مورچهها وقتی دچار اختلاف میشوند چه میکنند؟ آیا دموکراسی را انتخاب میکنند؟
پژوهشگران موسسه وایتسمن در اسرائیل در تحقیقی که در نوع خود نخستین به شمار میرود با آزمایشی بر روی مورچهها دریافتند که اکثریت گروه به انتخاب اقلیت تن میدهند تا اتحاد جمع را حفظ کنند.
.این اولین باری است که مشاهده چنین رفتاری در قلمرو حیوانات به ثبت رسیده است. نتایج این پژوهش در نشریه «زیستشناسی حاضر» منتشر شده و روزنامه هاآرتص در گزارشی به نتایج این مشاهدات پرداخته است.
هاآرتص با اشاره به اینکه انسان مبدع دموکراسی نیست نوشته است: در میان برخی گونههای حیوانات نیز تصمیمگیری تابع نظر اکثریت است و مثلا پرواز دستهجمعی برخی پرندگان و انتخاب چگونگی و زمان آن، بسته به آن است که اکثریت آنان چه زمانی را برای حرکت برمیگزینند.
در مورد انسانها وضعیت آشکار است و در پدیدهای که بیش از بقیه دیده میشود، اکثریت در موضوعی خاص قدرت را به اقلیت واگذار میکند تا از تنش بپرهیزد.
اما برای نخستین بار، چنین رفتاری در میان حیوانات نیز ثبت شده است؛ طی تحقیقی بر روی «مورچه نجار» که در خاورمیانه و در اسرائیل و همچنین در نقاط کوهستانی حاشیه بیتالمقدس یافت میشود.
مطالعه پژوهشگران به یک رفتار شناختهشده این مورچه، موسوم به «شکار لانه»، میپرداخت.
پروفسور اوفر فاینرمن، استاد موسسه وایتسمن، در این باره میگوید: بسیار پیش میآید که مورچهها ناچار شوند به دنبال لانهای بگردند؛ یا به دلیل خراب شدن لانه قبلیشان یا به خاطر آنکه لانه فعلی دیگر گنجایش آنها را ندارد و قابل گسترش هم نیست. در چنین مواردی، مورچهها دوروبر خانهشان به دنبال خانه جدیدی میگردند، همان رفتاری که در انسانها هم شاهدیم، و با یافتن خانه موردنظرشان به لانه جدید نقلمکان میکنند.
مورچهها عوامل زیادی را در انتخاب لانهشان لحاظ میکنند. برخی از آنها عبارتاند از اینکه چقدر امن است، چقدر بزرگ است، از لانه اصلی چقدر فاصله دارد، چه خانههای دیگری در آن محدوده موجود است و غیره.
در فرآیندی دموکراتیک، مورچههایی که در فرایند جستوجو و «شکار خانه» نقش دارند، تصمیم خود را درباره خانههای احتمالی میگیرند و در نهایت به بهترین لانه از میان تمام لانههای درنظرگرفتهشده نقلمکان میکنند.
حالا اگر چندین لانه بالقوه در دوروبر وجود داشته باشد و مورچهها بر سر اینکه در کدام زندگی کنند دچار اختلافنظر شوند چه اتفاقی میافتد؟ دانشمندان با شبیهسازی چنین موقعیتی تلاش کردند پاسخی برای این سوال بیابند.
بر سر دوراهی
برای دستیابی به پاسخ سوال مطرحشده، یکی از اعضای تیم پژوهش دو لانه را به عنوان گزینههای موجود در دسترس مورچهها گذاشت: یک لانه تاریک و یک لانه نورگیر. برای مورچهها خانه نورگیر گزینه خوبی نیست چرا که امنیت کمتری دارد.
محققان بدون آسیب زدن به مورچهها، یک بارکد کوچک به پشت هر یک از آنها چسباندند و از روند آزمایش و حرکت هر مورچه به سوی یکی از دو گزینه ویدیو تهیه کردند.
یک دروازه خودکار نیز بر در هر لانه کار گذاشته شد؛ به گفته فاینرمن، «مثل ورودی محل کار که برای ورود باید کارت بزنید». بارکد پشت هر مورچه اجازه ورود یا عدم ورود میداد.
تمامی مورچهها میتوانستند به لانه نورگیر، که گزینه مطلوبی نبود، وارد شوند؛ اما فقط گروهی از آنان، هرچند در اکثریت، میتوانستند به لانه تاریک، که انتخاب بهتری محسوب میشد، وارد شوند.
مورچههایی که مجاز به ورود به خانه تاریک بودند، حالا دو گزینه در اختیار داشتند و بر سر دوراهی گیر کرده بودند: آیا باید وارد خانه تاریکی میشدند که برای آنان امنتر بود ولی بین آنان و باقی جمع فاصله میانداخت، یا باید در خانه بدتر ساکن میشدند.
برای کلونی مورچهها که بقایش وابسته به ملکه است دودستگی عاقبت ناگواری در پی دارد. سوال این بود که انتخاب آنها چه خواهد بود. آیا راهشان را از بقیه جدا میکنند، یا راهی خانه بدتر میشوند.
به گفته فاینرمن، یافتهها نشان داد که اگر گروه «اقلیت» خیلی هم کوچک نبود، مورچههای بر سر دوراهی خانه بدتر را انتخاب میکردند تا همه کنار هم باشند؛ به عبارت دیگر، «اکثریت» از موقعیتی بهتر برای خودش چشم میپوشید تا انسجام اجتماعی را حفظ کند.
دو نفر دیگر از اعضای این تیم پژوهشی نیز با طرح یک فرضیه درباره چگونگی تصمیمگیری در کلونی مورچهها، دریافتند که این تصمیمگیری بر مبنای «چرخه بازخورد مثبت» گرفته میشود؛ به این معنا که هر چه شمار مورچهها در لانهای بیشتر باشد مورچهها تمایل کمتری برای ترک آن خواهند داشت. چرا که میبینند مورچههای بیشتر در همان لانهاند و این همان سازوکاری است که مورچههایی که دو انتخاب برای لانه داشتند را به سوی برگزیدن خانه بدتر کشاند.
از آنجا که همه مورچهها روانه خانه نورگیر، یعنی خانه بدتر، شدند و فقط گروه کوچکتری از مورچگان وارد خانه تاریک، یعنی خانه بهتر، شدند چرخه بازخورد مثبت به نفع خانه نورگیر یا بدتر بود.
پس شمار مورچههایی که خانه نورگیر را برگزیدند افزایش مییابد؛ چرا که عمل انتخاب خانه بدتر، با روانه شدن مورچههای بیشتر به آن تقویت میشود.
یکی از اعضای تیم پژوهش این رویه را به آنچه امروزه بر روی رسانههای اجتماعی شاهدیم تشبیه میکند و میگوید هنگامی که به بسیاری افراد که عقیده مشابهی با شما دارند گوش میدهید، حتی اگر نظر شما اشتباه باشد، آن نظر تقویت میشود.
