مئیر جاودانفر، تحلیلگر مسائل اسرائیل، درباره تصویب طرح بنیامین نتانیاهو برای تصرف غزه به ایراناینترنشنال گفت: «هدف اصلی بنیامین نتانیاهو در مقطع کنونی، افزایش فشار نظامی برای واداشتن حماس به بازگشت به میز مذاکره است. با این حال، موضع حماس تغییر نکرده و این گروه همچنان بر شروط پیشین خود پافشاری میکند و خواستار خروج کامل اسرائیل از نوار غزه، آزادی تمامی زندانیان فلسطینی و مشروط شدن آزادی گروگانهای اسرائیلی به اجرای این مطالبات است.»
او افزود: «نتانیاهو بر این باور است که اگر کشورهای منطقه، اروپا، آمریکا و حتی حامیان حماس شاهد پیشروی و تصرف غزه از سوی اسرائیل باشند، این فشار میتواند حماس را به بازنگری در موضع خود وادارد.»
جاودانفر تاکید کرد: «با این رویکرد، تصرف غزه صرفا یک هدف نظامی نیست بلکه ابزاری سیاسی برای کشاندن حماس به پای میز مذاکره است.»

روزنامه اسرائیلی هاآرتص در تحلیلی تازه، تصمیم بنیامین نتانیاهو برای پیشبرد طرح تصرف کامل نوار غزه را «راهبرد سیاهچاله» توصیف کرده و هشدار داده که این مسیر به معنای چشمپوشی از آزادی گروگانها، ضربه به اقتصاد، نابودی مشروعیت بینالمللی اسرائیل و تضعیف آینده این کشور است.
به نوشته این روزنامه که منتقد دولت است، کابینه امنیتی اسرائیل در حال بررسی طرحی است [در زمان انتشار این مطلب طرح در کابینه به تصویب رسیده است] که بر اساس آن ارتش این کشور کنترل کامل غزه را به دست بگیرد. این در حالی است که به باور کارشناسان نظامی، جنگ میتوانست بیش از یک سال پیش پایان یابد، اما با ادامه درگیری، احتمالاً به بیش از دو سال نبرد سنگین خواهد انجامید. این روند با تلفات بیشتر، کسری تاریخی بودجه و انزوای بینالمللی همراه خواهد بود.
هاآرتص میگوید اجرای این طرح به مرگ گروگانهای باقیمانده میانجامد و شکاف عمیقتری در جامعه اسرائیل ایجاد میکند، جز در میان طیف راست افراطی که در ائتلاف حاکم نفوذ بالایی دارد. تحلیل این رسانه نشان میدهد که نتانیاهو با حمایت شرکای راستگرایش به سمت ایجاد حکومت نظامی در غزه و پذیرش مسئولیت زندگی حدود دو میلیون فلسطینی پیش میرود؛ اقدامی که احتمالاً با اسکان شهرکنشینان در مناطق منتخب آغاز خواهد شد.
این روزنامه میافزاید وزیران و نمایندگان راستگرا، بهویژه چهرههایی چون بزالل اسموتریچ، اوریت استروک و ایتامار بنگویر، عملاً جهتگیری اصلی این سیاست را تعیین میکنند و تاکنون چندین معامله آزادی گروگان را با مخالفت خود متوقف کردهاند. به گفته هاآرتص، تجربه ماههای گذشته نشان داده که گفتههای این طیف، در نهایت به اجرا درمیآید.
ایال زمیر، رئیس ستاد ارتش اسرائیل، در این گزارش بهعنوان یکی از منتقدان جدی این طرح معرفی شده است. او این اقدام را «تله استراتژیک» و «سیاهچاله» دانسته و هشدار داده که تصرف کامل غزه پنج ماه طول میکشد و عملیات پاکسازی روی زمین و زیرزمین حدود دو سال ادامه خواهد داشت. این طولانی شدن جنگ، به گفته هاآرتص، میتواند بهانهای برای نتانیاهو باشد تا انتخابات آتی را به تعویق بیندازد.
