شناسایی افشاکننده محل اختفای آنه فرانک؛ اظهار تردید مورخان درباره مقصر احتمالی
گزارشی درباره نتیجه تحقیقات تیمی ۲۰ نفره از مورخان، جرمشناسان و متخصصان داده بهرهبری یک مامور سابق افبیآی منتشر شده که نشان میدهد «بسیار محتمل» است که یک محضردار یهودی، ۷۷ سال پیش محل اختفای آنه فرانک و خانواده او را لو داده باشد.
شمار بیمارانی که سیستم ایمنیشان قادر نیست سلولهای سالم را از ریزجانداران مهاجم تشخیص دهد در جهان روبهافزایش است؛ یعنی سد دفاعی که زمانی از آنان در برابر بیماری محافظت میکرد حالا به بافت و اعضای خود بدن حمله میکند.
تلاشهایی در سطح بینالمللی برای مقابله با شیوع چنین روندی صورت گرفته است از جمله طرحی بهابتکار موسسه فرانسیس کرک در بریتانیا، جایی که دو متخصص، جیمز لی و کارولا بینوئسا، هر کدام تیم تحقیق جداگانهای تشکیل دادهاند تا علت دقیق بروز بیماریهای خودایمنی را شناسایی کنند و آنچنان که برمیآید، یکی از علل موثر در ایجاد اینگونه عارضهها، رژیم غذایی غربی و «فستفود» است.
جیمز لی به نشریه «آبزور» گفت که شمار موارد ابتلا به بیماریهای خودایمنی از ۴۰ سال پیش در غرب افزایش یافت. لی افزود که دانشمندان هماکنون شاهد آناند که سروکله چنین بیماریهایی در کشورهای دیگر که پیشتر ردپایی از این عارضهها در آنها نبود هم پیدا شده است.
او گفت یکی از این بیماریها، بیماری التهابی روده است که حالا در خاورمیانه و شرق آسیا دیده میشود؛ مناطقی که پیشتر بهندرت اثری از این بیماری در آنها پیدا میشد.
بیماریهای خودایمنی از دیابت نوع یک تا روماتیسم مفصلی، بیماری التهابی روده و اسکلروز چندگانه یا همان اماس را در بر میگیرد و نقطه مشترک تمامی این بیماریها این است که سیستم ایمنی «قاطی میکند» و بهجای عامل عفونتزا، بافت سالم بدن را نشانه میگیرد.
بر اساس برآوردها، نرخ بیماریهای خودایمنی در جهان هر ساله ۳ تا ۹ درصد افزایش مییابد. بیشتر دانشمندان بر این باورند که عوامل زیستمحیطی در افزایش این پدیده نقشی اساسی دارند.
لی گفت که ژن انسان طی چند دهه گذشته دستخوش دگرگونی نشده است و در نتیجه، عاملی در دنیای خارجی در حال تغییر است که انسان را در برابر بیماریهای خودایمنی آسیبپذیرتر ساخته است.
بینوئسا هم با جیمز لی همعقیده است. او اشاره کرد که با روی آوردن بیشتر کشورها به غذاهایی بهسبک غربی و مصرف«فستفود»، تغییراتی در رژیم غذایی در حال رخ دادن است.
بینوئسا گفت که رژیم غذایی «فستفودی» عاری از مواد اولیه مهمی همچون فیبر است و مستندات حاکی از آن است که چنین تغییری در رژیم غذایی میتواند بر «میکروبیوم» فرد تاثیر بگذارد؛ میکروبیوم مجموعهای از ریزجانداران یا همان میکروارگانیسمهاست که در روده وجود دارد و در کنترل بسیاری عملکردهای بدن نقشی اساسی دارد.
او افزود که تغییرات در «میکروبیوم» بروز بیماریهای خودایمنی را به دنبال خواهد داشت؛ تاکنون بیش از صد نوع از اینگونه بیماریها کشف شده است.
لی و بینوئسا هر دو تاکید کردند که آسیبپذیریهای فردی نیز در بروز بیماریهای خودایمنی دخیل است.
بینوئسا گفت که اگر ژنتیک فرد در برابر بیماریهای خودایمنی آسیبپذیر نباشد، مهم نیست چند تا «بیگمک» مکدونالد میخورد. او افزود که برای منع اعطای حق امتیاز به مغازههای فستفود در جهان کار زیادی نمیتوان کرد. پس بهجای آن، تلاش بر فهم سازوکار ژنتیکی اساسی که باعث ایجاد بیماریهای خودایمنی در برخی افراد میشود اما بر بعضی تاثیری ندارد، متمرکز شده است.
البته که این امر بهلطف پیشرفت شیوههایی ممکن شده است که دانشمندان را قادر میسازد تفاوتهای کوچک دیانای در میان افراد را شناسایی کنند. با استفاده از این راهها، شناسایی الگوهای ژنتیکی معمول میان افرادی که درگیر بیماریهای خودایمنی میشوند، امکانپذیر میشود.
جیمز لی گفت که امکان توالیبندی دیانای در مقیاسی گسترده، تغییری عظیم در شیوه شناسایی این موارد به وجود آورده است. او افزود پیشتر، تنها تعداد انگشتشماری از متغیرهایی که در به وجود آمدن بیماری التهابی روده دخیلاند شناسایی شده بود، اما حالا بیش از ۲۵۰ تا از این متغیرها پیدا شده است.
بینوئسا گفت که با نگاه به بیماریهای خودایمنی، برای مثال لوپوس، میتوان دید که اشکال گوناگونی از این بیماری وجود دارد که ممکن است «مسیرهای ژنتیکی» متفاوتی آنها را به وجود آورده باشد؛ این خود در پیدا کردن درمان درست برای بیمار مهم است.
او اضافه کرد پیدا کردن درمان درست و مطابق با شکلی از بیماری که شخص بدان مبتلاست، هدفی مهم در پژوهشهای خودایمنی است. او گفت که بیماران باید بر حسب نوع بیماری خاصی که بدان مبتلایند دستهبندی شوند تا بتوانند با درمانی درست مورد معالجه قرار گیرند.
