از پایاننامه تا بایگانی؛ چرخه معیوب تولید و اتلاف دانش در دانشگاههای ایران
نتایج یک پژوهش نشان میدهد «اتلاف دانش» در دانشگاههای ایران ابعادی گسترده دارد و عوامل ساختاری، مدیریتی و نیروی انسانی مانع بهرهگیری از بخش چشمگیری از سرمایه دانشی کشور میشوند.
در هفتهای که محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان سعودی، در واشینگتن حضور داشت و تصاویر صمیمیت او با دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا تیتر رسانهها شده بود، اتفاقی دیگر در پشت پرده رخ داد که شاید آینده فناوری جهان را تغییر دهد.
در جریان این سفر بود که آمریکا اجازه داد دهها هزار چیپ پیشرفته هوش مصنوعی به عربستان و امارات فروخته شود. این اتفاق بهظاهر ساده، در واقع تکان بزرگی در سیاست فناوری واشینگتن و نقطه عطفی در رقابت جهانی در حوزه هوش مصنوعی است.
مسیر این توافق آسان نبود. تا همین چند ماه پیش، مقامهای امنیتی آمریکا با هرگونه صادرات مستقیم چیپ به شرکتهای دولتی خلیج فارس مخالفت میکردند. نگرانیها مشخص بود: امکان انتقال غیرمستقیم فناوری به چین، حضور گسترده شرکتهایی مثل هواوی در زیرساختهای منطقه، و نبود شفافیت در زنجیره تامین.
اما آنچه همهچیز را تغییر داد، سرمایه هنگفت و جاهطلبی فناورانه عربستان و امارات و البته دیپلماسی تراشهای دولت ترامپ بود.
این بار واشینگتن تصمیم گرفت به جای جلوگیری، هدایت کند. توافق جدید شامل فروش تا ۳۵ هزار سرور پیشرفته انویدیا به دو شرکت بزرگ منطقه، جی۴۲ (G42) امارات و هیومین (HUMAIN) عربستان است؛ شرکتهایی که حالا باید تحت نظارت امنیتی شدید عمل کنند و تضمین دهند که هیچ تراشهای به چین راه پیدا نخواهد کرد. این شروط، بهای ورود به «باشگاه قدرتهای هوش مصنوعی» است.
در این میان، عربستان سعودی بیش از همه میدرخشد. ولیعهد جوانی که سالهاست در تلاش است اقتصاد نفتمحور کشورش را دگرگون کند، حالا رویای بزرگتری دارد: تبدیل عربستان به قطب سوم هوش مصنوعی جهان، پس از آمریکا و چین.
شرکت هیومین که تنها چند ماه از تأسیس آن میگذرد، با انبوهی از قراردادهای سنگین با xAI ایلان ماسک، انویدیا، سیسکو، ایامدی، آمازون و دیگران خود را به عنوان بازیگر جدید صحنه معرفی کرده است. دیتاسنتر مشترک هوش مصنوعی ایکس و هیومین تنها یکی از این پروژههاست؛ مرکزی با مصرف ۵۰۰ مگاوات برق که میتواند آینده محاسبات در منطقه را بازسازی کند.
امارات: جی۴۲ و تلاش برای ساخت «ابرقدرت محاسباتی» در خاورمیانه
امارات نیز با شرکت جی۴۲ دیگر بازنده این رقابت نیست. ابوظبی مدتها بود تلاش میکرد خود را از زیر سایه فناوری چین بیرون بکشد و به شریک مورد اعتماد واشینگتن تبدیل شود. اکنون، با وعده کنار گذاشتن تجهیزات چینی، جی۴۲ به مجوزهایی دست یافته که تا همین چند ماه پیش تصورشان محال بود. این شرکت قصد دارد زیرساختی بسازد که امارات را به گره حیاتی شبکه محاسبات جهانی تبدیل کند. امارات طی سالهای اخیر تلاش کرده جایگاه خود را از یک اقتصاد مبتنیبر انرژی به یک بازیگر کلیدی فناوری تغییر دهد، و شرکت جی۴۲ در قلب این جاهطلبی قرار دارد.
این مجموعه که تحت نظارت شیخ طحنون بن زاید، چهره قدرتمند امنیت ملی امارات فعالیت میکند، اکنون تبدیل به مرکز ثقل راهبرد محاسباتی کشور شده است. جی۴۲ با سرعتی کمسابقه در حال ساخت شبکهای از دیتاسنترهای عظیم و زیرساختهای ابری پیشرفته است؛ شبکهای که قرار است امارات را از یک مصرفکننده فناوری به یک تولیدکننده و صادرکننده ظرفیت محاسباتی تبدیل کند.
فاصله گرفتن رسمی این شرکت از فناوری چین، بهویژه هواوی نقطه عطفی بود که زمینه را برای ورود غولهای آمریکایی مانند اوپنایآی، انویدیا، مایکروسافت و امجیایکس فراهم کرد.
تایید اخیر دولت آمریکا برای فروش چیپهای انویدیا به جی۴۲ نه تنها بهمعنای دسترسی ابوظبی به پیشرفتهترین ابزارهای محاسباتی جهان است، بلکه نشاندهنده اوجگیری اعتماد واشینگتن به مسیر جدید فناوری امارات محسوب میشود.
این تصمیم برای امارات یک پیروزی استراتژیک است: کشوری کوچک، اما با بلندپروازیهای تکنولوژیک بزرگ، که اکنون میخواهد خود را به عنوان گره حیاتی شبکه جهانی هوش مصنوعی مطرح کند، جایی که مدلهای هوش مصنوعی آموزش میبینند، دادهها پردازش میشوند و انرژی مالی خلیج فارس به موتور آینده تکنولوژی جهان تبدیل میشود. با این مجوز، جی۴۲ یک قدم دیگر به رویای تبدیل شدن امارات به «ابرقدرت محاسباتی خاورمیانه» نزدیکتر شده است.