هاآرتص همچنین نتانیاهو را به پیگیری انگیزههای سیاسی شخصی متهم کرده و مینویسد که او از احساسات ملیگرایانه و ایدئولوژی «مسیحایی-امپریالیستی» در دولت خود برای توجیه ادامه جنگ استفاده میکند. این روزنامه تاکید میکند که در صورت اجرای این طرح، اسرائیل بیش از پیش به سمت الگوی حکومتهای اقتدارگرا مانند ترکیه و مجارستان حرکت خواهد کرد و جایگاه نتانیاهو به نسخهای از ولادیمیر پوتین تشبیه میشود که سیاست فتح و ویرانی را دنبال میکند.

والاستریت ژورنال در تحلیلی تازه درباره خلع سلاح حزبالله، این اقدام را فرصتی حیاتی برای احیای حاکمیت ملی لبنان توصیف و پیشبینی کرده است که تلاش این نیروی نیابتی جمهوری اسلامی برای بازنمایی خلعسلاح به عنوان یک مساله فرقهای، چالشهای عمدهای پیش روی دولت لبنان قرار خواهد داد.
این مقاله که با امضای شورای سردبیری منتشر شده، با اشاره به کشته شدن حسن نصرالله، رهبر این گروه و تقریبا تمام فرماندهان ارشد، در کنار از دست رفتن بخش بزرگی از زرادخانه موشکی آن در حملات سال گذشته اسرائیل، همچنین محدودیتهای جدید دولتی برای بانک قرضالحسن که نهاد مالی گروه به شمار میآید، حزبالله را گروهی ضعیفشده و در موقعیت دفاعی معرفی میکند.
این مقاله پیشبینی میکند که حزبالله در هفتههای پیشِ رو تمام تلاش خود را برای «به تاخیر انداختن و مانعتراشی در مسیر خلع سلاح، ضعیف نگه داشتن دولت لبنان و ناتوانسازی ارتش لبنان در جنگهایی به نمایندگی جمهوری اسلامی از داخل خاک لبنان هدایت میشوند» به کار خواهد گرفت.
شورای سردبیری این روزنامه در این مقاله در کنار برشمردن نقاط ضعف حزبالله، به توانایی این گروه در بسیج تودههای شیعه و جلب حمایتهای فرقهای مذهبی اشاره میکنند و هشدار میدهند که این نقاط قوت میتواند به مانعی جدی در برابر اهداف دولت لبنان برای احیای حاکمیت ملی تبدیل شود.
آنها نوشتهاند: «اگر حزبالله و همپیمانانش در حزب «امل» بتوانند خلع سلاح را حملهای به شیعیان بازنمایی کنند، احتمالا میتوانند مانع پیشرفت موفقیتآمیز دولت لبنان در اجرای این طرح شوند و به عنوان «وتوی فرقهای» عمل کنند.»
به نظر نویسندگان این مقاله، موضعگیری جمهوری اسلامی در قبال خلع سلاح حزبالله و تلاشهای مستمر آن برای تقویت این گروه در عرصههای سیاسی و نظامی، توانایی حزبالله را در مقاومت در برابر خلع سلاح افزایش میدهد.
مقاله همچنین اشاره دارد که تصمیم حزب امل به پیوستن به حزبالله در ترک جلسات کابینه لبنان در روزهای سهشنبه و پنجشنبه (۱۴ و ۱۶ مرداد)، نشاندهنده تلاش این گروه برای ممانعت از پیشرفت طرحهای دولت لبنان علیه حزبالله است.
والاستریت ژورنال «استمرار فشارها از سوی همه بازیگران» را مهمترین عامل تعیینکننده در عقب راندن حزبالله از حاکمیت لبنان میداند، با اینحال از نظر نویسندگان این در نهایت لبنان است که باید تصمیم بگیرد آیا اراده لازم برای مقاومت در برابر حزبالله و بازسازی حاکمیت ملی خود را دارد یا خیر.