لی با اشاره به افزایش موارد ابتلا به بیماریهای خودایمنی در سراسر جهان بر نیاز اضطراری به داروهای جدید تاکید کرد و گفت امروزه به این درمانها بیش از هر زمان دیگر نیاز است. او توضیح داد در حال حاضر درمانی برای بیماریها خودایمنی، که اغلب جوانان را درگیر میکند، وجود ندارد.
لی افزود که شمار روبهافزایش مبتلایان به بیماریهای خودایمنی بدین معناست که این افراد نیاز به جراحی و یا تزریقهای مدام در طول عمرشان دارند که این خود برای بیمار ناخوشایند و باری سنگین بر دوش نظام بهداشت و درمان است؛ در نتیجه کشف درمانهای موثر و جدید لازم است.
برخی پژوهشگران در تحقیقات خود کشف کردهاند ۸ ساعت خواب در شبانهروز یک پدیده مدرن و محصول انقلاب صنعتی است. بر اساس این شواهد، تا پیش از انقلاب صنعتی مردم یک الگوی خواب دو نوبتی داشتهاند. اما همه پژوهشگران در اینباره با هم همنظر نیستند.
گروهی از تاریخدانان معتقدند چیزی به نام خواب طبیعی وجود نداشته و خواب همواره پدیدهای فرهنگی، اجتماعی و ایدئولوژیک بوده است. شبکه خبری سی ان ان در مقالهای به این موضوع پرداخته که در ادامه میآید.
مانند بسیاری از مردم، راجر اکیرچ، که یک تاریخدان است، فکر میکرد ۸ ساعت خواب کاملا طبیعی است و همواره همینگونه بوده است.
اما او در طول تحقیقات خود درباره زندگی شبانه مردمان اروپا و آمریکا در دوران پیشاصنعتی، اولین شواهد را در زمینه الگوهای خواب این مردم کشف کرد. اکیرچ متوجه شد بسیاری از مردم در این دوره به صورت دو پاره میخوابیدند. ابتدا خواب اول و بعد خواب دوم. سپس با فاصله چند ساعته بین دو خواب برای پرداختن به اموری مانند داشتن رابطه جنسی، دعا کردن، غذاخوردن و گپزدن و مصرف دارو، بیدار میشدند.
راجر اکیرچ استاد برجسته دانشگاه ویرجینیا تک میگوید: «ما در این دوره با الگویی از خواب آشنا میشویم که در دنیای مدرن ناشناخته است.»
اکیرچ در تحقیقات خود بیش از ۵۰۰ مورد درباره آنچه به عنوان خواب دو فازی شناخته میشود، کشف کرد که در کتاب خود به آنها اشاره میکند. اکیرچ اکنون بیش از ۲۰۰۰ مورد در دهها زبان دیگر پیدا کرده است که به گذشتهها و تا یونان باستان بازمیگردد.
تحقیقات اکیرچ نشان میدهد عادت خوابیدن در تمام طول شب از همین چند صد سال پیش رایج شده است آن هم به لطف گسترش روشنایی الکتریکی و انقلاب صنعتی و با رواج باور سرمایهداری در این دوره که خواب اتلاف وقت است و به جای خوابیدن باید کار کرد.
تاریخچه خواب نه تنها جزئیات جالبی در مورد زندگی روزمره در گذشته نشان میدهد، بلکه کار اکیرچ و دیگر تاریخشناسان و انسانشناسان به دانشمندان علوم خواب کمک میکند تا دیدگاه تازهای در مورد آنچه که خواب خوب شبانه را تشکیل میدهد به دست آورند و راههای جدیدی برای مقابله با مشکلات خواب و نوع تفکر در مورد آنها ارائه میکند.
اکیرچ میگوید آگاهی پیدا کردن از الگوی پیشین خواب در دنیای غرب ارزشمند است. او به این باور رسیده که «تعداد زیادی از افرادی که امروزه از بیخوابی نیمهشب رنج میبرند، در واقع، یک باقیمانده بسیار قدرتمند یا پژواک این الگوی پیشینی از خواب را تجربه میکنند. اکیرچ با تاکید بر اینکه او از منظر تاریخی صحبت میکند و نه به عنوان یک پزشک، میگوید: «بیخوابی در نیمهشب اصلیترین اختلال خواب در آمریکا و به جرات میتوانم بگویم در اکثر کشورهای صنعتی است.»
به گفته مرکز کنترل و پیشگیری از بیماریها در آمریکا، بزرگسالان به بیش از هفت ساعت خواب در شبانه روز نیاز دارند، اما بیش از یک سوم بزرگسالان آمریکایی به طور منظم خواب کافی ندارند.
افسانه ۸ ساعت خواب
اولین سندی که اکیرچ درباره خواب دو نوبتی یافت، یک سند حقوقی مربوط به یک دادگاه بود. اکیرچ این سند را که مربوط به سال ۱۶۹۷ میلادی بود در یک دفتر ثبت اسناد در لندن پیدا کرد. این سند شهادتنامه یک دختر ۹ ساله است که در آن میگوید مادرش از خواب اول بیدار شد تا بیرون برود. جسد مادر بعد پیدا شد.
اکیرچ میگوید: «من هرگز این عبارت را نشنیده بودم و به گونهای بیان شده بود که کاملا عادی به نظر میرسید. سپس من به موارد مشابه دیگر در این اسناد قانونی و همچنین در منابع دیگر برخورد کردم.»
اکیرچ سپس نمونههای بسیاری از اشاره به خواب «اول و دوم» در خاطرات روزانه، متون پزشکی، آثار ادبی و کتابهای دعا یافت. یک کتابچه راهنمای پزشک از قرن شانزدهم فرانسه به زوجها توصیه میکند که بهترین زمان برای باردار شدن در پایان یک روز طولانی نیست، بلکه «پس از اولین خواب» است، زمانی که «لذت بیشتری دارند» و «این کار را بهتر انجام میدهند».
اکیرچ دریافت که در اوایل قرن نوزدهم، خواب اول به تدریج با کم شدن خواب دوم و تبدیل آن به بیداری کامل بیشتر شد.در پایان قرن، خواب دوم کمی بیشتر از چرخیدن در رختخواب برای ۱۰ دقیقه چرت زدن اضافی بود.
