عصر چهارشنبه تنها چند بلوک دورتر از کاخ سفید، دو عضو گارد ملی در خیابانهای مرکزی پایتخت آمریکا هدف قرار گرفتند. مهاجم جوان ۲۹ ساله افغان به نام رحمنالله لکنوال بود؛ فردی که سپتامبر ۲۰۲۱ و پس از سقوط کابل، در چارچوب برنامه "Operation Allies Welcome" وارد آمریکا شده بود.
لحظاتی پس از تیراندازی، نیروهای امنیتی با تبادل آتش او را زخمی و بازداشت کردند. دو عضو گارد ملی آمریکا نیز بهشدت زخمی شدند که یکی از آنها در اثر شدت جراحات جان خود را از دست داد.
این حادثه هم بهدلیل مکان وقوع آن، چند قدمی نماد قدرت سیاسی آمریکا، و هم بهدلیل هویت مهاجم و نقش نیروهای گارد ملی، بهسرعت از یک جنایت خیابانی به یک پرونده امنیت ملی تبدیل شد؛ پروندهای که اکنون مرکز مناقشه سیاسی، مهاجرتی و حقوقی در ایالات متحده است.
روایت یک روز پرتنش در پایتخت
به گفته افبیآی، این حمله «هدفمند» و «از پیش برنامهریزیشده» بود. این ارزیابی بر اساس مسیر حرکت مهاجم، زمانبندی دقیق و انتخاب محل تیراندازی ارائه شد؛ منطقهای که در روزهای اخیر بهصورت غیرعادی میزبان هزاران نیروی نظامی بود.
از دو ماه پیش، به دستور دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا، بیش از ۲۲۰۰ عضو گارد ملی در واکنش به افزایش جرم و اغتشاشات پراکنده در واشینگتن مستقر شده بودند؛ موضوعی که از همان ابتدا بحثبرانگیز بود و با مخالفت شهردار و فعالان حقوق مدنی روبهرو شد.
مهمتر اینکه تنها شش روز پیش از این واقعه، یک قاضی فدرال حکم داده بود استقرار گسترده گارد ملی «نقض قانون خودگردانی» واشینگتن است، هرچند اجرای حکم تا پایان فرایند تجدیدنظر به حالت تعلیق درآمد.
در این فضای پرتنش، تیراندازی اخیر برای بسیاری حکم بنزینی بر آتش اختلافات داشت: آیا حضور گارد ملی پایتخت را امنتر کرده یا خود به نشانهای از نظامیسازی دولت تبدیل شده است؟
واکنش کاخ سفید؛ روایت امنیت، مهاجرت و «بازنگری کامل»
ترامپ بلافاصله پس از حادثه در بیانیهای تند، این حمله را «یک اقدام تروریستی» توصیف کرد و مهاجم را «حیوانی که نباید هیچگاه وارد آمریکا میشد» خواند.
او اعلام کرد دولتش قصد دارد تمام پروندههای مهاجرتی شهروندان افغانستان را که از سال ۲۰۲۱ وارد آمریکا شدهاند، «بهطور کامل بازنگری کند».
همزمان وزارت امنیت داخلی ایالات متحده اعلام کرد پذیرش درخواستهای مهاجرت جدید از افغانستان تا اطلاع ثانوی تعلیق میشود؛ تصمیمی که موجی از نگرانی در میان جامعه افغانهای ساکن آمریکا به وجود آورد.
کمی بعد، دولت آمریکا دستور داد ۵۰۰ نیروی جدید گارد ملی به واشینگتن اعزام شوند. این تصمیمها پیامی روشن داشت: دولت قصد دارد مساله امنیت داخلی و مهاجرت شهروندان افغانستان را بهطور مستقیم به یکدیگر گره بزند.
ابعاد مهاجرتی حادثه؛ سیاستی که میتواند سرنوشت هزاران نفر را تغییر دهد
این حادثه بار دیگر بحث درباره مهاجرت از افغانستان را در مرکز سیاست آمریکا قرار داد. جمهوریخواهان سختگیر میگویند برنامه ۲۰۲۱ دهها هزار فرد را بدون بررسی کافی وارد کشور کرده و باید مورد «بازنگری گسترده» قرار گیرد.
در مقابل، کارشناسان مهاجرت و مدافعان حقوق پناهندگان بر این باورند که دولت در حال استفاده از این حادثه برای ایجاد تغییرات رادیکال در سیاستهای مهاجرتی است؛ رویکردی که بیش از همه، پناهجویانی را هدف میگیرد که هیچ نقشی در این واقعه نداشتهاند.
منتقدان میگویند این سیاست واکنشی میتواند روند چندساله حمایت آمریکا از متحدان افغان خود، از جمله مترجمان، کارمندان محلی و خانوادههایشان، را به خطر بیندازد.
گروههای حقوق بشری هشدار دادهاند نباید میلیونها مهاجر را قربانی رفتار فردی یک نفر کرد، بهویژه در حالی که بسیاری از افغانهایی که در سالهای اخیر وارد آمریکا شدهاند، خود قربانی تروریسم و خشونت طالبان بودهاند.
حتی برخی مقامات امنیتی سابق تاکید کردهاند که برنامه غربالگری مهاجران افغان یکی از سختگیرانهترین برنامههای مهاجرتی تاریخ ایالات متحده بوده است.
زنجیره پیامدها اما تنها به مهاجران ختم نمیشود؛ در سطح بینالمللی نیز این واقعه میتواند بهانهای برای کاهش یا توقف همکاری آمریکا با برنامههای جهانی اسکان پناهندگان باشد.
