شاهد علوی، ایران اینترنشنال: پزشکیان در ابتدای صحبتهایش گفت آمده است که ایران را وارد عصر جدیدی بکند. این صحبتهای او دارای ایراد و اشکال است به این دلیل که او نگفت انتخاب او به عنوان رئیسجمهوری با عدم مشارکت گسترده مردم در انتخابات همراه بوده است و بدون مشارکت مردم نمیتوان کشور را وارد دوره جدیدی کرد.

جنبش «زن، زندگی، آزادی» در کنار تمام تحولات برگشتناپذیری که به همراه داشته است، مجموعهای از مطالبات مدرن را به عرصه خیابانها و خلوت خانهها آورد که پیش از آن نه فقط از جانب حاکمیت، که از طرف عرف و جامعه نیز در محاقی از ممنوعیتها، تابوها و سوءتفاهمها به حاشیه رانده شده بود.
اعتراضهای گسترده و طولانیمدتی که با ابراز خشم عمومی در واکنش به دخالت حاکمیت در سبک پوشش شهروندان شعلهور شد، دومینویی سلسلهوار از مطالبات پیشرو را به همراه آورد که هر کدام راوی دههها و حتی قرنها لایههای مختلف سرکوب و تبعیض بودهاند.
اگر چه تنوع موجود در طیف مطالبات بسیار گسترده بود، اما شعار «ژن، ژیان، ئازادی» که از همان روز مراسم خاکسپاری مهساژینا بر زبان معترضان جاری شد، معیاری از اتحاد نظر را در این جنبش اعتراضی پایه گذاشت؛ شعاری که مجموعهای از مطالبات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مدرن را در دل خود جای داده است.
با وجود فروکش کردن گستردگی اعتراضهای خیابانی، نمود این مطالبات پیشرو همچنان در اصرار شهروندان بر آزادی سبک پوشش، حق تن، آزادی سبک زندگی، مقابله با آپارتاید جنسیتی و تفکیک جنسیتی، تاکید بر تضمین حقوق شهروندان الجیبیتی پلاس و همبستگی گستردهتر با مطالبات اتنیکی و قومیتی، از جمله حق زبان و تنوع فرهنگی و بسیاری خواستههای دیگر ادامه دارد.
با آغاز جنبش مهسا، جنبشهای مختلف اجتماعی ایران، از جمله جنبشهای زنان، جامعه کوییر، دانشجویان و کارگران و طیفهای گستردهتری از گروههای اجتماعی از جمله هنرمندان و ورزشکاران، سطحی بالاتر و پیشروتر از مطالبات خود را مطرح کردند که تا پیش از جنبش مهسا، اینچنین با قید ضرورت و در عرصه عمومی مطرح نمیشدند.

آزادی انتخاب در سبک زندگی
یکی از شاخصترین مطالبات مدرن در جنبش مهسا تاکید جامعه بر لزوم آزادی انتخاب سبک زندگی و برخورداری از حق زیست آزادنه و شادمانه است. پس از جنبش مهسا، بیان این مطالبات مدرن در انواع شیوههای نافرمانی مدنی خود را نشان دادهاند.
اگر چه چشمگیرترین این نافرمانیها خودداری زنان از تن دادن به حجاب اجباری در خیابانها بود، اما تنوع این مطالبات از همان روزهای اول به همین مقدار محدود نماند.
با شروع اعتراضات، چهره خیابانها و مکانهای عمومی با حضور زنان و مردانی تغییر کرد، که از سبک پوشش مورد تایید حکومت سر باز میزدند. بسیاری از زنان نهتنها حجاب اجباری موی سر را کنار گذاشته بودند، بلکه در پوشش بدن خود نیز لباسهایی را انتخاب میکردند که پیام حق مالکیت بر تن را به عرصه عمومی میآورد.
در این کارزار زنان تنها نبودند و بسیاری از مردان نیز با پوششهای آزادانهتر مانند شلوارک و لباسهای آستین رکابی، دههها چارچوبهای تحمیلی حاکمیت برای پوشش را به چالش میکشیدند.
در جامعهای که پیشتر حجاب و پوشش به عنوان «ارزندهترین زینت زن» رتبهبندی میشد، اینبار بسیاری از رهگذران در خیابانها به زنانی که حجاب از سر برداشته بودند، گل و شیرینی هدیه میدادند.
بسیاری دیگر از شهروندان نیز در اقدامهایی نمادین، ابزورد بودن محدودیتهای پوششی را که از سوی حاکمیت تحمیل میشود، به سخره میگرفتند. در ماههای اول خیزش مهسا، تصاویر بسیاری از مردانی در شبکههای اجتماعی منتشر میشد که در مکانهای عمومی مقنعه و روسری به سر میکردند. از سوی دیگر، بسیاری از کاربران فضای مجازی روایتهای خود را از پوشیدن موی خود با کت، کیف یا پاکت در مکانها و ادارات دولتی بازگو میکردند.

مخالفت عمومی با حجاب و پوشش اختیاری حتی در محلههای شهرها و مناطقی نمود پیدا کرد که عمدتا به عنوان کانونهای فرهنگهای سنتی شناخته میشدند. صحنه آتش زدن روسریها بر مزار غزاله چلابی، جانباخته خیزش انقلابی، در امامزاده قاسم آمل، یکی از به یادماندنیترین این صحنههاست.
