در سایه بحرانهای اقتصادی و سیاستهای تبعیضآمیز جمهوری اسلامی، مهاجرستیزی علیه افغانستانیها در ایران به پدیدهای نگرانکننده بدل شده است؛ اما این تنفر اجتماعی، نتیجه فرهنگ مردم نیست، بلکه بازتاب سالها بهرهکشی، بیحقوقسازی و تبلیغات رسمی است.
تصاویر و گزارش هایی که این روزها از مرزهای شرقی ایران منتشر میشود، تکاندهندهتر از هر خبر رسمی درباره بحران مهاجرت است. هزاران مهاجر افغانستانی در یک روز از سوی ماموران جمهوری اسلامی بازداشت و با تحقیر، ضربوشتم و بیاحترامی اخراج میشوند. در میان آنها زنان، کودکان، کهنسالان، بیماران و حتی پناهجویانی با مدارک قانونی نیز دیده میشوند. موجی از روایتهای دردناک در رسانهها و شبکههای اجتماعی منتشر شده که بهروشنی از خشونت سیستماتیک، تحقیر نهادینهشده و فروپاشی همدلی انسانی در برخورد با این مهاجران حکایت دارد.
این خشونت از کجا میآید؟ چرا جامعهای که خود زیر فشار شدید اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است، اینچنین مهاجرستیز میشود؟ آیا این مهاجرستیزی ریشه در فرهنگ مردم ایران دارد یا نتیجه مستقیم سیاستهای ناعادلانه جمهوری اسلامی است؟
مهاجران افغانستانی؛ از همراهی تا حاشیهنشینی
مهاجرت گسترده افغانستانیها به ایران از اوایل دهه ۱۳۶۰ خورشیدی آغاز شد؛ زمانی که جنگ، ناامنی و فروپاشی دولت مرکزی در افغانستان، هزاران خانواده را وادار به ترک کشورشان کرد. در دهههای نخست، بسیاری از مهاجران افغانستانی در ایران پذیرفته شدند. آنها به ساختوساز، کشاورزی و کارگری مشغول شدند و در بسیاری از نقاط کشور روابط اجتماعی مثبتی با مردم محلی برقرار کردند. افغانستانیها در بازسازی بسیاری از شهرهای ایران نقش کلیدی داشتند؛ بهویژه در شهرهایی چون مشهد، قم، تهران، کرمان و یزد.
اما از همان ابتدا، حضور افغانستانیها با محدودیتهایی نیز همراه بود. دولت ایران، بهرغم پذیرش موج مهاجران، آنها را از بسیاری حقوق شهروندی محروم کرد: دسترسی نداشتن به بیمه، محدودیت در مالکیت، ممنوعیت تحصیل رسمی برای کودکان و محرومیت از اقامت دائم. این محدودیتها در سالهای بعد نه تنها کاهش نیافت بلکه با سیاستهای کنترلگرانهتری تقویت شد.
حکومت و ساختار تبعیض: سیاستهای مهاجرستیزانه
جمهوری اسلامی ایران نهتنها هرگز سیاست مهاجرتی روشن و حمایتمحور نداشته، بلکه از ابتدا حضور مهاجران، بهویژه افغانستانیها، را نه بهمثابه یک واقعیت انسانی یا مسئولیت اخلاقی، بلکه بهمثابه ابزاری برای کنترل، فشار، و مدیریت بحرانهای داخلی و خارجی در نظر گرفته است.
بهعنوان مثال، حکومت ایران بارها از مهاجران افغانستانی بهعنوان اهرم فشار بر دولتهای افغانستان استفاده کرده است. در دورههایی که روابط تهران و کابل تیره میشد، چه در دوران حامد کرزی و چه در دوران اشرف غنی، موجهایی از اخراج، تهدید، سختگیری در صدور کارت اقامت و اعمال محدودیت در اشتغال و آموزش مهاجران آغاز میشد. یکی از نمونههای روشن آن، قطع ثبت نام کودکان افغانستانی در مدارس دولتی در برخی استانها در سال ۱۳۹۴ بود که با واکنش گسترده در فضای عمومی ایران و افغانستان همراه شد.
همچنین در سالهای پس از سقوط دولت اشرف غنی، با گسترش حضور مهاجران تازه وارد، دولت ایران اخراجهای دستهجمعی را شدت بخشید، بهگونهای که بهگفته منابع رسمی طالبان، تنها در سال ۱۴۰۱ بیش از یک میلیون مهاجر افغانستانی بهصورت اجباری و در شرایطی غیرانسانی از ایران اخراج شدند.
این استفاده ابزاری، تنها به حوزه دیپلماسی محدود نماند؛ بلکه در سطحی هولناکتر، به جذب نظامی مهاجران انجامید. از سال ۱۳۹۲، سپاه قدس با تاسیس «لشکر فاطمیون »از میان مهاجران افغانستانی مقیم ایران، آنها را با وعده اقامت دائم، حقوق مالی یا تحت فشارهای غیرمستقیم، برای جنگ در سوریه به خدمت گرفت.
گزارشهایی از سازمانهای حقوق بشری و رسانههای بینالمللی مانند دیدبان حقوق بشر، خبرگزاری رویترز و نیویورکتایمز نشان میدهد که حتی نوجوانان ۱۴ تا ۱۶ ساله نیز در میان این نیروها بودهاند. برخی از این افراد پس از بازگشت به ایران به حال خود رها و دچار مشکلات روانی یا بیسرپناهی شدند. این سوءاستفاده نظامی، مصداق آشکار بهرهکشی از شرایط آسیبپذیر انسانی و نقض فاحش حقوق بشر است.
