فرزندان مقامات جمهوری اسلامی؛ فرزندان «آزادی» در سایه نظام اجبار

انتشار تصاویر تازه از هانیهسادات رحیمصفوی، دختر یحیی رحیمصفوی، مشاور ارشد رهبر جمهوری اسلامی، بار دیگر از شکاف عمیق میان شعار و واقعیت در نظام حاکم بر ایران پرده برداشت.
ایراناینترنشنال

انتشار تصاویر تازه از هانیهسادات رحیمصفوی، دختر یحیی رحیمصفوی، مشاور ارشد رهبر جمهوری اسلامی، بار دیگر از شکاف عمیق میان شعار و واقعیت در نظام حاکم بر ایران پرده برداشت.
دختری که پدرش از معماران «جهاد فرهنگی» و حامی سرسخت حجاب اجباری است، امروز در استرالیا آزادانه زندگی میکند.
او بدون محدودیت پوشش رسمی تحمیلشده بر زنان و دختران ایران مشغول فعالیت است، با مسیر شغلی مستقل و در چارچوب قانونی که به انتخاب افراد احترام میگذارد.
او نه چالشی سیاسی کرده، نه بیانیه داده؛ همین زندگی عادی اما آزاد، در حکم بیانیهای علیه ایدئولوژی سرکوب است.

این تنها نمونه نیست. انتشار ویدیوی عروسی باشکوه دختر علی شمخانی، دیگر مشاور علی خامنهای و عضو شورای دفاع جمهوری اسلامی، با موسیقی عربی و سبک برگزاری کاملا غربی، افکار عمومی را در ایران ملتهب کرد.
خانواده یکی از بلندپایهترین چهرههای امنیتی جمهوری اسلامی در اوج فشار اقتصادی بر مردم، جشن ازدواجی با استانداردهای لوکس اروپایی برگزار میکند؛ همان خانوادهای که سالها از سادهزیستی انقلابی سخن میگفت.
پیش از آن نیز نامهایی چون مونا نوبخت گلپایگانی، دختر معاون پیشین رییس دولت، و دیگر پسران و دختران مقامهای ارشد سپاه پاسداران و حکومت، در کنار تصاویرشان در کافههای اروپا، سواحل آمریکا و دانشگاههای کانادا بارها خبرساز شدهاند.
حتی در داخل ایران، فرزندان برخی مسئولان با پوشش آزاد در فضاهای عمومی دیده شدهاند و سبک زندگی و رفتاری را در پیش گرفتهاند که برای شهروندان عادی میتواند به بازداشت و پروندهسازی امنیتی بینجامد.
این تناقضها دیگر پنهانشدنی نیستند: فرزندان نظام، آزادی را انتخاب میکنند، حتی زمانی که پدرانشان آزادی دیگران را تهدیدی علیه آرمانهای تمامیتخواه میدانند.
جامعه امروز ایران بهخوبی میبیند که مسئولانی که مردم را به «جهاد» در سبک زندگی فرامیخوانند، نتوانستند همان ایدئولوژی را به فرزندان خود بقبولانند؛ شکافی که نه از تبلیغ دشمن، بلکه از انتخاب نسل خودشان سر برآورده است.
وقتی صاحبان قدرت نتوانند نسل بعدی خود را پشت سد باورهای رسمی نگه دارند، مشروعیت ایدئولوژی پیش از هر میدان و تریبونی، درون خانهها فرو میریزد.

تلاش برای ترور سفیر اسرائیل در مکزیک، بار دیگر گستره فعالیت شبکه تروریستی جمهوری اسلامی را آشکار کرده و نشان میدهد تهران آمریکای جنوبی را به یکی از کانونهای اصلی تروریسم خود تبدیل کرده است.
روزنامه اسرائیل هیوم جمعه ۱۶ آبان در گزارشی نوشت جمهوری اسلامی از جوامع شیعه، ضعف نیروهای امنیتی محلی و شبکهای از مراکز مذهبی و تبلیغاتی برای اجرای عملیات علیه اسرائیل بهره میگیرد و تا زمانی که «حساب باز» ایران با اسرائیل بسته نشود، حملات مشابه در آینده اجتنابناپذیر خواهد بود.
این روزنامه افزود جمهوری اسلامی سالهاست منافع اسرائیل و یهودیان را در سراسر جهان هدف قرار میدهد تا به گفته خود «معادله را متوازن کند». این روش، به گفته منابع امنیتی اسرائیل، الگوی ثابت سپاه پاسداران طی چند دهه گذشته است.
