حکومت جمهوری اسلامی طی بیش از چهل سال، جدای از مصیبتهای بیشماری که نصیب ملت ایران و دیگر ملتهای منطقه کرده، بدهی عمدهای هم به بازیگران پیش از انقلاب دارد؛ بازیگرانی که با وقوع انقلابی واپسگرا همه چیزشان را از دست دادند و برخی بعدتر حتی آبرو و محبوبیت قبلیشان را.
با کنارهگیری جو بایدن ۸۱ ساله از رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، احتمال پیروزی دونالد ترامپ و جمهوریخواهان بیش از پیش قوت گرفته است.
فارغ از سایر حوزههای تحت تاثیر این انتخابات، روابط بین دولت بایدن و جمهوری اسلامی در مقایسه با دولت ترامپ، تفاوتهای قابل توجهی دارد که با پایان عصر رییسجمهوری دموکرات، میتوان آنها را در چهار بخش اصلی دستهبندی و بررسی کرد: برجام، تحریمها، تنشهای منطقهای و حقوق بشر.
شاید بتوان چهار سال دولت بایدن را در مقایسه با ترامپ، عصر مماشات و تحمل جمهوری اسلامی خواند. سیاستی که آثار آن در حوزههای مورد اشاره قابل مشاهده است.
برجام؛ شکست تلاش برای احیا
دولت بایدن از ابتدای کار خود اعلام کرد قصد بازگشت به توافق هستهای برجام را دارد، به شرطی که جمهوری اسلامی نیز به تعهدات خود بازگردد.
این در حالی است که دولت ترامپ در سال ۲۰۱۸ از برجام خارج شد و سیاست «فشار حداکثری» را در قبال تهران ترجیح داد.
دولت بایدن برای نشان دادن حسن نیت، از بهروز رسانی و تشدید تحریمهای اتمی نیز خودداری کرد که در پی آن مذاکرات غیرمستقیم بین تهران و واشینگتن برای احیای برجام از طریق سایر اعضای این توافق در وین آغاز شد.
تهران خواهان لغو تمام تحریمها به صورت یکجا بود، در حالی که واشینگتن به دنبال یک بازگشت مرحلهای و تدریجی بود.
اگرچه این مذاکرات به نتیجه دلخواه نرسید اما جمهوری اسلامی در قبال ادامه همکاری با آژانس بینالمللی انرژی اتمی، در دوره بایدن توانست برخی از منابع مالی مسدود شده خود را از جمله از کره جنوبی و عراق آزاد کند که البته با نقد شدید مخالفان سیاست دولت بایدن در قبال جمهوری اسلامی مواجه شد.
با این حال در موضوع هستهای سوالات و ابهامات اصلی آژانس پس از چهار سال دوره بایدن هنوز بیپاسخ روی زمین ماندهاند و جمهوری اسلامی از تعهدات خود در چارچوب برجام شدیدا کاسته و سرعت و میزان غنیسازی اورانیوم خود را افزایش داده است.
به گفته محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه دولت حسن روحانی و احتمالا مرد شماره یک دولت مسعود پزشکیان، با وجود خواست بایدن و روحانی برای بازگشت به برجام، قانون راهبردی مجلس و کارشکنیهای داخلی و خارجی بود که نگذاشت توافق هستهای مجددا احیا شود.
حل و فصل موضوع پرونده هستهای ایران از جمله شعارهای تبلیغاتی بایدن در انتخابات گذشته بود که به نظر میرسد سیاستهای دولت او نه تنها این موضوع را حل نکرد که گرههای این پرونده را پیچیدهتر از گذشته کرد.
ظریف با آمدن پزشکیان به دنبال احیای برجام، شاید در همین ماههای باقیمانده از دولت بایدن است
دوره بایدن در حالی به پایان نزدیک میشود که به گفته آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا در روز ۲۹ تیر ماه، جمهوری اسلامی احتمالا «یک یا دو هفته» تا دستیابی به مواد شکافتپذیر که برای تولید سلاح اتمی لازم است فاصله دارد.
این وضعیت بحرانی چه ناشی از خروج ترامپ از برجام بوده باشد چه ناشی از مماشات دولت بایدن با جمهوری اسلامی، نشان میدهد سیاستهای دولت بایدن دستکم در خصوص احیای برجام و حل و فصل پرونده اتمی ایران کاملا ناموفق و بیاثر بوده است.
کاهش تحریمها؛ منفعتی برای جیب تهران
بایدن در ابتدا تحریمهای دوره ترامپ را حفظ اما مذاکراتی را برای رفع آنها با شرط بازگشت تهران به تعهدات برجام آغاز کرد. این مذاکرات در وین انجام شد و پس از پایان دولت روحانی و روی کار آمدن ابراهیم رئیسی، باز هم ادامه یافت.
اگرچه این مذاکرات در مقطعی با اعتراضات داخلی در ایران همزمان شد و در مقطعی با تنشهای منطقهای متوقف شد اما نتیجه عملی آن امکان فروش بیشتر نفت ایران در دوره بایدن بود.
این را هم مقامهای جمهوری اسلامی و هم گزارشهای بینالمللی تصدیق میکنند.
به گفته ظریف، در این دوره «بایدن پیچ تحریمها را شل کرد» و جمهوری اسلامی توانست با فروش نفت، خود را تقویت کند و نیروهای نیابتیاش را در منطقه تامین مالی کند.
ترامپ در مناظره اول انتخاباتی در هشتم تیر ماه با انتقاد به همین سیاست بایدن در قبال جمهوری اسلامی گفت: «در دوران من ایران ورشکسته بود و پولی نداشت که به تروریسم اختصاص بدهد و اگر من رییسجمهوری بودم محال بود حمله حماس به اسرائیل رخ دهد.»
توسعه برنامه موشکی و پهپادی، حمایت از روسیه در تجاوز به اوکراین، حمایت و تامین گروههای شبهنظامی وابسته به سپاه پاسداران در خاورمیانه و گسترش حوزه نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه، به اعتقاد برخی کارشناسان نتیجه همین سیاست مماشات بایدن با جمهوری اسلامی و عدم ادامه فشار حداکثری دولت ترامپ بوده است.
با وجود این، دولت بایدن نیز در مذاکرات با دولت رئیسی، خیلی زود به شکست سیاستهای قبلی پی برد و درصدد گسترش تحریمها برای مهار جمهوری اسلامی برآمد.
گواه این تغییر رویکرد آن است که دولت بایدن مجموعا بیش از ۶۰۰ تحریم جدید علیه ایران اعمال کرد.
