مهدی کتابچی، مشاور پروژههای آب در مریلند میگوید طرح انتقال آب از طالقان به تهران به این دلیل اجرا میشود که راهحل دیگری برای مسئولان باقی نمانده است.
او شرایط اقتصادی دولت، ضعف زیرساختهای تهران و کشاورزی ناپایدار را از دلایل اصلی این وضعیت میداند.

غیبت ۲۴ روزه علی خامنهای، بیش از آنکه موضوعی امنیتی باشد، نشانهای عمیق از بحرانی بزرگتر در ساخت قدرت جمهوری اسلامی است: زوال اقتدار.
اقتداری که زمانی، حتی در اوج سرکوب، پایههایی از مقبولیت، روایتسازی و احساس اجماع را در خود داشت، امروز در سکوت مطلق رهبرش و اضطراب آشکار حامیانش، به نمودهای کاریکاتورگونهای از تملق، استیصال و ترس فروکاسته شده است.
در تمام دوران این غیبت و خصوصا پس از آن، صحنههایی از ستایشهای اغراقآمیز و یادداشتهای پرآبوتاب منتشر شد که نه از سر اطمینان، بلکه بیشتر در تلاش برای ترمیم خلایی بود که نبودِ رهبر ایجاد کرده بود. حتی حامیان پروپاقرص خامنهای نیز نتوانستند جلوی طرح زمزمههایی درباره جانشینی را بگیرند، مسئلهای که پیشتر نوعی «تابوی مقدس» محسوب میشد. حال، خود نظام ناچار شده است تا بهجای اتکا بر اقتدار درونی، به ابزارهایی بیرونی، یعنی قدرت سرکوب، پناه ببرد.
فروپاشی کلانروایت؛ مرگ معنایی مشروعیت
اقتدار تنها زمانی امکانپذیر است که بر یک کلانروایتِ مقبول عمومی تکیه داشته باشد. روایتهایی که جامعه، حتی در شرایط سخت، آنها را «با معنا» و «قابل دفاع» بداند. جمهوری اسلامی از بدو شکلگیریاش بر روایتی چند لایه استوار بود: تلفیق سنت دینی با آرمانهای عدالتخواهانه، مقاومت در برابر «دشمن»، و حفظ امنیت ملی.
اما امروز، این روایت عملاً فرو ریخته است. چیزی که باقی مانده، صرفاً شعارهایی تکراری و بیاثر است که حتی در میان وفاداران نظام نیز دیگر برانگیزاننده نیست. نسلهای جدید نه تنها با این روایت ارتباطی برقرار نمیکنند، بلکه با زیست روزمرهای در تعارض با آن مواجهاند.
به تعبیر تالكوت پارسونز، اقتدار سیاسی تنها زمانی کارآمد است که تعهدات اجتماعی آن، «مشروع» تلقی شوند و با «باورها، اهداف و ارزشهای مردم» هماهنگ باشند.
او مینویسد: «قدرت، قابلیتی تعمیمیافته برای تضمین اجرای تعهدات الزامآور در نظام جمعی است. این قدرت زمانی مؤثر است که مشروعیت تعهدات، موجب پذیرش داوطلبانه آنها شود.»
امروز، نه تنها مشروعیتی باقی نمانده، بلکه حتی نشانههایی از «پذیرش قهری» نیز دیده نمیشود. مردم، بهویژه نسل جوان، نه تنها با نظام همراه نیستند، بلکه اساساً به هیچ سطحی از تعامل معنادار با آن باور ندارند. آنچه باقی مانده، فقط زور است.
تمایز بنیادی میان قدرت و اقتدار
مل تامپسون، فیلسوف سیاسی بریتانیایی، در یکی از کلیدیترین تعاریف خود مینویسد: «میان قدرت و اقتدار تفاوت وجود دارد؛ قدرت توانایی انجام دادن یک کار است، اما اقتدار حقی است برای انجام آن کار.»
