جهانی نشسته در سه واژه؛ نگاهی عمیقتر به شعار «زن، زندگی، آزادی»
شعار «زن زندگی آزادی» ماههاست در ایران و جهان بر سر زبانهاست و هر بار که سر داده میشود، گویاتر از پیش است. وبسایت نیو اینترنشنالیست مقالهای تحلیلی درباره این شعار به عنوان شعار اصلی جنبش انقلابی مردم ایران علیه جمهوری اسلامی منتشر کرده است که در ادامه آن را میخوانید.
جروزالم پست تحلیلی منتشر کرده است درباره سیر توافق هستهای غرب با جمهوری اسلامی از ابتدا تا به حال که در ادامه آن را میخوانید.
انتشار گزارشهایی مبنی بر این که جمهوری اسلامی غنیسازی اورانیوم را به ۸۴ درصد رسانده (که نشانهای مهم از پیشرفت تهران برای ساختن بمب اتم است) نشان میدهد آن داستان «توافق یا جنگ» که جمهوری اسلامی بافته بود کمکم در حال نخکش شدن است.
دلیل تولد برجام در وهله اول این بود که در سال ۲۰۱۵، سر و کله استدلالی پیدا شد که اگر غرب با جمهوری اسلامی دست توافق ندهد، رژیم حاکم بر ایران بمب هستهای میسازد و جنگ راه میافتد.
همین جا بود که باراک اوباما، رییسجمهوری وقت آمریکا، دست به انتخاب غریبی زد.
در آن زمان استدلال اوباما این بود که در خلا یک راهحل دیپلماتیک، ممکن است جنگ راه بیفتد و در نتیجه، اقتصاد جهان از جنگ متاثر و به عدم ثبات در خاورمیانه هم دامن زده شود.
بر پایه مواضع اوباما، اعمال تحریمهای بیشتر بر جمهوری اسلامی هم نتایجی که منتقدان میخواستند به بار نمیآورد. او باور داشت که انتخاب غرب بین دیپلماسی یا راه افتادن نوعی جنگ است که زمان وقوع آن اگرچه نامشخص اما در آینده نزدیک اجتنابناپذیر خواهد بود.
اما حرف زدن اوباما از جنگ همیشه گنگ بود. او میدانست که ایران حامی گروههای تروریست نیابتی در منطقه است و در همان سال ۲۰۱۵ هم جنگهایی در این سو و آن سو وجود داشت. اما تمرکز استدلال توافقطلبانه بر این بود که هر مخالفتی علیه برنامه هستهای جمهوری اسلامی، میتواند به بدتر شدن وضعیت منجر شود.
پس از خروج دونالد ترامپ از برجام بود که سوالاتی درباره این که آیا اگر جمهوری اسلامی به ساخت سلاح هستهای روی بیاورد، جهان به تحریمها علیه ایران برمیگردد مطرح شد.
با سر کار آمدن دولت بایدن، آمریکا اعلام کرد راهحل نظامی، آخرین راهی است که ایالات متحده به آن متوسل خواهد شد تا جمهوری اسلامی را از ساخت سلاح هستهای بازدارد.
شاید به یاد آوردن تمامی جزییات دشوار باشد اما همهمه توافقطلبانه موجی از نظرات متفاوت پدید آورد تا جایی که به هر کس مخالفتی با توافق هستهای با جمهوری اسلامی داشت، انگ جنگطلبی میخورد.
نظر کارشناسان این بود که توافق، بهترین راه برای مدیریت موقعیت است.
توجیه برای توافق با جمهوری اسلامی، پیچیده و تو در تو بود و استدلالی هم در آن میان بود که طبق آن، مردم ایران دنبال جامعهای فرهیختهتر و سکولار بودند و در نتیجه، آمریکا داشت با رژیمی معمولی به توافق میرسید که ممکن بود ثباتی برای خاورمیانه به ارمغان بیاورد تا ۶۰ میلیون ایرانی (جمعیت ایران در آن زمان) هم به شرکای تجاری برای غرب تبدیل شوند.
اما چرا عدهای میانهرو خواندن جمهوری اسلامی را نمیپسندیدند؟
پس از مدتی کاشف به عمل آمد که افراد میانهرو در جمهوری اسلامی که از آنها حرف زده میشد، اصلا وجود خارجی ندارند.
یک سال بیشتر از توافق نگذشته بود که جمهوری اسلامی قاچاق سلاح را به حوثیهای یمن، شبهنظامیان در عراق و سوریه و حزبالله در لبنان و حماس، آشکارا افزایش داد.
جمهوری اسلامی پس از امضای برجام، به جای این که ثبات ایجاد کند، جنگهای نیابتیاش را هم قوت بخشید. همین ایجاد عدم ثبات، به پا گذاشتن روی گلوی دولت عراق و ورشکست کردن لبنان انجامید.
جمهوری اسلامی شروع به حمله به نیروهای آمریکا در عراق کرد و حالا هم کشتیها در خلیج فارس و دریای عمان را هدف قرار میدهد، در سراسر منطقه قاچاق غیرقانونی سلاح به راه انداخته و در آشکارترین مورد از این دست اقدامات، به روسیه پهپاد داده تا وحشت مسکو را در اوکراین بپراکند. به عربستان سعودی و امارات حمله کرده و تمامی این اقدامات تحت قوانین بینالمللی، غیرقانونی است.
جالب این است که برای توافق با جمهوری اسلامی، این جنبه از «جنگ» (اقدامات جمهوری اسلامی) نادیده گرفته شده بود و تمرکز بر این بود که دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح هستهای است که موجب به راه افتادن جنگ خواهد شد.
خشت اول چون نهد معمار کج ...
با تمرکز فعلی جهان بر روی اوکراین، غیرمحتمل به نظر میرسد که هیچ کشوری خواستار تشکیل ائتلافی برای ایستادن در مقابل اقدامات جمهوری اسلامی باشد.
در همان سال ۲۰۱۵ هم این که آمریکا بخواهد ریاست چنین ائتلافی را بپذیرد غیرمحتمل بود.
این به آن معناست که توسل به آن استدلال «توافق یا جنگ» از همان ابتدا هم مشکل داشت.
جمهوری اسلامی توانایی به راه انداختن جنگی عظیم را ندارد و آمریکا هم احتمالا هرگز برای کوتاه کردن دست جمهوری اسلامی از ساخت بمب هستهای، به ایران حمله نمیکند. پس از همان اول، حرف زدن از جنگ اغراقآمیز بود و تا آنجا که بقیه خبر داشتند، جمهوری اسلامی در همان زمان هم در دهها نقطه در خاورمیانه جنگهای نیابتی به راه انداخته بود.