در سطح اداری و حقوقی نیز جمهوری اسلامی بهجای تسهیل اقامت و ادغام مهاجران، با ایجاد دیوارهای تبعیض ساختاری، مهاجران افغانستانی را از بسیاری از حقوق بنیادین محروم کرده است. ممنوعیت خرید خانه، خودرو، اشتغال رسمی، دسترسی به بیمههای اجتماعی و تحصیل در دانشگاههای دولتی، تنها بخشی از این سیاستهاست.
در برخی استانها، مانند خراسان رضوی، کرمان و فارس، محدودیتهایی برای تردد، اسکان یا ثبت نام فرزندان در مدارس اعمال شده که حتی قوانین بینالمللی پناهندگی را نیز نقض میکند. در سالهای گذشته، برگههایی با عنوان «مناطق مجاز سکونت اتباع » در شهرهایی مانند مشهد منتشر شده که رسما ساکنان افغانستانی را از ورود یا زندگی در بخشهایی از شهر منع میکند.
در کنار این تبعیضهای قانونی، حکومت بارها موجهایی از اخراج غیرقانونی و فاقد فرایند قضایی یا نظارت مستقل را نیز اجرا کرده است.
آخرین موج اخراج مهاجران افغانستانی در پی جنگ اخیر تهران با اسرائیل و آمریکا و به بهانه جاسوسی مهاجران شکل گرفته است. مسئولان ایرانی اینبار نه تنها اتباع بدون مدرک، بلکه حتی مهاجران دارای روادید یا اقامت قانونی را به بهانه «جاسوسی »هدف گرفتهاند. بر اساس گزارشها، بیش از ۳۰ هزار افغانستانی تنها در یک روز و در مجموع حدود۳۶۶ هزار نفر در نیمه اول سال ۲۰۲۵ از ایران اخراج شدهاند.
مقامات امنیتی جمهوری اسلامی بدون ارائه شواهد مستند، از بازداشت و اخراج انبوه افغانستانیها سخن میگویند. اتهامات جاسوسی نه تنها رسانهای شدهاند، بلکه موبایل مهاجران نیز برای یافتن ارتباط با اسرائیل بازرسی شده. بسیاری از پناهجویانی که سالها در ایران زندگی کردهاند، ناگهان هویت عمومیشان بهعنوان «جاسوس »تغییر کرده؛ اتهامی که موجی از اضطراب، بیاعتمادی و ناباوری را میان مهاجران ایجاد کرده است.
این اخراجها نهتنها شامل مهاجران فاقد مدرک، بلکه در موارد متعددی شامل پناهندگان دارای کارت اقامت، زنانی با فرزندان متولد ایران و بیماران نیازمند درمان پزشکی نیز شده است. در بسیاری موارد، ماموران هنگام بازداشت حتی به مهاجران اجازه جمع کردن وسایل، تماس با خانواده یا دریافت دارو را نیز نمیدهند. جدایی کودکان از والدین، ناپدید شدن نوجوانان در مسیر اخراج و بیخبری خانوادهها از سرنوشت بازداشتشدگان، فجایعی تکرارشونده در این روند بودهاند.
«دیگری سازی» و سیاست جایگزینی دشمن
یکی از موثرترین ابزارهای حکومت در ساختن تصویر منفی از مهاجران، رسانههای رسمی، بهویژه صداوسیما بوده است. در سریالها، اخبار و گزارشها، مهاجر افغانستانی اغلب با ویژگیهای منفی به تصویر کشیده شده: بزهکار، خشن، ناآگاه یا سربار. درحالیکه آمارهای رسمی نشان میدهد نرخ جرایم در میان مهاجران افغانستانی نه تنها بیشتر از شهروندان ایرانی نیست، بلکه در بسیاری موارد پایینتر است.
از سوی دیگر، رسانههای حکومتی هرگونه اعتراض نسبت به رفتار با مهاجران را با برچسبهایی چون «نفوذ فرهنگی»، «تهدید امنیتی » یا «جوسازی بیگانگان »خاموش میکنند که این بار اتهام جاسوسی هم به آن اضافه شده است. نتیجه آن که بسیاری از مردم، بهویژه نسلهای جوانتر، بدون شناخت مستقیم از مهاجران افغانستانی، تصویر کلیشهای و منفی از آنان در ذهن دارند.
بهعلاوه در شرایط بحران اقتصادی، ذهنیت عمومی همواره مستعد یافتن «مقصر »است. حکومت ایران به جای پذیرش مسئولیت، افغانستانیها را عامل کمبود منابع، افزایش بیکاری یا بار اضافی بر سیستم رفاه عمومی معرفی کرده است. این در حالی است که بخش عمدهای از مهاجران افغانستانی در مشاغل سخت، کمدرآمد و غیررسمی مشغولاند؛ مشاغلی که اغلب ایرانیان به آنها رغبت ندارند. با اینکه مهاجران سهمی از یارانههای دولتی، بیمه یا خدمات رفاهی ندارند، مالیات نیز میپردازند و حضور آنان به رشد برخی از بخشهای اقتصادی، بهویژه در ساختوساز و کشاورزی کمک کرده است.
با وجود این، در روایت رسمی، مهاجر افغانستانی نه کارگر پرتلاش، بلکه مهاجم بیگانهای تصویر میشود که منابع کشور را میبلعد. این سیاست جایگزینی دشمن، مشابه همان الگویی است که حکومت برای توجیه سرکوب داخلی نیز به کار میبرد: همیشه باید «دیگری»ای وجود داشته باشد که تهدید تلقی شود؛ گاه غرب، گاه مخالفان داخلی و گاه مهاجران.
