کنگره آمریکا چهارشنبه میزبان محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان سعودی بود؛ در یک چرخش چشمگیر. در سال ۲۰۱۹، کنگره با اجماع دوحزبی لایحهای علیه ریاض و شخص بنسلمان تصویب کرد—بهدلیل جنگ یمن و قتل جمال خاشقجی—لایحهای که تنها با وتوی دونالد ترامپ از مسیر تبدیل شدن به قانون خارج شد.
نشنال اینترست در مطلبی با اشاره به پابرجاماندن آتشبس در غزه و حملات هوایی اسرائیل، از جمله علیه پایگاههای حزبالله در جنوب لبنان، در مطلبی نوشت: «تحولات اخیر در امتداد مرز اسرائیل و لبنان بیشازپیش نشان میدهد که احتمال یک رویارویی بزرگ میان اسرائیل و حزبالله وجود دارد.»
نشانههای تشدید تنش پس از آتشبس غزه با پایدار ماندن آتشبس در غزه، تحلیلگران معتقدند احتمال رویارویی نظامی میان اسرائیل و حزبالله بیشتر شده است. اسرائیل از زمان پایان جنگ ۲۰۲۴، حملات هوایی—از جمله ترور فرماندهان و حمله به مواضع حزبالله—را در جنوب لبنان افزایش داده و این حملات اکنون شتاب بیشتری گرفته است؛ اقدامی که بسیاری آن را مقدمه یک عملیات گستردهتر میدانند. در این تحلیلها تاکید میشود در صورتی که دولت لبنان نتواند حزبالله را خلعسلاح کند، اسرائیل ممکن است خود وارد عمل شود.
فشارهای آمریکا و باز شدن درِ مذاکره با اسرائیل آتشبس اخیر فضای جدیدی برای دیپلماسی ایجاد کرده است. دونالد ترامپ در سخنرانی خود در کنست، از تلاشهای لبنان برای خلعسلاح حزبالله تمجید کرد و پس از آن، ژوزف عون، رئیسجمهوری لبنان، آشکارا خواستار مذاکره با اسرائیل شد—موضعی بیسابقه در سیاست لبنان. چندی بعد، فرستاده ویژه آمریکا، تام باراک، نیز همین موضع را تقویت کرد و هشدار داد که ادامه مسلحبودن حزبالله میتواند به حمله اسرائیل منجر شود. او لبنان را «دولت شکستخورده» خواند و تاکید کرد خلعسلاح حزبالله باید سریعتر انجام شود.
مقاومت حزبالله و توقف برنامه دولت لبنان بهدنبال تصویب طرح خلعسلاح حزبالله در اوت گذشته و مامور شدن ارتش برای تهیه برنامه اجرایی تا پایان ۲۰۲۵، روند کار عملاً متوقف شده است. حزبالله و نبیه بری، رئیس پارلمان لبنان، فوراً تلاش کردند پیشبرد این طرح و هرگونه مذاکره مستقیم با اسرائیل را سد کنند. علاوه بر مخالفت حزبالله، کندی تصمیمگیری سیاسی و نبود ضربالاجل روشن در برنامه ارتش نیز روند را به تاخیر انداخته است. هرچند ارتش برخی مواضع گروه را در جنوب لیتانی برچیده، حزبالله خلعسلاح کامل را در سراسر لبنان رد میکند.
جدل بر سر شکل مذاکرات با اسرائیل مذاکرات احتمالی میان لبنان و اسرائیل محل اختلاف است. بطور سنتی گفتوگوها غیرمستقیم و با میانجیگری آمریکا و سازمان ملل انجام میشود، اما دولت ترامپ اکنون خواستار گفتوگوهای مستقیم است تا نفوذ حزبالله به حداقل برسد. گزینه دیگر ادامه سازوکار آتشبس نوامبر ۲۰۲۴ است که لبنان را به خلعسلاح گروههای مسلح متعهد میکند و اسرائیل را از عملیات تهاجمی بازمیدارد. حزبالله ترجیح میدهد مذاکرات غیرمستقیم ادامه یابد تا زمان لازم برای بازسازی و حفظ نفوذ خود را داشته باشد.
بازسازی نظامی حزبالله با وجود ضربات سنگین با وجود ضربههای جدی ناشی از جنگ با اسرائیل—از جمله از دست رفتن فرماندهان باسابقه، کاهش تجهیزات استراتژیک، اختلال مسیرهای تدارکاتی سوریه و کاهش حمایت مالی حکومت ایران—گزارشهایی نشان میدهد حزبالله در حال بازسازی نیرو و توان موشکی است. منابع اسرائیلی و آمریکایی ادعا میکنند این گروه به سرعت نسبت به سرعت ارتش لبنان در برچیدن مواضعش نیرو جذب میکند و تسلیحات خریدار میکند. حزبالله همچنین ساختار فرماندهی خود را در قالب واحدهای کوچکتر و خودمختار تغییر داده و تمرکز خود را بر جنگافزار سبک، موشکهای ضدتانک و پهپادهای تولید داخل گذاشته است.
