شش سال پس از آبان ۹۸، روایت مادرانی که فرزندان خود را در آن سرکوب گسترده از دست دادند، نشان میدهد حکومت نهتنها معترضان را کشت، بلکه میکوشد حافظه جمعی را نیز بکشد. اما مادران آبان نمیگذارند آبان تمام شود.
شش سال پیش، در یک شب سرد و بارانی آبان، بهای بنزین ناگهانی و بیهشدار سه برابر شد. صبح، خیابانهای ایران در آتش بود.
حکومت اعتراضات را به «بنزینی» تقلیل داد؛ اما آنچه مردم تجربه کردند، نارضایتی اقتصادی نبود، بلکه گسستی تاریخی بود با حکومت جمهوری اسلامی؛ لحظهای که رشته میان حکومت و شهروندان برای همیشه از هم پاشید.
در کمتر از چند ساعت، دامنه اعتراضات به بیش از ۱۰۰ شهر رسید. حکومت سکوت را جای گفتوگو برگزید؛ و این سکوت، با قطع اینترنت، تبدیل شد به کابوسی در تاریکی؛ کابوسی که در آن مردم به رگبار بسته شدند.
سایه تاریکی؛ روایت مستند از کشتار
در دل یکی از بزرگترین قطعیهای اینترنت در تاریخ ایران و با استفاده از خاموشی دیجیتال، تکتیراندازان روی پشتبامها مستقر شدند و گلولهها اغلب سر و سینه را نشانه رفتند.
عفو بینالملل حداقل ۳۰۴ کشته را تایید کرد؛ اما اسناد بیمارستانی، تصاویر ماهوارهای و گزارشهای درزکرده داخلی تعداد قربانیان را تا حدود ۱۵۰۰ نفر برآورد میکنند.
هیچ فهرست رسمی از جانباختگان منتشر نشد؛ روایت بازماندگان و شاهدان عینی از تعداد کشتهها نشان میدهد که تعداد کشتهها خیلی بیشتر از این اعداد است.
شهادتهای مادران؛ حافظهای که خاموش نمیشود
در «برنامه با کامبیز حسینی»، دو مادر از دل تاریکی ششساله سخن گفتند؛ با صدایی آرام، اما سنگین که سکوت را میشکافت. روایت آنها شاکله این متن است؛ شواهد زندهای از آنچه حکومت میکوشد پنهان کند.
یکی از آنها میگوید: «من مادر پژمان قلیپور هستم. پسرم ۱۸ سال داشت، متولد ۷۸. او را در خمینیشهر با گلوله کشتند.»
و دیگری: «من مادر نوید بهبودی هستم. پسرم ۲۳ سال داشت. او را هم بهخاطر گرانی بنزین با گلوله خاموش کردند.»
این مادران در معرفی خود از مادر پسری بودن می گویند؛ انگار حالا آنچه بر سر فرزندانشان آمده، قسمتی از اسم و فامیل و هویت شخصی آنهاست. حالا دیگر «من مادر پسرم هستم که کشتند» جایگزین نام و نامخانوادگیشان شده.
این مادران خود را با فقدان دردناک فرزندانشان معرفی میکنند.
زمانی که متوقف شد؛ روزشمار مرگ
آبان که میرسد، زخمی کهنه دوباره باز میشود و مادران بازمانده ماه را روزشمار میکنند؛ نه با تاریخهای رسمی، بلکه با لحظاتی که زندگی هنوز زنده بود.
یکی از مادران میگوید: «امروز روزی بود که پسرم نفس میکشید. امروز هنوز زنده بود. امروز روز دهم من بود، روز پانزدهم من، روز بیستوپنجم من.»
دیگری میگوید: «ساعت ۷:۳۰ با او تماس گرفتم؛ هنوز نفس میکشید. ساعت ۸:۲۰ زدندش.»
او با اندوه فراوان و صدای لرزان که آشکارا نشان از ادامه عزاداری دارد، ادامه میدهد: «لباسهایش هنوز پشت در اتاقش آویزان است. میگویم وقتی برگردد، دنبال لباسهایش میگردد.»
یکی از مادران میگوید: «هنوز نمیپذیرم که دوباره از آن در وارد نمیشود.»