مردم یا حکومت؟ مسئولیت اصلی با کیست؟
پرسش از مسئولیت مردم در پدیده مهاجرستیزی اگرچه حساس، اما گریزناپذیر است. نمیتوان تمام رفتارهای طردکننده، خشونتبار یا تحقیرآمیز را تنها به سیاستهای حکومتی نسبت داد؛ بخشی از این برخوردها، ریشه در باورهای تاریخی، ساختارهای طبقاتی و مناسبات اجتماعی خود جامعه ایران دارد. نگاه بخشی از مردم ایران به مهاجران افغانستانی، در بسیاری موارد با کلیشههایی نظیر «کارگر ارزان»، «غریبه مزاحم»، یا حتی «تهدید فرهنگی » آمیخته شده است؛ نگاهی که گرچه محصول تبلیغات رسمی است، اما تنها به آن محدود نمیشود.
برخی از این نگرشها سابقهای طولانی دارند و از گذشتههای دور، در ساختار سلسلهمراتبی هویتی در ایران شکل گرفتهاند. در روایتهای شفاهی، ادبیات عامیانه و حتی نظام آموزشی، همواره نوعی نگاه از بالا به پایین نسبت به همسایگان شرقی، بهویژه افغانستانیها وجود داشته است.
تصورات قالبی درباره «افغانستانی بودن»، بهویژه در شهرهایی که مهاجران بیشتری ساکناند، بهسادگی به تبعیض روزمره، تمسخر، تحقیر زبانی و حذف اجتماعی منتهی شده است. این امر در زندگی روزمره بازتاب مییابد: از امتناع برخی خانوادهها از اجازه بازی به کودکانشان با بچههای افغانستانی گرفته تا امتناع از اجاره خانه به مهاجران و در سطحی کلانتر، شکلگیری محلههای حاشیهنشین «ویژه افغانستانیها »که عملا جداسازی فضایی را بازتولید میکنند.
ساختار طبقاتی جامعه نیز در بازتولید تبعیض نقش داشته است. بیشتر مهاجران افغانستانی در پایینترین سطوح اقتصادی، شغلی و اجتماعی قرار دارند و در غیاب سیاستهای ادغام، این شکاف به بیگانگی متقابل دامن زده است. در نتیجه، بسیاری از ایرانیان، بهویژه در طبقات متوسط و بالا، مهاجران را نه بهعنوان همسایه، بلکه بهعنوان «دیگریِ مزاحم » میبینند؛ دیگرانی که حضورشان یادآور فقر، بیثباتی و تهدید به نزول در سلسله مراتب اجتماعی است.
با این حال، این وضعیت بههیچوجه یکدست نیست. تنوع تجربیات در نقاط مختلف ایران، نقش آموزش، ارتباط مستقیم و تعاملهای روزمره را برجسته میکند. در بسیاری از مناطق، مهاجران افغانستانی در بافت محلی ادغام شدهاند، روابط خویشاوندی با ایرانیان پیدا کردهاند و بخشی از نیروی کار، فرهنگ و حتی هویت اجتماعی محلههای خود محسوب میشوند. از همینرو، مهاجرستیزی را نمیتوان به یک ویژگی فراگیر مردمی فروکاست، بلکه باید آن را بهمثابه روندی دید که در بستر تبعیض ساختاری، آموزش ناکارآمد، تصویرسازی رسانهای و تجربههای نابرابر شکل گرفته است.
بازاندیشی در مفهوم همبستگی
در جهانی که جابهجایی انسانها بهدلیل جنگ، فروپاشی دولتها، بحرانهای اقلیمی و نابرابریهای ساختاری به پدیدهای فراگیر بدل شده، بازنگری در مفاهیمی چون «همسایگی»، «دیگری »و «مسئولیت مشترک » اهمیت روزافزونی یافته است.
جامعه ایران نیز، که خود سالهاست درگیر سرکوب سیاسی، رکود اقتصادی و انسداد اجتماعی است، در برابر نوعی دوگانگی قرار دارد: از یکسو تجربه زیستهاش او را مستعد همدلی با پناهجویان میکند، و از سوی دیگر، تحت فشار گفتمانهای رسمی و بحرانهای انباشته، ممکن است واکنشهایی تدافعی و بیگانهستیزانه از خود نشان دهد.
بررسی روندهای چند دهه اخیر نشان میدهد که مهاجرستیزی در ایران، بیش از آنکه ریشه در باورهای فرهنگی یا خصومتهای دیرینه داشته باشد، نتیجه مستقیم سیاستگذاریهای حکومتی است. نظام جمهوری اسلامی با اعمال محدودیتهای اداری، تبعیض قانونی و بهرهبرداری ابزاری از مهاجران، نهتنها آنها را به حاشیه رانده، بلکه زمینههای تنش اجتماعی را نیز تقویت کرده است.
در این میان، تبلیغات رسمی و نبود نهادهای ناظر مستقل، موجب بازتولید کلیشههای منفی و شکلگیری تصویری ناعادلانه از مهاجران افغانستانی در ذهن بخشی از جامعه شده است.