ایدئولوژی به جای برتری نظامی در شرایطی که توان نظامی حزبالله بهشدت آسیب دیده، رهبران گروه تلاش کردهاند با تقویت گفتمان «جهاد»، «مقاومت» و «وظیفه الهی»، خلأ قدرت خود را جبران کنند. نعیم قاسم، دبیرکل حزبالله، در سخنرانیهای اخیر کمتر به تهدیدهای بزرگنمایانه علیه اسرائیل پرداخته و بیشتر بر «تحمل» و «ایستادگی» تاکید کرده است. همزمان، گزارشهایی درباره احیای شبکه تونلها و بازگشت به تاکتیکهای جنگ نامنظم منتشر شده است.
فشار اقتصادی و تلاش برای بقا حزبالله تحت فشار مالی قرار دارد؛ از ضربه به مؤسسات مالیاش گرفته تا کاهش منابع ایرانی. با این حال، همچنان از مسیرهای غیررسمی و سوریه تامین مالی میشود و بخش بزرگی از منابع خود را به عملیات نظامی و حمایت از خانوادههای کشتهشدگان اختصاص داده است. فعالیتهای پهپادی و تامین قطعات از طریق شرکتهای پوششی خارجی نیز ادامه دارد.
احتمال اقدام یکجانبه اسرائیل در حالی که آمریکا در تلاش است دولت لبنان را به سمت گفتوگو با اسرائیل و خلعسلاح حزبالله سوق دهد، حزبالله اخیراً در نامهای علنی اعلام کرده است که «هیچ دولتی در لبنان انحصار سلاح نخواهد داشت» و هرگونه مذاکره مستقیم با اسرائیل را رد کرده است. به دنبال این موضعگیری، اسرائیل حملات خود را افزایش داد و چندین روستا را تخلیه کرد. سفارت آمریکا نیز اعلام کرد که «اجازه نخواهد داد حزبالله همچنان تهدیدی برای لبنان باقی بماند».
فرصت تاریخی یا آغاز یک جنگ جدید؟ لبنان اکنون در نقطه حساسی قرار دارد. آتشبس غزه و تلاشها برای کاهش تنش در منطقه، فرصتی بیسابقه برای اعمال حاکمیت دولت و خلعسلاح حزبالله فراهم کرده است. اما اگر دولت لبنان نتواند با جدول زمانی واضح و تصمیمگیری قاطع پیش برود، احتمالاً اسرائیل خود وارد عمل خواهد شد—موضوعی که میتواند لبنان را وارد دور جدیدی از درگیری و بیثباتی کند.
سفر محمد بنسلمان، ولیعهد و رهبر «دیفاکتوی» عربستان سعودی، یکی از مهمترین رویدادهای دیپلماتیک سالهای اخیر است؛ سفری که نه تنها روابط دو کشور را بازتعریف میکند، بلکه پیام روشنی درباره آینده نظم منطقهای، امنیت انرژی، و موازنه قدرت در خاورمیانه میفرستد.
این سفر، به ویژه در زمانی حساس انجام میشود، زمانی که پرونده ایران، جنگ غزه، تنشهای فزاینده در شمال اسرائیل و گذار جهانی به انرژیهای نو، همگی در حال بازترسیم لایههای ژئوپولیتیک منطقه هستند.
سفر بنسلمان به آمریکا گویی نقطه اوج تلاش هفتساله او برای تبدیل عربستان به یک بازیگر تمامقد جهانی است؛ تلاشی که شامل اصلاحات داخلی، متنوعسازی اقتصاد، سرمایهگذاریهای عظیم در فناوری، و ایجاد سیاست خارجی «چندلایه» میشود. اکنون که رابطه ریاض–واشینگتن بعد از فراز و نشیب در دولت بایدن، باز به مرحله اعتمادسازی رسیده، این سفر فرصتی فراهم کرده تا دو کشور از اختلافات بگذرند و یک چارچوب امنیتی–اقتصادی جدید را خلق کنند.
یکی از مهمترین دستاوردهای این سفر، انجام مذاکرات بیشتر درباره توافق امنیتی میان واشینگتن و ریاض است؛ توافقی که میتواند شالوده نظم جدید خاورمیانه شود. عربستان به دنبال تعهد امنیتی روشن از آمریکا و دسترسی به فناوریهای پیشرفته دفاعی و هستهای غیرنظامی است. واشینگتن هم به دنبال تثبیت حضور خود در منطقه، محدود کردن نفوذ چین و فراهم کردن مسیر برای عادیسازی تاریخی روابط عربستان با اسرائیل.