این برنامه از سال ۲۰۲۱ تاکنون یکی از محورهای اصلی سیاست خارجی واشینگتن در قبال افغانستان بوده است.
در سطح منطقهای این حادثه میتواند پیامدهای گستردهتری به همراه داشته باشد. کشورهای همسایه افغانستان، از جمله پاکستان، ایران و کشورهای آسیای مرکزی که خود با موجهای مهاجرت، گروههای مسلح و رقابتهای ژئوپلیتیک درگیر هستند، این حادثه را بهعنوان نشانهای از شکنندگی نظم امنیتی پساآمریکا در افغانستان دنبال میکنند.
پاکستان احتمالا تلاش خواهد کرد از این واقعه بهعنوان سند جدیدی برای هشدار به آمریکا دربارۀ خطر رادیکال شدن جوانان افغان بهره ببرد تا روابط امنیتی خود با واشینگتن را بازتعریف کند.
ایران، از سوی دیگر، ممکن است این حادثه را نشانهای از ناکامی سیاستهای آمریکا در افغانستان معرفی کند، بهویژه در رسانههایی که خروج آمریکا را عامل اصلی بحران منطقهای میدانند.
در سطح وسیعتر، حادثه اخیر میتواند به ایجاد فشارهای دیپلماتیک بر کشورهای غربی برای تشدید غربالگری امنیتی مهاجران و پناهجویان افغان منجر شود و حتی ممکن است در اروپا موج جدیدی از قوانین سختگیرانه را علیه پناهجویان به راه بیندازد.
در جهان چندقطبی امروز، هر رویداد امنیتی در واشینگتن میتواند بخشی از جدال بزرگتر روایتها شود: آمریکا آن را نشانه ضرورت سختگیری بیشتر میبیند؛ رقبای ژئوپولیتیک آن را نشانهای از شکست سیاستهایش معرفی میکنند، و در این میان، سرنوشت میلیونها مهاجر و پناهجو زیر سایه رقابت قدرتها شکل میگیرد.
این حادثه بهظاهر کوچک از همین امروز بخشی از بازی بزرگتر استراتژیک در آسیای جنوبی و خاورمیانه شده است.
ابعاد امنیتی؛ آیا گارد ملی راهحل است یا بخشی از مشکل؟
پس از این حمله، موافقان استقرار گسترده گارد ملی در پایتخت گفتند این حادثه ثابت میکند که تهدید تروریسم «در خانه» و «در چند قدمی کاخ سفید» واقعی است، بنابراین واشینگتن نیازمند یک نیروی ثابت و آموزشدیده است.
اما مخالفان میگویند حضور گارد ملی نهتنها امنیت را تضمین نمیکند، بلکه فضا را ملتهبتر و روابط میان دولت فدرال و شهروندان را پرتنشتر کرده است.
تحلیلگران امنیتی معتقدند استفاده از گارد ملی برای ماموریتهای انتظامی در شهری مانند واشینگتن باید آخرین گزینه باشد، زیرا حضور گسترده نیروهای نظامی در پایتخت میتواند پیام سیاسی نادرستی ارسال کند؛ هم به شهروندان و هم به جهان.
از سوی دیگر، پرسشها درباره اینکه چگونه مهاجم توانست در یک منطقه بسیار حفاظتشده عملیات کمین را اجرا کند، باعث انتقاد از نهادهای اطلاعاتی شده است.
برخی کارشناسان میگویند دولت بهجای تقویت توان اطلاعاتی پلیس و نهادهای مدنی امنیتی، تمرکز خود را بیش از حد بر ارتش و گارد ملی قرار داده است.
واکنشها در کنگره نیز بهشدت حزبی بود. جمهوریخواهان حادثه را شاهدی بر «شکست کامل سیاست مهاجرتی دولت بایدن» دانستند و خواستار بازنگری فوری در سیاستهای مربوط به پناهجویان شدند.
دموکراتها اما هشدار دادند استفاده ابزاری از این واقعه برای پیشبرد دستورکارهای ضد مهاجرتی میتواند کشور را دچار شکافهای اجتماعی عمیقتری کند.
پژوهشی تازه نشان میدهد تورم مزمن در ایران از مرز یک بحران اقتصادی فراتر رفته و به عاملی تعیینکننده در دگرگونی روابط اجتماعی، فرسایش اعتماد عمومی و گسترش احساس ناامنی روانی بدل شده است؛ تصویری که از بازتولید مستمر آسیبهای اجتماعی در سایه بیثباتی قیمتها حکایت دارد.
پژوهش جواد افشارکهن، محمدتقی سبزهای و اسماعیل بلالی، اعضای هیات علمی گروه علوم اجتماعی دانشگاه بوعلی سینا همدان، به بررسی تاثیرات تورم طولانیمدت بر ساختار زندگی اجتماعی در ایران میپردازد و تصویری هشداردهنده از پیامدهای آن ترسیم میکند.
به باور محققان، تورم در ایران دیگر تنها پدیدهای اقتصادی نیست و خود به «چرخه بازتولید مساله اجتماعی» بدل شده است.
این مطالعه با تکیه بر آمارهای رسمی و مرور دهها تحقیق داخلی و خارجی نشان میدهد پنج دهه تورم دورقمی در ایران نهتنها معیشت و آرامش روانی شهروندان را تحت فشار قرار داده، بلکه بهتدریج بنیانهای اعتماد اجتماعی، روابط جمعی و احساس امنیت شغلی را فرسوده کرده است.
ناامنی و بیثباتی؛ تجربه مشترک همگانی
پژوهشگران با استناد به دادههای بانک مرکزی یادآوری میکنند که از ابتدای دهه ۵۰ شمسی تا امروز، نرخ تورم سالانه در ایران تقریبا همواره دو رقمی بوده و در برخی سالها به مرز ۵۰ درصد رسیده است.
