مهرزاد بروجردی، رئیس دانشکده علوم انسانی دانشگاه علم و فناوری میزوری به ایران اینترنشنال گفت: «از نظر حقوقی، اینکه ایالات متحده تضمینکننده عدم حمله مجدد روسیه به خاک اوکراین باشد، بسیار حائز اهمیت است؛ بهویژه با توجه به اینکه آقای ترامپ پیشتر اعلام کرده بود تمایلی به ورود به چنین منازعاتی ندارد.»
بروجردی افزود: «آنطور که از محتوای گفتوگوها برمیآید، حتی کشورهای اروپایی نیز به دو خواسته اصلی آقای ترامپ تن دادهاند: نخست، عدم عضویت اوکراین در ناتو؛ و دوم، پذیرش وضع موجود در مورد سرزمینهایی که در اختیار روسیه قرار دارد.»
شکریا برادوست، پژوهشگر امنیت بینالملل و سیاست خارجی به ایران اینترنشنال گفت: «اینکه زلنسکی یادداشتهای خود را بهصورت عمدی در معرض دید دوربین رسانهها قرار داده است، دارای پیامی واضح و روشن بوده است.»
به گفته او، زلنسکی با بیان اینکه «نقشهای که نشان دادید بسیار زیباست و من آن را پس خواهم گرفت» خطاب به دونالد ترامپ، در واقع قصد داشته است پیامی مشخص را منتقل کند.
برادوست همچنین تأکید کرده است که حضور ایالات متحده بهعنوان بخشی از تضمینهای امنیتی اوکراین به معنای شکلگیری ساختاری مشابه ناتو، اما خارج از چارچوب رسمی آن بوده است.
او افزود که اگر اظهارات ترامپ مبنی بر حمایت ولادیمیر پوتین از این تضمینها صحیح باشد، میتوان آن را نکتهای مثبت ارزیابی کرد.
عرفان نوربخش کارشناس مسائل اوراسیا به ایران اینترنشنال گفت: «جنگ امروز روسیه و اوکراین صرفاً نزاعی بر سر ناتو یا چند سال اخیر نیست، بلکه ریشه در تاریخ طولانی سلطهجویی روسیه دارد؛ از دوران امپراتوری تزاری تاکنون همواره تلاش کرده اوکراین را زیر سلطه نگه دارد. بنابراین، برخلاف روایت کرملین، مسئله اصلی جنگ نه عضویت در ناتو بلکه استمرار همین نگاه تاریخی است.»
او افزود که رهبران اروپایی هشدار میدهند اگر روسیه بتواند مرزهای بینالمللی را با زور تغییر دهد، نظم امنیتی اروپا پس از جنگ جهانی دوم فروخواهد ریخت و این تهدید تنها متوجه اوکراین نیست، بلکه کشورهای بالتیک، لهستان و حتی آلمان را هم در بر میگیرد.
نوربخش گفت: «در این میان، مواضع رئیسجمهوری کنونی آمریکا نیز نگرانیها را دوچندان کرده است؛ چراکه او بیشتر همسو با کرملین دیده میشود تا در کنار متحدان اروپایی و ناتو. همین وضعیت، رسیدن به صلح واقعی را دشوار ساخته و بیش از آنکه زمینهساز پایان جنگ باشد، به تقویت مواضع روسیه منجر میشود.»
حسین آقایی، عضو تحریریه ایراناینترنشنال گفت: «صلح پایدار میان روسیه و اوکراین بدون عقبنشینی نسبی دو طرف ممکن نیست.»
او افزود: «پرسش اصلی این است که کدامیک حاضر است هزینه بیشتری بپردازد. اگر اوکراین کوتاه بیاید، باقی ماندن حتی بخشی از مناطق اشغالی در دست روسیه بهعنوان پیروزی مسکو تعبیر خواهد شد.»
این تحلیلگر ادامه داد: «رهبران اروپایی از همراهی زلنسکی در دیدار با ترامپ دنبال دو هدف کلیدی هستند: تضمین ادامه کمکهای مالی و نظامی آمریکا به اوکراین و نیز ایجاد مکانیسمهای نظارتی برای آتشبس احتمالی. اروپا همچنین میکوشد با حفظ بخشی از تحریمهای آمریکا علیه روسیه، فشار بر کرملین را افزایش دهد تا امتیازهای بیشتری بگیرد.»