بن ریس، نویسنده در زمینه خواب نیز انقلاب صنعتی را دلیل به هم خوردن عادات پیشین خواب انسانها میداند. او میگوید: «اگر رد پای پول را بگیرید به پاسخ خواهید رسید. تغییر در سازمانهای اقتصادی و نیاز برای ایجاد نظم و حضور کارگران بیشمار سر یک ساعت مشخص و بهرهوری از آنها برای انجام بیشترین میزان کار، زمان خواب را فشرده و آن را به [شیوه امروزی] تثبیت کرد.»
عصر طلایی در کار نبود
اما به گفته ساشا هندلی، استاد تاریخ در دانشگاه منچستر بریتانیا، زندگی پیش از دوران صنعتی به گونهای نبوده که اجداد ما روز خود را با استراحت و شادابی، بدون مشکل بیخوابی سپری میکردند و به راحتی خود را با چرخه شب و روز، و شرایط آب وهوایی و فصلها هماهنگ میکردند.
هندلی در زمینه اینکه چگونه خانوادهها در بریتانیا، ایرلند و مستعمرههای انگلستان در آمریکا بین سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۷۵۰ میلادی خواب خود را بهینه کردند، تحقیق میکند. او میگوید: «همه بحثها در مورد تاریخ خواب حول محور صنعتی شدن میچرخید و اینکه چگونه آمدن برق خواب همه را بر هم زد. این بحثها این تصور را ایجاد کرده بود که دوران پیشاصنعتی عصر طلایی خواب بوده است.»
به گفته هندلی، تحقیقات او نشان میدهد، درست مانند امروز، خواب با سلامت جسمی و روانی ارتباط داشته و موضوعی بوده که مردم درباره آن نگرانی و وسواس داشتند.
هندلی در ادامه میگوید، کتابچههای راهنمای پزشکان آن زمان پر است از توصیههایی در مورد اینکه مردم چند ساعت در شبانهروز و در چه موقعیتی بخوابند. در کتابهای راهنما همچنین صدها دستورالعمل برای خواب بهتر و راحتتر دیده میشود؛ مانند حمام کردن در آب دم کرده بابونه و استفاده از اسطوخودوس. مردم همچنین انواع خاصی از چوب را در اتاق خواب خود می سوزاندند که تصور میشد به خواب کمک میکند.
هندلی میگوید: «در دوره ما، خواب به شدت با هضم غذا، احساسات، معده و در نتیجه با رژیم غذایی افراد مرتبط است.»
پزشکان به افراد توصیه میکردند در ابتدای شب روی سمت راست بدن خود بخوابند و در نیمه دوم شب در سمت چپ خود بخوابند. تصور بر این بود که استراحت در سمت راست، شاید در اولین خواب، به غذا اجازه میدهد تا به گودال معده، جایی که غذا هضم میشود، برسد. چرخش به سمت چپ بخار بدن را آزاد میکرد و گرما را به طور یکنواخت در بدن پخش میکرد.
گمان میرود که این عادت منشا استفاده از عبارت « طرف از دنده چپ بلند شده» باشد.
اما برخی دیگر از استادان و پژوهشگران بر این باورند که خواب دو نوبتی همواره و در همه جای جهان رایج نبوده است. بریژیت استگر، مدرس ارشد مطالعات ژاپنی در دانشگاه کمبریج در بریتانیا، که در مورد عادات خواب در ژاپن به هیچ شواهدی در این زمینه دست پیدا نکرده میگوید بسیار بعید به نظر میرسد که مردم ژاپن چنین عادتی داشتهاند.
استگر که روی یک مجموعه شش جلدی درباره تاریخ فرهنگی خواب کار میکند، میگوید: «چیزی به نام خواب طبیعی وجود ندارد. خواب همیشه فرهنگی، اجتماعی و ایدئولوژیک بوده است.»
او میگوید: «تفاوت اساسی بین عادات خواب پیشامدرن (یا پیشاصنعتی) و دوران مدرن وجود ندارد و عادات خواب در دوران پیشاصنعتی و در سراسر جهان همواره تغییر کرده است. البته، همیشه تنوع اجتماعی وجود داشته است، و مثلا عادات خواب در دربار پادشاهان و اشراف نسبت به دهقانان، بسیار متفاوت بوده است.»
گریت ورهوون، استادیار در رشته میراث فرهنگی و تاریخ در دانشگاه آنتورپ در بلژیک نیز میگوید تحقیقات او روی پروندههای دادگاه جنایی قرن هجدهم آنتورپ نشان میدهد که الگوی خواب با الگوی امروزی تفاوت چندانی ندارد. هفت ساعت خواب عادی بوده و خبری از خواب اول یا دوم نیز نبوده است.
او در ادامه میافزاید: «من به عنوان یک تاریخدان نگرانم که بحثها درباره الگوهای پیشین خواب در زمانهای گذشته مبنایی باشد برای ارائه راهکاری برای درمان احتمالی اختلالات خواب در دنیای مدرن. ما پیش از نتیجهگیری قطعی در این زمینه باید درباره الگوهای اولیه خواب بیشتر تحقیق کنیم»
بازاندیشی در مورد بیخوابی
راسل فاستر، استاد علوم اعصاب در دانشگاه آکسفورد، میگوید یافتههای اکیرچ در مورد خواب دو نوبتی، اگرچه بدون بحث نیست، بر آگاهی او به عنوان یک دانشمند خواب افزوده است.
او میگوید تحقیقات نشان دادهاند وقتی به انسانها فرصت داده میشود بیشتر بخوابند، خواب آنها میتواند دو نوبتی یا حتی چند نوبتی شود و این همان چیزی است که اکیرچ در اسناد و شواهد تاریخی یافته است. با این حال، فاستر، تردید دارد که این الگوی خواب برای همه اتفاق بیفتد.
او میافزاید، هیچکس نباید یک رژیم خواب چند پاره را به خود تحمیل کند، به ویژه اگر منجر به کاهش کل زمان خواب شود.
فاستر میگوید خواب نامنظم در گذشته کمتر به عنوان یک مشکل تلقی میشد و تلقی دنیای مدرن از یک خواب خوب شبانه، یعنی ۸ ساعت خواب در شبانهروز، گاهی بر مشکلات میافزود.
