مرتضی کاظمیان، عضو تحریریه ایراناینترنشنال درباره دور پنجم مذاکرات تهران و واشینگتن گفت: «جمهوری اسلامی در ضعیفترین موقعیت خود در دیپلماسی قرار دارد و آمریکا نیز این را میداند؛ به همین دلیل تمایل تهران برای مذاکره و حلوفصل مسائل با آمریکا بسیار بیشتر است.»
مئیر جاودانفر، تحلیلگر مسائل اسرائیل، در گفتوگو با ایراناینترنشنال درباره تیراندازی مرگبار واشینگتن گفت: «اشتباهات اسرائیل و شکست در روند صلح با فلسطینیان قابل انکار نیست، اما به نظر میرسد در حال حاضر مسئله فلسطین به بهانهای برای نفرتپراکنی علیه اسرائیلیها و یهودیان در سراسر جهان تبدیل شده است.»

یک سال پس از سقوط بالگرد حامل ابراهیم رئیسی، رییس پیشین دولت در جمهوری اسلامی، همچنان پرسشهایی جدی درباره ماهیت این سانحه، پیامدهای آن و تاثیرش بر معادلات قدرت در ساختار حاکم جمهوری اسلامی مطرح است.
اگرچه روایت رسمی حکومتی، این حادثه را ناشی از «شرایط اقلیمی پیچیده» و «مه غلیظ» میداند، اما در فضای عمومی و رسانهای، تحلیلها عمدتا معطوف به تاثیرات سیاسی مرگ ناگهانی رئیسی بر موقعیت علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، بوده است.
روایت رسمی؛ حادثهای طبیعی بدون شائبه دخالت
ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، در گزارش نهایی خود تاکید کرده که تمامی سامانههای پروازی بالگرد فعال بودهاند و هیچ نشانهای از انفجار، حمله موشکی، خرابکاری سایبری یا نقص فنی مشاهده نشده است. مکالمات خلبان نیز تا لحظه سقوط، عادی گزارش شدهاند. این گزارش، بهصراحت فرضیه خرابکاری یا دخالت خارجی را رد میکند.
با این حال، پرسشهایی در افکار عمومی همچنان باقی است: چرا از میان سه بالگرد، تنها بالگرد حامل رئیسی دچار سانحه شد؟ چرا حتی پس از گذشت یک سال، ابهامات ماجرا همچنان زنده است؟ و چرا نهادهای امنیتی و رسانهای حکومت، بهجای پاسخگویی شفاف، به تکرار روایتهایی پراکنده و گاه متناقض بسنده کردهاند؟
مهرهای کلیدی که حذف شد؟
ابراهیم رئیسی، از زمان تصدی تولیت آستان قدس رضوی تا ریاست قوه قضائیه و سپس ریاستجمهوری، همواره از چهرههای وفادار به رهبر جمهوری اسلامی محسوب میشد.
بسیاری، او را از نامزدهای اصلی جانشینی خامنهای میدانستند. سابقهاش در «هیئت مرگ» دهه شصت، نزدیکیاش به بیت رهبری و مشارکت در سرکوب مخالفان، او را به یکی از عناصر کلیدی جناح تندرو نظام تبدیل کرده بود.
با این حال، کارنامه او در دوران ریاستجمهوری بهشدت زیر سوال بود. تورم افسارگسیخته، سقوط ارزش ریال، افزایش نارضایتی عمومی و ناتوانی دولت در مدیریت بحرانها، از رئیسی چهرهای ضعیف و ناکارآمد ساخت؛ چنانکه به گزارش رویترز، حتی مجلس خبرگان نیز او را از فهرست نامزدهای بالقوه رهبری کنار گذاشته بود.