سیانان در مقالهای به بررسی دستآوردهای دیدار تازه دونالد ترامپ، رییسجمهوری ایالات متحده با همتای روس خود، ولادیمیر پوتین پرداخته و نتیجه گرفته است که هرچند این نشست به معنای شکست کامل اوکراین نیست اما ترامپ به مسکو فرصت داد برای پیشروی در جنگ و رسیدن به دستآوردهای راهبردی زمان بخرد.
این مقاله با اشاره به سرد شدن هوا در مناطق جنگی تا نیمه اکتبر نوشته است: «پوتین تا زمانی که پیشرویها سختتر شود دو ماه کامل فرصت دارد. نیروهای تا آن زمان وقت دارند پیشرویهای کوچک و پرهزینه اخیر را به دستآوردی راهبردی تبدیل کنند.»
به نوشته این مقاله نتیجه عملی این نشست «نرسیدن به توافق» بود و این برخلاف نگرانیها به سود اوکراین تمام شد زیرا بیم آن میرفت که این دیدار با توافقی شتابزده و پر از امتیاز برای مسکو پایان یابد.
این مقاله دیگر دستآورد نشست آلاسکا برای اوکراین را «آشکار شدن سرسختی پوتین» با وجود تملقهای ترامپ میداند که در نهایت سبب شد ترامپ در پایان جلسه بیمیل و دلسرد به نظر برسد.
با این حال، مقاله هشدار میدهد که تحول در نگاه ترامپ لزوما به نفع زلنسکی نیست؛ چون اکنون مطالبه «آتشبس» که تا هفته پیش هم اوکراین و هم اروپا بر آن تاکید داشتند، ناپدید شده است.
از دید نویسندگان مقاله، تمرکز مذاکرات اکنون به سوی «یک توافق صلح سریع و پایدار» تغییر کرده است؛ چیزی که رسیدن به آن ممکن است هفتهها یا ماهها طول بکشد. از سوی دیگر این تغییر گفتمان به سود پوتین است زیرا او هرگز آتشبس را نمیخواست و توقف جنگ مانع پیشروی نظامیاش میشد.
مقاله همچنین به محتوای پیشنهادی پوتین اشاره میکند که شامل کنترل کامل بر منطقه دونباس است؛ درخواستی غیرقابلپذیرش برای اوکراین.
مقاله، پوتین را «عملگرایی صبور» میداند که میتواند بخشی از خواستههایش را اکنون بگیرد، بدون نگرانی از چرخههای انتخاباتی جنگ را طولانی کند و بعدتر برای بقیه خواستههای بلندپروازانهاش بازگردد.
این مقاله در پایان «زمان» را میدان اصلی نبرد میداند: «زمان چیزی است که پوتین برای تسخیر اوکراین به آن نیاز دارد، ترامپ از تلف کردنش بدون رسیدن به نتیجهای که میخواهد بیزار است، گذر آن به ضرر نیروهای زلنسکی در میدان جنگ است، و رهبران اروپایی امیدوارند با اتکا به آن توان اقتصادی روسیه برای جنگیدن فرسوده شود.»

حکومت میتواند در ظاهر پابرجا باشد؛ ساختمانها، وزارتخانهها، نیروهای نظامی و امنیتی، پرچم و سرود ملی. اما حکمرانی به معنی شبکه منسجم تصمیمگیری، سیاستگذاری، مدیریت منابع و تامین رفاه عمومی میتواند سالها پیش مرده باشد.
امروز در ایران، جمهوری اسلامی همه چیز هست جز حکمران؛ قدرت دارد، اما مسئولیت نه، بقا را مدیریت میکند، اما کشور را نه، امنیت خود را تامین میکند، اما امنیت مردم را نه.
