جمشید برزگر، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی، در مصاحبه با ایراناینترنشنال گفت: «اسرائیل بارها نگرانی خود را از معامله احتمالی ترامپ با جمهوری اسلامی ابراز کرده بود، چرا که بیم آن داشتند فرصت حمله به تاسیسات هستهای ایران از بین برود و پنجره اقدام نظامی بسته شود.»
او افزود: «بحث حمله اسرائیل به جمهوری اسلامی حتی در برخی سایتهای شرطبندی هم مطرح شده بود و احتمال آن بالا ارزیابی میشد. وجه شگفتانگیز ماجرا زمان حمله بود، چون کمتر کسی انتظار داشت اسرائیل پیش از مذاکرات روز یکشنبه میان ایران و آمریکا، دست به اقدام نظامی بزند.»
امید معماریان، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی، در مصاحبه با ایراناینترنشنال، با اشاره به احتمال انتقال تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی به اعماق زمین افزود: «این اقدام نشان میدهد تهران احتمال حمله را جدی گرفته بود و از آمادگی برای دفاع از این مراکز سخن گفته بود؛ ادعایی که حالا باید دید تا چه حد با واقعیت تطابق دارد.»
او افزود: «در صورت صحت گزارشها درباره هدف قرار گرفتن تاسیسات نطنز، با حملهای تمامعیار روبهرو هستیم و باید دید مقامات جمهوری اسلامی چه واکنشی نشان خواهند داد.»
معماریان ادامه داد هنوز ابعاد حمله اسرائیل مشخص نیست و «اگر حمله محدود بوده، پاسخ تهران نیز احتمالا محدود خواهد بود، اما اگر ابعاد حمله گستردهتر بوده باشد، ممکن است وارد چرخهی جدیدی از تقابل نظامی شویم.»
علیرضا نامور حقیقی، تحلیلگر سیاسی، در مصاحبه با ایراناینترنشنال گفت: «بهنظر میرسد جمهوری اسلامی قصد داشت بخشی از تجهیزات هستهای تاسیسات فردو را پیش از آغاز دور جدید مذاکرات با واشینگتن به مکان دیگری منتقل کند.»
او افزود: «اسرائیل با حملهای غافلگیرانه، محاسبات جمهوری اسلامی را برهم زد.»

برای سالها، جمهوری اسلامی از طریق سیاست اتمی و روایت دوگانه «مقاومت و مذاکره» صحنهای ساختگی را برای اداره کشور طراحی کرد؛ صحنهای که در آن، حاکمیت با دستاویز «مذاکرات» به بقای خود مشروعیت میبخشید، و مردم نیز، در برابر فشار ها، امید به نجات را از همین مسیر پیگیری میکردند.
استقبال از محمدجواد ظریف بعد از امضای توافق برجام نمادی از همین امید نجاتبخش بود، امیدی که ۱۰ سال بعد به بیتفاوتی اجتماعی بدل شده است.
این مهندسی امید، بخشی از تلهگذاری سیاسی و روانی حکومت بود. اما جامعه ایران، پس از تجربههای پیدرپی بینتیجه، به یک دگرگونی بنیادی در نگاه خود نسبت به این «امکان نجات از بالا» رسیده است.
امروز، برجام نه نماد حل بحران، بلکه نماد ادامه بحران و تکرار وابستگی به ساختاری ارتجاعی تلقی میشود. جامعه دیگر در بازی مذاکرات، بازیگر نیست. مردم، نه معترض به توقف مذاکرات، بلکه منتقد بهاصل و ریشه آن شدهاند؛ آنها با عبور از جناحبندیهای سیاسی درون نظام در هر اعتراضی ریشه را این گروه و آن شخص نمیدانند بلکه مستقیم اصل و موجودیت نظام را هدف قرار میدهند.
اینجاست که دیگر حنای «مقاومت و مذاکره» جمهوری اسلامی رنگ میبازد و جامعه به سمت قهر اجتماعی میرود.
قهر، نه انفعال؛ بلکه بازسازی اقتدار اخلاقی
از دیدگاه برخی جامعهشناسان، قهر اجتماعی نهتنها نشانه ضعف یا انفعال نیست، بلکه شکل متعالی کنارهگیری از فساد و بیاخلاقی قدرت است. افرادی مانند فیلیپ رایف، جامعهشناس یهودی آمریکایی، تاکید داشتند که در جوامع مدرن، هنگامی که ساختار قدرت دچار فروپاشی اخلاقی میشود، جامعه با کنارهگیری آرام اما ریشهای، اقتدار معنوی خود را از نو تعریف میکند.