سوءقصد به سفیر اسرائیل در مکزیک تازهترین فصل از این کارزار انتقامجویانه به شمار میرود که پس از جنگ غزه شدت گرفته است.
پس از انتشار این خبر، سفارت جمهوری اسلامی در مکزیک در بیانیهای گزارشها درباره طرح سپاه پاسداران برای ترور سفیر اسرائیل در مکزیک را «سراسر کذب» خواند و اعلام کرد: «ما خیانت به منافع مکزیک را خیانت به منافع خودمان میدانیم و احترام به قوانین مکزیک بالاترین اولویت ماست.»
در سال گذشته سلولهای وابسته به ایران و حزبالله در کشورهای مختلف، از جمله یونان، آلمان، کشورهای شمال اروپا و استرالیا، شناسایی شدند. همچنین در پرو و برزیل شبکههایی کشف شد که قصد داشتند سفیر اسرائیل در برازیلیا را ترور کنند.
این روزنامه با اشاره به اینکه هنوز جزئیات عملیات ناکام در مکزیک مشخص نیست، نوشت بر اساس الگوی تکرارشده تهران، جمهوری اسلامی معمولاً از نیروهای نیابتی یا باندهای جنایتکار محلی برای پنهان کردن نقش مستقیم خود استفاده میکند؛ روشی که ممکن است همینبار موجب برملا شدن نقشه شده باشد.
به گزارش اسرائیل هیوم، آمریکای لاتین به دلیل ضعف ساختارهای امنیتی و تمرکز نیروهای محلی بر مقابله با قاچاق مواد مخدر و بحران مهاجرت، محیطی مناسب برای فعالیت ایران محسوب میشود.
وجود جوامع شیعه در کشورهایی چون برزیل، آرژانتین و کلمبیا نیز زمینه نفوذ مذهبی و سیاسی جمهوری اسلامی را فراهم کرده است. در این میان، ونزوئلا تحت حکومت نیکلاس مادورو به عنوان پایگاه اصلی عملیات ایران در قاره شناخته میشود و نقش پشتیبان لجستیکی را برای تهران ایفا میکند.
با این حال، به نوشته این روزنامه، نفوذ جمهوری اسلامی در سال گذشته با چالشهایی روبهرو شده است. ایران همواره روابط نزدیکی با دولتهای چپگرای مخالف واشینگتن مانند ونزوئلا، کوبا، نیکاراگوئه، شیلی، کلمبیا و برزیل داشته، اما تغییرات سیاسی اخیر در منطقه، از جمله پیروزی جناح راست در بولیوی، موقعیت تهران را تضعیف کرده است.
در صورت تشدید تنش میان آمریکا و ونزوئلا نیز ایران ممکن است پایگاه استراتژیک خود در سواحل کارائیب را از دست بدهد.
اسرائیل هیوم افزود فشارهای دولت دونالد ترامپ بر رژیم مادورو، چالشهای ایران را در آمریکای جنوبی بیشتر کرده است، زیرا مادورو مهمترین متحد جمهوری اسلامی در این منطقه است و از بین رفتن حکومت او میتواند توان تهران برای تهدید آمریکا در «حیاط خلوتش» را از میان ببرد.
این روزنامه در پایان نوشت ترور نافرجام سفیر اسرائیل در مکزیک نشان داد تهران همچنان از آمریکای جنوبی برای پیشبرد عملیات تروریستی استفاده میکند و لزوم اقدام هماهنگ کشورهای منطقه و جامعه جهانی برای مقابله با نفوذ ایران، بیش از هر زمان دیگر احساس میشود.

نشست اخیر دونالد ترامپ با رهبران پنج کشور آسیای مرکزی در کاخ سفید، نقطه عطفی کمسابقه در سیاست خارجی آمریکا نسبت به منطقهای بود که طی دهههای گذشته عمدتاً در حوزه نفوذ روسیه و سپس چین قرار داشته است.
برای نخستین بار در تاریخ، روسای جمهوری قزاقستان، ازبکستان، قرقیزستان، تاجیکستان و ترکمنستان در قالب نشست C5+1 در کاخ سفید گردهم آمدند؛ رویدادی که از نگاه بسیاری از ناظران، نشانهای از تغییر سطح توجه واشینگتن به آسیای مرکزی و بخشی از رقابت گستردهتر قدرتها بر سر انرژی، مواد معدنی کمیاب و خطوط حیاتی حملونقل محسوب میشود.