هرچند عادیسازی به دلیل جنگ غزه و فضای افکار عمومی جهان عرب پیچیدهتر شده، اما بنسلمان با مهارت زیاد تلاش کرد تا این پیام را به گوش همگان برساند، اینکه عربستان آماده حرکت به سمت توافق است؛ اما به شرط آنکه مسئله دولت فلسطینی در چارچوبی قابل دفاع حلوفصل شود.
در سطح اقتصادی این سفر به تمامی گویای جاهطلبی بنسلمان است برای بدل کردن عربستان به قطب سرمایهگذاری جهان.
دیدارهای او با غولهای فناوری، مدیران سیلیکونولی، شرکتهای انرژی و دفاعی، و صندوقهای سرمایهگذاری آمریکایی، نشان داد ریاض میخواهد خود را بهعنوان مرکز سرمایه در قرن بیستویکم تثبیت کند. بنسلمان در این سفر تلاش کرد پیام روشنی بدهد: عربستان فقط خریدار تجهیزات یا شریک نفتی نیست، بلکه تولیدکننده فناوری، سرمایهگذار جهانی، و بازیگری است که برای آینده انرژی و اقتصاد دیجیتال سهم میخواهد.
پروژههای عظیمی چون «نئوم»، «قدیه»، و طرحهای انرژی پاک نیز در همین چارچوب بهعنوان مقصد سرمایهگذاریهای مشترک مطرح شدهاند.
در حوزه امنیتی و منطقهای، یکی از نکات مهم این سفر، گفتوگوهای غیرعلنی درباره ایران است. عربستان از یکسو مسیر کاهش تنش با تهران را ادامه میدهد و از سوی دیگر تلاش میکند با پشتیبانی آمریکا، سپری بازدارنده در برابر تجاوزهای منطقهای جمهوری اسلامی و شبکه شبهنظامیان وابستهاش ایجاد کند. بنسلمان در واشینگتن یادآوری کرد که عربستان خواهان جنگ نیست، اما در برابر رفتارهای بیثباتکننده ایران و محور مقاومت، نیازمند «تضمینهای واقعی» است. بن سلمان به سادگی برای ترامپ روشن کرد که ثبات در خلیج فارس با همکاری آمریکا تقویت میشود، نه با رها کردن منطقه به رقابت بیمهار بازیگران غیر دولتی.
این سفر همچنین از منظر نمادین برای دو طرف اهمیت داشت. برای آمریکا، حضور بنسلمان نشانهای است از اینکه به رغم ظهور چین، واشینگتن همچنان میتواند رابطهای یگانه و منحصر به فرد با اصلیترین کشور عرب منطقه و یکی از ستونهای بازار انرژی جهان داشته باشد. برای عربستان هم این سفر تاکیدی است بر گذار از دوران نفتمحور به عصر نفوذ سیاسی–اقتصادی؛ عصری که ریاض خود را قدرتی مستقل، چندقطبی، و بازیگری میبیند که همزمان با واشینگتن، پکن و مسکو کار میکند و قواعد بازی را تغییر میدهد.
در نهایت، سفر محمد بنسلمان به آمریکا را باید مقدمهای برای «توافق بزرگ» دانست؛ توافقی که اگر به نتیجه برسد، بزرگترین بازآرایی امنیتی خاورمیانه از زمان توافقات کمپدیوید خواهد بود. فارغ از نتیجه نهایی، این سفر پیام آشکاری داشت: عربستان دیگر فقط بخشی از معادله نیست؛ خود معادله است!
بازار استارلینک در ایران در سال ۱۴۰۴ به یکی از نابرابرترین بازارهای فناوری تبدیل شد. همزمان با شدیدترین قطعیهای اینترنت، هزاران دستگاه استارلینک قاچاق وارد کشور شد و برای بخشی از جامعه تبدیل به تنها راه تنفس دیجیتال شد؛ اما این دسترسی، محدود به ثروتمندان و وابستگان به حکومت است.
پیشینه تاریخی کنترل اینترنت در ایران
جمهوری اسلامی از همان سالهای اولیه دهه ۸۰ شمسی سیاست محدودسازی اینترنت را آغاز کرد، اما نقطه عطف واقعی آبان ۱۳۹۸ بود. در جریان اعتراضات سراسری، اینترنت بینالملل برای نزدیک به ۱۰ روز تقریباً بطور کامل قطع شد و فقط شبکه ملی اطلاعات (اینترانت داخلی) فعال ماند. از آن تاریخ تا امروز بیش از ۱۴ مورد خاموشی یا فیلترینگ سراسری ثبت شده است (آبان ۹۸، دی ۹۸، تیر ۱۴۰۰، مهر ۱۴۰۱، تابستان ۱۴۰۲، شهریور ۱۴۰۳ و…) و هر بار توجیه یکسان بود: «امنیت ملی»، «جلوگیری از نفوذ دشمن»، «مدیریت بحران».