به باور کارشناسان، جمهوری اسلامی در همان سال ۲۰۱۵ سلطه خود را در خاورمیانه پراکنده بود و مشخص بود تحریمها قدرتش را کاهش نمیدهد و این توجیه که دیپلماسی تنها راه پیش رو است از ابتدا خلل داشت.
جمهوری اسلامی هماکنون با اعتراضات مردمی در ایران روبهروست و همکاری این رژیم با مسکو هم تنها چیزی که برای منطقه به بار نیاورده ثبات است. حالا کسی حتی به این تظاهر هم نمیکند که رژیم حاکم بر ایران میانهروست. جمهوری اسلامی امروز تمامقد علیه غرب ایستاده و در کنار خود چین و روسیه را دارد.
نگاهی به عقب و به تحلیلهایی که در سال ۲۰۱۵ منتشر شده بود نشان میدهد چندین و چند بار هشدار داده شده بود که جمهوری اسلامی با دستیابی به توافق هستهای، تنها وقت خواهد خرید تا به غنیسازی اورانیوم ادامه دهد.
بنا بر برخی تحلیلها، چنین توافقی جمهوری اسلامی را حتی قادر به خرید و تامین سلاح میکرد.
بنا بر عقیده بعضی کارشناسان، جمهوری اسلامی میتوانست از چین و روسیه سلاح بخرد و آنانی که موافق توافق هستهای با رژیم حاکم بر ایران بودند میدانستند چنین اقدامی، زمینه را برای این که این کشور به انبوه تسلیحات مجهز شود، فراهم میکند.
نظر به تمام این اوصاف، چه با توافق و چه بیتوافق، رفتار جمهوری اسلامی تغییر نخواهد کرد. جمهوری اسلامی به روسیه پهپاد میدهد و ابراهیم رئیسی، رییسجمهوری این کشور هم به تازگی به چین سفر کرده است. البته هنوز از سمت این دو کشور انبوه سلاح به انبار جمهوری اسلامی سرازیر نشده است.
حالا مشخص است ثبات بخشیدن به خاورمیانه از جمهوری اسلامی برنمیآید و امروز، سستی تحلیل برخی کارشناسان، به ویژه آنانی که باور داشتند همکاری با ایران به نفع آمریکاست و نگرانیهای اسرائیل را هیچ میشمردند، آشکار شده است.
همچنین توافق هستهای با جمهوری اسلامی، اساسا بر این باور مبتنی بود که آمریکا و روسیه هم در نهایت با هم کنار خواهند آمد اما حالا کرملین به اوکراین حمله کرده و مشخص است که روی جمهوری اسلامی هم نمیشود حساب کرد.
ایران همین حالا هم با خاورمیانه سر جنگ دارد و خبری از آن استدلالی که میگفت «راهی دیگر» برای رفتار با جمهوری اسلامی وجود دارد هم نیست.
اکنون غرب بر روی اوکراین متمرکز شده و جمهوری اسلامی هم نمیتواند با داستان غنیسازی مثل گذشته از جهان باج بگیرد.
معلوم نیست جمهوری اسلامی کی به سلاح اتمی دست پیدا خواهد کرد اما دیپلماسی غرب درباره آن تغییر کرده است.
وبسایت بیزنس استاندارد تحلیلی از وضعیت خیزش انقلابی در ایران منتشر کرده است که در ادامه آن را میخوانید.
مقامهای جمهوری اسلامی میگویند آبها از آسیاب افتاده و بنا به گفته قوه قضاییه، علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی هم دهها هزار معترض زندانی را «عفو» کرده است.
اما طبق شواهد و بر اساس تحلیل ۴۴ صفحهای سعید مدنی، جامعهشناس برجسته، اعتراضات اخیر در ایران، اعتراض به کل نظام جمهوری اسلامی است و دامنهدار خواهد بود.
تحلیل مفصل مدنی ۶۱ ساله، از داخل زندان به دنیای بیرون راه پیدا کرده است.
به نظر مدنی، موج اعتراضات اخیر جامعه ایران را تغییر داده و مقاومت و همبستگی آن به تمامی نسلها تسری یافته است.
جنیس گریم، پژوهشگر حوزه اعتراضات و انقلاب در دانشگاه آزاد برلین میگوید که پس از یک دوره انقلابی، سرکوب شدید اتفاق میافتد.
او با اشاره به مورد مصر و سرکوبهای پس از وقوع کودتا در این کشور در سال ۲۰۱۳ باور دارد که حکومت خودکامه همیشه با اقدام به سرکوب گسترده، خاک را برای دوره بعدی جنبش بارور میکند.
وضعیتی مشابه با آنچه جنیس گریم توصیف میکند حالا در زاهدان و باقی مناطق استان سیستان و بلوچستان روی میدهد.
در این استان، اعتراضات به بار نشسته و قوام پیدا کرده است و وضعیت آن طی پنج ماهه گذشته بسیار بغرنج بوده است.
فریبا بلوچ، فعال حقوق بشر، با اشاره به فضای امنیتی در زاهدان، از بر پا شدن دستکم ۱۵ ایست-بازرسی در سطح زاهدان و محدود شدن شدید اینترنت میگوید.
پس از «جمعه خونین» زاهدان، زنان سیستان و بلوچستان هم مانند باقی زنان ایران به میدان آمدهاند.
فریبا بلوچ میگوید که بسیاری زنان چادرهای سیاهشان را سوزاندهاند و به پوشیدن لباسهای سنتی رنگارنگشان که تا پیش از انقلاب سال ۵۷ به تن میکردند، بازگشتهاند.
او میگوید که حتی زنان مذهبی هم با باقی زنان همبستگی نشان میدهند و خواستار حقوق برابر برای زناناند.
مولوی عبدالحمید اسماعیلزهی، امام جمعه اهل سنت زاهدان هم حامی اعتراضات مردمی است.
اعتراضات مردم ایران نه تنها در سیستان و بلوچستان بلکه در مناطق دیگر کشور و هر جا، به شکلی ادامه دارد.
به باور جنیس گریم، پژوهشگر حوزه اعتراضات اجتماعی، هنگامی که دیوار ترس فرو میریزد، از نو بنا کردن آن (برای حکومت) بسیار وقت خواهد برد.
خیزش انقلابی مردم ایران حالا در پیکر مقاومت مدنی زنان و مردان به حیاتش ادامه میدهد.