به گفته آنها، این روند طولانیمدت باعث شده تورم از یک شاخص صرفا اقتصادی فراتر رود و به یک «مخاطره اجتماعی» تبدیل شود.
در این مقاله آمده است که تورم «مهمترین اطلاعات» یک جامعه، یعنی قیمتها، را دستکاری میکند. بر همین اساس، وقتی مردم روزانه با قیمتهای متغیر مواجه هستند، احساس ناامنی و بیثباتی به تجربه مشترک همگانی بدل میشود و ابهام در زندگی روزمره گسترش مییابد.
این پژوهش بر پایه تحلیل نظری و اسنادی انجام گرفته و جامعه آماری آن، اقتصاد و جامعه ایران در چهار دهه اخیر است.
در این بازه زمانی، نرخهای سالانه تورم از میانه دهه ۱۳۵۰ تا سالهای پس از ۱۴۰۰ گردآوری شده و در کنار شاخصهایی مانند فقر، جرم و دیگر آسیبهای اجتماعی قرار گرفته است.
از سفره خانواده تا سرمایه اجتماعی
محققان با مرور پژوهشهای میدانی پیشین تاکید کردند تورم تنها سفره خانوادههای کمدرآمد را کوچک نمیکند، بلکه برای جوانان، بازنشستگان و طبقه متوسط نیز پیامدهای روانی و اخلاقی به همراه دارد.
در یکی از مطالعاتی که به آن استناد شده، جوانان طبقه پایین از «عطش پول»، «غلتیدن در ابهام» و «بزرگسالی زودرس» در شرایط تورمی سخن گفتهاند.
به نوشته افشارکهن و همکارانش، تورم مزمن «گروههای برنده و بازنده» تازهای میسازد و نظم طبقاتی جامعه را برهم میزند.
در این شرایط، طبقه متوسط به پایین رانده میشود، فردگرایی افراطی بالا میگیرد و روابط اجتماعی سرد و محاسبهگر میشود. در چنین فضایی اعتماد عمومی فرو میریزد و «زوال اخلاق جمعی» گسترش مییابد.
چرخه معیوب تورم و دولتمحوری
این مطالعه بر چرخهای تمرکز دارد که در آن تورم نه فقط از سیاستها اثر میگیرد، بلکه خود به بازتولید همان سیاستها میانجامد.
بر این اساس، تورم مزمن به تغییر ترجیحات شهروندان، گرایش به سیاستهای دولتمحور، بیاعتمادی جمعی و در نهایت زوال اخلاق جمعی منتهی میشود؛ چرخهای که دوباره تورم را تقویت میکند.
بر پایه یافتههای پژوهش، تورم ساختاری در سطح فردی، «اضطراب، سردرگمی، بیثباتی فردی، حس پیشبینیناپذیری و فروپاشی ذهنی» را به دنبال دارد و در سطح اجتماعی نیز به اثرات نامطلوبی همچون «ضعف در پیوندهای اجتماعی، روزمرگی، نادیدهانگاری دیگری و فرد گرایی افراطی» دامن میزند.
به تعبیر نویسندگان، در چنین وضعیتی «نظم ذهنی در معرض فرسایش قرار میگیرد و بیمعنایی گسترش مییابد».
از منظر کلان نیز تورم جامعه را تضعیف میکند و همزمان سبب شکلگیری «توهم» قدرتمندی هرچه بیشتر دولت میشود.
در چنین وضعیتی، شهروندان در خلأ ناشی از بیثباتی، در پی کنشگری توانمند میگردند که قادر به حل مساله باشد؛ امری که به تقویت گفتمان «دولتمحور» میانجامد، حتی اگر خود دولت بخشی از مشکل به شمار آید.
محصول نهایی این روند، نه جامعه قوی و دولت قوی، بلکه «دوگانه جامعه ضعیف – دولت ضعیف» است؛ وضعیتی که در آن شهروندان زیر فشار تورم مداوم، توان بازآفرینی نظم اجتماعی بر اساس خواست و منفعت خود را از دست میدهند و در فقر شناختی و معیشتی گرفتار میشوند.
پژوهشگران هشدار میدهند تورم طولانیمدت در ایران از مرز یک پدیده اقتصادی عبور کرده و مهار آن تنها با ابزارهای پولی و مالی ممکن نیست.
به بیان دیگر، تورم پس از گسترش، «ماهیتی غیراقتصادی» مییابد و از همین رو، مقابله با آن مستلزم سیاستهایی فراتر از حوزه اقتصاد است؛ سیاستهایی که بازنگری در مناسبات میان دولت و جامعه را نیز ضروری میسازد.
تجربه سئول، مکزیکوسیتی و پکن نشان میدهد حتی آلودهترین کلانشهرهای جهان توانستهاند در کمتر از یک دهه از بحران عبور کنند، مشروط به وجود اراده سیاسی، ارادهای که در جمهوری اسلامی غایب است.
آلودگی تهران، سیاسی است تهران امروز ترکیبی است از ترافیک سنگین، محصور بودن میان کوهها، زمستانهای سرد، وارونگی دما و انتشار مهار نشده آلایندهها، مجموعهای که آن را به یکی از آلودهترین پایتختهای جهان تبدیل کرده است.
آیا شهری با چنین ویژگیهایی توانسته از بحران عبور کند؟ بله. چندین کلانشهر با وضعیتی حتی وخیمتر از تهران توانستند مسیر خود را تغییر دهند. بحران آلودگی هوا «مسئله حل نشدنی» نیست، «مسئله بیارادگی سیاسی» است.