خرداد ۱۴۰۴ این قطعیها اما رکورد جدیدی ثبت کرد در هفته اول جنگ با اسرائیل دسترسی به اینترنت جهانی تا ۹۷٪ کاهش یافت و عملاً فقط خدمات داخلی در دسترس بود. روش جدید حکومت «خاموشی پنهان» نام گرفت: ابتدا سرعت را به شدت پایین آوردند، سپس پروتکلهای خاص را بستند و در نهایت تقریباً همه گیتویهای بینالملل را قطع کردند.
مسئولان اعلام کردند که اسرائیل از اینترنت سیمکارت برای هدایت پهپادها استفاده میکند و باید «زیرساخت ارتباطی را از دسترس دشمن خارج کنیم».
نتیجه: میلیونها نفر حتی نمیتوانستند به واتساپ، تلگرام یا اینستاگرام وصل شوند؛ کسبوکارهای آنلاین ورشکست شدند، دانشجویان از امتحانات جهانی محروم شدند و خانوادهها روزها از هم خبری نداشتند.
در همین روزها بود که استارلینک به یکباره از یک فناوری لوکس به یک ابزار حیاتی تبدیل شد.
وضعیت فعلی بازار استارلینک (آبان ۱۴۰۴)
طبق گزارشهای مختلف تا آبان ۱۴۰۴ بین ۵۰ تا ۱۰۰ هزار نفر در ایران از استارلینک استفاده میکنند (تابناک، اسفند ۱۴۰۳: حداقل ۳۰ هزار اشتراک فعال را اعلام کرد؛ گزارشهای جدیدتر تا ۱۰۰ هزار کاربر را نشان میدهند). این رقم در مقایسه با جمعیت ۸۵ میلیونی بسیار کم است، اما نسبت به یک سال پیش (کمتر از ۱۰ هزار) رشد انفجاری داشته است.
قیمت تجهیزات و اشتراک دستگاه استارلینک در بازار سیاه ایران بین ۷۰۰ تا ۲۱۰۰ دلار قیمت دارد در حالی که قیمت رسمی اسپیسایکس حدود ۲۵۰-۳۵۰ دلار است. اشتراک ماهانه رسمی ۱۱۰-۱۲۰ دلار است که در ایران به دلیل نیاز به حساب بانکی خارجی و کارت اعتباری، معمولاً ۱۵۰-۲۰۰ دلار تمام میشود. مجموع هزینه سال اول برای یک کاربر عادی، حدود بیش از ۲۰۰ میلیون تومان است؛ یعنی بیش از ۳-۴ برابر حقوق سالانه یک کارمند متوسط.
گزارشهای متعدد (از جمله گزارش فوربس در دسامبر سال ۲۰۲۴) نشان میدهد بخش قابل توجهی از دستگاههای وارداتی ابتدا به دست نهادهای خاص، فرزندان مقامات، شرکتهای نزدیک به سپاه و حلقههای رانتی رسیده و سپس با سود کلان به بازار سیاه تزریق شده است. در بسیاری از شهرکهای لوکس شمال تهران، ویلاهای لواسان و حتی برخی مجتمعهای مسکونی مقامات، دیشهای استارلینک به راحتی قابل مشاهده است، در حالی که در مناطق جنوبی تهران یا شهرستانهای محروم حتی شنیدن نام آن هم آرزوست.
این درحالیست که مجلس در تیر و مرداد ۱۴۰۴ قانون «تشدید مجازات جاسوسی و اقدامات خلاف امنیت کشور» را اصلاح کرد و استفاده، واردات، فروش و حتی نگهداری تجهیزات اینترنت ماهوارهای بدون مجوز را جرمانگاری کرد.
اما این مجازاتها چیست:
استفاده شخصی بدون مجوز > حبس درجه ۶ (۶ ماه تا ۳ سال) + ضبط تجهیزات
واردات و فروش > تا ۱۰ سال حبس + جریمه سنگین
استفاده در زمان جنگ یا «شرایط حساس امنیتی» > میتواند به اتهام «جاسوسی» و حتی اعدام منجر شود (ماده جدید الحاقی به قانون مجازات اسلامی که در مهر ۱۴۰۴ تصویب شد)
در عمل تا آبان ۱۴۰۴ چند ده نفر به خاطر فروش یا استفاده دستگیر شدهاند، اما هیچ مقام یا فرزند مقامی تاکنون محاکمه نشده است.
اتهام حکومت به کاربران استارلینک عمدتا «جاسوسی برای آمریکا و اسرائیل» است. صدا و سیما و روزنامه کیهان بارها ادعا کردهاند که «دیشهای استارلینک موقعیت دقیق کاربر را به سیا و موساد میفرستند.» این در حالی است که کارشناسان فنی بارها توضیح دادهاند که استارلینک هیچ اطلاعات مکانی دقیقتر از جیپیاس گوشی موبایل ارسال نمیکند و تمام ترافیک رمزنگاریشده است. اما این روایت امنیتی همچنان غالب است و باعث شده حتی کاربران عادی هم با ترس شدید از آن استفاده کنند.