با این حال، شواهدی از مقاومت اجتماعی در برابر این سیاستها نیز وجود دارد. واکنشهای مدنی، تلاش روزنامهنگاران مستقل، و فعالیت گروههای محلی برای حمایت از مهاجران، نشان میدهد که بخشهایی از جامعه ایران همچنان ظرفیت بالایی برای بازسازی همبستگی انسانی دارند. آینده این همزیستی، نه در انکار تنشها بلکه در شناسایی ریشههای آن، نقد سیاستهای تبعیضآمیز و بازتعریف مفاهیم شهروندی و حقوق انسانی رقم خواهد خورد.
در چنین چشماندازی، نقش نهادهای مدنی، پژوهشگران، رسانههای مستقل و حتی نهادهای بینالمللی، بیش از پیش حیاتی است؛ اما نه برای تزریق ارزشهای انتزاعی، بلکه برای ایجاد شرایطی که در آن، مهاجران نه بهمثابه تهدید، بلکه بهمثابه بخشی از واقعیت اجتماعی ایران شناخته شوند؛ واقعیتی که مواجهه صادقانه با آن، مقدمه هر نوع اصلاح ساختاری در آینده خواهد بود.
روزنامه اسرائیلی اسرائیل هیوم در تحلیلی تازه تاکید کرده است که با پایان جنگ ۱۲ روزه میان اسرائیل و جمهوری اسلامی، اکنون پرسش اصلی در برابر جامعه جهانی این است که چگونه میتوان از بازسازی زیرساختهای هستهای و نظامی ایران جلوگیری کرد.
بهنوشته این روزنامه، تنها راه مؤثر برای تضمین این هدف، عبور از مرحله بازدارندگی به سیاست «اجرای قاطع و بدون مصالحه» است.
بهنوشته اسرائیل هیوم، در جریان عملیات نظامی گسترده ارتش اسرائیل علیه تاسیسات هستهای حکومت ایران در سایتهایی چون نطنز، اصفهان و فردو، ارتش اسرائیل موفق شد نزدیک به ۶۰ درصد از پرتابگرهای موشکهای بالستیک جمهوری اسلامی و حدود ۸۰ درصد از سامانههای پدافند هوایی ایران را منهدم کند.
به باور نویسندگان این تحلیل، این عملیات یکی از موفقترین حملات نظامی تاریخ اسرائیل از منظر تاکتیکی و اطلاعاتی بود و قدرت نفوذ اسرائیل در عمق خاک ایران و توانایی هدفگیری چهرهها و زیرساختهای کلیدی جمهوری اسلامی را به نمایش گذاشت.
با این حال، اسرائیل هیوم هشدار داده که این دستاوردها تنها در صورتی به موفقیت پایدار منجر خواهد شد که در عرصه سیاسی و دیپلماتیک نیز از آن بهرهبرداری شود. تنها راه جلوگیری از بازسازی برنامه هستهای ایران، دستیابی به توافقی جدید است که با سازوکارهای نظارتی سختگیرانه، نظام تحریمهای الزامآور و ابزارهای اجرایی فوری همراه باشد.
این روزنامه از قول منابع مطلع نوشته است که رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی، در نامهای به عباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، تاکید کرده که همکاری ایران با آژانس، تنها مسیر برای یافتن راهحلی دیپلماتیک به بحران چند دههای هستهای این کشور است.
همچنین اضافه میکند که رژیم ایران اکنون زخمی و تحقیر شده است، و همین وضعیت، «فرصت طلایی» برای تحمیل یک توافق سختگیرانه جدید فراهم کرده است؛ توافقی که نهتنها بازسازی توان هستهای ایران را غیرممکن سازد، بلکه توسعه موشکهای دوربرد با قابلیت حمل کلاهک هستهای را نیز بهطور کامل ممنوع و محدود کند.
اسرائیل هیوم با یادآوری تجربه تلخ برجام در سال ۲۰۱۵ نوشته است: بدون نظارت مستمر، هیچ توافقی، هرقدر هم که دقیق تنظیم شده باشد، در برابر عزم و تاکتیکهای پنهانکارانه جمهوری اسلامی دوام نخواهد آورد.
در این گزارش آمده است که تجربه لبنان میتواند الگویی برای اجرای قاطع باشد. بهنوشته اسرائیل هیوم، پس از توافق آتشبس ۲۷ نوامبر ۲۰۲۴ و تمدید مفاد قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت، که بر اساس آن حزبالله ملزم به عقبنشینی از جنوب لبنان و ارتش لبنان موظف به استقرار در این منطقه شد، اسرائیل برخلاف گذشته بهجای اتکا به تعهدات کلامی، سیاست «اجرا با زور» را در پیش گرفت.
بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، همان روز در سخنانی تاکید کرد: «توافق خوب، توافقی است که بهطور کامل اجرا شود، و ما آن را اجرا خواهیم کرد.»
بر اساس دادههای مرکز مطالعاتی آلما که در اسرائیل هیوم منعکس شده، از زمان پایان عملیات «پیکانهای شمالی»، ارتش اسرائیل بیش از ۴۰۰ حمله در خاک لبنان انجام داده است، میانگین بیش از دو حمله در روز. پیام این حملات روشن است: آتشبس بهمعنای مصونیت نیست، بلکه مشروط به رعایت کامل مفاد توافق است، و هر نقضی با پاسخ فوری و شدید همراه خواهد شد.
از همین رو، اسرائیل هیوم نتیجهگیری میکند که باید سرنوشت حکومت ایران را به سرنوشت حزبالله گره زد. همانطور که اسرائیل مانع از بازسازی توان حزبالله در جنوب لبنان شده، باید در برابر جمهوری اسلامی نیز همین سیاست را پیاده کند: هرگونه توافق تنها در صورتی معنا دارد که با نظارت دقیق و اجرای فوری همراه باشد.