این قهر و کنارهگیری همزمان که اقتدار و مشروعیت نظام حاکم را زیر سوال میبرد زمینههای شکلگیری «ناجنبشهایی» را فراهم میکند که در بزنگاههای تاریخی نمادی بیرونی پیدا کرده، به عرصه خیابان میآید.
همین منطق را میتوان در قهر انتخاباتی جامعه ایران نیز مشاهده کرد. عدم مشارکت نه از سر بیتفاوتی، بلکه نشانهای از درک اخلاقی جدید مردم نسبت به ساختار سیاسی است؛ درکی که مشروعیت را نه در صندوق رأی کنترلشده، بلکه در رفتار اجتماعی محسوس خود در زیست مستقل از حاکمیت تعریف میکند.
جامعه علیه مفهومسازی جعلی قدرت
در فضای رسمی جمهوری اسلامی، مفاهیمی چون «مقاومت»، «مردمسالاری دینی»، «اقتصاد مقاومتی»، «امنیت ملی» یا «مذاکره برای رفع تحریم» نه ابزار درک وضعیت، بلکه ابزار سرپوشگذاری بر اقتدار معیوب حکومت بودهاند.
این همان چیزی است که آرنولد گهلن، جامعهشناس محافظهکار آلمانی، آن را «ساختارهای توجیهگر قدرت» مینامد. به باور او، نظامهای اقتدارگرا با تولید مفاهیم خاص خود، تلاش میکنند واقعیت را بازتعریف کنند.

این باز تعریفی در نگاهی دیگر ایجاد یک پوسته عامه پسند برای ادبیات اقتدارگرایانه نظامهایی همچون جمهوری اسلامی است. نمونههای دیگر آن را میتوان در «مبارزه با امپریالیسم جهانی» دید که در جوامع کمونیستی مفاهیم را به شکلی دیگر به جامعه تحمیل می کرد. در آلمان نازی هم نهادی به اسم «وزارت روشنگری عمومی و تبلیغات رایش» دقیقا همین کارکرد را داشت و مفاهیمی همچون «ریز انسان» و «دشمنان مردم» یک پوسته نامگذاری ابداعی برای اجرای پروژه کشتار نژادی (یهودیان، اسلاوها، کولیها و...) هیتلری بود.
اما جامعه ایران، در یک چرخش معرفتی-شناختی خاموش، این مفاهیم را بیاثر کرده است. امروز زبان مردم، با زبان حکومت تفاوت دارد؛ آنها دیگر واژگان رسمی را بازتولید نمیکنند، بلکه در فضاهای عمومی و مجازی، زبانی بدیل، مستقل و اغلب طنزآمیز پدید آوردهاند.
این زبان، نشانه فروپاشی ساختار معنایی قدرت است؛ نخستین گام در گذار از اقتدار رسمی به اقتدار اجتماعی.
نمود کامل آن را میتوان در «زن زندگی آزادی» دید نسلی که تماما تربیت شده کامل نظام آموزشی جمهوری اسلامی بود توانست مفاهیمی را وارد عرصه اجتماعی کند که موجب شگفتی بسیاری شد.
از دل همین تحول اجتماعی است که تغییر خاموش جامعه شکل گرفته و مسیر خود را به شکلهای گوناگون به حاکمیت تحمیل کرده است.
مقاومت تحریفشده؛ تحریم بهمثابه فرصت نظام، و تهدید جامعه
رهبر جمهوری اسلامی بارها در سخنرانیهای خود، نهتنها تحریمها را خطری جدی برای کشور ندانسته، بلکه آنها را فرصتی برای رشد درونی و استقامت ملی معرفی کرده است. در یکی از سخنرانیها صریح او آمده است: «اقتصاد مقاومتی برای این کشور ضروری است؛ تحریم باشد هم لازم است، تحریم نباشد هم لازم است... اگر اقتصاد مقاومتی محقق شود، از تحریم دیگر نمیترسیم.» (خامنهای، دیدار با مردم تبریز، ۲۹ بهمن ۱۳۹۸)
در جای دیگری نیز گفته است: «اگر جریان تحریف شکست بخورد، جریان تحریم هم شکست خواهد خورد؛ زیرا عرصه، عرصه جنگ ارادههاست.» (خامنهای، دیدار مجازی با دانشجویان، مرداد ۱۳۹۹)
در این روایت رسمی، جامعه بهجای آنکه قربانی تحریم معرفی شود، به میدان جنگ ارادهها فراخوانده میشود؛ و ناکامی اقتصادی، نه نتیجه انسداد و فساد ساختاری، بلکه نتیجه «تحریف ذهنی» یا ضعف درونی و ادراکی مردم دانسته میشود.