استارلینک، آینه تمامنمای جامعه ایران جدید
استارلینک در ایران دیگر فقط یک سرویس اینترنت نیست؛ یک نماد است نماد شکاف عمیق طبقاتی (ثروتمندان و وابستگان به قدرت متصلاند، بقیه قطع)؛ نماد شکست پروژه «اینترنت ملی» (مردم حاضرند ۲۰۰ میلیون هزینه کنند تا به شبکه ملی وصل نشوند)؛ نماد مقاومت دیجیتال (هر چه فشار بیشتر شد، قاچاق و استفاده هم بیشتر شد)؛ و مهمتر از همه، نماد دروغ بودن ادعای «امنیت ملی» وقتی خود مقامات از همان تکنولوژی ممنوعه استفاده میکنند.
تا وقتی سیاست کنترل اطلاعات به جای توسعه زیرساخت ادامه داشته باشد، استارلینک (یا هر فناوری مشابه بعدی) همچنان به همین شکل باقی خواهد ماند: گران، خطرناک، رانتی و دستنیافتنی برای اکثریت مردم؛ اما غیرقابل توقف برای کسانی که دیگر حاضر نیستند در قرن بیستویکم در قرن چهاردهم زندگی کنند.
پژوهشی تازه در ایران نشان میدهد «گوستینگ» یا همان قطع ناگهانی رابطه بدون ارائه توضیح، برای بسیاری از نوجوانان نه یک قهر معمولی، بلکه راهی برای فرار از اضطراب، تلاشی برای قدرتنمایی و نشانهای از ناتوانی در گفتوگو است.
این تحقیق را نفیسه یوسفی، عباس جواهری محمدی و سمیه شاهمرادی، از گروه مشاوره دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران، انجام دادند.
پژوهشگران با مصاحبه با ۲۰ دختر ۱۶ تا ۱۸ ساله ساکن تهران که در سال تحصیلی ۱۴۰۲–۱۴۰۳ دست کم یک بار دوستی خود را از طریق گوستینگ پایان داده بودند، تجربه زیسته آنها را بررسی کردند.
نتایج این پژوهش که در آخرین شماره فصلنامه «پژوهشهای روانشناختی کاربردی» دانشگاه تهران منتشر شد، حاکی از آن است که گوستینگ برای این نوجوانان پیش از هر چیز، راهی برای کم کردن تنش و فرار از رویارویی مستقیم به شمار میرود.
بر این اساس، پژوهشگران دلایل بهکارگیری گوستینگ از سوی نوجوانان را در قالب دو مضمون اصلی، چهار مضمون فرعی و ۱۷ مفهوم اولیه طبقهبندی کردند.
فرار از تنش و نیاز به کنترل شرایط
یکی از محورهای اصلی این پژوهش، انگیزههای روانی-هیجانی نوجوانان است. شماری از مشارکتکنندگان در این مطالعه باور داشتند برای کاستن از فشار احساسی یا جلوگیری از درگیری، بهتر است رابطه را بدون توضیح رها کنند.
یک دختر نوجوان در مصاحبه گفت: «آخه وقتی به حرف آدم گوش نده و فقط جیغ بزنه و فکر کنه حرف خودش درسته، چه فایدهای داره حرف زدن؟»
پژوهشگران این گونه رفتارها را تلاشی برای «کاهش پیامدهای منفی پایان رابطه» توصیف کردند.
گروهی دیگر از نوجوانان نیز گوستینگ را نوعی قدرتنمایی دانستند؛ تجربهای که در آن احساس میکنند کنترل رابطه در دست خودشان قرار دارد.
یکی از مصاحبهشوندگان گفت: «وقتی یه دفعه میکشی کنار، طرف نمیتونه چیزی رو درست کنه، چیزی از دستش برنمیآد. این بهم حس قدرت میده که اون دیگه نمیتونه کاری کنه.»
به باور پژوهشگران، این رفتار نشانهای از نیاز به بازیابی حس ارزشمندی و توان تاثیرگذاری در میان این گروه سنی است.
ضعف در مهارتهای ارتباطی و ناتوانی در گفتن «نه»
محور دوم این مطالعه، عوامل شناختی-عملکردی است. پژوهشگران بخش چشمگیری از علل گوستینگ را با «کمبود مهارتهای ارتباطی» مرتبط دانستند.
برخی نوجوانان توضیح دادند که «نه گفتن» و بیان مستقیم ناراحتی برایشان دشوار است و قطع ناگهانی ارتباط را سادهتر میدیدند.