توضیح اصطلاح «ووک» (Woke) آسان نیست و عمر چندان طولانیای هم ندارد اما این لفظ همانطور که از ظاهر آن برمیآید اشاره به بیداری دارد و این بیداری، آگاهی درباره مسائلی در ارتباط با عدالت اجتماعی و نژادی است.
اسلاوی ژیژک، فیلسوف سرشناس اسلوونیایی، در مقاله زیر با آوردن چندین مثال از جنبش ووک و پرداختن به وجوه متناقض آن، به طبیعت مغالطهآمیز و سفسطهپرداز این جنبش میپردازد.
مقاله ژیژک در وبسایت نشریه کامپکت منتشر شده است.
برخی ادعا میکنند که ووک در حال فروکش کردن است اما در حقیقیت، ووک به تدریج در حال جا افتادن است و حتی ظاهرا به مذاق آنانی که در باطن آن را نمیپسندیدند هم خوش آمده است.
بیشتر دانشگاهیان، نهادهای دولتی و شرکتها هم به آن روی آوردهاند و همین مساله، ووک و آنچه در برابر آن قرار میگیرد - یعنی ابتذال عوامگرایی نو و بنیادگرایی دینی - را بیش از پیش نیازمند نقد میکند.
ووک و قبضه سیاست
برای فهماندن ووک، اول سراغ موردی از اسکاتلند برویم، جایی که نیکولا استرجن، نخستوزیر سابق این کشور، آرمانهای ووک را تقریبا تا آخر خط پیش برد.
استرجن در دسامبر ۲۰۲۲، روزی که در آن روز قانونگذاران اسکاتلندی طرحی قانونی تصویب کردند که به موجب آن افراد - از جمله اشخاص ۱۶ و ۱۷ ساله - میتوانستند قانونا جنسیت خود را تغییر دهند، «روز تاریخی برابری» نامید.
رویه تغییر جنسیت این طور بود که فرد آنچه را احساس میکرد جنسیش است، مشخص میکرد و سپس با همان جنسیت ثبت میشد.
همانطور که میشود حدس زد، سر و کله مشکلی پیدا شد: آیلا برایسون (که از نظر بیولوژیکی مرد بود) و متهم به تجاوز، به زندان زنان در شهر استرلینگ فرستاده شد.
برایسون پس از حاضر شدن در دادگاه اتهامات تجاوزش بود که ناگهان تصمیم گرفت مرد نباشد؛ یعنی فردی داشتیم که خودش را زن میدانست اما از آلت جنسی مردانهاش برای تجاوز به دو زن استفاده کرده بود. البته که این پربیراه نیست و منطقی برای خودش دارد: اگر مرد و زن بودن به بدن فرد مربوط نباشد و به تعریف خود فرد از خودش برگردد، پس یک متجاوز صاحب آلت جنسی مردانه هم میتواند با زنانی محبوس، در یک زندان بیفتد.
پس از موج اعتراض به انتقال برایسون به زندان زنان در استرلینگ، او به زندان مردان بازگردانده شد اما این هم باز طبق قانون اسکاتلند مشکلی بود چون حالا یک فرد که خودش را زن میدانست، به زندان مردان برده شده بود.
نیکولا استرجن استعفا داد چون گروهی از مردم که مخالف اقلیتهای جنسی و جنسیتی هم نبودند، صرفا به خاطر اقدامات اینچنینی از او رویگردان شدند. نکته مثال نیکولا استرجن این است که برای موردی که او دنبال آن بود، راهحل دم دستی وجود ندارد چون هویت جنسی در ذات خودش مقوله سادهای نیست و ابعاد پیچیدهای دارد که سرشار از تناقضات و وجوه ناخودآگاه است و اصلا چیزی نیست که فرد بتواند با ارجاع مستقیم به احساسات خود، آن را تعیین و تبیین کند.
مثال دیگر در تایید وجه پیچیده این دست مسائل، تناقضهای اخیر درباره استفاده از داروهایی هستند که رسیدن به سن بلوغ را به تاخیر میاندازند.
کلینیک تاویستاک در لندن، پایتخت بریتانیا، از مقامات بالا دستور گرفته بود از داروهای به تاخیر اندازنده بلوغ حاوی هورمونهای سرکوبکننده استفاده کند تا از تحولاتی که در بدن مراجعهکنندگان بر اساس جنسیت ایجاد میشود، مثلا رشد پستانها، جلوگیری شود.
کلینیک تاویستاک این دارو را برای کودکان ۹ تا ۱۶ سالهای تجویز میکرد که به نظر میرسید نمیتوانند هویت جنسی برای خود قائل شوند.
البته استدلال خود کارکنان این کلینیک این بود که چنین کاری خطر دارد چون کودکانی که نمیتوانند هویت جنسی خود را انتخاب کنند با این راه، تحت فشار محیط، مجبور به انتخاب هویتی میشوند و آنچه گرایش واقعیشان است (در بیشتر موارد ترنس) سرکوب میشود.
داروها هم ضروری بودند تا بلوغ را به تاخیر بیندازند به این منظور که کودکان وقت بیشتری داشته باشند تا درباره هویت جنسی خود بیندیشند.
داروهای به تاخیر انداختن بلوغ تقریبا برای تمام بچههایی که به منظور ارزیابی به این کلینیک ارجاع داده شدند تجویز شد اما در میان آنها، کودکان اوتیستیک و دارای مشکلات دیگر هم به چشم میخوردند که ممکن بود تشخیص این که این کودکان قادر به شناختن هویت جنسیشان نیستند، تشخیص اشتباهی بوده باشد.
به عبارت دیگر، تغییراتی که برای تمام عمر اعمال میشود، بر روی کودکانی آسیبپذیر اعمال شد که آن قدر سن نداشتند که بدانند اصلا چنین تغییر پزشکیای را میخواهند یا نه.
یکی از منتقدان چنین اقدامی گفت: «کودکی که اضطراب ناشی از جنسیت را از سر میگذراند به زمان و حمایت نیاز دارد - نه این که در مسیر پزشکی انداخته شود که ممکن است بعدا از طی آن پشیمان شود.»
تناقض در اینجا آشکار است: داروهایی که بلوغ را به تاخیر میاندازند به کودکان داده میشوند تا سن بلوغ را به تاخیر بیندازند که آنها بتوانند سر فرصت و آزادانه هویت جنسی خود را انتخاب کنند اما این داروها آسیبهای جسمی و روانی متعددی هم دارند و در آن میان کسی از کودکان نپرسیده و نمیپرسد آیا با ریسک پیامدهای اینچنینی همچنان مصرف دارو را میخواهند یا نه؟
دکتر هیلاری کاس، یکی از منتقدان: «ما اصلا نمیدانیم آیا استفاده از داروهای به تاخیر انداختن بلوغ، بیشتر (برای فرد) زمان میخرد یا اصلا خودش فرآیند تصمیمگیری را مختل میکند یا نه. (با استفاده از این داروها) بلوغ مغزی ممکن است موقتا یا دائما مختل شود.»