البته فاینرمن هشدار میدهد به دلیل تفاوتهای آشکار بیولوژیکی میان انسان و مورچه نمیتوان نتیجه استقرایی از این مشاهدات گرفت و رفتار مورچه را به انسان تعمیم داد. به گفته او، یک تفاوت این است که در کلونی مورچهها، تمامی آنها منفعتی یکسان را دنبال میکنند. در حالی که در میان انسانها تنشهایی است که از تعارض منافع زاده میشود.
اما شباهت انسان و مورچه در این مسئله از جهت تفاوت نظری است که در میان آنها وجود دارد؛ در مورد انسان این دست نظرات با رسانههای اجتماعی تقویت میشود؛ چرا که افراد تنها به چیزی گوش میدهند که انتظار دارند آن را بشنوند.
طالبان از پنج ماه پیش که دوباره در افغانستان به قدرت رسیدند سعی کردهاند با نشان دادن چهرهای متفاوت از خود، افکار جهانی را متقاعد کنند که با طالبان بیست سال پیش تفاوت دارند.
اما آمار و گزارشهای نهادهای بینالمللی نشان میدهد طالبان جدید فرق چندانی با طالبان گذشته نکرده و فقط از شیوههای مدرن و رایج امروزی، مانند رسانههای اجتماعی، برای روابط عمومی خود استفاده میکنند. وبسایت خبری-تحلیلی کانورسیشن در مقالهای با استناد به عملکرد ۵ ماه گذشته طالبان به این موضوع پرداخته است.
جامعه بینالملل از ۲۴ مرداد ۹۹ که طالبان وارد کابل شد و بار دیگر کنترل افغانستان را به دست گرفت این گروه را با دقت زیر نظر دارد. دلایل موجهی هم برای نگرانی هست؛ اینکه طالبان بار دیگر دست به دهشتآفرینی بزنند و قوانینی به شدت سختگیرانه وضع کنند.
رژیم پیشین طالبان، که از مهر ۱۳۷۵ تا مهر ۱۳۸۰ در افغانستان حکومت میکرد، به عنوان حکومتی ناقض حقوق بشر و عامل اقدامهایی مانند قتلعام، بازداشتهای دسته جمعی و تجاوز جنسی شناخته میشد.
با حمله آمریکا به افغانستان رژیم طالبان سقوط کرد اما تا دو دهه بعد، شورشهای آنها ادامه یافت و موارد پرشماری از نقض فاحش حقوق بشر به دست آنان ثبت شد.
وقتی طالبان دوباره بر افغانستان تسلط پیدا کردند، برخی ناظران خارجی گمانهزنی کردند که شاید نمونه تکامل یافتهای از این گروه شکل بگیرد. این ناظران تصور میکردند که شاید طالبان متوجه شدهاند که نمیتوانند تنها با ترس و ممنوعیت حکومت کنند. بسیاری از مردم افغانستان هنوز نسبت به بازگشت طالبان ترس و تردید گسترده ای دارند.
اکنون پنج ماه است که طالبان بر سر قدرت هستند و تصویر روشنتری از وضعیت حقوق بشر و آزادیهای فردی در افغانستان در دست است.
کارشناسان کانورسیشن، از جمله استادان علوم سیاسی متخصص در حوزه جنگ و خشونت، میگویند تغییر طالبان فقط منحصر به کمپینهای روابط عمومی بینالمللی در رسانههای اجتماعی و سایر رسانهها است.
در این مدت طالبان چهرهای میانهرو از خود به جهان نشان داده و وعدههایی مانند زندگی «صلحآمیز» و احترام به حقوق زنان را مطرح کردهاند، اما همچنان به نقض سیستماتیک حقوق بشر و تقویت سلطه استبدادی خود ادامه دادهاند.
در مورد «دولت جدید طالبان» گمانهزنیها و نظریهپردازیها همچنان ادامه یافته است.
در این مدت مقامهایی از کشورهایی مانند ترکیه و قطر جامعه جهانی را به تعامل با طالبان تشویق کردهاند؛ حدود ۵ میلیارد دلار کمکهای خارجی به افغانستان متوقف شده است اما همزمان برخی کشورهای غربی از افزایش کمکها برای رسیدگی به بحران انسانی در این کشور خبر دادهاند.
محدود کردن جریان اطلاعات
طالبان برای دستیابی به اهداف متناقض خود در ارائه چهرهای نرمتر به جامعه جهانی، و در عین حال که حقوق مردم افغانستان را نقض میکنند، به طور سیستماتیک رسانهها را سرکوب کردهاند.
این گروه رسانهها را مجبور میکنند که از دو دستورالعمل جزمی و اخلاقی نهادهای ناظر طالبان پیروی کنند.
طالبان همچنین با ارائه دستورالعملی به روزنامهنگارن «۱۱ قانون روزنامهنگاری» را ارائه کردند که بر اساس آنها خبرنگاران و رسانهها از انتشار اخبار «مخالف اسلام» یا «توهین به شخصیتهای ملی» منع شدهاند.
در این مدت حدود ۴۰ درصد از رسانههای افغانستان تعطیل شده است، ۶۴۰۰ خبرنگار از جمله ۸۴ درصد از روزنامهنگاران زن شغل خود را از دست دادهاند، خشونت علیه رسانهها و روزنامهنگاران دوباره گسترش یافته و بسیاری از روزنامهنگاران کشور را ترک کردهاند.
سرکوب رسانهها یک هدف عملی دارد: محدود کردن جریان اطلاعات در مورد تداوم نقض حقوق بشر در افغانستان به دست رژیم طالبان. کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل میگویند گزارشهای موثقی از کشتار غیرنظامیان توسط طالبان و همچنین صدها کارمند سابق امنیتی افغانستان در سراسر کشور دریافت کردهاند. طالبان اجساد اعدامیان و سنگسار مردم را به نمایش گذاشتهاند.
افغانستان در آستانه یک بحران انسانی
در همین حال، وضعیت انسانی در زمان طالبان وخیمتر شده و حدود ۲۳ میلیون نفر از مردم افغانستان، از جمله بیش از سه میلیون کودک که از سوء تغذیه شدید رنج میبرند، با گرسنگی روبهرو هستند.
رهبران طالبان از پذیرش هرگونه مسئولیت برای کاهش بحران انسانی سر باز میزنند.
چندی پیش محمد حسن آخوند، نخست وزیر طالبان، مسئولیت رژیم در قبال ایجاد ناامنی غذایی در افغانستان را رد کرد و از مردم خواست که «برای بهبود قحطی و خشکسالی به درگاه خداوند گریه و زاری کنند.»
انس حقانی، یکی از اعضای ارشد تیم مذاکرهکننده طالبان در دوحه، نیز جدی بودن بحران گرسنگی فعلی در افغانستان را کم اهمیت جلوه داد.
عقبنشینی در مورد حقوق زنان و دختران
رفتار طالبان در قبال دختران و زنان نیز نشاندهنده بازگشت به روشهای پیشین این گروه است.
طالبان زنان را از سفرهایی که بیش از ۷۲ کیلومتر از خانه دورند بدون داشتن خویشاوند مرد منع کرده است.
