بازدید محمدرضاشاه از بخش شرقی اورشلیم و مسجد الاقصی، آبان ۱۳۳۸
جنگ ۱۲ روزه، تبدیل به صفکشی نیروهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی در تایید یا مخالفت با جنگ شد. شاهزاده رضا پهلوی از شاخصترین چهرههایی بود که این جنگ را نه جنگ مردم که جنگ جمهوری اسلامی خواند و در دوران جنگ برای بازگشت به ایران و بهعهدهگرفتن دولت گذار ابراز آمادگی کرد.
گاهی هیچچیز برای بقای یک حکومت، مهمتر از وجود یک دشمن نیست. واقعی باشد یا خیالی، مهم نیست. کافیست مردم بترسند. کافیست تصور کنند تهدیدی در راه است. همین برای سرکوب، فریب و حفظ قدرت کافیست.
آیا میشود جامعهای ساخت که بدون دشمن تعریف شود؟
در طول تاریخ، حکومتهایی بودهاند که بدون دشمن نمیتوانستند خود را تعریف کنند. آنها برای آنکه مشروعیتشان را حفظ کنند، نیاز داشتند تا همیشه انگشت اتهام را به سوی کسی یا چیزی بیرون از خود نشانه بروند. این دشمن گاه واقعی بود، گاه خیالی. گاهی هم آنقدر به دروغ تکرار میشد که خود حکومت هم باورش میکرد.
دشمنی که شاید اصلا وجود نداشته باشد
در رمان ۱۹۸۴ جورج اورول، حکومتی تمامیتخواه، چهرهای ناشناس را بهعنوان دشمن شماره یک ملت معرفی میکند. هیچکس او را از نزدیک ندیده، کسی مطمئن نیست واقعا وجود دارد یا نه، اما تصویرش هر روز در صفحههای بزرگ نمایش داده میشود. مردم موظفاند به او ناسزا بگویند، از او نفرت داشته باشند و تمام مشکلات کشور را به پای او بنویسند.
این دشمن فرضی، حضور فیزیکی ندارد اما حضور روانیاش همهجا حس میشود. کافیست مردم او را باور کنند؛ کافیست بترسند. در سایه همین ترس، حکومت آزادیها را محدود میکند، معترضان را میگیرد، رسانهها را میبندد و هر گونه نقدی را خیانت جلوه میدهد. چون در زمان بحران، کسی سؤال نمیپرسد. در سایه تهدید، حکومت همیشه «حق» است.
این فقط یک قصه نیست. تاریخ بارها نشان داده که چطور قدرت میتواند دشمن بسازد؛ از هیچ.
آلمان نازی؛ دشمنسازی بهمثابه هویت سیاسی
یکی از آشکارترین نمونههای دشمنسازی را میتوان در آلمان دهه ۱۹۳۰ دید.
بعد از شکست در جنگ جهانی اول، آلمان به خاک سیاه نشست. فقر، تحقیر، بیکاری و ناامیدی همهجا را فراگرفته بود. مردم به دنبال نجاتدهنده میگشتند. حزب نازی، به رهبری آدولف هیتلر، وارد شد و همه مشکلات را به یک دشمن خاص نسبت داد: یهودیان.
در برنامه حزب نازی نوشته شده بود فقط کسانی که خون آلمانی دارند، حق شهروندی دارند. یهودیان، «غیرآلمانی» معرفی شدند؛ «بیریشه، خطرناک، نفوذی و عامل فساد».
اما دشمنی نازیها به یهودیان محدود نماند و کمکم فهرست دشمنان گستردهتر شد: کولیها، همجنسگرایان، بیماران روانی، دگرباشان، کمونیستها و حتی افرادی که فقط «متفاوت» بودند.
جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات نازیها، جملهای دارد که بهخوبی فلسفه دشمنسازی را توضیح میدهد: «ما نه به دوست، بلکه به دشمن نیاز داریم.»
از نگاه او، وقتی حکومت از تامین معیشت، رفاه، امنیت، یا حتی نان شب مردم ناتوان باشد، باید ذهن آنها را بهجای واقعیت، درگیر ترس کند. دشمنی بسازد که همیشه تهدید کند و مردم را همیشه در موقعیت «دفاع» نگه دارد.
در چنین شرایطی، مردم نهتنها خشم خود را متوجه حکومت نمیکنند، بلکه خودشان خواهان سرکوب و جنگ میشوند. این یعنی نقطه اوج قدرت تبلیغات.
جمهوری اسلامی؛ حکومتی که با دشمن زنده است
در ایران، جمهوری اسلامی از همان ابتدا، دشمنسازی را به یکی از ستونهای اصلی بقای خود تبدیل کرد.
کافیست به شعارهای رسمی، سخنرانیهای حکومتی و حتی اخبار صداوسیما نگاه کنیم: همیشه دشمنی هست که توطئه کرده، خرابکاری کرده، نفوذ کرده، یا برنامهریزی کرده برای حمله، برای اغتشاش، برای فریب جوانان.
در این حکومت، اگر دشمنی وجود نداشته باشد، باید ساخته شود، چون اگر دشمنی نباشد، دیگر چه کسی باید پاسخگوی گرانی، سرکوب، سانسور، فساد، تبعیض و بیعدالتی باشد؟
در طی این سالها، فهرست دشمنان داخلی و خارجی روزبهروز گسترش یافته است:
از آمریکا و اسرائیل تا اتحادیه اروپا و سازمان ملل، از بهائیان و دراویش تا زنان معترض، روزنامهنگاران، کارگران، معلمان، سلبریتیها و حتی نوجوانانی که در خیابان شعار میدهند.
در این فهرست، دشمنان میآیند و میروند ولی سیاست تغییری نمیکند: دیروز دشمن، لیبرالها و چپها بودند. امروز، دخترکیست که روسریاش را در باد رها کرده یا حتی از جنگ بیزار است.
چپها و بهائیان؛ دو قربانی ماندگار سیاست دشمنسازی
چپها از نخستین گروههایی بودند که قربانی سیاست حذف جمهوری اسلامی شدند. سازمانهایی که در انقلاب نقش داشتند، از فداییان تا مجاهدین، از حزب توده تا شوراهای کارگری، خیلی زود برای جمهوری اسلامی به «ضدانقلاب»، «وابسته به بیگانه» و «ضد دین» تبدیل شدند.
هزاران نفرشان بازداشت و شکنجه شدند و صدها نفرشان اعدام شدند؛ بهویژه در تابستان ۶۷ که فاجعهای تاریخی رخ داد.