این انکار، انکار سوگ نیست؛ انکار روایتی است که حکومت میخواهد تحمیل کند.
از کهریزک تا بهشت زهرا؛ مهندسی سکوت
پس از کشتار، فشار و تحقیر آغاز شد. خانوادهها به کهریزک احضار شدند؛ جایی که در حافظه عمومی مترادف است با شکنجه و اعتراف اجباری.
از آنها تعهد گرفتند. مادری میگوید که با رفتاری بد و توهینآمیز فریاد میزدند: «گریه نکنید. مراسم نگیرید. حرف نزنید. بروید خانه.»
حتی حق انتخاب محل دفن هم با آنان نبود: «گفتند شما حق ندارید انتخاب کنید کجا دفنش کنیم.»
وقتی پدر نوید پرسید چه باید بکند، ماموران گفتند: «بچهتان را به شما نمیدهیم، خودمان میآوریم که دفن کنید.»
مادر دیگری میگوید: «روی قبر پسرم چهار دوربین گذاشتهاند. برای هر مراسمی زنگ میزنند. پلاک ماشین کسانی که میآیند را چک میکنند.»
در ایرانی که جمهوری اسلامی برای مردمش ساخته، حتی سوگواری برای آنها که خودش کشته، باید تحت نظارت دوربینهای مداربستهای صورت بگیرد که سر مزار آنها نصب کرده؛ حتی قبرستان نیز مکانی امنیتی است.
چرا حکومت از قبرها میترسد؟
در طول این سالها، جمهوری اسلامی هر کسی را که میکشد، میخواهد دوبار دفن کند؛ بار اول دفن فیزیکی قربانیان و بار دوم دفن حافظه عمومی آنان.
مادران آبان اما اجازه نمیدهند دفن دوم اتفاق بیفتد. یکی از آنها جملهای گفت که بهتنهایی ساختار این سیاست را برملا میکند: «این حکومت حتی از قبر بچههای ما هم میترسد. اگر از قبرها میترسند، فکر کن از زندهها چقدر میترسند.»
این جمله جوهر حقیقت را عریان میکند؛ قدرتی که از مردهها میترسد، مشروعیت ندارد.
عدالت وارونه؛ وقتی قاتل خودش قاضی است
در داخل ایران، هیچ تحقیق مستقلی اجازه کار ندارد. همان نهادهایی که متهم به کشتارند، قاضی و مجری هم هستند.
اما در لندن، «دادگاه نمادین مردمی آبان» پس از ماهها بررسی اسناد و شهادتها اعلام کرد مقامات جمهوری اسلامی مرتکب جنایت علیه بشریت شدهاند.
در این دادگاه اسناد و مدارک مسجل ثابت کرده که جمهوری اسلامی در آبان ۹۸ مرتکب قتل، شکنجه، ناپدیدسازی اجباری و خشونت جنسی شده است.
درست است که این حکم ضمانت اجرایی ندارد، اما برای خانوادههایی که «عدالت» از آنها دریغ شده، اینکه در جایی معتبر قاتل فرزندشان بهراحتی میتواند با حکم جنایت علیه بشریت محکوم شود، شاید تسلی کمی باشد که حقدار بودن آنها را به گوش جهان میرساند.
مادران آبان: مقاومت در برابر فراموشی
مادران آبان هر سال با آغاز این ماه، آیینی را زنده میکنند که در برابر سیاست رسمی فراموشی میایستد. آنها با هم تکرار میکنند: «امروز پسرم زنده بود»، «فردا هنوز زنده بود.»
ماه را با زیستن اندازه میگیرند، نه با تقویم. این مادران در استفاده از افعال گذشته و آینده و حال، نظمی نمیجویند و بهدقت از آنها استفاده نمیکنند؛ انگار زمان برای آنها در آبان ۹۸ متوقف شده و تلاش دارند که اجازه ندهند آبان هرگز به پایان برسد.
اندوه مادری که فرزند نوجوانش را از دست داده، دستور زبان خودش را دارد.