فرصتهای پس از بحران
سقوط بالگرد رئیسی و کشتهشدن ناگهانی او، فرصت تازهای برای خامنهای فراهم کرد؛ فرصتی که شاید انتظارش را نمیکشید، اما بهشدت به آن نیاز داشت. خامنهای توانست در فقدان رئیسی، از «دولت مقاومت» بهسوی «دولت مذاکره» چرخشی ملموس انجام دهد، آن هم بدون پرداخت هزینههای مرسوم تغییر مسیر.
او در سخنرانی خود در سالگرد این حادثه، اذعان کرد که در دوران رئیسی نیز مذاکرات غیرمستقیم با آمریکا در جریان بوده، اما بینتیجه مانده است. این اعتراف، گرچه خبر تازهای نبود، اما دست رهبر را برای تغییر مسیر بازتر میگذارد.
برخی تحلیلگران، از جمله در گاردین و والاستریت ژورنال، نوشتهاند که حذف رئیسی مسیر را برای انتقال رهبری به مجتبی خامنهای، پسر رهبر جمهوری اسلامی، هموارتر کرده است؛ گمانهای که همزمان با تلاش رسانههای وابسته به نهاد رهبری برای تطهیر چهره مجتبی و پررنگکردن وفاداریاش به «سید علی»، تقویت میشود.
در غیاب شفافیت، شایعه رونق میگیرد
در غیاب روایت رسمی قابلاعتماد، روایتهای غیررسمی و گاه تخیلی در فضای عمومی گسترده شدهاند؛ از فرضیههای مربوط به خرابکاری از سوی اسرائیل، آمریکا یا جمهوری آذربایجان، تا داستانسازیهای نمادین درباره «خرسهایی» که رئیسی را خوردهاند.
در همین بستر، حتی «کتاب خاطرات جعلی رئیسی» نیز منتشر شد و فایلهای صوتی ساختگی در فضای مجازی دستبهدست شد.
در تازهترین اظهارنظر رسمی، عباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، تاکید کرد که اسرائیل نقشی در این حادثه نداشته است.
چشمانداز قدرت پس از رئیسی
برخی از ناظران معتقدند حذف رئیسی از معادلات قدرت، نوعی بازتوزیع فرصتها در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی را به همراه داشته است.
اکنون، چهرههایی از حلقههای نزدیک به بیت، سپاه، قوه قضاییه و جریانهای امنیتی، خود را واجد صلاحیت برای جانشینی میدانند. در عین حال، فضا بهگونهای باز شده که رقابت میان جناحها تشدید شده، اما افق آینده برای مردم همچنان تیره و مبهم است.
نظام جمهوری اسلامی، اگرچه تلاش دارد این واقعه را در قالب «شهید خدمت» و «حادثهای طبیعی» بازتعریف کند، اما بسیاری در داخل و خارج از کشور، آن را نه پایان یک دوره، بلکه آغاز مرحلهای تازه از منازعه قدرت میدانند؛ مرحلهای که شاید بیش از هر زمان دیگری، به آینده نقش مجتبی خامنهای در ساختار قدرت مرتبط باشد.
ما در «برنامه با کامبیز حسینی» از شما پرسیدیم: خامنهای با مرگ رئیسی، چه از دست داد و چه به دست آورد؟
نسخه کامل این برنامه با حضور نعمیه دوستدار را این پایین میتوانید تماشا کنید.

با به بنبست رسیدن مذاکرات میان ایران و آمریکا و کاهش خوشبینیهای اولیه، احتمال شکست کامل گفتوگوها بیش از گذشته شده است. در صورتی که دو طرف از مواضع خود عقبنشینی نکنند، خطر وقوع جنگ و حمله مستقیم از سوی آمریکا و اسرائیل افزایش خواهد یافت.
علی خامنهای بر حفظ برنامه غنیسازی اورانیوم تاکید دارد، در حالی که ایالات متحده بهصراحت اعلام کرده اجازه چنین کاری را نخواهد داد.