البته باید باز هم به انتقاد هیلاری کاس افزود و هر ادعای سادهای که رسیدن به هویت جنسی را مساله انتخاب آزاد بالغانه میداند، زیر سوال برد.
هیچ چیز غیرمعمولی در سرگشتگی جنسی وجود ندارد و آنچه بلوغ جنسی نامیده میشود، فرآیندی طولانی، پیچیده و اغلب ناخودآگاه است که سرشار از نوسان است - و فرآیند پی بردن به این نیست که کسی خود را از نظر روانی چه میداند.
به قول یک منتقد، در بسیاری از کلینیکهای مرتبط با جنسیت در غرب، دکترها فکر میکنند باید به «رویکرد تصدیقآمیز بیچون و چرا» متوسل شوند و توجه اندکی به بحران سلامت روان زمینهای در کودکانی دارند که با این نوع مشکلات دست و پنجه نرم میکنند.
فشار در این مواقع اغلب دو برابر است. از یک سو کارکنان کلینیکها مرعوب لابی ترنس میشوند با این برداشت که تردید به خرج دادن درباره داروهای به تاخیر انداختن بلوغ، راهی محافظهکارانه برای این است که تحقق هویت جنسی را برای افراد ترنس دشوار کند.
فشار مالی هم مزید بر علت است: بیش از نیمی از درآمد کلینیک تاویستاک، از درمان مشکلات جنسی کودکان درمیآمد.
خلاصه این که در چنین موردی، قرار گرفتن «وجاهت سیاسی» و حساب و کتاب سود مالی، بد ترکیبترین ترکیب بوده است.
استفاده از داروهای به تاخیر انداختن بلوغ هم از آن موردهای ووک سرمایهداری است.
در موارد آیلا برایسون و کلینیک تاویستاک لندن، تضادهای مذکور به پیروزی حداقلی نیروهای «مخالف-ووک» انجامید: نیکولا استرجن استعفا داد و کلینیک تاویستاک هم بسته شد.
مذهب و نژادپرستی، جولانگاه جنبش ووک
حدود یک دهه پیش، مریم نمازی، فعال سیاسی، به دانشگاه گلداسمیت لندن رفت تا درباره «ارتداد، کفر و آزادی بیان در عصر داعش» سخنرانی کند.
سخنرانی او درباره «سرکوب اسلامی» زنان بود و دانشجویان مسلمان، بیوقفه و با بینزاکتی سخنرانی او را مختل کردند.- اما آیا نمازی از جامعه فمینیستهای آن دانشگاه حمایتی دید؟ نه! فمینیستها هم طرف جامعه اسلامی گلداسمیت را گرفتند.
این نوع غریب همبستگی جامعه فمینیست با جامعه اسلامی دانشگاه گلداسمیت، در نهایت گویای این است که با تمام تضادی که ممکن است در این گفته نهفته باشد ووک، خودش به عنوان یکجور دگم سیاسی سکولار عمل میکند.
جان مکورتر، منتقد سیاهپوست ووک نژادی هم در کتاب «نژادپرستی ووک» چند نمونه از این موارد ووک را برشمرده؛ جملاتی مانند این که:
- باید تا ابد دنبال این باشید که بدانید چه بر سر سیاهپوستان آمده است.
- هیچ وقت نمیفهمید سیاه بودن چه حالی دارد.
و
- اگر هم فکر کنید که میفهمید، یک نژادپرستید.
در حقیقت این جملات اینطور خوانده میشوند که باید کاری را بکنی ولی نمیتوانی چون نباید بکنی - و در نهایت بزرگترین گناه این است که کاری را بکنی که (گفته شد) باید در صدد انجام دادنش بربیایی.
همین دست جملات هم دلیل ترس بیمارگونه برخی لیبرالهای چپگرای غربی از این است که اسلامستیز به نظر بیایند چون با این اوصاف، هر انتقادی از اسلام، اسلامستیزی غربی است.
سلمان رشدی، نویسنده سرشناس، برای تحریک مسلمانان و در نتیجه صدور فتوای مرگ برای خودش، تقبیح شده است.
نتیجه چنین رویکردی قابل پیشبینی است: هر چه لیبرالهای چپگرا در دلیل احساس گناهشان بیشتر غور و تعمق کنند، بیشتر از سوی بنیادگرایان مسلمان به ریاکاری در این که سعی میکنند نفرتشان را از اسلام پنهان کنند متهم میشوند.
افرادی که به این رویه روی میآورند میدانند که با ووک، اسلامستیزی، سرکوب سیاهپوستان و ظلم به اقلیتهای جنسی و جنسیتی تمام نمیشود اما چیزی که واقعا آن را میخواهند هم تمام شدن اینها نیست. آنها به آن چیزی که میخواهند میرسند و آن مطلوب، دست پیدا کردن به موقعیت برتری اخلاقی است تا از آن موضع، بقیه را بدون این که تغییر مفیدی در مناسبات اجتماعی سلطهگر ایجاد کنند، مرعوب سازند.
وضعیت آنانی که مرعوب میشوند نیز در آن واحد هم پیچیده و هم ساده است: آنها تسلیم خواستههای ووک میشوند چون واقعا در سلطهگری اجتماعی نقش دارند و گناهکارند. اما با تسلیم در برابر این خواستهها، به آنها راه سادهای برای فرار از گناهشان داده میشود. آنها با کمال میل به گناهشان اذعان میکنند بدون این که در اعمالشان تغییری ایجاد کنند و در حقیقت از این منطق پروتستان قدیمی پیروی میکنند که میگوید: «هر کار دلت خواست بکن فقط درباره آن احساس گناه کن.»
ووک در حقیقت تماما برخلاف جهت آنچه ادعا میکند میخواهد، حرکت میکند. قسمت اعظم جنبش ووک چشم ما را درباره نژادپرستی و جنسیتگرایی باز نگه میدارد فقط برای این که ما را به خواب طولانیتری فرو ببرد.
ووک تنها به ما واقعیتهای دستچینشدهای را نشان میدهد تا بتوانیم چشممان را بر روی ریشه و عمق تروماهای نژادی و جنسیمان ببندیم.