به چالش کشیدن حجاب اجباری حتی در محافل مذهبی نیز نمود یافت. ویدیوهایی از مراسم عزاداری محرم در فضای مجازی منتشر شد که در آن نوحهخوان به دغدغه حاکمیت برای اعمال حجاب اجباری اعتراض میکند. همچنین حضور دختران بیحجاب در دستههای عزاداری محرم یکی دیگر از بروز این مخالفتها در لایههای مذهبی جامعه بود.
ورزشکاران و هنرمندان
پس از جنبش مهسا، بیسابقهترین سطح اعتراض هنرمندان و ورزشکاران به سیاستهای حاکمیت در عرصههای علنی شکل گرفت. هنرمندان و بازیگران بسیاری که حجاب اجباری را از سر برداشته بودند، با اظهارنظرهایی بیسابقه اعتراض خود را به سیاستهای حاکمیت در ارتباط با حریم خصوصی و سبک زندگی شهروندان ابراز کردند و به قیمت به خطر افتادن زندگی حرفهای خود و پیامدهایی همچون بازداشت، ممنوعیت از کار و ممنوعالتصویر شدن، با معترضانی که خواستار تغییر حاکمیت بودند، ابراز همبستگی کردند.
هنرمندان سرشناسی همچون کتایون ریاحی، ترانه علیدوستی، هنگامه قاضیانی، گلاب آدینه، افسانه بایگان و بسیاری دیگر از هنرمندانی که در دهههای اخیر در خاطره جمعی ایرانیان چهرههایی شاخص از فرهنگ و هنر شدهاند، با به خطر انداختن امنیت فردی و جایگاه حرفهای خود، به صف جنبش آزادیخواهی مردم پیوستند.
ساخت دهها فیلم بدون حجاب اجباری در داخل ایران که به دلیل مجوز نگرفتن در داخل کشور، در جشنوارههای بینالمللی به نمایش درآمدند، یکی دیگر از جهشها در عرصههای فرهنگ و هنر بود.
پس از خیزش مهسا موجی نو موسوم به سینمای زیرزمینی با فیلمهای بدون مجوز و بدون حجاب آغاز شد.
تیر ماه امسال، ضیاء هاشمی، تهیه کننده سینما، با بیان اینکه «فیلمسازی الان قابل کنترل نیست، میشود فیلم ساخت و کسی متوجهاش نباشد»، گفت: «۳۴ فیلم ساخته شده بدون حجاب و بدون مجوز در ایران ساخته شده که به جشنوارههای برلین و کن رفتهاند.»
ورزش نیز که پیشتر در مقایسه با سایر حوزهها، اصطکاک فرهنگی و سیاسی کمتری با حاکمیت نشان میداد، به عرصهای بیسابقه برای اعتراض به دخالت حاکمیت در سبک زندگی مردم تبدیل شد.
علاوه بر فهرست بلندبالای ورزشکارانی همچون علی کریمی، علی دایی، وریا غفوری و بسیاری از قهرمانان شاخصی که با موضعگیریهای علنی و اعلام همبستگی با معترضان در مقابل حاکمیت جبههگیری کردند، حضور بیحجاب ورزشکاران زن در رقابتهای ورزشی، نقطه عطفی را در مطالبات جامعه ورزشی کشور رقم زد.
در نظرسنجی ایراناینترنشنال، مخاطبان الناز رکابی را که در مسابقات سنگنوردی قهرمانی آسیا بدون حجاب اجباری شرکت کرده بود، به عنوان برترین ورزشکار مردمی در سال ۱۴۰۱ انتخاب کردند.
حضور بدون حجاب تیم ملی مویتای زنان ایران در رقابتهای قهرمانی آسیا در تاشکند ازبکستان نیز یکی دیگر از صحنههای به یاد ماندنی نافرمانی مدنی ورزشکاران بود.

رقص و آواز؛ ابزاری برای اعتراض
در حالی که پیش از جنبش مهسا نیز، انتشار فیلمهای مختلف رقص دستهجمعی زنان و مردان در مکانهای عمومی، از خواست جامعه برای شکستن مرزهای تفکیک جنسیت و ارزش دادن به سبک زندگی آزادانه و شادمانه خبر میداد، با شروع جنبش «زن، زندگی، آزادی»، رقص و موسیقی به ابزاری گستردهتر برای مبارزات آزادیخواهانه تبدیل شدند.
خلق گسترده ترانهها و سرودهای انقلابی که بر سر زبانها افتاد و به نمادهای همبستگی تبدیل شد، در سالهای حاکمیت جمهوری اسلامی بیسابقه بودند و جهانی شدن نام موسیقیدانهایی همچون توماج صالحی، مهدی یراحی و شروین حاجیپور، یکی از شاخصترین دریچهها برای انتقال پیام مطالبات آزادیخواهانه مردم ایران به جامعه بینالمللی شد.
فیلمهای رقص معترضان جانباخته در خیزش انقلابی، از جمله خدانور لجهای، معترض کشتهشده در زاهدان، به نمادی دیگر برای مبارزه تبدیل شدند و رقصهای دستهجمعی معترضان در خیابانها، انتشار فیلم رقصهای دستهجمعی کاربران فضای مجازی، از جمله رقص دختران اکباتان، شکلی جدید از اعتراضات را در تاریخ جمهوری اسلامی به تصویر کشید.
جهش سطح مطالبات جنبشها
جنبش مهسا، جنبشهای اجتماعی دیگر را دچار تحولی تاریخی کرد و جنبشهای پرسابقه گروههایی همچون زنان، دانشجویان و افراد کوییر با بیان علنی مطالباتی پیشروتر و در اولویت قرار دادن این خواستها، ساختاری تازه به خود گرفتند و به یکدیگر نزدیکتر شدند.