ماه گذشته طالبان فرمانی صادر کرد که میگفت زن «انسانی شریف و آزاد» است و نباید مجبور به ازدواج شود. جامعه بینالملل از این فرمان استقبال کرد اما نگاهی دقیقتر به آن نشان میدهد که طالبان در واقع حق رژیم برای تایید یا عدم تایید رضایت زن به ازدواج را رسمیت میبخشد.
طالبان همچنین به طور سیستماتیک محدودیتهای گذشته را بر تحصیل دختران و اشتغال زنان بازگرداندهاند. آموزش متوسطه و عالی برای دختران به طور کامل ممنوع است و اکثر مدارس ابتدایی دخترانه هم در سراسر کشور تعطیل هستند.
در سال ۲۰۱۷ سازمان یونیسف اعلام کرد ۳/۷ میلیون کودک در افغانستان از رفتن به مدرسه بازماندهاند که ۶۰ درصد آنها دختر هستند. این درصد اکنون با ممنوعیت تحصیل دختران توسط طالبان بسیار بیشتر شده است.
این آمار با پیامهای عمومی اخیر طالبان تناقض دارد.
پیامهای رژیم طالبان برای مخاطب داخلی مبهم و نامشخص است. به عنوان مثال، رهبران طالبان بازگشت دختران به مراکز آموزشی را به شرایط نامشخص اقتصادی و اخلاقی مشروط میکنند.
ملا عبدالغنی برادر، معاون نخست وزیر طالبان، اخیرا گفت: «به محض برطرف شدن چالشهای اقتصادی، ما برای همه کسانی که میخواهند تحصیلات خود را ادامه دهند، امکان آموزش فراهم خواهیم کرد.»
طالبان همچنین اکثر کارکنان زن در مشاغل دولتی را از بازگشت به کار منع کردهاند. این کار باعث ایجاد محدودیت در نیروی کار و وارد شدن زیان اقتصادی بالغ بر یک میلیارد دلار شده است.
تنها نشانه وجود یک «طالبان جدید» رویکرد روابط عمومی بسیار پیچیدهتر و استراتژیکتر آنها برای پنهان کردن نقض مداوم حقوق بشر است.
برخی پژوهشگران بر این باورند که رژیمهای غذایی طولانی و پی درپی اثر منفی در رفتارهای غذایی ما دارند و در اکثر مواقع محکوم به شکست هستند. روزنامه نیویورک تایمز در مقالهای به دلایل شکست رژیمهای غذایی پرداخته و راهکارهایی برای پیشگیری از به دام افتادن در این چرخه ارائه میدهد.
رژیم میگیریم، تقلب میکنیم، بیخیال میشویم، از نو تکرار میکنیم. اگر این چرخه برای شما آشناست، به دنیای رژیم غذایی مزمن خوش آمدید. رژیمهای غذایی به دلیل ماهیت محدودکنندهشان، طرز فکر «همه یا هیچ» را تحمیل میکنند و ما را در معرض شکست قرار میدهند. زیر پا گذاشتن قوانین یک رژیم معمولا منجر به چرخه جدیدی از پرخوری میشود که خود باعث شروه رژیم غذایی جدیدی میشود.
در دهه ۱۹۷۰ میلادی ژانت پولیوی، که در آن زمان دانشجوی کارشناسی ارشد بود، همراه با سی پیتر هرمان، استاد روانشناسی، در دانشگاه نورث وسترن شروع به مطالعه اثرات روانشناختی رژیم غذایی کردند. تحقیقات آنها از دانشجویی الهام گرفته شد که گفت خواهران همسرش در تمام روز رژیم میگرفتند، اما شب «هر چیزی را که جلوی چشم بود میخوردند». این مشاهدات منجر به مجموعهای از تحقیقات جذابی شد که تغییرات روانشناختی افراد را در زمانی که غذا خوردن خود را محدود میکنند برجسته کرد.
دکتر پولیوی که اکنون استاد بازنشسته دانشگاه تورنتو است میگوید: «رژیمگیرندگان تفاوتهای شناختی در نوع نگرش خود به مسائل دارند. این عادت فقط یک رژیمگرفتن معمولی نیست بلکه رفتاری مزمن در این افراد است؛ به گونهای که این افراد همیشه در حال رژیم گرفتن و رها کردن رژیم هستند و این عادت بخشی از هویت آنها میشود.»
این مطالعات در ابتدا به دلیل منصرف کردن افراد از کاهش وزن مورد انتقاد قرار گرفت. اما امروزه دانشمندان بسیاری عوارض روانی رژیمهای غذایی که اغلب میتواند نتیجه معکوس داشته باشد و باعث پرخوری افراد شود را تشخیص میدهند و آنها را به رسمیت میشناسند.
تاثیر رژیم گرفتن مداوم روی رفتارهای غذایی
دکتر پولیوی و دکتر هرمان در مجموعهای از تحقیقات با استفاده شیرموز و دسر دریافتند که رژیم گیرندگان نسبت به غذاهایی که رژیم آنها را ندارند واکنش متفاوتی نشان میدهند. در این مطالعات، از شرکتکنندگان خواسته شده بود تا غذاهای مختلف را بچشند و به آنها امتیاز دهند. برای شروع، به برخی افراد میلکشِیک داده میشد و از همه خواسته میشد تا کیک و شیرینیها یا آجیلها را بچشند و به آنها امتیاز بدهند.
بعد از خوردن میلک شیک، اکثر شرکتکنندگان کمتر غذا خوردند. اما رژیمگیرندگان در این گروه برعکس عمل کردند. اگر ابتدا میلکشیک خورده بودند، در واقع در طول چشیدن غذاها بیشتر خوردند. به نظر میرسید که چون آنها به هر حال رژیم غذایی خود را شکسته بودند، تصمیم گرفتند که غذای بیشتری بخورند. پژوهشگران به این چرخه رژیم غذایی «چه جهنمی» (what-the- hell) میگویند.
چگونه یاد بگیریم آگاهانه غذا بخوریم
نتایج تحقیقات «چه جهنمی» الهامبخش یک متخصص تغذیه به نام ایولین تریبول شد. او با همکاری یک متخصص دیگر ایده خوردن آگاهانه و حسی را ارائه دادند که در آن افراد به جای رژیم گرفتن، به نیازهای بدن خود توجه میکنند. او میگوید ما معمولا به علائم زیستی بدن، مثل نیاز به ادرار، توجه میکنیم اما علائمی مانند گرسنگی و سیری یا احساس رضایت را نادیده میگیریم.
غذا خوردن آگاهانه ۱۰ اصل راهنما ارائه میدهد که به ما کمک میکند بهتر با این علائم گرسنگی هماهنگ شویم و عوامل خارجی را که مانع از گوش دادن به آنها میشوند حذف کنیم.
تریبول میگوید: «این ۱۰ اصل قانون نیستند و پیروی یا عدم پیروی از آنها به معنای ردی یا قبولی نیست بلکه راهنمایی هستند که به شما در این راه کمک میکنند.»