سئول، شهری شبیه تهران سئول، شهری کوهمحصور، پرترافیک و سرد، ده سال پیش کیفیت هوایی مشابه تهران امروز داشت. دولت کره جنوبی بحران را «قابل مهار» دانست و به جای انکار، برنامهای ساختاری و گسترده تدوین کرد.
خودروهای فرسوده طی یک بازه زمانی مشخص از رده خارج شدند. مشوقهای مالی بزرگ، خرید خودروهای کممصرف و برقی را برای مردم ممکن و جذاب کرد. شبکه حملونقل عمومی گسترش یافت و به گزینهای واقعاً قابل اعتماد تبدیل شد. در سطح زیرساختی، سوخت نیروگاهها از زغالسنگ و مازوت به گاز طبیعی تغییر یافت.
نقطه عطف اما شفافیت بود، سامانهای که خروجی آلایندههای کارخانهها را لحظه به لحظه به شهروندان نشان میداد. نتیجه این سیاستها کاهش بیش از ۴۰ درصدی آلودگی در کمتر از یک دهه بود، نشانهای روشن از اینکه بحران تابع اراده حکمرانی است، نه تقدیر جغرافیا.
مکزیکوسیتی، خروج از فهرست سیاه مکزیکوسیتی در دهه نود میلادی یکی از آلودهترین شهرهای جهان بود، محصور با کوهها، پرجمعیت و گرفتار «حبس هوا».
با این حال دولت مکزیک به جای عادیسازی بحران، اصلاح ساختاری را آغاز کرد. طرح «یک روز بدون خودرو» اجرا شد و الگوهای مصرف سوخت تغییر کرد. دهها هزار تاکسی و اتوبوس فرسوده اجباری از رده خارج شدند.
پالایشگاهها ملزم به تولید سوخت پاک شدند و شبکه مترو با سرعتی بیسابقه گسترش یافت. توسعه فضای سبز نیز به بهبود کیفیت هوای محلات کمک کرد.
در کمتر از ده سال، مکزیکوسیتی به طور کامل از فهرست شهرهای آلوده خارج شد، نمونهای که نشان میدهد بحران آلودگی، با اراده اجرایی، قابل حل است.
پکن، بازنویسی سرنوشت یک پایتخت پکن طی سالها نماد آلودگی شدید بود. دولت چین مجموعهای از سیاستهای سختگیرانه و شفاف را اجرا کرد. هزاران کارخانه آلاینده تعطیل یا به حاشیه شهر منتقل شدند. سوخت صنعتی و خانگی از زغالسنگ به گاز طبیعی تغییر یافت و ناوگان حملونقل عمومی در مقیاسی کمنظیر برقی شد.
همزمان، مسیرهای طبیعی باد، که در تهران با ساختوسازهای بیقاعده مسدود شدهاند، در پکن بازگشایی شد.
سیستم پایش ۲۴ ساعته آلودگی دادهها را در معرض دید عموم قرار داد و نظارت اجتماعی را تقویت کرد. نتیجه، کاهش حدود ۵۰ درصدی آلودگی میان سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۲۰ بود، تغییری که محصول اراده، ظرفیت و برنامهریزی است.
تهران، راه حل وجود دارد اگر بخواهند بحران آلودگی هوا پیچیده یا ناممکن نیست، مسئله نبود اراده سیاسی است.
تغییر سوخت نیروگاهها و توقف کامل مازوتسوزی، نوسازی ناوگان فرسوده خودرو و اتوبوس، توسعه حملونقل عمومی گسترده و ارزان، اعمال کنترل سختگیرانه بر صنایع آلاینده، جلوگیری از ساختوساز در مسیرهای باد و انتشار عمومی دادههای واقعی و شفاف، همگی اقداماتی است که بارها آزموده و نتیجه داده است.
اینها نسخههای تخیلی یا غیرقابل اجرا نیستند، تجربههاییاند که شهرهایی با شرایط مشابه آنها را اجرا کردهاند و موفق شدهاند. تهران نیز میتواند از این چرخه مرگبار عبور کند، اگر سلامت مردم نه ملاحظات سیاسی و امنیتی، اولویت حکمرانی باشد.
برنامه با کامبیز حسینی، چرا نفسکشیدن در تهران مرگبار است؟ این موضوع برنامه چهارشنبهشب بود و اعظم بهرامی، کنشگر محیط زیست از تورین، مهمان برنامه بود. مخاطبان از تهران و سراسر جهان به بحث پیوستند و دیدگاه خود را با برنامه و با ایران در میان گذاشتند.
روند صلح اوکراین در روزهای اخیر با دو افشاگری مهم وارد مرحلهای تازه شده است؛ مرحلهای که در آن نهتنها کارآمدی طرح صلح دولت ترامپ، بلکه سازوکارهای تصمیمسازی در این روند مورد توجه قرار گرفتهاند.
این دو رویداد، که یکی به درز یک مکالمه محرمانه و دیگری به منشأ طرح ۲۸ بندی مربوط میشود، فضای مذاکرات را پیچیدهتر کرده و پرسشهایی درباره نحوه طراحی و هدایت این ابتکار صلح ایجاد کرده است.
نخستین رویداد، انتشار فایل صوتی مکالمه میان استیو ویتکاف و یوری اوشاکوف بود؛ مکالمهای که در آن موضوعاتی مرتبط با نحوه بحثگذاری در مذاکرات مطرح شده است. درز این اطلاعات، فارغ از محتوای آن، توجه را به این واقعیت جلب کرد که تعاملات مربوط به طرح صلح از کانالهای رسمی و غیررسمی متفاوتی پیش میرود؛ کانالهایی که هر یک در معرض تفسیرهای گوناگون قرار دارند و میتوانند بر برداشت طرفها از روند مذاکرات تاثیر بگذارند.