در این شکل از خود-گفتمانسازی خامنهای، تحریم بخشی از نتیجه سیاستهای ویرانگر جمهوری اسلامی بر مردم ایران نیست بلکه به بخشی از فرصت حاکمیت بدل میشود.
در این مسیر خامنهای مردم را به اقتصادی دعوت میکند که اجزای فاسد آن در دست نیروهای رانتخوار نزدیک به دفتر اوست اما هزینه آن از جیب مردم تامین میشود. «اقتصاد مقاومتی» دقیقا نماد کامل شکست جمهوری اسلامی برای تحمیل گفتمان خود به جامعه است.
قهر، مهاجرت، امتناع: پاسخ مردم به تحمیل مقاومت
آنچه در سالهای اخیر از سوی مردم ایران دیده شده، نه جنگ ارادهها، بلکه خروج تدریجی از صحنه تحمیلی است. رفتار اجتماعی مردم نشان میدهد که روایت رسمی «مقاومت» عملاً خریداری ندارد. مردم، نه برای شکست تحریم، بلکه برای نجات فردی از ویرانی تحریم، اقدام کردهاند.
مهاجرت میلیونی نخبگان، تعطیلی هزاران کسبوکار کوچک، اعتصابهای کارگری و صنفی، خروج طبقه متوسط از سرمایهگذاری داخلی، و امتناع گسترده از شرکت در آنچه انتخابات نامیده میشود، همه نشانههایی از فروپاشی اعتماد عمومی به امکان بهبود در چارچوب گفتمان مقاومت رسمی است.
شکست چندباره اصرار خامنهای بر ورود نقدینگی به چرخه اقتصادی حکومت نمود دیگری از این قهر است که برای جمهوری اسلامی همچون یک بمب ساعتی و برای یک حکومت ملی پس از سرنگونی نظام به یک فرصت طلایی بدل شده است.
مردم ایران، با کنشهای منفرد اما همزمان، عملاً بهجای مشارکت در مقاومت نظاممحور، مسیر نجات فردی را برگزیدهاند. آنها در حال مقاومت هستند، اما نه به شکلی که حکومت میخواهد. این رویای مشترک برای «بیرونرفتن از میدان»، بهجای «در میدان ماندن» است که شکاف معنایی مقاومت را عیان میکند.
مسیرهای موازی، بیتقاطع
جامعه ایران و نظام جمهوری اسلامی اکنون در دو مسیر موازی و بیتقاطع حرکت میکنند. نظام همچنان تلاش دارد با زبان امنیت، رسانه دولتی، و مناسک ایدئولوژیک، میدان را پر نگه دارد؛ اما مردم دیگر در آن میدان نیستند.
الی ویزل، نویسنده و بازمانده هولوکاست، در یکی از سخنرانیهای خود گفته بود: «خطرناکترین لحظه برای یک نظام، نه لحظه خشم مردم، بلکه لحظه سکوت آنان است؛ سکوتی که نشان میدهد دیگر رابطهای وجود ندارد.»
امروز، جامعه ایران در همین نقطه ایستاده است. نه با انفجار، بلکه با کنارهگیری، نه با تخریب، بلکه با ساختن مسیر موازی و نه با امید به نظام، بلکه با ایمان به خود.
و این، همان لحظهای است که مشروعیت قدرت، بیصدا و بیپایان، فروپاشیده است.

ماشین اعدام جمهوری اسلامی در ماههای گذشته شتاب بیشتری پیدا کرده است. مجاهد کورکور بامداد چهارشنبه ٢١ خرداد با آویخته شدن از طناب دار برای همیشه چشم بر دنیا بست.
یک روز قبل از آن قوه قضاییه اعلام کرد ۹ زندانی را به اتهامات «محاربه»، «حمل سلاح»، «درگیری با نیروهای سپاه» و «مشارکت در کشته شدن سه تن از نیروهای امنیتی قرارگاه نجف» در ارتباط با «داعش» اعدام کرده است.
در ماه اردیبهشت نیز شمار زیادی از فعالان اتنیکی (٣٦ بلوچ، شش کرد، یک عرب و یک ترکمن) اعدام شده بودند.