۱- ذهنیت رژیم غذایی را کنار بگذارید
سعی کنید علائم و نشانههای فرهنگ رژیم غذایی در زندگی خود را پیدا کنید. ببینید این فرهنگ از چه منبعی به شما رسیده است. از دکتر؟ از اعضای خانواده؟ خود شما؟ از شر کتابهای رژیم غذایی هم خلاص شوید و از دنبال کردن حسابهای رسانههای اجتماعی که بر فرهنگ رژیم غذایی و کاهش وزن تمرکز دارند دوری کنید.
۲- به گرسنگی خود احترام بگذارید
به این فکر کنید که احساس گرسنگی برای شما چیست. آیا شکم شما قار و قور میکند؟ آیا خلق و خوی شما تغییر میکند؟ آیا از شدت گرسنگی عصبانی میشوید؟ وقتی در این هفته احساس گرسنگی شدید پیدا کردید به آن توجه کنید و به این فکر کنید که چرا این اتفاق می افتد. آیا برای مدت طولانی بدون غذا ماندید؟
۳- با غذاخوردن آشتی کنید
فهرستی از تمام غذاهایی که به خود اجازه خوردن آنها را نمی دهید (به استثنای غذاهای آلرژیزا) تهیه کنید. بعد به خودتان اجازه بدهید که آنها را بخورید. ابتدا با یک نوع غذا شروع کنید و به مزه و حسی که در شما ایجاد میکند دقت کنید. شاید اصلا متوجه شوید که آنقدر هم که فکر میکردید از غذا لذت نمیبرید - یا دوباره کشف کنید که چقدر آن غذا را دوست دارید و به خودتان اجازه بدهید که دوباره از آن لذت ببرید.
۴- جلوی پلیس غذایی را بگیرید
سالها رژیم گرفتن به ما میآموزد که با خوردن سبزیجات آدمهای «خوب» و با خوردن کیک آدمهای «بدی» هستیم. فهرستی از تمام قوانینی که در مورد غذا خوردن دارید تهیه کنید. آیا از کربوهیدرات دوری میکنید؟ هیچوقت از دسر لذت نمیبرید؟ تمام روز کالری میشمارید؟ اگر یک قانون رژیمی را زیر پا بگذارید چه اتفاقی میافتد؟ آیا اول پرخوری میکنید و بعد خود را به خاطر آن تنبیه میکنید؟ هدف از این تمرین آگاهی پیدا کردن از میزان فضایی است که در مغز خود برای نظارت بر غذاهایی که میخورید اختصاص داده شده، و اینکه چگونه این قوانین غذایی میتوانند مانع غذا خوردن آگاهانه شوند.
۵- عامل رضایتمندی را کشف کنید
یک سوال ساده از خودتان بپرسید: داشتن یک وعده غذایی رضایتبخش از نظر شما چگونه است؟ در مورد اجزای آن وعده غذایی و اینکه میخواهید بعد از تمام شدن غذا چه احساسی داشته باشید فکر کنید. وعده غذایی شما شاید از غذاهای ویژه تشکیل شده، یا شاید یک پیکنیک در پارک، شبی در یک رستوران مورد علاقه یا مهمانی با دوستان و اعضای خانوادهتان باشد.
۶- سیر بودن خود را احساس کنید
در میانه خوردن یک وعده غذایی یا میانوعده بدن خود را بررسی کنید و از خود دو سوال بپرسید: مزه غذا چطور است؟ گرسنگی و سیری من در این لحظه دقیقا کجاست؟ تریبول یادآوری میکند که برخی افراد این تمرین را دشوار میدانند اما هیچ راه درست یا غلطی برای انجام آن وجود ندارد. او میگوید اگر این تمرین برایتان مبهم است هیچ ایرادی ندارد. برخی افراد شاید بخواهند تمرین را با دقت و به درستی انجام دهند اما لازم نیست همه چیز را خیلی دقیق انجام دهید.
۷- با احساسات خود با مهربانی برخورد کنید
با پرسیدن دو سوال احساسات خود را بررسی کنید: در حال حاضر چه احساسی دارم؟ در حال حاضر به چه چیزی نیاز دارم؟ شاید پاسخ این باشد که شما به استراحت، فراغ بال (مانند تماشای یک ویدیوی خندهدار)، تماس تلفنی با یک دوست، چرت زدن و پیادهروی نیاز دارید. یا شاید واقعا گرسنه باشید. رژیمهای غذایی مزمن میتواند باعث شود در برخورد با احساسات از طریق خوردن واکنش نشان دهید. هدف از این تمرین بالا بردن مهارت شما برای مقابله با آن احساسات است.
۸- به بدن خود احترام بگذارید
از اظهار نظر کردن در مورد بدن خود و دیگران خودداری کنید. یک لحظه آگاهانه به نظراتی که در مورد بدن دیگران دادهاید فکر کنید و در مورد نگاه خود به بدنتان تامل کنید. هدف از این تمرین پذیرش ساختار ژنتیکی شماست. شما از سایز کفش یا قدتان ایراد نمیگیرید. دست از سرزنش سایز بدنتان بردارید. تنوع بدن بخشی از طبیعت است و تحقیقات نشان میدهد که وزن تا حد زیادی فراتر از کنترل آگاهانه ما است.
۹- تفاوت در تحرک بدنی را احساس کنید
روی احساسی که در هنگام حرکت دارید تمرکز کنید، چه در زمان انجام کارهای خانه، چه در زمان راه رفتن به سمت صندوق پست یا در زمان ورزش کردن. در اینجا یک نکته مهم وجود دارد و آن این است که به این فکر کنید که وقتی حرکت نمیکنید چه احساسی دارید. استراحت مهم است. هدف از این تمرین این است که محاسبه کالری با ورزش و حرکت را کنار بگذاریم و روی اینکه تحرک چه احساس خوبی به ما میدهد تمرکز کنیم.
۱۰- با تغذیه ملایم به سلامت خود احترام بگذارید
یک نمونه سبزیجات انتخاب کنید و یک دستور پخت جدید برای خوشمزه کردن آن پیدا کنید. رژیمهای غذایی اغلب به ما میآموزند که به اصطلاح «غذاهای سالم» باید ضرورتا بیمزه باشند. تریبول میگوید بسیاری از مشتریان او به دلیل رژیمهایی که شامل سبزیجات آبپز ساده یا سالاد بدون سس است از سبزیجات بیزارند. او توضیح میدهد که مفهوم تغذیه ملایم در این خلاصه میشود: «غذاهایی را انتخاب کنید که به سلامت و قوه چشایی شما احترام میگذارند و در عین حال احساس خوبی به شما میدهند.»
گزارشی درباره نتیجه تحقیقات تیمی ۲۰ نفره از مورخان، جرمشناسان و متخصصان داده بهرهبری یک مامور سابق افبیآی منتشر شده که نشان میدهد «بسیار محتمل» است که یک محضردار یهودی، ۷۷ سال پیش محل اختفای آنه فرانک و خانواده او را لو داده باشد.
با این حال برخی مورخان درباره صحت نتایج این تحقیقات که پایه نگارش کتابی بهنام «خیانت به آنه فرانک» بهقلم رزماری سالیوان، نویسنده کانادایی، شده است اظهار تردید کردند.