او میافزاید: «یک حکومت نظامی ممکن است مردم را با رعب و وحشت کنترل کند، اما این بهمعنای آن نیست که مشروعیت یا اقتدار این کار را دارد. اقتدار نیازمند رضایت عمومی و توافقی ضمنی میان مردم و حاکمان است.»
جمهوری اسلامی، بهویژه در یک دهه اخیر، بهوضوح از اقتدار تهی شده و صرفاً ابزارهای قدرت را در دست دارد: دستگاه قضایی، نیروی انتظامی، سپاه، نهادهای امنیتی، و سایبریها. اما آنچه ندارد، «حقانیت» استفاده از این ابزارهاست.
قدرت بدون اقتدار، در نهایت فرسایشی است. حکومتهایی که صرفاً بر زور متکی میمانند، ولو برای مدتی دوام بیاورند، همواره با بیثباتی درونی و تهدیدات بلندمدت مواجهاند. چرا که اطاعت، بدون رضایت، دیر یا زود به مقاومت تبدیل میشود، حتی اگر خاموش.
شکست در تولید قدرت نرم
در عصر اطلاعات و ارتباطات، قدرت تنها از لولهی تفنگ بیرون نمیآید.
جوزف نای، نظریهپرداز قدرت نرم، تاکید میکند: «قدرت نرم یعنی توانایی نفوذ از طریق اقناع، نه اجبار. یعنی حکومتی بتواند از جذابیتهای فرهنگی، ارزشی یا رسانهای خود استفاده کند تا دیگران را به پیروی ترغیب کند.»
جمهوری اسلامی با درک ناقصی از این مفهوم، تلاش کرد تا با صرف بودجههای هنگفت، «جنگ رسانهای» را جایگزین مشروعیت واقعی کند. لشکرهای سایبری، خبرگزاریهای پوششی، و شبکههای تبلیغاتی در داخل و خارج شکل گرفتند. اما نه تنها موفق به تولید جاذبه نشدند، بلکه خود به بخشی از بحران مشروعیت بدل شدند. مخاطب امروز، پیچیدهتر از آن است که بهراحتی با تبلیغات نخنما اقناع شود.
مهمتر آنکه، حتی داخل کشور هم قدرت رسانهای حکومت، به دلیل تناقضات دروغگوییها، سانسور مفرط و انکار واقعیتها، عملاً بیاثر شده است. از نگاه شهروند ایرانی، صدای رسمی حکومت، نه مرجع اعتماد بلکه نماد «تحریف حقیقت» است.
تداوم بدون افق
جمهوری اسلامی هنوز پابرجاست. ساختار سرکوب کار میکند، دستگاه تبلیغات فعال است، و مخالفان تحت تعقیب قرار میگیرند. اما این تداوم، دیگر نه بهمعنای اقتدار که صرفاً نشانهای از قدرت است. قدرتی بیریشه، تهی از معنا، بیافق.
اگر اقتدار را همچون ساختمانی فرض کنیم، جمهوری اسلامی تنها با نگه داشتن دیوارهای بیرونیاش، یعنی زور، تهدید و سرکوب، در حال حفظ ظاهری آن است. درون این ساختمان، اما دیری است که فرو ریخته است: اعتماد عمومی، مشارکت واقعی، روایت مشروع، انسجام ملی، و چشمانداز توسعه.
در چنین وضعیتی، سوال اصلی دیگر این نیست که نظام چگونه رفتار خواهد کرد، بلکه این است که تا چه زمانی میتوان بیاقتدار ماند و همچنان حکومت کرد.

ایرانِ زیبای ما، امروز هر وجبش بوی فرسودگی میدهد؛ از هوا و خاک گرفته تا جان و روح شهروندانش. نه این ویرانی ناگهانی رخ داده، و نه صرفاً نتیجه یک تصمیم یا یک دهه حاکمیت اشتباه است.
این وضعیت، نتیجه انباشتهشدن بحرانهایی است که سال به سال، نسل به نسل، مثل ترکهایی ریز و عمیق، ساختار جامعه را شکافتهاند.
