واشینگتنپست: خروج نیروهای آمریکا از خاورمیانه ضروری است
دو کارشناس امنیتی آمریکایی در مقالهای تحلیلی در واشینگتنپست تاکید کردند حمله اخیر به تاسیسات هستهای در ایران نشان داد حضور گسترده نظامی آمریکا در خاورمیانه بیش از آنکه مزیتی راهبردی باشد، به نقطهضعفی پرهزینه و آسیبپذیر بدل شده است.
در پی گزارشهای تاییدنشده درباره بازداشت شماری از رهبران جامعه یهودیان در ایران به اتهام ارتباط با اسرائیل، یک زن ساکن ایران در گفتوگو با شبکه ۱۲ تلویزیون اسرائیل اعلام کرد که شاهد بازداشت ۱۰ شهروند یهودی بوده است.
«میریام» که پیشتر نیز برای تهیه گزارشهایی درباره وضعیت زندگی در ایران با این شبکه گفتوگو کرده بود، گفت که بامداد یکی از شبهای اخیر، شش زن و چهار مرد یهودی در محل زندگی او بازداشت شدهاند.
او افزود: «ساعت ۱:۳۰ بامداد، مردان مسلح از دیوار پریدند، ساکنان را تهدید کردند و تلفنهایشان را خواستند. من تلفنم را زیر فرش پنهان کرده بودم. آنها ۱۰ نفر را فقط به دلیل یهودیبودنشان با خشونت بازداشت کردند و مثل گوسفند سوار ماشین کردند.»
به گفته او، شش زن بازداشتشده پس از مدتی با وثیقه آزاد شدهاند.
نشریه تایمز اسرائیل نیز به نقل از رانی امرانی، مدیر رادیوی اسرائیلی «ران رادیو»، نوشت که جامعه یهودیان ایران اخیرا گردهماییای با حضور خاخامها و برخی از اعضای جامعه یهودی حاضر در ارتش جمهوری اسلامی برگزار کرده است. هدف این مراسم، به گفته او، رفع هرگونه سوءظن امنیتی درباره «جاسوسی یا خیانت احتمالی» بوده است.
در روزهای گذشته موج تازهای از بازداشتها در میان اقلیتهای دینی ایران آغاز شده؛ اقدامی که با اتهامات امنیتی از جمله «جاسوسی» برای اسرائیل همراه بوده است. تحلیلگران معتقدند این بازداشتها نهتنها فاقد مبنای حقوقی هستند، بلکه اهداف ایدئولوژیک و تبلیغاتی خاصی را دنبال میکنند.
شبکه ۱۲ اسرائیل در گزارشی اختصاصی فاش کرد یک شهروند ۲۴ ساله اسرائیلی که در ماه آوریل به اتهام جاسوسی برای جمهوری اسلامی بازداشت شد، مامور شده بود تا مواد منفجره قدرتمندی را در نزدیکی خانه یسرائیل کاتز، وزیر دفاع اسرائیل، کار بگذارد.
این رسانه اسرائیلی با استناد به منابع امنیتی، این اقدام را بخشی از «نقشه ترور» طراحیشده از سوی جمهوری اسلامی ایران توصیف کرد. فرد بازداشتشده که «روی میزراهی» نام دارد، به «همکاری با دشمن در زمان جنگ» متهم شده است.
بنابر این گزارش، جمهوری اسلامی با استفاده از پلتفرم تلگرام با میزراهی ارتباط برقرار کرده و از طریق ماموری به نام «الکس» او را به ماموریتهای مختلفی از جمله جاسوسی و عملیات تروریستی گماشته است.
در نخستین مرحله، میزراهی به همراه فردی دیگر به نام «الموگ آتیاس» اقدام به فیلمبرداری از مکانهایی چون مقر شاباک (سرویس امنیت داخلی اسرائیل) و برجهای عزریلی در تلآویو کردند.
در ادامه، مامور وابسته به حکومت ایران از آنها خواست دو دوربین جاسوسی را در شهر زادگاه وزیر دفاع، «کفار احیم»، نصب کنند. اما این دو نفر پس از مشاهده خودروی امنیتی با چراغهای گردان، دوربینها را در بوتهها پنهان کردند.
