هشدار یک پژوهش درباره آسیبهای پنهان برخی افسانههای عامیانه ایرانی بر ذهن کودکان

یافتههای یک پژوهش در ایران نشان میدهد برخی افسانههای عامیانه برای کودکان، حاوی مضامین ناهنجار اخلاقی، اجتماعی و انسانی هستند که میتوانند به شکلگیری طرحوارههای ذهنی نادرست در کودکان منجر شوند.
مریم شریفنسب، دانشیار زبان و ادبیات فارسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در پژوهش خود با بررسی ۱۸۰ افسانه عامیانه به این نتیجه رسید که برخی از این داستانها ممکن است آسیبهای جدی برای مخاطبان خردسال خود به همراه داشته باشند.
یافتههای این پژوهش در مجله «مطالعات ادبیات کودک» دانشگاه شیراز منتشر شدهاند.
حیلهگری در صدر آسیبهای شناساییشده
بر اساس یافتههای این تحقیق، حیلهگری با ۳۱ مورد بیشترین فراوانی را در افسانههای بررسیشده از کتاب «افسانههای اینور آب» اثر محمدرضا شمس دارد.
حیلهگری در این روایتها دامنهای گسترده دارد؛ از فریب کارفرما برای طفره رفتن از کار گرفته تا گمراه کردن دشمنان و حتی فریب دادن فرشته مرگ.
فرجام بیشتر این داستانها بر این اصل استوار است که حیلهگری نوعی تدبیر و زیرکی محسوب میشود و در نهایت به موفقیت میانجامد.
برای نمونه، در افسانه معروف «بز زنگولهپا»، فریب دادن دیگران گاهی خوب تلقی شده و موجب پیروزی میشود.
همچنین در این داستان کودکان کاملا ناتوان و فاقد تشخیص به تصویر کشیده شدهاند که این رویکرد با اصول تقویت اعتماد به نفس و خودباوری در کودکان در تعارض است.
حیلهگری در افسانه عامیانه دیگری با عنوان «دهلزن» نیز نمود دارد؛ داستانی که در آن «کسب مال فراوان از راه نادرست و بدون زحمت، اغتنام فرصت و زرنگی و حیلهگری برای کسب ثروت از دیگران، معرفی دروغ و حیلهگری بهعنوان زیرکی و باهوشی» به چشم میخورد.
پس از مرگ مرد دهلزن، تنها میراث او برای سه پسرش، یک آسیاب دستی، یک دهل و یک گربه بود. پسر بزرگتر با آسیاب راهی سفر شد. در دل شب، با ترساندن چند دزد در جنگل، اموالشان را برداشت و به ده بازگشت؛ خانهای خرید و ازدواج کرد. پسر دوم دهل را برداشت. شبهنگام در آسیاب مخروبهای با ضربه زدن بر دهل، گرگها را ترساند. کاروانی که از صداها وحشت کرده بود، به گمان آموزش گرگها برای رقص شاهانه، پول زیادی به او داد. او نیز خانهای خرید و ازدواج کرد. پسر کوچک با گربهاش به شهری رفت که از موشها در امان نبود. گربه همه موشها را نابود کرد. پادشاه به او هدیههای فراوان داد و پسر نیز گربه را به او بخشید. سرانجام او هم به زادگاهش برگشت، خانهای ساخت و با دختری از ده ازدواج کرد.