فاستر میگوید نکته مهمی که باید در نظر داشت این است که بیداری در شب به معنای پایان خواب نیست. یکی از مثالهایی که او ذکر میکند این است که هنگام قرنطینه افراد بیشتری در طول شب در دوران همهگیری ویروس کرونا از خواب بیدار میشوند.
فاستر در ادامه میگوید: «افراد از اینکه نیمه شب از خواب بیدار شوند به شدت مضطرب و نگران میشوند، زیرا این چیزی نیست که معمولا تجربه میکنند.»
تحقیقات فاستر نشان میدهد که وقتی افراد شبها از خواب بیدار میشوند، اگر سراغ رسانههای اجتماعی یا سایر رفتارهایی که آنها را هوشیارتر میکند و یا پاسخ استرس را فعال میکند نروند، احتمالا دوباره به خواب میروند. فاستر نیز مانند بسیاری از متخصصان خواب، توصیه میکند اگر به خواب نمیروید، از رختخواب خارج و یک کار آرامشبخش انجام دهید.
او تاکید میکند: «خواب در افراد مختلف بسیار متغیر است. خواب یک فرمول مشخص ندارد و شما نباید نگران شیوه خواب خود باشید.»
همه انسانها تمایلی طبیعی دارند تا عامدانه یا غیرعامدانه، مجازی و یا غیرمجازی، خود را با دیگری مقایسه کنند. این مقایسه کردن به انسان اجازه میدهد تا دستاوردها، مهارتها، شخصیت و احساساتش را ارزیابی کند؛ این قیاس بر اینکه انسان خود را چگونه ببیند موثر است.
وبسایت کانورسیشن در همین رابطه به پژوهشی جدید درباره تاثیر رسانههای اجتماعی بر عزتنفس افراد، با در نظر گرفتن این تاثیرات در دوره همهگیری کرونا، پرداخته است که در ادامه میآید.
مقایسه کردن چه اثراتی بر سلامت ما دارد؟ این بستگی به آن دارد که خود را به چه میزان مقایسه میکنیم.
اگر بر روی رسانههای اجتماعی خود را با افرادی مقایسه کنیم که جایگاه پایینتری از ما دارند، حالمان بهتر میشود. اما سنجیدن خودمان با کسانی که وضعیت بهتری دارند، در ما احساس دستپایین و ناکافی بودن به وجود میآورد. پلتفرمهایی که بر روی رسانههای اجتماعی انتخاب میکنیم بر روحیه ما نیز تاثیرگذارند، همانطور که شرایط بحرانی مانند همهگیری کوویدـ۱۹ اینگونه است.
در زیر ببینیم که مقایسه اجتماعی، در عصر رسانههای اجتماعی، چطور بر سلامت عمومی ما تاثیر میگذارد.
مقایسه در سطحی بهینه
گمان میرود که درجه مقایسه اجتماعی افراد بر میزان انگیزهشان اثرگذار باشد. تحقیق پژوهشگران دانشگاه رور در شهر بوخوم آلمان نشان میدهد که سطحی بهینه از احساس تفاوت بین خود و دیگران وجود دارد که تاثیر مقایسه اجتماعی را به حداکثر خود میرساند.
اگر افراد خود را بسیار برتر از دیگران بدانند، انگیزهای برای پیشرفت نخواهند داشت؛ چرا که خود را همانطور که هستند در موقعیت خوبی میبینند. اما اگر خود را بسیار پایینتر از دیگران ببینند، باز هم انگیزهای برای پیشرفت ندارند، چرا که دستیابی به هدف مدنظر بسیار دشوار به نظر میرسد.
محققان این پژوهش میگویند هر چیزی زیر و زبر حد بهینه احساس تفاوت بین خود و دیگری، موجب خواهد شد فرد دیگر هیچگونه تلاشی به خرج ندهد. اگر فرد خود را پایینتر بداند، دچار احساسات منفی، حس گناه و همچنین غرور و عزتنفس کمتر خواهد شد.
مقایسههای غیرواقعگرایانه بر روی رسانههای اجتماعی
با توجه به آنچه گفته شد، رسانههای اجتماعی عواقبی برای رفتار و سلامت روان انسان دارد. مقایسه خودتان با دیگری بر سر میز رستوران، لزوما همان تاثیری که مقایسه خودتان با دیگران بر روی فیسبوک دارد را ندارد. آفرینش موجودیتی هیجانآور و یا آراستن برخی جوانب چیزها بر روی رسانههای اجتماعی، از انجام دادن آن در زندگی حقیقی، آسانتر است.
ظهور رسانههای اجتماعی که اجازه میدهد افراد محتوایی را انتشار دهند که گویی همیشه در بهترین حالتشان به سر میبرند، بسیاری پژوهشگران را بر آن داشته است تا احتمال تاثیر این رسانهها بر شدت بخشیدن به مقایسههای غیرواقعگرایانه را لحاظ کنند.
تحقیقات نشان میدهد که بهازای زمانی که افراد بر روی اینستاگرام و فیسبوک وقت سپری میکنند، خود را بیشتر از نظر اجتماعی مقایسه میکنند. این قیاس خود با دیگری در بین دیگر عوامل، با عزتنفس پایین و اضطراب اجتماعی شدیدتر مرتبط است.
نتایج یک تحقیق در دانشگاه ملی سنگاپور نشان میدهد که افراد معمولا مطالبی مثبت درباره خودشان را بر روی رسانههای اجتماعی منتشر میکنند. همچنین میتواند ظاهرشان را با استفاده از فیلترها رنگولعاب ببخشند که این خود به این احساس که تفاوت زیادی بین آنان و دیگران وجود دارد، دامن میزند.
پژوهشگران فیسبوک نیز دریافتهاند که هر چقدر افراد محتوایی که دیگران در آن جنبههایی مثبت از زندگی خود را رو میکنند بیشتر دنبال کنند، به همان میزان خود را بیشتر با بقیه مقایسه میکنند.
کوویدـ۱۹ و مقایسه اجتماعی منفی کمتر
اما آیا تاثیر اینچنینی رسانههای اجتماعی در موقعیتی بهطورخاص استرسزا، مانند زمانه همهگیری کوویدـ۱۹، میتواند متفاوت باشد؟
نتایج یک پژوهش در دانشگاه «کوره» در شهر اینا ایتالیا نشان میدهد که پیش از قرنطینه برای مهار شیوع کرونا، درجات بالای مقایسه اجتماعی آنلاین با پریشانی، تنهایی و رضایت کمتر از زندگی همراه بود. اما چنین چیزی درباره دوران قرنطینه صادق نبود.