در حالی که به دلیل فضای امنیتی ناشی از سیاستهای جمهوری اسلامی، بحثهایی همچون حجاب و پوشش اختیاری و حق تن و آزادی سبک زندگی در مطالبات فعالان زن داخل کشور به صورت علنی و فراگیر مطرح نمیشد، جنبش زنان داخل کشور این بار بدون درنظر گرفتن ملاحظات امنیتی، این مطالبات را به صورت علنی در صدر خواستههای خود آوردهاند.
جامعه الجیبیتیپلاس نیز که وجودش در ایران تا حد حکم اعدام و حدود شرعی بسیار خشونتبار جرمانگاری شده و حاکمیت و حتی جامعه ترکیبی توامان از رویکرد سرکوب و انکار را در ارتباط با این بخش از جمعیت کشور در پیش گرفته است، پس از خیزش مهسا به شکلی بیسابقه و تاریخی پا به عرصه علنی گذاشت و از لزوم تضمین حقوق انسانی خود گفت.
پس از انتشار اولین تصویر از بالا رفتن پرچم رنگینکمان در یکی از خیابانهای آمل در آبان ۱۴۰۱، کمپین موسوم به «موج رنگینکمان» راه اندازی شد. در پی آن تصاویر بسیاری از بالا رفتن پرچم رنگینکمان در نقاط مختلف کشور و بوسههای افراد کوییر در مکانهای عمومی و شعارنویسی در حمایت از جامعه الجیبیتیپلاس منتشر شد و این قشر به حاشیه رانده شده جامعه ایران در فضاها و مباحثات مختلف به طرح مطالبات خود پرداختند.
در حالی که تا پیش از خیزش ژینا، برگزاری رژه افتخار کوییرهای ایرانی در شهرهای مختلف جهان مرسوم نبود و تنها چند مورد از حضور گروههای ایرانی در رژههای افتخار به ثبت رسیده بود، کوییرهای ایرانی در رژه افتخار سال ۲۰۲۳ همزمان با خیزش ژینا، این رژه را در شهرهای مختلف جهان، از جمله در تورنتو، ونکوور، مونترال، اوتاوا، لسآنجلس، پاریس، آمستردام، برلین، هامبورگ، استکهلم و بسیاری نقاط دیگر با شعار «زن، زندگی، آزادی» برگزار کردند.
در همین سال، رژه افتخار کوییرهای ایرانی و متحدان در تورنتو در روز چهارم تیرماه ۱۴۰۲ به عنوان بزرگترین رژه افتخار تاریخ جنبش کوییر ایران تا آن روز، در خاطره جنبش مدنی ایران به ثبت رسید.
مجموعه این تلاشها باعث شد، تشکلها و چهرههای شاخص سیاسی ایران در حمایت از حقوق جامعه الجیبیتیپلاس در سپهر سیاسی پس از جمهوری اسلامی به صورت علنی اعلام موضع کنند. یکی از شاخصترین این اعلام مواضع در منشور مطالبات حداقلی ۲۰ تشکل صنفی و مدنی مستقل و غیردولتی ایران در روز سهشنبه، ۲۵ بهمنماه ۱۴۰۱ بود که در بند چهارم آن به صراحت درباره لزوم به رسمیت شناختن حقوق جامعه کوییر ایران صحبت شده است.
جنبش دانشجویی نیز که در سالهای حاکمیت جمهوری اسلامی عمدتا گفتمان خود را در دوگانه بسیج-انجمن اسلامی محدود و گرفتار میدید، با خیزش «زن، زندگی، آزادی» وارد فصل نوینی از مطالبات خود شد.
با شروع خیزش مهسا، دانشگاهها تا ماهها بار تداوم اعتراضات را به دوش میکشیدند، دانشگاههایی که در آن دانشجویان دختر بدون حجاب اجباری و بی رعایت تفکیک جنسیتی دست در دست دانشجویان پسر ماهها به اعتراضات خود ادامه دادند.
در خیزش مهسا، دانشجویانی که بخش اعظم آنها را شهروندان نسل زد (جن زی) با دیدگاههای مدرنشان، تشکیل میدادند تصویری بسیار متفاوت از سایر اعتراضات دانشجویی در دهههای گذشته را ترسیم میکرد و از پوستاندازی جنبش دانشجویی و حرکت آن به سمت خواستههایی بسیار پیشروتر خبر میداد.

سال ۱۹۰۴ میلادی، ولادیمیر لنین، عنوان استعاری «یک گام به پیش و دو گام به پس» را برای مجموعه انتقاداتش بر کنگره دوم احزاب سوسیال-دموکرات روسیه برگزید.
او فکرش را هم نمیکرد که این عنوان و ساز و کار یکدستسازی نظری و عملی همه احزاب و تبعیت آنها از مرکزیت، ۱۲۰ سال بعد همچنان الگویی برای رهبری جمهوری اسلامی باشد.
دو دوره انتخابات حداقلی که در میان آنها یک خیزش تعیینکننده، «زن، زندگی، آزادی»، سربرآورد و معادلات قدرت را تغییر داد، چارهای جز تغییر وضعیت موجود نداشت.