در مرحله بعد، به میزراهی پیشنهاد شد که در قبال یک میلیون دلار یک دانشمند در مؤسسه علمی وایزمن را ترور کند، اما او پس از آنکه نیمی از مبلغ بهصورت پیشپرداخت پرداخت نشد، از اجرای ماموریت سر باز زد.
پس از آن، یک مامور دوم ایرانی با نام مستعار «گتز» با میزراهی تماس گرفت و از او خواست مواد منفجرهای را در نزدیکی خانه یسرائیل کاتز کار بگذارد. او این مواد را در یک کیف آبی از مکانی دریافت کرد و به محلی در حوالی منزل وزیر دفاع منتقل کرد. گفته میشود میزراهی در ازای این ماموریت ارز دیجیتال دریافت کرده و حتی بخشی از مواد منفجره را به خانه شخصی خود برده است.
در گزارش شبکه ۱۲ همچنین آمده است که ماموریت قرار بود در صورت عبور وزیر از محل، به انفجار منجر شود. منابع امنیتی اسرائیل ادعا کردهاند که جمهوری اسلامی در اجرای این طرح به موفقیت «بسیار نزدیکی» رسیده بود. با این حال، جزئیاتی درباره مکان دقیق کارگذاری مواد منفجره یا آمادگی آن برای انفجار منتشر نشده است.
«ماعور گورن»، رئیس واحد اطلاعات پلیس اسرائیل، در واکنش به این پرونده گفت که در طول جنگ بارها مشاهده شده که نیروهای ایرانی با استفاده از تصاویر تهیهشده توسط عواملشان در اسرائیل، اقدام به شناسایی و هدفگیری مکانهای خاص کردهاند. به گفته او، طرح ترور وزیر دفاع تنها یکی از چندین طرح جمهوری اسلامی برای هدف قرار دادن مقامات ارشد اسرائیلی است.
وکیل میزراهی در گفتوگو با شبکه ۱۲ مدعی شده موکلش «جوانی نادان» بوده و هیچ آسیبی به امنیت کشور وارد نکرده است. با این حال مقامهای امنیتی میگویند اقدامات او، زنگ خطری جدی درباره نفوذ دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی در داخل اسرائیل است.
تجربه جنگ ۱۲ روزه نشان داد که جمهوری اسلامی بهرغم تمام شکستهای نظامی، همچنان توانایی بقا دارد. این بنبست تاریخی، اکنون چنان فراگیر شده که به بحرانی معنایی برای مردم بدل شده است: وقتی هیچکدام از راههای کلاسیک تغییر کار نمیکند، چه باید کرد؟
از واپسین روزهای خرداد ۱۴۰۴، مردم ایران یک تجربه بیسابقه را پشت سر گذاشتهاند. جمهوری اسلامی، پس از چندین دهه تنش با اسرائیل و ایالات متحده، بهطور مستقیم وارد جنگی تمامعیار با این دو کشور شد.
این نبرد که ۱۲ روز به طول انجامید، زیرساختهای هستهای و نظامی کشور را در هم کوبید، فرماندهان اصلی نیروهای مسلح از جمله محمد باقری، حسین سلامی، غلامعلی رشید و علی شادمانی را از میان برداشت و نهاد فرماندهی سپاه پاسداران و ارتش را به لرزه انداخت.
با اینحال، نتیجه نهایی برای بسیاری از ایرانیان ناامیدکننده بود: آتشبس برقرار شد، حکومت نجات یافت و هیچکدام از سناریوهای تغییر، چه از درون و چه از بیرون، به وقوع نپیوست.
اگر اعتراضات مردمی در سالهای گذشته از دی ۹۶ و آبان ۹۸ گرفته تا جنبش «زن، زندگی، آزادی» با سرکوب خونین پاسخ داده شد و اگر اصلاحطلبی درونساختاری از دولت محمد خاتمی تا مسعود پزشکیان به فرسودگی و بیاثر شدن رسید، حالا حتی امید به فروپاشی از طریق فشار نظامی نیز برای گروهی که آن را تنها راهحل ممکن میدانستند، رنگ باخته است.