تحلیلی درباره ضروری نبودن وجود رهبری در جنبش مردم ایران علیه جمهوری اسلامی در وبسایت مرکز مطالعات سیاست بینالملل منتشر شده است که در ادامه آن را میخوانید.
خیزش انقلابی مردم ایران موجی از گمانهزنیها درباره سرنوشت جمهوری اسلامی به راه انداخته است. برخی تحلیلگران اظهار امیدواری کردهاند اعتراضات گسترده به تغییر رژیم بینجامد اما بعضی دیگر با اشاره به نبود رهبری در جنبش، عدم هماهنگی میان معترضان، خشونت رژیم دینی حاکم بر ایران و سابقه سرکوب دیگر ناآرامیها، از ایجاد تغییر ناامیدند.
اما ناامیدی از وقوع یک انقلاب در ایران به دلایلی که در بالا عنوان شد، درست نیست چون: نخست این که نبود یک مرکزیت رهبری در جنبش فعلی، ضعف نیست بلکه نقطه قوت است؛ چون سرکوب جنبش بدون رهبری دشوار است.
همچنین بر اساس نظرات کارن راس، نویسنده کتاب «انقلاب بدون رهبر»، انتخاب رهبر موجب میشود که رژیم «بر روی این افراد تمرکز کند، آنها را از میان بردارد، دستگیر کند، بکشد یا بدنام کند».
همچنین طبیعت بدون رهبر جنبش اخیر در ایران، مسبوق به سابقه است و پیشتر در شیلی، لبنان، عراق، اندونزی، هائیتی، مصر، بولیوی و هنگکنگ هم رخ داده است.
در موارد این کشورها، اعتراضات رهبری نداشت اما به موفقیت چشمگیری دست یافت.
رهبری همچنین از ارکان مورد نیاز برای پیروزی یک انقلاب نیست. کِرین برینتِن، جامعهشناس معروف و نویسنده کتاب «آناتومی انقلاب»، عوامل زیادی برای پیروزی مطرح میکند و این عوامل را «یکپارچگی» میخواند که لازمه ایجاد یک تغییر سیاسی اساسی است.
به نظر برینتن، به جز نارضایتی مردمی، عاملی همچون رویگردانی سران از حکومت هم اهمیت دارد و از این دو مهمتر، «بیکفایتی حکومت» است.
نارضایتی شهروندان موتور محرکه پرتوانی است که تغییر اجتماعی را به پیش میراند. هنگامی که مردم احساس کنند قدرت حاکم از آنها رو گردانده و به نیازهایشان بیاعتناست، از وضعیت موجود ناراضی میشوند و این نارضایتی را با نافرمانی مدنی و اعتراضات نشان میدهند. اگر حکومت به نارضایتی مردم رسیدگی نکند، خشم مردم فوران میکند و در نهایت به وقوع انقلاب منجر میشود.
تمام این موارد در رابطه مردم ایران با حکومت جمهوری اسلامی صادق است.
رویگردانی سران هم میتواند تاثیری بسیار بر موفقیت یک انقلاب داشته باشد و هنگامی روی میدهد که حاکمیت و افراد صاحبمنصب در آن، نسبت به حکومتی که خودشان با دست خودشان بنا کردهاند بیاعتماد شوند و باورشان را به عادات و سنن طبقهای که به آن تعلق پیدا کردهاند، از دست بدهند و در نتیجه به مردم مخالف بپیوندند. رویگردانی فردی مثل میرحسین موسوی و اشاره او به این که جمهوری اسلامی قابل اصلاح نیست، مثال بارز چنین موردی است.
مورد دیگر «بیکفایتی حکومت» هم درباره حکومت ایران صادق است و نقش اساسی پررنگتری نسبت به داشتن و نداشتن رهبر در تغییرات سیاسی اساسی بازی میکند.
دنیل تریزمن، استاد علوم سیاسی، این مورد را به خوبی توضیح داده و نقل قولی دارد که در آن میگوید: «دیکتاتورها به دلیل استفاده از قدرت ایدئولوژی نیست که بقا مییابند ... بلکه به این خاطر است که مردم را مجاب میکنند ... که باکفایت هستند. اگر شهروندان به این نتیجه برسند که دیکتاتور بیکفایت است، او را در یک انقلاب سرنگون میکنند.»
علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، در تمام مدت حکمرانیاش موفق نشده مردم را مجاب کند که لیاقت و کفایت دارد و شعار معترضان «ننگ ما، ننگ ما، رهبر الدنگ ما» خود گویای همین است.
یک مورد دیگر هم که به عقیده نگارنده این تحلیل باید به نظر باقی جامعهشناسان اضافه کرد و البته از عواملی است که به سقوط سریعتر دیکتاتوری میانجامد، مقاومت رهبر (دیکتاتور) در تغییر دادن سیر و سلوک حکمرانیاش است، چون نمیخواهد نمایش قدرتش خدشهدار شود.
این اگرچه برای دیکتاتور نیمچه زمانی میخرد اما در غیاب ایجاد اصلاحات اساسی در حکومت، اعتراضات تنها جان تازه میگیرند و دوام بیشتری مییابند.
بزرگترین ضعف جمهوری اسلامی این است که علی خامنهای فکر میکند اگر نشان دهد چشماندازی برای تغییر دارد، ممکن است ضعیف به نظر برسد و روی معترضان زیاد شود. اما او به تبعات چنین راهی که در پیش گرفته آگاه نیست و نمیداند در این صورت، تنها اعتراضات دوام و بقا خواهند یافت.
نظر به همه این اوصاف، موارد مذکور به این معنا نیست که رهبری نقش مهمی در پیروزی یک انقلاب نداشته باشد. رهبری شایسته میتواند بینش، سازماندهی و رهبری راهبردی لازم برای بسیج مردمی و همکاری جنبشهای اجتماعی و مذاکره با نیروهای مخالف را فراهم بیاورد اما رهبری، تنها یکی از عوامل متعددی است که در موفقیت یک انقلاب دخیل است.
در جنبش فعلی نیز کسانی که بر نقش رهبری تاکید دارند در حقیقت همان روایت کهنه جمهوری اسلامی را تکرار میکنند که «اگر روحالله خمینی نبود، انقلاب ۵۷ روی نمیداد».
اما اظهاراتی از این دست پایه و اساسی ندارد و فکری پشت آن نیست. در سال ۱۳۵۷، سلطه و سمتی که به عنوان رهبر جمهوری اسلامی نصیب خمینی شد تنها پس از پیروزی ابتدایی انقلاب و خروج محمدرضا شاه پهلوی از ایران بود که به او تعلق گرفت.