در سطح بزرگتر، دولت ترامپ تلاش دارد از فناوری پیشرفته به عنوان ابزار نفوذ ژئوپولیتیک استفاده کند. برخلاف دوره بایدن که محدودیتهای سختی بر صادرات چیپ اعمال شده بود، ترامپ در حال گسترش این صادرات است؛ البته با نظارت دقیق و شروط امنیتی. به گفته مقامهای وزارت بازرگانی، این رویکرد جدید «برای حفظ رهبری تکنولوژیک آمریکا» طراحی شده، ولی واقعیت این است که بدون سرمایههای هنگفت خلیج فارس این هدف دستیافتنی نبود.
بنسلمان در واشینگتن: پیشروی در فناوری، بنبست در هستهای
در پس این همکاری فناوری، صحنه دیگری هم وجود دارد: بنسلمان به دنبال توافق هستهای با آمریکا است. علیرغم لبخندها و عکسهای صمیمانه در کاخ سفید، اختلاف بر سر غنیسازی اورانیوم همچنان پابرجاست. آمریکا از عربستان «استاندارد طلایی» میخواهد: عدم غنیسازی و عدم بازفرآوری.
عربستان اما حاضر نیست از این حق بالقوه عقبنشینی کند، بهویژه با تکرار این موضع که «اگر ایران به سلاح هستهای برسد، عربستان هم باید بتواند عمل متقابل انجام دهد».
در نتیجه، هرچند روابط شخصی ترامپ و بنسلمان گرمتر از همیشه بهنظر میرسد، اما پرونده هستهای همچنان قفل است. در مقابل، همکاریهای تکنولوژیک با سرعت بیسابقهای پیش میرود؛ گویی هر دو طرف پذیرفتهاند که در این مرحله، هوش مصنوعی میدان واقعی رقابت است نه سانتریفیوژها.
در نهایت، روشن است که خاورمیانه در حال ورود به عصر جدیدی است؛ عصری که در آن سرمایههای نفتی با فناوری پیشرفته آمریکایی گره میخورند و منطقهای که روزی تنها بهعنوان تولیدکننده انرژی شناخته میشد، اکنون میتواند یکی از ستونهای اصلی محاسبات جهانی باشد. این تغییر تنها آینده عربستان و امارات را دگرگون نمیکند، بلکه توازن قدرت فناوری در جهان را نیز بازتعریف خواهد کرد.
زهران ممدانی، شهردار آینده نیویورک، جمعه در دفتر بیضیشکل با دونالد ترامپ دیدار میکند؛ دو سیاستمداری که از نظر ایدئولوژیک در نقطه مقابل یکدیگرند اما هر دو محصول دو سوی جامعه نخبهگرای نیویورکاند.
ممدانی، شهردار منتخب نیویورک، وارد دفتر بیضیشکل خواهد شد تا با دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا دیدار کند. دیداری که مجله «پولتیکو» اینطور توصیف میکند: ملاقاتی میان دو چهره برجسته «پوپولیست آمریکا» که ماههاست در عرصه سیاسی یکدیگر را هدف تندترین حملات قرار دادهاند.
ترامپ بارها ممدانی را «دیوانه» خطاب کرده است. ممدانی نیز در کارزار انتخاباتی و سخنرانی پیروزیاش بهطور مستقیم به رییسجمهوری آمریکا تاخته بود. با این حال، به نوشته پولتیکو هر دو از بستر اجتماعی مشترکی برخاستهاند: «طبقه نخبه فرهنگی نیویورک.»
ممدانی در محله «آپِر وست ساید» بزرگ شده؛ محلهای که در حافظه سینمایی نیویورک نماد روشنفکری و فرهنگسازی است. دههها ساکنان این محله را نویسندگان، استادان دانشگاه و روشنفکرانی تشکیل میدادند که زندگیشان با مباحثه و تولید اندیشه گره خورده بود. پدر او، محمود ممدانی، استاد دانشگاه کلمبیا و مادرش، میرا نایر، فیلمساز سرشناس، به همان محیطی تعلق داشتند و پسرشان را هم در دل نخبگان فرهنگی نیویورک پرورش دادند.
ممدانی از هفتسالگی به نیویورک آمد و در مدارس خصوصی ترقیخواه و سپس در بهترین دبیرستانهای شهر تحصیل کرد؛ در همان فضاهایی که مسیر ظهور چهرههای فرهنگی و سیاسی آینده شهر را شکل میدهند. او در ۱۲سالگی در یک گزارش مجله نیویورک درباره «خواستههای کودکان در کریسمس» شرکت کرد؛ نشانی از جایگاهی که بدون تلاش زیاد برایش مهیا بود.
اما ترامپ، متولد نیویورک و بزرگشده در محله «کویینز» است؛ جایی بیرون از حلقه نخبگانی که در منهتن موقعیت فرهنگی و سیاسی خود را تعریف میکردند. او فرزند یک پیمانکار ثروتمند بود و در عمارت ۲۳ اتاقهای در محله «جامائیکا استیتس» زندگی میکرد، اما خانهاش فاصلهای طولانی با مرکز ثقل نخبگان منهتنی داشت. نوجوانیاش نیز به دلیل فرارهای مکرر به منهتن به مدرسه شبانهروزی نظامی ختم شد.