در ساختار قدرت جمهوری اسلامی، چهرههایی هستند که لبخند میزنند، کتاب میخوانند و از فلسفه و منطق سخن میگویند، اما در واقع ستونفقرات دستگاه سرکوباند.
علی لاریجانی یکی از آنهاست. چهرهای دانشگاهی، اما با سابقه نظامی و ذهنیتی امنیتی. کسی که هم در سرکوب داخلی نقش محوری داشته و هم در تغذیه گروههای نیابتی جمهوری اسلامی در منطقه.
از لباس سپاه تا میز سیاست
لاریجانی از نخستین سالهای پس از انقلاب، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. برخلاف ظاهر امروزش، روزگاری یونیفورم نظامی بر تن داشت و در جبهه فرهنگی و اطلاعاتی سپاه فعالیت میکرد. از اولین چهرههای جوان سپاهی بود که با ریشی آشفته، پلههای ترقی در ساختار جمهوری اسلامی را طی کرد.
او ترجیح میدهد این بخش از کارنامهاش کمتر دیده شود، اما حذفشدنی نیست. با اینکه علی لاریجانی خود میگوید آن موقع «وظیفه» بود که در سپاه حضور داشته باشد و بعد از جنگ این «وظیفه» را حضور در وزارت ارشاد دیده است؛ اما او بهتر از هر کسی میداند که چگونه با لباس سپاه وارد ساختار قدرت شد و تنها شکل لباسش را عوض کرد، نه ماموریتش را.
ماموریتی که از ابتدا روشن بود؛ تبیین ایدئولوژی رسمی نظام و روایتسازی در خدمت سرکوب. او از همه ابزارهای ممکن استفاده کرد تا این نقش را تثبیت کند؛ از رسانه تا مجلس، از دیپلماسی تا ارتباط خانوادگی و ریشهای با روحانیون تندرو شیعه در قم.
«هویت»؛ رسانه در خدمت بازجویی
دهه هفتاد را شاید بسیاری با برنامه تلویزیونی «هویت» به خاطر آوردند. محصولی از صداوسیمای تحت مدیریت علی لاریجانی؛ جایی که اعترافات اجباری، حذف فرهنگی و ساختن «دشمن داخلی» از روشنفکران و دانشگاهیان به رویه تبدیل شد.
در آن دوران، دهها نویسنده، شاعر، مترجم و دانشجو صرفاً بهخاطر اندیشه یا حضور در جمعی فرهنگی به خیانت متهم شدند. لاریجانی، صداوسیما را به ابزار رسمی بازجویی تبدیل کرد و پایهگذار الگویی شد که تا امروز در جمهوری اسلامی ادامه دارد: اعتراف مقابل دوربین.
ارتباط برنامه «هویت» با سخنرانیهای علی خامنهای درباره «تهاجم فرهنگی» و «ناتوی فرهنگی» مستقیم، آشکار و کاملاً هدفمند است. این برنامه را باید نه صرفاً یک تولید رسانهای، بلکه بازوی اجرایی یک دکترین ایدئولوژیک-امنیتی دانست که رأس نظام آن را تعریف کرد و سازمان صداوسیما در دوران علی لاریجانی آن را اجرا کرد.
کنفرانس برلین؛ رسانه بهمثابه سلاح
ماجرای کنفرانس برلین در سال ۱۳۷۹ نقطه عطف دیگری است. گروهی از روشنفکران ایرانی به دعوت رسمی در نشستی فرهنگی در آلمان شرکت کردند. دستگاه سرکوب، با هدایت مستقیم لاریجانی، بهسرعت وارد عمل شد. صداوسیما با تدوینهای جهتدار، تحریف صحنهها و گزارشهای تحریکآمیز، افکار عمومی را علیه شرکتکنندگان شوراند. البته اینجا هم دستگاه پروپاگاندا جمهوری اسلامی تحت مدیریت علی لاریجانی تنها مسئولیت تهییج یا زمینهسازی سرکوب را نداشت، بلکه خود بخشی از دستگاه امنیتی نظام اقدام کرد تا جایی که به گفته برخی از بازداشتشدگان، ماموران امنیتی هنگام بازجویی نسخه ضبط شده گزارشهای صداوسیما را پخش و بهعنوان «مدرک جرم» نشان میدادند.