در نتیجه بهتر است جامعه بینالملل به جای پرداختن به غیاب رهبری در جنبش ایران، بر مسائل مهمتر و موثرتر در حوزه بینالملل برای حمایت از معترضان در ایران تمرکز کند. به ایندست مسائل هم بارها و بارها اشاره شده: مثلا انزوای سیاسی، ابزار موثری برای تضعیف رژیم ایران است. این راهکار پیشتر در مورد رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی در پیش گرفته شده و جواب داده است.
اگر چنین شیوههایی در مورد رژیم حاکم بر ایران هم به کار بسته شود، دیگر جمهوری اسلامی در کار نخواهد بود.
جمعی از زنان زندانی سیاسی از جمله عالیه مطلبزاده، صبا کردافشاری، فریبا اسدی، پرستو معینی، زهرا صفایی، گلاره عباسی و شهره حسینی، پس از آزادی در شامگاه چهارشنبه ۱۹ بهمن، مقابل زندان اوین فریاد «زن، زندگی، آزادی» سر دادند.
واشینگتن پست در گزارشی به رنج روحی معترضان پس از آزادی از زندانهای جمهوری اسلامی پرداخته است.
داستان یک مهندس ۳۵ ساله
ساکن شمال ایران است و خودش را برای حمله مامورانی که میدانست سراغش خواهند آمد، آماده کرده بود.
پاییز بود که به بهانه پستی که در حساب اینستاگرامیاش گذاشته بودند، سراغش آمدند؛ یکی از پستهایش نشان میداد در اعتراضات ضدحکومتی شرکت کرده و به همین ترتیب، او هم یکی از هزاران ایرانی شد که در ماههای اخیر روانه زندانهای جمهوری اسلامی شدهاند.
با گذشت پنج ماه از آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» مقاومت مردم ایران همچنان برجاست و این در حالی است که بار سنگین جسمی و روانی بازداشتهای گسترده بر دوش معترضان سنگینی میکند.
طبق مصاحبه واشینگتن پست با هفت ایرانی که اخیرا از زندان آزاد شدهاند، پنج فرد ساکن ایران و گروههای حقوق بشری، وکیلان و پزشکان ایرانی، مقامهای جمهوری اسلامی، خانواده برخی زندانیان را ترسانده و مجبور به سکوت کردهاند.
در وضعیت فعلی، هزاران ایرانی مقاومت در برابر رژیم را به جان میخرند و از زندان سر در میآورند. تجربهای که اگرچه تلخ است اما به آموزشی برای جنبشی بدون مرکزیت تبدیل شده است.
به باور مهندس ۳۵ ساله، ترس مردم از زندان و شکنجه با بازداشت بسیاری از افراد جوان، رنگ میبازد و زندانی پس از آزادی میداند چیزی نیست که در حبس تاب نیاورده باشد. پس هیچ چیز او را از دستیابی به اهدافش بازنمیدارد.
این فرد و بسیاری زندانیان دیگر، سابقه فعالیت سیاسی و بازداشت نداشتهاند.
این مرد از طریق یک اپ پیامرسانی امن و در بحبوحه قطع اینترنت در ایران، داستانش را برای واشینگتن پست تعریف کرده است.
روایت او با دیگر گزارشهای رسانهها و گروههای حقوقبشری همخوانی دارد.
این مهندس در انتظار برگزاری دادگاهش با وثیقه آزاد شده اما از هنگامی که به خانه برگشته، آرامش از او رویگردان شده است. از رفتن به اعتراضات دست کشیده چون از آنچه در دوران حبس بر سر عزیزانش آمده، نگران بوده و دلشوره داشته (دارد) که با دستگیری دوباره او برای آنها چه پیش خواهد آمد.
پس از آزادی، او همچنان به علت ابتلا به بیماریای شبیه به آنفلوانزا در زندان، ضعیف بوده و باید خودش را از وابستگی به داروی مرموزی هم که در زندان به او خورانده بودند، رها میکرده.
طبق روایت این مرد، مسوولان زندان در چای و آبمیوه چیزی میریختهاند که طعم عجیبی داشته؛ او را وادار میکردهاند چای و آبمیوه را یک ساعت پیش از بازجویی بنوشد. او حین بازجویی گیج و خسته بوده است.
او که خاطرات آنچه خودش و بقیه در زندان متحمل شدهاند همچنان آزارش میدهد، گفته است که به آنها میگفتند :«شما حرامزادهها زیادی لوس شدهاید.»
آنان را تهدید به شکنجه جنسی میکردهاند تا معترضان «یاد بگیرند چطور رفتار کنند».
موج بازداشت
شمار دقیق بازداشتشدگان اعتراضات در ایران مشخص نیست. گروههای حقوق بشری میگویند حتی مشخص نیست با «فرمان عفو» علی خامنهای هم چند نفر آزاد شدهاند (میشوند).
شیوا نظرآهاری، فعال مدنی که چندین سال پیش ایران را ترک کرده، از شکنجه جسمی، جسمی، روانی و شرایط بسیار سخت زندانیان گفته و این که این افراد با رنج روانی بسیار عمیقی دست و پنجه نرم خواهند کرد.
تجربههای افراد از زندان متفاوت است اما ترس از خشونت به هر حال با آنها خواهد ماند.
مردی دیگر به واشینگتن پست گفته است کتک و شکنجه در طول بازداشت مرتب اتفاق میافتاده. در طول دو ماه بازداشت در سلول انفرادی، به او دارویی برای درمان زخمهایی که در حین دستگیری برداشته، ندادهاند.
مهندس ۳۵ ساله هم گرچه مورد آزار جسمی قرار نگرفته اما از نظر روانی آسیب دیده چون او را مدام به صدمه رساندن به دوستان و خانوادهاش تهدید میکردهاند.
تماس این مرد در زندان با دنیای بیرون قطع بوده و چنین تهدیدهایی او را تا سر حد مرگ نگران میکرده است.
دست یاری از آن سوی میلهها
در نخستین روزهای اعتراضات علیه جمهوری اسلامی، پزشکان و وکیلان داخل و خارج ایران، شبکههایی پنهانی برای کمک به جنبش مردم در ایران تشکیل دادند.
آرش و کامیار علایی، دو برادر پزشک ساکن لسآنجلس که سابقه به زندان افتادن در جمهوری اسلامی را دارند هم گروهی تشکیل دادند تا معترضانی را که به دارو و درمان دسترسی ندارند، درمان کنند.
در یکی از پیامهایی که کامیار علایی با واشینگتن پست همخوان کرده، مرد ۲۵ ساله متاهلی پس از آزادی از زندان دچار افسردگی شده و خانواده او با توجه به انتشار گزارشهایی درباره اقدام به خودکشی و مرگ برخی افراد پس از شکنجه، نگران او بودهاند.