قالب C5+1 که نخستین بار در سال ۲۰۱۵ در شهر سمرقند ازبکستان میان وزیران امور خارجه شش کشور شکل گرفت، تا سالها بیشتر بر همکاریهای تجاری، حملونقل و انرژی متمرکز بود و بعدتر موضوعات امنیتی، بهویژه جنگ افغانستان، به آن اضافه شد.
در سال ۲۰۲۳ نیز جو بایدن نشست رهبران آسیای مرکزی را در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک برگزار کرد؛ اقدامی که بسیاری آن را نشانه تغییر تدریجی رویکرد واشینگتن نسبت به منطقه میدانستند. اما میزبانی تازه ترامپ در کاخ سفید، نهتنها این رویکرد را تثبیت کرد، بلکه آن را به سطحی بالاتر ارتقا داد؛ سطحی که بهروشنی نشان میدهد رقابت آمریکا با چین و روسیه وارد مرحله جدیدی شده است.
از زمان آغاز جنگ تمامعیار روسیه علیه اوکراین در سال ۲۰۲۲، کشورهای آسیای مرکزی نسبت به پیامدهای امنیتی و اقتصادی وابستگی بیشازحد به مسکو نگران شدهاند. تحریمهای سنگین آمریکا و اروپا علیه روسیه، کاهش ارزش روبل و محدودیتهای تجاری، فشارهایی را بر اقتصادهای آسیای مرکزی وارد کرده است؛ اقتصادهایی که میلیونها نفر از شهروندانشان بهعنوان کارگر مهاجر در روسیه مشغول کارند و بخش مهمی از درآمدشان از انتقال پولهای آنان تامین میشود.
همین نگرانیها سبب شده دولتهای منطقه بهدنبال متنوعسازی روابط اقتصادی و امنیتی خود باشند؛ فرصتی که واشنگتن آن را بلافاصله تشخیص داده و در ماههای گذشته تلاش کرده از آن بهره ببرد.
معاملات ۱۲ میلیارددلاری
ترامپ در ماههای نخست دوره دوم ریاستجمهوری خود، مجموعهای از توافقهای بزرگ تجاری با کشورهای آسیای مرکزی امضا کرده که ارزش مجموع آنها به ۱۲.۴ میلیارد دلار میرسد.
او با بهرهگیری از شبکه اجتماعی خود تروث سوشیال، بهطور مرتب بر این توافقها تاکید کرده و آنها را نشانهای از «بازگشت آمریکا به مرکز رقابت جهانی» دانسته است.
بزرگترین این توافقها خرید ۲۲ فروند بوئینگ ۷۸۷ دریملاینر از سوی ازبکستان به ارزش ۸ میلیارد دلار بود که ترامپ ادعا کرده بیش از ۳۵ هزار شغل در آمریکا ایجاد خواهد کرد.
قزاقستان نیز قراردادی ۴.۲ میلیارد دلاری با شرکت آمریکایی وبتک (Wabtec) امضا کرده که شامل ۳۰۰ کیت لوکوموتیو برای توسعه شبکه ریلی این کشور است.
علاوه بر این، دولت ترامپ در حال مذاکره برای اعطای دسترسی شرکت آمریکایی Cove Capital LLC به یکی از بزرگترین معادن دستنخورده تنگستن جهان در قزاقستان است؛ مادهای که برای صنایع پیشرفته نقشی کلیدی دارد.
با وجود این توافقها، آنچه بیش از هر چیز انگیزه واشینگتن برای نزدیکی به آسیای مرکزی را افزایش داده، رقابت فزاینده بر سر «مواد معدنی کمیاب» است؛ عناصری که در تولید فناوریهای حساس از تلفنهای هوشمند گرفته تا تجهیزات دفاعی، خودروهای برقی و هوش مصنوعی نقشی تعیینکننده دارند.
فرصتی که آمریکا نمیخواهد از دست بدهد
قزاقستان در ماه آوریل اعلام کرد ذخایر بزرگی از عناصر کمیاب مانند سریم، لانتان، نئودیمیم و ایتریم در استان قرهقندی کشف کرده که حجم احتمالی آن بیش از ۲۰ میلیون تن است؛ رقمی که در صورت تایید، تقریباً برابر نیمی از ذخایر چین خواهد بود.
این کشف در زمانی صورت گرفت که چین، با داشتن ۴۴ میلیون تن ذخیره و ۹۰ درصد ظرفیت فرآوری جهانی، صادرات چندین عنصر حیاتی را در چارچوب جنگ تجاری با آمریکا محدود کرده بود.