در بزرگسالی، تلاش ترامپ برای پذیرفتهشدن در میان نخبگان فکری نیویورک بارها با تمسخر مواجه شد؛ از جمله لقب معروف «بیفرهنگِ کوتاهانگشت» که مجله Spy به او داد. همین طردشدگی بعدها به یکی از محرکهای اصلی شخصیت سیاسی او تبدیل شد. وقتی در سال ۲۰۱۷ وارد کاخ سفید شد، محبوبیت او در نیویورک به شدت پایین بود و معترضان روزانه مقابل برج ترامپ در خیابان پنجم منهتن تجمع میکردند.
دو مسیر از درون یک شهر
ترامپ و ممدانی امروز خود را مدافع «مردم فراموششده» معرفی میکنند؛ اما هر دو بخش بزرگی از زندگیشان را نه در کنار همین مردم، بلکه در میان طبقه ممتاز نیویورک گذراندهاند. ممدانی بهواسطه خانواده و آموزش، از ابتدا عضوی از این طبقه بوده است. ترامپ، در مقابل، پس از دههها تلاش برای ورود، خود را دشمن آن اعلام کرد.
دیداری فراتر از سیاست روز
به نوشته مجله پولتیکو، دیدار روز جمعه تنها ملاقات دو مقام سیاسی نیست، بلکه روبهرو شدن دو روایت متفاوت از نیویورک است: کودک منهتن در برابر کودک کویینز؛ عصاره نخبگان فرهنگی در برابر تلاشگری که خود را از حاشیه به مرکز رساند، مردی که برای دیدهشدن در رسانهها جنگید در برابر پسری که بدون تلاش، نامش در مجلات شهر ثبت شده بود.
این دیدار، بازتابی از شکافهای عمیقتر جامعه آمریکاست؛ شکافی که هر دو طرف بهنوعی به نماد آن بدل شدهاند.
پژوهشی جدید در ایران نشان میدهد نابینایان جویای کار با دیوار ترس، تبعیض، کمبود مهارت و فشار خانواده روبهرو هستند و همین عوامل ورود آنها به بازار کار را دشوار کرده است.
در این تحقیق چالشهای مسیر شغلی افراد نابینا در سه محور «نقش فرد»، «منزلت اجتماعی» و «نقش خانواده» مورد بررسی قرار گرفته است.
یافتههای این مطالعه که از سوی فهیمه باهنر، استادیار مشاوره دانشگاه شهید بهشتی و محیا صنیعیمنش، دانشجوی دکتری مشاوره در دانشگاه کردستان، انجام گرفت، در آخرین شماره فصلنامه علمی-پژوهشی «مشاوره شغلی و سازمانی» منتشر شده است.
نقش فرد، سازههای شخصیتی و کمبودهای مهارتی
نقش فرد بهعنوان اولین محور تحقیق شامل سازههای شخصیتی، ترسها و کمبودهای مهارتی است.
بر اساس یافتههای این مطالعه، بسیاری از افراد نابینا پس از تجربه شکستهای پیاپی در مسیر شغلی، خود را «ناکارآمد» میبینند و احساس «درماندگی» میکنند.
به نوشته پژوهشگران، نابینایانی که باور دارند برای تغییر موقعیت خود کاری از دستشان برنمیآید، مسیر شغلی را با ناامیدی و دلزدگی دنبال میکنند.
یکی از مصاحبهشوندگان گفت: «اینقدر به در بسته خوردم در پیدا کردن کار که واقعا حس میکنم تلاشهایم به جایی نمیرسه و همینی که هست. خب حق دارم الان نگاهم به همهچی و بهخصوص کار منفی باشه.»
ترس از شکست، تمسخر و اخراج بخش دیگری از «نقش فرد» در مسیر شغلی پرچالش افراد نابینا است.
یکی دیگر از مصاحبهشوندگان گفت: «میترسم همکارانم منو مسخره کنند. نه اینکه از روی عمد، بلکه غیرعمد بخوان یهجایی بگن ما میبینیم و تو نمیبینی. پس کاری که ما میگیم رو انجام بده و سر همین قضیه حس میکنم آدم توانمندی نیستم. چون در نهایت بقیه میگن چیکار کنم.»
افزون بر این موارد، عدم شناسایی علایق و تواناییها و کمبود مهارتهای اساسی شغلی هم در این پژوهش مطرح شده و برخی مصاحبهشوندگان دانشگاه را برای آمادهسازی خود جهت ورود به بازار کار کافی ندانستهاند.
جامعهای که نابینا را توانمند نمیبیند
در سطح اجتماعی، شرکتکنندگان در این پژوهش از «جو منفی» علیه نابینایان گفتهاند؛ از قوانین مبهم استخدام و سهمیههایی که بهطور واضح اجرا نمیشود تا نفوذ روابط و نبود شایستهسالاری.
یکی از آنها گفت هر سال در روز عصای سفید وعده حمایت از اشتغال معلولان تکرار میشود، اما «بعد فراموش میشه و میره تا سال دیگه ... بماند که این وسطها چقدر پارتیبازی میشه و اصلا به توانایی آدمها توجهی نمیشه».
این پژوهش به کمبودهای آموزشی، محدودیتهای شغلی و روابط آزاردهنده در محیط اجتماعی نیز اشاره میکند.
محققان این شرایط را نشانه «منزلت اجتماعی آسیبدیده» افراد نابینا در بازار کار میدانند و هشدار میدهند نگاه ترحمآمیز و بیاعتمادی به تواناییهای نابینایان، روند ادغام شغلی این گروه را کند کرده است.
