شکریا برادوست، پژوهشگر امنیت بینالملل و سیاست خارجی، به ایراناینترنشنال گفت موضع تازه عربستان سعودی درباره عادیسازی روابط با اسرائیل نشان میدهد که ریاض عملا چراغ سبز ورود به توافق ابراهیم را داده است؛ موضعی که به گفته او، تفاوت مهمی با سخنان و رفتار عربستان پیش از هفتم اکتبر دارد.
برادوست توضیح میدهد شرط اصلی عربستان برای عادیسازی، تشکیل دولت فلسطین یا دستکم تدوین برنامهای مشخص برای تشکیل آن است. او تاکید کرد ریاض نگفته که این دولت باید فورا تشکیل شود، بلکه میخواهد نقشه راهی قابل اجرا وجود داشته باشد و سپس عادیسازی روابط انجام شود.
شایان سمیعی، تحلیلگر روابط بینالملل، به ایراناینترنشنال گفت عربستان سعودی تحت رهبری محمد بن سلمان در حال بازتعریف رابطه سنتی خود با ایالات متحده است و تلاش میکند وابستگی یکجانبه گذشته به واشینگتن را تغییر دهد.
او توضیح داد که ریاض از نظر امنیتی و نظامی همچنان به آمریکا متکی است، اما در حوزه انرژی در پی همکاریهای گستردهتر با چین و روسیه است تا بتواند مسیرهای متنوعتری برای برنامهریزیهای آینده خود ایجاد کند.
به گفته سمیعی، آمریکا نیز در تلاش است عربستان سعودی را از نزدیک شدن بیش از حد به چین و روسیه بازدارد؛ اما اکنون این ریاض است که شروط تازهای را برای ادامه همکاریهای راهبردی با واشینگتن تعیین میکند.
او گفت عربستان سعودی پیام روشنی به آمریکا داده است: «اگر میخواهید سرمایهگذاریهای من به سمت شما بیاید، باید شرایط موفقیت من در منطقه را بپذیرید.»

«تو که با مردم ایران در تماسی، واقعاً وضعیت ایران چطور است؟» این پرسشی است که همه از من میپرسند؛ پرسشی که پاسخ آن نه در دادههای رسمی، بلکه در صدای مردم است؛ صدایی که از فرسایش معیشت، تحلیل روان جامعه و تقلیل زیستن به بقا حکایت دارد. این متن بر پایه همین صداها نوشته شده است.
آنچه میخوانید حاصل تجربهای شخصی است؛ تجربه شبهایی که پشت میکروفون «برنامه» مینشینم، خطها یکییکی باز میشوند و من میمانم و صدای مردمی که نه سخنور سیاسیاند و نه تحلیلگر، بلکه شهروندانی عادیاند با زندگیهایی زخمخورده.
بسیاری از آنها در پشت صحنه همان پرسش را تکرار میکنند: «تو که با مردم در تماسی، واقعاً وضعیت ایران چطور است؟» و فقط تماسگیرندگان نیستند؛ بسیاری از همکاران من نیز از پریشانی عمیقی سخن میگویند که زندگی روزمره را فرا گرفته است.
این متن تلاشی است برای پاسخدادن به این پرسش؛ پاسخی مبتنی بر آنچه در آمار ثبت نمیشود اما در صدای مردم موج میزند.
یک ایران صدای شما را میشنود
هر شب، تماسها یک حس مشترک دارند؛ «خستهایم… واقعاً خستهایم.» این خستگی نشانه ناتوانی نیست؛ نتیجه تهیشدن زندگی از معناست. مردم میگویند صبح با امید بیدار نمیشوند؛ با اضطراب بیدار میشوند. اضطرابی که ریشه در این پرسشها دارد که امروز قیمتها چقدر بالا رفته؟ امروز کدام کالا از سفره حذف شده؟ امروز کدام درد، جسمی یا روانی، باز خود را نشان میدهد؟ در روایت مردم، زندگی دیگر یک مسیر طبیعی نیست؛ به مبارزهای روزانه برای بقا تبدیل شده است.