اگرچه پکن پس از گفتوگوهای ترامپ و شی جینپینگ در کره جنوبی اعلام کرد اجرای محدودیتهای جدید را به تعویق میاندازد، اما برای واشینگتن روشن شده که وابستگی بیش از حد به چین در حوزه مواد معدنی کمیاب میتواند یک تهدید راهبردی باشد؛ تهدیدی که تنها با ایجاد زنجیرههای تامین جایگزین قابل مدیریت است.
در این میان، آسیای مرکزی در حال تبدیلشدن به یکی از مهمترین نقاط این رقابت جهانی است. علاوه بر کشف ذخایر جدید، بانک توسعه قزاقستان اعلام کرده برنامهای یکمیلیارد دلاری برای استخراج و فرآوری این عناصر بین سالهای ۲۰۲۵ تا ۲۰۳۰ آغاز خواهد کرد.
شرکتهای آمریکایی امیدوارند با سرمایهگذاری در این پروژهها، نه تنها سهم خود را در زنجیره تامین جهانی افزایش دهند، بلکه نفوذ چین را نیز در منطقه کاهش دهند.
در همین حال، ازبکستان نیز مذاکراتی را با شرکتهای آمریکایی آغاز کرده تا با استفاده از فناوریهای پیشرفته، اکتشافات زمینشناسی در مناطق بالقوه معدنی را گسترش دهد.
رقابت نفسگیر با پکن و مسکو
با این همه، رقابت آمریکا در آسیای مرکزی ساده نخواهد بود. روسیه در اکتبر امسال دومین نشست آسیای مرکزی را در تاجیکستان برگزار کرد و ولادیمیر پوتین خواستار گسترش روابط تجاری و امنیتی شد. حجم تجارت روسیه با پنج کشور منطقه در سال گذشته از ۴۵ میلیارد دلار فراتر رفت.
از سوی دیگر، چین نیز با سرعت در حال افزایش روابط اقتصادی با منطقه است. تنها در ماه سپتامبر، چین و قزاقستان ۷۰ توافق تجاری به ارزش حدود ۱۵ میلیارد دلار امضا کردند و حجم تجارت چین با آسیای مرکزی در سال ۲۰۲۴ به ۶۶.۲ میلیارد دلار رسید.
تحلیلگران معتقدند که آمریکا، حتی با وجود توجه تازه ترامپ، بهسختی میتواند با این سطح از وابستگی اقتصادی و جغرافیایی رقابت کند.
موقعیت جغرافیایی آسیای مرکزی و ارتباط تاریخی آن با مسکو و پکن به معنی آن است که دولتهای منطقه نه میتوانند و نه میخواهند جایگزینی برای این دو قدرت پیدا کنند؛ بلکه ترجیح میدهند سیاستی متوازن و چندجانبه در پیش گیرند که به آنها اجازه دهد در عین حفظ روابط سنتی، از فرصتهای تازه اقتصادی نیز بهرهمند شوند.
در نهایت، نشست اخیر در کاخ سفید بیش از آنکه نشانه تغییر جهت کشورهای آسیای مرکزی باشد، نشاندهنده تلاش آمریکا برای آن است که در رقابتی که دیر به آن وارد شده است، حداقل جای پایی برای خود ایجاد کند.
آینده این رقابت احتمالاً نه در سطح بیانیهها و نشستها، بلکه در میزان سرمایهگذاری واقعی، دسترسی به مواد معدنی کمیاب و توانایی آمریکا در ارائه گزینههای اقتصادی و امنیتی معتبر سنجیده خواهد شد.

پژوهشی تازه در خصوص معادن زغال سنگ طبس نشان میدهد معدنکاری برای کارگران این منطقه معنایی آمیخته با اضطراب، استثمار اقتصادی، فرسایش جسم و روان، تلاش برای حفظ امید و تامین زندگی خانواده دارد؛ معنایی که در دل ساختارهای نابرابر و ناایمن شکل میگیرد.
این تحقیق را احمد کلاته ساداتی، دانشیار جامعهشناسی و زینب صبوحی گلکار، دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه یزد، با رویکرد پدیدارشناسی و بر پایه گفتوگو با کارگران تونلی معادن زغال سنگ طبس انجام دادهاند.
این پژوهش با هدف فهم تجربه زیسته معدنکاران از شغل خود، در آخرین شماره مجله «پژوهشهای راهبردی مسائل اجتماعی» دانشگاه اصفهان منتشر شده است.