تجربه جنگ ۱۲ روزه نشان داد که جمهوری اسلامی، بهرغم تمام شکستهای نظامی، همچنان توانایی بقا دارد.
این بنبست تاریخی، اکنون چنان فراگیر شده که دیگر تنها یک بحران سیاسی یا اجتماعی نیست، بلکه به یک بحران معنایی برای مردم بدل شده است: وقتی هیچکدام از راههای کلاسیک تغییر کار نمیکند، چه باید کرد؟
برای درک عمیقتر این وضعیت، باید آن را در سه سطح بررسی کرد: تحلیل سیاسی و نهادی، ارزیابی تاریخی-تطبیقی، و نهایتا طراحی راهبردی برای آینده.
این سه سطح، بهجای آنکه پاسخی قطعی ارائه دهند، امکان شکلدهی به یک گفتوگوی واقعی درباره بنبستی را فراهم میکنند که جامعه ایران در آن گرفتار شده است.
سیاست در استیصال
در ادبیات علوم سیاسی، ساختارهایی که امکان اصلاح ندارند، اعتراض را بهشدت سرکوب میکنند و در برابر حملات خارجی نیز انعطافناپذیر باقی میمانند، بهعنوان «رژیمهای اقتدارگرای مقاوم» شناخته میشوند.
مدل حکمرانی جمهوری اسلامی، بهویژه پس از دهه ۱۳۹۰، بهخوبی در چارچوب نظریههای «اقتدارگرایی مقاوم» جای میگیرد. مفهومی که به رژیمهایی اشاره دارد که با وجود بحرانهای داخلی، اعتراضات مردمی و فشارهای بینالمللی، به بقای خود ادامه میدهند.
اوا بلین، استاد علوم سیاسی، در مقاله شاخص خود با عنوان «پایداری اقتدارگرایی در خاورمیانه» نشان میدهد که دوام رژیمهای اقتدارگرا در این منطقه بیش از آن که به مشروعیت یا عملکرد اقتصادی وابسته باشد، متکی بر انسجام نیروهای امنیتی و اراده آنان برای سرکوب است.
جمهوری اسلامی با تکیه بر سپاه پاسداران، بسیج و شبکههای اطلاعاتی موازی، ساختار پیچیدهای از کنترل و سرکوب اجتماعی ایجاد کرده که دقیقا با مدل بلین همخوانی دارد.
استیون لوویتسکی و لوکان وی، استادان علوم سیاسی نیز در کتاب «اقتدارگرایی رقابتی» مفهوم رژیمهای هیبریدی را مطرح میکنند که در آن، نهادهای دموکراتیک وجود دارند اما این نهادها بهشدت دستکاری و کنترل میشوند تا حکومت اقتدارگرا بتواند در ظاهر قانونی، اما در واقع مستبدانه عمل کند.
نظام جمهوری اسلامی نیز دقیقا در این چارچوب قرار میگیرد: انتخاباتی با ظواهر رقابتی اما در عمل، فاقد امکان واقعی برای انتقال قدرت.
بنابراین، ترکیب ساختار امنیتی متراکم، نهادهای نمایشی و فقدان اراده سیاسی برای اصلاح، جمهوری اسلامی را به نمونهای برجسته از اقتدارگرایی مقاوم بدل کرده است؛ رژیمی که بهجای اصلاح، بحران را مدیریت میکند، بهجای پاسخگویی، سرکوب را پیچیدهتر میسازد و بهجای فروپاشی، از فشار خارجی برای تحکیم درونی خود استفاده میکند.
چنین ساختارهایی نهفقط با زور بلکه با طراحی پیچیده سرکوب روانی، تکهتکه کردن جامعه مدنی، مدیریت وفاداری اقتصادی و بهرهبرداری از احساسات ملیگرایانه، توانستهاند در مقابل موجهای اصلاحی یا انقلابی ایستادگی کنند.
در سطح داخلی، مردم با نهادی روبهرو هستند که نه تنها اصلاحات را ناکارآمد کرده، بلکه ابزار مشارکت سیاسی را بهکلی تهی کرده است.