مردم همیشه از قیمتها سخن میگویند، اما اصل ماجرا «قیمت» نیست؛ «تحقیر» است. ویدیوهایی که برای ایراناینترنشنال ارسال میشود، تصویری بیواسطه از این تحقیر است. مادری میگوید یک ماه است فرزندش شیر نخورده چون «شیر شده کالای لوکس». پدری میگوید: «گوشت برای ما خاطره شده.» جوانی میگوید: «ماست هم دیگر نمیخریم.» اینها فقط جملات توصیفی نیستند؛ نشانه فروپاشی یک استاندارد حداقلی زیستاند. در چنین شرایطی، «گرانی» واژه دقیقی نیست؛ تحقیر حداقلهای زندگی است.
تماسها معمولاً حول سه محور میچرخد: قیمتها، حقوقها و هزینههای زندگی. میان این سه، شکافی دیده میشود که هر روز عمیقتر میشود. قیمتها پیوسته بالا میروند، حقوقها سالهاست ثابت ماندهاند و هزینهها از توان مردم عبور کرده است. یک تماسگیرنده ساده اما دقیق میگوید: «این سهتا شده مثل سه خط موازی؛ هرچی جلوتر میریم از هم دورتر میشن.»
آنچه از دل تماسها بیرون میآید فقط بحران مالی نیست؛ بحران روانی نیز هست. مردم از بیخوابی، اضطراب، سردرد، افسردگی، ترس از آینده و «حس گیرکردن» میگویند. بسیاری توان مراجعه به پزشک ندارند و مصرف داروهای اعصاب و روان افزایش یافته است. جملهای که یکی از مخاطبان گفت اینجا مینویسم و قطعاً همانطور که در ذهن من مانده در ذهن شما هم میماند: «ما مریضیم، ولی پول نداریم بفهمیم مریضیم.» این فقط بحران سلامت روان نیست؛ بحران بیپناهی و دیدهنشدن است.
در تماسها، جامعهای تصویر میشود که میان انتظار و کنش معلق مانده؛ برخی میگویند «مردم منفعل شدهاند»، برخی دیگر میگویند «مشکل این است که همیشه منتظر یک منجی بودیم». هر دو روایت بخشی از واقعیتاند. جامعهای که هم خسته است و هم امیدوار، هم ناراضی است و هم محتاط، هم خشمگین است و هم درگیر روزمره. این تعلیق، یکی از ریشههای بحران است.
در نهایت، آنچه بیش از همه شنیده میشود، «تحقیر» است؛ تحقیر زیست روزمره. وقتی خانوادهای توان خرید ابتداییترین مواد غذایی را ندارد، وقتی «ماست» و «شیر» از سبد مصرف حذف میشود و بقا جای زیستن را میگیرد، سقوط فقط اقتصادی نیست؛ انسانی است. اینجاست که بحران، نام دقیقتری پیدا میکند: بحران کرامت انسانی.
در دل این تاریکی، روزنهای روشن باقی مانده؛ میل به روایتکردن. مردمی که تماس میگیرند، روایت میکنند تا دیده شوند، تا شنیده شوند. همین میل، نشانه آن است که جامعه هنوز از درون فروپاشیده نیست.
جامعهای که زیست عادی از آن گرفته شده، تا چه زمانی میتواند در این وضعیت بماند، بیآنکه تغییری بنیادین در ساختار اقتصادی و سیاسی رخ دهد؟
تازهترین قسمت «برنامه» با موضوع گرانی کالاهای اساسی و چالشهای زندگی عادی در ایران پخش شد. از مخاطبان خواستیم مشاهدات خود را درباره افزایش قیمت ارزاق عمومی با ما در میان بگذارند؛ همان روایاتی که هر شب آینه زندگی میلیونها ایرانی است.