بر اساس یافتهها، اضطراب از مرگ احتمالی، خستگی مداوم و نگرانی از آینده بخشهایی جداییناپذیر از زندگی روزانه معدنکاران است. آنان با هر صدای لرزشی در دل زمین، مرگ را در نزدیکی خود حس میکنند، اما برای معاش خانواده ناگزیر به ماندن هستند.
این اضطراب تنها به لحظه وقوع حادثه محدود نمیشود. نگرانی از آینده خانواده، از دست دادن توان کاری و نبود پشتوانه در کنار قراردادهای موقت و نظام پیمانکاری، ناامنی شغلی را تشدید میکند و کارگر را میان خطر مرگ زیر زمین و خطر بیکاری روی زمین نگه میدارد.
رنج روزمره در دل تاریکی
به روایت کارگران، کار در معدن با «رنج، ترس و خشم» درآمیخته است. آنان با شرایط سخت و ناایمن، احساس نادیده گرفته شدن، نبود امکان اعتراض و ترس از اخراج دست و پنجه نرم میکنند.
یکی از مصاحبهشوندگان میگوید: «کاری که داریم انجام میدیم و حقوقی که میگیریم همخوانی نداره... به فکر کارگر نیستند، فقط میخوان خودشون سود بیشتری ببرن.»
به گفته پژوهشگران، این جمله بازتابی از حس بیعدالتی و نادیده گرفته شدن در میان اکثر مصاحبهشوندگان است.

تقدیرگرایی در نبود انتخاب
بر پایه دادههای گردآوریشده، بیشتر کارگران معادن طبس شغل خود را انتخاب نکردهاند، بلکه بهاجبار شرایط اقتصادی وارد معدن شدهاند.
یکی از کارگران میگوید: «چون ترک تحصیل کرده بودم و مهارتی نداشتم، رفتم توی معدن... مجبور بودم شاغل بشم.»
روایتها نشان میدهد فقر و نبود فرصت شغلی، معدن را به تنها راه ممکن برای زنده ماندن در منطقه تبدیل کرده است.
پژوهشگران این گرایش را نوعی «تقدیرگرایی» میدانند که به سازوکار دفاعی در برابر واقعیت تلخ زندگی تبدیل شده است؛ سرنوشتی که در غیاب انتخاب، به «قسمت» تعبیر میشود.
فرسایش جسم و روان در دل انزوا
طبق نتایج این مطالعه، کارگران معدن نهتنها در معرض خطرات فیزیکی، بلکه درگیر فرسایش روانی نیز هستند.
دوری از خانواده و زندگی در محیطهای ایزوله، احساس دلتنگی، افسردگی و اضطراب را در میان آنها تشدید کرده است.
در بخشی از پژوهش آمده است: «این تجربه تنها به فعالیت فیزیکی در اعماق زمین محدود نمیشود، بلکه شامل مواجهه روزمره با خطر، فرسایش جسمی، اضطراب روانی و احساس طردشدگی اجتماعی است.»
نویسندگان معتقدند طرد اجتماعی به معنای نادیده گرفتن روایتهای شخصی کارگران و تقلیل آنها به «نیروی کار صرف» است؛ وضعیتی که به «معنازدایی» از کار و انزوای بیشتر میانجامد.
امید در دل تاریکی؟
با این همه، کارگران در دل سختی، معنا و امید را در نقش نانآور و پدر خانواده میجویند.
یکی از معدنکاران میگوید «اگر کار دیگری بود، هیچکس خودش را زیر زمین دفن نمیکرد»، اما با این حال، حضور در معدن را «راه زنده ماندن خانواده» میداند.
به گفته نویسندگان این مقاله، زندگی معدنکاران طبس بازتابی از تضاد میان کار، مرگ و امید است؛ افرادی که هر روز در اعماق زمین، میان احتمال ریزش و تداوم کار سنگین، در پی راهی برای زیستن هستند.
این مقاله پژوهشی با مشارکت ۲۲ کارگر تونلی معادن زغال سنگ طبس انجام گرفت و تصویری کمتر دیدهشده از زندگی کسانی ارائه کرد که با به خطر انداختن جان خود در اعماق زمین، چرخ اقتصاد ایران را در حرکت نگه میدارند.

در جامعهای که گفتوگو از میان رفته، بحران نه از بیرون، بلکه از سکوتِ درون آغاز میشود. جمهوری اسلامی سالهاست گوشهای خود را بسته، ولی زبانش تیز و دراز است؛ تهدید میکند، خطبه میخواند، دستور میدهد، بازداشت و اعدام میکند، ترور میکند، اما نمیشنود.