نگاه تحقیرآمیز به زنان در افسانههای عامیانه
یکی از مهمترین یافتههای این پژوهش، نگاه بدبینانه و نامطلوب به زنان است که با ۲۸ مورد، دومین فراوانی را در افسانههای بررسیشده دارد.
در شمار شایان توجهی از این افسانهها، شخصیتهای زن به شکل عجیبی کمهوش یا کمتوان و آزاردهنده تصویر شدهاند.
داستان «خاله سوسکه» را میتوان بهعنوان یکی از نمونههای بارز این تحقیر در نظر گرفت. در این افسانه، ملاک ازدواج دختران تنها این است که پسر شاغل باشد و او را «طوری کتک نزند که بمیرد».
خاله سوسکه نهتنها از توانایی تامین معاش مستقل برخوردار نیست، بلکه برای عبور از چالشها بهطور کامل به همسر خود وابسته است. چنین روایتی، بازتابی از نگاهی مردسالارانه و تقلیلگرایانه به زنان در فرهنگ عامه است.
افسانهی «پریچهر و کوتولهها»، زیبایی ظاهری را بهعنوان اصلیترین معیار ارزشگذاری زنان معرفی میکند و نشان میدهد تنها دلیل خواستگاری پسر حاکم از پریچهر، زیبایی چهره اوست.
افسانه «بیبی غرغرو» نیز نمونه بارز زنستیزی است که در آن زنان بهعنوان اسباب دردسر و آزار مردان معرفی میشوند.
بر اساس یافتههای این پژوهش، از مجموع ۱۸۰ افسانه بررسیشده، تنها یک دختر دانا وجود دارد که در کشف معما به پدر کمک میکند، یک همسر خردمند که شوهر را از دست خرس نجات میدهد، یک دختر پادشاه که معما را حل میکند و یک دختر قدرتمند و جنگجو که البته غیرانسان و پریزاد است.
افسانههای محبوب و آسیبهای پنهان
این پژوهش نشان میدهد باور به بخت و اقبال با پنج مورد، انتقامگیری با پنج مورد، دزدی برای پیشبرد کارها با چهار مورد و لزوم حرفشنوی مطلق از والدین حتی در شرایطی که درخواست غیرمنطقی دارند، از دیگر مضامین ناهنجار شناساییشده در افسانههای عامیانه ایرانی هستند.
شریفنسب هشدار داد طرحوارههایی که در سالهای ابتدایی زندگی در ذهن کودک شکل میگیرند، حتی اگر در بزرگسالی مورد نقد و بازنگری آگاهانه قرار گیرند، همچنان در ناخودآگاه فرد باقی میمانند و بر شیوه تفکر، تفسیر او از محیط و تصمیمگیریهایش اثر میگذارند.

نقش راویان معتبر در تثبیت آسیبها
یکی از مهمترین نکات این پژوهش، نقش تعیینکننده «راویان معتبر» در انتقال مضامین ناهنجار به کودکان است.
شریفنسب در این باره توضیح داد که پدران، مادران، پدربزرگها و مادربزرگها بهدلیل اعتبار و مشروعیت خاصی که در نزد کودکان دارند، هنگامی که مفاهیم نادرست افسانهها را بازگو میکنند، آن محتوا بهراحتی در ذهن کودک نفوذ میکند و به شکلگیری طرحوارههای ذهنی او میانجامد.
این فرآیند که در سنین خردسالی و پیش از هفت سالگی رخ میدهد، تا پایان عمر بر تصمیمگیریها و جهانبینی کودکان تاثیرگذار خواهد بود.
بر اساس یافتههای این پژوهش، تکرار مداوم این افسانهها از زبان راویان «همهچیز دان» اثر تثبیتکننده بیشتری دارد. چنین داستانهایی در درازمدت، پسرانی بیاعتماد و بدبین به زنان و دخترانی تحقیرشده و منفعل تربیت خواهد کرد.
ضرورت بازنویسی افسانهها
این تحقیق که با بهرهگیری از روش توصیفی-تحلیلی انجام شد، نشان میدهد بسیاری از بازنویسیهای معاصر افسانههای عامیانه، بدون بازنگری جدی در محتوای فرهنگی و روانشناختی آنها منتشر میشوند و همچنان حاوی مفاهیم ناسازگار با تربیت کودک هستند.
شریفنسب در جمعبندی یافتهها تاکید کرد بازنویسی افسانهها برای کودکان نباید صرفا بازتولید نسخههای کهن باشد، بلکه باید با دقت، مسئولیتپذیری و توجه به حساسیتهای روانی و تربیتی نسل امروز صورت گیرد.