تنها در تیر ماه امسال، آمریکا ۶۴ تحریم علیه سپاه پاسداران، صنایع موشکی و پهپادی و شبکه تامین مالی جمهوری اسلامی وضع کرد.
با این حال تاثیر همین تحریمهای متعدد نیز محل ابهام و سوال است.
نافرجام در کاهش تنشهای منطقهای
بایدن تلاش کرد تا از طریق دیپلماسی و همکاری با متحدان خود، تنشها در خاورمیانه را کاهش دهد. این شامل همکاری با کشورهای عربی و اسرائیل برای مقابله با تهدیدهای منطقهای جمهوری اسلامی نیز بود.
در عین حال دولت بایدن آشکارا به دنبال پرهیز از درگیری و تنش نظامی با تهران و نیروهای نیابتیاش بوده است.
دولت بایدن موفق نشد تنشآفرینیهای جمهوری اسلامی را کاهش دهد
بایدن در مناظره هشتم تیر ماه با اشاره به حمله موشکی و پهپادی جمهوری اسلامی به اسرائیل گفت: «من کسی بودم که دنیا را برای دفاع از اسرائیل در برابر حمله موشکی جمهوری اسلامی بسیج کردم.»
با این حال ترامپ در همان مناظره به او پاسخ داد که اگر خودش رییسجمهوری بود، اساسا حماس به اسرائیل حمله نمیکرد و جنگی شروع نمیشد، چون او تهران را چنان ضعیف و ورشکسته کرده بود که دیگر نمیتوانست به حماس پول بدهد و از آن حمایت کند.
واقعیت آن است که سیاستهای بایدن نتوانست جلوی حمایت جمهوری اسلامی از نیروهای نیابتی در منطقه را بگیرد.
شبهنظامیان حماس با حمایت مستقیم و همهجانبه جمهوری اسلامی توانستند به اسرائیل حمله کنند و حزبالله لبنان، حوثیهای یمن و دیگر گروههای شبهنظامی وابسته در عراق و سوریه، بارها به منافع غرب در منطقه، از دریای سرخ گرفته تا خاک اسرائیل حمله کردهاند.
سیاست خودداری و صبر و پرهیز بایدن در قبال جمهوری اسلامی سبب افزایش تنشها در منطقه شده و ادامه جنگ غزه، منطقه را در آستانه جنگی ویرانگر و بزرگ قرار داده است.
از طرفی جمهوری اسلامی با ارتزاق از منابع مالی ناشی از فروش نفت با دور زدن تحریمها، همچنان اعتراضات داخلی را به شدیدترین شکل سرکوب میکند و حتی به حمایت تسلیحاتی از روسیه در تجاوز به اوکراین ادامه میدهد.
حقوق بشر در ایران؛ فعال در سخن، بیاثر در عمل
دولت دموکراتها و بایدن که تنها چند ماه تا پایانش باقی مانده، در خصوص حقوق بشر در ایران سعی کرد مواضع فعالانهای داشته باشد. با این حال اثرات عملی و نهایی قوانین و تصمیمهای دموکراتها مورد پرسش و انتقاد قرار گرفته است.
مقامهای دولت بایدن به طور مکرر سرکوب اعتراضات مردمی در ایران را محکوم کردهاند.
برای مثال، در جریان خیزش «زن، زندگی، آزادی» دولت آمریکا از حقوق معترضان برای تجمع و بیان اعتراضاتشان حمایت کرد و برخوردهای خشونتآمیز نیروهای امنیتی را نیز محکوم کرد.
در همین راستا بود که «قانون مهسا» نیز در کنگره آمریکا تصویب و از سوی بایدن تایید شد.
این قانون با هدف تحریم علی خامنهای و رئیسی، به دلیل نقض گسترده حقوق بشر و سرکوب خونین معترضان در ایران ارائه شد.
طرح دیگر حقوق بشری آمریکا در دوره بایدن «قانون توماج» است.
خرداد ماه امسال پیشنویس این طرح قانونی به نام توماج صالحی، خواننده زندانی حامی جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ایران نامگذاری شد تا پیام واضحی برای جمهوری اسلامی بفرستد.
در صورت تصویب قانون توماج، تحریمهای هدفمند آمریکا علیه مقامهای قضایی دخیل در سرکوب منتقدان از جمله قضات، دادستانها و بازپرسهای دادگاههای انقلاب اعمال خواهد شد.
دولت بایدن همچنین از طریق بیانیههای رسمی و همکاری با نهادهای بینالمللی و سازمانهای غیر دولتی، از فعالان حقوق بشر و نهادهایی که برای ارتقای حقوق بشر در ایران فعالیت میکنند، حمایت کرده است.
در مجموع میتوان گفت رویکرد حقوق بشری دولت بایدن نسبت به ایران نشاندهنده تاکید بر ارزشهای دموکراتیک و حمایت از حقوق بشر جهانی بوده است.
در این رویکرد با ترکیبی از فشار دیپلماتیک، تحریمهای هدفمند و حمایت از فعالان حقوق بشر، تلاش شد تا وضعیت حقوق بشر در ایران بهبود یابد.
با این حال تردیدهای جدی در خصوص موفقیت رویکرد دولت بایدن در خصوص بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران وجود دارد.
جمهوری اسلامی همچنان زندانیان را اعدام میکند، فعالان مدنی و سیاسی را با احکام سنگین قضایی زندانی میکند و از به کار بردن هیچ خشونتی در سرکوب اعتراضات دریغ ندارد.
در سالهای اخیر کاهش تحریم و فشار بر جمهوری اسلامی از سوی دولت بایدن با اعتراض مخالفان حکومت در داخل و خارج نیز مواجه شد و به خصوص، نداشتن موضع محکم در برابر سپاه پاسداران، بر حجم انتقادها از دولت بایدن افزود.
«حیات» فیلم تازهای است از سینمای ترکیه که به تازگی جایزه زنبورعسل طلایی بهترین فیلم جشنواره مدیترانه در مالت را به دست آورد؛ فیلمی ساخته زکی دمیرکوبوز که داستان غریبی را درباره یک دختر و پسر جوان در یک شهر کوچک ترکیه روایت میکند.
