفق، در این سالها صدها فیلم زیرزمینی دیگر -که کسی حتی نامشان را هم نشنیده- بدون حجاب اجباری ساخته شدهاند اما هیچ جشنوارهای -حتی درجه دو و سه- حاضر به پذیرش آنها نشده است.
اینجا به پنج فیلم شاخص زیرزمینی چند سال اخیر میپردازم که هر کدام از نظر سینمایی، جزو بهترینهای سینمای ایران در یک دهه گذشته هستند؛ فارغ از مسأله داشتن یا نداشتن حجاب، یا هر نوع مسائل سیاسی.
کیک محبوب من
عاشقانه گرم و صمیمی بهتاش صناعیها و مریم مقدم، فیلم گرم و راحتی است که جهان یک زن ۷۰ ساله و تنهاییهایش را میشکافد. فیلم بیانیه سیاسی له یا علیه چیزی نیست، واقعیت زندگی یک زن ۷۰ ساله را تصویر میکند که به طرز سادهای به یک همدم، به یک آغوش گرم و به یک عشق احتیاج دارد و جلوتر روایت شبی است از زندگی زن و مردی که در تیرگیهای این روزگار به هم گره میخورند و خوشیهای زندگی را با هم قسمت میکنند.
دوربین این دو فیلمساز -در ادامه فیلمهایی چون «احتمال باران اسیدی»- به نظاره مینشیند؛ نه آنقدر به شخصیتها نزدیک میشود و نه از آنها دور میماند، نه میخواهد حرف و شعار سیاسی/اجتماعی به ما حقنه کند و نه از شرایط واقعی جامعهاش دور بایستد؛ یک تناسب جذاب.

دانه انجیر معابد
محمد رسولاف در ادامه فیلمهای دیدنی زیرزمینی پیشین خود -از فیلم تکاندهنده «دستنوشتهها نمیسوزند» که تصویر روشن و یگانهای است از قتلهای زنجیرهای تا فیلم «شیطان وجود ندارد» که مضمون معامله با شیطان معاصر را میکاود- این بار در راستای جنبش «زن، زندگی، آزادی»، زنان را در آثارش عمده میکند و لحظه جذابی را به تصویر میکشد که دو دختر در برابر پدر وابسته به حکومتشان میایستند.
برخی رسولاف را به اغراق متهم میکنند اما به گمانم فیلم سندی است بیغل و غش و بدون سانسور از وضعیت امروز ایران که با تکنیکی درخور ساخته شده و میتواند تماشاگرش را به راحتی با خود همراه کند.

منطقه بحرانی
این ساخته علی احمدزاده در ادامه فیلمهای قبلیاش -نظیر «مادر قلب اتمی»- نوعی زدن به سیم آخر است؛ نه گفتن به شرایط و خلق فیلمی عامدانه آشفته و صریح که در آن شخصیت اصلیاش با صراحت تمام حرف فیلم را با بیرون کردن سرش از پنجره و فریاد زدن کلمهای رکیک، با ما در میان میگذارد.
منطقه بحرانی بر اساس قواعد کلاسیک سینما پیش نمیرود و تکنیکهای از پیش تعیین و تثبیت شده را نمیپذیرد. یک فیلم تجربی است که میتوان با آن همراه شد یا نشد اما اهمیتش در نوجویی فیلمسازی است که به مانند شخصیتهای فیلمش به همه چیز -از نظارت و سانسور تا قواعد فیلمسازی- نه میگوید و میتواند به ساختار مورد نظر خودش برسد.

من، مریم، بچهها و ۲۶ نفر دیگر
فیلم فرشاد هاشمی پردهها را کنار میزند و وضعیت زندگی آدمهای تهران امروز را روایت میکند؛ به دقت به دل آنها نفوذ میکند و روابط عادی و روزمره نسل جوان امروز ایران را به تصویر میکشد. روابطی که روایت آن در سینمای رسمی ممکن نیست.
فیلمساز به سانسور نه میگوید، نه برای ژست ساختن فیلم زیرزمینی، به این دلیل که فیلم درباره دوگانگی زندگی در تهران امروز است. این که بازیگر در جلوی دوربین حجاب بر سرش میکند و پشت دوربین -در زندگی روزمره و حتی پشت صحنه فیلم- حجاب از سر برمیدارد. فیلمساز شعار نمیدهد، بلکه جهان سینما را با تضاد حاکم بر زندگی امروز جامعه ایران ترکیب میکند و به نتیجه جذابی میرسد.