آنه فرانک، دختربچه یهودی آلمانی-هلندی که دفترچه خاطرات او تحتعنوان «خاطرات یک دختر جوان» در زمره معروفترین آثار قربانیان هولوکاست به شمار میرود، تاکنون به دهها زبان در سراسر جهان از جمله فارسی ترجمه شده است.
پس از لو رفتن محل اختفای خانواده فرانک، آنه به چندین اردوگاه نازی منتقل شد و تنها چندین ماه پس از دستگیری در اثر ابتلا به تیفوس در اردوگاه برگنبلسن در شمال آلمان درگذشت.
اوتو فرانک، پدر آنه، دفترچه خاطرات دخترش که روایت دستاول او از زندگی پنهانیاش در آمستردام تحت اشغال نازیها از سال ۱۹۴۲ تا آخرین یادداشت او در یکم اوت ۱۹۴۴ را در بر میگیرد را در سال ۱۹۴۷ منتشر کرد.
انتشارات هارپرکالینز روز سهشنبه ۲۸ دی «خیانت به آنه فرانک» را روانه بازار کتاب کرد. اما پژوهشگران در واکنش به انتشار این کتاب گفتند که درباره نظریه اصلی این کتاب درباره عامل لو رفتن محل زندگی مخفیانه خانواده فرانک شکوشبهه دارند و بعید میدانند که سردفتردار یهودی نامبرده در افشای محل اختلاف خانواده فرانک مقصر بوده باشد.
در تحقیقات جدید و کتاب سالیوان چه آمده است؟
پس از شش سال پژوهش و بر اساس یادداشتی از فردی ناشناس رسیده به اوتو فرانک، پس از بازگشت او به آمستردام پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵، محضرداری یهودی بهنام آرنولد فندنبرگ به افشای محل اختفای خانواده فرانک متهم شده است.
فندربرگ در سال ۱۹۵۰ بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت.
بنا بر یادداشت مذکور، فندنبرگ، آدرس خانواده فرانک و دیگر یهودیانی که در اختفا بودند را لو داده بود.
فندنبرگ، از اعضای شورای یهودیان آمستردام بود. این شورا مسئول اعمال سیاستهای حزب نازی در محلههای یهودینشین پایتخت هلند بود که در سال ۱۹۴۳ منحل شد و اعضایش به اردوگاه نازیها فرستاده شدند.
تیم محققان دریافت که فندربرگ هرگز به اردوگاه نازیها فرستاده نشد و در آمستردام یک زندگی معمولی را سپری میکرد. همچنین شواهدی حاکی از آنکه یکی از اعضای شورای یهودیان به نازیهای اطلاعات میداد وجود داشت.
بر اساس مستندی بر پایه این تحقیقات که از شبکه آمریکایی سیبیاس پخش شد، انگیزه فندنبرگ از لو دادن یهودیان در اختفا، نجات جان خود و خانوادهاش بوده است. کتاب «خیانت به آنه فرانک» سالیوان آنچنان که گفته شد، حاصل همین تحقیقات وینست پنکوک، کارآگاه سابق افبیآی و تیم اوست.
«دختر استالین» کتابی که سالیوان پیشتر به نگارش درآورده بود نیز برای او شهرت بسیار به همراه آورده بود.
سالیوان درباره فندنبرگ گفت او محضرداری صاحبنام و یکی از شش سردفتردار یهودی در آمستردام آن زمان بود؛ یک محضردار در هلند معادل با یک وکیل بلندپایه است. او افزود که بهعنوان یک محضردار او مورد احترام بود و پیش از آغاز جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹، با یک کمیته برای کمک به پناهجویان یهودی که از آلمان به هلند میآمدند، همکاری میکرد.
بنا بر یافتههای وینست پنکوک، فندربرگ در ابتدا موفق شده بود خود را غیریهودی جا بزند اما یهودی بودن او طی یک مشاجره کاری برملا شد.
تحقیقات تیم پنکوک حاکی از آن است که فندربرگ، که بهعنوان سردفتردار در فروش اجباری آثار هنری به چهرههای برجسته جزب نازی همچون هرمان گورینگ نیز نقش داشت، آدرس مخفیگاه یهودیان آمستردام را بهعنوان نوعی «بیمه عمر» برای خود و خانوادهاش استفاده میکرد و فندنبرگ و دخترش هرگز به اردوگاه نازیها فرستاده نشدند.
نویسنده هلندی کتاب «چه کسی به آنه فرانک خیانت کرد؟» در واکنش به ادعای مطرحشده درباره دسترسی فندربرگ به فهرستی از یهودیان در اختفا گفت که بعید میداند که او به چنین فهرستی دسترسی داشته و افزود که تیم تحقیقات در متهم کردن فندنبرگ تعجیل کردهاند.
پژوهشگری دیگر نیز در یادداشتی در روزنامه هلندی «د فلکسکرانت» گفت که بیشتر محتمل است که بازداشت خانواده فرانک «اتفاقی» و آنگونه که پیشتر گمان میشد، در جریان بازرسی ساختمان محل اختفای آنان در ارتباط با مساله تقلب در کوپن جیره غذایی روی داده باشد، چرا که دستگیری افرادی از آن ساختمان در ارتباط با چنین جرایمی مسبوقبهسابقه بود. او افزود که منتظر ماندن خانواده فرانک برای مدتی طولانی، برای رسیدن خودرو حمل بازداشتیها، شاهدی بر این مدعاست.
بهگفته تیم تحقیقات، دریافتن این که فردی که خانواده فرانک را لو داده خود یهودی بوده است، دشوار بود. این تیم اشاره کرد که اوتو فرانک از این موضوع بو برده بود اما آن را بهعنوان رازی در سینه نگه داشت.
سالها پس از پایان جنگ جهانی دوم، اوتو فرانک، که تنها بازمانده خانواده فرانک نیز بود، به یک خبرنگار گفته بود که کسی از جامعه یهودیان محل اختفای خانواده او را لو داده بود.
پیشتر نیز پلیس هلند در سال ۱۹۴۷ و ۱۹۶۳ تحقیقاتی برای شناسایی فرد یا افرادی که خانواده فرانک را لو داده بودند انجام داده بود. بازپرسی که هدایت تحقیقات سال ۱۹۶۳ را بر عهده داشت، نامهای تایپشده در اختیار تیم تحقیقات جدید مذکور قرار داد.
سالیوان گفت که یادداشت تایپشده، بدون نام و بدون خطاب قرار دادن اوتو فرانک، نوشته شده بود که «آدرس شما لو داده شده.»
فندنبرگ میتوانست آدرسهای زیادی از یهودیان در اختفا را گیر بیاورد؛ نام افراد به آن آدرسها ضمیمه نبود و هیچ ضمانتی که آنها هنوز ساکن آن آدرسها باشند هم وجود نداشت. او نشانی افراد را برای نجات جان خود و خانوادهاش استفاده کرد. سالیوان گفت من شخصا فکر میکنم که او شخصیتی «تراژیک» است.