«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا پنجشنبه ساعت ۱۱ شب بهوقت تهران از ایراناینترنشنال پخش میشود.

فرزندانِ صاحبامتیاز طبقه حاکم ایران، آینده خود را در خارج از کشور میسازند؛ همان آیندهای را که والدینشان نزدیک به نیم قرن از میلیونها ایرانی دریغ کردهاند.
هر جامعهای طبقه صاحبامتیاز خود را دارد. اما در معدود کشورهایی شکاف میان حاکمان و مردمان به اندازه جمهوری اسلامی اینچنین آشکار است.
رهبران تهران همچنان اصرار دارند که نظام ساختهشده پس از انقلاب ۱۳۵۷ نظامی درستکار، مستقل و از نظر اخلاقی برتر از غرب است.
آنها میگویند ایران خودکفاست و از نظر فرهنگی در برابر نفوذ خارجی مصون است. همچنین از شهروندان عادی میخواهند وفادار بمانند، سختی را تحمل کنند و انزوا را فضیلت بدانند.
اما همین روایت وقتی پای خانوادههای خودشان به میان میآید، فرو میریزد.
فرزندان قدرتمندترین چهرههای سیاسی، نظامی و روحانی ایران، در اکثریت قاطع موارد انتخاب میکنند که در جایی دیگر زندگی کنند؛ بیش از همه در ایالات متحده، کانادا، اروپا یا استرالیا. آنها در دانشگاههای غرب تحصیل میکنند، در شرکتهای غربی کار میکنند و از آزادیهای غرب بهرهمند میشوند.
این نه اتفاق است و نه استثنا؛ الگویی است آنقدر تکرارشونده که ایرانیها برایش نامی گذاشتهاند: «دیاسپورای امتیاز.»
فهرستی که سر دراز دارد
به خانواده لاریجانی نگاه کنید؛ خانوادهای که سالها در مرکز معماری قدرت جمهوری اسلامی قرار داشته است.
علی لاریجانی که رییس صداوسیمای دولتی، مذاکرهکننده هستهای، دبیر شورای عالی امنیت ملی و بهمدت ۱۲ سال رییس مجلس بوده، سالها مردم را از «خطر نفوذ آمریکا» میترساند.
بااینهمه، دختر او که پزشک است، در ایالت اوهایو زندگی میکند و طبابت دارد؛ او زندگیاش را دقیقا در همان کشوری ساخته که پدرش آن را «تهدیدی برای موجودیت» ایران تصویر میکند.

یا یحیی رحیمصفوی را در نظر بگیرید؛ فرمانده پیشین کل سپاه پاسداران و یکی از نزدیکترین مشاوران رهبر جمهوری اسلامی که در تعریف مفهوم «مقاومت فرهنگی» نقش داشت و بر اجرای حجاب اجباری نظارت میکرد.
دختر او اکنون آزادانه در استرالیا زندگی میکند و دقیقا از همان انتخابهایی بهرهمند است که پدرش دههها از زنان ایرانی دریغ میکرد.
حتی خانوادههایی که به جناحهای «میانهرو» یا «اصلاحطلب» جمهوری اسلامی نسبت داده میشوند نیز همین مسیر را میروند.
دو دختر محمد خاتمی، رییسجمهوری پیشین، برای تحصیلات عالی به خارج رفتند و مدتی طولانی در خارج از کشور زندگی کردند.
دختر خواهر حسن روحانی که خود، دختر یکی از دستیاران رییسجمهوری و مذاکرهکنندگان ارشد هستهای است نیز همین مسیر را رفت. وقتی پای فرصتهای خارج باز میشود، اختلافات جناحی ناپدید میشوند.
این تناقض بارها تکرار میشود. معصومه ابتکار، یکی از سخنگویان گروگانگیران سفارت آمریکا در سال ۱۳۵۸، سالها اشغال سفارت را توجیه کرد. دههها بعد، پسرش را برای تحصیل به لسآنجلس فرستاد؛ شهری که نسل او در تبلیغاتش آن را نماد فساد و انحطاط معرفی میکرد.