جمهوری اسلامی از سویی نمیتوانست با روش پیشین، خالصسازی را ادامه دهد که ناکارآمدی آن آشکار بود و از سوی دیگر نمیتوانست تمام و کمال به خواستههای اکثریت تن بسپارد؛ که معنای آن شکستن شالودههای حکومت میشد. پس کلیدواژه «وفاق ملی» که هم اغواگری لازم را در خود داشت و هم احزاب کوچک و بزرگ حکومت را که هر چه بیشتر به سمت افتراق و تقابل میرفتند، گرد یک سیاست کلی مجموع و چون شعبدهای آشکار کرد.
اما شعبدهای که در قامت یک سیاست کلی امنیتی جلوه کرد، نه از روز انتخابات ریاست جمهوری که پیش از آن، از زمان سرکوب یکپارچه خیزش مهسا، کشتارهای خیابانی و اعدامهای فراقضایی و حمله به گروههای اکثریت مخالف با همکاری کامل همه ظرفیت سیاسی و امنیتی حکومت از جمله اصلاحطلبان پیش رفت. سیاستی که این روزها حلقه آخرین خود را کامل میکند.
بازگشت از دولت روحانی و رئیسی
در روزهایی که تلاش برای اعتبارزدایی از خیزش انقلابی و اپوزیسیون آغاز شد، مجموعه اقلیت به اسم اصلاحطلبی به جبهه مخالف حکومت حمله میکرد، به اسم لیبرال به چپ و به اسم ملی گرایی به همه دیگران.
«وفاق ملی» وفاق میان اقلیتی بود که مجموع آرای آن در آخرین انتخابات ریاست جمهوری با وجود آنهایی که با شک و تردید در دور دوم رای دادند، به ۵۰ درصد هم نرسید. وفاقی در گروههای حکومتی که با تثبیت یک دولت به اسم میانه روی، دو گام به پس برود و به لحظه آغاز دولت حسن روحانی در عنوان «اعتدال» برگردد، یعنی بازگشتن از دولت ابراهیم رئیسی و دولت روحانی.
بازگشتن از این دو برای حکومت بازگشتن از بسیاری وقایع بود: بازگشتن از اعتراضهای دی ۹۶، بازگشتن از آبان ۹۸ و بازگشتن از «زن، زندگی، آزادی»؛ اگر چه نیمی از ارادهاش را تحمیل کرده بود و بازگشتن از توافق با آمریکا و ایستادن بر شکاف اصلی جنبش سبز، حذف محمود احمدینژاد و همراهی با نظام (علی خامنهای) یا ایستادن در برابر آن!
حمله به اکثریت خاموش
یک گام به پیشِ حکومت اما از لحظه حضور مسعود پزشکیان آغاز شد؛ از زمانی که گفتمان «مهم است که رییسجمهور چه کسی است» را اصلاحطلبان باب و با یک پشتوانه رسانهای بالا، آن را در بوق کردند. این گزینه با حمله مداوم آنها به اکثریتی که از پی سرکوب سکوت کرده بود، همراه شد، با این گزاره اصلی که اپوزیسیون راهکاری ندارد و باید از فرصت تغییر مورد نظر حکومت استقبال کرد.
همین بود که نامه عباس عبدی به محمد خاتمی، پرده از یک وضعیت دیگر برداشت. جایی که تاکید کرد: «در حال حاضر جبههبندی سنتی اصلاحطلب-اصولگرا سالب به انتفای موضوع شده است ... باید با نیروهای جدید از اصولگرایان درون ساختار قدرت ... همفکری، همراهی و اقدام کرد.»
مدلول این نامه سرگشاده که در دفاع از دولت پزشکیان منتشر میشد چیزی جز تایید خامنهای و تاکیدهای مداوم پزشکیان نبود که گفت اگر خامنهای نبود «من هم رییسجمهور نبودم»؛ جمله نمادینی که منشاء سیاست کلی امنیتی را نشان میداد.

اپوزیسیون جعلی
به دنبال تثبیت دولت اما این گام تازه رو به پیش زمانی کامل میشد که جای خالی اپوزیسیون اصلی با اپوزیسیون جعلی و البته داخلی و قابل کنترل عوض شود. همچنین باید از مخالفان و آخرین حلقههای مقاومت آنها اعتبارزدایی میشد و نهایتا بخشی از وفاق حکومتی، اپوزیسیون خودش شود.
جایی که محمد قوچانی گفت: «مسعود پزشکیان گزینه اول جبهه اصلاحات نبود ... چون زیر بار حاکمیت خاتمی نرفت ... خاتمی خواهان نامزدی بود که حاکمیت او را بپذیرد و ملت به او رای دهد نه مانند مصطفی تاجزاده که در سال ۱۴۰۰ رد صلاحیت شد و نه مانند مصطفی معین که در سال ۱۳۸۴ رای نیاورد.»
به این معنا که تکلیف تاجزاده و اصلاحطلبان تندرو مشخص است و البته که خاتمی همچنان در برابر پزشکیان بر کشیده میشود.
حمله به چهرههای مهم دیگری که در آخرین خط مقاومت بودند، حلقه را کامل کرد.
بازی حقیرانه اقلیت با نامه فائزه هاشمی رفسنجانی از زندان اوین کامل شد که زندانیان زن معترض را هدف گرفت.
فائزه هاشمی تمامی سوی مقابل را یکپارچه دیکتاتور نامید و به گفته گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی که پاسخ او را داد، «ندامتنامهای» از همراهی با اکثریت نوشت. همراهیای که حالا دیگر سودی برای هاشمی و اصلاحطلبان ندارد.