خانوادهای در خدمت سرکوب
علی لاریجانی تنها بازیگر این میدان نبود. برادرانش، صادق، باقر، فاضل و محمدجواد، هر یک در نقطهای کلیدی از دستگاه حاکم مستقر بودند؛ از ریاست قوه قضائیه تا عضویت در شورای نگهبان. خاندان لاریجانی، عملاً به یک «شبکه خانوادگی قدرت» در خدمت تثبیت نظم سرکوب تبدیل شدند.
در این هلدینگ خانوادگی، علی لاریجانی پیوند دهنده سیاست رسمی با عملیات امنیتی بود؛ چه در صداوسیما، چه در مجلس و چه در حوزه دیپلماسی امنیتی.
افسر رابط با تروریسم منطقهای
با ورود لاریجانی به دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی، نقش او از مدیر رسانه به مامور راهبردی منطقهای تغییر یافت. او به چهرهای کلیدی در هماهنگی با حزبالله لبنان، حماس و جهاد اسلامی تبدیل شد. نقشش دیگر دیپلماتیک نبود؛ او افسر رابط نیروی قدس سپاه با هماهنگی قاسم سلیمانی با گروههای نیابتی جمهوری اسلامی در خاورمیانه بود.
در این مسیر ترکیب لاریجانی و سلیمانی مشخص بود، یک ماموریت مشترک برای صدور بحران، تغذیه تروریسم و تثبیت نفوذ ایران با هزینه مردم. شاید اولین نشانههای آنچه بعدتر به ترکیب میدان و دیپلماسی مشهور شد از همینجا کلید خورد. جایی که علی لاریجانی در قامت دیپلمات لبخند میزد و فعالیتهای قاسم سلیمانی را توجیه میکرد.
مجلس، مهر تایید بر سرکوب
ریاست علی لاریجانی بر مجلس شورای اسلامی، ادامه همان ماموریت امنیتی بود. از تصویب طرحهای محدود کننده اینترنت و رسانه گرفته تا سکوت در برابر سرکوب خونین خیابانی، لاریجانی همواره در کنار نهادهای سرکوب ایستاد. ظاهر موجه و سخنان حسابشدهاش، فقط ماسکی بود بر نقش همیشگیاش در تثبیت ساختار پلیسی جمهوری اسلامی.
ماموریت ادامه دارد
علی لاریجانی نه تحولخواه است، نه میانهرو. او از ابتدا مامور بود؛ مامور سرکوب داخلی و پشتیبانی از تروریسم خارجی. ماموریتی که از سپاه پاسداران و وزارت ارشاد شروع شد، به صداوسیما رسید، از مجلس گذشت و حالا دوباره به شورای عالی امنیت ملی برگشته است.
لاریجانی، امروز با چهرهای «متعادل» معرفی میشود، اما پروندهاش سند زندهای است از شکلگیری جمهوری اسلامی بهعنوان یک نظام بازجو-محور. نظامی که نه الزاما با گلوله، که با قاب تلویزیون، نه با کودتا، که با تصویب قانون، صدای مردم را سرکوب میکند. و لاریجانی، یکی از معماران همین نظم است.

سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی در قبال هنرمندان مهاجر ترکیبی از سرکوب و نمایش گشایش است؛ ممنوعیتهای سختگیرانه با بازنمایی گزینشی و احساسی از هنرمندان محبوب همراه میشود تا شکاف دولت و ملت پنهان و مشروعیت سیاسی بازتولید شود.
حکومتها، بهویژه نظامهایی که مشروعیت خود را عمدتا ایدئولوژیک تعریف میکنند، فرهنگ را به ابزاری برای کنترل اجتماعی، تثبیت قدرت و مدیریت شکاف میان دولت و ملت تبدیل میکنند.