این گزارش در پایان هشدار داده که اگر این فرصت از دست برود، جمهوری اسلامی همانگونه که پس از توافق ۲۰۱۵ زیرساختهای خود را بهسرعت بازسازی کرد، بار دیگر خواهد توانست بهسوی ساخت سلاح هستهای حرکت کند.
این روزنامه تاکید کرده که «عملیات طلوع شیران» باید نقطه آغاز دورهای جدید باشد، دورهای که در آن، موفقیت نظامی تنها زمانی به امنیت پایدار تبدیل میشود که با اراده سیاسی قاطع و سازوکارهای اجرایی پیوسته همراه باشد.
جمهوری اسلامی، در پی شکستهای سنگین امنیتی، موج جدیدی از اخراج، بازداشت و مصادرهٔ اموال مهاجران افغانستانی را آغاز کرده است؛ اقدامی که تنها به اخراج محدود نمیشود، بلکه با پلمب خانهها، ضبط تلفنهای همراه و پخش اعترافات تلویزیونیِ اجباری نیز همراه است.
در روایت رسمی، اتهاماتی نظیر «جاسوسی» و «نفوذ اطلاعاتی» به این افراد نسبت داده میشود. حکومت، بهجای جستوجوی ریشهٔ بحران، تصمیم گرفته تقصیر را به گردن مهاجران بیپناه بیندازد.
سرکوب سیستماتیک: از نیروی کار ارزان تا «عامل موساد» در روزهای پس از آتشبس، مقامات انتظامی مامور شدهاند تا تمامی اتباع «غیرمجاز» افغانستانی را از کشور اخراج کنند. حتی در مواردی اعلام شده که هر ملکی که به افغانها اجاره داده شده، باید پلمب و مصادره شود. در شهرهای مختلف، ماموران با بهانههایی نظیر «ارتباط با اسرائیل»، اقدام به بازداشت این مهاجران کرده و تحت فشار، از آنان اعترافاتی برای پخش تلویزیونی گرفتهاند. رسانههای حکومتی نیز با هجمهای سنگین، تصویری از «مهاجرِ جاسوس» ساختهاند؛ همان افرادی که تا دیروز بهعنوان نیروی کار ارزان یا «مدافع حرم» تحسین میشدند، امروز تبدیل به «تهدید امنیت ملی» و «عوامل موساد» شدهاند.
این فقط یک حادثه نیست؛ خشونتی سیستماتیک است بر اساس آخرین برآورد کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان، حدود ۴.۵ میلیون مهاجر افغانستانی در ایران زندگی میکنند. از این تعداد، تنها حدود ۷۶۰ هزار نفر پناهندهٔ رسمیاند و نزدیک به نیممیلیون نفر نیز بهصورت غیرقانونی در کشور اقامت دارند. جمهوری اسلامی مدعی است که تنها از ابتدای امسال، بیش از ۵۰۰ هزار مهاجر افغان را اخراج کرده است. در همین حال، سازمان بینالمللی نجات کودکان اعلام کرده که در این مدت، ۸۰ هزار کودک افغان از ایران بازگشتهاند که دستکم ۶٬۷۰۰ نفر از آنان بدون همراه بودهاند. این، نمونهای آشکار از خشونت سیستماتیک و غیرقابل توجیه است.
فرافکنی برای پوشاندن شکست اطلاعاتی شکستهای اخیر امنیتی و اطلاعاتی ـ از جمله کشتهشدن فرماندهان ارشد در جریان حملات اسرائیل ـ شکاف عمیق نفوذ در بدنهٔ نظام را آشکار کرده است. جمهوری اسلامی، بهجای پذیرش مسئولیت و اصلاح ساختارهای اطلاعاتی، سیاست فرافکنی را در پیش گرفته است. بهجای پیگیری عاملان نفوذ در درون ساختارهای نظامی، نگاه امنیتی حاکم، مهاجران افغانستانی را بهعنوان «شبکهٔ نفوذ» معرفی میکند.
افکار عمومی بارها این پرسش را مطرح کرده است: چگونه نظامی که همیشه برای قدرتهای جهانی شاخوشانه میکشید، تنها در ۱۲ روز ضربهای سنگین و چندلایه دریافت کرد؟ چرا زیرساختهای برنامه هستهایاش تا این اندازه در برابر حملات آسیبپذیر بود؟ و جاسوس واقعی که از درون سیستم با اسرائیل و آمریکا همکاری میکرد، چه کسی بوده است؟
اما حکومت، بهجای کار اطلاعاتی دقیق برای یافتن پاسخ این پرسشها، با اخراج گستردهٔ مهاجران افغان به بهانهٔ «جاسوسی»، عملاً آدرس غلط میدهد. پوشش سنگین رسانهای دربارهٔ این بحران انسانی و تاثیر عاطفی تصاویر اخراج مهاجران، ابزاری است برای انحراف ذهن مردم از جستوجوی حقیقت.
مهاجران، نه تهدید، که شریک زندگی ایرانیاناند بخش بزرگی از مهاجران افغانستانی سالها در ایران زندگی کردهاند؛ کار کرده، خانواده تشکیل دادهاند و فرزندانشان در همین کشور به دنیا آمده و تحصیل کردهاند. آنها نه بیگانهاند و نه تهدید؛ بلکه جزئی از زندگی روزمره جامعه ایران هستند. اما حالا خانههایشان پلمب میشود، اموالشان را مصادره میکنند و بدون هیچ دادرسی عادلانهای، اتهام «جاسوسی» به آنها نسبت داده میشود.