یکی از مصاحبهشوندگان دلیل رفتار خود را این گونه توضیح داد: «مدل من این شکلیه که وقتی یه چیزی اذیتم کنه یا ناراحتم کنه، نمیتونم حلش کنم یا بهش بگم. آروم خودمو میکشم کنار.»
طبق یافتههای این پژوهش، تجربههای گذشته نیز نقش مهمی در استفاده از گوستینگ دارد.
یک دختر نوجوان گفت چون خود او پیشتر «گوست شده بود»، همان رفتار را تکرار کرد: «آخه من عادت کردم بدون اینکه بگن، منو ول کنن. مگه چه فرقی با من دارن؟ چرا من همیشه باید حواسم باشه تا کسی اذیت نشه، اما کسی حواسش به من نباشه؟»
پژوهشگران این رفتار را نشانه شکلگیری چرخهای از «انتقام خاموش» ارزیابی کردند.
باورهای ناکارآمد؛ از ذهنخوانی تا ترس از قضاوت
پژوهشگران معتقدند عواملی مانند توقع ذهنخوانی از طرف مقابل، احساس بیارزش بودن، ترس از طرد شدن و تلاش برای محافظت از تصویر خود از دیگر عوامل شناختی-عملکردی است که به گوستینگ در نوجوانان میانجامد.
برخی نوجوانان گفتند اگر دلیل پایان رابطه را بیان میکردند، ممکن بود «عجیب» یا «بیرحم» به نظر برسند. این ترس از قضاوت، سکوت و ناپدید شدن را برایشان آسانتر میکند.
در این مقاله آمده است: «نوجوانان برای حفظ احساس ارزشمندی، گاه ترجیح میدهند رابطه را بدون رویارویی مستقیم به پایان برسانند.»
این رویکرد، به گفته پژوهشگران، راهی برای پنهان کردن آسیبپذیری است.
پیامدها؛ احساس گناه، شرم و بیاعتمادی
به گفته محققان دانشگاه تهران، گوستینگ نهتنها برای نوجوان رهاشده، بلکه برای خود فرد «گوستر» هم پیامدهای سنگینی به دنبال دارد.
در مقاله آمده است که این رفتار «احساس گناه، شرم، خودسرزنشگری و بیاعتمادی طولانیمدت» را در نوجوانان افزایش میدهد.
پژوهشگران توصیه کردند متخصصان سلامت روان در حوزه نوجوانان، بهویژه مشاوران مدارس، باید به آموزش مهارتهای ارتباطی، حل تعارض و آگاهیبخشی درباره پیامدهای پایان دادن رابطه به روش گوستینگ، بهمنظور بهبود روابط اجتماعی و سلامت روان نوجوانان اقدام کنند.
این پژوهش بهدلیل تمرکز بر تجربه زیسته دختران نوجوان، دیدگاهی بومی و تازه درباره چرایی گسترش گوستینگ در میان نسل امروز ارائه میدهد؛ نسلی که بسیاری از تنشهای ارتباطی خود را نه در مواجهه مستقیم، بلکه در خاموشی و ناپدید شدن مدیریت میکند.
دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا، در نشست خبری مشترک با محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان سعودی، گفت که جمهوری اسلامی «بهشدت خواهان دستیابی به توافق با ایالات متحده است».
علیحسین قاضیزاده، عضو تحریریه ایراناینترنشنال، در این باره معتقد است که جمهوری اسلامی به هر دری میزند تا آمریکاییها را ترغیب کند مذاکرهای کنند که در آن طرف مقابل درخواستهای خود را مطرح نکند: «یعنی یک توافق بسیار کوچک مورد نظرشان است؛ مثل برداشتن چند تحریم محدود در ازای یک تعهد کوچک. توافقی که معنای آن این باشد که جنگی صورت نمیگیرد و همزمان جمهوری اسلامی مجبور نشود برنامه هستهای یا برنامه موشکی خود را کنار بگذارد.»
قاضیزاده تاکید کرد: «تهران برای رسیدن به یک توافق حداقلی تلاش میکند تا به این ترتیب سایه جنگ را از سر خود دور کند.»
به گفته او، اگر چنین اتفاقی بیفتد، فضا برای حاکمان جمهوری اسلامی به گونهای پیش خواهد رفت که این چند سال باقیمانده از دولت ترامپ را به آسانی طی کنند.
قاضیزاده بر این باور است که نگاه حکومت ایران به مذاکره با آمریکا حداقلی و نگاه ترامپ، حداکثری است.