در این چارچوب، جمهوری اسلامی نیز سیاستی را دنبال میکند که میتواند «دوگانهسازی فرهنگی» نامیده شود: ترکیبی از سرکوب سخت (سانسور، ممنوعیت، فیلترینگ ) و ارائه نمادین فرصتهای محدود یا نمایشهای گزینشی از سوی هنرمندان مهاجر.
این ترکیب هدفمند، تلاشی برای ایجاد تصویر ظاهری از گشایش فرهنگی است در حالی که ساختار کنترل همچنان پابرجاست.
برخی از افراد وفادار به جمهوری اسلامی مانند محمدرضا جلاییپور، این پدیده را در چارچوب مفهوم شکاف دولت ملت تحلیل میکنند؛ به عبارت دیگر، حکومتی که نمیتواند تضمین مشروعیت خود را از طریق آزادیهای ساختاری فراهم کند، در عوض از مانورهای فرهنگی و احساس نوستالژیک بهعنوان تکنیک مدیریت این شکاف بهره میبرد.
هنرمندان مهاجر، در چنین سیاستی تبدیل به نماد میشوند؛ بهخصوص کسانی که حضور رسانهای محدود و احساسیتری دارند. آخرین نمونه گفتوگوی اخیر شهرام شبپره با علی ضیا، مجری سابق صدا و سیمای جمهوری اسلامی، است.
بازنمایی کنترلشده: گفتوگوی شبپره بهمثابه نمونهای ساختارمند
مصاحبه شهرام شبپره با علی ضیا در سال ۲۰۲۵، اگرچه در ظاهر یک گفتوگوی احساسیِ شخصی درباره دلتنگی و نوستالژی برای وطن بود، اما در پرتو سیاست دوگانهسازی فرهنگی معنا مییابد.
فردی که سالها از فضای رسمی رسانهای داخلی بهدلیل اقامت در لسآنجلس محروم بوده، ناگهان بازنمایی میشود، بدون تغییر ساختاری در سیاستهای ممنوعیت. این بازنمایی در پلتفرمهایی با دسترسی کنترلشده منتشر و از سوی رسانههای داخلی نیز بازنشر شد.
صرف نظر از ادعاهای هنرمند درباره نداشتن ارتباط با سیاست، این منشور رسانهای بخشی از یک طراحی استراتژیک است: نمایش یک بازگشت آرام و فرهنگی، از جنس احساسات غیرسیاسی که در عین حفظ چارچوب کنترل رسمی فرهنگی انتشار مییابد. گویی حکومت میگوید: «ما اجازه میدهیم که دلتنگی بیان شود»؛ ولی همچنان مرزها را حفظ میکند و هیچگونه کنش معنادار سیاسی را تحمل نمیکند.
تلاقی کنترل و نمایش
جمهوری اسلامی تنها حکومتی نیست که به چنین راهبردی متوسل شده است. در بسیاری از نظامهای سیاسی، بهویژه در دورههای تنش ایدئولوژیک، دولتها کوشیدهاند از هنرمندان و روشنفکران مهاجر بهعنوان ابزار تقویت تصویر خود و گسترش نفوذ فرهنگی بهره بگیرند، در حالی که در داخل مرزهایشان فضای هنری را با سختگیری و سانسور شدید کنترل کردهاند.
نمونه بارز این سیاست را میتوان در دوران جنگ سرد دید؛ زمانی که هم ایالات متحده و هم اتحاد شوروی بهطور فعال از هنرمندان و نویسندگان دیاسپورا برای تبلیغ روایتهای ایدئولوژیک خود استفاده میکردند.
در آمریکا، سازمانهایی مانند «کنگره آزادی فرهنگی » با حمایت پنهان نهادهای امنیتی، آثار نویسندگان مهاجر شوروی و اروپای شرقی را در سطح جهانی منتشر میکردند تا ارزشهای آزادی و دموکراسی غربی را برجسته کنند. در همین حال، در داخل آمریکا فضای مککارتیسم بسیاری از گرایشهای هنری و سیاسی غیرهمسو را به حاشیه راند و آزادی بیان را محدود کرد.