از این رو، پیروزی پزشکیان در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۳، اگرچه بسیاری را به اصلاحاتی حداقلی امیدوار کرد ولی فقدان اختیار او در برابر نهادهای امنیتی و نظامی و نیز عدم تغییر در ساختارهای تصمیمگیری کلان، بار دیگر نشان داد که تغییر از درون این سیستم تنها در حد تعویض ویترین است.
اما حتی در شرایطی که فشار از بیرون مانند تحریم یا حمله نظامی وارد شده، جمهوری اسلامی توانسته این تهدیدها را به فرصت بدل کند.
نظریه «بازی دو سطحی» رابرت پاتنم، محقق شناخته شده علوم سیاسی، توضیح میدهد که در روابط بینالملل، بازیگران سیاسی میتوانند از فشارهای بینالمللی برای تقویت موقعیت داخلی خود استفاده کنند.
حکومت ایران بارها توانسته از دشمن خارجی، ابزار بسیج ایدئولوژیک بسازد، مخالفان داخلی را متهم به «همکاری با بیگانه» کند و نهادهای سرکوب را با حمایت عمومی دوباره بسازد.
در جریان جنگ اخیر نیز این الگو بار دیگر به کار گرفته شد: فرماندهان نظامی کشته شدند اما روایت مقاومت و مظلومیت بلافاصله از سوی دستگاههای تبلیغاتی فعال شد.
تجربه تاریخی و بومی انسداد
برای فهم بهتر این بنبست، باید آن را در مقایسه با دیگر جوامع در وضعیتهای مشابه قرار داد.
یکی از نمونههای کلاسیک، اتحاد جماهیر شوروی در دهه ۱۹۸۰ بود و آنچه گذار به فروپاشی را ممکن کرد، نه اعتراضات مردمی یا فشار خارجی، بلکه اصلاحاتی از درون با رهبری میخائیل گورباچف بود. اصلاحاتی که با حمایت بخشی از نخبگان و ساختار بوروکراتیک انجام شد.
تفاوت اساسی این وضعیت با ایران امروز، فقدان اراده اصلاح در راس قدرت و نبود ساختار بوروکراتیک مستقل از ایدئولوژی است.
در سوی دیگر طیف، سوریه قرار دارد.
در این کشور، اعتراضات مردمی به دلیل سرکوب وحشیانه و نبود رهبری منسجم، به جنگ داخلی انجامید و در نهایت با دخالت خارجی، حکومت بشار اسد از بین رفت و دولت جدیدی مستقر شد؛ اما گذر از این مسیر همراه با ویرانی و انشقاق اجتماعی بود.
در این میان، ایران به نوعی در حالت تعلیق تاریخی بهسر میبرد: نه مانند شوروی نخبگان اصلاحطلب دارد، نه مانند سوریه درگیر فروپاشی اجتماعی است.
نتیجه آن، چیزی است که جوئل میگدال، پژوهشگر برجسته حوزه روابط دولت و جامعه، در قالب نظریه «انسداد نهادی» توصیف میکند: ساختاری که از درون قفل شده، از بیرون نفوذناپذیر است، و جامعه نیز به دلیل سرکوب شدید، ناتوان از سازماندهی مجدد برای جایگزینی آن شده است.
خطای تخمین و اثر «گردآمدن حول پرچم»
حتی در بحبوحه آشفتگی نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی، زمانی که فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در عرض چند روز کشته شدند و زیرساختهای حساس هستهای و نظامی در هم شکستند، برخلاف بسیاری از پیشبینیها، نه شورش داخلی گستردهای شکل گرفت، نه حتی از درون طبقات ناراضی حکومت صدایی برای بهرهبرداری از این خلأ قدرت بلند شد.
این خطای تخمین، دلایل متعددی دارد.
نخست، تحلیلهای بیرونی عمدتا بر فروپاشی ساختاری تمرکز داشتند و از درک ظرفیتهای «چسب اجتماعی و روانی» حکومت بازماندند.
ساختارهای امنیتی رژیم، حتی در شرایط بحرانی، همچنان انسجام نسبی داشتند و اجازه ندادند خلأ قدرت به درگیری یا ریزش منجر شود.