رویداد دوم، افشا شدن این نکته بود که بخش قابلتوجهی از طرح ۲۸ بندی آمریکا بر پایه یک «غیرسند» ارائهشده از سوی روسیه شکل گرفته است. این موضوع نشان میدهد که روند طراحی طرح صلح تنها بر ورودیهای داخلی آمریکا تکیه نداشته و مجموعهای از اسناد و پیشنهادهای خارجی نیز در آن نقش داشتهاند. آشکار شدن این منشأ، بحثهایی را درباره میزان وابستگی طرحهای اولیه به مواضع یکی از طرفهای درگیر ایجاد کرد و نگاهها را به نحوه انتخاب منابع و اسناد پایهای در واشینگتن معطوف ساخت.
ترکیب این دو افشاگری، بدون آنکه لزوماً ماهیت مثبت یا منفی آنها را نشان دهد، تصویری پیچیدهتر از روند شکلگیری طرح صلح ارائه میکند. این تحولات نشان میدهد فرایند دیپلماتیک میان آمریکا، اوکراین و روسیه در بستری جریان دارد که در آن شفافیت، منابع اطلاعاتی، و مسیرهای ارتباطی نقش تعیینکنندهای در اعتمادسازی و شکلدهی به مراحل بعدی مذاکره دارند. اکنون بازیگران اصلی ــ از واشینگتن گرفته تا کییف و مسکو ــ باید مسیر ادامه این گفتوگوها را در شرایطی دنبال کنند که اطلاعات جدید، انتظارات و ادراک طرفها را دستخوش تغییر کرده است.
نشت مکالمه ویتکاف: شکاف در تیم ترامپ یا نشانهای از نفوذ خارجی؟ در این میان، نشت فایل صوتی مکالمه میان استیو ویتکاف، فرستاده ویژه ترامپ، و یوری اوشاکوف، یکی از بالاترین مقامات کرملین، تکانهای جدی در روند مذاکرات ایجاد کرد. در این مکالمه، ویتکاف ظاهراً به روسها مشاوره میدهد که چگونه واگذاری سرزمینی توسط اوکراین را به ترامپ «بفروشند». این اتفاق در زمانی رخ داد که واشینگتن تلاش داشت اوکراین را برای پذیرش طرحی تحت فشار بگذارد که از نظر بسیاری از سیاستمداران آمریکایی، «تسلیم کامل» در برابر مسکو بود.
واکنش جمهوریخواهان تندرو نیز به این نشت، شکاف داخلی را روشنتر کرد. دون بیکن، نماینده جمهوریخواه، صریحاً ویتکاف را «طرفدار روسها» خواند و خواستار اخراج او شد. چنین واکنشهایی نشان میدهد که حتی در حلقههای نزدیک به ترامپ نیز نگرانی درباره نفوذ روسیه در مسیر مذاکرات جدی است.
از سوی روسیه نیز واکنشها دوگانه بود. اوشاکوف ضمن پرهیز از تکذیب یا تایید مستقیم صحت فایل، تایید کرد که مکالمات محرمانه در حال شنود است و هدف از این کار را «مختلکردن روند صلح» اعلام کرد. این موضعگیری نشانهای آشکار از وجود یک جنگ اطلاعاتی موازی است؛ جنگی که میتواند هر لحظه مسیر پرونده اوکراین را تغییر دهد.
افشای سند روسی: طرح صلح آمریکا از کجا آمده بود؟ دومین مورد، گزارش چند منبع آگاه درباره منشأ «طرح صلح ۲۸ بندی» آمریکا بود. این طرح، که هفته گذشته علنی شد و موجی از واکنشهای منفی را به همراه داشت، بر اساس یک «غیرسند» روسی تدوین شده بود؛ سندی که مسکو پس از دیدار ترامپ و زلنسکی در ماه اکتبر به تیم ترامپ ارائه کرده بود.
این نکته، از چند جهت اهمیت دارد: ۱. روسیه عملاً چارچوب آغازین طرح آمریکا را نوشته بود؛ امری که بیسابقه و از نظر سیاسی خطرناک است. ۲. بسیاری از بندهای این طرح ــ خصوصاً مربوط به واگذاری سرزمین ــ همان مواردی بود که اوکراین سالها قاطعانه رد کرده بود. ۳. طرح بدون اطلاع کامل وزارت خارجه و شورای امنیت ملی و از مسیرهای غیررسمی شکل گرفته بود؛ از جمله جلسهای در میامی بین جرد کوشنر، ویتکاف و کریل دیمیترییف، رییس یکی از صندوقهای ثروت ملی روسیه.
این مسیرهای غیررسمی و موازی، یادآور الگوهایی در سیاست خارجی غیرسنتی ترامپ است؛ الگوهایی که تصمیمسازی رسمی را دور میزنند و مسیری شخصیتر برای پیشبرد اهداف ایجاد میکنند. اما در پرونده اوکراین، این رویه منجر به تدوین طرحی شد که نه تنها مورد پذیرش اوکراین و متحدان اروپایی قرار نگرفت، بلکه خود در واشینگتن نیز با مخالفت جدی مواجه شد.
کمک آمریکا به اوکراین؛ ابزار فشار یا تهدیدی واقعی؟ ترامپ و تیمش از ابتدا این طرح را همراه با تهدید کاهش کمکهای نظامی به اوکراین ارائه کردند. این امر بخشی از استراتژی فشار بود تا زلنسکی را وادار به پذیرش امتیازدهیهایی کنند که پیشتر به صراحت رد شده بود. اما با انتشار غیرسند روسی و آشکارشدن ارتباط آن با طرح آمریکا، این فشار نتیجه معکوس داد: اوکراینیها حمایت بیشتری از مواضع سرسختانه خود نشان دادند و متحدان اروپایی نیز بطور علنی نگران شدند.