سناتورهایی مانند مارکو روبیو، تیم کین و لیندسی گراهام در همان دوره بنسلمان را «قاتل»، «بیثباتکننده منطقه» و تهدیدی برای نظم جهانی توصیف میکردند. امروز، اما همان کنگره فرش قرمز را برای او پهن کرده است؛ تغییری که نه تصادفی است و نه صرفاً نتیجه گذر زمان، بلکه محصول یک کارزار سیاسی هوشمندانه، سرمایهگذاری تریلیونی و تلاش هدفمند برای بازنویسی تصویر ولیعهد در واشینگتن—روایتی که حتی ترامپ با موضعگیری تازهاش درباره پرونده خاشقجی، عملاً به سفیدسازی آن کمک کرده است.
محمد بنسلمان اما بهخوبی شکاف عمیق سیاسی در واشینگتن را میفهمد و آن را به فرصتی راهبردی تبدیل کرده است. او میداند ترامپ مشتاق نزدیکی به ریاض است و عربستان را ستون نظم جدید خاورمیانه میبیند؛ در عین حال، آگاه است که دموکراتها ـ با وجود انتقادهای شدید حقوق بشری ـ بهدلیل واقعیتهای انرژی، مهار ایران و نیازهای فناوری، نمیتوانند رابطه با سعودی را قطع کنند. بنابراین استراتژی او «یکحزبیسازی روابط» نیست؛ بلکه ساختن یک رابطه دوحزبی پایدار است تا عربستان در هیچ سناریوی انتخاباتی چیزی را از دست ندهد. رفتن او به کنگره ـ نه فقط کاخ سفید ـ دقیقاً با همین هدف طراحی شده: نشان دهد که عربستان شریک ثابتی برای آمریکا است، صرفنظر از اینکه کدام حزب قدرت را در دست دارد.
اما بنسلمان از کنگره چه میخواهد؟
الف) قراردادهای عظیم تسلیحاتی: ایجاد ستون فقرات ارتش آینده عربستان بنسلمان در حال پیشبرد یکی از بزرگترین برنامههای نوسازی تسلیحاتی تاریخ سعودی است. بر اساس گزارشهای دفاعی، عربستان در چارچوب چشمانداز ۲۰۳۰ برنامه دارد حدود ۶۰ فروند F-15EX و ۴۸ فروند F-35 خریداری کند؛ بستهای که ارزش آن در برخی تحلیلها تا بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار برآورد شده و بهطور مستقیم برای موازنه با ایران و ارتقای «برتری هوایی» سعودی تعریف شده است. در کنار این، معامله ۱۵ میلیارد دلاری THAAD (شامل ۴۴ لانچر، ۳۶۰ موشک رهگیر و رادارهای AN/TPY-2) و خریدهای مکرر موشکهای پاتریوت PAC-3 نشان میدهد ریاض واقعاً بهسمت ایجاد یک چتر دفاع موشکی چندلایه حرکت میکند.
بنسلمان در کنگره بهدنبال آن است که این بستهها – بهخصوص F-35 – با کمترین مقاومت سیاسی تصویب و از خطر بلوکه شدن توسط نمایندگان منتقد حقوق بشر مصون بماند؛ یعنی ارتقاء قدرت نظامی عربستان را به یک واقعیت غیرقابل بازگشت در معماری امنیتی منطقه تبدیل کند.
هدف استراتژیک عربستان این است که خود را از یک «مشتری وابسته» به یک نیروی نظامی با بازدارندگی مستقل تبدیل کند. عربستان از جنگ یمن و حمله پهپادی به آرامکو در سال ۲۰۱۹ درس گرفته است که بدون دفاع هوایی چندلایه و قدرت تهاجمی مستقل، اقتصاد ۱ تریلیون دلاریاش آسیبپذیر است. به همین دلیل، بن سلمان تلاش میکند با لابی مستقیم در کنگره، مقاومت دموکراتها نسبت به فروش مهمات هدایتشونده و هواگردهای نسل جدید را کاهش دهد و یک چتر امنیتی بلندمدت برای دوران پادشاهی خود ایجاد کند.
ب) همکاری هستهای غیرنظامی: دستیابی به «گزینه هستهای بالقوه» بدون هزینه سیاسی عربستان میداند که وارد عصر رقابت هستهای منطقهای شده است: ایران برنامه هستهای خود را تثبیت کرده، ترکیه پروژههای هستهایاش را با روسیه پیش میبرد، و مصر نیز طرحهای مشابهی شروع کرده است. بنسلمان بهدنبال آن است که عربستان نیز وارد این «باشگاه» شود، اما با حمایت رسمی آمریکا تا از هرگونه شائبه نظامیسازی فاصله بگیرد.
در سطح فنی، عربستان میخواهد به چرخه سوخت بومی، توان غنیسازی محدود، ساخت نیروگاههای هستهای با همکاری Westinghouse و زیرساختهای مدیریت پسماند و ایمنی دست یابد. اما هدف پنهانتر، ایجاد «گزینه هستهای بالقوه» است؛ یعنی تواناییای که اگر ایران در آینده به آستانه تسلیحاتی برسد، عربستان نیز در زمان کوتاهی توان واکنش داشته باشد.