یک دلیل چنین امری میتواند آن باشد که در مقایسه خود با دیگری در زمان قرنطینه، افراد احساس میکردند که تجربه سخت یکسانی را به اشتراک گذاشتهاند و این خود تاثیر منفی مقایسه اجتماعی را کاهش داد. بنابراین، مقایسه خود با دیگری در دنیای مجازی در زمانهای دشوار، میتواند قدرتی مثبت باشد که روابط را به پیش براند و احساسات ترس و تردید را به اشتراک بگذارد.
تاثیر بر حسب رسانه اجتماعی متفاوت است
تاثیرات مذکور بر حسب رسانه اجتماعی مورداستفاده فرد تفاوتهایی خواهد داشت. محققان دانشگاه لورن در فرانسه میگویند که تمام رسانههای اجتماعی را نمیتوان با یک چوب راند.
بهعنوان مثال، استفاده از فیسبوک و اینستاگرام با سلامت کمتر مرتبط است در حالی که استفاده از توییتر با احساسات مثبت و رضایت بیشتر از زندگی ارتباط دارد. یک توضیح احتمالی برای چنین یافتهای این است که فیسبوک و اینستاگرام به پلتفرمهایی برای نمایش مثبت خود معروفاند. در حالی که توییتر بیشتر برای بهاشتراکگذاری نظرات واقعی و احساسات افراد مناسب است.
بنابراین برخوردار شدن از حمایت اجتماعی بر روی رسانههای اجتماعی در دوران همهگیری کرونا، بیشتر به این بستگی دارد که فرد از چه پلتفرمی استفاده میکند.
عواملی که افراد را بر آن میدارند تا خود را از نظر اجتماعی مقایسه کنند، بسیارند و رسانههای اجتماعی خواه ناخواه ما را در معرض محرکات بیشتری برای این مقایسه قرار میدهند.
افراد بسته به نوع محتوایی که به اشتراک گذاشته میشود، چه مثبت باشد و چه منفی، در هنگام ارزیابی خود به آن محتوا رجوع میکنند؛ پس به اشتراک گذاشتن محتوایی که به ما احساس خوشایندی درباره خودمان میدهد و ستایش دیگران را درو میکند خوب است، اما افراد باید تاثیر آنچه به اشتراک میکنند بر دیگری را هم در نظر بگیرند.
به اشتراک گذاشتن دشواریها در قالب کلمات، تصاویر و یا ویدیو همچنان میتواند تاثیر مثبت و فواید روانی در بر داشته باشد.
آنچه در پی میآید روایت استفانی نولن، گزارشگر نیویورک تایمز از وضعیت کنونی شیوع اچآیوی در آفریقا است.
نولن با یادآوری مشاهداتش از اوج اپیدمی ایدز در آفریقای ۱۵ سال پیش، از پیشرفت چشمگیر در مقابله با ویروس عامل ایدز در آفریقا میگوید و آن را بهمنزله درسی برای مبارزه با همهگیری کوویدـ۱۹ مینگرد.
اواخر سال ۲۰۲۱ و در دیداری از بیمارستان دولتی در منطقه چونگوی در محدوده لوساکا، پایتخت زامبیا، آنچه که دیدم مرا میخکوب کرد و آن چیزی جز تختهای خالی بیمارستان نبود. ردیفها ردیف تخت خالی بود.
من هرگز بیمارستانی در زامبیا را اینگونه ندیده بودم، ۱۵ سال پیش و در آخرین دیدارم، روی هر تخت دو سه مریض را سر و ته خوابانده بودند و روی زمین هم همینطور. راهرو بیمارستان هم بههمین شکل بود؛ چشمهای درشت بیماران نزار که از بالای گونههای تکیدهشان نگاه میکرد؛ ناامیدی و رنج در فضا موج میزد.
اما حالا بخشهای بیمارستان خلوت است، طوری که وقتی از دکتری که دور و بر بیمارستان را نشانم میداد پرسیدم که بیماران کجایند، پژواک صدای خودم را شنیدم. وقتی به آن دکتر گفتم که آخرین بار ۱۵ سال اینجا بودم فهمید که چرا این سوال را میپرسم.
او پاسخ داد که در ناحیه چونگوی ۲۰۰ هزار نفر سکونت دارند که ۲۰ هزار نفر آنان از داروی ضدویروس پسگرد برای درمان اچآیوی استفاده میکنند.
تنها نشانههای برجامانده از ایدز در زامبیا بیلبوردهایی در سراسر لوساکا، پایتخت، با چهرههای خندان و شعار «من با... به ایدز پایان میدهم» بود. جای سهنقطه عباراتی مانند آزمایش مرتب، دریافت درمان و یا دارو برای جلوگیری از ابتلا، نشسته بود.
۱۵ سال پیش و زمانی که در بحبوحه اپیدمی ایدز گزارشگر مقیم ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی بودم، ۲۸ میلیون تن از ساکنان آفریقای سیاه، از جمله حدودا یکسوم جوانان در زامبیا، به ایدز مبتلا بودند. در آن سالها و زمانی که ایدز در کشورهای ثروتمند به بیماری درمانپذیر تبدیل شده بود، هرساله در آفریقا، ۲ میلیون جانشان را بر اثر ابتلا به این بیماری از دست میدادند. هزینه داروی ضدویروس پسگرد بهازای هر نفر در آفریقا ده هزار دلار بود. قیمتی که تماموکمال کمرشکن بود.
اکنون و پس از تقریبا دو دهه، ثمره آنچه آفریقا برای آن جنگید آشکارا به بار نشسته است و در این زمان، که جهان با موج جدیدی از شیوع همهگیری کوویدـ۱۹ روبهروست و این همهگیری پایانناپذیر به نظر میرسد، این خود یادآوری است که هر چیز، چقدر ممکن است.