خانواده در مرز حمایت و دلسرد کردن
در محور سوم که به نقش خانواده میپردازد، روایتها از ترکیب محبت و دلسرد کردن حکایت دارد.
بسیاری از مصاحبهشوندگان میگویند از خانواده انتظار تشویق دارند، اما در عمل با مقایسه با خواهر و برادرهای غیرنابینا و پیشنهاد ماندن در خانه روبهرو میشوند.
یکی از شرکتکنندگان در پژوهش گفت: «میخواستم برم دنبال کار، خانوادهام مخالف بودن. میگفتن نمیتونی و بنشین تو خونه، ما پول میدیم بهت.»
پژوهشگران این الگو را «تعاملی سوگیرانه» و نشانه «عدم تمایزیافتگی» در خانوادهها توصیف میکنند؛ حالتی که در آن فرزند نابینا از نظر عاطفی و مالی به والدین وابسته میماند و فرصت تجربه استقلال فردی را پیدا نمیکند.
اضطراب و احساس بیارزشی ناشی از این رابطه، عملکرد فرد در مصاحبهها و محیطهای کاری را تضعیف میکند و چرخه بیکاری را تداوم میبخشد.
به گفته پژوهشگران، توجه به مسائل فردی و مسائل محیطی، از جمله جامعه و خانواده، در مسیر شغلی افراد نابینا بسیار حائز اهمیت است و برنامههای مهارتمحور و مشاوره شغلی باید برای این گروه در اولویت قرار گیرد.
این پژوهش اصلاح نگرش عمومی، شفافسازی قوانین استخدام و آگاهسازی خانوادهها را از گامهای اصلی در مسیر دسترسی افراد نابینا به شغل پایدار میداند.
این مطالعه بر پایه مصاحبه با گروهی از نابینایان مادرزاد ساکن تهران در بازه سنی ۲۳ تا ۴۰ سال انجام شده است. این افراد بهطور میانگین چهار سال سابقه استخدامی داشتند و همگی دارای تحصیلات کارشناسی یا کارشناسی ارشد بودند.
خاکِ سرخ و سبزیِ بیانتها. انبوهی فشرده از درختان استوایی با آلونکهای پراکنده و کودکانی که برای خودروهای عبوری دست تکان میدهند. این نخستین تصویری است که از اوگاندا در ذهنم حک شده است: سرزمینی که چرچیل نام «مروارید آفریقا» را بر آن نهاد؛ مرواریدی سبز بر دوش مردمانی فقیر.
پرده اول
نمایش انتخابات : روایت من از انتخاباتی که قرار نبود واقعی باشد
اما این طبیعت بکر را در مسیر فرودگاه انتبه به کامپالا، پوسترهای پرشمار تبلیغاتی یوری کاگوتا موسوِوِنی، رییسجمهور اوگاندا، مخدوش کرده است؛ پوسترهایی با لبخند همیشگی موسوِوِنی، پسزمینه زرد و کلاهی بر سر. مردی که از سال ۱۹۸۶ -یعنی ۳۹ سال- در قدرت مانده و اکنون تلاش میکند پنج سال دیگر نیز در کاخ ریاستجمهوری بماند و برای انتخابات ژانویه ۲۰۲۶ خیز برداشته است.
تام، راننده تاکسی فرودگاه ـ مردی با سه زن و ۱۰ فرزند ـ با خشم از موسوِوِنی و فساد فراگیر در کشور حرف میزند و میگوید ژانویه پایان کار اوست: «این بار باید برود.»
اما این حجم عظیم تبلیغات برای رییسجمهوری ۸۱ ساله اوگاندا، در کنار فضای سرکوب و خفقان علیه احزاب مخالف، پیام دیگری نیز دارد. همانند دورههای پیشین، تهدیدهای امنیتی علیه فعالان سیاسی، محدودیت در برگزاری تجمع طرفداران اپوزیسیون و از همه مهمتر نبود یک چهره قدرتمند مخالف، از انتخابات چیزی بیش از یک نمایش پرهزینه باقی نگذاشته است.
نزدیک به چهار دهه حضور موسوِوِنی در قدرت، میراثی از فساد و سرکوب سیستماتیک برجای گذاشته؛ میراثی که ممکن است آرزوهای امثال تام را برای تغییر را باز هم ناکام بگذارد.
درست مانند روایت همسایه جنوبی اوگاندا؛ تانزانیا
انتخابات ۲۹ اکتبر ۲۰۲۵ در تانزانیا بیشباهت به داستان اوگاندا نبود. سامیا صولحو حسن کارزار انتخاباتی گستردهای را بدون حضور هیچ رقیب جدی هدایت کرد. او که در سال ۲۰۲۱ پس از مرگ جان مگوفولی رییس جمهور فقید تانزانیا، از سمت معاونت به ریاستجمهوری رسید، گامبهگام با حذف رقبای اصلی برای انتخابات ۲۰۲۵ برنامهریزی کرد: توندو لیسو، رهبر بزرگترین حزب اپوزیسیون، را با اتهام «خیانت» به دادگاه کشاند، نامزد حزب ACT-Wazalendo را رد صلاحیت کرد، و با کنترل شدید رسانهها، ایجاد فضای ارعاب و بازداشتهای خودسرانه، از رقابت انتخاباتی تنها اسمی باقی گذاشت.
بهعنوان گردشگری که تنها دو روز پیش از انتخابات در زنگبار و دارالسلام بودم، حجم و گستره تبلیغات انتخاباتی صولحو حسن شگفتزدهام کرد. کمتر خیابانی بود که با پوسترهای یکپارچه و باکیفیت او -با روسری سبز و رژ لب سرخ- تزئین نشده باشد. در ساحل زنگبار نیز بالگردهای تبلیغاتی با افراشتن بنرهای عظیمِ تصویر او آرامش گردشگران را برهم زده و ماساییهای دستفروش را هیجانزده کرده بودند.