بیپایان
یکی از ماندگارترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران که اتفاقا پیش از «زن، زندگی، آزادی» و با حجاب ساخته شده اما کنکاش حیرتانگیزی است درباره انسان بودن و انسان ماندن؛ زمانی که نیروهای امنیتی از یک شهروند ساده میخواهند با آنها همکاری کند.
فیلم تعارف را کنار میگذارد و پله به پله داستان سادهاش را با دوربینی ناظر - که کنار میایستد- پیش میبرد.
یکی از فوقالعادهترین صحنههای فیلم زمانی است که مرد درمانده، پشت به فرمانده اطلاعاتی -که او نباید صورتش را ببیند و به همین دلیل به پشت نشانده شده- التماس میکند که دست از سرش بردارند. دوربین در این نمای طولانی دور او میچرخد تا رفتهرفته بغضش میترکد و بعد در تصویری تکاندهنده با حرکت همان دوربین در همان نما میفهمیم که این هم یک بازی امنیتی است و در واقع پشت سر او خالی است؛ او با باد هوا حرف میزند.


در روزهایی که مسعود پزشکیان، رییسجمهوری، به مناسبت روز معلم در سخنرانیهای خود از «جایگاه رفیع معلم» و «تلاشهای بیوقفه آنان» سخن میگوید، همزمان در دستگاه دولت او، وزارت اطلاعات مشغول پروندهسازی برای معلمان و کارگرانی است که در تجمعات اعتراضی شرکت کردهاند.
فاصله میان تجلیل رسمی از معلمان و سرکوب واقعی آنها، تنها چند صندلی در جلسه هیئت دولت است؛ جایی که رییسجمهور یاز معلمان تمجید میکند و در همان جلسه، وزیر اطلاعات او برای همان معلمان حکم بازداشت، زندان، تبعید، اخراج و انفصال از خدمت صادر میکند.
اخبار منتشر شده از معلمان بازداشتی تنها بخش کوچکی از واقعیت تلخ سرکوب معلمان در ایران است. بسیاری از معلمان معترض، همچنان در بازداشت هستند، در زندان تحت فشار قرار دارند و احکام سنگین علیه آنان صادر شده یا در حال صدور است.
بسیاری از این معلمان تنها بهدلیل مطالبه حقوق صنفی و اعتراض مسالمتآمیز، با شدیدترین برخوردها مواجه شدهاند.
درحالیکه حاکمیت بهطور نمایشی روز معلم را گرامی میدارد، واقعیت خیابانهای شهرهای ایران چیز دیگری را نشان میدهد: برخورد خشن نیروهای امنیتی با معلمان، بازداشت گسترده فعالان صنفی، و فشار بر خانوادههای آنان. این وضعیت، نه استثناء که یک رویه نهادینهشده در ساختار حکومت است.
این تناقضها وقتی آشکارتر میشود که رییسجمهوری، از شأن معلم سخن میگوید اما هیچ واکنشی به عملکرد سرکوبگر وزیر اطلاعات خود نشان نمیدهد؛ وزیری که تحت فرمان دولت اوست و کنار دست او در جلسات هیئت دولت مینشیند.
اگر پزشکیان حقیقتا به سخنان خود باور دارد، باید پاسخ دهد چرا معلمان معترض را بازداشت کردهاند؟ این افراد دشمن خارجی نیستند؛ آنها معلمان همین سرزمیناند که با کمترین حقوق در حال تربیت نسل آینده هستند.