جمهوری اسلامی هرگز نخواسته که گوش کند؛ نه به مردم، نه به دردشان، و نه به واقعیت زندگیشان. اما مسئله فقط حکومتِ جمهوری اسلامی و دیکتاتوریِ مذهبیاش نیست؛ جامعه نیز در این میان از شنیدن خسته شده است.
در فضای حذف، داوری و سوءظن، گفتوگو به حاشیه رانده شده و سوءتفاهم جای فهم و درک را گرفته است. جامعهای که نتواند با خود گفتوگو کند، محکوم به تکرار خطاهای تاریخیِ خویش است. و ما، چهلوچند سال است که همان مسیر را تکرار میکنیم.
گفتوگو یعنی شنیدن، نه حرف زدن
گفتوگو صرفاً حرف زدن نیست؛ گفتوگو یعنی شنیدنِ دیگری، درکِ تفاوت و پذیرشِ حقِ سخن گفتن. گفتوگو لحظهای است که جامعه از جنگ به صلح، از حذف به شنیدن، و از ترس به تعقل بازمیگردد.
«گفتوگوی ملی» شعار سیاسی نیست؛ ضرورتی حیاتی است. ضرورتی که در بزنگاهِ فروپاشیِ نهادها، بیاعتمادیِ عمومی و خاموشیِ صداها سر برمیآورد. در لحظهای که مردم در ساختار رسمی دیگر نمایندهای برای فریادِ خود نمییابند، گفتوگو آخرین فرصتِ بقاست؛ فرصتی برای بازتعریفِ «ما» پیش از آنکه دیر شود.
جهان چه آموخته است؟
تجربه کشورهایی که در بحرانهای مشابه بودهاند، نشان میدهد گفتوگوی ملی، اگر واقعی و فراگیر باشد، میتواند مسیر یک ملت را دگرگون کند.
در تونس، پس از انقلاب و ترور دو رهبر سیاسی، کشور تا آستانه جنگ داخلی پیش رفت. چهار نهاد مدنی ــ اتحادیه کارگری، انجمن کارفرمایان، اتحادیه وکلا و انجمن حقوق بشر ــ ابتکار عمل را در دست گرفتند، احزاب را گرد میز گفتوگو نشاندند، قانون اساسیِ جدید نوشتند و کشور را نجات دادند. نتیجه این شد که جایزه صلحِ نوبل را برای احیای گفتوگو و دموکراسی گرفتند.
در آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا پس از ۲۷ سال زندان، با همان کسانی مذاکره کرد که او را به بند کشیده بودند. گفتوگو جایگزینِ انتقام شد و نتیجه، پایانِ آپارتاید و آغازِ دموکراسی بود؛ گفتوگویی که از موضعِ شجاعت آغاز شد، نه ضعف.
در یمن، اما تجربه معکوس بود. گفتوگو برپا شد، اما گوشِ شنوا وجود نداشت. اسلامگرایان گوش شنوا ندارند و متکلمِ وحدهاند. نتیجه این شد که جنگ داخلی شروع شد و فروپاشیِ کامل کشور صورت گرفت. گفتوگویِ بدون گوشی برای شنیدن و ادراک، چیزی جز نمایشی مضحک نیست؛ تلاشی برای به سکون رساندن و قرارِ افکار عمومی، نه بیدار کردن آن.
چرا ایران به گفتوگو نیاز دارد؟
ایرانِ امروز در یکی از عمیقترین شکافهای تاریخِ خود ایستاده؛ شکافی عمیق میان مردم و حاکمیت.
جمهوری اسلامی سالهاست در خلاء گفتوگو، تنها با خود سخن میگوید و برای خود تصمیم میگیرد. نهادهای انتخاباتی، قضایی و رسانهای، مشروعیت خود را از دست دادهاند. جامعه از زبانِ رسمی جدا شده است؛ نسلی تازه برخاسته که زبان و منطقش با نظامِ حاکم بیگانه است. دیر یا زود باید بپذیرد و سلاحِ خود را که با پولِ نفتِ مردمِ ایران خریده، زمین بگذارد.
اکثریت مردمِ ایران در رویدادهایی چون جنگِ اخیر میان جمهوری اسلامی و اسرائیل، حکومت را طرفِ درگیری میدانند، نه ملتِ ایران را. این یعنی شکاف نهفقط سیاسی، بلکه وجودی است.
ایران در ظاهر در صلحی ناپایدار است، اما در واقع در چند جنگِ پایدار است: جنگِ میانِ حقیقت و دروغ، جنگِ میانِ نسلها، و جنگِ میانِ فریاد و سانسور. در چنین وضعیتی، گفتوگویِ ملی نه تجملِ فکری، بلکه تنها راهِ جلوگیری از فروپاشیِ اجتماعی است.