موسی برزین، حقوقدان ساکن آنکارا، ترکیه، که به بازداشتشدگان اعتراضات مشاوره حقوقی میدهد هم گفته بسیاری از مواردی که او با آنها روبهرو شده، افرادی جوانتر از ۲۵ سال بودهاند که برای نخستین بار در اعتراضات دستگیر شدهاند و درد روحی و روانی آنها پس از آزادی، بسیار زیاد بوده است.
برزین از مورد مردی گفته که خواهرزاده/برادرزاده ۲۳ ساله او پس از آزادی از زندان دچار افکار خودکشی شده چون نیروهای سرکوب از او خواسته بودند پس از آزادی خبرچین آنان باشد.
در موردی دیگر، مادر زنی ۳۰ ساله در تهران فهمیده که نیروهای سرکوب دخترش را پس از بازداشت، مدام به تجاوز تهدید کردهاند و زن پس از آزادی، نگران بوده و هست که سراغ او بیایند.
این زن ۳۰ ساله پس از دستگیری در اعتراضات، یک شب را در بازداشتگاه گذرانده.
مرد ۳۹ سالهای هم از تهران به واشینگتن پست گفته که در زندان، ماموران مدام تهدید میکردهاند پس از آزادی دوباره سر وقت آنها میآیند.
او گفته که همیشه هراس دارد تحت نظر باشد چرا که در بازداشت تماموقت تحت نظر بوده است.
به گفته کامیار علایی، افرادی با او تماس گرفتهاند تا درباره زخمهای درمان نشده و شرایطی که در زندان شلوغ و کثیف با آن روبهرو شده بودند، بپرسند. بعضی هم از علایم خستگی شدید پس از تزریق داروهایی به آنها بهرغم میلشان، حرف زدهاند.
زنی گفته که به زور چیزی با سرنگ به او تزریق شده.
همچنین دو زندانی آزاد شده که واشینگتن پست با آنها گفتوگو کرده، گفتهاند که به آنها قرصها و مایعاتی خورانده شده و برخی اوقات پیش از بازجویی، برای آرام کردن معترضان «بیقرار» به آنها چیزی تزریق میشده است.
به گفته علایی، آنانی که از زندان آزاد میشوند راه امنی برای انجام آزمایش خون و ادرار ندارند.
هادی قائمی، مدیر کمپین حقوق بشر ایران که روند دادن مواد اعتیادآور و آرامبخش به معترضان محبوس در زندانهای جمهوری اسلامی را از حدود یک دهه پیش مورد بررسی قرار داده، گفته است این مساله به رویهای معمول در زندانهای جمهوری اسلامی تبدیل شده.
در سر رژیم چه میگذرد؟
به نظر میرسد به باور جمهوری اسلامی، سرکوب مداوم معترضان، روحیه و مقاومت مردمی را در هم خواهد شکست.
یک فعال سیاسی ۴۰ ساله که حدود دو ماه پیش و پس از گذراندن ۶۱ روز حبس آزاد شده، به واشینگتن پست گفته است از حمایت از معترضان بر روی رسانههای اجتماعی دست کشیده، چون باید به فکر خانوادهاش باشد.
او گفته که در وضعیت فعلی احتمال فعالیت کردن برای او وجود ندارد.
یک فارغالتحصیل ۳۰ ساله رشته حقوق در تهران هم که ۲۶ روز را در زندان گذرانده و شاهد بازداشت و اعدام بوده، گفته است که حبس، بسیاری افراد، به ویژه آنانی را که تجربه چندانی در فعالیت سیاسی نداشتهاند، به انزوا کشانده است.
البته این به خلوت رانده شدن برای همه معترضان رخ نداده است و برخی برای ادامه فعالیتهایشان شک به دل راه نمیدهند.
این فارغالتحصیل حقوق هم گفته است به رغم بازداشت و سرکوب گسترده، اعتراضات و مبارزه به شیوههای گوناگون ادامه دارد.
مردی دیگر، حدودا ۳۰ ساله که از سه ماه پیش به خاطر پستهای اینستاگرامش و بهائی بودنش در بازداشت بوده، گفته است از حبس دوباره ترس به دل راه نمیدهد.
یکی از اعضای خانواده او در گفتوگو با واشینگتن پست گفته که این مرد که نانآور خانواده بوده، افسرده و «مقروض» از زندان به خانه بازگشته اما بار دیگر توانش را به دست آورده است.
خانواده این مرد گفتهاند که او گفته بدترین چیزی که میتوانسته رخ دهد، برای او اتفاق افتاده و همین است که بازداشتشدگان به قهرمان تبدیل شدهاند.
ربین رحمانی، مسوول شبکه حقوق بشر کردستان هم گفته است بر خلاف اعتراضات قبلی، این بار شمار قابل توجهی از معترضان که با به قید وثیقه آزاد شدهاند، دوباره به اعتراضات بازگشتهاند.
او گفته است آن ترسی که نهادهای سرکوب کوشیدهاند تا با بازداشت گسترده و صدور احکام سنگین و شلیک و شکنجه در دل مردم بیندازند، مقهور امید برای ایجاد تغییر اساسی در ایران شده است.
زیاد گفته شده که شعار اصلی خیزش انقلابی ایران در اصل برگرفته از شعار کُردی «ژن، ژیان، ئازادی» است ولی اغلب به همین میزان بسنده شده است.
همچنین گفته میشود خیزش انقلابی مردم ایران «اولین انقلاب زنانه در جهان است» اما این ادعا درست نیست. نخستین انقلاب زنانه در جهان در روژاوا (بخشهای کردنشین شمال شرق سوریه) آغاز شد. انقلابی که با شرکت زنان و مردان کُرد از سال ۲۰۱۲ در حال رخ دادن است و شعار «ژن، ژیان، ئازادی» هم محبوبیتش را وامدار همین آغاز است.
انقلاب زنان روژاوا به ندرت در رسانههای اصلی جهان منعکس شد که دلیل نگه داشتن جانب ترکیه به عنوان یکی از اعضا و شرکای ناتو است.
دولت ترکیه خودمختاری کُردها را تروریسم تلقی میکند و در زمان نگارش همین مطلب به وسیله نگارنده، مشغول بمباران روژاواست. جالب این که این عدم پوشش درباره ایران صدق نکرد. انقلاب مردم ایران پوششی کمسابقه یافت چون جمهوری اسلامی دشمن سازشناپذیر غرب است.