پارادوکس تلخی بود؛ مردمی با میانگین درآمد ماهانه کمتر از ۱۰۰ دلار، و رییسجمهوری که از آسمان، لبخندزنان بر آنان سایه میانداخت.
از عبدالله، جوان نارگیلفروش ساحلی توریستی در زنگبار، پرسیدم: «فکر میکنی خانم حسن رأی میآورد؟»
لبخندی زد و گفت: «فکر نمیکنم.»
گفتم: «بعد از انتخابات ممکن است درگیری بشود؟»
قهقهه زد و گفت: «ما میرویم رأی میدهیم، بعدش هاکونا ماتاتا» به زبان سواحیلی یعنی «بیخیال، مهم نیست.»
اما پیشبینی عبدالله درست از آب درنیامد و این بار مردم تانزانیا «هاکونا ماتاتا» نبودند. انتخابات برگزار شد و طبق انتظار، صولحو حسن با اکثریت آرا پیروز اعلام شد. مردم اما این بار به خیابان آمدند و اعتراضهای خونینی شکل گرفت. دولت با سرکوب شدید، قطع اینترنت و بازداشت رهبران مخالف، کنترل اوضاع را به دست گرفت.
رویترز گزارش داد که در این درگیریها صدها نفر کشته شدند؛ رقمی که اپوزیسیون آن را حدود ۷۰۰ نفر اعلام کرده است. سامیا صولحو حسن ۶۵ ساله برای پنج سال دیگر بهعنوان نخستین رئیسجمهور زنِ محجبه آفریقا قدرت خود را تثبیت کرد و نمایش انتخابات به پایان رسید.
پرده دوم
پیوند اژدهای سرخ و دیکتاتورهای سالخورده
اوگاندا و تانزانیا فقط از نظر داشتن حکومتهای تمامیتخواه به هم شبیه نیستند. این دو کشور ثروتمند شرق آفریقا تولیدکننده و صادرکننده طلا و محصولات کمنظیر کشاورزی هستند. طبق گزارشهای رسمی، نزدیک به ۴۰ درصد صادرات این دو کشور طلا است و فقط در اوگاندا، طبق گزارش بانک مرکزی، در سال ۲۰۲۳ صادرات طلا بیش از ده برابر افزایش یافته است؛ آن هم بعد از سرمایهگذاری چین در یک کارخانه ذوب و تصفیه طلا در شرق این کشور.
چینیها حالا تبدیل به یکی از بزرگترین سرمایهگذاران و وامدهندگان به کشورهای شرق آفریقا شدهاند. دیدن رستورانهای چینی و مهندسان و تکنسینهایی که در شرق آفریقا برای به سامان رساندن پروژههای کوچک و بزرگ زندگی میکنند، تصویر آشنایی است.
چین از پروژههای عمرانی مثل ساخت جاده و راهآهن تا کشاورزی و مخابرات در شرق آفریقا حضور دارد. برای بسیاری از پروژهها، پکن از ترکیب وامهای بلندمدت از طریق بانکهای چینی و اجرای شرکتهای ساختمانی پیمانکاری چینی استفاده کرده است.
بهعنوان نمونه، تنها در پروژه نیروگاه حرارتی/آبی کاروما، چین حدود ۱٫۴ میلیارد دلار به اوگاندا وام داده است. در حوزه کشاورزی هم شرکتهای بزرگ چینی با اجاره زمین در شرق آفریقا محصولاتی مانند برنج، سویا و سیسال برای صادرات تولید میکنند. برخی زمینهایی که شرکتهای چینی اجاره کردهاند، قبلا به دست کشاورزان کوچک محلی برای خودکفایی یا تولید محصولات محلی استفاده میشد. اجاره بلندمدت این زمینها، در برخی قراردادها تا ۹۹ سال، باعث شده کشاورزان محلی دسترسی خود به زمین را از دست بدهند.
اما نگرانی اصلی این است که سرمایهگذاران چینی عمدتا علاقهای به شفافیت در پروژههای خود ندارند. آنها تمایل دارند جزئیات مالی، نرخ بهره و شرایط وامها یا قراردادهای سرمایهگذاری را منتشر نکنند. بسیاری از پروژهها از طریق وامهای دولتی یا شرکتهای دولتی چینی انجام میشوند و قراردادها محرمانهاند. حتی میزان پرداخت اقساط، تضمینهای دولتی یا نرخ سود معمولاً در دسترس عمومی نیست. از همه مهمتر بسیاری از پروژهها ارزیابی اثرات زیستمحیطی و اجتماعی محدود یا ناقص دارند.
قراردادهایی که با حمایت حکومتهای تمامیتخواه امضا میشوند و سود مردم محلی از آنها ناچیز است. تام، راننده تاکسی ما در اوگاندا، از نابود کردن جنگلها و از دست رفتن زمینهای کشاورزی مناسب برای سرمایهگذاری خارجی گلایه میکرد؛ از آلوده شدن آب رودخانهها با کودهای شیمیایی و بیکار شدن کشاورزان محلی.
اما این تنها گوشهای از حضور گسترده چینیها در شرق آفریقاست. اینکه منافع ملی مردم شرق آفریقا کجای این بده بستانهای اقتصادی است و بازپرداخت وامهای محرمانهای که به حکومتهای توتالیتر تقدیم میشود چه آیندهای را در اقتصاد این کشورها رقم میزند موضوعی فراتر از نگرانی کشاورزان محلی است. پشت پرده همکاری پکن با دیکتاتورهای سالخورده آفریقا است.