آمریکا معتقد است که هر میزان از غنیسازی اورانیوم، جمهوری اسلامی را یک گام به سوی توانمندی ساخت سلاح هستهای نزدیکتر میکند، اما اگر جمهوری اسلامی بخواهد واقعا چنین سلاحی را تولید کند، مسیر آن چیست؟ در گذشته چه اقداماتی انجام داده و چه کسانی در این پروژه نقش کلیدی داشته و دارند؟
پروژه آماد؛ تلاش پنهان برای ساخت سلاح هستهای
پروژه موسوم به آماد، همان پروژه مخفی ساخت سلاح هستهای جمهوری اسلامی ایران است که به گفته نهادهای اطلاعاتی آمریکا، از سال ۱۳۸۲ آغاز شده است. با افشای این برنامه و فشارهای بینالمللی، پروژه ظاهرا متوقف شد، اما شواهد نشان میدهد فعالیتها در قالب ساختارهای جدید ادامه یافتهاند.
یکی از چهرههایی که از ابتدای امر مظنون به هدایت این برنامه بود، محسن فخریزاده، سردار ارشد سپاه پاسداران بود. نام فخریزاده نخستینبار پس از افتادن یک لپتاپ حاوی اطلاعات محرمانه جمهوری اسلامی به دست سرویسهای اطلاعاتی غربی مطرح شد.
در سال ۱۳۸۹، او نهادی به نام «سازمان پژوهشهای نوین دفاعی» (سپند) را زیر نظر وزارت دفاع تاسیس کرد.
بر اساس ارزیابیهای غربی، سپند محلی برای یکپارچهسازی عناصر مختلف برنامه هستهای جمهوری اسلامی، از جمله طراحی کلاهک، سامانههای حمل و انفجار بوده است.
در سال ۱۳۹۰، خبرگزاری رویترز گزارش داد که محسن فخریزاده در قلب برنامه هستهای نظامی ایران قرار دارد. آژانس بینالمللی انرژی اتمی نیز او را چهرهای کلیدی در تلاشهای مرتبط با فناوری سلاح هستهای معرفی کرد. این گزارش موجب شد نام فخریزاده برای نخستینبار بهطور رسمی در اسناد آژانس ذکر شود.
در سال ۱۳۹۴، آژانس خواستار مصاحبه با فخریزاده و عباس شاه مرادی زواره، استاد دانشگاه شریف و همکار او در پروژههای هستهای شد، اما خامنهای شخصا با انجام این مصاحبهها مخالفت کرد و در یک سخنرانی در دانشگاه امام حسین، بهصراحت با درخواست آژانس مخالفت کرد.
سرقت اسناد هستهای و افشای هویت کامل فخریزاده
در زمستان ۱۳۹۶، سرویس موساد اسرائیل اعلام کرد که آرشیو هستهای جمهوری اسلامی را از انبار محرمانهای در جنوب تهران به سرقت برده است.
یوسی کوهن، رییس وقت موساد گفت هیچکدام از ۲۰ مامور عملیات اسرائیلی نبودهاند. در مجموع ۵۰ هزار سند کاغذی، ۵۵ هزار فایل دیجیتال و ۱۸۳ دیسک به دست موساد افتاد.
بررسی این اسناد، نقش کلیدی فخریزاده را بار دیگر تایید کرد. بنیامین نتانیاهو در یک نشست خبری گفت: محسن فخریزاده رییس پروژه آماد بود. نام او را به خاطر بسپارید.
ترور هدفمند
در سال ۱۳۹۹، محسن فخریزاده در آبسرد دماوند هدف یک عملیات پیچیده ترور قرار گرفت و کشته شد.
این عملیات با استفاده از یک تیربار خودکار با هدایت ماهوارهای انجام شد که پس از شلیک نیز خود را منفجر کرد. رسانههای رسمی جمهوری اسلامی ابتدا از درگیری مسلحانه خبر دادند، اما بعدها مشخص شد که هیچ مهاجمی در صحنه حضور نداشته است. خانواده فخریزاده تایید کردند که حتی صدای شلیک هم شنیده نشده و گلولهها فقط به شخص فخریزاده اصابت کردهاند.