فیلم با یک شوک آغاز میشود: دختری به نام هجران که قرار بوده با پسری به نام رضا ازدواج کند، فرار کرده و حالا پدر هجران با خجالت به سراغ پدر بزرگ رضا آمده تا خبر را برساند و عذرخواهی کند. رفتار مرد و حرفهای او بسیار پدرسالارانه به نظر میرسد. او میگوید که میخواهد دخترش را بکشد. پدربزرگ رضا - مردی از گذشته اما بسیار منطقی- سعی دارد مرد را آرام کند و به او متذکر میشود که حرفهایی مانند کشتن دختر چقدر غیرمنطقی است.
از اینجا با درامی روبرو میشویم درباره یک پسر و دختر در دو بخش: رضا و هجران. شخصیتهای دیگر به حاشیه میروند و بر خلاف تصور اولیه، فیلم درباره جنایتهای ناموسی نیست. برعکس، فیلمساز با فاصله میایستد و سعی دارد احساسات شخصیتهای پیچیدهای را روایت کند.
پیچیدگی شخصیتها از رضا آغاز میشود. او در ابتدا خیلی ساده با این قضیه برخورد میکند، اما رفتهرفته این نکته که دختر بهخاطر ازدواج نکردن با او - و در برابر فشارهای پدرش- مجبور به فرار شده احساس گناه میکند. رفتهرفته میفهمیم که پسر با وجود این که تنها دوبار این دختر را دیده، از نگاه اول به عکس او عاشقش شده، عشقی که وقایع بعدی را تا انتها شکل میدهد و بر پیچیدگیهای رفتار رضا تاثیر میگذارد: او به دنبال دختر به استانبول میرود.
فیلم روایت بسیار کندی دارد و در پیشبرد قصهاش عجلهای ندارد. شاید از همین حیث لطمه میبیند و فیلمی که بیش از سه ساعت به طول میانجامد، به راحتی میتوانست در کمتر از دو ساعت به پایان برسد. دوربین در بسیاری از صحنهها به ناظری تبدیل میشود که حرفهای شخصیتها را ثبت میکند. این حرفها گاه بسیار طولانی میشوند و دردی را از روایت فیلم دوا نمیکنند. از جمله این صحنهها دیالوگهای طولانی رضا با پسری است که از شهرشان به استانبول آمده و برای والدیناش تظاهر میکند که در حال تحصیل است، یا صحنهای که رضا با دوستش درباره فرار دختر حرف میزند و سکانس بسیار طولانیای در اتوموبیل شکل میگیرد که فیلم چندان نیازی به آن ندارد.
اما امتیاز فیلم از غیر قابل پیشبینی بودن آن نشات میگیرد. فیلم به تماشاگر باج نمیدهد و طبق پیشبینیها و انتظارات او پیش نمیرود. برای مثال از زمانی که میفهمیم هجران به یک کارگر جنسی در استانبول تبدیل شده، به نظر میرسد که فیلم به اثری درباره این موضوع و مساله سوءاستفاده از دختران جوان تبدیل خواهد شد، اما در میانه فیلم با یک پیچ دیگر، دختر باز به شهر خودش بازمیگردد و اصلا شخصیت اصلی فیلم عوض میشود: تا نیمه، ما همراه رضا هستیم و به او نزدیک میشویم، اما از نیمه به بعد، رضا تا نزدیکی اواخر فیلم، از دنیای فیلم بیرون میرود و ما با هجران همراه میشویم که در نیمه اول حضوری بسیار کمرنگ داشت.
همراه شدن ما با هجران نگاه فمینیستی فیلم را برجسته میکند: روایت احوال دختری ساده با دنیای خاص خود که جامعهای مردسالار سرنوشت متفاوتی را برایش رقم میزند. هجران دختر سادهای است که نمیخواهد با مردی که نمیشناسد ازدواج کند، اما خیلی زود در استانبول روی دیگری از مردسالاری را میبیند.
فیلم البته قصد نمایش قدرت زنانه و تصمیمگیری درست هجران را ندارد. بیشتر با زنی منفعل روبرو هستیم که سرنوشت تلخی را دنبال میکند. از این جهت فیلم به تصویری از تقابل ریشهدار سنت و مدرنتیه تبدیل میشود که به راحتی قابل چشمپوشی و پیدا کردن راهکاری برای خلاصی از آن نیست. به همین جهت فیلم به طرز عجیبی در انتها به نقطه اول بازمیگردد، جایی که به نظر میرسد سرنوشت دیگری برای این زن جز آن که رقم خورده، قابل تصور نیست.
در اواخر فیلم رضا به جهان فیلم باز میگردد. حلقه رابط دو فصل فیلم (فصل رضا و فصل هاجر) یک خواب عجیب است که هر یک از آنها جداگانه میبینند. رضا خواب میبیند هاجر که گریخته در میزند و به داخل خانه او میآید و رضا برایش آب میریزد. بعدتر در نیمه دوم، زمانی که هاجر مستأصل شده و نمیداند که با زندگیاش چه کند، صحنه مشابهی را درباره رضا خواب میبیند. این حلقه رابط زیبا چیزی است که فیلم در بخشهای دیگرش کم دارد. فیلمساز به جای تکیه بر دیالوگهای طولانی شخصیتها برای روایت روزمرهگی میتوانست دنیای تخیل شخصیتهایش را گستردهتر کند و ارتباط آنها را از همین طریق قویتر و قابل باورتر پرورش دهد، چیزی که فیلم برای سکانس انتهاییاش و فرار از کلیشههای مرسوم به آن احتیاج داشت.
بسیاری حتما این فرض مشهور را شنیدهایم که خشونت و سرکوب یا همان وجه ناملایم سیاست مربوط به مردانه بودن آن است.
این فرض نهتنها در میدان عمل سیاست و میان نیروهای سیاسی برابریطلب و فمنیست، بلکه در میان دانشگاهیان و محققان نیز مورد اشاره و بررسی است. به عنوان مثال، رز مکدرموت، استاد و محقق علوم سیاسی در مقالهای با عنوان «نقش جنسیت در خشونت سیاسی» در یک ژورنال علوم رفتاری تاکید میکند که جنسیت به عنوان یکی از منشاءهای خشونت سیاسی کمتر مورد توجه قرار گرفته در حالی که نقشی برجسته در آن دارد.
این محقق آمریکایی اشاره میکند که در کنار عواملی مثل نوع رژیم سیاسی، وضعیت اقتصادی و دین، عامل جنسیت با غلبه مردان و مغلوبیت زنان در جامعه، نهتنها به خشونتهای داخلی و بینالمللی و تروریسم منجر میشود، بلکه پیامدهایی از جمله کاهش امنیت غذایی، کاهش طول عمر و افزایش سوءتغذیه، بیماری، فقر، باروری و فساد نیز دارد.