اما موضوع فقط سرکوب فیزیکی نبود. جمهوری اسلامی تلاش کرد تا حافظه تاریخی چپها را پاک کند. حتی امروز، در فضای اپوزیسیون، گاه همین نگاه امنیتی تکرار میشود. چپها هنوز متهماند؛ به نفوذ، به سازش، یا به سادهلوحی.
بهائیان نیز از همان روزهای اول، هدف حذف کامل قرار گرفتند. نامشان در رسانهها با عبارت «فرقه ضاله» گره خورد. از تحصیل در دانشگاه محروم شدند، از کار در ادارهها اخراج شدند، خانهها و عبادتگاههایشان تخریب شد و حتی قبرهایشان هم از حمله در امان نماند.
سیاست جمهوری اسلامی درباره بهائیان، تنها سرکوب نیست. پروژهایست برای ناپدیدسازی اجتماعی. هدف این است که مردم حتی یادشان نباشد بهائیای هم روزی در همسایگیشان زندگی میکرده است.
وقتی ما هم دشمن میسازیم
سیاست دشمنسازی تنها مختص حکومتها نیست و گاهی این ذهنیت به جامعه هم سرایت میکند. در میان بسیاری از گروههای اپوزیسیون، رسانهها و حتی کاربران شبکههای اجتماعی، دشمنسازی به ابزاری برای حذف مخالف تبدیل شده است.
کافیست کسی نظر متفاوتی بدهد؛ فورا میشود «جاسوس»، «نفوذی»، «عامل رژیم» یا «خائن».
ما هم گاه همان کاری را میکنیم که از آن متنفر بودیم.
اگر بخواهیم دموکراسی بسازیم، اگر بخواهیم فضای گفتوگو شکل بگیرد، باید از این نگاه عبور کنیم چون هیچ جامعهای روی پایه توهم و دشمنی نمیایستد و وضعیت امروز ایران و چند پاره شدن جامعه، نتیجه همین دشمنسازیهای پیاپی است.
قدرت، وقتی پاسخگو نیست، دشمن میسازد. این داستان تکراری تاریخ است. از آلمان نازی تا ایران امروز. از چهرهای خیالی در رمانها تا آدمهایی واقعی که هر روز حذف میشوند. اما ما هم در این داستان نقش داریم. وقتی سکوت میکنیم، وقتی تهمت میزنیم، وقتی تفاوت را تحمل نمیکنیم، به همان چرخه دشمنسازی کمک میکنیم.
در جوامع توسعهیافته، تفاوتها بخشی طبیعی از زندگی اجتماعیاند. مردم میتوانند با هم اختلاف نظر داشته باشند، بدون آن که دیگری را تهدید یا خائن ببینند. در چنین فضاهایی، «دشمن» جایگاهی ندارد، چون قانون، رسانه آزاد و آموزش عمومی به مردم یاد دادهاند که اختلاف، نه مایه ترس که نشانه پویایی است.
در بحث سرنگونی جمهوری اسلامی بهدست مردم، معمولاً دو استدلال نادرست یا مغالطهآمیز مطرح میشود؛ استدلالهایی که عمدتا از سوی طرفداران حکومت مطرح میشوند و در عمل به بقای جمهوری اسلامی کمک میکنند. این دو استدلال چه هستند؟
اول: «انقلاب از خارج ممکن نیست» و اینکه ایرانیان خارج از کشور نباید در موضوع سرنگونی جمهوری اسلامی اظهار نظر یا نقشآفرینی فعالانه کنند.
دوم: «دموکراسی با دخالت خارجی حاصل نمیشود» و این جمله معروف که «دموکراسی از توی کوله سرباز خارجی درنمیآید.»
من قصد دارم با اتکا به تجربههای تاریخی، نادرستی این دو استدلال را نشان دهم. اما پیش از آن، مایلم موضع شخصیام را روشن کنم.
انقلاب، پروژهای ملی است؛ نه داخلی و نه خارجی
من معتقدم سرنگونی جمهوری اسلامی وظیفهای ملی است که همه ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج، میتوانند و باید در آن نقش داشته باشند. هیچکس حق ندارد مشارکت سیاسی یک ایرانی را صرفاً بهدلیل محل سکونتش انکار یا محدود کند.
مهم نیست سهم داخلیها بیشتر باشد یا سهم خارجیها؛ مهم این است که جمهوری اسلامی بهعنوان یک بختک از زندگی مردم کنار برود و سرنگون شود.
نکته مهمتر آن است که تجربه تاریخی ایران ثابت میکند این ادعا که «فقط در داخل میشود انقلاب کرد» نادرست است.
شواهد تاریخی: انقلاب از خارج ممکن است
انقلاب مشروطه، اولین انقلاب بزرگ ایران، عمدتاً از خارج کشور آغاز شد. میرزا ملکمخان، جمالالدین اسدآبادی و طالبوف از جمله روشنفکرانی بودند که در خارج از کشور با انتشار روزنامههایی چون قانون، عروهالوثقی و حبلالمتین، اندیشههای انقلابی را در ایران گسترش دادند.
این فعالان خارج از کشور و این رسانه های خارج از کشور در آن زمان علیرغم دشواریهای ارتباطی آن عصر، توانستند پیام انقلاب را به داخل کشور منتقل کنند و شعلههای انقلاب را در ایران برافروزند.
انقلاب ۱۳۵۷ نیز بخش مهمی از فرآیند خود را در خارج از کشور طی کرد. رهبر این انقلاب، روحالله خمینی، نه در ایران که ابتدا در عراق و سپس در پاریس فعالیت میکرد.
رادیو صدای روحانیت خمینی با امکانات رژیم بعث عراق تحت رهبری صدام حسین و احمد حسن البکر پخش میشد. بسیاری از گروههای تاثیرگذار آن انقلاب مانند حزب توده، کنفدراسیون دانشجویان و گروههای چپ، یا در خارج فعال بودند یا اساساً در خارج شکل گرفته بودند.
حتی انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ نیز نمونهای دیگر است؛ لنین و بسیاری از رهبران انقلاب، تا روزهای نزدیک به سقوط تزار، خارج از روسیه بودند.
پس این ادعا که «انقلاب باید حتما از داخل باشد» نه فقط نادرست، بلکه با نادیده گرفتن تاریخ خود ایران همراه است.
اگر ملکمخان و جمالالدین در ۱۳۰ سال پیش با امکانات محدود خارجنشینان توانستند موثر باشند، چرا امروز در عصر اینترنت و شبکههای اجتماعی، میلیونها ایرانی خارجنشین نمیتوانند نقش داشته باشند؟
درباره دموکراسی و دخالت خارجی: تجربه فرانسه و آلمان
مغالطه دوم، یعنی «دموکراسی از فرصت حمله خارجی بهدست نمیآید» نیز قابل رد شدن است.