اقتصاد کشور نهتنها بیمار است، بلکه نفسهای آخرش را با تنفس مصنوعی میکشد. تورم افسارگسیخته، سفره مردم را در دهه گذشته به نصف رسانده است. آموزش و پرورش، که میتوانست کلید توسعه باشد، عملاً درگیر سیاستزدگی و فقر منابع است.
یک نسل کامل از خلاقیت، تفکر انتقادی و آموزش باکیفیت محروم شده است.محیط زیست به مرز نابودی رسیده. رودخانهها، تالابها، دریاچهها یکبهیک خشک میشوند و زمین، بهعنوان مأمنی برای زیستن، هر روز در شهرهای بزرگ فرو میرود.
فروپاشی تدریجی
اینها تنها مثال یا هشدارهای ساده نیستند؛ اینها نشانههای یک فروپاشی تدریجیاند.در این میان، بحرانهای روحی و روانی نیز سهم بزرگی دارند. به گفته مقامات بهداشتی کشور، ۲۵ درصد جمعیت ایران از نوعی اختلال روانی رنج میبرند.
افسردگی، اضطراب و احساس بیارزشی در میان جوانان و نوجوانان، روندی صعودی دارد. مهاجرت نخبگان، که روزگاری پدیدهای محدود بود، حالا به موجی گسترده تبدیل شده. سالانه دهها هزار نفر از متخصصان، پزشکان، مهندسان و دانشآموختگان دانشگاههای معتبر، کشور را ترک میکنند.
نسل امروز، نسلی است که تفاوتی اساسی با نسلهای قبل دارد. نه به این معنا که از نسلهای پیشین برتر است، بلکه به این دلیل که در شرایطی بسیار متفاوت رشد کرده. این نسل، از کودکی با بحران بزرگ شده؛ نه صرفاً بحران اقتصادی یا سیاسی، بلکه بحران معنا.
وقتی هیچ نهاد عمومی قابل اعتماد نیست، وقتی آموزش فاقد کیفیت است، وقتی رسانههای رسمی از حقیقت فاصله دارند، وقتی موفقیت و پیشرفت دیگر از مسیر شایستگی نمیگذرد، جوان ایرانی با یک سوال بنیادین روبهرو میشود: من چرا باید بمانم؟ چرا باید تلاش کنم؟ برای چه آیندهای؟
واقعگرایی رادیکال
اما همین نسل، در دل همین پرسشها، به چیزی دیگر نیز رسیده: واقعگرایی رادیکال. دیگر کمتر کسی رویای اصلاح تدریجی نظام سیاسی را دارد. کمتر کسی به وعدههای رسمی اعتماد میکند.
این بیاعتمادی، البته تلخ است، اما در عین حال، فرصتی است برای بازسازی از پایین به بالا. نسل امروز، بیش از آنکه منتظر دستور یا راهحل از بالا باشد، به توانمندیهای کوچک و جمعی خود نگاه میکند.
ظهور گروههای مستقل، تلاش برای یادگیری مهارتهای نو، گسترش آگاهی دیجیتال و حتی خیزشهای اعتراضی که گرچه سرکوب شدند، اما دیوار ترس را شکستند، نشانههایی از شکلگیری یک آگاهی تازهاند.
در سال ۱۴۰۱، خیزش «زن، زندگی، آزادی» نشان داد که این نسل، برای نخستین بار با زبان جهانی سخن میگوید. شعارهای این خیزش، نه از جنس ایدئولوژیهای پوسیده و سنتی، بلکه برآمده از تجربه زیستی نسل جدید بود. نسل امروز، با زبان بدن، تصویر، موسیقی و رسانههای نوظهور، روایت خودش را از ایران میسازد و به گوش جهان میرساند.
در کنار این آگاهی سیاسی و اجتماعی، نسل جوان به تکنولوژی نیز بهعنوان ابزار توانمندسازی نگاه میکند. افزایش تعداد استارتاپها، کسبوکارهای دیجیتال، برنامهنویسان مستقل و خلاقیت در فضاهایی مانند اینستاگرام و یوتیوب، همه نشاندهنده تلاشی است برای استقلال از ساختارهای فرسوده.