هرچند طرح پس از موج انتقادها اصلاح شد و ۹ بند مهم از نسخه اولیه حذف شد، اما اعتماد سیاسی لازم از بین رفته است. حتی مارکو روبیو، وزیر خارجه، که در ابتدا این سند را مرور کرده بود، در گفتوگو با سناتورها مجبور شد تایید کند که برخی بندهای اولیه بیش از حد نزدیک به مواضع روسیه بوده است.
بازی دوگانه روسیه: مذاکره در ژنو، موشکباران در کییف همزمان با مذاکراتی که در ژنو و ابوظبی در جریان بود، روسیه کییف را با موشکهای بالستیک و پهپاد هدف قرار داد و هفت نفر در پایتخت کشته شدند. زلنسکی این اقدام را «ریاکارانه» و تلاشی برای افزایش فشار در زمان مذاکره توصیف کرد. چنین حملاتی یادآور این واقعیت تلخ است که برای مسکو، میدان جنگ و میز مذاکره دو ابزار مکمل هستند.
روسیه با این حملات به اوکراین پیام داد که تا زمانی که امتیازهای اساسی در مذاکرات داده نشود، هزینههای نظامی ادامه خواهد یافت. و در همان حال، با استقبال از سفر ویتکاف به مسکو، این امکان را نیز دارد که قبل از زلنسکی بار دیگر بر متن طرح تاثیر بگذارد.
عقبنشینی ترامپ، فرصت یا دام؟ تاخیر ترامپ در دیدار با زلنسکی میتواند به اوکراین فرصت دهد تا موضع خود را تقویت کند و از فشارهای واشینگتن بکاهد. اما در مقابل، فضای خالی ایجادشده میتواند به روسیه اجازه دهد زودتر بر افکار ترامپ تاثیر بگذارد؛ خصوصاً از طریق فرستادهای که اکنون خود موضوع جنجال است.
در نهایت، مهمترین پیام این تحولات آن است که روند صلح اوکراین بیش از هر زمان دیگر در معرض نفوذ پنهان، رقابت دستگاههای اطلاعاتی، و مذاکرات پشت پرده قرار گرفته است. طرحی که قرار بود پایاندهنده جنگ باشد، اکنون به نقطهای از مناقشه بزرگتر تبدیل شده است: اینکه چه کسی بر دیپلماسی آمریکا تاثیر میگذارد، و چه کسی هزینه واقعی جنگ را میپردازد.
اگرچه طرح اصلاحشده حمایت مشروط اوکراین را به دست آورده، اما مسائل اصلی ــ بهویژه واگذاری سرزمینی ــ هنوز فقط در سطح دیدار مستقیم میان ترامپ و زلنسکی قابل حل است؛ دیداری که اکنون بیش از همیشه دور و نامطمئن به نظر میرسد.
پژوهشی تازه روی بیش از ۱۴۰۰ دانشآموز مقطع متوسطه در ایران نشان میدهد نیازهای ارتباطی، سبک زندگی و احساس تنهایی، بیش از نیازهای آموزشی، در شکلگیری وابستگی افراطی نوجوانان به فضای مجازی نقش دارند.
فیروزه حاج علیاکبری، استادیار دانشگاه آزاد زنجان، حسین احمدی، استادیار دانشگاه فرهنگیان تهران و علی ذوالقدر، دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه تبریز، این پژوهش را بهمنظور بررسی عوامل وابستگی دانشآموزان به فضای مجازی با تاکید بر نقش شناختی و فردی و میانجیهای رفتاری-اجتماعی انجام دادند.
پژوهشگران در این مطالعه که نتایج آن در نشریه «مطالعات دانشپژوهی» دانشگاه تبریز منتشر شد، به بررسی پاسخهای پرسشنامه آنلاین ۱۴۸۷ نفر از دانشآموزان پایههای هفتم تا نهم شهر زنجان پرداختند.
یافتهها نشان میدهد وابستگی افراطی به فضای مجازی میتواند در روند زندگی روزمره اختلال ایجاد کند و این وابستگی در میان نوجوانان با تضعیف روابط خانوادگی، افت عملکرد تحصیلی و افزایش آسیبهای روانی همراه است.
به گفته پژوهشگران، این وضعیت تنها محدود به بازیهای آنلاین و حضور در شبکههای اجتماعی نمیشود و شکلهای گوناگون حضور طولانیمدت در اینترنت را دربر میگیرد.
نیاز به دوستی؛ موتور پنهان استفاده افراطی از فضای مجازی
طبق یافتهها، ریشههای اصلی وابستگی به فضای مجازی را میتوان در دو دسته جستوجو کرد.
از یکسو، انگیزههایی که با برآوردن یا جایگزینی نیازهایی مانند ارتباط با دیگران، تعامل با همسالان و دستیابی به اهداف آموزشی مرتبط هستند، و از سوی دیگر، عوامل ساختاریتر مانند نحوه جامعهپذیری، نداشتن آگاهی کافی از کارکردهای فضای مجازی و ضعف در سواد رسانهای.
پژوهشگران معتقدند دانشآموزان «بهخاطر نیاز به روابط اجتماعی بیشتر و گستردهتر، به فضای مجازی پناه میبرند» و زمانی که این نیاز در مدرسه، خانواده یا محله محقق نمیشود، گوشی و اینترنت جای حیاط مدرسه و کوچه را میگیرد.