این بخش از مذاکرات برای آمریکا حساس است، زیرا ایجاد هرگونه ظرفیت غنیسازی در عربستان میتواند هستهای شدن منطقه را تسریع کند. به همین دلیل بنسلمان با فشار مستقیم بر کنگره تلاش دارد نشان دهد که عربستان یک شریک قابل اعتماد، مسئول و وابسته به واشینگتن است؛ شریکی که میتواند رهبری هستهای «غیرنظامی اما استراتژیک» جهان عرب را برعهده بگیرد.
ج) هوش مصنوعی و فناوریهای کلیدی: آرامکو در برابر سیلیکونولی در حوزه فناوری، دادههای امروز نشان میدهد که پروژه بنسلمان دیگر فقط «نئوم» بهعنوان یک شهر آیندهنگر نیست. عربستان با ایجاد شرکت دولتی Humain و تزریق منابع صندوق ثروت ملی (PIF) در ابعاد صدها میلیارد دلار، هدف گرفته که تا ۲۰۳۰ به یکی از بزرگترین صاحبان زیرساختهای هوش مصنوعی در جهان تبدیل شود.
طبق گزارشها، عربستان در حال بستن قراردادهایی برای تامین دهها تا صدها هزار چیپ AI از شرکتهایی مثل Nvidia و AMD، ساخت چند گیگاوات ظرفیت دیتاسنتر، و راهاندازی صندوقهای سرمایهگذاری مخاطرهپذیر چندمیلیارد دلاری است؛ و در برخی سناریوها هدفگذاری شده که تا ۷ درصد بار محاسباتی جهانی AI در عربستان میزبانی شود.
این اقدامات با چشمانداز ۲۰۳۰ گره خورده و عربستان را از یک اقتصاد صرفاً نفتی، به یک بازیگر ژئوپولیتیکی در بازار داده، کلود و هوش مصنوعی تبدیل میکند؛ چیزی که بنسلمان در کنگره آن را بهعنوان استدلال اصلی برای تثبیت رابطه تکنولوژیک بلندمدت با آمریکا استفاده میکند.
خلأ قدرت در جهان عرب و طرح بنسلمان برای تبدیل شدن به شریک شماره یک آمریکا
محمد بن سلمان درک دقیقی از خلأ قدرت در جهان عرب دارد و میخواهد آن را به فرصت تبدیل کند. او میبیند که مصر گرفتار بحران مالی شدید است، امارات در سطح ژئوپلیتیکی به سقف نفوذ خود رسیده، قطر هنوز برای بخشی از نهادهای آمریکایی شریک قابلاعتماد محسوب نمیشود، ترکیه سیاست خارجی دوگانه دارد، و ایران درگیر جنگ، تحریم و بیثباتی داخلی است.
در چنین فضایی، بنسلمان خود را تنها رهبر عرب با ثبات، منابع مالی عظیم، برنامه اقتصادی منسجم و توانایی اعمال نفوذ منطقهای میبیند. هدف او این است که به واشینگتن بفهماند: اگر آمریکا میخواهد یک شریک قدرتمند، قابل پیشبینی و قادر به مدیریت خاورمیانه داشته باشد، هیچ گزینهای جز او وجود ندارد.
این پیام، نهفقط خطاب به کاخ سفید، بلکه مستقیماً به ساختار تصمیمگیری آمریکا منتقل میشود: «رهبر اصلی منطقه من هستم و نظم آینده خاورمیانه بدون عربستان شکل نمیگیرد.»
او این پیام را دقیقاً در کنگره مطرح میکند، زیرا میداند هیچ سیاست پایداری در خاورمیانه بدون چراغ سبز قانونگذاران آمریکا دوام نمیآورد. سرنوشت فروش تسلیحات، همکاری هستهای، کمکهای امنیتی، و حتی توافقهای منطقهای همه در نهایت از مسیر کنگره عبور میکند.
بنسلمان تلاش میکند کنگره را قانع کند که رهبری عربستان بر جهان عرب نهتنها «قانونی» است، بلکه «ضروری» است: برای مهار ایران، برای تعامل با اسرائیل و روند صلح، برای مدیریت بازار نفت و انرژی، و برای ثبات امنیتی خلیج فارس. او میخواهد کنگره بپذیرد که هر توافقی—از اوپک گرفته تا پروازهای اسرائیل، از امنیت تنگه هرمز تا بازار انرژی جهانی—بدون ریاضِ تحت رهبری او نه اجرایی است و نه پایدار.
این یعنی تثبیت عربستان بهعنوان مرکز ثقل قدرت در خاورمیانه و خودِ بنسلمان بهعنوان رهبر بلامنازع جهان عرب در معادلهای که واشینگتن نیز ناچار است آن را قبول کند.