بیتردید ایران با چالش بزرگی به نام «پناهندگان افغانستانی» روبهرو است، اما راهحل این بحران، توسل به خشونت و رفتارهای غیرانسانی نیست. وارد کردن اتهامهای کلی و بیاساس به میلیونها انسان بیپناه، نهتنها مشکلی را حل نمیکند، بلکه این موضوع را به بحرانی انسانی، اجتماعی و رسانهای در سطح بینالمللی تبدیل میکند.
اخراج نیممیلیون نفر طی چند ماه، بدون برنامهریزی دقیق و پشتیبانی لجستیکی، هزینهای انسانی دارد که هماکنون نگاه جهان را متوجه ایران کرده است. شاید برخی این اقدامات را صرفاً به حساب نظام سیاسی حاکم بگذارند، اما در نهایت، افکار عمومیِ جهانی، این رفتار را از چشم ملت ایران خواهد دید.
جمهوری اسلامی و چرخهٔ بیپایان دشمنسازی این چرخه بارها تکرار شده است: بحران پیش میآید، دشمنی تازه ساخته میشود و سرکوب آغاز میشود. شگردی تکراری با دستی که دیگر برای همه رو شده است. جمهوری اسلامی همواره به همان مکانیزم آشنای «دشمنتراشی» پناه میبرد؛ یکبار دانشجویان را نشانه میگیرد، یکبار زنان را، و حالا مهاجران افغان را.
مسئله، نه در مهاجر است و نه در قومیت یا ملیت، بلکه در ساختار معیوب و غیرپاسخگوی قدرت است. حکومتی که از نگاه در آینه واهمه دارد، همواره به خلق تصویری از «دیگری» نیاز دارد تا از مسئولیت بگریزد. این همان سیاستی است که سالهاست علی خامنهای برای بقای جمهوری اسلامی در پیش گرفته: ایجاد اتحاد مصنوعی میان حامیان حکومت، با معرفی دائمیِ یک «دشمنِ فرضی».
مسئولیت تاریخی و آزمون انسانیت اگر روزی تاریخ بخواهد جامعه امروز ایران را داوری کند، بیتردید نحوه رفتار با مهاجران افغانستانی یکی از مهمترین معیارها خواهد بود. مسئله، فقط مرز و خاک نیست؛ پای انسانهایی در میان است که سالها در کنار ما زندگی کردهاند. سکوت در برابر ظلمی که بر این انسانها میرود، نهتنها آنان را بیپناهتر میکند، بلکه وجدان یک ملت را هم زخمی میسازد.
در نهایت، چوب این رفتارهای امروز را مردم ایران خواهند خورد و دود آن در چشم آیندگان خواهد رفت. جامعهٔ جهانی این رفتار را فراموش نخواهد کرد و ترمیم زخمِ واردشده بر پیکرهٔ اجتماع ایران، سالها به طول خواهد انجامید.
امروز، بیش از هر زمان دیگری، آن باور کهن ایرانیان ــ «بنیآدم اعضای یک پیکرند» ــ زیر سؤال رفته است. جمهوری اسلامی هر روز بیش از پیش تصویر ایران را تخریب میکند، و بیتردید آسیبی که به نام ایران وارد میشود، انکارناپذیر و در مواردی شاید جبرانناپذیر است.
این موضوع امشب «برنامه با کامبیز حسینی» بود. در برنامه، حسین قاضیان، جامعهشناس، مهمان بود و مردم از سراسر جهان بهصورت زنده با تماس گرفتند تا به این پرسش پاسخ بدهند: نظر شما دربارهٔ اخراج گستردهٔ مهاجرین افغان توسط حکومت جمهوری اسلامی چیست؟
برنامه دوشنبه تا جمعه ساعت یازده شب تهران به صورت زنده از شبکه ایراناینترنشال پخش میشود و شما میتوانید تماس بگیرید و نظر خود را درباره موضوع برنامه در میان بگذارید.
نشریه اکونومیست در گزارشی تازه نوشته است که حملات هوایی اسرائیل و تحریمهای گسترده غرب، اگرچه وضعیت اقتصادی ایران را به شدت بحرانی کردهاند، اما عملاً مانع از پیشرفت برنامه هستهای جمهوری اسلامی نشدهاند.
این گزارش یادآوری میکند که حتی پیش از بمبارانهای اخیر، اقتصاد ایران در رکود و بحران عمیق بود؛ بهطوری که شش نفر از هر ده نفر در سن کار، بیکار بودند، تورم سالانه به ۳۵ درصد رسیده بود و حدود ۱۸ درصد جمعیت زیر خط فقر جهانی زندگی میکردند. در حالی که ایران همچنان نفت و گاز صادر میکرد، حکومت برای تأمین برق ناچار بود از مازوت استفاده کند.
اسرائیل در کنار حمله به پایگاههای نظامی و تاسیسات هستهای، چند میدان نفتی و گازی و حتی یک کارخانه خودروسازی را هم هدف قرار داد تا فشار مالی را بر تهران دوچندان کند. هدف اصلی این حملات، مشابه تحریمها، ضربه زدن به منابع درآمدی حکومت و تضعیف توان مالی سپاه پاسداران و پروژههای هستهای بود، اما بهگفته اکونومیست، ساختار غیرشفاف اقتصاد ایران و شبکه گسترده تجارت مخفی سپاه، باعث شده این فشارها نتواند تاثیر تعیینکننده داشته باشد.