کشورهایی مانند آلمان و فرانسه، امروز از مستحکمترین دموکراسیهای جهان و از توسعه یافتهترین کشورها هستند اما شکلگیری دمکراسی و رشد و توسعه آنها بعد از جنگ جهانی دوم، بدون دخالت آمریکا و متحدانش ممکن نبود.
آزادی فرانسه با کمک مستقیم نیروهای آمریکایی، بریتانیایی و کانادایی رقم خورد. حکومت نازی در آلمان تنها با حمله خارجی سرنگون شد. هیتلر بیش از خامنه ای که ایران ایران می کند، آلمان آلمان می کرد. آیا آزادی خواهان آلمانی باید میگفتند ما در قبال حمله آمریکا به آلمان هیتلری در کنار هیتلر می ایستیم و وطن وطن میکنیم چون دعوای ما با هیتلر که در آن هیتلر هزاران هزار از ما را کشته است؛ دعوای خانوادگی است؟
استفاده مردم فرانسه از فرصت بین المللی برای آزادی کشورشان به معنای انکار مقاومت مردم آن کشور نبود ولی مردم به تنهایی قادر به شکست دیکتاتوری فاشیستی هیتلر نبودند و از کمک خارجی استفاده کردند. آیا باید آنها را بابت این انتخاب سرزنش کرد؟
مردم ایران حق دارند از کمک خارجی و فرصتهای بینالمللی استفاده کنند
من مخالف جنگ هستم اما وقتی که سیاستهای جمهوری اسلامی جنگطلبانه است و حاکمیت جمهوری اسلامی خود باعث خشونت است—از سرکوبهای خیابانی گرفته تا شکنجه، زندان، و اعدام— نمیتوان انگشت اتهام را به سوی شیوههای مبارزاتی مردم گرفت.
مردم ایران طی دو دهه گذشته بارها قیام کردهاند: ۱۳۷۸، ۱۳۸۸، ۱۳۹۶، ۱۳۹۸، و ۱۴۰۱. این ملت دست روی دست نگذاشته، بلکه هم فعال بوده و هم هزینه بسیار داده است. حال اگر برای رسیدن به آزادی و دموکراسی نیاز باشد از فرصتهای بینالمللی و کمکهای خارجی نیز استفاده شود، این حق مردم ایران است.
سرنگونی دیکتاتوری جمهوری اسلامی، با ترکیب تلاش ایرانیان و فشار خارجی، بسیار محتمل است.
جمهوری اسلامی و تکرار ادعاهای نادرست
جمهوری اسلامی خود به خوبی میداند که این ادعا که «از خارج نمیشود انقلاب کرد» نادرست است اما عامدانه آن را ترویج می کند و برخی نیز فریب آن را میخورند و حرف جمهوری اسلامی را تکرار میکنند. خمینی خودش از خارج انقلاب ۵۷ را رهبری کرد. اما نظام بهطور هدفمند این حرف نادرست را تکرار میکند تا فعالیت سیاسی ایرانیان خارج از کشور را بیاثر یا غیرمشروع جلوه دهد.
جمهوری اسلامی تلاش میکند با استفاده از ابزارهایی مانند نفوذ در بین مخالفان، لابیگری، تطمیع یا تهدید، مخالفان خارج از کشور را تضعیف کند. چه با ترور فیزیکی، چه با تخریب چهرهها، و چه با ایجاد تفرقه در اپوزیسیون. هدف این است: قطع ارتباط میان داخل و خارج و جلوگیری از شکلگیری یک رهبری یا آلترناتیو موثر برای جایگزینی جمهوری اسلامی.
نهایت آنکه، انقلاب ملی پیش روی ایران متعلق به همه ملت است، چه در داخل و چه خارج؛ و دموکراسی، در مواردی که دیکتاتوری سرسختانه مقاومت میکند، و امکان فعالیت سیاسی در داخل محدود است؛ مثل وضیعت کنونی ایران میتواند با استفاده بیشتر از ظرفیتهای مبارزان خارج از کشور و حتی با کمک خارجی ممکن شود.
تجربه انقلاب مشروطه، انقلاب ۵۷، انقلاب روسیه، و دموکراسیهای پس از جنگ جهانی دوم، گواه این حقیقتاند.
مردم ایران حق دارند با هر ابزار مشروعی، از جمله استفاده از فرصتهای بینالمللی، برای رهایی از جمهوری اسلامی تلاش کنند. مهم سرنگونی جمهوری اسلامی است.
روزنامه جروزالم پست اخیراً گزارشی منتشر کرده که به نظر میرسد نهتنها یک روایت تاریخی از تصمیم موساد در سال ۱۳۵۷ است، بلکه میتواند حامل پیامی برای تصمیمگیران امروز اسرائیل هم باشد.
این گزارش اشاره دارد به اینکه اسرائیل در آن سال اشتباه بزرگی مرتکب شد: نپذیرفتن پیشنهاد شاپور بختیار، نخستوزیر وقت ایران، برای ترور روحالله خمینی در پاریس، تصمیمی که به باور این رسانه، اگر اجرا میشد، ممکن بود مانع شکلگیری جمهوری اسلامی و تهدیدات امروزی آن برای منطقه و اسرائیل شود.
نویسنده گزارش بر این باور است که تحلیل اشتباه موساد و نادیده گرفتن خطر واقعی روحانیون، یکی از تصمیمات پرهزینه تاریخ اسرائیل بوده است.
جروزالم پست در شرایطی این بحث تاریخی را مطرح کرده که فضای منطقه در آستانه تحولی بزرگ است. زمزمهها درباره احتمال آغاز دومین جنگ بین اسرائیل و جمهوری اسلامی بالا گرفته و به نظر میرسد این گزارش، گذشته را بهعنوان مقدمهای برای توجیه تصمیمات احتمالی آینده بازخوانی میکند.
سوال مهمی که اینجا مطرح میشود این است که چرا اکنون، در زمانی که نه سالگرد انقلاب ۵۷ است و نه مناسبتی مرتبط با این موضوع پیش آمده، چنین گزارشی منتشر شده است؟ آیا این صرفاً یک گزارش پژوهشی درباره یک خطای راهبردی در سال ۵۷ است یا حامل پیامی استراتژیک برای امروز؟
به نظر میرسد این گزارش در کنار روایت گذشته، حامل این پیام نیز هست: «اشتباه سال ۵۷ را تکرار نکنیم.»