در سوی مقابل، شوروی نیز از هنرمندان و موسیقیدانان مهاجر برای به نمایش گذاشتن دستاوردهای سوسیالیسم در جهان بهره میبرد، در حالی که نویسندگانی مانند بوریس پاسترناک و آنا آخماتوا در داخل کشور بهخاطر فاصله گرفتن از خط رسمی حزب کمونیست با سانسور، فشار و تبعید مواجه بودند.
این تجربه تاریخی نشان میدهد چگونه قدرتهای سیاسی توانستهاند میان نمایش چهرهای باز و جذاب از فرهنگ خود در خارج و اعمال کنترل سختگیرانه بر هنرمندان در داخل کشور، تعادلی حسابشده برقرار کنند.
جمهوری اسلامی نیز، بازنمایی محدود هنرمندان خارجنشین همانقدر که تصویری از گشایش القا میکند، ممنوعیتهای داخلی را تداوم میبخشد؛ بدون آنکه تغییری واقعی در آزادی فرهنگی ایجاد شود. این سیاست حتی در صورتی که رسما اعلام نشود، تقریبا همیشه با هماهنگی ضمنی وزارت ارشاد، صداوسیما یا نهادهای امنیتی انجام میشود.
نظریه پشت سیاست فرهنگی در ایران
شکاف دولت ملت نه فقط سیاسی که فرهنگی است. چگونه حکومتی که وابسته به مشروعیت ایدئولوژیک است، شکاف فرهنگی را مدیریت میکند؟ چرا اجازه میدهد برخی صداها ظاهر شوند، اما در عمل چیزی تغییر نمیکند؟
در دهههای گذشته، نمونههایی دیده شدهاند که بهوضوح سیاست دوگانهسازی فرهنگی را انعکاس میدهند. برای مثال بازگشت محدود حبیب محبیان در دوران محمود احمدینژاد که وعده فعالیت رسمی به او داده شد، اما اجازه برگزاری کنسرت پیدا نکرد، یا محمد خردادیان که پس از بازگشت به ایران که با محدودیت شدید و حتی بازداشت روبهرو شد. در مواردی حضور برخی بازیگران مانند بهمن مفید یا سعید کنگرانی در فیلمها ممکن شد اما کنترل حکومت با سانسور گسترده حفظ شد.
همچنین، پخش گزینشی آثار خوانندگان «آن ور آب» در مناسبتهای رسمی، نمونهای از استفاده از نوستالژی فرهنگی برای جذب مخاطب بوده بدون آنکه تحول ساختاری رخ دهد.
این تجربیات در کنار هم الگوی تکرارشوندهای را نمایش میدهند: کسانی ممنوع میشوند، سپس با یک بازنمایی محدود اجازه حضور مییابند اما همچنان در چارچوبهای قانونی و ایدئولوژیک کنترل میشوند.
این امر نشاندهنده تلاش مدوام حکومت برای استخراج ارزش از نمادهای مهاجر است بیآنکه ساختار کنترل تغییر کند. حاصل این روند تلقین وجود نوعی انسجام فرهنگی است. در این حالت، هنر مهاجر تبدیل به بازوی نرم سیاست شده است: هنرمندی خارجنشین در رسانههای تحت کنترل، نمایش داده میشود و دوباره به فرهنگ رسمی گره میخورد. این طراحی رسانهای، گفتمان مشروعیتبخش را بازتولید میکند؛ نه از طریق آزادی واقعی، بلکه از طریق مدیریت احساسات. بنابراین، هنر در یک وضعیت «آزادی محدود »عمل میکند؛ از نگاه رسمی مجاز، اما بدون استقلال.
نقش رسانههای اجتماعی در تسهیم روایت و واکنش مخاطب
پیچیدگی سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی زمانی بیشتر بروز میکند که رسانههای اجتماعی همزمان عرصه نمایش کنترلشده و صحنه مقاومت انتقادی باشند.