بررسی دقیقتر حسابهای حکومتی ایران نشان میدهد که بخش اصلی تأمین مالی سپاه پاسداران و دفتر علی خامنهای از بودجه رسمی نمیآید، بلکه از شبکه گستردهای از شرکتهای داخلی و خارجی، فروش مستقل نفت و قاچاق تأمین میشود. سپاه کنترل بخش زیادی از اقتصاد را در دست دارد و بیش از نیمی از شرکتهای ثبتشده کشور بهطور کامل یا جزئی به این نهاد وابستهاند.
به نوشته این مجله بریتانیایی، قرارگاه خاتمالانبیا، بازوی اقتصادی سپاه، امروز بزرگترین پیمانکار پروژههای عمرانی ایران است و ارزش آن حدود ۵۰ میلیارد دلار برآورد میشود. دولت در سالهای اخیر به دلیل کمبود نقدینگی، بهجای بودجه نقدی، صدها هزار بشکه نفت خام در اختیار سپاه قرار داده تا خودش بفروشد. سپاه این نفت را از طریق شبکهای پیچیده از شرکتهای صوری و واسطهها، عمدتاً به خریداران چینی عرضه میکند؛ شبکهای که به اعتقاد مقامهای آمریکایی، از نظر کارآمدی حتی بهتر از کانالهای رسمی دولت عمل میکند.
علاوه بر این، تجارت غیرقانونی نیز منبع درآمد مهم دیگری است؛ بهطوری که آمریکا بارها سپاه را متهم کرده است که مسیر قاچاق مواد مخدر از افغانستان به اروپا را مدیریت میکند. واردات غیررسمی سیگار، لوازم الکترونیکی، مواد غذایی و حتی تسلیحات نیز بخشی از شبکه مالی سپاه را تشکیل میدهد. همین منابع متنوع باعث شدهاند سیاستگذاران غربی با یک چالش جدی روبهرو باشند. هرچه تحریمها شدیدتر میشود، ارزش کالاهایی که سپاه از طریق قاچاق وارد میکند هم بالاتر میرود و سود این شبکه افزایش پیدا میکند.
این گزارش هشدار داده که اگر دوباره تنش نظامی با اسرائیل بالا بگیرد، تاسیسات سپاه، که بخشی از همین شبکه توزیع و تجارت پنهان را در خود جای دادهاند، به هدف اصلی حملات تبدیل میشود. با این حال تجربه تحریمهای نفتی نشان داده است که اینگونه اقدامات فقط برای مدتی صادرات ایران را کند میکنند و در نهایت راههای دور زدن محدودیتها دوباره پیدا میشود.
اکونومیست نتیجه گرفته است که در شرایط تورم شدید، کمبود کالا و بیثباتی مالی، هزینه این وضعیت را مردم ایران میپردازند؛ مردمی که نقشی در تصمیمگیریهای سپاه و حکومت ندارند.
مجله اکونومیست در تحلیلی تازه، تفاوتهای مهم میان نبرد اسرائیل با جمهوری اسلامی و حزبالله و جنگ طولانی این کشور در غزه را بررسی کرده و نوشته است: اسرائیل در برابر ایران و حزبالله اهداف روشن و محدودی داشت.
به نوشته این مجله اسرائیل در ایران، نابودی توان هستهای جمهوری اسلامی و در لبنان، عقبراندن حزبالله از مرزها و تضعیف توان نظامی آن از اهداف جنگ بوده. این اهداف طی عملیاتهای کوتاهمدت محقق شد. اما در غزه، اسرائیل هنوز نمیداند پایان جنگ باید چه معنایی داشته باشد.
با گذشت ۲۱ ماه از جنگ غزه، اسرائیل اعلام کرده حدود ۵۵ هزار فلسطینی را کشته (که یکسوم آنها جنگجو بودهاند)، بیشتر زیرساختهای حماس را ویران کرده و تقریبا تمام رهبران این گروه را ترور کرده است. اما حماس همچنان بخشی از غزه را در کنترل دارد و دهها گروگان را نگه داشته است.
اکونومیست نوشته درحالیکه در جنگهای قبلی اسرائیل اهداف روشن بود و با «کمپینهای کلاسیک ضد اشاعه» بهسرعت پایان یافت، در غزه سیاستمداران راستافراطی اسرائیل بر «جنگی آخرالزمانی» اصرار دارند که هیچ استراتژی عملی مشخصی ندارد.
به ادعای این مجله بریتانیایی، اسرائیلیها هم از این وضعیت خستهاند: اکثر جمعیت این کشور حامی آتشبساند، اما اقلیت راستافراطی که بقای نتانیاهو در قدرت به آن وابسته است، ادامه جنگ را ترجیح میدهد. یک افسر ارتش اسرائیل به اکونومیست گفته: «ما فقط منتظریم ببینیم آتشبس میشود یا نه. پیشرفت میدانی خاصی نداریم.»
تام سگف، مورخ اسرائیلی، گفته است صلح با مصر و اردن امکانپذیر شد چون اختلاف فقط بر سر مرزها بود. اما با فلسطینیها نزاع «ریشهدار در هویت ملی» است و فعلاً هیچ افق روشنی ندارد.
نویسندگان گزارش اضافه کردهاند برخلاف غزه، رابطه مردم ایران و اسرائیل در شبکههای اجتماعی عمدتاً مثبت است. یک کارشناس از دانشگاه تلآویو گفته: «ایرانیها و اسرائیلیها دشمن مشترکی به نام رژیم دارند و بیصبرانه منتظرند دوباره در صلح زندگی کنند.» اما در غزه «هیچ امیدی به چنین آیندهای وجود ندارد.»