خواهر و برادرِ نوبخت که هر دو پزشکانی سرشناس در موسسات برتر پزشکی آمریکا هستند، مسیر مشابهی را پیمودند.
پدر و عموی آنان در جایگاههای ارشد، سیاستهای اقتصادی و بودجهای ایران را شکل دادند؛ سیاستهایی که موجب کمبود بودجه و نیرو در بیمارستانهای ایران شد.
بااینحال، فرزندانشان در خارج از کشور، در نظامهایی بر پایه ثبات و آزادی علمی، کارنامهای درخشان ساختند.
حتی نوههای ارشدترین روحانیان ایران نیز بخشی از همین خروجاند.
زهرا تخشید، نوه محمدرضا مهدویکنی ــ رییس پیشین مجلس خبرگان و پاسدار «طهارت ایدئولوژیک» رژیم، اکنون در یک دانشگاه آمریکایی حقوق تدریس میکند.
حوزه کاری او بر حقوق، آزادیها و رسانههای دیجیتال متمرکز است؛ موضوعاتی که در داخل کشور بلافاصله با سانسور حکومتی برخورد میکنند.
خروجی مبتنی بر معامله
در کنار هم دیدن این نمونهها، حقیقت سیاسیای را برملا میکند که رژیم قادر به پنهان کردنش نیست؛ حاکمان ایران به نظامی که بر مردم تحمیل کردهاند، اعتماد ندارند.
اگر اعتماد داشتند، فرزندانشان در کشور میماندند؛ در دانشگاههای همین نظام درس میخواندند، به بیمارستانهایش تکیه میکردند و آینده خود را در همان جامعهای میساختند که والدینشان بر آن حکومت میکنند. اما این کار را نمیکنند؛ آرام و پیوسته میروند.
این خروج، ایدئولوژیک نیست؛ بر پایه معامله است. وقتی به کانون قدرت وصل باشی، درهای دنیا به رویت باز میشود.
در حالی که مردم عادی ایران با تحریم، تورم، بیکاری و محدودیتهای شدید در سفر و فرصتهای زندگی روبهرو هستند، فرزندان مقامهای بلندپایه بهراحتی از این سدها عبور میکنند.
گذرنامههای غربی، ویزاهای بلندمدت، مدارک تحصیلی ممتاز و شغلهای پردرآمد، با پول، نفوذ و مصونیت سیاسی برایشان دستیافتنی میشود.
این، آن نوع مهاجرتی نیست که سرکوب یا فروپاشی اقتصادی به مردم تحمیل کرده باشد؛ همان مسیری که میلیونها ایرانی عادی از سر ناچاری در پیش گرفتهاند.
این چیز دیگری است؛ مهاجرتِ طبقه حاکم که از امتیاز و تناقض زاده شده است.
بلندتر از هر شعار
فرزندان این طبقه، طبعا حق دارند هر کجا خواستند زندگی کنند و آینده خود را آنگونه که میخواهند بسازند؛ اما انتخابهایشان، این خروج آرام و بیسروصدا، بلندتر از شعارهای والدینشان سخن میگوید.
وقتی پسران و دختران وزیران، فرماندهان، روسای مجلس و چهرههای نمادین انقلاب، لسآنجلس را به تهران، کلیولند را به قم، ملبورن را به مشهد و واشینگتن را به اصفهان ترجیح میدهند، حکمی صادر میکنند قویتر از هر مانیفست مخالفان: این نظام حتی برای معمارانش هم کافی نیست.
جمهوری اسلامی از مردم وفاداری میخواهد، اما وارثان خودش حاضر نیستند زیر همان شرایطی زندگی کنند که برای دیگران ساخته شده است.
این جوهره ریاکاری است؛ محدودیت برای ایرانیان عادی اجباری است، اما آزادی برای فرزندان طبقه حاکم ارثی است.