در تاریخ نیز خشونت و دیکتاتوری و سرکوب بیشتر با نام مردان دیکتاتور، فاشیست و تمامیتخواه گره خورده اما نام چندین رهبر زن نیز در این زمینه قابل اشاره است. زنانی که اگرچه در جایگاه رهبر کارنامه سازندگی و بهبود اقتصادی و اجتماعی هم داشتهاند اما اقتدارگرایی هم وجهی از سیاستمداری آنان بوده، نامهایی مثل کاترین دوم در روسیه تزاری، ایزابل پرون در آرژانتین، ایندیرا گاندی در هند، یا وو زتیان در چین. در نمونههای معاصر نیز نام آنگسان سوچی در میانمار از نمونههای مشهوری است که با وجود تصاحب جایزه نوبل صلح نامش به سرکوب و اقتدارگرایی در دوره دولتمداری گره خورد است.
این روزها نیز نام یک رهبر زن در آسیا با سرکوب و خشونت سیاسی گره خورده است، نامی که اگرچه کمتر در رسانهها دیده و شنیده میشود، اما پشت پرده کشتار گسترده معترضان شده است.
تصاویر اعتراضات بنگلادش به خاطر مشابهت با اعتراضات ایران در رسانهها بازتاب داشته است
خیزش دانشجویان در بنگلادش
تصاویری که در روزهای اخیر از سرکوب گسترده و خشونتبار اعتراضات دانشجویی در بنگلادش منتشر شد، به سرعت در میان کاربران فارسیزبان رسانههای اجتماعی هم با واکنش مواجه شد. ایرانیان معترض به جمهوری اسلامی، با ورق زدن خاطرات دهههای اخیر، عکسها و ویدیوهای خیابانهای بنگلادش را بسیار شبیه به آنچه که ۲۵ سال قبل در سرکوب کوی دانشگاه تهران رخ داده بود، خواندند.
داستان این اعتراضات بنگلادش به قانون تبعیضآمیز استخدام مجروحان جنگ استقلال و وابستگان آنها در دولت بر میگردد، قانونی که ناظران میگویند سالهای سال است شبکهای از حامیان و دستنشاندهها را برای حزب و نخستوزیر حاکم و نهایتا ماندن آنها در قدرت مهیا کند.
این قانون قدیمی که قبلا هم چالشبرانگیز و محل اعتراض در این کشور جنوب آسیا بود بار دیگر اعتراضات خیابانی را بر انگیخته، اینبار اما با نقش پیشروی دانشجویان و تعداد بالای معترضانی که کشته شدهاند؛ آخرین آمار حاکی از دستکم ۱۱۴ کشته است.
تصاویری از دستهای دانشجویان جوان معترض در میانه دود و آتش، یا مردانی که بدن زنان جوان مجروح را برای نجات حمل میکنند، خودروهای پلیس که به سمت معترضان هجوم میبرند، گازهای اشکآوری که دود آن در فضا پیچیده... فضایی که چندین فریم تصویر آن به خاطر مشابهت با زخم خاطرات کوی دانشگاه واکنش نسل دانشجوی معترض ایرانی را به همراه داشته است.
قطع همزمان اینترنت در بنگلادش نیز یکی دیگر از موضوعاتی بود که کاربران ایرانی در توییتر به آن پرداختند. آنها یادآوری کردند که همین تجربه مشابه و کشتار صدها نفر را در اعتراضات آبان ۹۸ داشتهاند.
جدای از این زخم مشترک و تجربه سرکوب، شاید یک موضوع کمتر در زمینه اخبار این روزهای بنگلادش مورد توجه افکار عمومی و رسانهها قرار گرفت؛ دولت سرکوبگری که در راس آن نه یک دیکتاتور مرد که یک زن قرار دارد.
چهره پشت پرده کشتار دانشجویان کیست؟
شیخ حسینه، نخستوزیر ۷۷ ساله بنگلادش است که به خاطر دوره طولانی نشستن بر کرسی قدرت نامش برجسته است. این سیاستمدار مسلمان یک بار در سالهای ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ نخستوزیر کشورش شد و بار دیگر که هنوز به پایان نرسیده، از سال ۲۰۰۹ میلادی که همچنان ادامه دارد.
شاید برای برخی از میانسالان ایران که در دهه ۱۳۷۰ شمسی سرکوبهای کوی دانشگاه تهران را به چشم دیدند، نام این نخستوزیر در بنگلادش و ماندگاری او در این کشور نیز آشنا باشد. دوره اول نخستوزیری شیخ حسینه با دوره زمامداری خاتمی در ایران همزمان بود.
او دختر مجیب الرحمان، سیاستمداری است که به عنوان بنیانگذار استقلال بنگلادش شناخته میشود اما امروز شیخ حسینه و حزبش به خاطر اعمال انحصار بر ساز و کار قدرت و چرخش آن توانستهاند از ورود رقبایشان به دولت جلوگیری کنند.
اگرچه نام او و خانوادهاش به استقلال کشور از پاکستان گره خورده و میراث سیاسی «حسینه» به حساب میآید، اما اکنون نام «شیخ» با اقتدارگرایی و افول دموکراسی در این کشور پیوند خورده است.
شیخ حسینه در دوره فعلی نخستوزیری بنگلادش سرکوب سیاسی را تشدید کرده است
سقوط دموکراسی زیر سایه «شیخ»
نگاهی به سیر وضعیت سیاسی در بنگلادش در دوره حکومت شیخ حسینه به خصوص در دهه اخیر سقوط محسوس شاخصهای دموکراتیک را نشان میدهد.
با گذشت زمان از تثبیت و تشدید پایههای قدرت، میزان خودکامگی سیاسی در این زن نخستوزیر رشد کرد، موضوعی که در چند حوزه قابل مشاهده است؛ افزایش دستگیریهای دستهجمعی فعالان سیاسی، ناپدیدسازی اجباری مخالفان، اعدامهای فراقانونی، «تروریستی» خواندن حزب مخالف، تعطیلی نشریات، تصویب قوانین سختگیرانه در حوزه دیجیتال و انتخابات بحثبرانگیز و غیرسالم.
او به درخواستهای مخالفان برای برگزاری مستقل انتخابات پاسخ منفی داده، رقبای خود را به تلاش برای هرج و مرج و آشوب در کشور متهم کرده و فضای سیاسی کشور را بیش از پیش بسته است.