شعاری مهجور پیش از خیزش انقلابی ایران؟
«ژن، ژیان، ئازادی» شعاری که پیش از کشته شدن مهسا امینی ۲۲ ساله در بازداشتگاه گشت ارشاد در جهان مهجور بود، در همایشهای سیاسی کُردی با اشتیاق سر داده میشد و حالا هم در اتاقهای ملاقات و تجمعات در سراسر جهان طنین انداخته است. این است که استقبال از این شعار فرصتی برای پرداختن به اصل آن است. ضمن این که آغوش گشودن جهان به روی چنین شعاری، خود یک پیشرفت محسوب میشود.
نخستین بار، زنان کُرد بودند که فریاد «زن، زندگی، آزادی» را در روز هشتم مارس سال ۲۰۰۶ در اعتراضات روز جهانی زن در سراسر شهرهای ترکیه سر دادند.
در جنبش آزادی کُردها، اصل این شعار به عبدالله اوجالان، رهبر حزب کارگران کردستان (پکک) نسبت داده میشود که از سال ۱۹۹۹ در سلول انفرادی در زندانی در ترکیه محبوس است. او نخستین بار در سال ۱۹۹۳ از عبارت «زن، زندگی، آزادی» استفاده کرد که البته در آن زمان این یک شعار نبود بلکه در قالبی موجز، بیانگر اهداف جنبش بود.
اوجالان باور دارد که زنان طلایهداران انقلاباند. در نظر او، «زن، زندگی، آزادی» از «آزادی وطن» هم ارزشمندتر است.
به نظر اوجالان، پس از انقلابهای کارگری و جنبشهای آزادی ملی در قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی، قرن ۲۱ قرن انقلاب زنان است و تعالی زنان و تاکید بر آزادی آنان، پیششرط آزادی بشریت است.
امروز هم همین تفکر اوجالان است که انقلاب روژاوا و جنبش خودمختاری کُردها را به پیش میراند.
اوجالان اصطلاح فمینیسم را محدودکننده میداند و باور دارد فمینیسم متمرکز بر ستم مردان به زنان است و مشارکت زنان در تاریخ، جامعه، زندگی و ... را نادیده میگیرد.
اوجالان خود از اصطلاح «ژنئولوژی» (زنشناسی) استفاده میکند و با افزودن پسوند لوژی به زن، «زنشناسی» را حوزهای در خور پژوهش مانند سایر حوزهها، مثلا جامعهشناسی و غیره میداند.
او باور دارد که اگر تا به حال علمی به چنین حوزهای اختصاص داده نشده به خاطر این بوده که مردها عرصه تولید علم را به قبضه خود درآوردهاند.
گرچه اوجالان پایههای اصلی ژنئولوژی را بنیان گذاشت اما زنان کُرد بودند که به اصول «ژنئولوژی» جان دادند و به آن مفاهیمی افزودند و این مدیون فعالیتها و تجربه تثبیت انقلاب زنان در روژاوا در سال ۲۰۱۲ است.
گفتوگو درباره این مباحث ابتدا از پارتیزانهای زن کُرد در کوههای کردستان شروع شد و سپس به بقیه بخشهای جامعه رسید.
ژنئولوژی به عنوان سیستمی عمل میکند که بر زنان متمرکز است و بر تاریخ، اخلاقیات، زیباییشناسی، جمعیتشناسی، سلامت، آموزش، دفاع شخصی، اقتصاد، سیاست و بومشناسی استوار است.
در حقیقت ژنئولوژی یک چهارچوب عمل بر اساس رویکردی مبتنی بر راهحلیابی است که کنفدرالیسم دموکراتیک را با محوریت زنان، به عنوان تنها راه مبارزه با سرکوب کاپیتالیسم و مردسالاری، تثبیت میکند.
زنان چریک کُرد تنها برای جنبش خودمختاری در کوهها نمیجنگیدند بلکه رفتارهای مردسالارانه همرزمان مرد خود را هم برنمیتابیدند و در برابر چنین رفتارهایی مقاومت میکردند.
گرچه حالا اصطلاح ژنئولوژی و مباحث آن بسیار بیشتر از پیش جا افتاده است اما به عقیده یک پژوهشگر، «ژنئولوژی فرآیندی است که همواره رو به تکامل است و تلاش برای ارائه تعریفی از آن، به محدودیت آن میانجامد».
در روژاوا، با توجه به تاکیدی که اوجالان بر آزادی زنان گذاشته بود، میدانستند مساله آزادی زن نباید به بعد موکول و به تعویق انداخته شود. این درس مهمی بود که از جنبشهای آزادی ملی برای بیرون آوردن کشورها از چنگال قدرتهای استعماری در آسیا و آفریقا آموخته بودند. جنبشهایی که در آنها به زنان گفته شده بود تا زمان استقلال، برای آزادی صبر کنند.
در راستای تلاشهای اوجالان، اولین حزب زنان (پژکک) در مارس ۱۹۹۹ و پس از دستگیری او پایهگذاری شد. اوجالان افسوس میخورد که چرا تا زمان بازداشت، چنین حزبی راه انداخته نشده بود. یک سال بعد، اسم این حزب به حزب زنان آزاد (پژآ) تغییر نام پیدا کرد، با همین اسم از مرز تمامی ملیتها و اصلیتها فراتر رفت و زنان را به پیوستن به خود فراخواند و با این اقدام نوعی همهشمولی در پیش گرفت که از مرزهای ملیتگرایی مبتنی بر هویت قومی پا فراتر مینهد.
یکی از نقاط قوت جنبش زنان کُرد جستوجوی فعالانه آن برای یافتن فمینیسم بینملیتی و استقبال از مبارزات فمینیستی بوده است. جنبش زنان کُرد حتی در بزنگاه نبرد بر سر بود و نبود خود با داعش، فرصتی برای همدلی با کارزار «جان سیاهپوستان مهم است» پیدا کرد.
وقتی نگارنده این مطلب در روژاوا بود و از مردم پرسید چطور میشود از دیگر کشورها به این جنبش کمک کرد و پاسخ شنید همدلی واقعی این است که فمینیستها در سراسر جهان، آموزههای کنفدرالیسم دموکراتیک آنها درباره زنان را در بافت جامعه و کشور خودشان به کار ببندند.
حالا که زنان ایران به دنبال ساختاری برای چارچوب دادن به حال و هوای انقلابی خود هستند، لازم نیست به دوردستها چشم بدوزند بلکه میتوانند به آن سوی مرز ایران و در فاصلهای نه چندان دور، به روژاوا نگاه کنند.