در چنین شرایطی است که نیروهای نظامی برای مردم میشوند نیروهای سرکوب، وزرا میشوند خادمان دستگاه فاسد و بیخاصیت، پرچم و سرود ملی میشود نماد تحقیر و حاکمیت و در آخر به سادگی ایران از جمهوری اسلامی جدا شده و مردم و نظام دو مسیر موازی در گذر زمان را طی میکنند.
توماس سُول، اقتصاددان و جامعهشناس آمریکایی، میگوید: «وقتی دولت بیش از آنکه راهحل ارائه کند، به مدیریت بقای خود مشغول باشد، عملاً از حوزه حکمرانی خارج شده است.»
این دقیقا همان حرفی است که مسعود پزشکیان خود به آن اذعان دارد که در بسیاری از حوزه دیگری «انتخابی» برای دولت مجری سیاستهای علی خامنهای در دست ندارد و تمام آنچه پیش روی اوست «اجبار» است.
خلاء موضوعیت حکمرانی: دولتِ بیکار اما اشغالگر
در ساختار امروز جمهوری اسلامی، دیگر نشانی از آن کارویژه کلاسیکی که در نظریات جامعه شناسان محافظهکار بر آن تاکید میشود، یعنی ایجاد نظم، تضمین ثبات و حمایت از رشد تدریجی جامعه باقی نمانده است.
دولت به جای آنکه واسطهای میان منافع عمومی و تصمیمگیریهای اجرایی باشد، صرفاً نظارهگر فرایندهایی است که از او عبور کردهاند و مستقل از اراده رسمی، در متن جامعه شکل میگیرند.
در چنین وضعیتی، سیاستگذاری، نه فقط ناکارآمد، که اصولاً بیربط به زندگی واقعی مردم شده است. قانونگذاری، نه متضمن نظم، که ابزار کنترل و تهدید است و اقتدار سیاسی، نه ناظر بر تولید قدرت سازنده، که حافظ انحصار گروههای درونحکومتی است.
در این مسیر حضور یک نیروی «اصلاح طلب درون نظام» در صدر قدرت اجرایی نظام کمکی به ایجاد یک وحدت نظری درونی برای برون رفت از بحران حکمرانی نکرده و حتی در چشم جامعه این کمبود را بزرگتر از پیش عیان ساخته است.
رنگ باختن بازی سفید و سیاه حالا این پیام را از سوی مردم به حاکمیت داده است که «فارغ از اینکه حاکمیت خود را به نشنیدن میزند یا تظاهر به گوش دادن میکند، ما بازی شما را دیگر باور نداریم.»
راجر کیمبال، متفکر محافظهکار آمریکایی، این گسست را چنین تفسیر میکند: «وقتی دولت دیگر کارکردی جز تداوم خود ندارد، شهروندان شبکههای موازی میسازند و کشور واقعی از دولت جدا میشود.»
بهعبارت دیگر، ما با حکومتی مواجهیم که در ظاهر حاضر است، اما در معنا غایب؛ دولتی که همچون اشغالگر، فقط برای حفظ قدرت خود عمل میکند، بیآنکه مسئولیتی برای مدیریت جامعه یا ساختن آینده برعهده گیرد.
حکمرانی موازی مردم: ایرانِ واقعی خارج از ایرانِ رسمی
در غیاب حکمرانی موثر، جامعه ایران بهتدریج سازوکارهایی مستقل از ساختار رسمی برای اداره امور خود ساخته است. این فرایند که در ظاهر واکنشی است، در عمق خود نشانهای از عبور از دولت رسمی و شکلگیری زیستجهانی موازی است.
شهروندان، نه با اتکا به نهادهای حکومتی، بلکه با خلق شبکههای اجتماعی، تصمیمگیری جمعی و کنشهای محلی و فردی، خلاءهای ناشی از فروپاشی ساختار حکمرانی را پر کردهاند.
این نظامهای بدیل، گرچه الزماً واجد عدالت یا شفافیت نیستند، اما بهطرزی ملموس کارآمدتر از نهادهای رسمی عمل میکنند.