شمار اعدامهای اجراشده در ایران در سال ۲۰۲۵ افزایش چشمگیری داشته است. بر پایه دادههای سازمان حقوق بشر ایران، تاکنون آمار به حدود ۵۰۰ نفر رسیده؛ رقمی که بیش از نیمی از کل اعدامهای ثبتشده در سال ۲۰۲۴ بر اساس آمار رسمی است.
این در حالی است که هنوز نیمی از سال سپری نشده است. تنها در ماه مه (۱۱ اردیبهشت تا ۱۰ خرداد) حدود ١٢٠ نفر در ایران اعدام شدند.
آمار اعدامیها از سال ٢٠٢١ روند صعودی گرفته است. سال ٢٠٢٤ نسبت به سال پیش از آن شش درصد و نسبت به سه سال پیشتر ٢.٩ برابر افزایش داشت.
شماری از اعدامیها از اتباع افغانستان هستند.
طبق آمار رسمی، سال ۲۰۱۵ با ثبت ۹۷۷ مورد در ایران، بالاترین شمار اعدامها در یک سال طی دهه گذشته را به خود اختصاص داد؛ آماری که پیشبینی میشود سال جاری از آن فراتر رود.
البته جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ رکوردهای حداقل پنج هزار اعدام سالانه را در کارنامه خود دارد؛ اعدامهایی که اکثریت قاطع آنان بهدلایل سیاسی و عقیدتی انجام میشد.
اکنون شمار زیادی از فعالان سیاسی و عقیدتی هستند که حکم اعدام آنها تایید شده و هر آینه انتظار میرود که به اجرا درآید؛ کسانی مانند محمدامین مهدوی شایسته، تتلو، پخشان عزیزی، شریفه محمدی، نسیم غلامی سیمیاری و وریشه مرادی.
مجازات غیرانسانی اعدام یکی از جدیترین معضلات ایران است. جمهوری اسلامی در پی بحران اقتدار، اضمحلال مشروعیت و ناکارامدی در مهار بزهکاری و قاچاق مواد مخدر بیشتر به مجازات مرگ متوسل شده است.
شمار اعدامها امری نیست که فقط ناشی از اراده جمهوری اسلامی باشد، بلکه تابعی از بحران اقتدار و کارآمدی نیز است.
هر زمانی نظام احساس کرده در تنگنای بیشتر قرار گرفته و یا فعالیتهای اعتراضی و انتقادی افزایش یافته، استفاده از حربه اعدام نیز شدت پیدا کرده است.
به عنوان نمونه، برای نزدیک به ۵۰ نفر از بازداشتشدگان جنبش انقلابی «زن زندگی آزادی» حکم اعدام صادر شد که تعدادی از آنها تاکنون به اجرا درآمده است.
مواردی هم هستند که بهدلیل شدت بزه و جرم ارتکابی که احساسات عمومی را جریحهدار ساخته، مشابه قتل الهه حسیننژاد، حکم اعدام با حمایت بخشی از افکار عمومی همراه است.
از این رو، چالشی که مخالفت مطلق با مجازات قرون وسطایی اعدام با آن مواجه است، فقط جمهوری اسلامی نیست، بلکه در موارد غیرسیاسی با فرهنگ عمومی نیز رودررو است.
عواملی چون «عدم رعایت موازین آیین دادرسی منصفانه»، «سابقه منفی دادگستری و نهادهای اطلاعاتی جمهوریاسلامی و نفوذپذیری آنها در برابر ارادههای سیاسی و باندهای مافیایی» و «ابهامات موجود در پروندههای سیاسی و عقیدتی یادشده» اعتبار احکام فوق را در حدی مخدوش کرده که کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد این اعدامها را در دو سال گذشته «قتل حکومتی» نامید.
در تحلیل اولیه تشدید کاربست مجازات مرگبار به سیاست نظام برای منحرف کردن توجه افکار عمومی از ناتوانی حکومت در حفظ سیاست خارجی ستیزهجو، اجرای «انتقام سخت»، ارعاب، ایجاد بازدارندگی در برابر «تروریسم»، شکستهای منطقهای، روحیه دادن به پایگاه اجتماعی منفعل و ناامید و بحران ناکارامدی بر بستر بیکفایتی فزاینده حاکمیت یکپارچه ارتباط دارد.
با این حال، علت اصلی اعدامها، دستکم در موارد سیاسی، استمرار راهکار مرگپراکنی و مجازات سوژهای است که جرات کرده قدرت حاکم را به چالش بطلبد.