حکومتی که فرزندانش از ایدئولوژیاش میگریزند، نمیتواند ادعای مشروعیت کند.
انقلابی که وارثانش آن را ترک کردهاند، نمیتواند ادعای موفقیت کند. و نظامی که فرزندان صاحبامتیاز خود را به غرب صادر میکند و در عین حال مردمش را در داخل محبوس نگه میدارد، الگو نیست؛ تناقضی است که زیر بار دروغهای خود فروخواهد ریخت.

یافتههای یک تحقیق جامعهشناختی در ایران نشان میدهد مراجعه به فالگیر برای برخی شهروندان در عمل به سازوکاری جهت کاهش اضطراب و تحمل فشارهای زندگی روزمره تبدیل شده است.
حامد بخشی، دانشیار پژوهشکده گردشگری جهاد دانشگاهی مشهد و وجیهه جلائیان بخشنده، استادیار جامعهشناسی دانشگاه گلستان، در پژوهش خود مراجعه به فالگیر در بخشی از جامعه ایران را یک «مکانیسم فرهنگی برای مواجه با بلاتکلیفی و دغدغههای زندگی» توصیف میکنند.
یافتههای این تحقیق در آخرین شماره نشریه «پژوهشهای راهبردی مسائل اجتماعی ایران» دانشگاه اصفهان منتشر شده است.
پژوهشگران برای بررسی دقیقتر پدیده فالگیری، بیش از هزار قطعه از گفتوگوهای یک فالگیر زن شناختهشده در نیشابور را ضبط و تحلیل کردند.

فالگیر چگونه مشکل را میسازد و امید میدهد؟
نتایج این مطالعه حاکی از آن است که ساختار گفتوگو در اتاق فالگیر طبق یک الگوی چهار مرحلهای شامل «شناسایی مشکل، پیشگویی، تجویز راهکار و ترسیم فرجام» پیش میرود.
در گام اول، فالگیر «با زبانی خاص و بیشتر انتزاعی» و با استفاده از اصطلاحاتی مانند «سنگینی»، «بسته شدن»، «چشم سنگین»، «گره افتادن در کار» و «شلوغی» که بهصورت عینی مشاهده یا تجربه نمیشوند، مسائل را به گونهای ترسیم میکند تا فضایی تهدیدآمیز برای مراجعهکننده پدید آید.
به تعبیر پژوهشگران، فالگیر از این طریق جایگاه خود را بهعنوان «تنها فرد قادر در تشخیص و رفع این مشکلات» تثبیت میکند.
در گام دوم، مسائلی مهمی مانند ازدواج و تشکیل خانواده، فرزندآوری، کار، تحصیل، ثروت، و مشکلات قضایی و اداری محور پیشگوییها قرار میگیرد؛ مسائلی که با «نیازها و دغدغههای اجتماعی و فردی» مراجعهکنندگان همخوانی دارد.
اغلب این پیشگوییها «ترکیبی از هشدار و امید» است و آیندهای کموبیش امیدوارکننده را پیش چشم مخاطب میگذارد.
برای نمونه، در یکی از جلسات، مرد ۵۸ سالهای که نگران شغل خود است، از فالگیر این پیام را دریافت میکند: «کار جدیدی که شروع میکنه به نفعشه.» این نمونهای از روایتهای امیدبخش است که میتواند اضطراب فرد را کاهش دهد.
مرحله سوم «تجویز راهکار» است. در این مرحله، فالگیر با توصیههایی مانند نذر، صدقه، دعا، صبر و احتیاط در برابر اطرافیان غیرقابل اعتماد، «احساس کنترل بر شرایط» را در مراجعهکننده تقویت میکند.
این توصیهها به فرد این پیام را منتقل میکند که با چند عمل ساده میتواند مسیر زندگی خود را بهبود بخشد.
در مرحله چهارم، تقریبا همه فالها با ترسیم «آیندهای مثبت» تمام میشوند و فالگو از این راه حس امید و اطمینان را در مشتریان خود تقویت میکند.