به عبارت دیگر، اگر موساد آن زمان خمینی را ترور نکرد، شاید امروز اسرائیل باید گزینه کشتن رهبر فعلی جمهوری اسلامی، علی خامنهای، را جدیتر بررسی کند؛ بهویژه با توجه به اینکه تهدید جمهوری اسلامی ممکن است در آینده از سطح موشکی متعارف به سطح تسلیحات هستهای ارتقاء پیدا کند.
آنچه این فرضیه را تقویت میکند، این است که چنین دیدگاههایی تنها محدود به رسانههایی مانند جروزالم پست نیست. برخی مقامات ارشد اسرائیلی نیز صراحتاً اعلام کردهاند که خامنهای نباید زنده بماند.
بازخوانی یک تصمیم تاریخی
براساس روایت جروزالم پست، در واپسین هفتههای پیش از پیروزی انقلاب ایران، موساد پیامی از سوی شاپور بختیار دریافت میکند که طی آن از اسرائیل خواسته شده خمینی را که در آن زمان در پاریس اقامت داشت، ترور کند.
ساواک، از طریق رییس وقت موساد در تهران، این درخواست را منتقل کرده بود. در آن زمان، خمینی از پاریس بهشدت در حال هدایت انقلاب ایران بود و بختیار نگران بازگشت او به کشور بود.
این درخواست منجر به تشکیل جلسهای اضطراری در موساد با حضور اسحاق حوفی، رییس وقت سازمان، و چند تن از افسران و تحلیلگران ارشد آن میشود. یکی از افسران واحد عملیاتی موساد تاکید کرده بود که انجام عملیات در پاریس از نظر فنی آسان است.
اما مخالفتهایی هم وجود داشت. اسحاق حوفی، بهدلایل اخلاقی، با ترور رهبران سیاسی در خارج از اسرائیل مخالف بود. دیگر تحلیلگران موساد هم معتقد بودند اطلاعات کافی درباره اهداف و میزان نفوذ خمینی ندارند و حتی برخی معتقد بودند حکومت شاه قادر به مهار خمینی خواهد بود. آنچه نادیده گرفته شد، این بود که تهدید اصلی نه از جانب مارکسیستها بلکه از سوی روحانیون بود.
در نهایت، موساد درخواست بختیار را رد میکند. دو هفته بعد، خمینی به تهران بازمیگردد و ده روز بعد، حکومت پهلوی سقوط میکند. جمهوری اسلامی بهسرعت سیاستی ضداسرائیلی در پیش میگیرد؛ دفتر اسرائیل در تهران تعطیل و به عنوان سفارت فلسطین به عرفات تحویل داده میشود و حکومت ایران به یکی از بازیگران اصلی ضداسرائیل در منطقه بدل میشود.
یوسی آلفر، تحلیلگر ارشد موساد که در آن جلسه حضور داشت، میگوید اگر زمان به عقب برمیگشت، مشاورهاش در قبال درخواست بختیار متفاوت میبود. شافیر نیز سالها بعد با حسرت گفته بود: «اگر خمینی را میکشتیم، دنیا آیا میفهمید که از چه خطری نجاتش داده بودیم؟»
آیا اشتباه نکشتن خمینی در مورد خامنهای تکرار میشود؟
گزارش جروزالم پست فقط به بازخوانی یک واقعه تاریخی نمیپردازد، بلکه تلاش میکند به مخاطب امروز اسرائیلی این پیام را بدهد که نباید تهدید جمهوری اسلامی را دستکم گرفت. بهویژه در شرایطی که احتمال میرود جمهوری اسلامی برای مقابله با ضعف منطقهایاش بهسوی تسلیحات پیشرفتهتر از جمله بمب اتمی حرکت کند، حمله به رهبران جمهوری اسلامی، از جمله خامنهای، بهعنوان گزینهای جدی در حال مطرحشدن است.
جمهوری اسلامی در جنگ اخیر ۱۲ روزه نتوانست حمایت نظامی از چین یا روسیه دریافت کند. برعکس، اسرائیل توانست با حمایت آمریکا، بریتانیا، فرانسه و حتی اردن، حملات موشکی و پهپادی جمهوری اسلامی را دفع کند.
از نگاه اسرائیل، جمهوری اسلامی اکنون بیش از همیشه در انزوا قرار دارد؛ نه در منطقه متحدی دارد، نه در جامعه جهانی. حتی چین و روسیه نیز در عمل از جمهوری اسلامی فاصله گرفتهاند. جمهوری اسلامی در حال حاضر در تامین سامانههای پدافندی و تسلیحات پیشرفته با بنبست مواجه شده، چرا که چین و روسیه مایل به فروش این تجهیزات نیستند. چین با وجود روابط نفتی گسترده با ایران، تمایلی به تضعیف روابطش با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس یا اسرائیل و آمریکا ندارد.
از سوی دیگر، نارضایتی گسترده مردم ایران از شرایط اقتصادی، تحریمهای گستردهتر پیش رو، بحران آب و برق و فساد داخلی، احتمال شکنندگی نظام را افزایش داده است. اسرائیل این شکاف میان نظام و مردم را بهخوبی رصد میکند.
در این شرایط، اگرچه هنوز حملهای مجدد قطعی نیست، اما به نظر میرسد اسرائیل بیش از گذشته برای حملهای احتمالی، با هدف براندازی، آماده میشود.
بحران مالی بیسابقه حزبالله پرداخت کامل حقوق نیروها را مختل کرده، مستمری خانواده کشتهشدگان بهتعویق افتاده و خدماتی چون درمان و شهریه قطع شده؛ امری که آینده این گروه را در ابهامی جدی قرار داده است.
رسانههایی چون روزنامه لبنانی «صوت بیروت» و روزنامه اسرائیلی «اسرائیل هیوم» از بحرانی خبر دادند که میتواند به فروپاشی کامل شبکه نظامی و مالی حزبالله بینجامد. نشانههای این بحران از زمانی آشکار شد که در حملهای بیسابقه در حومه ضاحیه جنوبی بیروت، «فؤاد شکر» از فرماندهان ارشد حزبالله و از نزدیکان حسن نصرالله، هدف قرار گرفت و کشته شد؛ اقدامی که در واکنش به حمله موشکی حزبالله به منطقه مجدل شمس صورت گرفت؛ جایی که ۱۲ کودک از جامعه دروزی جان خود را از دست دادند.