گفتوگوی شبپره در پلتفرمهایی همچون ایکس باز منتشر شد و از طریق رسانههای داخلی بازتاب یافت. برخی کاربران این تعامل را دلیلی بر تمایل واقعی هنرمند به پیوند مجدد با وطن دانستند، در حالی که گروهی دیگر این پدیده را نمایشی میخواندند برای مشروعیتبخشی تصاویر نوستالژیک و از آن شدیدا انتقاد میکردند. بنابراین رسانههای اجتماعی در این سیاست نقش دوگانهای دارند: هم میدان اجرای پروژه فرهنگی رسمی هستند و هم ابزار نقد و افشای این پروژهها.
جمهوری اسلامی دنبال چیست؟
با جمعبندی شواهد و تحلیل نظری، میتوان نتیجه گرفت که جمهوری اسلامی اهداف چندگانهای را در سیاست فرهنگیاش دنبال میکند. نخست تلاش میکند کنترل سختگیرانه فرهنگی در درون کشور را از طریق ممنوعیت، سانسور و خطوط قرمز روشن حفظ کند. در عین حال با ایجاد تصویر گشایش فرهنگی از طریق بازنمایی محدود و انتخابی هنرمندان مهاجر برای جذب مخاطب میکوشد.
هدف این است که با کاهش شکاف میان دولت و ملت، بهویژه در ارتباط با شهروندان خارجنشین، نمایشی از احساسات نوستالژیک برپا کند و پیوند فرهنگی مشترک را القا کند. این کار به باور حکومت به تقویت مشروعیت سیاسی با استفاده از هنرمندان محبوب میانجامد اما در قالبی که توسط حکومت تعریف و مدیریت میشود.
این تعامل بین کنترل داخلی و نمایش گشایش نمایشی، در چارچوبی تعریفشده ممکن است. هنر هنرمندان خارجنشین فقط زمانی پذیرفته میشود که قابل پیشبینی و هدایت باشد.

با آن که چندین سال از زمان ساخت «قاتل و وحشی» میگذرد، این فیلم کماکان در داخل ایران توقیف است و حتی با آن که قرار بود تنها یک نمایش برای اهالی سینما و منتقدان در بخش جنبی جشنواره فیلم فجر سال گذشته داشته باشد، اما باز در آخرین لحظات از نمایش فیلم جلوگیری شد.
به نظر میرسد دلیل توقیف فیلم خشونت آن باشد، اما شورای سیاستگذاری سینمایی ضمن اعطای پروانه نمایش فیلم در جشنوارههای خارج از ایران(که امسال اولین نمایش این فیلم در جشنواره فیلمهای ایرانی نیویورک رقم خورد)، دلیل توقیف آن در داخل ایران را حجاب نداشتن لیلا حاتمی با سر تراشیده در فیلم دانست، در حالی که حتی در دهه شصت، فریماه فرجامی در فیلم «سرب» با سر تراشیده در فیلم ظاهر شده است.
اما این ششمین فیلم حمید نعمت الله شبیه فیلم دیگری از سینمای ایران نیست و حتی تشابه چندانی با سایر آثار سازندهاش ندارد: یک فیلم عجیب که قرار است تماشاگرش را با فضای متفاوتی روبرو کند که پیشتر در سینمای ایران سابقه نداشته است.
همین رویکرد، خشونت عیان و کم نظیری را در فیلم شکل میدهد که شاید به راحتی بتوان آن را خشنترین فیلم تاریخ سینمای ایران دانست: نمایش قتل با جزئیات دقیق و درگیریهای فیزیکی دو نفره که به کشتار با وسایل دمدست - از مجسمه تا حتی یک مداد تراشیده شده- میانجامد.
از این رو تماشای فیلم کار سادهای نیست و فیلمساز عامدانه میخواهد مرزها را بشکند تا به نمایش درونیات چند شخصیتی برسد که حالا دست بر قضا همه در یک خانه به هم رسیدهاند و از ابتدا مشخص است که سرانجام تلخ و تکاندهندهای در انتظار همه آنها خواهد بود.