دوم، بخشی از جامعه از جمله طبقات سنتی، بخشهایی از اقشار مذهبی یا حتی برخی لایههای ملیگرا در مواجهه با حمله خارجی دچار همان پدیدهای شدند که در نظریههای علوم سیاسی از آن با عنوان «گرد آمدن دور پرچم» یاد میشود؛ یعنی گردآمدن روانی و نمادین مردم حول مفهوم وطن در شرایط تهدید خارجی.
این حس خطر، ولو کوتاهمدت، انسجام روانی مصنوعی ایجاد کرد و مانع از شکلگیری «هرگونه حرکت ساختارشکن» شد.
در نتیجه، حکومت توانست حتی در لحظهای که از بیرون کاملا متزلزل بهنظر میرسید، از درون بدون شکاف باقی بماند و این، خود نشانهای هشداردهنده از عمق و پیچیدگی انسداد سیاسی در ایران است.
راهبردهای ممکن برای خروج از بنبست
در چنین وضعیتی، هر راهکاری که بر یکی از سه مسیر کلاسیک (اصلاح، انقلاب، یا مداخله خارجی) متکی باشد، از پیش شکستخورده است.
در عوض، باید به راهکارهایی چندلایه، تدریجی و ترکیبی اندیشید که همزمان از دل جامعه برخیزند و نهاد قدرت را نه لزوما با زور، بلکه با فرسایش مشروعیت به عقبنشینی وادار کنند.
یکی از مسیرهای محتمل، «گذار فرسایشی» است: فرایندی تدریجی که با انباشت شکستهای کوچک حکومت، گسترش روایتهای بدیل، نافرمانیهای مدنی هوشمند و مهاجرت نخبگان، ساختار قدرت را از درون تهی میکند.
این مسیر نیازمند سازمانیابی مدنی، رسانههای مستقل و بازتعریف کنشگری سیاسی از خیابان به شبکههای غیررسمی است.
مقاومت در این حالت نه به شکل اعتراض مستقیم، بلکه در قالب ساختن فضاهای موازی زیست، آموزش، گفتوگو و حتی طنز و کنایه پیش میرود.
راه دیگر، استفاده از شکافهای احتمالی در راس قدرت است.
کشتهشدن فرماندهان ارشد، افزایش فشار بینالمللی و فرسایش درونسیستمی ممکن است در آیندهای نزدیک به شکافهای جدی در حاکمیت منجر شود.
اگر در چنین لحظهای، جامعه آمادگی نداشته باشد، امکان کودتا یا قدرتگیری یک جناح نظامی افراطی وجود دارد اما اگر شبکههای مدنی، سیاسی و روشنفکری آماده باشند، شاید بتوان گذار کمهزینهتری رقم زد.
در نهایت، نباید ظرفیت مذاکره با جهان را نادیده گرفت.
گفتوگوهای هوشمند، مشروط به تغییرات واقعی، میتواند تحریمهای گزینشی را به ابزاری برای فشار بر نهادهای سرکوبگر بدل کند.
این تحریمها باید نه علیه مردم، بلکه علیه بنیادها و شبکههای مالی سپاه پاسداران، شورای نگهبان و نهادهای تبلیغاتی اعمال شوند.
امید کی بر میگردد؟
وضعیتی که مردم ایران در آن گرفتار آمدهاند، صرفا بنبست سیاسی نیست، بلکه انسدادی عمیقتر، پیچیدهتر و وجودیتر است.
در طول حدود ربع قرن گذشته، نسل پشت نسل، به امید یک مسیر رهایی وارد میدان شدهاند: نسلی اصلاحطلب، نسلی معترض، نسلی انقلابی و اکنون نسلی که حتی خاطره پیروزی را به ارث نبرده است.
شکست همه راههای شناختهشده برای تغییر، از درون سیستم و بیرون آن، از صندوق رای تا خیابان، از فشار بینالمللی تا حمله نظامی، نهتنها فضای سیاسی، که خودِ روان جمعی جامعه را در حالت تعلیق و بیباوری فرو برده است.
این ناامیدی، از جنس معمول نیست.