فائزه هاشمی مبارزین را فاشیستهایی خوانده که با مستبدین فرقی ندارند و نوشت: «ما مبارزین طبلی توخالی و دیکتاتورهای حقیری بیش نیستیم.از دموکراسی و فرهیختگی میگوییم ولی با زبانی سرکوبگر و طرد کننده دیگری بازتولید سلطه و استبداد را رقم میزنیم .... تنها راه رسیدن به آزادی و عدالت و برقراری یک حکمرانی خوب، اصلاحات و بهویژه اصلاحات ساختاری است.»
همزمان با نامه فائزه هاشمی که به آزادی مشروط او منجر شد تا به صف اپوزیسون جعلی بپیوندد، اولین نشست خبری پزشکیان و گفتههای او درباره رفع حصر تایید دیگری بر این ماجرا گذاشت.
او در پاسخ به سوالی درباره محصورین جنبش سبز گفت: «مشکل آقای کروبی حل شده است. برای آن یکی هم داریم کار میکنیم. نباید در برابر نظام ایستاد.»
این مهم نیست که «آن یکی» که اسمش را هم بر زبان نمیآورد میرحسین موسوی است، بلکه مهم جمله نهایی اوست: «در برابر نظام نباید ایستاد.»
جملهای کلیدی که بیش از پزشکیان، خامنهای به آن باور دارد و حالا اصلاحطلبان هم پشت سیاستهای کلی او ایستادهاند؛ ایستاده و آماده برای اپوزیسیون دولت مستقر بودن.
آن سوی ائتلاف حکومتی اما محمدباقر قالیباف و طرفدارانش هم از قافله عقب نماندند و در پی ندامتنامه فائزه هاشمی به رسم و راه گازانبری خودشان خواهان یک همهکشی زندانیان سیاسی شدند.
عبدالرضا داوری، از همراهان و مشاوران قالیباف، در شبکه ایکس نوشت: «چپکشی بزرگترین خدمت به ایران و ایرانی است .... اگر میخواهید ایران زنده بماند، چپها را زنده نگذارید. اینک بهخاطر ایران، تابستان ۶٧ دیگری لازم است.»
این حلقه نهایی را محمدرضا جلائیپور، روزنهگشای مشهور اصلاحطلبان بست و گره زد، وقتی در یک مناظره با موضوع وفاق یا انسداد سیاسی در ایران، گفت: «تغییر حکومت یعنی باز کردن درهای جهنم بر روی ایران.»
این بازی حقیرانه اقلیت در برابر اکثریت خاموش که از پی سرکوبی سخت برآمد، جز به همراهی اصلاحطلبان با سیاست امنیتی خامنهای ممکن نبود و «یک گام به پیش و دو گام به پس» او را به حیطه عمل نمیآورد، حتی اگر به نقطه قبل از روحانی بدون موسوی برگردند.
با اینکه سعی لنین برای بازگشت از شکستهای پیشین با یکدستکردن احزاب کوچک در یک حزب بزرگ که از سیاستهای کلی رهبری تبعیت کند موفقیتآمیز بود اما سرانجام آن به سرکوب تجدیدنظرطلبان انجامید و فروپاشی دیکتاتوری تمام و کمال و سیاهی که در زمره جنایتهای بزرگ جهان قرار گرفت.
جمهوری اسلامی نمیتواند از این حقیقت بگریزد که اکثریت جامعه بهزودی خواستار تغییرات بنیادیتر خواهند شد. اینکه همه دیکتاتورهای جهان از الگوهای مشابهی در شرایط مشابه استفاده میکنند مورد توافق بسیاری از تحلیلگران است اما در مورد مقایسه، سرانجام شوروی و جمهوری اسلامی هم احتمالا مشترکاتی خواهد داشت که آینده آن را نشان میدهد.
جمشید برزگر، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی: جمهوری اسلامی در هیچ یک از امور زیربنایی و زیرساختها سرمایهگذاری نکرده و صرفا مشغول چپاول برای بهرهبرداری خود است و هیچ اهمیتی به جان و سلامت کارگران نمیدهد.
رضا غیبی، روزنامهنگار اقتصادی در گفتوگو با ایراناینترنشنال، به بررسی آمار بالای سوانح کاری در معادن ایران پرداخت.
او گفت اکثر معادن در ایران بین گروهها و حلقههای مختلف قدرت تقسیم شدهاند که بخش بیشتر آنها، حاکمیت شبهدولتی و امنیتی و نظامی دارند.
به گفته این روزنامهنگار اقتصادی، صاحبان این معادن به جای برنامهریزی توسعه، به خامفروشی روی آوردهاند و سعی میکنند با حداقل هزینه، بیشترین بهرهوری را داشته باشند.
غیبی تاکید کرد که به همین دلیل هم در این حوزه، سرمایهگذاری انجام نمیگیرد تا بیشترین سود را نصیب مالکان معادن کند و در نتیجه، میزان حوادث ناگوار در معادن زیاد است.
او یادآور شد که بسیاری از این مالکان حکومتی، از حداقل امکانات و تجهیزات در معادن بهره میبرند چراکه به دنبال سود حداکثری هستند.
به گفته غیبی، توسعه و ایمنی و جان کارگران برای صاحبان معادن و در ابعاد کلانتر برای حکومت، هیچوقت در اولویت نبوده است.

وقتی از جنبش فراگیر و دنبالهداری چون «زن، زندگی، آزادی» حرف میزنیم، از جنبشی مدنی میگوییم که تاریخی پشت سر دارد. تاریخی از فریادهای خاموش شده، جانهای از دست رفته، اعتراضات سرکوب شده، ناکامی جمعی، خشم انباشته و زندگی دریغ شده.