محمود علوی، وزیر وقت اطلاعات، بعدها گفت که عوامل ترور در هر مرحله حدود نیمساعت جلوتر از تیمهای امنیتی جمهوری اسلامی حرکت میکردند و عملا دستگیر نشدند.
جانشین فخریزاده
پس از ترور فخریزاده ، رضا مظفرینیا، یکی دیگر از سرداران سپاه به ریاست سپند منصوب شد. مجلس نیز به دستور خامنهای، سپند را بهعنوان سازمانی مستقل به رسمیت شناخت. طبق مصوبه، این نهاد از نظارت دیوان محاسبات معاف شد و تنها به فرماندهی نظامی عالیرتبه (با محوریت خامنهای) پاسخگوست.
در کنار مظفرینیا، محمد اسلامی، رییس فعلی سازمان انرژی اتمی، نیز از مهرههای کلیدی پروژه است. اسلامی که پس از دولت رئیسی در سمت خود ابقا شده، سابقه همکاری با محسن فخریزاده و عبدالقدیر خان، پدر بمب اتمی پاکستان را دارد. گفته میشود اسلامی از اولین افرادی بوده که با خان در تماس بود.
فرد سوم این حلقه، سعید برجی است که در زمینه چاشنیهای انفجاری فعالیت دارد. طبق اسناد سرقتشده از سوی اسرائیل، برجی در سایت آباده شیراز با همکاری دو پژوهشگر روسی روی چاشنیهای هستهای کار کرده است.
آژانس بینالمللی انرژی اتمی بارها درباره فعالیتهای سایتهای آباده و پارچین از جمهوری اسلامی توضیح خواسته، اما پاسخ مشخصی دریافت نکرده است.
وضعیت کنونی
اکنون محمد اسلامی، رضا مظفرینیا و سعید برجی سه مسئول اصلی برنامه احتمالی ساخت سلاح هستهای جمهوری اسلامی هستند.
بهنظر میرسد که مظفرینیا، بهعنوان چهرهای کمتر شناختهشده اما با اختیارات نظامی گسترده، فرمانده این پروژه باشد.
در واقع شواهد و قرائن نشان میدهد جمهوری اسلامی اگر قرار باشد بمب اتمی بسازد و عواقب آن را هم تحمل کند، فرمانده اصلی این پروژه رضا مظفری نیا است.
تحلیلگرانی مانند دیوید آلبرایت و اولی هاینون معتقدند که جمهوری اسلامی میتواند ظرف چند هفته مواد لازم را برای ساخت یک سلاح هستهای ابتدایی آماده کند و اگر اراده سیاسی وجود داشته باشد، ظرف دو تا سه ماه نخستین سلاح هستهای اولیه را بسازد. تبدیل این سلاح به کلاهک قابل نصب روی موشکهای بالستیک ممکن است تا ۱۸ ماه طول بکشد؛ هرچند گفته میشود جمهوری اسلامی در تلاش برای کاهش این زمان است.
همین نگرانیها موجب شده تا اسرائیل و آمریکا بر این موضوع متمرکز شوند. بهگفته ترامپ، این موضوع یا باید از طریق توافق حل شود یا با حمله نظامی جلو آن گرفته خواهد شد.

در روزگاری که سفرههای مردم ایران کوچکتر شده، بیکاری و ناامنی شغلی پابرجاست و نرخ مهاجرت به شکل نگرانکنندهای افزایش یافته، حکومت تصمیم گرفته چاره بحران جمعیتی را نه در اصلاحات اجتماعی یا اقتصادی، بلکه در نصب بنرهایی بجوید که به شکلی عاطفی، پیشگیری از بارداری را مذمت میکنند.