ناامیدی رایج در جوامع سرکوبشده، معمولا با امیدی متقابل در آینده همراه است: امیدی به فردا، به یک نسل دیگر، به یک رهبری نوظهور.
اما آنچه ایران امروز با آن روبهروست، نوعی بیزمانی سیاسی است: مردم نه فقط راهی برای خروج نمیبینند، بلکه دیگر حتی نمیدانند چه زمانی قرار است دوباره امید، مشروعیت پیدا کند.
این همان چیزیست که میتوان آن را «انسداد وجودی» نامید؛ یعنی فروپاشی تصور داشتن «افق».
انسان ایرانی در وضعیت فعلی، نه فقط از حقوق شهروندیاش محروم است بلکه از بنیادیترین وجه انسانیاش هم دور مانده: از رویا داشتن.
در چنین حالتی، جامعه نهفقط بیصدا میشود بلکه ممکن است به تدریج به بیحسی اخلاقی برسد.
فقدان امکان کنش، به سرخوردگی منجر میشود و سرخوردگی به بیتفاوتی.
این بیتفاوتی به سیاست، به مسئولیت و به سرنوشت دیگران، اگرچه سازوکار بقا برای فرد است اما در سطح کلان، مرگ جامعه است.
چنین جامعهای شاید سالها بدون انفجار بزرگ دوام بیاورد اما درون خود را از دست میدهد و پوسیده، خالی و بیمعنا میشود.
با این حال، حتی در دل چنین انسدادی، هنوز میتوان روزنههایی برای بازسازی تصور آینده جستوجو کرد.
بازسازی این تصور، با نسخههای بزرگ و شعارهای انقلابی ممکن نیست.
سیاست در ایران امروز نه در مرکز بلکه در حاشیهها زندگی میکند: در شعر و موسیقی، در شبکههای دوستی، در انتخابهای کوچک روزمره، در زبان طنز، در رد کردن اجبارها، در نافرمانیهای خاموش.
اینجاست که زندگی سیاسی دوباره جوانه میزند؛ جایی که امید نه بهعنوان یک ابزار مبارزه، بلکه بهمثابه یک فضیلت انسانی دوباره بازسازی میشود.
در این مسیر، وظیفه روشنفکران، فعالان، نویسندگان و همه کنشگران مدنی، نه تولید نسخههای فوری نجات، بلکه حفظ شعلههای کمفروغ معنا و گفتوگوست.
وقتی همه راهها بستهاند، آنچه باقی میماند، حفظ امکان گفتن است؛ حتی اگر شنیده نشود، نوشتن، حتی اگر منتشر نشود، اندیشیدن، حتی اگر در سکوت.
تنها در چنین فضاهایی است که میتوان دوباره افق را باز کرد، امید را بازآفرید و به سیاست، بهمعنای اصیل کلمه، امکان بازگشت داد.
بنابراین، مساله امروز مردم ایران این نیست که چرا نظام تغییر نمیکند، بلکه این است که در دل انسدادی که نظام ساخته، چگونه میتوان همچنان زیست، مقاومت کرد، معنا ساخت و نپوسید؟
این راه، راهی آرام، تدریجی و نامطمئن است اما تنها راهی است که امکان بازسازی آیندهای انسانی میدهد: آیندهای که در آن، مردم ایران بار دیگر بتوانند درباره سرنوشت خود، با صدای خود، تصمیم بگیرند؛ نه از طریق سقوط ناگهانی یا نجات قهرمانانه، بلکه از راه فرایند خلاق و ریشهدار بازسازی جامعه، فرهنگ و زندگی در دل فاجعه.
شبکه فاکسنیوز با انتشار تصاویری از یک چت با فرزند هدایتالله فرزادی، رییس زندان اوین، گزارش داد مامورانی از اسرائیل پیش از حمله هشدار داده بودند که این مقام قضایی باید برای نجات جانش، درهای زندان را باز و زندانیان را آزاد کند اما او فرار کرد.
وبسایت فاکسنیوز شنبه هفتم تیر بر اساس مجموعه پیامهای واتساپی که از طریق یک منبع اطلاعاتی اسرائیلی در اختیارش قرار گرفته، گزارش داد روز دوم تیر و پیش از حمله به اوین، یک مامور با امیرحسین فرزادی، پسر بزرگ رییس زندان، تماس گرفته است.