این تلاشها، شاید در مقیاس کلان تغییر ایجاد نکنند، اما در سطح فردی و جمعی، ظرفیتهایی را میسازند که فردای ایران میتواند بر شانه آنها بایستد.
از دل ویرانی
با این حال، نمیتوان از بار سنگین روانی غافل شد. این نسل، همزمان باید زنده بماند، مبارزه کند و آینده را بسازد. اما این سه کار، در هیچ جامعه سالمی به نسل جوان واگذار نمیشود؛ زیرا اصلاً وظیفه این نسل نیست.
اما در ایران، همین بار ناعادلانه، واقعیت زندگی میلیونها جوان ایرانی است. آنها باید در سیستم آموزشیای که تحقیرشان میکند رشد کنند، در فضایی که هنر و اندیشه سانسور میشود خلاقیت نشان دهند و در جامعهای که آیندهای برایشان ترسیم نمیشود، آینده بسازند.
در نبود نهادهای مستقل، وظیفهای که باید به دوش ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی باشد، به دوش جوانان افتاده. آنها هم باید نقشه راه باشند، هم راننده، هم سوخت محرک.
و همینجاست که پرسش اساسی مطرح میشود: چطور ممکن است؟ چطور میتوان از دل ویرانی، فردایی تازه خلق کرد؟ پاسخ اینجاست؛ نه با معجزه، نه با اعتماد به ساختارهای پوسیده، بلکه با بازسازی تدریجی و پیوسته رابطههای اجتماعی. شبکهسازی، گفتوگوی عمومی، آموزش مستقل، کار گروهی و تقویت حس جمعی، ابزارهای واقعی ساختن هستند.
همانطور که در خیزشهای اجتماعی اخیر دیدیم، قدرت نسل امروز در «با هم بودن» است، نه در انتظار کمک از بالا. این نسل، برخلاف گذشته، دیگر به قهرمان فردی اعتقاد ندارد؛ بلکه قهرمانش، جمع است.
در چنین شرایطی، ساختن آینده بهمعنای بازسازی آنچه فرو ریخته نیست، بلکه یعنی تصور کردن چیزهایی که هنوز هرگز وجود نداشتهاند: جامعهای عادل، شفاف و آزاد. و این، کارِ نسلیست که هرچند زخمی و خسته است، اما هنوز زنده است.
نسلی که ممکن است امیدی به معنای کلاسیک نداشته باشد، اما تخیلش را از دست نداده. تخیل، همان چیزیست که قدرت سرکوب نمیتواند نابودش کند.
ایران، به دست همین نسل ساخته خواهد شد. ساختن دوباره، با اعتراف به ویرانی آغاز میشود. و نسل امروز، این اعتراف را کرده؛ حالا نوبت ساختن است.
برنامه با کامبیز حسینی
ساختن آینده در دل ویرانی نسل امروز ایران، روی کاغذ، چشمانداز روشنی نمی بیند. کسی که حالا باید برای آینده تصمیم بگیرد، خودش در دل ویرانی چشم باز کرده؛ جنگ را تجربه کرده، تحریمها را تحمل کرده، با بیآبی و بیبرقی دستوپنجه نرم کرده، و هر روز فشارِ بیشتری بر شانههایش حس میکند. نسلی که قربانی است، اما قراراست ناجی باشد.
امشب در «برنامه با کامبیز حسینی» با حضور یاسمین پاچلا و کیمیا تهرانی از شما پرسیدیم : نسل امروز چگونه میتواند از دل ویرانی، آیندهای برای ایران بسازد؟ لینک تماشای برنامه:
«برنامه با کامبیز حسینی دوشنبه تا جمعه، ساعت ۱۱ شب به وقت تهران، بهصورت زنده از تلویزیون ایراناینترنشنال پخش میشود.»