«زن، زندگی، زندگی» اما اگرچه دنباله پیشبینیپذیرِ بیش از چهار دهه اعتراض تحت سرکوب است، با جنبشهای اعتراضی پیش از خود تفاوتهایی بنیادین هم دارد. تفاوتهایی که برخی از آنها بهسادگی قابل پیشبینی نبودند.
نقطه نقطههایی که خطی ممتد ساختند
قتل مهسا ژینا امینی ۲۲ ساله در بازداشت گشت ارشاد جمهوری اسلامی و انفجار خشم مردم در پی آن، در شرایطی صورت گرفت که حکومت مطمئنتر از همیشه به نظر میرسید. تجربه بیش از چهار دهه سرکوب سازمانیافته و جوابداده پشت سرش بود و در هراسافکنی حکومتی هم دست بالا را داشت.
هر گاه ناراضیان در قامت معترض به خیابان آمده بودند، حکومت سرکوب و خفهشان کرده بود و حالا قتل دختر جوانی از «حاشیه غربی» کشور هم قرار نبود دردسر بیشتری برای الیگارشی حاکم فراهم کند اما کرد. شاید از جمله به خاطر همان کولهبار خشم و نفرت و جان به لب رسیدگی که دیگر نمیتوانست قتل دختر جوانی به بیگناهی مهسا امینی را هم تاب آورد.
تنها دو ماه پیش از این قتل، سپیده رشنو در اعتراض به حجاب اجباری، بازداشت، وادار به اعتراف اجباری در تلویزیون حکومتی و محکوم و زندانی شد.
پنج سال قبل از آن، ویدا موحد بود که روسری خود را بر سر چوب زد تا به حجاب اجباری اعتراض کند و کارزار «دختران خیابان انقلاب» را کلید بزند. محکوم و محبوس و محوش کردند.
۲۹ سال پیش از قتل مهسا، هما دارابی است که در اعتراض به اجباری شدن حجاب و سرکوب و حذف گسترده زنان در میدان تجریش تهران خودسوزی کرد.
همه این اعتراضهای فردی و حتی اعتراضهای گستردهتر جمعی پیش و پس از آن، در یک نقطه مشترکاند: شنیده نشدن صدای زنان و به رسمیت شناخته نشدن اعتراض ایشان.
و این ایبسا مهمترین ویژگی باشد که جنبش «زن، زندگی، آزادی» را از اعتراضهای پیش از خود متمایز میکند.
زنان در این جنبش، سرانجام پس از بیش از چهار دهه، توانستند مسالهای به نام مساله زنان و حق تضییع شده نیمی از جامعه بر بدن و سرنوشت خود را به موضوع و چالشی همگانی بدل کنند. گویی جامعه برای اولینبار صدای زنان را میشنید.
آن بادپاسواران و این پیادگان
اعتراضهای مردمی علیه حکومت جمهوری اسلامی کمابیش همسن و سال خود حکومت است.
چراغ اول را زنان روشن کردند. پنج تا هشت هزار زن معترض، در اولین روز جهانی زنان پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، زیر برفی که یکریز میبارید مقابل دانشگاه تهران جمع شدند تا یادآوری کنند که «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم».
روایتهای متعدد از افزایش جمعیت معترضان به ۱۵ هزار نفر هم خبر دادهاند.

این اولین اعتراض اما در جو تبزده انقلابی جدی گرفته نشد. زنان حرفی داشتند که در آن فضا به گوش نمیرسید. جامعه برای شنیدن آن حرف باید سالها سرکوب را پشت سر میگذاشت.
در فاصله این اولین اعتراض خیابانی تا خیزش ۱۴۰۱، شهروندان معترض بارها به دلایل مختلف به خیابان آمدند و شعار دادند و هر بار بیشتر و شدیدتر سرکوب شدند.
در این سالها، گاز اشکآور به باتوم و باتوم و تفنگ و تفنگ به گارد ضدشورش و گارد ضدشورش به استقرار تکتیراندازان بر بامهای شهر بدل شد.
در دومین اعتراض بزرگ خیابانی، گروههایی مثل مجاهدین، رنجبران، پیکاریها، فداییون و طرفداران بنیصدر که هنوز از صحنه سیاسی ایران محو نشده بودند به خیابان آمدند و درگیریها از پایتخت به کلانشهرهای دیگر هم رسید.
اگر اولین اعتراض گستردهترین بود، دومین را باید تعیینکنندهترین بدانیم، چرا که به انحلال احزاب، حبس و تبعید فلهای معترضان و اعدام دستهجمعی هزاران مخالف سیاسی در دهه ۶۰ انجامید و چراغ اعتراضها را برای سالها پس از خود خاموش کرد.
آن سالها، سالهایی بود که حکومت نوپا قدرت کشسانی جامعه را میآزمود و پایههای اقتدار مذهبخو و انسانستیزش را با تحمیل شکلی از فلج و خفگی جمعی به جامعه بنا مینهاد.
جنگ طولانی و خانمانسوز با کشور همسایه هم بر همه چیز سایه افکند و جامعهای که آن همه برای استقلال و آزادی فریاد زده بود، هر روز خمودهتر شد.
طرفه آن که فروغ فرخزاد در شعر بلند «دیدار در شب» بی آن که آن روزگار را دیده باشد از چنین مشاهدهای سخن به میان آورده: «پس این پیادگان که صبورانه/ بر نیزههای چوبی خود تکیه دادهاند/ آن بادپاسواراناند»؟
نمره قبولی سپاه پاسداران!