در این تماس به امیر دستور داده شده به پدرش بگوید درهای زندان را باز و زندانیان سیاسی را آزاد کند: «چون ظرف چند دقیقه به اوین حمله میشود.»
بر اساس این گزارش، امیر پرسیده که آیا اتفاقی برای پدرش افتاده و مامور اسرائیلی پاسخ داده به شرطی که این پیام را منتقل و پدرش را متقاعد کند، هیچ اتفاقی برای او نخواهد افتاد و زنده میماند.
تصویری که فاکسنیوز با عنوان چت میان امیرحسین فرزادی و مقام اسرائیل منتشر کرد
منبعی که این اطلاعات را در اختیار فاکسنیوز قرار داده، گفت امیر پس از دریافت هشدار، با عمویش تماس گرفته و او با خودرویش به سمت زندان رفته تا هدایتالله فرزادی را از آنجا بیرون بیاورد.
به گفته این منبع، این دو نفر لحظاتی پیش از آغاز حملات هوایی اسرائیل به اوین، با سرعت از محل گریختهاند و از آن زمان تاکنون خبری از هدایتالله فرزادی در دست نیست.
روابط عمومی ادارهکل زندانهای استان تهران بلافاصله به این گزارش واکنش نشان داد و در اطلاعیهای، آن را «دروغپردازی و تلاش کور صهیونیستها برای منحرف کردن افکار عمومی از حمله به زندان اوین» خواند.
این اطلاعیه افزود: «طبق مستندات موجود، در زمان وقوع حمله، فرزادی به همراه یک تیم در حال بازدید از یکی از بندهای زندان بود»
جمهوری اسلامی هنوز آمار دقیقی از شمار کشتهشدگان، چه مدیران و کادر زندان و چه زندانیان محبوس در اوین، ارائه نداده است.
پیشتر اطلاعاتی به ایراناینترنشنال رسیده که نشان میدهد شماری از کارکنان اوین از جمله دو تن از مدیران بدنام این زندان که سابقه ریاست بندهای چهار، هفت و هشت را دارند به همراه تعدادی از نیروهای نظامی و گارد زندان کشته شدهاند.
اسکندر مومنی، وزیر کشور دولت مسعود پزشکیان، ششم تیر گفت از ساعات اولیه حمله، مقامهای امنیتی اقداماتی برای جلوگیری از فرار زندانیان انجام دادند و در این زمینه، مصوبهای برای جلوگیری از شورش یا فرار زندانیان در زندان اوین تصویب شده بود.
در روزهای گذشته گزارشهایی درباره بیخبری از وضعیت و محل نگهداری شماری از زندانیان سیاسی محبوس در اوین پس از انتقال زندانیان به دیگر زندانها، منتشر شده است.
هدایتالله فرزادی، رییس زندان اوین
تحریم فرزادی از سوی آمریکا و اروپا به دلیل نقض فاحش حقوق بشر
فاکسنیوز یادآوری کرد فرزادی که از شهریور ۱۴۰۱ مدیر زندان اوین بوده، به نقض فاحش حقوق بشر، از جمله شکنجه و قتل فعالان و زندانیان سیاسی، متهم است.
اتهامات علیه او شامل ضرب و شتم، گرسنگی دادن، خشونت جنسی علیه زندانیان زن و قتل است.
آمریکا و اتحادیه اروپا پیشتر فرزادی را تحریم کرده بودند.
وزارت خزانهداری آمریکا پیشتر در بیانیهای برای تحریم فرزادی نوشته بود تعداد زیادی از معترضان خیزش انقلابی سال ۱۴۰۱، پس از بازداشت و انتقال به زندان اوین، مورد شکنجه و دیگر اشکال سوءرفتار جسمی قرار گرفتند.
فرزادی پیش از حضور در زندان اوین، ۱۰ سال در زندان دیزلآباد کار کرده بود.
او در دیزلآباد کرمانشاه به سازماندهی برای قطع عضو زندانیانی با جرایم کوچک در ملاءعام مشهور بود.