با اینکه نام او به خاطر مدیریت کشور در دوره سخت اقتصادی، باز کردن درهای بنگلادش به روی جهان، کاهش فقر و توسعه زیرساختها مورد ستایش داخلی و بینالمللی هم قرار گرفته، اما اکنون چهرهها و نخبگان مخالف نامش را به تضعیف دموکراسی مرتبط میدانند.
او در دهه اخیر اعدامهایی را به جریان انداخت که خود موجب اعتراض شد. همزمان با افول دموکراسی در سالهای اخیر، با وقایع بینالمللی مثل جنگ اوکراین و همچنین تحریمهای غرب علیه این کشور، وضعیت اقتصادی بنگلادش نیز در مسیری متفاوت از روزهای خوش خانم نخستوزیر قرار گرفته است.
به عبارتی سالهای اخیر دولتمداری این زن سیاستمدار با افول همزمان دموکراسی و اقتصاد همراه شده است.
کشتار دانشجویی؛ اوجگیری سرکوب و قدرتطلبی
این نخستینبار نیست که اعتراضات عمومی گریبان بنگلادش دوره شیخ حسینه را میگیرد و درگیر سرکوب دولتی میشود. یک مورد اخیر دیگر نیز در سال ۲۰۱۸ هنگامی رخ داد که شهروندان به قانون ایمنی جادهها در این کشور معترض شده بودند. در آن سال نیز دهها نفر مجروح شده و چندین دانشجو کشته شدند.
اکنون چهره خشونت دولتی و سرکوب مردم در این کشور بیش از پیش عریان و فزاینده شده است. سرکوبی که دستکم جان دهها دانشجو و فرد معترض را گرفته است، آنهم در سایه مسدودسازی اینترنت برای بستن چشم جهان به روی آنچه در خیابانهای این کشور رخ میدهد.
شیخ حسینه در کنار همه موارد ذکر شده، انتقادهایی در زمینه نقض استقلال دستگاه قضایی، افزایش فساد سیاسی و کاهش آزادی رسانهها را نیز در دوره خود دارد.
سرکوب و خشونت سیاسی بیش از مردانه بودن، یک خصوصیت انسانی است
خشونت امر مردانه نیست
به نظر میرسد اینبار چهره اقتدارگرایی، سرکوب و قدرتطلبی نه یک روایت غالب و تکراری بلکه رویی زنانه دارد. رویی که نشان میدهد کشتار معترضان، قربانی کردن دموکراسی و خشونتطلبی مختص مردان سیاست نیست و میتواند با چهرهای زنانه همان نتایج و فجایع را به بار بیاورد.
اگرچه تعداد رهبران سیاسی زن و به خصوص رهبران سرکوبگر زن بسیار معدود و انگشتشمار است، اما تجربه تاریخی کشوری مثل بنگلادش در کنار برخی نمونههای دیگر که در ابتدای یادداشت به آنها اشاره شد نشان میدهد خشونت و سرکوب در چارچوب اقتدارگرایی نه امری جنسیتی که امری انسانی و بشری است.
به عبارتی، قدرت هم میتواند زنان را با فساد و اقتدارگرایی آلوده کند و هم مردان را، در مقابل نیز، هم زنان میتوانند افسار قدرت را برای سرکوب و کشتار به دست بگیرند و هم مردان.
برجسته شدن متغیر هویت قومی در انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم و مباحث مربوط به تشکیل دولت جدید باعث شده تا بحث قومیت در عرصه سیاسی ایران جدیتر از همیشه مطرح شود.
جواد ظریف که مسئولیت «شورای راهبری» برای تهیه لیست پیشنهادی کابینه به مسعود پزشکیان برای گزینش نهایی را بر عهده گرفته است، در مصاحبه با «صدا و سیما» اعلام کرد که یکی از ملاکهای مورد نظر «نگاه ملی» بدور از برخورهای فرقهگرایانه است.
البته وی ضرورت توجه به اقلیتهای مذهبی و زنان را مطرح کرد اما این مساله تناقض بین این تصمیم و فعالیتهای انتخاباتی مسعود پزشکیان را رد نمیکند. پزشکیان در تبلیغات انتخاباتی بر روی تبعیضهای قومیتی مانور داد و با دادن وعدههایی توانست مناطق قومیت (اتنیک) ایران را فعال کرده و در نهایت بسیج ویژه ترکزبانهای ایرانی و رای قاطع آنها، اثرگذارترین عامل در پیروزی وی شد.
بر خلاف صورتبندی ظریف و برخی از نیروهای سیاسی ایرانی، مساله قومیت در تقابل با ملیت و نگاه ملی قرار ندارد. البته برخی از نیروهای اتنیکی نیز چنین نظری داشته و قومیت را به عنوان یک متغیر مستقل و جدا در نظر میگیرند.
عدهای نیز عملا از کنفدراسیون ملتها سخن به میان میآورند! اما در واقع ملت واحد ایران یک عنصر مرکب و چندضلعی است و یک بعد آن قومیت است. جایگاه قومیت در ایران را از زاویه یک مساله عینی موجود در برخی از شهروندان و ساکنان قلمرو جغرافیایی ایران ورهیافتهای جامعهشناسانه باید در نظر گرفت؛ نه از زاویه نظریات تاریخی و تحولات جمعیتشناختی در مناطق مختلف ایران در گذار سدهها.
مناسبات دولت- مدرن در ایران بر خلاف ریلگذاری بعد از انقلاب مشروطه به سمت هژمونی ایرانیانی که زبان مادری فارسی دارند، منحرف شد و در نهایت بحران مرکز- پیرامون را به وجود آورد. هویت متمایز ترکها، کردها، بلوچها، لرها، ترکمنها و عربها و ... نادیده گرفته شد و سیاستگذاریها و برنامهریزیهای کلان حکومتی به سمتی رفت که تنوع زبانی، مذهبی و قومیتی ایران نادیده گرفته شده و نیروهایی که خارج از شیعه و زبان مادری فارسی بودند، طرد شدند.
البته در ایران آگاهی نسبت به قومیت فارس وجود ندارد اما کسانی که زبان مادریشان فارسی است در سامانه حکمرانی مبتنی بر مرکزگرایی، جریان اصلی هستند و خواسته و ناخواسته از موقعیت ویژه برخوردار شدند. آنها عملا به عنوان یک دسته متمایز تبدیل به متن در عرصه سیاسی رسمی شدهاند. این روند همراه با فرهنگ مردسالاری حاکم نوعی عدم تعادل در سامانه سیاسی ایران پدید آورد که بیش از یک قرن است که مشکلاتی جدی را پدید آوردهاست.