پرده سوم
فقر از جنسی دیگر، کریه و بیانتها
«ساحل کوکو» در دارالسلام از محبوبترین مکانهای شهر برای خوشگذرانی در یک آخر هفته گرم و شرجی است. جمعیتی انبوه از مردم شهر که به این گوشه تفریحی هجوم میآورند، شنا میکنند و از دکههای ارزانقیمت، موزهای کباب شده و نوشیدنی میخرند و با موسیقی و رقص معاشرت میکنند. سروصدای دستفروشان، گداها و تعداد زیاد کودکان در ساحل و شیطنتهایشان هیاهو را به اوج میرساند.
دیدن این تعداد کودک یک جا در ساحل برایم تازگی داشت. اما برای کشوری که نرخ باروری در آن ۴/۶ برای هر زن است، محل تفریح شهر هم باید اینگونه باشد. کودکانی که طبق گزارش یونیسف و اداره آمار ملی تانزانیا، ۷۴ درصد آنها دچار فقر چندبعدیاند؛ یعنی در حداقل سه حوزه مانند سلامت، آموزش، مسکن، آب و سرویسهای بهداشتی فقیرند. فقر در کشور اوگاندا وضعیت به مراتب وخیمتری دارد.
در مسیر رسیدن به سرچشمه رود نیل در شهر جینجا در اوگاندا، از شهرهای کوچک و روستاهای بسیاری عبور کردیم. جنس فقر در این گوشه از جهان متفاوت است: کریه، عریان و آوار بر سر زنان و کودکان. دیدن کودکانی که بعد از مدرسه، ساقه نیشکر به دهان و بدون کفش دبههای سنگین آب را تا خانه حمل میکنند، تصویر مشترک نیمروز روستاهای اوگانداست؛ روستاهایی که به معنای واقعی هیچ ندارند. داشتن برق و آب آشامیدنی سالم آرزویی دور برای روستاییان است. جادهها هم حتی در این مسیر توریستی که سالانه میلیونها دلار برای دولت درآمد دارد، خاکی و پر از دستانداز رها شدهاند.
بعد از ساعتها رانندگی به شهر جینجا رسیدیم؛ در میان همه زاغهها و آلونکها، یک خانه ویلایی زیبا با درختان بلند آووکادو و انبه خودنمایی میکرد. خانهای که روی دیوارهایش سیمهای خاردار و نیزه کار گذاشته بودند. راهنمای محلی گفت که این، خانهی شهردار جینجاست. محو زیبایی فضای سبز خانه بودم که ماشین در چالهای بزرگ افتاد و راهنما با خنده گفت: «فقط خانه خودش آباد است و حتی جاده اینجا را هم درست نکرده.»
روایت شهردار جینجا روایت کل کشور و حتی فراتر از آن شرق آفریقاست: سرزمینی که روی ثروت خوابیده، اما فساد حکومتهای تمامیتخواه، مردم را غارت کرده. دیکتاتورهایی که رفاه را به انحصار خودیها درآوردهاند و آرامش را تا چهارچوب دروازه خانههایشان متصور شدهاند.اقلیتی که کنترل ثروت ملی و سرمایهگذاریهای خارجی را در دست دارند و باقی کشور را در فقر و محنت بیپایان رها کردهاند.
با وجود وعده ترامپ برای پایان سریع جنگ، اوکراین امروز میان پیشروی آرام روسیه، تردید واشینگتن و مذاکراتی قرار دارد که پشت درهای بسته با مسکو شکل میگیرد؛ مسیری که بیش از آنکه به پیروزی اوکراین شبیه باشد، اروپا را نگران یک پیمان مینسک تازه میکند.
در ماههای منتهی به انتخابات، دونالد ترامپ اعلام کرد که اگر به کاخ سفید بازگردد «جنگ اوکراین را ظرف ۲۴ ساعت تمام میکند». این وعده تبدیل به ستون مرکزی کمپین او شد؛ وعدهای که هم محبوبیت داخلی میآورد و هم تصویری از یک «میانجی قاطع» میساخت. اما اکنون، با گذشت ماهها از بازگشتش به اتاق بیضی در کاخ سفید، چشمانداز پایان جنگ نهتنها مبهمتر شده، بلکه پیچیدگیهای سیاسی، نظامی و دیپلماتیک تازهای نیز به آن افزوده شده است.
سفر اخیر مقام ارتش آمریکا، دن دریسکول، به کییف و دیدار برنامهریزیشده او با مقامهای روسی، تازهترین تلاش کاخ سفید برای برقراری تماس مستقیم و آغاز دوباره گفتوگوهاست؛ تلاشی که نشان میدهد دولت ترامپ بهدنبال یک «راهحل از بالا» است، نه از مسیر معمول وزارت خارجه. دریسکول، همراه با دو ژنرال چهارستاره، قرار است وضعیت میدان جنگ، ظرفیت صنایع نظامی اوکراین و سناریوهای احتمالی برای توقف جنگ را بررسی کند. اما این ماموریت بیش از آنکه نشانه سرعت باشد، نشانه سردرگمی است؛ نشانهای از اینکه دولت هنوز فرمولی مشخص برای توقف جنگ پیدا نکرده است. نشستهای پیاپی با طرف روسی، مذاکرات در کشورهای مختلف و حتی دیدار مستقیم ترامپ با پوتین در آلاسکا هیچکدام نشان نداد که توافقی در راه است.