در یکی از بنرهای تبلیغی که اخیرا در متروی تهران نصب شده، جملهای با این مضمون نوشته شده است: «پرستاری که مرهم زخمهای مادرم شدی، خیلی خانمی.»
روی این جمله، پرده/روکشی کشیده شده و زیر تصویر نوشته شده: «پرستاری که به دنیا نیامد …»

جدا از اینکه تصویر پرده یا روکش چنان مبهم است که چیستی آن معلوم نیست، در بطن این جمله کوتاه، روایتی سنگین نهفته است: اگر از فرزندآوری جلوگیری کنی، مانع ظهور قهرمانان آینده شدهای.
نمونه دیگر کاغذ سوختهای است که روی آن نوشته شده: «آتشنشانی که جان پسرم را نجات دادی، خیلی آقایی.»
و زیر آن آمده: «آتشنشانی که به دنیا نیامد ...»

این تصاویر بیش از آنکه توصیهای به فرزندآوری باشند، تلاش برای القای احساس گناه و عذاب وجدان به کسانی است که نمیخواهند یا نمیتوانند بچهدار شوند.
اما این پیام صریح، فقط یک تبلیغ ساده نیست بلکه فشردهای است از سیاستهای جمعیتی شکستخورده، بحران معنا در حکومت و تلاش مکرر برای کنترل بدن و تصمیم زنان.
هرم جمعیتی واژگون، واکنش تبلیغاتی
بر پایه تازهترین برآوردهای مرکز آمار ایران، جمعیت کشور در سال ۱۴۰۳ به حدود ۸۶ میلیون نفر رسیده و نرخ باروری کل به سطح نگرانکننده ۱.۶ فرزند برای هر زن کاهش یافته است. رقمی که بهروشنی پایینتر از حد جانشینی جمعیت (۲.۱) است و پیامد آن، کاهش پیاپی تعداد تولدهاست.
آمار رسمی سازمان ثبت احوال نشان میدهد برای نخستین بار در تاریخ معاصر، تعداد تولدهای ثبتشده در یک سال به زیر یک میلیون سقوط کرده. در همین حال، فقط ۲۲.۸ درصد از جمعیت کشور در سنین صفر تا ۱۴ سال قرار دارند، در حالی که جمعیت سالمند (۶۵ سال به بالا) اکنون به بیش از ۵.۷ درصد رسیده است.
این روند، نشانهای روشن از شکلگیری یک هرم جمعیتی وارونه در ایران است؛ وضعیتی که در آن، پایههای نیروی کار در حال تضعیف است و بارِ حمایت از جمعیت سالخورده به دوش نسل جوانی افتاده که خود از ناامنی معیشتی و آیندههراسی رنج میبرد.
در چنین بستری، پافشاری حکومت بر راهحلهای نمادین همچون کمپینهای تبلیغاتی ضد پیشگیری از بارداری، بیش از پیش بیربط و در عین حال خطرناک جلوه میکند.
حکومت بهجای سرمایهگذاری در سیاستهای مؤثر فرزندآوری مانند فراهم کردن امنیت شغلی، خدمات رایگان بهداشتی، مسکن و آموزش، به سادهترین و کمهزینهترین ابزار ممکن متوسل شده: خلق گفتمان «گناه پیشگیری» و تقدیس باروری.
خبری از افزایش دسترسی و تشویق افراد با ارائه امکانات نیست و فقط ترویج احساس تقصیر اولویت دارد.
بدن زنانه؛ میدان نبرد سیاستهای ناکارآمد
مطابق ادبیات فمینیستی، کنترل بدن زنان در تاریخ، همواره یکی از ابزارهای دولتهای اقتدارگرا برای کنترل جامعه بوده است. اکنون نیز جوامع مختلف شاهد تلاشی جدید برای بازپسگیری حق تصمیم بر بدن از زنانی هستند که به دلایل اقتصادی، اجتماعی یا حتی شخصی، انتخاب کردهاند بچهدار نشوند.