حسین علیزاده، تحلیلگر مسائل بینالملل، در گفتوگو با ایراناینترنشنال، گفت: «فشارهای اقتصادی داخلی و خارجی، همراه با بحرانهایی مانند کمبود آب و برق، جمهوری اسلامی را با فرسایش جدی روبهرو کرده است. در چنین وضعیتی، پیگیری برنامهای با عنوان انرژی صلحآمیز هستهای بیمعنا است.»
تصاویر ماهوارهای دریافتی ایراناینترنشنال از سدهای امیرکبیر، لار و لتیان نشان میدهند که این منابع اصلی تامین آب تهران به پایینترین سطح ذخیره در سالهای اخیر رسیدهاند.
احمد شاهرودی، مهندس قانونی و دادرس دعاوی ساخت و ساز، در گفتوگو با ایراناینترنشنال، از ساختارهای شهری به عنوان یکی از عوامل هدر رفتن آب نام برد و گفت: «اگر راجع به آب شرب که در واقع برای شهر مورد نیاز است صحبت کنیم. خود ساختارهای شهری یکی از عوامل و یکی از مشکلات است. حالا چه سیستمهایی که تعبیه شده در بعضی نقاط شهر. چه فرسودگی ساختارهای شهری و بالاخص سیستم آبرسانی. اینها خود یکی از عواملی است که در کنار مدیریت غلط، در این روزهای بحرانی باعث هدر رفتن آب میشود.»

سیانان در گزارشی به قلم جوزف آتامان، تهیهکننده مستقر در پاریس، تصمیم غیرمنتظره امانوئل مکرون، رئیسجمهوری فرانسه، برای شناسایی کشور فلسطین را بررسی کرده است؛ تصمیمی که به باور بسیاری از تحلیلگران، میتواند موازنه دیپلماتیک در قبال بحران خاورمیانه را دگرگون کند.
مکرون در ساعات پایانی شب با انتشار پستی در شبکه اجتماعی ایکس اعلام کرد که فرانسه در سپتامبر آینده، در نشست مجمع عمومی سازمان ملل، فلسطین را بهعنوان یک کشور مستقل به رسمیت خواهد شناخت. فرانسه نخستین کشور از میان اعضای شورای امنیت و گروه هفت است که چنین تصمیمی اتخاذ میکند.
این اعلامیه با وجود پیشبینیهای قبلی، با توجه به لغو نشست پاریس با عربستان و متحدان اروپایی در پی جنگ کوتاهمدت جمهوری اسلامی ایران و اسرائیل، غافلگیرکننده بود. به گفته یک مقام ارشد در کاخ الیزه، هدف فرانسه از این اقدام، وارد کردن فشار بر دیگر کشورها برای پیوستن به این روند است.
سیانان مینویسد این تصمیم در زمانی اتخاذ شده که بحران انسانی در غزه به نقطه اوج رسیده است. تصاویر کودکان گرسنه و وضعیت وخیم ساکنان غزه که به گفته رئیس آنروا «شبیه اجساد متحرک شدهاند»، موجی از انزجار در غرب ایجاد کرده است. اما هنوز اقدام ملموسی از سوی قدرتهای جهانی برای توقف این بحران صورت نگرفته است.
هرچند این تصمیم در سرزمینهای فلسطینی، بهویژه از سوی حماس، بهعنوان «گامی مثبت» ارزیابی شده، اما در اسرائیل با واکنش منفی روبهرو شده است. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، این اقدام را «پاداش دادن به تروریسم» توصیف کرده و برخی دیگر از مقامات اسرائیلی آن را دلیلی برای الحاق رسمی کرانه باختری دانستهاند.
سیانان در پایان یادآور میشود که گرچه شناسایی رسمی فلسطین از سوی فرانسه ممکن است در کوتاهمدت تغییر محسوسی در وضعیت ساکنان غزه ایجاد نکند، اما پاریس امیدوار است با این «جهش دیپلماتیک»، کشورهای غربی به دومینوی بهرسمیتشناختن بپیوندند و راه برای احیای راهحل تشکیل دو کشور هموارتر شود.