به گفته پژوهشگران، این وعدهها با «پاسخ به دغدغههای مشتریان، فالگیری را بهعنوان راهکاری برای غلبه بر بلاتکلیفی و ناامیدی تثبیت میکنند و فالگو با ارائه تصویری روشن از آینده، مشتریان را به ادامه باور به تواناییهای خود و هدایت او ترغیب میکند».

فالگیری، از خرافه تا «فناوری فرهنگی»
بخشی و جلائیان با اشاره به رونق فال قهوه و تاروت و همچنین فالگیری در پیامرسان تلگرام و شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام، این پدیده را صرفا «خرافی» نمیدانند.
آنها معتقدند در جامعه امروز ایران، فالگیری به «فناوری فرهنگی» تبدیل شده است؛ سازوکاری که در دل بحران اقتصادی، فشارهای اجتماعی و ناامنیها، «نقش مهمی در پاسخ به نیازهای روانی، اجتماعی و وجودی مشتریان ایفا میکند».
به باور آنها، این یافتهها «نهتنها بازتابدهنده دغدغههای مشتریان در زمینههایی مانند ازدواج، فرزندآوری، کار و شغل، تحصیل، ثروت و مسائل قانونی است»، بلکه از «توانایی فالگو در شخصیسازی واگویهها» بر اساس ویژگیهای مشتریان و زمینههای فرهنگی-اجتماعی حکایت دارد.
پژوهشگران در پایان تاکید میکنند نتایج این تحقیق میتواند برای سیاستگذاری فرهنگی و اجتماعی قابل استفاده باشد.
به نوشته این دو پژوهشگر، از آنجا که «فالگیری با کاهش اضطراب و تقویت احساس کنترل» همراه است، نهادهای اجتماعی میتوانند از همین سازوکار در برنامههای مشاوره روانشناختی و حمایت اجتماعی بهره ببرند.
بر این اساس، ایجاد فضاهایی که امکان گفتوگو و پاسخگویی به نیازهای عاطفی و وجودی افراد را فراهم کند، میتواند جایگزین مناسبی برای مراجعه به فالگیر باشد.
طبق یافتهها، عوامل اقتصادی بر گرایش شهروندان به فالگیری موثر هستند و در نتیجه، سیاستهایی که ناامنی معیشتی را کاهش دهند، در کاهش تقاضا برای فالگیری نیز نقش خواهند داشت.

اعتراضات آبان ۱۳۹۸ نقطه عطفی در تاریخ اعتراضات مردمی در ایران است که در آن تقابل رژیم جمهوری اسلامی با مردم ایران به نقطهای بیبازگشت رسید.
در این اعتراضها رهبران جمهوری اسلامی برای بقای خود با قطع اینترنت به کشتار مردم در دهها شهر و سرکوب خونین معترضان اقدام کردند.
کشتار حکومتی و برخورهای خشن و خونین با معترضان، در کنار بحرانهای متعدد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، هستهای و زیستمحیطی در کنار عبور مردم از ارعاب حکومتی جنبشهای اجتماعی در ایران را به هم پیوند زد و به جنبشی انقلابی بدل کرد.
از این تاریخ به بعد، سرنگونی جمهوری اسلامی به خواسته اکثریت بزرگی از مردم ایران تبدیل شد.
گستردهترین اعتراضات در دهه ۱۳۹۰
اعتراضات آبان ۹۸ یکی از گستردهترین اعتراضات در ایران از زمان استقرار جمهوری اسلامی و از بُعد جغرافیایی گستردهترین اعتراضات در دهه ۱۳۹۰ خورشیدی است.