حالا گزارشهای منتشرشده از سوی اکسیوس نشان میدهد کاخ سفید در حال تهیه یک طرح ۲۸ مادهای با همکاری مستقیم روسیه است؛ طرحی که استیو ویتکاف، فرستاده ترامپ، آن را هدایت میکند. اما نکته کلیدی این است: این طرح قبل از آنکه با اوکراین هماهنگ شده باشد، با مسکو تنظیم میشود. منابع روسی بهخصوص کیریل دمیتریِف، کسی که در ماه گذشته با ویتکاف نشست داشت، آشکارا گفتهاند که «اینبار موضع روسیه واقعاً شنیده شده» اما این جمله در کییف بیش از آن که پیام مصالحه باشد زنگ هشدار است.
این واقعیت که فرستاده رئیسجمهوری آمریکا سه روز کامل با تیم روسی در میامی نشست داشته، اما دیدار برنامهریزیشده با زلنسکی به تعویق افتاده، بهتنهایی شکاف موجود را نشان میدهد: واشینگتن فعلا با مسکو حرف میزند، نه با متحدش.
این روند برای اوکراین جذاب نیست. اوکراین میداند که هر طرح آمریکایی بدون حضور فعال کییف، دیر یا زود به سمت «انجماد جنگ» یا «تثبیت خطوط تماس» میرود؛ همان چیزی که مسکو میخواهد. اگر خط تماس فعلی بهعنوان نقطه شروع مذاکره پذیرفته شود، روسیه با سرعت «لاکپشتی اما مداوم» خود در دونباس و زاپوریژیا در عمل در موضع بهتری قرار میگیرد. پیشرویهای اخیر در جبهه جنوب شرقی، هرچند تاکتیکی و محدود بوده، اما در تحلیل نهایی به روسیه وزن بیشتری در مذاکرات میدهد. در زبان ساده: روسیه زمینگیر شده، اما متوقف نشده؛ و توقف نکردن یعنی امتیاز.
رسانههای اروپایی از جمله اشپیگل و فایننشالتایمز در هفتههای اخیر نوشتهاند که «حمایت آمریکا از اوکراین وارد مرحله انتخاب گزینشی شده است». باید این را در نظر داشت که دولت ترامپ در شرایطی که اولویتهایش در خاورمیانه، توافقهای انرژی، فروش سلاح و مهار چین است، تمایلی ندارد در اوکراین همان سطح از «تعهد نامحدود» دولتهای قبلی را ادامه دهد. لحن کاخ سفید نیز تغییر کرده: سخنگفتن از «انعطاف»، «واقعبینی» و «زمان مناسب برای مصالحه» همان چیزی است که اوکراین همیشه از آن هراس داشته است.
در نهایت به نظر میرسد جوهر ماجرا این است که واشینگتن دیگر به دنبال یک پیروزی اوکراینی نیست؛ بلکه به دنبال یک توقف قابل اداره است. توقفی که بتواند آن را «دستاورد سیاست خارجی آقای رئیس جمهوری» معرفی کند، حتی اگر در عمل به معنای تثبیت شرایط فعلی روسیه باشد.
از طرف دیگر از نگاه مسکو، شرایط بینهایت امیدوارکننده است. افزایش حملات پهپادی روسیه، موج فشار بر زیرساختهای اوکراین، و پیشرویهای کوچک اما ثابت نیروهای روسی همگی بخشی از یک استراتژی فرسایشیاند که هدف آن «بالا بردن قیمت صلح» است. به عبارت دیگر، روسیه امروز در نقطهای ایستاده که هر توافقی برایش بهتر از توافق دو سال پیش خواهد بود.
در این میان، اروپا نیز نگران است. پاریس و برلین آشکارا میگویند طرحی که بدون حضور پررنگ اوکراین و تنها با جلب رضایت روسیه نوشته شود، نه به صلح میانجامد و نه به امنیت. اما وزن سیاست خارجی اروپا و توان نظامی و اراده آن در برابر واشینگتن محدودتر از آن است که بتواند، به رغم حمایتهای نظامی، سیاسی و معنوی از کیف، مسیر را تغییر دهد.
حالا این لحظه، لحظهای است که آینده جنگ اوکراین در چهار نقطه بازتعریف میشود: روسیه که آهسته اما پیوسته پیش میرود اوکراینی که به تجهیزات و تضمینهای تازه نیاز دارد اروپایی که نگران تکرار توافقی مانند مینسک است و آمریکا که تلاش میکند صلحی «قابل فروش» بسازد، نه یک پیروزی کامل
این جا است که وعده ترامپ برای پایان سریع جنگ، امروز بخشی غیر قابل باور از یک معادله پیچیده شده است. اگرچه پایان ممکن است نزدیک باشد، اما نه به الزام به شکلی که اوکراین میخواست. آنچه اکنون در حال شکلگیری است، چیزی شبیه یک توافق سرد است. توافقی که اگرچه کشتار را متوقف میکند، اما نقشه سیاسی اوکراین را برای سالها منجمد خواهد کرد.
در حالی که دانشگاهها در هر جامعهای نقش اصلی در تولید، انتقال و حفظ دانش را بر عهده دارند، یافتههای این پژوهش درباره اتلاف دانش در دانشگاههای ایران تصویری متفاوت و نگرانکننده ارائه میدهد.
این پژوهش از سوی مهدی شقاقی، استادیار گروه علم اطلاعات و دانششناسی دانشگاه بهشتی، و آیدا جاسمی و پوریا راحت، دانشجویان کارشناسی ارشد این دانشگاه، انجام گرفت و یافتههای آن در آخرین شماره نشریه «مطالعات دانشپژوهی» دانشگاه تبریز منتشر شد.