نگاه غالب مرکزنشینان و کارگزاران ارشد حکومت در قرن گذشته، انکار هویت قومی و تهدیدانگاری از آن و تلاش برای همسانسازی اجباری بوده است. تلاشهای محدودی که برخی از دولتها برای توجه به خواستههای قومیتی و ایجاد عدالت و توازن در مناسبات و روابط خانواده اقوام ایرانی انجام دادهاند، نیز موفقیتی در بر نداشته است.
کافی است توجه شود که از مجموع ١٨.٧میلیون رای روحانی در سال ٩٢، ٤.٤ میلیون از نقاط مرزی و غیر فارس زبان کشور بودند. از٤ .۱۶ میلیون رای پزشکیان نزدیک به چهار میلیون متعلق به این مناطق هستند. این عدم توازن منجر به واکنشهای گریز از مرکز و واگرایی در برخی از نیروهای قومیتی نیز شده است.
در این چارچوب، بخشی از امر سیاسی در ایران حل این مشکل و توجه به بخش مهمی از جامعه ایران است که طرد شده و از نقطه نظر مطالبات هویتطلبانه قومیتی جزو محذوفین هستند.
بنابراین، راه حل موثر بحران مرکز- پیرامون نیازمند تجدیدنظر اساسی در سامانه حکمرانی مبتنی بر تمرکزگرایی است که البته در درون ساختار قدرت جمهوری اسلامی یک ماموریت ناممکن است. قومیت بخشی از هویت ملی است و در عین حال در کلیت آن در هم تنیده است.
هویت ایرانی را باید در فراسر تمایزها و تنوعات زبانی، مذهبی، اعتقادی، جنسیتی و سبک زندگی تعریف کرد. ایران یک کلیت است که همه اقوام ایرانی را در بر میگیرد. ملت ایران هم واحد است و هم مرکب. آن را نمیتوان یک موجودیت یکسان با نگاهی انتزاعی به حساب آورد. هویت محلی نیز دیگربعد ملیت است. ایران از اجتماع استانها و مناطق مختلفی تشکیل میشود که علاوه بر اشتراکات، هویتهای متمایزی دارند. حفظ در همتنیدگی و انسجام ملی نیازمند، توجه به مطالبات قومیتی، فرهنگی، محلی، جنسیتی و سیاسی و ارائه راهکارها و ظرفیتسازی متناسب در نهادهای حاکمیتی است.
علاوه بر توجه به عدالت در همه ابعاد اجتماعی و سیاسی و تعبیه ساختار و رویههایی که مشارکت برابر و استیفای حقوق یکسان برای همه آحاد جامعه ایران را با تمرکززدایی و توطیع متوازن قدرت تضمین میکند، رویکردهای ضد تبعیض نیز باید اعمال شود. ازاینرو تمامی وزراء و دولت و دیگر نهادهای حاکمیتی باید نگاه مبتنی بر عدالت جنسیتی و قومیتی داشته باشند. این موضوع فراتر از آن است که وزیرانی از قومیتهای ایرانی تشکیل شود. سهمیهبندی جنسیتی، مذهبی و قومیتی در این چارچوب تا برقراری توازن یک راهکار قابل اعتنا است.
باید ترکیب کارگزاران حکومتی نماینده سیمای متنوع هویتی جامعه باشد. مسئولانی نیز انتخاب شوند که فقط به لحاظ زیستشناختی ترک، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن، لر و ... نباشند، بلکه کارنامه مشخصی از فعالیت و دغدغه در این خصوص داشته باشند. اما مهمتر از این، کلیت دولت و کابینه باید این دغدغه را داشته و برنامه مشخصی برای حل مشکلات و برقراری عدالت در مناسبات قدرت داشته باشند.
در کشورهای توسعهیافته دنیا روالهای تعریف شدهای برای گزینش نیروی انسانی در تمامی سطوح بر اساس ترکیب نژادی و قومیتی وجود دارد. به عنوان نمونه در آمریکا، شرکتها و سازمانها موظف هستند که برای متنوع کردن ترکیب نیروی انسانی خود بکوشند و مشوقهایی نیز در این خصوص در نظر گرفته شده است.
البته این رویکرد در عین حال باید در یک منظومه منسجم و منطقی دنبال شود و نگاه جزیرهوار به متغیر قومیتی را دنبال نکند. قومیت در کنار دیگر عوامل چون کارآمدی، پایبندی به دموکراسی، کرامت انسانی، کثرتگرایی و تعلق به یک کل همبسته واجد ارزش است.
اگر ادعای ظریف عملی شود و دولت پزشکیان فاقد وزرای سنی و برخوردار از سابقه فعالیت هویتطلبانه قومیتی دهم تنیده با نگاه ملی و یا حداقل استانداردهای بومی دغدغهمند نسبت به مطالبات قومیتی در استانهای پیرامونی باشد، آنگاه این خلف وعده، تاثیرات منفی خواهد داشت و بحران مرکز-پیرامون را تعمیق میکند. برآورده نشدن انتظارات و توقعات رای دهندگان در مناطق قومیت نشین بخصوص ترکها باعث ریزش حمایت از پزشکیان و تشدید درگیریها میشود که اثرات مخرب بر همبستگی ملی و امنیت ملی خواهد داشت.
وقتی فریدون فروغی میخواند: «دلم از خیلی روزها با کسی نیست، تو دلم فریاد و فریادرسی نیست»، سعید راد متولد شد؛ قهرمانی که غالباً مرگ در میان کوچههای تنگ جنوب شهر و زیر تیغ آفتاب سرنوشتاش بود.
احمد سعید حقپرست راد در آبان ۱۳۲۳ - دوران اشغال ایران توسط متفقین- در محله سنگلج تهران به دنیا آمد. او بهنام سعید راد شناخته میشود و اغلب با تصویرش روی صدای فریدون فروغی، وقتی زخمخورده و با پای لنگ، از کوچهها رد میشد و از مرگ میگریخت. او از همان تنگنای امیر نادری بدل به شمایل تازهای در سینمای ایران شد؛ شمایل یک ضدقهرمان که روزگار آرمانیاش گذشته و اکنون آن ابهت و اهمیت تاریخی خود را از دست داده است. هرچند پیش از تنگنا در آثار مطرحی چون خداحافظ رفیق، کافر، صبح روز چهارم و صادق کرده بازی کرده بود ولی تنگنا تثبیت او بهعنوان بزن بهادرهای ناکام دوران پرالتهاب تاریخ ایران بود؛ تاریخی که دیگر قهرمان نداشت - قهرمانهاش محکوم به ناکامی بودند؛ تاریخی که مرگ تختی را با شمایل ناصر ملکمطیعی در قیصر نشان داد و بیقهرمانی ملتش را مدام در فیلمها و ترانهها و داستانها فریاد میزند. سعید راد محصول چنین تفکری است و در بحبوحه این بلبشوی تاریخ بیقهرمان، به شهرت رسید.