در آن روزها، تحلیلگران هشدار میدادند که هرگونه حمله به عمق مناطق تحت کنترل حزبالله میتواند با واکنش شدید این گروه و پرتاب موشکهای نقطهزن به تلآویو همراه شود. اما اگرچه حزبالله در واکنش صدها راکت و پهپاد به سمت اسرائیل شلیک کرد، در نهایت نتوانست از منظر میدانی و روانی موفقیتی بهدست آورد. پس از مجموعهای از حملات پیشدستانه و عملیات اخلال ارتش اسرائیل، نصرالله بهتدریج توازن راهبردی خود را از دست داد.
با اینحال، مهمترین ضربهای که وارد شد، نه نظامی بلکه اطلاعاتی بود. شبکهای اطلاعاتی که نزدیک به دو دهه در بطن ساختار فرماندهی حزبالله نفوذ کرده بود، آغاز به افشای موقعیت پناهگاهها، انبارهای تسلیحاتی، اتاقهای فرماندهی، و سامانههای ارتباطی کرد. این افشاگریها، حسن نصرالله را بهشدت دچار شوک کرد و هالهای از ترس که سالها در لبنان و در میان اسرائیلیها پیرامون حزبالله شکل گرفته بود، بهتدریج فرو ریخت.
حدود یکماه و نیم پس از کشته شدن شکر، هزاران پیجر متصل به بدن نیروهای حزبالله بهطور همزمان منفجر شدند؛ عملیاتی که صدها کشته و زخمی بر جای گذاشت و به گفته وفیق صفا، رییس واحد ارتباطات حزبالله، برای نصرالله «پایان دنیا» بود. مدت زیادی نگذشت که نصرالله، بهعنوان چهره شاخص محور ایران، نیز از صحنه سیاسی و نظامی حذف شد.
فروپاشی مالی و هشدار مشاوران
اکنون و حدود یکسال پس از آن رخدادها، حزبالله با بحرانی روبهروست که ساختار مالی آن را از درون در حال فروپاشی قرار داده است. صندوق موسوم به «شهدای مقاومت» اخیرا به خانوادههای نیروهای کشتهشده اعلام کرده که پرداخت شهریه تحصیلی فرزندانشان متوقف خواهد شد؛ تصمیمی که بودجهای معادل دهها میلیون دلار در سال را شامل میشود.
این در حالیست که بهدنبال موج گسترده تحریمهای آمریکا و حملات اطلاعاتی و سایبری به موسسات مالی وابسته به حزبالله مانند «قرضالحسن»، ستونهای اقتصادی این گروه یکی پس از دیگری در حال فرو ریختن است. حتی در ضاحیه جنوبی بیروت، منطقهای که قلب قدرت حزبالله محسوب میشود، این گروه قادر به پرداخت دستمزد پیمانکاران بازسازی ساختمانهای آسیبدیده نیست.
روزنامه لبنانی «صوت بیروت» در گزارشی نوشت: «حزبالله اکنون درگیر شدیدترین بحران اقتصادی تاریخ خود است؛ بحرانی که میتواند نهتنها سرنوشت این گروه بلکه مسیر آینده لبنان را نیز تغییر دهد.»
به گزارش منابع لبنانی، حقوق نیروهای حزبالله دیگر بهطور کامل پرداخت نمیشود. پرداخت غرامتها با تاخیر و کاهش روبهروست و خانوادههای کشتهشدگان مزایایی مانند خدمات درمانی، کمکهزینه تحصیل و حمایتهای اجتماعی را از دست دادهاند.
کمکهزینه اجاره مسکن برای خانوادههای شیعهای که در نتیجه درگیریها خانههای خود را ترک کردهاند، نیز در آستانه پایان است؛ حمایتی که تنها برای یک سال وعده داده شده بود، اما روند کند بازسازی ادامه دارد.
مشاوران اقتصادی حزبالله هشدار دادهاند که در صورت عدم تامین فوری منابع مالی، «فاجعهای اجتنابناپذیر» در راه خواهد بود. به گفته آنان، انتقال پول از ایران بهشدت دشوار شده و بودجههای اختصاصیافته نیز بهطرز چشمگیری کاهش یافته است.
این بحران مالی دستکم دو منشا دارد: نخست، سقوط رژیم بشار اسد در سوریه و به قدرت رسیدن دولت اسلامگرایی که با حزبالله دشمنی دارد و مقابله با قاچاق اسلحه و مواد مخدر - از منابع مالی حزبالله – را در اولویت قرار داده است. دوم، افزایش فشارهای آمریکا بر دولت لبنان که باعث شده نظارت بر مسیرهای انتقال مالی از ایران، بهویژه از طریق فرودگاه بیروت، افزایش یابد.
فشار برای خلع سلاح و شکافهای درونی
همزمان با بحران مالی، حزبالله با فشار فزایندهای از سوی ایالات متحده و کشورهای عرب منطقه برای خلع سلاح روبهروست. آمریکا و کشورهای خلیج فارس، دولت لبنان را در برابر معادلهای قرار دادهاند: تمرکز سلاحها در دست دولت مرکزی، در ازای دریافت کمکهای اقتصادی؛ در غیر اینصورت، بحران اقتصادی لبنان تشدید خواهد شد.
در چنین شرایطی، نعیم قاسم، جانشین فاقد کاریزمای حسن نصرالله، بهصراحت با تحویل سلاحها مخالفت کرده و دولت لبنان نیز تاکنون از درگیری مستقیم با حزبالله پرهیز کرده است. با اینحال، نشانههایی از شکاف در صفوف داخلی این گروه پدیدار شده است و حلقه نزدیک به قاسم از او خواستهاند که هرچه زودتر راهکاری برای بحران نظامی و اقتصادی حزبالله ارائه کند.
از سوی دیگر، اسرائیل نیز از این وضعیت بهره میبرد. با وجود اعلام آتشبس، ارتش اسرائیل تقریبا بهطور روزانه عملیاتهایی را برای هدف قرار دادن نیروهای کلیدی حزبالله انجام میدهد.
در شرایطی که حزبالله در ظاهر همچنان پابرجاست، اما نبود نصرالله و قطع بخش بزرگی از کمکهای مالی حکومت ایران، نشانههایی از فروپاشی ساختاری را پدید آورده است؛ امپراتوریای که ترکهای عمیق آن هر لحظه ممکن است به فرو ریختن کامل بینجامد.
باوجود پیروزیهای نظامی اخیر اسرائیل علیه حکومت ایران و متحدانش، به نوشته فارن افرز تداوم سیاستهای تهاجمی بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر این کشور، چشمانداز صلح منطقهای را از بین برده و خطر بازگشت به تنشهای گستردهتر را افزایش داده است.