وزارت خزانهداری آمریکا گفته بود فرزادی در دوره ریاستش بر زندان تهران بزرگ (فشافویه)، بر «شکنجه و بدرفتاری با زندانیان» نظارت داشته است.
اتحادیه اروپا نیز اواخر فروردین امسال در اطلاعیهای، از تحریم فرزادی و شش فرد و دو نهاد جمهوری اسلامی بهدلیل نقش آنها در بازداشت و زندانی کردن شهروندان اروپایی در ایران خبر داده بود.
دان کالدول، مشاور پیشین پنتاگون و کهنهسرباز جنگ عراق، و جنیفر کاواناگ، مدیر تحلیل نظامی در اندیشکده «دیفنس پرایوریتیز»، با اشاره به عملیات گسترده ۳۱ خرداد نوشتند: بمبافکنهای بی-۲ از پایگاهی در ایالت میسوری آمریکا بهمدت ۳۷ ساعت پرواز کردند تا تاسیسات هستهای فردو و نطنز را بمباران کنند. بهطور همزمان، ۳۰ موشک کروز تاماهاوک نیز از یک زیردریایی در خلیج فارس به سوی نطنز و اصفهان شلیک شد. این عملیات با همراهی دهها هواپیمای شناسایی، جنگنده و سوخترسان انجام شد.
اما نکته کلیدی، بهنوشته نویسندگان، آن است که بسیاری از این هواپیماها از پایگاههای آمریکا در خاورمیانه بهپرواز درنیامده بودند؛ موضوعی که میتواند ناشی از ملاحظات سیاسی کشورهای میزبان یا امتناع آنها از همکاری مستقیم باشد. این واقعیت، به باور آنها، اعتبار عملیاتی ۴۰ هزار نیروی مستقر آمریکا و میلیاردها دلار تجهیزات نظامی در منطقه را زیر سوال میبرد.
۳۶ ساعت پس از حمله، حکومت ایران با شلیک موشک به پایگاه هوایی «العدید» در قطر پاسخ داد؛ حملهای که اگرچه تلفات انسانی نداشت، اما موجب انتقال هواپیماها از این پایگاه و اعزام ناوهای آمریکایی از بندر بحرین به دریا برای حفظ امنیت شد.
نویسندگان این تحولات را نشانهای از آسیبپذیری جدی نیروهای آمریکایی در منطقه دانستهاند و مینویسند ادامه استقرار گسترده ارتش آمریکا در خاورمیانه، بیش از آنکه بازدارنده باشد، آنها را به اهدافی در دسترس برای دشمنان دولتی و غیردولتی تبدیل کرده است؛ همانطور که در بمبگذاری مرگبار پادگان تفنگداران آمریکا در بیروت در سال ۱۹۸۳ و حمله به برجهای خبر در عربستان در ۱۹۹۶ رخ داد.
این تحلیل هشدار میدهد که هزینههای مالی و امنیتی چنین حضوری بالا است، و در شرایطی که اجازه عملیات از سوی کشورهای میزبان محدود یا سلب میشود، باید این حضور مورد بازنگری قرار گیرد.
بهباور نویسندگان، دولت آمریکا باید نیروهای خود را بهویژه از پایگاههای در معرض خطر مانند کویت خارج کند، حضور خود در عراق و سوریه را به صفر برساند و تمرکز خود را بر پایگاههای امنتری مانند «سلطان بن عبدالعزیز» در عربستان سعودی معطوف کند. همچنین نیروهای موقتی که پس از حملات حماس در ۷ اکتبر و آغاز جنگ جمهوری اسلامی و اسرائیل به منطقه اعزام شدند، باید پس از پایان بحران، بازگردانده شوند.
کالدول و کاواناگ در پایان تاکید میکنند: جنگ ۱۲ روزه با [حکومت] ایران هرچند برای آمریکا تلفاتی نداشت، اما فرصتی فراهم کرده تا برای نخستینبار در یک دهه اخیر، راهبرد نظامی خود در منطقه را اصلاح و بهصورت اساسی کوچکسازی کند. این فرصتی است که نباید از دست برود.