فیلم با یک مقدمه آغاز میشود، جایی که چند شخصیت خلافکار به داخل یک خانه میرسند و از طرفی زنی به نام زیبا- با بازی دیدنی لیلا حاتمی- در راه مهیا کردن عروسی دخترش، به طور اتفاقی برای ترمیم یک گوشواره راهش به همین خانه ختم میشود؛ جایی که قتل و کشتار پیش از رسیدن زن آغاز شده و حالا این زن هم در این خانه داخل ماجرا میشود.

فیلم از درون به خشونت تکاندهندهای میرسد که در نگاه اول میتواند برای قصد و غرض فیلمساز کافی باشد، اما او به همین مقدار قانع نیست و تماشاگر را مجبور به تماشای جزئیاتی میکند که تماشایش گاه آزارنده است.
به جز نماهای معرفی شخصیتها در خارج از خانه، همه چیز به داخل همین خانه ختم میشود و فیلم تا انتها در درون همین خانه قدیمی باقی میماند.
میتوان فیلم را استعاری فرض گرفت و این خانه کهنه را ایران خطاب کرد، اما به نظر میرسد فیلمساز پیش از هر نوع برداشت نمادین، در صدد ساخت یک فیلم اسلشر - با تمام ویژگیها و خصوصیات مختص این ژانر- است و هر نوع تمثیل و استعاره، در فضایی که فیلم در آن میگذرد(و در نحوه کارگردانی و پیشبرد داستان) رنگ میبازد و فیلمساز را در ساخت نوعی فیلم متفاوت - که در سینمای ایران سابقه ندارد- ذوقزده نشان میدهد، تا آنجا که فیلم از هر نوع ویژگی ایرانی تهی میشود: این داستان و فضا میتواند در هر کشور دیگری رخ دهد و «قاتل و وحشی» چندان نمایشگر روحیات، شخصیتها و فضای ایرانی نیست.
فیلم در لایههایی به یک تقابل طبقاتی نظر دارد: آدمهای خلافکاری که با فقر بزرگ شدهاند، یک خانم متشخص از طبقه مرفه را گیر انداختهاند و به نوعی ناخودآگاه در حال انتقامگیری هستند.
فیلم علاقه زیادی به ربط دادن ماجرا به مشکلات کودکی شخصیتها و نوعی تحلیل فرویدی از آنها دارد، اما در این زمینه آنچنان که باید به عمق نمیرود.
در عین حال فیلم خواهناخواه درباره مردسالاری و سلطه حرف میزند که البته مایهای است جهانشمول و نه فقط مختص ایران. فیلم یک زن را در چنبر جهان مردانه اسیر میکند تا با توهینها و شکنجههای آنها روبرو شود.
در طول فیلم دو زن و دو مرد در برابر هم قرار میگیرند. رابطه قدرت در میان این دو مرد به مسئله اصلی بدل میشود و فیلم روایتگر تلاش هر دو آنها برای نمایش قدرتشان است، تا آنجا که هر دو دیالوگهای روشنی درباره رییس بودن - و این که تصمیم با اوست- دارند و چندین بار در صحنههای مختلف به این نکته برمیگردند.
از طرف دیگر با دو زن روبرو هستیم. در وهله اول به نظر میرسد زنی که همسر قاتل است و خودش هم به نوعی قربانی خشونت، در جایی به زن اسیر کمک خواهد کرد، اما فیلم فضای دیگری را ترسیم میکند که اساساً این دو زن را در برابر هم قرار میدهد: هم موضوع مثلث عشقی را پیش میکشد - که در میان این چهار نفر، دو مثلث عشقی متفاوت پیش میآید و حسادتهای مربوط به آن، بخشی از روابط را پیش میبرد- و هم خواهناخواه این دو نوع زن در برابر هم قرار میگیرند: زنی که به همه چیز تن میدهد و زنی که در برابر شرایط میایستد.
این تقابل به بخش مهمی از فیلم بدل میشود که حالا - از پس اتفاقات اجتماعی مهمی که پس از ساخت این فیلم در سال ۱۳۹۸ اتفاق افتاده- میتواند تاویلپذیر هم باشد.