وینست پنکوک نیز گفت که فندنبرگ خود یهودی بود و برای نجات جانش در برابر نازیها در موقعیتی بیدفاع قرار گرفته بود.
آنه، از خانه مخفی تا خانه آخر
پیش از رهسپار شدن به اردوگاههای نازیها در چهارم اوت ۱۹۴۴، آنه فرانک و خواهر بزرگترش مارگوت بههمراه پدرشان اوتو و مادرشان ایدیت، بیش از دو سال در خانهای زیرشیروانی در محله یوردان آمستردام که در ورودی آن پشت دیواری با یک کتابخانه جلوی آن پنهان شده بود، زندگی مخفیانه داشتند. خانه در طبقه بالای محل کار سابق اوتو فرانک واقع شده بود.
پس از دستگیری، آنه ابتدا به اردوگاه انتقالی وستربورک در هلند، پس از آن به آشویتس، مرگبارترین اردوگاه آلمان نازی در لهستان، و در نهایت به ایستگاه آخرش در اردوگاه برگنبلسن در آلمان فرستاده شد؛ جایی که فوریه ۱۹۴۵ و در سن ۱۵ سالگی، آنچنان که گفته میشود پس از ابتلا به بیماری تیفوس جان سپرد. زندگی مارگوت خواهر او نیز در همین اردوگاه به خانه آخر رسید.
ایدیت، مادر آنه در آشویتس از دخترانش جدا شد و در همان اردوگاه جانش را از دست داد.
رونالد لئوپولد، مدیر خانه آنه فرانک، که هماکنون از برترین جاذبههای گردشگری در آمستردام است با قدردانی از تیم تحقیقات گفت نتایج بهدستآمده نباید یافتهای قطعی تلقی شود. لئوپولد افزود که تکههایی از پازل درباره لیست در اختیار شورای یهودیان آمستردام، فندربرگ و یادداشت مذکور همچنان گمشده باقی مانده است و نیازمند تحقیقات گستردهتر است.
شمار بیمارانی که سیستم ایمنیشان قادر نیست سلولهای سالم را از ریزجانداران مهاجم تشخیص دهد در جهان روبهافزایش است؛ یعنی سد دفاعی که زمانی از آنان در برابر بیماری محافظت میکرد حالا به بافت و اعضای خود بدن حمله میکند.
تلاشهایی در سطح بینالمللی برای مقابله با شیوع چنین روندی صورت گرفته است از جمله طرحی بهابتکار موسسه فرانسیس کرک در بریتانیا، جایی که دو متخصص، جیمز لی و کارولا بینوئسا، هر کدام تیم تحقیق جداگانهای تشکیل دادهاند تا علت دقیق بروز بیماریهای خودایمنی را شناسایی کنند و آنچنان که برمیآید، یکی از علل موثر در ایجاد اینگونه عارضهها، رژیم غذایی غربی و «فستفود» است.
جیمز لی به نشریه «آبزور» گفت که شمار موارد ابتلا به بیماریهای خودایمنی از ۴۰ سال پیش در غرب افزایش یافت. لی افزود که دانشمندان هماکنون شاهد آناند که سروکله چنین بیماریهایی در کشورهای دیگر که پیشتر ردپایی از این عارضهها در آنها نبود هم پیدا شده است.
او گفت یکی از این بیماریها، بیماری التهابی روده است که حالا در خاورمیانه و شرق آسیا دیده میشود؛ مناطقی که پیشتر بهندرت اثری از این بیماری در آنها پیدا میشد.
بیماریهای خودایمنی از دیابت نوع یک تا روماتیسم مفصلی، بیماری التهابی روده و اسکلروز چندگانه یا همان اماس را در بر میگیرد و نقطه مشترک تمامی این بیماریها این است که سیستم ایمنی «قاطی میکند» و بهجای عامل عفونتزا، بافت سالم بدن را نشانه میگیرد.
بر اساس برآوردها، نرخ بیماریهای خودایمنی در جهان هر ساله ۳ تا ۹ درصد افزایش مییابد. بیشتر دانشمندان بر این باورند که عوامل زیستمحیطی در افزایش این پدیده نقشی اساسی دارند.
لی گفت که ژن انسان طی چند دهه گذشته دستخوش دگرگونی نشده است و در نتیجه، عاملی در دنیای خارجی در حال تغییر است که انسان را در برابر بیماریهای خودایمنی آسیبپذیرتر ساخته است.
بینوئسا هم با جیمز لی همعقیده است. او اشاره کرد که با روی آوردن بیشتر کشورها به غذاهایی بهسبک غربی و مصرف«فستفود»، تغییراتی در رژیم غذایی در حال رخ دادن است.
بینوئسا گفت که رژیم غذایی «فستفودی» عاری از مواد اولیه مهمی همچون فیبر است و مستندات حاکی از آن است که چنین تغییری در رژیم غذایی میتواند بر «میکروبیوم» فرد تاثیر بگذارد؛ میکروبیوم مجموعهای از ریزجانداران یا همان میکروارگانیسمهاست که در روده وجود دارد و در کنترل بسیاری عملکردهای بدن نقشی اساسی دارد.
او افزود که تغییرات در «میکروبیوم» بروز بیماریهای خودایمنی را به دنبال خواهد داشت؛ تاکنون بیش از صد نوع از اینگونه بیماریها کشف شده است.
لی و بینوئسا هر دو تاکید کردند که آسیبپذیریهای فردی نیز در بروز بیماریهای خودایمنی دخیل است.
بینوئسا گفت که اگر ژنتیک فرد در برابر بیماریهای خودایمنی آسیبپذیر نباشد، مهم نیست چند تا «بیگمک» مکدونالد میخورد. او افزود که برای منع اعطای حق امتیاز به مغازههای فستفود در جهان کار زیادی نمیتوان کرد. پس بهجای آن، تلاش بر فهم سازوکار ژنتیکی اساسی که باعث ایجاد بیماریهای خودایمنی در برخی افراد میشود اما بر بعضی تاثیری ندارد، متمرکز شده است.
البته که این امر بهلطف پیشرفت شیوههایی ممکن شده است که دانشمندان را قادر میسازد تفاوتهای کوچک دیانای در میان افراد را شناسایی کنند. با استفاده از این راهها، شناسایی الگوهای ژنتیکی معمول میان افرادی که درگیر بیماریهای خودایمنی میشوند، امکانپذیر میشود.
جیمز لی گفت که امکان توالیبندی دیانای در مقیاسی گسترده، تغییری عظیم در شیوه شناسایی این موارد به وجود آورده است. او افزود پیشتر، تنها تعداد انگشتشماری از متغیرهایی که در به وجود آمدن بیماری التهابی روده دخیلاند شناسایی شده بود، اما حالا بیش از ۲۵۰ تا از این متغیرها پیدا شده است.
بینوئسا گفت که با نگاه به بیماریهای خودایمنی، برای مثال لوپوس، میتوان دید که اشکال گوناگونی از این بیماری وجود دارد که ممکن است «مسیرهای ژنتیکی» متفاوتی آنها را به وجود آورده باشد؛ این خود در پیدا کردن درمان درست برای بیمار مهم است.