در دو دهه پیش از آبان ۹۸، بیشتر اعتراضها به یک شهر یا چند شهر محدود بود. در دهه ۱۳۷۰، اعتراضهای دانشجویی پس از حادثه کوی دانشگاه فقط در تهران و تبریز جریان یافت و اعتراضهای مردمی در مشهد، اسلامشهر و قزوین نیز به همان شهرها محدود ماند. حتی در جنبش سبز، با وجود حضور میلیونی مردم در رویدادهایی چون تظاهرات ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، دامنه اعتراضات عمدتا در تهران و چند شهر بزرگ متمرکز بود.
در اعتراضات دی ۹۶، به گفته مقامهای حکومتی، مردم در «۱۶۰ شهر بزرگ و کوچک» به خیابان آمدند. اما در آبان ۹۸ دامنه اعتراضات گستردهتر شد؛ تظاهرات در «بیش از ۲۰۰ شهر» ثبت شد و ۲۹ استان کشور شاهد خیزشهای خیابانی بود.
عبور مردم از ارعاب حکومتی
فاصله دو ساله اعتراضهای آبان ۹۸ با اعتراضهای دی ۹۶ نماد عبور مردم ایران از ارعاب حکومتی است.
یکی از ارکان ماشین سرکوب جمهوری اسلامی ایجاد وحشت و ارعاب است. در اعتراضات پیشین، حاکمیت با ترکیبی از سرکوب خشونتآمیز و تبلیغات گسترده، چنان فضای وحشت و ارعاب را در کشور حاکم میکرد که بروز اعتراضات دوباره برای چندین سال ناممکن باشد.
در دیماه ۹۶ نیز همین الگو تکرار شد، اما تنها ۲۲ ماه بعد، خیزش سراسری آبان ۹۸ نشان داد که جامعه ایران از این چرخه ترس حکومتی عبور کرده و دیگر آن هراس ساختگی کارکرد گذشته را ندارد.
برخاستن جنبش دانشجویی از خاکستر سرکوب
حمایت دانشجویان در چندین دانشگاه از اعتراضات مردمی آبان ۹۸ پروژه حکومتی مهار و سرکوب جنبش دانشجویی را با شکست مواجه کرد.
اعتراض دانشجویان در روزهای ۲۶ و ۲۷ آبان در دانشگاه تهران چنان گسترده بود که نیروهای سرکوبگر با ورود به این دانشگاه بیش از ۵۰ دانشجو را بازداشت کردند.
با این حال چند هفته بعد و پس از هدف قراردادن هواپیمای اوکراینی با موشکهای سپاه پاسداران، بیش از ۲۰ دانشگاه بزرگ تهران و دیگر شهرهای ایران صحنه اعتراضات دانشجویی شد.
شکست پروژه سیاستزدایی
یکی از پروژههای محوری جمهوری اسلامی، بهویژه پس از اعتراضات ۱۳۸۸، پیشبرد «سیاستزدایی» از جامعه بود. دولتهای احمدینژاد و روحانی هر دو در خدمت همین راهبرد حرکت کردند.
هدف این پروژه، تبدیل جامعه به جامعهای غیرسیاسی و منفعل، تبدیل اعتراضها به اعتراضهایی «مجاز و محدود» و تقلیل خواستههای مردم به مطالبههایی محدود و قابل مدیریت در چارچوب گروهها و جناحهای حکومتی بود.
اما اعتراضهای دی ۹۶ و به ویژه آبان ۹۸ شکست این پروژه را آشکار کرد. حاکمیت ناگهان با جامعهای بهشدت سیاسی، آگاه و معترض مواجه شد که خواستهشان دیگر تغییرات محدود نبود.
نمایش قدرت مردم
جمهوری اسلامی پس از سرکوب اعتراضهای مردمی در اوایل دهه ۱۳۹۰، به این گمان رسیده بود که دیگر لزومی ندارد حتی بهصورت تصنعی هم برای «مردم» نقشی قائل شود. به همین دلیل از هرگونه امتیازدهی به جامعه خودداری میکرد.
اما خیزش آبان ۹۸ نمایش «قدرت مردم» بود، آنچنان که با گذشت شش سال هیچ مقامی در جمهوری اسلامی جرات افزایش قیمت بنزین را نداشته است.