جامعه سرخورده و جنگدیده، دهه ۷۰ را با اعتراضهای تازهای آغاز کرد.
فریادها حالا ۱۱ سال پس از آخرین اعتراض بزرگ خیابانی، از کوی طلاب مشهد به گوش میرسید. ماموران سرکوب یکی از معترضان و دو کودک دانشآموز را کشتند و اعتراضها را با حکم اعدام برای چهار نفر از معترضان «علاج» کردند.
مردی که این احکام را صادر کرد و محکومان را با قید فوریت پای چوبه دار فرستاد کسی نبود جز ابراهیم رئیسی، از اعضای «هیات مرگ» که در دهه پیش از آن هم برای هزاران مخالف سیاسی همین سرنوشت را تعیین کرده بود.
تنها سه سال بعد، دور تازهای از اعتراضات این بار از اسلامشهر و قزوین آغاز شد. اعتراضهای دو روزه قزوین و شورش چهار روزه اسلامشهر این بار با استفاده از هلیکوپترهای ارتش و گارد ضدشورش سرکوب شد. این اولین بار بود که سپاه پاسداران رسما ماموریت سرکوب معترضان را به عهده میگرفت. مهمترین قرارگاه امنیتی سپاه پاسداران -قرارگاه ثارالله تهران- از این اولین آزمون سربلند بیرون آمد و در چهار روز توانست اعتراضهای مردمی را «علاج» کند.

در عصر پیشااینترنت، آمار کشتهشدگان این اعتراضها هرگز بهدقت و از سوی منابع قابل اتکا منتشر نشد. از تعداد کشتهشدگان اعتراضهای قزوین تقریبا اطلاعی در دست نیست و تنها آماری که از کشتهشدگان اعتراضهای اسلامشهر در دست داریم آمار ۵۰ نفرهای است که داریوش فروهر در مصاحبه با رسانههای خارجی اعلام کرد؛ مخالف سیاسی سرشناس جمهوری اسلامی که خود تنها سه سال پس از آن، در قتلهای زنجیرهای با چاقوی حکومت اسلامی به قتل رسید.
مهدی بازرگان، اولین نخستوزیر ایران پس از انقلاب ۵۷، بعدتر به رادیو بیبیسی گفت: «هیچ قدرتی نمیتواند تا ابد روی سرنیزه بنشیند.»
با این حال جمهوری اسلامی همچنان روی سرنیزه نشست و در تیر ۱۳۷۸، لباس شخصیها و نیروهای بسیج و حزبالله را به فرماندهی سپاه پاسداران به کوی دانشگاه فرستاد تا یکی از شدیدترین سرکوبها را علیه دانشجویان معترض رقم بزنند. دستکم چهار نفر کشته، تعداد زیادی از دانشجویان زخمی، بازداشت و شکنجه شدند و بعضی هم ناپدید.
این نخستین اعتراض گسترده علیه جمهوری اسلامی پس از انقلاب ۵۷ بود که توجه رسانههای جهان را به خود جلب کرد. دانشجویان معترض به سوی «خط قرمز» حکومت حرکت کردند، یعنی خیابان جمهوری و بیت رهبری.
سعید حجاریان که به تئوریسین اصلاحات شهرت دارد، بعدها گفت که فرمانده وقت سپاه پاسداران اعلام کرده بود خیابان جمهوری خط قرمز سپاه است و هر کس را که از این خیابان پایینتر بیاید خواهند زد.
حجاریان تعریف میکند که چهطور شخصا مسیر تظاهرات اعتراضی دانشجویان را از بیت رهبری به سوی کوی دانشگاه برمیگرداند.
محمد خاتمی، رییسجمهوری وقت، کمی بعدتر گفت: «به یاری خداوند این بلوا نیز خاموش شد».
جنبش سبز و ظهور شهروند-خبرنگاران
تا دور بعدی اعتراضهای دانشجویان در سال ۱۳۸۲ که محمدباقر قالیباف، به گفته خودش آماده بود تا معترضان را به عنوان فرمانده ناجا «لوله» کند، سپاه پاسداران و بسیج و نیروهای لباس شخصی با بیش از دو دهه تجربه در سرکوب هر گونه اعتراضهای مردمی، حسابی کارآزموده شده و همه جور امتحان پس داده بودند.
سال ۸۸ که اولین جنبش اعتراضی رنگین در اعتراض به انتخابات مناقشهبرانگیز ریاستجمهوری شکل گرفت، جمهوری اسلامی به انواع شیوههای سرکوب مسلط بود.
۲۵ خرداد ۱۳۸۸، نزدیک به سه میلیون نفر در گستردهترین تظاهرات اعتراضی علیه حکومت شرکت کردند. نهادهای حقوق بشری از کشته شدن صدها نفر در این اعتراضها خبر دادهاند. تعدادی از معترضان با شلیک گلوله و تعدادی از جمله در بازداشتگاه کهریزک کشته شدند. خودروهای نیروی انتظامی در مواردی مردم را زیر گرفتند. کسانی را از روی پل عابر پیاده پرتاب کردند و بعضی دیگر را با ضربههای باتوم کشتند. رهبران این جنبش اعتراضی از آن زمان تا کنون که ۱۵ سال میگذرد، همچنان در حبس خانگی به سر میبرند.