به گفته محققان، اتلاف دانش در دانشگاههای ایران به چهار شکل اصلی «اتلاف دانش صریح، ضعف در حفظ دانش ضمنی، تخصص نامربوط به شغل و استفاده اندک از استعدادها» رخ میدهد.
نتایج این پژوهش که بر پایه تحلیل دادههای ۱۵۷ کارشناس آموزشی در سه دانشگاه بهشتی، آزاد مرکزی و پیام نور مرکزی انجام شده، نشان میدهد میزان اتلاف دانش در هر چهار بُعد در این دانشگاهها بالاتر از سطح متوسط است.
اتلاف دانش صریح
بر اساس نتایج این مطالعه، اتلاف دانش صریح در دانشگاههای ایران از مهمترین چالشهای نظام آموزش عالی کشور به شمار میرود.
در این مقاله آمده است: «پایاننامههای ارشد و دکتری فراوانی در دانشگاه دفاع میشود، ولی از آنها در بهبود امورات خود دانشگاه نیز استفاده چندانی نمیشود.»
بخش قابل توجهی از تولیدات علمی رسمی و ثبتشده، از جمله مقالات، پایاننامهها و طرحهای پژوهشی، بیآنکه در تصمیمسازی یا برنامهریزی دانشگاهها نقشی ایفا کنند، عملا بلااستفاده میمانند و در بایگانیها انباشته میشوند.
بر اساس دادههای این تحقیق، دانشگاه آزاد مرکزی در بخش اتلاف دانش صریح نسبت به دو دانشگاه دیگر در وضعیت نامناسبتری قرار دارد.
این در حالی است که در دانشگاههای پیشرو جهان، یکی از ابتکارات موثر برای جلوگیری از اتلاف دانش صریح، ایجاد نقشهایی مانند «مترجم دانش» است.
مترجم دانش فردی است که یافتههای علمی را از دل گزارشها، مقالات و پایاننامهها استخراج میکند و آنها را در قالب دستورالعمل، راهنما یا پیشنهاد سیاستی در اختیار مدیریت دانشگاه یا بخشهای اجرایی قرار میدهد.
اتلاف دانش ضمنی
دانش ضمنی یا پنهان همان تجربهها، مهارتها و راهحلهای عملی کارکنان و اعضای هیئت علمی است که بهطور جدی در معرض نابودی قرار دارد.
به باور پژوهشگران، بهدلیل نبود مدیریت دانش مناسب، بسیاری از دانشهای پنهان پیش از تبدیل شدن به دانش صریح از بین میروند.
یکی از دلایل این اتلاف، بیثباتی شغلی و جابهجاییهای مکرر کارکنان است. زمانی که نیروهای باتجربه بدون سازوکار انتقال تجربه چرخه دانشگاه را ترک میکنند، دانش انباشتهشده آنها نیز محو میشود.
در بسیاری از دانشگاههای جهان برای جلوگیری از این نوع اتلاف، از برنامههای انتقال تجربه، مربیگری، مستندسازی فرآیندها و شبکهسازی سازمانی استفاده میشود.
در همین ساختار نیز مترجم دانش نقشی کلیدی دارد، زیرا میتواند دانش پنهان را به دستورالعملهای قابل اجرا تبدیل کند.
شغل نامربوط به تخصص
نتایج این پژوهش نشان میدهد شغل نامربوط به تخصص «مهمترین» عامل اتلاف دانش در دانشگاههای مورد بررسی است، عاملی که در دانشگاه آزاد مرکزی شدت بیشتری دارد.
این نوع اتلاف دانش «سابقه دیرینه در ایران دارد» و در نتیجه «استخدام بیضابطه و با رابطه، مصلحتی و برای اجرای منویات خاص، به عرف تبدیل شده است»، که این امر بهطور مستقیم به هدررفت دانش میانجامد.
این در حالی است که در دانشگاههای جهان برای مواجهه با این مشکل، از نظامهای تطبیق مهارت و ارزیابیهای دورهای تناسب شغل و تخصص استفاده میشود.
استفاده اندک از استعدادها
استفاده اندک از استعدادها از دیگر عوامل اتلاف دانش در دانشگاههای ایران به شمار میرود.
در مقاله شقاقی و همکارانش آمده است: «میانه تخصص نامربوط به شغل و استفاده اندک از استعدادها از دو بعد دیگر اندکی بیشتر بوده و از این رو میتوان استنباط کرد که دانشگاهها در این دو مورد وضعیت وخیمتری دارند.»
به گفته پژوهشگران، یکی از دلایل این وضعیت «فاصله زیاد بین سطح دانش مورد تدریس در دانشگاهها و سطح پیچیدگی فعالیتها در صنایع و سازمانها است» که باعث میشود «فارغالتحصیلان در موقعیتهای شغلی خود فعالیتهای پیش پاافتاده انجام دهند».
به عبارت دیگر، نیروی انسانی با تحصیلات بالا در ایران بهدلیل نبود ساختار مناسب، در مشاغلی کمدرآمد، سطح پایین و تکراری به کار گرفته میشود و بدین ترتیب، بخش مهمی از ظرفیت دانشگاهی کشور به فرسایش میرسد.
بر پایه یافتههای این پژوهش، بهمنظور جلوگیری از هدررفت سرمایه دانشی کشور، ایجاد اصلاحات عمیق در ساختارهای مدیریتی، سازوکارهای جذب نیرو و نظام ارزیابی عملکرد دانشگاهها ضروری است.
با این حال، این اصلاحات بدون توجه جدی به نقش دانش ضمنی، مهارتهای تخصصی و ظرفیتهای انسانی، نتایج پایداری نخواهد داشت.