به باور آنان، بیاعتنایی نظام آموزشی به استفاده هدایتشده از اینترنت و نیز ناآمادگی والدین برای همراهی موثر با فرزندان، موجب شده است نسل کنونی دانشآموزان بدون برخورداری از آموزش کافی، وارد شبکههای اجتماعی و بازیهای آنلاین شوند.
پنهانکاری، افسردگی و گسست خانواده
در این پژوهش، پنج متغیر «پنهانکاری، افسردگی، اختلال در روابط خانوادگی، انزوای اجتماعی و سبک زندگی آنلاین» بهعنوان ویژگیهای پیامدی وابستگی به فضای مجازی سنجیده شدهاند.
نتایج مطالعه حاکی از آن است که این متغیرها بخش قابل توجهی از فرایند گذار نوجوانان از استفاده عادی تا وابستگی افراطی به فضای مجازی را مشخص میکنند.
بر این اساس، هرچه میزان گسست در روابط خانوادگی و احساس تنهایی بیشتر باشد، شدت وابستگی به فضای مجازی نیز افزایش مییابد.
نویسندگان مقاله تاکید میکنند که وابستگی به فضای مجازی صرفا پیامد وضعیت روانی نوجوانان نیست، بلکه خود میتواند به تشدید افسردگی و احساس انزوا بینجامد و چرخهای معیوب از وابستگی و آسیب روانی پدید آورد.
نیاز آموزشی، کماثرترین عامل
طبق دادههای بهدستآمده، نیاز آموزشی کمترین نقش را در وابستگی نوجوانان به فضای مجازی ایفا میکند.
به عبارت دیگر، در مقایسه با نیازهای ارتباطی و تعامل با همسالان، انگیزههای مرتبط با درس و آموزش تاثیر بسیار کمتری بر شاخص این نوع وابستگی نشان میدهند.
در این مقاله آمده است که «دانشآموزان علاقهمند به پیگیری مسائل آموزشی استفاده از فضای مجازی را بهعنوان یک ابزار جهت تحقق اهداف مرتبط با یادگیری در نظر میگیرند» و کمتر در دام استفاده افراطی از آن میافتند.
راهکارها؛ از گفتوگو در خانه تا سیاستگذاری در مدرسه
بر اساس نتایج، ویژگیهای زمینهای هم به شکل مستقیم و هم غیرمستقیم بر وابستگی افراطی به فضای مجازی اثر دارند و در مجموع حدود ۶۶ درصد تغییرات این پدیده را توضیح میدهند.
نویسندگان بر همین اساس پیشنهاد میکنند سیاستگذاری در مدرسه و خانه بهجای تمرکز بر فیلترینگ و وضع محدودیتهای فنی، بر تقویت مهارتهای ارتباطی، ایجاد فرصتهای سالم برای دوستی و آموزش سواد رسانهای متمرکز شود.
آنها بر «ضرورت برنامهریزی مناسب برای مدیریت سبک زندگی مجازی» تاکید میکنند؛ از تنظیم زمان استفاده از گوشی و اینترنت در خانه و مدرسه تا گفتوگوی صریح با نوجوانان درباره محتوای نامناسب، فشار همسالان و خطر پنهانکاری آنلاین.
به باور پژوهشگران، هنگامی که نیازهای ارتباطی و عاطفی دانشآموزان در فضای واقعی بیپاسخ بماند، شبکههای مجازی جای آن را پر میکنند و بازگرداندن نوجوانان به تعادل روانی و اجتماعی روزبهروز دشوارتر میشود.
امسال روز جهانی منع خشونت علیه زنان در حالی فرا رسید که بنابر آمار سازمان ملل دستکم ۸۴۰ میلیون زن، یعنی یک نفر از هر سه زن در جهان، حداقل یک بار در زندگی خود مورد خشونت فیزیکی یا جنسی قرار گرفته است.
در این میان خشونت دیجیتال و آزار آنلاین علیه زنان نیز در جهان بهسرعت در حال افزایش است. آمارهای جهانی از خشونت دیجیتال علیه زنان نشان میدهد که در بعضی کشورها تا ۵۸ درصد زنان خشونت دیجیتال و آزار آنلاین را تجربه کردهاند. علاوه بر این ۹۰ تا ۹۵ درصد از ویدیوهای دیپ فیک، با تصاویر زنان ساخته میشود که بخش عمده آن ناشی از سرقت و سوءاستفاده از تصاویر زنان است.
افزایش خشونت و آزار در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی همزمان با گسترش هوش مصنوعی و فناوریهای دیجیتال، سبب شده تا امسال «لزوم مقابله با خشونت دیجیتال» به یکی از بخشهای اصلی روز جهانی منع خشونت علیه زنان تبدیل شود.
تعیین شعار «برای آزار آنلاین هیچ توجیهی وجود ندارد» به همین دلیل انجام شده تا توجهات بیشتری به این مساله جلب شود.
خشونت دیجیتال علیه زنان به هر نوع خشونت مبتنی بر جنسیت گفته میشود که شامل سوء استفاده از اینترنت، فضای آنلاین و فناوریهای دیجیتال برای آزار روانی، آزار جنسی، تهدید، سرکوب، جاسوسی، سرقت اطلاعات و نفرت پراکنی علیه یک یا چند زن است. حمایت از زنستیزی نیز نوعی از خشونت دیجیتال علیه زنان است.
در موارد بسیاری، آزار و خشونت دیجیتال از یک پیام، یک نظر، یا یک پست به ظاهر کوچک شروع میشود، اما بهسرعت به سیلی از تهدید و خشونت در دنیای مجازی و واقعی تبدیل میشود.