نشریه فارنافرز با انتشار تحلیلی نوشت که اسرائیل، همانند تجربه تاریخی پس از جنگ ششروزه سال ۱۹۶۷، بار دیگر در تبدیل دستاوردهای نظامی به سرمایه دیپلماتیک ناکام مانده و اکنون نیز با وجود موقعیت برتر منطقهای، بهجای بهرهگیری از فرصت برای گفتوگو و توافق، در مسیر نظامیگری بیپایان حرکت میکند.
اسرائیل در ژوئن امسال (خرداد ماه) با آغاز جنگی ۱۲ روزه علیه حکومت ایران، توانست خسارات جدی به زیرساختهای هستهای و موشکی جمهوری اسلامی وارد کند. این عملیات با ترور فرماندهان ارشد سپاه پاسداران و «دانشمندان هستهای» ایران، عمق نفوذ اطلاعاتی اسرائیل را نیز به نمایش گذاشت. حضور فعال ایالات متحده و مشارکت مستقیم دونالد ترامپ در این حملات، موضع داخلی نتانیاهو را تقویت کرد.
در کنار این عملیات، اسرائیل در ماههای اخیر با موفقیتهایی در برابر حزبالله لبنان و ادامه حملات هدفمند علیه رهبران حماس در غزه، موقعیت خود را تثبیت کرده است. اما به نوشته فارنافرز، این پیروزیها نهتنها محدودیتهایی دارند، بلکه خطرات جدیدی نیز به همراه دارند؛ از جمله تداوم حملات موشکی و پهپادی از سوی حوثیهای تحت حمایت حکومت ایران و احتمال تقویت انگیزه تهران برای عبور از آستانه هستهای.
ژنرال ایال زمیر، رییس ستاد ارتش اسرائیل، نیز اواخر ژوئیه اذعان کرده که «ایران و محور آن همچنان در دید ما هستند» و کارزار علیه تهران هنوز به پایان نرسیده است. با این حال، تحلیلگران معتقدند اسرائیل اکنون بیش از هر زمان دیگری در موقعیتی قرار دارد که میتواند از قدرت نظامی خود برای پیشبرد صلح استفاده کند، نه برای تداوم جنگ.
فارنافرز در ادامه به تجربه مصر پس از جنگ ۱۹۷۳ اشاره میکند؛ زمانیکه انور سادات از موفقیت نظامی خود برای امضای توافق صلح با اسرائیل بهره برد. اما نتانیاهو برعکس، با شعار «پیروزی کامل»، جنگی بیوقفه و مخرب را در غزه و سایر مناطق به پیش میبرد؛ جنگی که به بهای تخریب وجهه بینالمللی اسرائیل و افزایش رنج انسانی در منطقه تمام شده است.
نتانیاهو همچنین بر این باور است که میتواند توافقهای منطقهای با کشورهای عربی مانند عربستان، لبنان و سوریه را بدون ارائه هیچگونه امتیاز واقعی به فلسطینیها به نتیجه برساند. اما بهزعم نویسندگان این تحلیل، چنین توافقهایی، در غیاب راهحل عادلانه برای مسئله فلسطین، نه در داخل کشورهای عربی مشروعیت دارد و نه دوام خواهد داشت؛ بلکه حتی میتواند زمینهساز درگیریهای بعدی شود.
نخستوزیر اسرائیل در نشست اخیر خود با ترامپ در کاخ سفید، با اشاره به شکست حزبالله و عقبنشینی ایران، گفت: «این فرصتی است برای ثبات، امنیت و نهایتا صلح.» اما آنگونه که فارنافرز مینویسد، این تصور نتانیاهو از «صلح» نه بر اساس واقعیت سیاسی منطقه، بلکه بر اساس فرضی است که قدرت نظامی بهتنهایی کافی است و نیازی به مصالحه با فلسطینیها نیست.
با وجود آغاز دوباره مذاکرات آتشبس با حماس در دوحه در تاریخ ۶ ژوئیه، این گفتوگوها تنها بر توقف موقت جنگ و آزادی محدود گروگانها متمرکز بوده و هیچگونه چشمانداز جدی برای پایان کامل جنگ و بازسازی غزه مطرح نشده است.
در مقابل، اسرائیل به اجرای طرحهایی ادامه میدهد که هدف آن انتقال اجباری ساکنان غزه به مناطق محدود در جنوب این باریکه است؛ اقدامی که حتی برخی تحلیلگران نظامی اسرائیلی از جمله موشه یعلون، آن را «جنایت جنگی» خواندهاند. بهنوشته فارنافرز، اسرائیل امیدوار است با حمایت ترامپ، اجرای این سناریو را پیش ببرد؛ سناریویی که با پیشنهاد قدیمی ترامپ برای تبدیل غزه به «ریویرای خاورمیانه» همخوانی دارد.
اسرائیل در عمل بخش قابل توجهی از غزه را در کنترل نظامی خود دارد و نشانهای از تمایل به عقبنشینی دیده نمیشود. نماینده اسرائیل در سازمان ملل نیز گفته است که اسرائیل میخواهد در آینده نیز همچون وضعیت امروز در کرانه باختری، توان عملیات نظامی در غزه را حفظ کند.
به باور تحلیلگران فارنافرز، چنین رویکردی نهتنها صلح را دورتر میکند، بلکه احتمال دارد به اشغال و الحاق رسمی بخشی از غزه و کرانه باختری منجر شود.
در این گزارش آمده است که رویکرد نتانیاهو نهتنها از واقعیت منطقهای فاصله دارد، بلکه حتی با اهداف دولت ترامپ نیز ممکن است در تضاد باشد. در حالیکه واشینگتن از زمان سقوط بشار اسد در سال ۲۰۲۴، بهدنبال دستیابی به توافقی جدید با دولت تازه سوریه بوده، حملات اخیر اسرائیل به دمشق مسیر این دیپلماسی را دشوارتر کرده است.
فارنافرز همچنین میافزاید که عربستان سعودی – کلیدیترین هدف توافق منطقهای اسرائیل – موضع خود را صریح کرده است. فیصل بن فرحان، وزیر خارجه عربستان، تاکید کرده تا زمانیکه مسئله تشکیل کشور مستقل فلسطینی حل نشود، هیچگونه توافق عادیسازی مطرح نخواهد بود. با وجود فشارهای واشینگتن، ریاض تاکنون راههای دیگری برای نزدیکی به ترامپ یافته که نیازی به توافق با اسرائیل ندارد.