راهش را بلدیم
آنچه امروزه در برخی نقاط آفریقا شاهد آنم این است که بیماران قرصهایشان را همان روز دریافت جواب مثبت آزمایش اچآیوی دریافت میکنند و لازم نیست آنطور که چندین سال پیش دیده بودم، فرسایش سیستم ایمنیشان را به تماشا بنشینند تا نوبت دریافت داروی کمیابشان برسد.
نرخ امیدبهزندگی هم در آفریقا بالا رفته است و شمار موارد مثبت اچآیوی هم تا حدودی بهلطف تجویز داروهای پروفیلاکسی، پیشگیری دارویی، پایین آمده است.
مصرف روزانه اینگونه داروها کمک میکند که افراد در صورت قرار گرفتن در معرض ابتلا به اچآیوی، به آن مبتلا نشوند.
سالهاست که این دارو برای مردان همجنسگرا در ایالات متحده تجویز میشود اما پای آن تنها اخیرا به آفریقا رسیده است. اینکه کادر درمان در آفریقا از این دارو اینچنین راحت حرف میزد مرا به وجد آورد؛ چرا که سالها تنها سلاح برای پیشگیری از ابتلا به با ایدز در آفریقا کاندوم و یا توصیه به مردم برای نداشتن رابطه جنسی بود.
در دوربان، شهری در آفریقای جنوبی، به کلینیکی رفتم که پرستاران، شرایط زنان جوان داوطلب نخستین آزمایش بالینی پادتن خنثیکننده برای مبارزه با اچآیوی را بررسی میکردند. محققان امیدوارند که این پادتن، کلید صندوقچه داروهای جدیدی برای جلوگیری از ابتلا، درمانهای جدید آسانتر و حتی علاج این بیماری باشد.
راه زیادی تا پایان ایدز باقی مانده است. همهگیری کوویدـ۱۹ در آفریقا، اختلالی عظیم در آزمایش اچآیوی و دارورسانی به وجود آورده و به معاش افراد هم، به اشکالی که آنان را در برابر ویروس کرونا آسیبپذیرتر میکند، لطمه رسانده است.
اما اچآیوی در آفریقا بهشکل آشکاری به عقب رانده شده است و آنچه در بیمارستان چونگوی زامبیا، بهعنوان سندی از مقاومت و ابتکار انسانی دیدم، مرا دلگرم کرد و یادآور آن بود که زمان نبرد با یک ویروس کوتاه نیست. یا بهتر بگویم، آنچنان که ما میخواهیم کوتاه نیست. اما ممکن است در آیندهای که در حال حاضر از تصور آن ناتوانیم، از گوشهای پدیدار شود.
نتایج یک پژوهش که نخستین در نوع خود به شمار میرود نشان میدهد که احتمال مرگ، عوارض بعد از عمل و بستری شدن دوباره در بیمارستان برای بیماران زنی که زیر دست جراح مرد میروند بیشتر از زمانی است که پزشک جراح زن بوده باشد.
این تحقیق که با بررسی ۱/۳ میلیون بیمار، ۳ هزار پزشک و ۲۱ نوع عمل جراحی انجام شده است در نشریه پزشکیجراحی «جما» منتشر شده است.
گاردین به گوشههایی از این پژوهش پرداخته است که در پی میآید.
این تحقیق اولین پژوهشی است که رابطه بین جنس بیمار، جنس جراح و نتیجه عمل را مورد بررسی قرار میدهد و سه مورد از «نتایج نامساعد پساجراحی»، مرگ، بستری دوباره بیمار و عوارض ناشی از عمل طی ۳۰ روز پس از انجام آن، را مورد بررسی قرار داده است.
بر اساس یافتههای این پژوهش، احتمال مرگ زنان در صورت قرار گرفتن تحت عمل با جراح مرد تا ۳۲ درصد و اینکه نتیجه عمل آنان بد باشد تا ۱۵ درصد بیشتر از زمانی است که پزشک جراح، زن باشد.
بهگفته محققان این پژوهش، «جانبداریهای جنسی نهان» ممکن است به توضیح اینکه چرا زنان هنگام جراحی بهدست مردان جراح اینچنین با خطرات بیشتر روبهرویند، کمک کند.
«جانبداریهای جنسی نهان»، که در آن جراحان مرد با تکیه بر ناخودآگاه، جانبداریها، کلیشهها و نگرشهای عمیقا نهادینه عمل میکنند میتواند یکی از دلایل احتمالی باشد. تفاوت در نحوه ارتباط برقرار کردن زن و مرد و همچنین مهارتهای میانفردی حاضر در گفتوگوی جراحان با بیماران پیش از انجام عمل، نیز ممکن است عاملی دیگر باشد. همچنین تفاوت بین سبک کاری جراحان زن و مرد، نحوه تصمیمگیری و قضاوت، ممکن است موثر باشد.
آنجلا جرث، استاد اپیدمیشناسی بالینی در دانشگاه تورنتو کانادا که در انجام پژوهش مذکور مشارکت داشته است، گفت که جامعه آماری این پژوهش متشکل از ۱/۳ بیمار و حدود ۳ هزار جراح بود و یافتهها نشان داد که در صورت جراحی بیماران زن توسط جراح مرد، احتمال اینکه نتیجه عمل بدتر از آب دربیاید تا ۱۵ درصد بیشتر است.
جرث افزود که این یافتهها نمایانگر پیامدهای پزشکی برای بیماران زن است و خود را به اشکالی چون عوارض، بستری شدن دوباره در بیمارستان و مرگ بیشتر بیماران زن نسبت به بیماران مرد نشان میدهد.
جرث با نگرانکننده خواندن یافتههای این پژوهش گفت که نباید تفاوتی در نتیجه عمل برای زن و مرد، فارغ از جنس جراح وجود داشته باشد.
جرث افزود هنگامی که پزشک زن بیمار را عمل میکند، نتیجه عمل در کل، و بهویژه برای بیماران زن، بهتر است. این امر با در نظر گرفتن تفاوتها در وضعیت سلامتی بیماران، سن و دیگر عوامل، هنگامی که بیماران عمل جراحی یکسانی را پشت سر میگذارند، همچنان صادق است.