در موارد فراوانی، عکسهای خصوصی زنان بدون رضایت دزدیده میشوند و با سوءاستفاده از ابزارهای مختلف از جمله هوش مصنوعی برای ساختن «دیپفیک»های جنسی به کار میروند.
استفاده از فناوریهای دیجیتال در اشکال مختلف و در اقدامات فردی یا سیستماتیک بهعنوان ابزاری برای تهدید، شرمندهکردن، کنترل، ساکتکردن و سرکوب زنان مورد سوء استفاده قرار میگیرد.
خشونت و آزار دیجیتال و آنلاین امروز به واقعیتی ترسناک برای میلیونها زن و دختر در جهان تبدیل شده است. برخی زنان حتی برای محافظت از خود و خانوادههایشان مجبور میشوند حسابهای کاربری خود را حذف کنند.
این خشونتهای دیجیتال و آنلاین برای بسیاری از زنان و دختران آسیبهای روانی و جسمی واقعی در پی داشته و پیامدهایش به خانه، محل کار و جوامع آنها گسترش یافته است.
خبرنگاران، کنشگران مدنی و فعالان حقوق بشر برای ساکت شدن پیامهای تهدیدآمیز دریافت میکنند، در موارد بسیاری آزار زنان از دنیای مجازی به دنیای واقعی کشیده میشود و حتی به فجایعی چون تجاوز یا قتل و کشتن زنان نیز منجر میشود.
خشونت دیجیتال علیه زنان؛ بخشی از خشونت سیستماتیک حکومتی در ایران
در کشوری مثل ایران، وجود حکومت ایدئولوژیک و مذهبی خود به عامل خشونت و از جمله خشونت دیجیتال علیه زنان تبدیل شده است.
جمهوری اسلامی به شکل سیستماتیک از فناوریهای دیجیتال برای خشونت علیه زنان و سرکوب آنها سوءاستفاده میکند.
زنان در ایران علاوه بر خشونت خانگی و خشونت اجتماعی، و انواع قوانین زنستیز، با انواع تهدیدات دیجیتال از پیامهای تهدیدآمیز، آزار نیروهای سایبری، هک و سرقت اطلاعات تا احضار، بازداشت و محاکمه مواجه میشوند.
حتی موارد متعددی از احضار و بازداشت کنشگران و هنرمندان بهدلیل انتشار عکس بدون حجاب اجباری وجود دارد که با خشونت سیستماتیک و با حمایت قوه قضائیه و دیگر دستگاههای سرکوبگر حکومتی، در بسیاری موارد به منع فعالیت زنان، محاکمه و زندانی شدن آنها منجر شده است.
در کشورهای دیگر هم پادکستها و برنامههایی با محتوای زنستیزانه و مروج مردسالاری افراطی در حال گسترش است که با نفرت پراکنی و انتشار اطلاعات غلط و تحریف شده، به خشونت دیجیتال و حتی فیزیکی علیه زنان دامن میزنند.
بر این موارد، باید نابرابری جنسیتی در دسترسی به فناوریهای دیجیتال را نیز افزود. این نابرابری و محرومیت به ویژه در مورد زنان و دختران در جوامع روستایی و کمدرآمد، بیشتر است.
برای آزار آنلاین هیچ توجیهی وجود ندارد
هر سال در روز جهانی منع خشونت علیه زنان یک کارزار ۱۶ روزه برای گسترش آگاهی از یکی از انواع خشونت علیه زنان برپا میشود. امسال این کارزار در فاصله ۲۵ نوامبر تا ۱۰ دسامبر بر «اتحاد برای پایان دادن به خشونت دیجیتال علیه زنان و دختران» تمرکز دارد.
این کارزار تاکید دارد که فضاهای آنلاین و دیجیتال باید در خدمت توانمندسازی زنان و دختران قرار گیرد اما در حال حاضر دنیای دیجیتال به میدان آزار، سوءاستفاده و حتی خشونت علیه میلیونها زن و دختر در مناطق مختلف جهان تبدیل شده است.
برگزارکنندگان روز جهانی منع خشونت علیه زنان، امسال در فراخوان خود از زنان و دیگر کنشگران خواستند تا با هشتگ «هیچ توجیهی برای آزار آنلاین وجود ندارد» (NoExcuse#) به «خشونت دیجیتال علیه زنان» اعتراض و در کارزار ۱۶ روزه «منع خشونت دیجیتال علیه زنان» مشارکت کنند.
حمایت از کمپینهای معترض به «خشونت علیه زنان» و حامی «برابری حقوقی زنان» یکی دیگر از راههای مشارکت در این کارزار جهانی است.
مشارکت کنندگان در کارزار جهانی منع خشونت علیه زنان، سالهاست که از رنگ نارنجی بهعنوان نماد این روز استفاده میکنند و با پوشیدن لباس نارنجی در خانه، اماکن عمومی، محل کار، مدرسه و دانشگاه، در پی جلب توجه همگان به «لزوم منع خشونت علیه زنان» هستند.
این کارزار همچنین بهدنبال «پاسخگو کردن و پایان دادن به مصونیت عاملان خشونت دیجیتال» و وادار کردن دولتها برای «جرمانگاری خشونت دیجیتال علیه زنان» است.
بخشی از کارزار امسال روز جهانی منع خشونت علیه زنان بر «آموزش و مهارتهای ایمنی آنلاین» و افزایش «سواد دیجیتال زنان» تمرکز دارد و از هدفهای دیگر آن گسترش آگاهی از «انواع خشونت علیه زنان» و لزوم حمایت عمومی از زنان قربانی خشونت دیجیتال است.