همزمان از یک سوی دیگر به دلیل سانسور شدید رسانههای مستقل هیچ آموزش یا همراهی با این شبکههای خودشکلگرفته اجتماعی وجود ندارد که ابزاری برای همراه مردم باشد، این نقصان میتواند خطراتی را نیز ایجاد کند. اما برای مردم این خطرات به روشنی کمتر و کمهزینهتر از تن دادن به روایتهای رسمی و درخواستهای دولتی است.
فردریش هایک در «راه بردگی» به همین پدیده اشاره دارد و میگوید: «هر جا که دولت کارکردهای واقعی خود را کنار میگذارد، جامعه برای بقا نظام خود را میسازد. این نظام الزاماً آزاد نیست، اما از دولت ناکارآمد آزادتر است.»
در ایران امروز، حکمرانی واقعی نه در مرکز قدرت، بلکه در لایههای زیرین جامعه و خارج از مدار تصمیمگیری رسمی جریان دارد.
جمهوری اسلامی، بهجای اینکه بحران آب، سقوط ارزش پول، مهاجرت نخبگان یا فرسودگی زیرساختها را حل کند، تمام انرژی خود را صرف بقای خود کرده است. نتیجه آن شده که مسئله اصلی کشور، خود حکومت است.
ادوارد شیلز، جامعهشناس محافظهکار، این حالت را «فروپاشی درونی قدرت» مینامد و تاکید دارد: «وقتی دولت فقط با دشمن بیرونی تعریف شود، به مرور از درون میپوسد، چون هیچ پیوند واقعی با زندگی روزمره مردم ندارد.»
زندگی مردم: مقاومت بیصدا، سازندگی بیحاکم
ایران واقعی در زیر پوست ایران رسمی – تحت نام جمهوری اسلامی ایران - جریان دارد. مردم ایران، بیآنکه نامش را بدانند، در حال اجرای یک قاعدهاند: زندگی را از دسترس حکومت بیرون کشیدهاند.
الای ویزل، بازمانده آشویتس، میگوید: «بزرگترین پیروزی بر ظلم، ادامه زندگی با شرافت است، حتی اگر حکومت نخواهد.»
در پرتو همین نگاه، میتوان مقاومت امروز مردم ایران را فهمید؛ نه در قالب شعارهای حماسی، بلکه در تداوم زیستی مستقل و در تلاش برای بازسازی ارزشهای اجتماعی و اخلاقی، دور از دخالت حکومتی که دیگر کارکردی جز سرکوب ندارد.
اگرچه بحرانهای اقتصادی و گسستهای اجتماعی زمینهساز آسیبهای عمیق، از جمله تشدید بزهکاری و خشونت شدهاند، اما این تنها بخشی از واقعیت است.
جمهوری اسلامی، با تاکید گزینشی بر همین چهرههای تاریک، میکوشد مانع دیدهشدن تصویر کاملتری از جامعه شود؛ جامعهای که با اتکا به خود، در حال بازسازی امنیت، نظم و روابط انسانی است.
جیمز ویلسون، جامعهشناس محافظهکار آمریکایی، در تحلیل خود از جوامع پسااقتدارگرا تاکید میکند: «وقتی دولت در نقش نگهبان نظم شکست بخورد، جامعه، اگر هنوز رمقی از عقلانیت و فضیلت در آن باقیمانده باشد، مسئولیت را بهدست میگیرد.»
و ایران امروز، اگرچه خسته و زخمی است، اما از همین رمق فضیلت، سرمایهای برای آغاز دوباره ساخته است.
پایان موضوعیت دولت، نظام و حکومت
جمهوری اسلامی ممکن است همچنان منابع کشور، نهادهای اداری و ابزار سرکوب را در اختیار داشته باشد، اما دیگر حکمرانی نمیکند. شکاف ساختاری میان مردم و قدرت به جایی رسیده که حتی استمرار این ساختار، تاثیری بر مسیر واقعی جامعه ندارد. همانطور که چارلز مورای این وضعیت را این چنین ترسیم میکند: «وقتی دولت همه چیز باشد، هیچ چیز نمیشود. آن وقت مردم خودشان همه چیز میشوند.»
ایران امروز، مصداق کامل این جمله است: حکومتی که همهچیز هست جز حکمران، و جامعهای که مسیر خود را بدون او میسازد.