جرث و همکارانش پروندههای پزشکی بیش از ۱/۳ میلیون بیمار در اونتاریو، پایتخت کانادا، که بین سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۹ تحت ۲۱ عمل جراحی معمول قرار گرفته بودند و حدود ۳ هزار جراح این عملها را بررسی کردند. این جراحیها از عمل تعویض مفاصل لگن و زانو، کاهش وزن، آپاندیس، کیسه صفرا تا جراحیهای پیچیدهتر مانند عمل قلب باز، ترمیم آنوریسم و جراحی مغز را شامل میشد.
برای هر ۱/۳ میلیون عمل، جنس بیمار، جزئیات جراحی و جنس جراح بررسی شد.
یافتهها نشان داد که نتیجه عمل بیماران مرد، فارغ از جنس پزشکشان یکسان بود، حال آنکه نتیجه عمل برای بیماران زن با جراح زن، بهتر بود. نتیجه عملها بهدست جراحان زن، فارغ از جنس بیمار، یکی بود.
جرث با بیان اینکه جراحان مرد عالی وجود دارند که نتیجه عمل آنها همیشه خوب است، گفت مورد نگرانکننده در این بررسیها این است که تفاوتهایی جدی میان جراحان زن و مرد را نشان میدهد که میتواند بر روی نتایج کلی برای بیماران اثرگذار باشد.
چنان که پیشتر آمد، آمار مرگ زنان در صورتی که پزشک جراح مرد بود تا ۳۲ درصد بیشتر از زمانی بود که جراح، زن بود. مثلا ۱/۴ درصد زنانی که عمل قلب با جراح مرد داشتند مرده بودند اما این آمار هنگامی که پزشک زن بود ۱ درصد بود. در هر دو جراحیهای مغزی و عروقی، ۱/۲ بیماران زن با جراح مرد، جانشان را از دست داده بودند اما با جراح زن این آمار بسیار پایین تر و ۰/۹ درصد بود؛ بهعبارتی احتمال مرگ با داشتن جراح مرد برای بیمار زن تا ۳۳ درصد بالاتر بود.
در کل، احتمال عوارض پس از عمل جراحی برای بیماران زن تا ۱۶ درصد، احتمال بستری دوبارهشان ۱۱ درصدو تا ۲۰ درصد احتمال طولانیتر ماندن آنان در بیمارستان وجود داشت.
جرث گفت برای توضیح چنین یافتههایی، ذکر تفاوت تکنیکی میان جراحان زن و مرد غیرمحتمل به نظر میرسد، چرا که هر جراحان زن و مرد هر دو آموزش مشابهی در این زمینه میبینند.
یک پزشک زن با ۲۰ سال سابقه جراحی با اشاره به نتایج این پژوهش گفت ممکن است بیماران زن راحتتر باشند پیش از عمل جراحیشان تا با پزشک زن صحبت کنند و درباره اقداماتی که لازم است انجام دهند تا نتیجه عملشان خوب از آب دربیاید حرف بزنند؛ مثلا سیگارشان را ترک کنند تا عمل پیوند استخوانشان موفقیتآمیز باشد.
کالج سلطنتی جراحان انگلستان با جالب خواندن یافتههای این پژوهش گفت که تحقیقی با جزئیات بیشتر نیاز است تا ارتباط، اعتماد و رابطه پزشک و بیمار را مورد بررسی قرار دهد.
با این حال برخی مورخان درباره صحت نتایج این تحقیقات که پایه نگارش کتابی بهنام «خیانت به آنه فرانک» بهقلم رزماری سالیوان، نویسنده کانادایی، شده است اظهار تردید کردند.
آنه فرانک، دختربچه یهودی آلمانی-هلندی که دفترچه خاطرات او تحتعنوان «خاطرات یک دختر جوان» در زمره معروفترین آثار قربانیان هولوکاست به شمار میرود، تاکنون به دهها زبان در سراسر جهان از جمله فارسی ترجمه شده است.
پس از لو رفتن محل اختفای خانواده فرانک، آنه به چندین اردوگاه نازی منتقل شد و تنها چندین ماه پس از دستگیری در اثر ابتلا به تیفوس در اردوگاه برگنبلسن در شمال آلمان درگذشت.
اوتو فرانک، پدر آنه، دفترچه خاطرات دخترش که روایت دستاول او از زندگی پنهانیاش در آمستردام تحت اشغال نازیها از سال ۱۹۴۲ تا آخرین یادداشت او در یکم اوت ۱۹۴۴ را در بر میگیرد را در سال ۱۹۴۷ منتشر کرد.
انتشارات هارپرکالینز روز سهشنبه ۲۸ دی «خیانت به آنه فرانک» را روانه بازار کتاب کرد. اما پژوهشگران در واکنش به انتشار این کتاب گفتند که درباره نظریه اصلی این کتاب درباره عامل لو رفتن محل زندگی مخفیانه خانواده فرانک شکوشبهه دارند و بعید میدانند که سردفتردار یهودی نامبرده در افشای محل اختلاف خانواده فرانک مقصر بوده باشد.
در تحقیقات جدید و کتاب سالیوان چه آمده است؟
پس از شش سال پژوهش و بر اساس یادداشتی از فردی ناشناس رسیده به اوتو فرانک، پس از بازگشت او به آمستردام پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵، محضرداری یهودی بهنام آرنولد فندنبرگ به افشای محل اختفای خانواده فرانک متهم شده است.
فندربرگ در سال ۱۹۵۰ بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت.
بنا بر یادداشت مذکور، فندنبرگ، آدرس خانواده فرانک و دیگر یهودیانی که در اختفا بودند را لو داده بود.
فندنبرگ، از اعضای شورای یهودیان آمستردام بود. این شورا مسئول اعمال سیاستهای حزب نازی در محلههای یهودینشین پایتخت هلند بود که در سال ۱۹۴۳ منحل شد و اعضایش به اردوگاه نازیها فرستاده شدند.
تیم محققان دریافت که فندربرگ هرگز به اردوگاه نازیها فرستاده نشد و در آمستردام یک زندگی معمولی را سپری میکرد. همچنین شواهدی حاکی از آنکه یکی از اعضای شورای یهودیان به نازیهای اطلاعات میداد وجود داشت.