این تحلیل نشان میدهد حتی پس از تلفات گسترده، چشمانداز پایان جنگ غزه همچنان نامعلوم و پیچیده باقی مانده است.
به گزارش فاکس نیوز، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نهادی که «زمانی نیرویی انقلابی و پرنفوذ بود»، پس از مجموعهای از شکستهای نظامی سنگین با بحرانی عمیق و آیندهای نامشخص روبهرو شده است.
افشون استوار، کارشناس مسائل ایران و نویسنده کتاب «پیشتاز امام: دین، سیاست و سپاه پاسداران» به فاکسنیوز گفت: «آنچه سپاه طی ۲۵ سال گذشته برایش تلاش کرد، اساساً از دست رفته است. کارزار آنها برای ساخت بازدارندگی داخلی با موشکها و غنیسازی هستهای و گسترش نفوذ منطقهای از طریق نیروهای نیابتی، عملاً فروپاشیده است.»
به گفته استوار، شکستهای یک سال اخیر از جمله تضعیف حزبالله در لبنان، فلج شدن حماس در غزه، از دست رفتن نفوذ در سوریه و نابودی زیرساختهای نظامی و هستهای در حملات اسرائیل و آمریکا، باعث شده جای پای منطقهای سپاه به شدت محدود شود و رژیم برای بازبینی راهبرد خود تحت فشار قرار گیرد.
بهنام بنطالبلو، مدیر ارشد برنامه ایران در بنیاد دفاع از دموکراسیها هم در گفتوگو با فاکس نیوز تاکید کرد: «سپاه به دلیل بیاعتمادی روحانیون به ارتش ملی وفادار به شاه ایجاد شد. وظیفه اصلی سپاه از ابتدا حفظ و دفاع از انقلاب بود. به همین دلیل، افراطگرایی رژیم تا امروز تداوم یافته و گروگانگیری و تروریسم هم هرگز متوقف نشده است.»
کارشناسان معتقدند روایت ایدئولوژیک «نبرد دائمی با آمریکا و اسرائیل» امروز برای اکثریت مردم ایران جذابیتی ندارد و جامعه به دنبال عادیسازی روابط با غرب است.
استوار در این باره گفت: «بیشتر ایرانیها از مواضع انزواطلبانه رژیم خسته شدهاند و خواهان روابط بهتر با جهان هستند.»
با این حال، سپاه همچنان قدرت گستردهای دارد و پیوندش با روحانیت حاکم بسیار عمیق است. بنطالبلو تاکید کرده که «سپاه و روحانیون شریکان قدرتاند و ایران را سکویی برای صدور انقلاب میبینند.»
این گزارش میافزاید شکستهای اخیر، عملیاتهای اقتصادی و نفوذ سپاه را هم با بحران روبهرو کرده است. تحریمها و حملات سایبری، دسترسی سپاه به منابع مالی و شبکههای بینالمللی را دشوار کرده و بانکهای خارجی به دلیل ترس از تحریمها، از هرگونه همکاری با ایران اجتناب میکنند.
استوار هشدار داده که «سپاه چیزهای زیادی از دست داده و حالا مجبور است منابع محدودش را صرف بازسازی کند. این موضوع فشار مضاعفی بر آنها وارد خواهد کرد.»
با وجود این بحرانها، کارشناسان معتقدند سپاه احتمالاً به دلیل انگیزههای ایدئولوژیک و منافع مادی همچنان وفادار به رژیم باقی خواهد ماند. طالبلو به فاکسنیوز گفته: «سپاه بخشی از نخبهسالاری حاکم است. هرچند بخش زیادی از مغز متفکر راهبردیاش را از دست داده، اما تا زمانی که وضعیت موجود تغییر نکند، وفادار خواهد ماند.»
استوار همچنین هشدار داده که ناکامی سپاه در عملیاتهای منطقهای ممکن است این نهاد را به سرکوب داخلی بیشتر سوق دهد: «امروز نمیتوانند سلاح به غزه بفرستند یا لبنان را کنترل کنند. شاید ترور را امتحان کنند اما بارها شکست خوردهاند. در عوض، سرکوب مردم خودشان کاری است که میتوانند بهراحتی انجام دهند.»
او آینده ایران را بیش از پیش شبیه کره شمالی توصیف کرده و گفت:«ایران ممکن است بیشتر منزوی و استبدادی شود؛ شبیه کره شمالی. اگرچه سقوط رژیم همیشه محتمل است، اما دیکتاتوریها اغلب دوام زیادی دارند.»
در بخش پایانی گزارش، استوار تاکید کرده نسل جدید سپاه که کمتر مذهبی اما همچنان سختگیر است، میتواند مسیر ایران را مشخص کند: «این نسل، جنگ با آمریکا و اسرائیل را در عراق و سوریه آموختهاند و همین جنگ ذهنیت آنها را شکل داده است.»
برخی از نیروهای موسوم به اصلاحطلبان نیز به گفته او در تلاشاند مسیر متفاوتی را دنبال کنند: «آنها میخواهند رژیم را نه از راه تقابل، بلکه از طریق گشایش به جهان حفظ کنند و الگوهایشان بیشتر ویتنام و چین است تا کره شمالی.»
فاکس نیوز نتیجهگیری کرده که سپاه، علیرغم شکستهای پیدرپی، همچنان یک بازیگر کلیدی باقی مانده و مسیر آیندهاش تاثیر زیادی بر سرنوشت جمهوری اسلامی خواهد داشت.