دولت اگر با این اقدامات مخالف است، چرا اقدامی نمیکند؟ واقعیت تلخ این است که یا رییسجمهوری با سرکوبها موافق است، یا آنکه حتی توانایی مهار وزیران خود را ندارد. در هر دو حالت، جایگاه رییسجمهوری زیر سؤال میرود. اگر او ادعای استقلال در تصمیمگیری دارد، چرا به تعهداتی که در ابتدای دولت داده، عمل نمیکند؟ اگر نمیتواند اقدامی انجام دهد، لااقل صادقانه اعلام کند که قدرتی برای توقف این اقدامات ندارد.
در این میان، مسئله فقط به وزارت اطلاعات محدود نمیشود. اخیرا وزارت آموزش و پرورش توافقی با نیروی انتظامی امضا کرده که زمینهساز ورود پلیس به مدارس برای تحمیل حجاب و کنترل دانشآموزان است؛ اقدامی که مدارس را به پادگان تبدیل میکند.
اگر دولت با این تصمیم مخالف است، چرا جلو آن را نمیگیرد؟ مگر میشود وزارتخانهای مستقل از دولت چنین اقدامی را انجام دهد، در حالی که وزیر آموزش و پرورش عضو دولت است و زیر نظر رییسجمهوری فعالیت میکند؟
این رویکرد دوگانه درباره حجاب اجباری نیز دیده میشود. پزشکیان در زمان انتخابات وعده داد برای لغو حجاب اجباری تلاش خواهد کرد اما امروز نهتنها این وعده عملی نشده، بلکه پیامکهای تهدید و جریمه و توقیف خودرو بهدلیل «بیحجابی» در سراسر کشور ادامه دارد. دولت به جای لغو این سیاست، در حال تدوین لایحهای جدید برای تحکیم و بازنویسی همان قانون قبلی است؛ یعنی به جای حذف یک قانون ظالمانه، در پی بازتولید آن با زبانی دیگر است.
در حوزه فیلترینگ نیز وضعیت مشابهی حاکم است. وعدههای رییسجمهوری برای رفع محدودیتها بر شبکههای اجتماعی هنوز محقق نشدهاند. اینستاگرام، تلگرام، یوتیوب و دیگر پلتفرمها همچنان فیلتر هستند و دولت پاسخی صریح نمیدهد. وقتی خبرنگاری از سخنگوی دولت درباره زمان رفع فیلترینگ میپرسد، پاسخ میشنود که «ما به لطف خداوند امیدواریم». گویی وظیفه دولت به دعا محدود شده است.
از مسئله بندرعباس و انفجار مرگبار آن گرفته، تا فروش نفت از سوی سپاه و خارج شدن این حوزه مهم از کنترل وزارت نفت، همه نشان میدهند که رییسجمهوری نهتنها در حوزه سیاست خارجی ، بلکه حتی در مدیریت داخلی نیز عملا اختیار چندانی ندارد. نه در برابر سپاه، نه در برابر رهبری، نه در برابر وزیران خود.
در چنین شرایطی، مردم بیش از پیش احساس بیپناهی میکنند. معلمانی که برای حق خود اعتراض میکنند، بازداشت میشوند. زنانی که برای آزادی پوشش تلاش میکنند، تهدید میشوند. خانوادههایی که عزیزشان در یک انفجار مرموز از بین رفته، حتی اجازه تحقیق و دادخواهی پیدا نمیکنند.
اگر رییسجمهوری نمیتواند اقدامی انجام دهد، لااقل باید شجاعت داشته باشد و صادقانه با مردم سخن بگوید. بگوید که تصمیمها از جای دیگری گرفته میشوند، بگوید که دولت تنها مجری سیاستهایی است که در جایی دیگر گرفته میشوند.
آسیه امینی، تحلیلگر مسائل اجتماعی، در برنامه «چشمانداز» ایراناینترنشنال، به انفجارهای سریالی و انکارهای حکومت اشاره کرد.
او گفت: «در سالهای اخیر خبرهای متناقض بارها منتشر شده و مردم به شنیدن دروغهای روزانه عادت کردهاند؛ بههمین دلیل بهراحتی نمیتوانند به اخبار منابع داخل ایران اعتماد کنند.»