بر اساس مستندی بر پایه این تحقیقات که از شبکه آمریکایی سیبیاس پخش شد، انگیزه فندنبرگ از لو دادن یهودیان در اختفا، نجات جان خود و خانوادهاش بوده است. کتاب «خیانت به آنه فرانک» سالیوان آنچنان که گفته شد، حاصل همین تحقیقات وینست پنکوک، کارآگاه سابق افبیآی و تیم اوست.
«دختر استالین» کتابی که سالیوان پیشتر به نگارش درآورده بود نیز برای او شهرت بسیار به همراه آورده بود.
سالیوان درباره فندنبرگ گفت او محضرداری صاحبنام و یکی از شش سردفتردار یهودی در آمستردام آن زمان بود؛ یک محضردار در هلند معادل با یک وکیل بلندپایه است. او افزود که بهعنوان یک محضردار او مورد احترام بود و پیش از آغاز جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹، با یک کمیته برای کمک به پناهجویان یهودی که از آلمان به هلند میآمدند، همکاری میکرد.
بنا بر یافتههای وینست پنکوک، فندربرگ در ابتدا موفق شده بود خود را غیریهودی جا بزند اما یهودی بودن او طی یک مشاجره کاری برملا شد.
تحقیقات تیم پنکوک حاکی از آن است که فندربرگ، که بهعنوان سردفتردار در فروش اجباری آثار هنری به چهرههای برجسته جزب نازی همچون هرمان گورینگ نیز نقش داشت، آدرس مخفیگاه یهودیان آمستردام را بهعنوان نوعی «بیمه عمر» برای خود و خانوادهاش استفاده میکرد و فندنبرگ و دخترش هرگز به اردوگاه نازیها فرستاده نشدند.
نویسنده هلندی کتاب «چه کسی به آنه فرانک خیانت کرد؟» در واکنش به ادعای مطرحشده درباره دسترسی فندربرگ به فهرستی از یهودیان در اختفا گفت که بعید میداند که او به چنین فهرستی دسترسی داشته و افزود که تیم تحقیقات در متهم کردن فندنبرگ تعجیل کردهاند.
پژوهشگری دیگر نیز در یادداشتی در روزنامه هلندی «د فلکسکرانت» گفت که بیشتر محتمل است که بازداشت خانواده فرانک «اتفاقی» و آنگونه که پیشتر گمان میشد، در جریان بازرسی ساختمان محل اختفای آنان در ارتباط با مساله تقلب در کوپن جیره غذایی روی داده باشد، چرا که دستگیری افرادی از آن ساختمان در ارتباط با چنین جرایمی مسبوقبهسابقه بود. او افزود که منتظر ماندن خانواده فرانک برای مدتی طولانی، برای رسیدن خودرو حمل بازداشتیها، شاهدی بر این مدعاست.
بهگفته تیم تحقیقات، دریافتن این که فردی که خانواده فرانک را لو داده خود یهودی بوده است، دشوار بود. این تیم اشاره کرد که اوتو فرانک از این موضوع بو برده بود اما آن را بهعنوان رازی در سینه نگه داشت.
سالها پس از پایان جنگ جهانی دوم، اوتو فرانک، که تنها بازمانده خانواده فرانک نیز بود، به یک خبرنگار گفته بود که کسی از جامعه یهودیان محل اختفای خانواده او را لو داده بود.
پیشتر نیز پلیس هلند در سال ۱۹۴۷ و ۱۹۶۳ تحقیقاتی برای شناسایی فرد یا افرادی که خانواده فرانک را لو داده بودند انجام داده بود. بازپرسی که هدایت تحقیقات سال ۱۹۶۳ را بر عهده داشت، نامهای تایپشده در اختیار تیم تحقیقات جدید مذکور قرار داد.
سالیوان گفت که یادداشت تایپشده، بدون نام و بدون خطاب قرار دادن اوتو فرانک، نوشته شده بود که «آدرس شما لو داده شده.»
فندنبرگ میتوانست آدرسهای زیادی از یهودیان در اختفا را گیر بیاورد؛ نام افراد به آن آدرسها ضمیمه نبود و هیچ ضمانتی که آنها هنوز ساکن آن آدرسها باشند هم وجود نداشت. او نشانی افراد را برای نجات جان خود و خانوادهاش استفاده کرد. سالیوان گفت من شخصا فکر میکنم که او شخصیتی «تراژیک» است.
وینست پنکوک نیز گفت که فندنبرگ خود یهودی بود و برای نجات جانش در برابر نازیها در موقعیتی بیدفاع قرار گرفته بود.
آنه، از خانه مخفی تا خانه آخر
پیش از رهسپار شدن به اردوگاههای نازیها در چهارم اوت ۱۹۴۴، آنه فرانک و خواهر بزرگترش مارگوت بههمراه پدرشان اوتو و مادرشان ایدیت، بیش از دو سال در خانهای زیرشیروانی در محله یوردان آمستردام که در ورودی آن پشت دیواری با یک کتابخانه جلوی آن پنهان شده بود، زندگی مخفیانه داشتند. خانه در طبقه بالای محل کار سابق اوتو فرانک واقع شده بود.
پس از دستگیری، آنه ابتدا به اردوگاه انتقالی وستربورک در هلند، پس از آن به آشویتس، مرگبارترین اردوگاه آلمان نازی در لهستان، و در نهایت به ایستگاه آخرش در اردوگاه برگنبلسن در آلمان فرستاده شد؛ جایی که فوریه ۱۹۴۵ و در سن ۱۵ سالگی، آنچنان که گفته میشود پس از ابتلا به بیماری تیفوس جان سپرد. زندگی مارگوت خواهر او نیز در همین اردوگاه به خانه آخر رسید.
ایدیت، مادر آنه در آشویتس از دخترانش جدا شد و در همان اردوگاه جانش را از دست داد.
رونالد لئوپولد، مدیر خانه آنه فرانک، که هماکنون از برترین جاذبههای گردشگری در آمستردام است با قدردانی از تیم تحقیقات گفت نتایج بهدستآمده نباید یافتهای قطعی تلقی شود. لئوپولد افزود که تکههایی از پازل درباره لیست در اختیار شورای یهودیان آمستردام، فندربرگ و یادداشت مذکور همچنان گمشده باقی مانده است و نیازمند تحقیقات گستردهتر است.