او اضافه کرد پیدا کردن درمان درست و مطابق با شکلی از بیماری که شخص بدان مبتلاست، هدفی مهم در پژوهشهای خودایمنی است. او گفت که بیماران باید بر حسب نوع بیماری خاصی که بدان مبتلایند دستهبندی شوند تا بتوانند با درمانی درست مورد معالجه قرار گیرند.
لی با اشاره به افزایش موارد ابتلا به بیماریهای خودایمنی در سراسر جهان بر نیاز اضطراری به داروهای جدید تاکید کرد و گفت امروزه به این درمانها بیش از هر زمان دیگر نیاز است. او توضیح داد در حال حاضر درمانی برای بیماریها خودایمنی، که اغلب جوانان را درگیر میکند، وجود ندارد.
لی افزود که شمار روبهافزایش مبتلایان به بیماریهای خودایمنی بدین معناست که این افراد نیاز به جراحی و یا تزریقهای مدام در طول عمرشان دارند که این خود برای بیمار ناخوشایند و باری سنگین بر دوش نظام بهداشت و درمان است؛ در نتیجه کشف درمانهای موثر و جدید لازم است.
برخی پژوهشگران در تحقیقات خود کشف کردهاند ۸ ساعت خواب در شبانهروز یک پدیده مدرن و محصول انقلاب صنعتی است. بر اساس این شواهد، تا پیش از انقلاب صنعتی مردم یک الگوی خواب دو نوبتی داشتهاند. اما همه پژوهشگران در اینباره با هم همنظر نیستند.
گروهی از تاریخدانان معتقدند چیزی به نام خواب طبیعی وجود نداشته و خواب همواره پدیدهای فرهنگی، اجتماعی و ایدئولوژیک بوده است. شبکه خبری سی ان ان در مقالهای به این موضوع پرداخته که در ادامه میآید.
مانند بسیاری از مردم، راجر اکیرچ، که یک تاریخدان است، فکر میکرد ۸ ساعت خواب کاملا طبیعی است و همواره همینگونه بوده است.
اما او در طول تحقیقات خود درباره زندگی شبانه مردمان اروپا و آمریکا در دوران پیشاصنعتی، اولین شواهد را در زمینه الگوهای خواب این مردم کشف کرد. اکیرچ متوجه شد بسیاری از مردم در این دوره به صورت دو پاره میخوابیدند. ابتدا خواب اول و بعد خواب دوم. سپس با فاصله چند ساعته بین دو خواب برای پرداختن به اموری مانند داشتن رابطه جنسی، دعا کردن، غذاخوردن و گپزدن و مصرف دارو، بیدار میشدند.
راجر اکیرچ استاد برجسته دانشگاه ویرجینیا تک میگوید: «ما در این دوره با الگویی از خواب آشنا میشویم که در دنیای مدرن ناشناخته است.»
اکیرچ در تحقیقات خود بیش از ۵۰۰ مورد درباره آنچه به عنوان خواب دو فازی شناخته میشود، کشف کرد که در کتاب خود به آنها اشاره میکند. اکیرچ اکنون بیش از ۲۰۰۰ مورد در دهها زبان دیگر پیدا کرده است که به گذشتهها و تا یونان باستان بازمیگردد.
تحقیقات اکیرچ نشان میدهد عادت خوابیدن در تمام طول شب از همین چند صد سال پیش رایج شده است آن هم به لطف گسترش روشنایی الکتریکی و انقلاب صنعتی و با رواج باور سرمایهداری در این دوره که خواب اتلاف وقت است و به جای خوابیدن باید کار کرد.
تاریخچه خواب نه تنها جزئیات جالبی در مورد زندگی روزمره در گذشته نشان میدهد، بلکه کار اکیرچ و دیگر تاریخشناسان و انسانشناسان به دانشمندان علوم خواب کمک میکند تا دیدگاه تازهای در مورد آنچه که خواب خوب شبانه را تشکیل میدهد به دست آورند و راههای جدیدی برای مقابله با مشکلات خواب و نوع تفکر در مورد آنها ارائه میکند.
اکیرچ میگوید آگاهی پیدا کردن از الگوی پیشین خواب در دنیای غرب ارزشمند است. او به این باور رسیده که «تعداد زیادی از افرادی که امروزه از بیخوابی نیمهشب رنج میبرند، در واقع، یک باقیمانده بسیار قدرتمند یا پژواک این الگوی پیشینی از خواب را تجربه میکنند. اکیرچ با تاکید بر اینکه او از منظر تاریخی صحبت میکند و نه به عنوان یک پزشک، میگوید: «بیخوابی در نیمهشب اصلیترین اختلال خواب در آمریکا و به جرات میتوانم بگویم در اکثر کشورهای صنعتی است.»
به گفته مرکز کنترل و پیشگیری از بیماریها در آمریکا، بزرگسالان به بیش از هفت ساعت خواب در شبانه روز نیاز دارند، اما بیش از یک سوم بزرگسالان آمریکایی به طور منظم خواب کافی ندارند.
افسانه ۸ ساعت خواب
اولین سندی که اکیرچ درباره خواب دو نوبتی یافت، یک سند حقوقی مربوط به یک دادگاه بود. اکیرچ این سند را که مربوط به سال ۱۶۹۷ میلادی بود در یک دفتر ثبت اسناد در لندن پیدا کرد. این سند شهادتنامه یک دختر ۹ ساله است که در آن میگوید مادرش از خواب اول بیدار شد تا بیرون برود. جسد مادر بعد پیدا شد.
اکیرچ میگوید: «من هرگز این عبارت را نشنیده بودم و به گونهای بیان شده بود که کاملا عادی به نظر میرسید. سپس من به موارد مشابه دیگر در این اسناد قانونی و همچنین در منابع دیگر برخورد کردم.»
اکیرچ سپس نمونههای بسیاری از اشاره به خواب «اول و دوم» در خاطرات روزانه، متون پزشکی، آثار ادبی و کتابهای دعا یافت. یک کتابچه راهنمای پزشک از قرن شانزدهم فرانسه به زوجها توصیه میکند که بهترین زمان برای باردار شدن در پایان یک روز طولانی نیست، بلکه «پس از اولین خواب» است، زمانی که «لذت بیشتری دارند» و «این کار را بهتر انجام میدهند».
اکیرچ دریافت که در اوایل قرن نوزدهم، خواب اول به تدریج با کم شدن خواب دوم و تبدیل آن به بیداری کامل بیشتر شد.در پایان قرن، خواب دوم کمی بیشتر از چرخیدن در رختخواب برای ۱۰ دقیقه چرت زدن اضافی بود.
بن ریس، نویسنده در زمینه خواب نیز انقلاب صنعتی را دلیل به هم خوردن عادات پیشین خواب انسانها میداند. او میگوید: «اگر رد پای پول را بگیرید به پاسخ خواهید رسید. تغییر در سازمانهای اقتصادی و نیاز برای ایجاد نظم و حضور کارگران بیشمار سر یک ساعت مشخص و بهرهوری از آنها برای انجام بیشترین میزان کار، زمان خواب را فشرده و آن را به [شیوه امروزی] تثبیت کرد.»