همکاری با چهار فیلمساز مطرح تاریخ سینمای ایران، کامران شیردل، امیر نادری، ناصر تقوایی و فریدون گله نشان میدهد سعید راد دقیقاً آن شمایلی بود که سینمای موسوم به اجتماعی به آن احتیاج داشت. سه سال نخست کارنامه بازیگری او از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۳ شاهد چنین حضوری است.
خداحافظ رفیق اعتراف تاریخ سینماست به بیقهرمانی و عدم نیاز سینما به اکسیونهای آشنای فیلمفارسی. فیلم نادری بیش از آنکه به موقعیتهای پرالتهاب داستانی و بزنبزنهای رایج فیلمهای دهه چهل بپردازد، پرسهزنیهای بیهدف ضدقهرمانش را هدف قرار میدهد زیرا دوران فیلمفارسیهای اولیه به پایان رسیده و کارگردانان موسوم به موج نو نیک میدانند گفتن و نشان دادن آنچه دیگر نه نیازش احساس میشود و نه اصلاً وجود دارد -مانند قهرمان- دردی را دوا نمیکند - حتی داستان خداحافظ رفیق هم منطبق با همین واقعیت تاریخی است: ناصر جاهلی است که انگار از توی فیلمفارسیهای دهه چهل شمسی بیرون پریده و اکنون رسیده به دورهای که دیگر جامعه به او اعتنایی ندارد و خود نیز میداند که دوران بازنشستگیاش سر رسیده. لحظه مردنش لحظهای اساسی است که سینمای دهه پنجاه خورشیدی را به مدت هفت سال تا رسیدن به انقلاب ۵۷ به سینمای ضدقهرمان بدل میکند؛ لحظهای که ناصر در کوپههای قطار از مرگ فرار میکند اما همه تماشاگران میدانند او خواهد مُرد و پس از مرگش، پلیس بالای سر جنازه میگوید: «مثل اینکه قبلاً زخمی بوده».
نکته حائز اهمیت اینکه تماشاگران فیلمفارسیهای دهه سی تا میانه دهه چهل نیک میدانند قهرمانشان نخواهد مُرد و مرگ قهرمان را تاب نمیآورند و بالعکس، مرگ ضدقهرمان از میانه دهه چهل تا آستانه انقلاب، امری محتوم تلقی میشود و این گرایش کاملاً با واقعیت تاریخ منطبق است. سعید راد در فیلمهایی چنین - که مرزی است میان آثار موسوم به فیلمفارسی و فیلمهایی با گرایش به روشنفکری دوران- هیبت آرمانی خود را گامبهگام به دست خود فرومیریزد و صدالبته جامعه در فروپاشی این شمایل آرمانیاش نیز بیتأثیر نیست.
بیراه نیست که کامران شیردل با تأثیر از از نفس اُفتادهی گدار، صبح روز چهارم را با نقشآفرینی سعید راد به تصویر میکشد. از نفس اُفتاده نیز بیانگر شمایل از دست رفته قهرمان در سینمای آمریکاست - در اندوه روزهای آرمانی که اکنون آرمانها از نفس افتاده.
سعید راد در صبح روز چهارم نقش ژان-پل بلموندو را بازی میکند؛ جوانی آس و پاس که پس از دزدی و قتل بیدلیلش به تهران بازگشته و قصد دارد با معشوقهاش به جنوب فرار کند. در فیلمهایی که این دوره با حضور ضدقهرمانهای در انتظار مرگ ساخته میشود، خشونت بصری نیز تشدید مییابد زیرا آخرین تلاشهای ضدقهرمان برای توسل به قدرت نمایش داده میشود. از این روی سعید راد بهعلت چهره خشن و صلابت نگاهش انتخاب هوشمندانهای است. این امر در صادق کرده به اوج خود میرسد و ناصر تقوایی، استواری و استحکام دیرینه سنت را به شمایل سعید راد تشبیه میکند - شکل راه رفتنش، گام برداشتنش و یا نگاه کردنش که همگی قدرت را متبادر میکند؛ قدرت سنتی که بیآنکه خود بداند دارد از بین میرود و در برابرش مدنیت و قانون جایگزین میشود. در پایان صادق کرده همین قانون است که او را از پای در میآورد.
سعید راد در طول هفت سال دهه پنجاه خورشیدی آنقدر از پای درآمد که پس از انقلاب دیگر قوزک پایی برایش باقی نمانده بود و آن یکدمی هم که بود، حاکمیت جمهوری اسلامی ازش سلب کرد و خانهنشین شد. در آستانه انقلاب نقش مردی را بازی میکند که رؤیای قهرمانیاش را در جایی جز کشور خود میجوید؛ نقش بوکسوری در فیلم ساخت ایران که شاید شبیه به زندگی خودش و همکارانش باشد - وقتی جریان انقلاب هم آنان را امیدوار میکرد و هم میترساند.
پس از انقلاب و در همان سالهای اولیه دهه ۱۳۶۰ بهجز نقشآفرینی در چند فیلم غیرمطرح، در مهمترین فیلم مسعود کیمیایی ایفای نقش میکند: خط قرمز؛ سیاسیترین فیلم کیمیایی که اگرچه حوادث آستانه انقلاب را دنبال میکند ولی قابل بسط یافتن به جریانات وزارت اطلاعات است. سعید راد نقش یک مأمور ساواک را بازی میکند که میان ایدئولوژی و عشق گیر کرده و این نیز با زندگیاش عجین است؛ عشق به سینما و ایدئولوژیای که میگفت او نباید - و اجازه ندارد- فیلم بازی کند و همانطور که در خط قرمز، عشق به کامیابی نرسید، سعید راد در عقابها ساخته ساموئل خاچیکیان( آخرین فیلمش قبل از مهاجرت) به همان احمد سعید حقپرست راد بازگشت و ناکام ماند؛ اما پس از حدود بیست سال که دوباره به سینمای ایران بازگشت، نشان داد میتوانست فارغ از شمایل ضدقهرمانش - قد بلند و چشمهای آبی و نگاه باصلابتش- بازیگری مهم باشد و نشد. در دوئل احمدرضا درویش نشان داد او این همه سال بازیگر بوده و ایدئولوژی پیش و پس از انقلاب -هرکدام بهگونهای- امکان بروز خلاقیش را نداده است.