در این کمپینها، پیشگیری نه به عنوان ابزار آگاهی، که به عنوان مانع تولد «قهرمانان ملی» تصویر شده است.
زنی که تصمیم به باردار نشدن میگیرد، در چشم این روایت، همارز کسی است که جامعه را از یک پزشک، معلم یا پرستار آینده محروم کرده است.
این نوع روایتسازی با بهرهگیری از ابزارهای عاطفی، تلاش میکند تصمیم شخصی را به «جرم فرهنگی» تبدیل کند.
از سقط جنین تا حذف وسایل پیشگیری: سیاستهای حذف اختیار
طی سالهای اخیر، حذف آییودی، قرص ضدبارداری، توبکتومی و وازکتومی از سیستم بهداشت عمومی و همچنین جرمانگاری سقط جنین، بخشی از سیاستهای جمعیتی حکومت بوده است.
این سیاستها که بیشتر به «محرومسازی» شباهت دارند تا «تشویق»، در عمل دسترسی زنان را به سلامت باروری محدود کرده و در کنار آن، با کارزارهای فرهنگی، باروری را به یک تعهد اخلاقی، دینی و حتی میهنپرستانه تبدیل کردهاند.
روایتهای نو: زایش به مثابه وطنپرستی و سیاستزدایی از اعتراض
یکی از خطرناکترین جنبههای این روایت جدید، معادلسازی بارداری با «نجات کشور» است.
زنِ بارور به عنوان مادر آینده، «قهرمانان ملی» معرفی میشود، در حالی که زن پیشگیریکننده، در بهترین حالت، بیمسئولیت است و در بدترین حالت، خائن به نسل آینده.
در شرایطی که نسل جوان ایران از بیثباتی، فقر، بحران امید و فروپاشی نهادهای حمایتی رنج میبرد، حکومت میخواهد با ترفندهای تبلیغاتی، تنهای زنانه را به سنگر دفاع از آینده بدل کند. گویی زایش فرزند، جایگزین زایش سیاست، زایش عدالت یا زایش رفاه شده است.
این در حالی است که تصمیم به فرزند نیاوردن برای بسیاری از زنان و خانوادهها اعتراض به وضعیت موجود است اما حکومت، با تقلیل این تصمیم به مسئلهای اخلاقی و فردی، درصدد سیاستزدایی از آن است.
در واقع با حمله به وسایل پیشگیری از بارداری، «نظام» تلاش میکند اعتراض اجتماعی را از زبان بدن حذف کند.

زایش بحران در دل سیاستهای ضد آزادی
کمپین متروی تهران، با همه سادگیاش، نماد پررنگی است از راهبرد نظام حاکم در برابر بحرانهای خودساخته: حذف اختیار، تقلیل فردیت و تقدسبخشی به اطاعت. اما با مرور درسهای دهههای گذشته، روشن میشود که هیچ تبلیغی و هیچ کارزار احساسیای، نمیتواند جای سیاستگذاری آگاهانه، عدالت اجتماعی و چشمانداز روشن برای زندگی را بگیرد.
جامعهای که فرزندآوری در آن باعث انتقال نسلی فقر، ناامنی و حذف زنان از مشارکت اجتماعی باشد، نهتنها جوان نمیماند بلکه به سرعت در سراشیبی سقوط خواهد افتاد و هیچ «پرستار به دنیا نیامدهای»، قادر نبوده و نمیتواند کمکی به درمان این بحران کند.
مئیر جاودانفر، تحلیلگر مسائل اسرائیل، در گفتوگو با ایراناینترنشنال گفت: «پس از درخواست آمریکا برای برچیده شدن کامل برنامه هستهای ایران، مذاکرات وارد مرحلهای جدید شده و در واقع، جمهوری اسلامی را با بحرانی تازه مواجه کرده است.»