عصر طلایی در کار نبود
اما به گفته ساشا هندلی، استاد تاریخ در دانشگاه منچستر بریتانیا، زندگی پیش از دوران صنعتی به گونهای نبوده که اجداد ما روز خود را با استراحت و شادابی، بدون مشکل بیخوابی سپری میکردند و به راحتی خود را با چرخه شب و روز، و شرایط آب وهوایی و فصلها هماهنگ میکردند.
هندلی در زمینه اینکه چگونه خانوادهها در بریتانیا، ایرلند و مستعمرههای انگلستان در آمریکا بین سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۷۵۰ میلادی خواب خود را بهینه کردند، تحقیق میکند. او میگوید: «همه بحثها در مورد تاریخ خواب حول محور صنعتی شدن میچرخید و اینکه چگونه آمدن برق خواب همه را بر هم زد. این بحثها این تصور را ایجاد کرده بود که دوران پیشاصنعتی عصر طلایی خواب بوده است.»
به گفته هندلی، تحقیقات او نشان میدهد، درست مانند امروز، خواب با سلامت جسمی و روانی ارتباط داشته و موضوعی بوده که مردم درباره آن نگرانی و وسواس داشتند.
هندلی در ادامه میگوید، کتابچههای راهنمای پزشکان آن زمان پر است از توصیههایی در مورد اینکه مردم چند ساعت در شبانهروز و در چه موقعیتی بخوابند. در کتابهای راهنما همچنین صدها دستورالعمل برای خواب بهتر و راحتتر دیده میشود؛ مانند حمام کردن در آب دم کرده بابونه و استفاده از اسطوخودوس. مردم همچنین انواع خاصی از چوب را در اتاق خواب خود می سوزاندند که تصور میشد به خواب کمک میکند.
هندلی میگوید: «در دوره ما، خواب به شدت با هضم غذا، احساسات، معده و در نتیجه با رژیم غذایی افراد مرتبط است.»
پزشکان به افراد توصیه میکردند در ابتدای شب روی سمت راست بدن خود بخوابند و در نیمه دوم شب در سمت چپ خود بخوابند. تصور بر این بود که استراحت در سمت راست، شاید در اولین خواب، به غذا اجازه میدهد تا به گودال معده، جایی که غذا هضم میشود، برسد. چرخش به سمت چپ بخار بدن را آزاد میکرد و گرما را به طور یکنواخت در بدن پخش میکرد.
گمان میرود که این عادت منشا استفاده از عبارت « طرف از دنده چپ بلند شده» باشد.
اما برخی دیگر از استادان و پژوهشگران بر این باورند که خواب دو نوبتی همواره و در همه جای جهان رایج نبوده است. بریژیت استگر، مدرس ارشد مطالعات ژاپنی در دانشگاه کمبریج در بریتانیا، که در مورد عادات خواب در ژاپن به هیچ شواهدی در این زمینه دست پیدا نکرده میگوید بسیار بعید به نظر میرسد که مردم ژاپن چنین عادتی داشتهاند.
استگر که روی یک مجموعه شش جلدی درباره تاریخ فرهنگی خواب کار میکند، میگوید: «چیزی به نام خواب طبیعی وجود ندارد. خواب همیشه فرهنگی، اجتماعی و ایدئولوژیک بوده است.»
او میگوید: «تفاوت اساسی بین عادات خواب پیشامدرن (یا پیشاصنعتی) و دوران مدرن وجود ندارد و عادات خواب در دوران پیشاصنعتی و در سراسر جهان همواره تغییر کرده است. البته، همیشه تنوع اجتماعی وجود داشته است، و مثلا عادات خواب در دربار پادشاهان و اشراف نسبت به دهقانان، بسیار متفاوت بوده است.»
گریت ورهوون، استادیار در رشته میراث فرهنگی و تاریخ در دانشگاه آنتورپ در بلژیک نیز میگوید تحقیقات او روی پروندههای دادگاه جنایی قرن هجدهم آنتورپ نشان میدهد که الگوی خواب با الگوی امروزی تفاوت چندانی ندارد. هفت ساعت خواب عادی بوده و خبری از خواب اول یا دوم نیز نبوده است.
او در ادامه میافزاید: «من به عنوان یک تاریخدان نگرانم که بحثها درباره الگوهای پیشین خواب در زمانهای گذشته مبنایی باشد برای ارائه راهکاری برای درمان احتمالی اختلالات خواب در دنیای مدرن. ما پیش از نتیجهگیری قطعی در این زمینه باید درباره الگوهای اولیه خواب بیشتر تحقیق کنیم»
بازاندیشی در مورد بیخوابی
راسل فاستر، استاد علوم اعصاب در دانشگاه آکسفورد، میگوید یافتههای اکیرچ در مورد خواب دو نوبتی، اگرچه بدون بحث نیست، بر آگاهی او به عنوان یک دانشمند خواب افزوده است.
او میگوید تحقیقات نشان دادهاند وقتی به انسانها فرصت داده میشود بیشتر بخوابند، خواب آنها میتواند دو نوبتی یا حتی چند نوبتی شود و این همان چیزی است که اکیرچ در اسناد و شواهد تاریخی یافته است. با این حال، فاستر، تردید دارد که این الگوی خواب برای همه اتفاق بیفتد.
او میافزاید، هیچکس نباید یک رژیم خواب چند پاره را به خود تحمیل کند، به ویژه اگر منجر به کاهش کل زمان خواب شود.
فاستر میگوید خواب نامنظم در گذشته کمتر به عنوان یک مشکل تلقی میشد و تلقی دنیای مدرن از یک خواب خوب شبانه، یعنی ۸ ساعت خواب در شبانهروز، گاهی بر مشکلات میافزود.
فاستر میگوید نکته مهمی که باید در نظر داشت این است که بیداری در شب به معنای پایان خواب نیست. یکی از مثالهایی که او ذکر میکند این است که هنگام قرنطینه افراد بیشتری در طول شب در دوران همهگیری ویروس کرونا از خواب بیدار میشوند.
فاستر در ادامه میگوید: «افراد از اینکه نیمه شب از خواب بیدار شوند به شدت مضطرب و نگران میشوند، زیرا این چیزی نیست که معمولا تجربه میکنند.»
تحقیقات فاستر نشان میدهد که وقتی افراد شبها از خواب بیدار میشوند، اگر سراغ رسانههای اجتماعی یا سایر رفتارهایی که آنها را هوشیارتر میکند و یا پاسخ استرس را فعال میکند نروند، احتمالا دوباره به خواب میروند. فاستر نیز مانند بسیاری از متخصصان خواب، توصیه میکند اگر به خواب نمیروید، از رختخواب خارج و یک کار آرامشبخش انجام دهید.
او تاکید میکند: «خواب در افراد مختلف بسیار متغیر است. خواب یک فرمول مشخص ندارد و شما نباید نگران شیوه خواب خود باشید.»