همزمان، کشورهای عربی خلیج فارس که بهدنبال ثبات داخلی و توسعه اقتصادی هستند، با نگرانی به اقدامات نظامی اسرائیل مینگرند و از احتمال درگیری منطقهای گسترده میهراسند. بهویژه آنکه حملات اسرائیل به خاک ایران منجر به واکنشهای مستقیم تهران شد، از جمله حمله به پایگاه آمریکایی در قطر، که هرچند با هدف کنترل تلفات انجام شد، اما نشان داد که منطقه تا آستانه جنگ تمامعیار پیش رفته است.
در ادامه این گزارش آمده است که اسرائیل در سوریه نیز با ادامه حملات هوایی، نهتنها باعث نگرانی کشورهای همسایه شده، بلکه سیاست دولت ترامپ برای احیای روابط با دمشق را نیز تحتالشعاع قرار داده است. برخی تحلیلگران، سیاست اسرائیل در سوریه را «زیادهخواهی غیرضروری» توصیف کردهاند؛ سیاستی که دشمنتراشی میکند در حالیکه سوریه در وضعیت فعلی، تهدیدی جدی برای اسرائیل به شمار نمیآید.
در جمعبندی این گزارش تحلیلی، فارنافرز تاکید میکند که نتانیاهو ممکن است تصور کند که قدرت نظامی اسرائیل برای تحقق اهداف منطقهای کافی است، اما رهبران عربی که با افکار عمومی خشمگین و بحرانهای داخلی مواجهاند، نمیتوانند بدون چشمانداز واقعی برای فلسطین، وارد توافقهای عمیق با اسرائیل شوند.
این نشریه هشدار میدهد که با تداوم مسیر فعلی، اسرائیل ممکن است در جنگی بیپایان در غزه گرفتار شود، با ناآرامی مداوم در کرانه باختری، درگیری دائمی با ایران، و بدون هیچ پیشرفت ملموسی در عادیسازی روابط با همسایگان عرب، در حالیکه اعتبار بینالمللی این کشور بیش از هر زمان دیگری در معرض تهدید قرار دارد.
در پایان، فارنافرز مینویسد که گزینههای دیگری برای اسرائیل وجود دارد. پیشنهادهای عربی برای بازسازی غزه، بدون حضور حماس و بدون جابهجایی اجباری مردم، میتواند پایهای برای خروج از بحران باشد؛ اما اسرائیل و متحدانش در دولت ترامپ این فرصتها را نادیده گرفتهاند.
اسرائیل پیشتر مسیرهای متفاوتی را پیموده است. رهبران سابق این کشور درک کرده بودند که مسئله فلسطین، چالش وجودی اصلی اسرائیل است. شیمون پرز زمانی بهخاطر رؤیای خاورمیانهای نوین مبتنی بر همکاری اقتصادی و صلح با فلسطینیها مورد تمسخر قرار گرفت. اما امروز، سخن گفتن از خاورمیانهای صلحآمیز که بر قدرت نظامی اسرائیل و انکار حقوق فلسطینیها استوار است، نهتنها سادهانگارانه بلکه بسیار خطرناکتر است و ممکن است اسرائیل را به همان نقطهای بازگرداند که نیم قرن پیش از آن آغاز کرده بود.
امروز که آتشبس بین اسرائیل و جمهوری اسلامی برقرار است، گروهی از نزدیکان شاهزاده، نزدیکی او به اسرائیل را ادامه راه پدرش میخوانند. ارتباطی که دوستی نزدیک ایران شاهنشاهی و اسرائیل خوانده میشود. اما آیا واقعا شاه، دوست اسرائیل بود؟
دکترین پیرامون
نخستین پایههای روابط دیپلماتیک ایران و اسرائیل پس از جنگ استقلال اسرائیل گذاشته شد. وقتیکه اسرائیل با تمام همسایگان خود در جنگ بود و داوید بن گوریون نخستوزیر اسرائیل دکترین پیرامون را معرفی کرد.
بر پایهی این سیاست اسرائیل میکوشید با همسایگان همسایگانش وارد رابطه شود. ایران، ترکیه و اتیوپی در صدر فهرست او بودند.
اواخر سال ۱۹۴۹ محمدرضاشاه برای نخستینبار به آمریکا سفر کرد و با هری ترومن در کاخ سفید دیدار کرد. وقتی محمدرضاشاه از آمریکا بازگشت، بحث بهرسمیت شناختن اسرائیل جدی شد.
اسرائیل که به مواد خام مانند نفت نیاز داشت وعده داده بود به یاری اقتصاد ورشکسته ایران بیاید. حتی شایعه شده بود که مبالغ چشمگیری پول میان اشخاص بانفوذ تقسیم شده است. در بیخبری کامل، دولت بدون سروصدا اسرائیل را به صورت دوفاکتو بهرسمیت شناخت. چند هفته بعد رضا صفینیا بهعنوان نماینده ویژه ایران به اسرائیل رفت و دفتر نمایندگی ایران در اورشلیم افتتاح شد.
رضا صفینیا در حال گفتوگو با داوید بن گوریون، نخستوزیر اسرائیل
نفت و ساواک
بهقدرت رسیدن جمال عبدالناصر در مصر، موج ناسیونالیسم عربی و نزدیکی کشورهای منطقه به شوروی، ایران و اسرائیل را بههم نزدیک کرد.
بهجز این، ارتش اسرائیل راه تجارت آزاد دریایی از راه کانال سوئز را باز نگه میداشت و به ایران امکان میداد تا نفتش را به اروپا ارسال کند.
از سال ۱۹۵۷ اسرائیل خرید نفت ایران را از طریق کشتیهایی بدون پرچم اسرائیل آغاز کرد و از آن سو صادراتش به ایران گسترش یافت.
مئیر عزری، دیپلمات ایرانیالاصل از سوی وزارت امور خارجه اسرائیل بهعنوان نماینده بههمراه جکوب نمرودی، یک افسر اطلاعاتی موساد، به تهران اعزام شدند.
جمال عبدالناصر، رییسجمهوری مصر روی دوش مردم پس از اعلام ملیشدن کانال سوئز، سال ۱۹۵۶
از چندسال پیش از آن در پی ترور دو نخستوزیر و همچنین سوءقصد به محمدرضاشاه، سازمان امنیت داخلی ساواک با الهام از موساد سازمان جاسوسی اسرائیل تاسیس شده بود.