گفتوگو یا جنگ؟
جامعهای که نتواند با خود گفتوگو کند، ناچار است با خود بجنگد. و این دقیقاً همان وضعیتی است که حکومتهای اقتدارگرا از آن تغذیه میکنند: جامعهای خسته، جدا، خاموش و پر از نفرت. تاریخ نشان داده که هیچ نظامی که بر پایه زور و دیکتاتوری حکومت کند، تا ابد پایدار نمیماند؛ در حالیکه گفتوگو میتواند آینده را نجات دهد.
گفتوگوی مردم با هم در ایرانِ امروز، یعنی تلاش واقعی برای شنیدنِ همدیگر پس از دههها حذف، انکار و ترس؛ یعنی برپاییِ میزی که در آن قدرت نهتنها سخن میگوید، بلکه میشنود. میزی که در آن قربانیان صدا دارند و آینده از دلِ گفتوگو ساخته میشود، نه از دلِ سرکوب.
چرا وقتِ حرف زدن رسیده؟
گفتوگو نه تسلیم است و نه سازش؛ بازسازی است بر پایه شنیدن. اگر بخواهیم از تاریکی عبور کنیم، باید از گفتوگو آغاز کنیم؛ از شنیدنِ یکدیگر، بیواسطه و بیترس. ایرانِ امروز بیش از هر زمانِ دیگری به این گفتوگو نیاز دارد؛ گفتوگویی نه برای حکومت، که برای نجاتِ ملت. ایران، اگر از جنگ نمیمیرد، از سکوت خواهد مرد.
در گذر از بحرانهای امروز، جامعه ما بیش از هر زمانِ دیگری به گفتوگویی بیپرده و پیوسته نیاز دارد.این موضوعِ بحثِ «برنامه با کامبیز حسینی» بود. این «برنامه» تلاش میکند هر پنجشنبه، در فضایی مبتنی بر مدارا، بستری فراهم کند تا مشکلات و گرههای زندگیِ ایرانیان بیپرده، شفاف و بیسانسور مطرح شوند. شایان صمیمی، کارشناسِ امنیت ملی، مهمانِ اصلیِ برنامه بود و مخاطبان از سراسر جهان در «گفتوگوی ملی» شرکت کردند.
«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا پنجشنبه، ساعت ۱۱ شب از شبکه ایراناینترنشنال بهصورت زنده پخش میشود.

جنوب لبنان بار دیگر زیر آتش اسرائیل میسوزد، و نشانهها حاکی از آن است که مأموریت منطقهای جمهوری اسلامی پایان نیافته و تلاش اسرائیل نیز برای مهار جمهوری اسلامی به انتهای خود نرسیده است.
حملات اخیر اسرائیل به مواضع حزبالله در روستاهای مرزی نه تنها پاسخ به تهدیدهای نظامی این گروه، بلکه هشداری مستقیم به تهران محسوب میشود: تداوم حضور و نفوذ ایران در مرز شمالی اسرائیل میتواند به درگیری تمامعیار منتهی شود.
در ظاهر، آتشبس منعقد شده در نوامبر ۲۰۲۴ میان لبنان و اسرائیل با میانجیگری آمریکا و فرانسه قرار بود به جنگ سایهها پایان دهد، اما حزبالله، بازوی نظامی [حکومت] ایران در لبنان، از همان ابتدا به جای عقبنشینی، به بازسازی و تقویت زیرساختهای خود در مناطق جنوبی پرداخت؛ اقدامی که از نگاه اسرائیل، نقض آشکار توافق به شمار میآید. منابع اطلاعاتی غربی میگویند انتقال قطعات موشکی و پهپادی از سوریه به لبنان در ماههای اخیر افزایش یافته است و رد پای سپاه قدس در این راه قابل مشاهده است.
از منظر [جمهوری اسلامی] ایران، حزبالله نه تنها خط دفاعی در برابر اسرائیل بلکه ابزار بازدارندگی در برابر هر گونه حمله احتمالی به خاک ایران محسوب میشود. جمهوری اسلامی از دههها پیش مرزهای لبنان را بهعنوان خط مقدم سیاست «بازدارندگی نامتقارن» خود تعریف کرده است. حضور گسترده فرماندهان سپاه در سوریه، ارتباط مستقیم آنها با ساختار نظامی حزبالله، این محور را به شبکهای واحد تبدیل کرده که از تهران تا بیروت امتداد دارد. بنابراین هر حمله اسرائیل به حزبالله، تهدیدی علیه کل ساختار نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی تلقی میشود. باقی نیابتیها چنین ویژگیای ندارند و به اندازه حزبالله نورچشمی و پیشبرنده اهداف ایدئولوژیک علی خامنهای علیه اسرائیل به شمار نمیروند.