سعید راد جزو معدود بازیگرانی است که بهترین فیلمهاش با زندگی خودش انطباق داشت و افسوس که بهترین فیلمهاش، درباره ناکامی و شکست بود.
یکی از آنها سعید راد بود؛ ستاره فیلمهای موج نو که با فیلمسازان مطرحی چون ناصر تقوایی و کامران شیردل کار کرد و تصویر جذابی از یک قهرمان یا ضدقهرمان شکست خورده تصویر کرد. اما او هم به مانند دیگر بازیگران پیش از انقلاب، در ابتدا مغضوب حکومت جمهوری اسلامی شد.
در سالهای اولیه پس از انقلاب، در فیلم پرفروش عقابها درباره جنگ ایران و عراق ظاهر شد، اما مسئولان سینمایی آن زمان (بهشتی و انوار) که به شدت مخالف هنرپیشگان پیش از انقلاب بودند، از ادامه کار او جلوگیری کردند و سعید راد مجبور به مهاجرت شد.
سعید راد به مانند دیگر ستارگان مرد پیش از انقلاب، از جمله بهروز وثوقی، توفیقی در خارج از کشور نداشت و به همین دلیل در کشورهای مختلف به کارهای گوناگون نامربوط به سینما روی آورد از جمله رانندگی و تحویل غذا. او که دوران سختی را پشت سر گذاشت پس از پانزده سال به ایران بازگشت. چند سال طول کشید تا دوباره وارد سینما شود: با بازی در فیلم دوئل ساخته احمدرضا درویش که از فیلمسازان نزدیک به حاکمیت بود.
اما بعدتر سعید راد برای ادامه حیات در این سینما مجبور شد انبوهی فیلم بیارزش و فیلم حکومتی بازی کند. او البته با صراحت «حکومتی بودن» خودش را رد کرده بود:«همه میدانیم که عنوان هنرمند حکومتی برازنده کسانی است که برای انجام همه کارهایشان به شکل آشکار و پنهان از انواع و اقسام رانتهای حکومتی استفاده میکنند. من با افتخار میگویم که در ۵۰ سال عمر دوران بازیگریام از ابتدا تا امروز حتی یک ریال از رانت حکومتی استفاده نکردهام و هیچگاه در پروژهای که اساس حکومتی و رانتی داشته شرکت نکردهام.»
اما عجیب این که بازیگری که خود را حکومتی نمیدانست با حضور در تلویزیون دولتی، در برنامه یکی از بدنامترین تندروهای فرهنگی به نام نادر طالب زاده، آشکارا در راستای پروپاگاندای حکومتی جمهوری اسلامی از بزرگترین تروریست دوران، قاسم سلیمانی، حمایت کرد: «در فضای مجازی میدیدیم که از این طرف، از اون ور، به مملکت ما داره حمله میشه، و گروههای خبیث سر جوونها رو دارند جلوی چشم همه میبرند، جوونهای وطن ما کشته میشن و یک اسم مطرح میشه به اسم سردار سلیمانی، این همونجاست که غرور ملی من رو سیراب میکنه.»
نکته تلخ و آزارندهای است که بازیگری که خود قربانی یک حکومت تمامیتخواه و واپسگرا شده، در اواخر عمر این چنین به مجیزگویی یکی از مهمترین مهرههای این حکومت میرسد و فراموش میکند که سلیمانی یکی از کسانی است که در طول دوران پس از انقلاب هر گونه مفهوم «غرور ملی» برای یک ایرانی را از بین برد و نام ایران را در جهان با تروریسم دولتی پیوند زد.
از سوی دیگر او به تعریف و تمجید از سینمای پروپاگاندایی پرداخت که حکومت از آن به عنوان «دفاع مقدس» یاد میکند. گفتن این جملات چه از روی فراموشی یا تأثیرپذیری از تبلیغات حکومتی باشد و چه از روی ناچاری و به امید لقمهای نان، در نهایت تفاوت چندانی ندارد: مردم سالهاست که این نوع جملات را فراموش نمیکنند و به حافظه تاریخیشان میسپارند. به یک معنی همین چند جمله کافی است که سعید راد بازی را به حکومت جمهوری اسلامی ببازد.
امروز اگر سعید راد حرمتی هم دارد به خاطر فیلمهای پیش از انقلاب اوست و میبینیم که از او با فیلمهایی چون تنگنا، خداحافظ رفیق و صادق کرده یاد میشود و امروز بسیاری از حضیض کاری او در دوران اخیر و همین طور تن سپردنش به تبلیغات حکومتی میگویند و دوستداران پر و پا قرصاش هم سعی دارند بر دوران اخیر کاری او چشم ببندند.
از بازیگران آن نسل پروانه معصومی مورد حادتری بود که به دلیل نزدیکی کامل به حکومت در سالهای آخر عمر، تمام آبرو و اعتبار به دست آمدهاش را به حراج گذاشت. او که در فیلمهایی چون رگبار و غریبه و مه ساختههای بهرام بیضائی خوش درخشیده بود و به نظر میرسید جاودانه خواهد شد، از این که در آن فیلمها بیحجاب ظاهر شده، اظهار پشیمانی کرد و با نزدیکی عجیب به حکومت و مجیزگویی از سران آن، به حضیضی رسید که پس از مرگ، هیچ چهره شناخته شدهای حاضر به شرکت در مراسم او نشد.
به نظر میرسد شعار «یا با ما یا با اونا» که برای باراک اوباما، رئیس جمهوری آمریکا، خلق شده بود، حالا ابعاد دیگری دارد: حالا از نگاه مردم هنرمندان هم یا باید با ما باشند یا با آنها.
مردم به تنگ آمده از حکومت حاضر به پذیرش اظهار نظرهای مجیزگویانه درباره حکومت حتی از سوی چهرههای محبوبشان نیستند و آمادهاند تا با یک جمله از این دست، قضاوتی تند و بیبازگشت درباره آن هنرمند داشته باشند؛ چه آن هنرمند پروانه معصومی باشد و چه نویسندهای چون محمود دولتآبادی که همه بهخاطر دارند به طرز شرمآوری از قاسم سلیمانی به عنوان قهرمان ملی یاد کرد.