اتفاق بیسابقهای که جنبش سبز را از اعتراضهای پیش از خود متمایز میکرد، ظهور شهروند-خبرنگاران بود. همزمان با گسترش اینترنت در ایران و ظهور شبکههای اجتماعی، این اولین بار بود که معترضانِ بیرسانه و بیصدا، فرصت پیدا کرده بودند تصویر و صدای سرکوب حکومتی را ضبط و منتشر کنند.

انتشار گسترده ویدیوی قتل ندا آقاسلطان ۲۷ ساله با شلیک گلوله نیروی انتظامی، وسط خیابان و در برابر چشمهای حیرتزده هزاران شهروند معترض، از لحظههای عطف این اعتراضات بود که معترضان را برافروختهتر میکرد.
۱۳ سال بعد از قتل حکومتی او، تصویر زنی دیگر، مهسا ژینا امینی ۲۲ ساله بود که قتل حکومتیاش خشم سالیان مردم و این بار مخصوصا زنان ایرانی را به فریاد اعتراض بدل کرد.
دهه ۹۰ و تعیین تکلیف با اصلاحطلب و اصولگرا
اعتراضهای دی ماه ۹۶ شاید اولین اعتراض بزرگ مردمی علیه جمهوری اسلامی باشد که نیروهای موسوم به اصلاحطلب نه آغازگر آن بودند و نه از نیروهای موثر در آن.
دامنه تظاهرات اعتراضی این بار از آنچه در سال ۱۳۸۸ رخ داد گستردهتر بود. راهپیماییهای اعتراضی ۱۰ روز طول کشید، بهسرعت به ۱۰۰ شهر رسید و در ۴۲ شهر درگیری رخ داد.
بعضی منابع از دستگیری تا هشت هزار نفر در دی ماه ۹۶ خبر دادهاند.
شعار تعیینکننده «اصلاحطلب، اصولگرا/ دیگه تمومه ماجرا» اولین بار از گلوی معترضانِ دی ماه ۱۳۹۶ بود که بیرون آمد. دستکم ۵۰ نفر کشته شدند و بار دیگر حکومت اعتراضهای مردمی را «علاج» کرد اما نزدیک به دو سال بعد، آتشی که با توسل به سرکوب خاموش شده بود بار دیگر در آبان ۱۳۹۸ زبانه کشید.
اعتراضهای این بار در ۲۹ استان گسترده بود و بیش از هزار و ۵۰۰ کشته به جا گذاشت.
این افزایش ۲۰۰ درصدی قیمت بنزین بود که مردم را به خیابانها آورد اما نفرت از حکومت مستقر و سرکوبهای گذشته، خیلی زود جهت و موضوع شعارهای اعتراضی را عوض کرد و حتی برای اولین بار از سال ۱۳۵۷ تا آن زمان، شعارهایی علیه حجاب اجباری هم سر داده شد؛ هر چند هنوز کمرنگ و بسیار در حاشیه.
امروز که در دومین سالگرد «زن، زندگی، آزادی» به آن سالها نگاه میکنیم ای بسا بتوانیم ریشههای این جنبش فراگیر را در اعتراضات ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ بازشناسیم.
دهه ۱۴۰۰؛ شکلگیری قدرتی نو
آغاز دهه ۱۴۰۰ در ایران، پایان هر گونه پردهپوشی و رودربایستی میان حکومت جمهوری اسلامی و مردم است.
اگر در جنبش سبز معترضان سراغ رای خود به دولتی تازه در چارچوب حکومت مستقر را میگرفتند و میپرسیدند «رای من کو؟»، در جنبش مهسا، خواستار سرنگونی شخص خامنهای شدند و فریاد زدند: «این آخرین کلامه/ هدف کل نظامه ...»
اگر در دهه ۹۰ خورشیدی، گرانی و تورم و بیکاری و معیشت هسته مرکزی اعتراضها را شکل میداد، در دهه ۱۴۰۰، معترضان با شعار «زن، زندگی، آزادی» نشان دادند دریافتهاند تامین حقوق اقتصادی و معیشتی یک جامعه بدون تحقق برابری جنسیتی، بدون بیرون راندن حکومت دینی از زندگی روزمره شهروندان و بدون مطالبه آزادیهای سیاسی و اجتماعی ممکن نخواهد شد.
ای بسا از همین روست که دو سال پس از شکلگیری این جنبش و سرکوب شدید آن، دو سال پس از کشتار معترضان و از حدقه درآوردن چشم جوانان معترض، این جنبش همچنان به هزار شیوه ادامه دارد.

جنبش «زن، زندگی، آزادی»، زندگی روزمره را به مبارزه سیاسی و انتخابهای ساده شهروندی را به مقاومت مدنی در برابر حکومت تمامیتخواه بدل کرده و از همین روست که شعله آن همچنان گیرا و داغش همچنان بر دلِ داغدیدگان و دادخواهان است. گویی در آن غروب بیست و پنجم شهریور ماه ۱۴۰۱، در خیابان الوند تهران، مقابل بیمارستان کسری، جامعه ایران در نقطهای قرار گرفت که نقطه نقطههای بیش از چهار دهه گذشته در آن به هم پیوستند و خطی از مقاومت آفریدند.
قدرتی نو که از خواست طبیعی شهروندان برای زندگی کردن به شیوه خود و با حقیقتهای متکثر و متنوع خود برمیآید.
چهار دهه اعتراض کمابیش مستمر و همافزا در ایران هنوز به مقصد خود که ایرانی آزاد و بدون جمهوری اسلامی است نرسیده اما راه درازی را پشت سر گذاشته و در میانه راه، چراغهای بسیاری را روشن کرده. چراغ، چراغ تا پایان این شب سیاه.