اما در داخل ایران، وضعیت اقتصادی شکننده و فشار تحریمها باعث شده که بخشهایی از حاکمیت از هزینههای سنگین حمایت از حزبالله ابراز نگرانی کنند. با این حال، بیت [رهبری] همچنان معتقد است که حفظ نفوذ در لبنان، بخشی از «عمق استراتژیک» نظام است و عقبنشینی از آن میتواند پیامی از ضعف به دشمنان منطقهای و غربی بفرستد. علی خامنهای اخیراً در سخنرانی خود تاکید کرده که اگر آمریکا از منطقه خارج شود، ایران آماده همکاری است؛ عبارتی که در ظاهر دعوت به آرامش است اما در باطن، تداوم سیاست فشار از طریق «میدان» محسوب میشود. این سخنان علی خامنهای بر موضوع تازه حزبالله بیتاثیر نبوده است.
در تازهترین اقدام، حزبالله لبنان در بیانیهای خطاب به مردم لبنان ضمن تاکید بر «حق مشروع ما برای دفاع از خود در برابر دشمنی که جنگ را به کشورمان تحمیل کرده»، رسماً با هر گونه مذاکره سیاسی میان لبنان و اسرائیل مخالفت کرده است. [در این تحول] اثر انگشت علی خامنهای به تمامی هویدا است. این موضعگیری نشان میدهد که حزبالله نه برای تسکین بحران، بلکه برای حفظ و ارتقای موقعیت خود قدم برمیدارد، و روشن است که تهران از پشت صحنه این مواضع را به نفع خود تقویت میکند.
اسرائیل هم میداند که درگیری با حزبالله همان درگیری با جمهوری اسلامی است. از همین رو، در هفتههای اخیر، علاوه بر حملات محدود در جنوب لبنان، حملاتی هدفمند به مراکز لجستیکی وابسته به تهران در سوریه انجام داده است. هدف این ضربات قطع مسیر تسلیحاتی ایران به حزبالله است و پر واضح است که خطر گسترش جنگ را بالا میبرند. واشینگتن در تلاش است از این سناریو جلوگیری کند، ولی واقعیت این است که کنترل تحرکات حزبالله و پاسخهای اسرائیل مدتهاست که از دست دیپلماتها خارج شده است.
اگر درگیریها در جنوب لبنان از کنترل خارج شود، جمهوری اسلامی به ناچار باید میان دو گزینه یکی را انتخاب کند: ورود مستقیمتر به میدان و خطر درگیری با اسرائیل و آمریکا، یا عقبنشینی تاکتیکی از جبهه لبنان و تحمل یک ضربه سنگین دیگر به «محور مقاومت» و بر تن نحیف حزبالله که تازه دارد دوباره جان میگیرد. هیچیک از این گزینهها برای جمهوری اسلامی ساده نیست. اما تجربه نشان داده که تهران در لحظههای بحران، ترجیح میدهد تنش را مدیریت کند، نه اینکه آن را پایان دهد. سناریو مورد علاقه علی خامنهای این است که جنگ تمامعیار شکل نگیرد، اما آتش زیر خاکستر همیشه روشن بماند.
در نهایت، جنوب لبنان باز آیینهای شده از سیاست منطقهای [حکومت] ایران و تصمیمات جمهوری اسلامی که بیتوجه به مسائل داخلی و وضعیت مردم، خیال دست کشیدن از جاهطلبی و آتشبازی در منطقه را ندارد. از یمن تا سوریه رفتیم و آمدیم و باز رسیدیم به جنوب لبنان و باز امکان جرقه جنگی بزرگتر. فعلا این قصه رفت و برگشتی است و بعید است جمهوری اسلامی به این راحتی ماحصل سالها تلاش شبانهروزیاش را فراموش کند و عقب بنشیند. حزبالله باردیگر آمده و سلاحش را زمین نمیگذارد و اگر این آتش باردیگر شعلهور شود، نه فقط مرزهای لبنان بلکه تمام معادلات امنیتی خاورمیانه را دگرگون خواهد کرد و ایران، چه بخواهد چه نخواهد، در قلب آن قرار خواهد داشت.