البته استفاده گسترده از مجازات اعدام و بیاعتنایی به حق حیات قدمتی به اندازه عمر نظام دارد. در عین حال سابقه عملکرد قوه قضاییه جمهوری اسلامی نشانگر قساوت بیشتر نظام در انتقام گرفتن از کسانی است که به مشارکت در کشته شدن مقامات و نیروهای نظامی، قضایی، امنیتی و انتظامی متهم میشوند.
اعدام در شرایط کنونی ایران بیش از هر مقطع دیگر در ۴۶ سال گذشته ماهیت سیاسی پیدا کرده است.
در واقع اعدام بازتابدهنده رویارویی دو وجه متضاد از سیاست است؛ سلطه در برابر رهایی و خیر عمومی.
در این چارچوب، امروز اعدام، بهویژه ستاندن جان کنشگران سیاسی یا عقیدتی، فراتر از ویژگیهای حقوق بشری، حقوقی و اخلاقی، وجه سیاسی پررنگی پیدا کرده و در کشاکش مبارزه ملت با اقلیت حاکم، از عوامل تعیینکننده بقا و یا زوال جمهوریاسلامی است.
لایه زیرین منازعه بر سر توقف و یا استمرار ماشین اعدام حکومت، دوگانه سازشناپذیر استمرار و تغییر نظم سیاسی موجود و قدرت برآمده از آن است.
از این رو، گستراندن سایه مرگ بر جامعه و ارزشزدایی از زندگی، پایه اصلی دستگاه سرکوب نظام بوده است.
افزایش آمار صدور و اجرای احکام اعدام در سال ۱۴۰٤ بهگونهای که هر روز بهطور متوسط سه نفر از طناب دار حلقآویز شدهاند، نشانگر اعتیاد نظام به تحمیل خود بر جامعه زیر سایه تهدید مرگ است.
بیاعتنایی به جان انسان در قاموس و شیوه حکمرانی جمهوریاسلامی فقط مختص مخالفان و منتقدان نیست، بلکه گریبان مردم معمولی و حامیان را هم میگیرد.
روحالله خمینی بدون توجه به ویرانگری جنگ و کشته شدن سرمایههای انسانی، جنگ با عراق را «نعمت» نامید. علی خامنهای نیز بارها کشته شدن نیروهای سپاه قدس را «توفیق بزرگ الهی» به شمار آورده است.
برجسته کردن مفهوم و عنوان «شهادت» به لحاظ نمادین و نشانهشناسی، معرف ارزش دادن عقیده و ایدئولوژی بر زندگی در ذهنیت نهاد ولایتفقیه است.
شمار بالای مرگ بهخاطر ایمنی پایین خودروها در تصادفات جادهای، فقدان ایمنی در محیطهای کاری، آلودگی هوا و مشکلات زیستمحیطی دیگر دریچهای است که پیوند جمهوریاسلامی و مرگپراکنی را آشکار میسازد؛ جان انسان در قاموس حاکمان جمهوری اسلامی فاقد ارزش است.
از این رو، تغییرات بزرگ و ساختاری سیاسی و وقوع انقلاب نیازمند تضعیف و زمینگیر شدن دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی است که تکیه اصلی آن بر مرگ در قالب اعدام و کشتار است.
همبردار شدن تلاشها در کوتاهمدت بر توقف فعالیت ماشین اعدام چه در حوزه سیاسی-عقیدتی و چه جرائم غیرسیاسی، بر تضعیف دستگاه سرکوب و توانمند شدن جنبش اعتراضی اثرگذار است که در ادامه تسهیلکننده شکستن فضای انسداد سیاسی و تغییر موازنه وحشت به نفع تغییرات مثبت و بنیادین در عرصه سیاسی خواهد شد.
علاوه بر آن، این مزیت را دارد که اطمینان ایجاد کند در ایران پساجمهوری اسلامی نیز مجازات مرگ وجود نخواهد داشت و تکرار نمیشود. این عامل نقش مهمی در بازدارندگی علیه بازسازی اقتدارگرایی نیز ایفا خواهد کرد.
محمد قائدی، مدرس روابط بینالملل، درباره واکنش جمهوری اسلامی به تصویب قطعنامه شورای حکام و اعلام راهاندازی مرکز جدید غنیسازی گفت: «این اقدام ممکن است اروپا را برای فعالسازی مکانیزم ماشه مصمم کند.»