نقش زنان و جوانان در خط اول مبارزه
زنان و جوانان که در دوران جمهوری اسلامی بیشترین سرکوب و تبعیض را متحمل شدهاند، از نقش آفرینان اصلی اعتراضات آبان ۹۸ بودند.
با اینکه این اعتراضها ریشهای اقتصادی داشت و جرقه اصلی آن «گرانی بنزین» بود، اما خواستهها و شعارهای آن بهسرعت بُعد سیاسی و اجتماعی پیدا کرد و زنان و جوانان نقش عمدهای در این اعتراضات پیدا کردند.
حاکمیت همچنان میپنداشت که حتی در عصر اینترنت و شبکههای اجتماعی میتواند باورهای ایدئولوژیک خود را بهطور سیستماتیک بر این گروهها تحمیل کند. اعتراضات آبان و پس از آن خیزش زن، زندگی، آزادی در سال ۱۴۰۱ نشان داد که زنان و جوانان خشم انباشته از سالها سرکوب و تبعیض را به هیزم آتشی تبدیل کردهاند که بنیانهای جمهوری اسلامی را میسوزاند.
قطع اینترنت و سرکوب خونین نماد شکست ماشین سرکوب
در اعتراضات آبان ۹۸، جمهوری اسلامی بعد از قطع اینترنت سراسر ایران دستکم «یک هزار و ۵۰۰» نفر را در جریان سرکوب خونین اعتراضات کشت.
هر دوی این اقدامات بیانگر شکست ماشین سرکوب جمهوری اسلامی است. حکومت هر سال هزار میلیارد تومان از پول مردم ایران را به دستگاههای تبلیغاتی، لشکر سایبری، صدا و سیما و صدها موسسه و مرکز تبلیغاتی پرداخت میکند اما «قطع اینترنت» در آبان ۹۸ نشان داد که همه این دستگاهها در تبلیغ و تحمیل روایتهای حکومتی به مردم ناتوانند.
نیروهای انتظامی، نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی نیز با دهها هزار میلیارد تومان بودجه در عمل توانایی مهار بدون خشونت اعتراضات را نداشتند و با سرکوب خونین اعتراضات آبان، بر بیاعتباری جمهوری اسلامی در جهان افزودند. یکی از پیامدهای اصلی اعتراضات آبان، مشروعیتزدایی کامل از جمهوری اسلامی بود.
تبدیل جنبشهای اجتماعی به جنبش انقلابی
اعتراضات آبان فضای جنبشهای اجتماعی در ایران را به جنبشی انقلابی تبدیل کرد. تبدیل شعار «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» در اعتراضات دی ماه ۹۶ به شعار فراگیر «مرگ بر دیکتاتور» و شعار علیه کلیت جمهوری اسلامی، مقامها و رهبرانش در اعتراضات آبان ۹۸ بیانگر خواست عمومی برای عبور از جمهوری اسلامی بود.
اعتراضات آبان جنبشهای اجتماعی و اعتراضی را به جنبشی انقلابی در ایران و خواست تغییرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسیِ محدود را به مطالبه تغییرات ساختاری و در نهایت سرنگونی جمهوری اسلامی تبدیل کرد.
با اعتراضات آبان ۹۸ شکاف میان جمهوری اسلامی و مردم ایران چنان گسترده، عمیق و پر ناشدنی شد که به نقطه بیبازگشت و غیرقابل ترمیم رسید.
مردم در جریان آن به صراحت خواهان براندازی جمهوری اسلامی شدند. تداوم و گسترش همین فضای اعتراضی در شهریور ۱۴۰۱ پس از کشته شدن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد، به برآمدن «خیزش زن، زندگی، آزادی» منجر شد که سرنگونی جمهوری اسلامی و تغییر بنیادین سیاسی، اجتماعی، فرهنگی را به خواست فراگیر مردم ایران تبدیل کرده است.