سپهبد تیمور بختیار، رییس ساواک، در سال ۱۹۵۷ در پاریس با سفیر اسرائیل دیدار و پیشنهاد کرد موساد با ساواک همکاری کند. اسرائیلیها استقبال کردند و بخش بزرگی از سازماندهی و تربیت نیروهای ساواک را بهعهده گرفتند.
مئیر عزری، سمت چپ در کنار ارتشبد نصیری، رئیس ساواک، نفر وسط و جکوب نمرودی
بحران روابط خارجی
در ایران تلاش میشد روابط با اسرائیل تا حد ممکن از چشمها پنهان بماند. نگرانی از واکنش افکار عمومی یکی از دلایل عمدهی این تصمیم بود.
اول مرداد ۱۳۳۹ این مرز شکسته شد. محمدرضاشاه در نشستی خبری با روزنامهنگاران خارجی در برابر سوالی درباره بهرسمیت شناختن اسرائیل گفت که ایران پیش از این اسرائیل را به رسمیت شناخته و این موضوع جدید نیست.
این پاسخ ساده به بحرانی بزرگ تبدیل شد. روزنامههای بینالمللی با تیتر «ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخت» به استقبال خبر رفتند. جمال عبدالناصر به سرعت واکنش نشان داد و سفیر مصر را از تهران فراخواند. کمی بعد اتحادیه عرب اعلام کرد که ایران را مشمول همان تحریمهایی میکند که برای اسرائیل وضع شده، با اینحال محمدرضاشاه کوتاه نیامد.
ارتش و طرح تزور
یکی از مهمترین دلایل نزدیکی ایران و اسرائیل تجهیزات نظامی بود. ایران روابط گسترده نظامی و تسلیحاتی با اسرائیل داشت و مقامات نظامی دو کشور به دفعات میان ایران و اسرائیل سفر و از تجربیات یکدیگر استفاده میکردند.
همچنین، شاه تلاش میکرد صنایع اسلحهسازی داخلی را تقویت کند. یکی از بلندپروازانهترین برنامههای محمدرضاشاه طرحی با نام رمز تزور با اسرائیل بود. بر مبنای این طرح سری بنا بود ایران و اسرائیل موشکهای بالستیک دوربرد و موشکهای پیشرفته دریا به دریا و خمپارهانداز تولید کنند.
حسن طوفانیان مسئول خریدهای خارجی ارتش ایران و بهرام آریانا فرمانده نیروی زمینی ارتش در مقر ارتش اسرائیل – سال ۱۹۷۵
جنگ ششروزه و نفت
پیروزی اسرائیل در جنگ ششروزه با اعراب تاثیری بلافاصله بر نظر ایرانیان درباره اسرائیل گذاشت. اسرائیل از سوی مردم، نخبگان و روشنفکران تبدیل به قدرتی استعماری شد. بهحدی که سال ۱۳۴۷ مردم خشمگین در استادیوم امجدیه به بازیکنان اسرائیلی که برای جام ملتهای آسیا به تهران آمده بودند، حمله کردند.
با اینحال در عالم سیاست، شاه به اسرائیل نزدیکتر شد. گرچه پس از پایان جنگ محمدرضاشاه از اسرائیل بهدلیل اشغال اراضی عربی انتقاد کرده بود، اما در موج تحریم اعراب، تبدیل به مهمترین حامی نفتی اسرائیل شد و دو کشور سرمایهگذاری مشترکی را برای ساخت خط لوله انتقال نفت آغاز کردند. واردات نفت اسرائیل از ایران از کمی بیش از یک میلیون دلار در سال ۱۹۶۷ به حدود شش میلیون دلار در سال ۱۹۷۷ رسید.
دهه هفتاد و زنگ خطر برای اسرائیل
با آغاز دهه هفتاد میلادی، چند رویداد بههم پیوسته شاه را از اسرائیل دور کرد. درگذشت جمال عبدالناصر در سال ۱۹۷۰میلادی یکی از آنها بود. با مرگ ناصر روابط ایران و مصر دچار تغییر بنیادین شد و نگرش منفی شاه نسبت به مصر به طرز چشمگیری کاهش یافت.
بر خلاف ناصر، شاه به انور سادات جانشین او اعتماد داشت و از سیاست خاورمیانهای مصر حمایت میکرد. در این سالها خصوصا با تندادن به جدایی بحرین، روابط ایران با کشورهای مهم منطقه مانند عربستان سعودی هم عادیسازی شد.
سال ۱۹۷۳ پس از جنگ یوم کیپور اعراب صدور نفت به آمریکا را تحریم کردند. ایران با این تحریم همراهی نکرد و از فرصت بهدست آمده برای افزایش صادرات به اسرائیل بهره برد. با اینحال محمدرضاشاه فرصت یافت تا بر قیمت جهانی نفت تاثیر بگذارد. با حمایت کشورهای عضو اوپک، بهای جهانی نفت در سهماه چهار برابر شد. تورم و فشار اقتصادی بر آمریکا، اروپا و اسرائیل نتیجه این افزایش قیمت سرسامآور بود. محمدرضاشاه به این بسنده نکرد. سال ۱۹۷۵ برای حل مسائل دوجانبه با عراق گفتگوهایی در سطح بالا انجام شد که منجر به امضای عهدنامه الجزایر شد.
نزدیکی با عراق و مصر اسرائیلیها را بهشدت نگران کرد. آنها با دلهره به روابط شاه و انور سادات نگاه میکردند. هرچند ایران همچنان بدون وقفه نفت اسرائیل را تامین میکرد و شریک تسلیحاتی مهم این کشور بود.
با انقلاب سال ۵۷ تمام آنچه دو کشور بافته بودند پنبه شد. اسرائیل تبدیل به بزرگترین دشمن جمهوری اسلامی شد و از رویاهای دوستی دوطرفه چیزی جز سراب باقی نماند.
یاسر عرفات، رییس سازمان آزادیبخش فلسطین، در دیدار با روحالله خمینی، ۱۳۵۷
روابط ایران و اسرائیل در دوران پهلوی دوم را میتوان رابطهای مبتنی بر منافع استراتژیک، نظامی و اقتصادی دانست، نه صرفا یک دوستی ایدئولوژیک.
اسرائیل برای خروج از انزوای منطقهای و ایران برای مقابله با نفوذ شوروی و ناسیونالیسم عربی، یکدیگر را بازیگرانی مکمل میدیدند.
گرچه این سوال باقی مانده که اگر انقلاب نمیشد آیا شاه میتوانست نقش میانجی را بین اعراب و اسرائیلیها ایفا کند؟ و آیا ایران روابطش با اسرائیل را علنی میکرد؟ پرسشهای بیپاسخی که در تاریخ ماندهاند.