شمعی که در باران آبان خاموش نمیشود
حکومت میتواند اینترنت را قطع کند، مراسم را ممنوع کند، گورستانها را پر از دوربین کند. اما نمیتواند صدای مادری را خاموش کند که نام فرزندش را در تاریکی آبان به زبان میآورد.
یکی از مادران گفت: «شش سال است زندگی نکردهایم؛ زندگیمان سیاه است، پر از اشک. اما امیدوارم صدای ما به دنیا برسد.»
این مادران عدالت را برای انتقام نمیخواهند؛ عدالت را برای پیشگیری از تکرار طلب میکنند. آنها حافظان حافظهاند؛ صدای نسلی که حکومت میخواهد وجودشان را انکار و موجودیتشان را پاک کند.
تا وقتی صدای آنها شنیده میشود، آبان تمام نمیشود.
بحران آب در ایران تنها منابع طبیعی و جانداران را تهدید نمیکند. در دو سال اخیر، گزارشهای فراوانی منتشر شده که نشان میدهد فرونشست زمین به خطری جدی برای بناهای تاریخی کشور تبدیل شده است.
بحران فرونشست که ناشی از برداشت بیرویه از آبهای زیرزمینی است، ترکهای عمیقی بر آثاری که در شهرها، دشتها و حتی مناطق کوهستانی قرار دارند، ایجاد کرده و حتی وجود آنها را بهطور کلی تهدید میکند.
فرونشست در محوطه تاریخی کاخ گلستان یکی از آخرین موارد تهدید بناهای تاریخی از این دست بوده است.
کاخ ۴۰۰ ساله گلستان که قدمت شکل کنونی آن به دوران زندیه بازمیگردد، در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده است.
بافت اطراف کاخ، شامل بازار ناصرخسرو، خیابانهای تاریخی و راستههای فرشفروشها، جزو بافتهای متراکم و چندلایه شهر به شمار میآید و شبکهای از قناتهای قدیمی، آبهای زیرسطحی را به گردش درمیآورد.
ایسنا دلیل فرونشست محوطه این کاخ را پروژه «خان عالی» خوانده است که پیشتر با نام «مروی سنتر» شناخته میشد؛ مرکز خریدی در فاصله کمتر از ۵۰ متری شمسالعماره و در حریم قنات مهرگرد.
معمولا مجموعهای از عوامل باعث فرونشست بناهای تاریخی میشود.
یک کارشناس بافتهای تاریخی و میراث فرهنگی به ایراناینترنشنال گفت در مورد مجموعه تاریخی کاخ گلستان، بحث خشک شدن قنات یکی از عوامل است، چرا که وقتی رطوبت خاک از بین میرود و پوک میشود، فرونشست اتفاق میافتد.
او که خواست نامش در گزارش ذکر نشود، به بحث آبهای زیرسطحی نیز اشاره کرد و افزود از آنجا که تهران پستی و بلندیهای زیادی دارد، در حین ساخت و ساز برای پر کردن قناتها و فرورفتگیها و گودیهای زمین، آنها را با نخاله پر میکنند و روی آن بنا میسازند؛ این باعث میشود زیر ساختمان شرایط پایداری وجود نداشته باشد.
به گفته این کارشناس، وقتی شرایط زیر بنا استوار و پایدار نباشد و گودبرداری صورت گیرد، به خاک شوک وارد میشود و به فرونشست میانجامد.
او از کاخ صاحبقرانیه بهعنوان مثال بارز این پدیده یاد کرد و ادامه داد زمانی که «اطلس مال» در حریم محوطه این کاخ ساخته شد، قناتها و درههای بسیاری برای احداث آن مرکز پر شد و شوک بزرگی را به مجموعه این بنای تاریخی وارد کرد.
به گفته او، این شوکها همان اول راه خودشان را نشان نمیدهند؛ همانطور که سال ۱۳۸۹ گودبرداری نزدیک کاخ صاحبقرانیه انجام شد و فرونشست سال ۱۳۹۴ خودش را نشان دارد.
پروژه خان عالی در ۵۰ متری کاخ گلستان
اکنون فرونشست در کاخ صاحبقرانیه به حدی رسیده که مدتهاست درهای آن روی عموم بسته و تمام وسایل آن جمعآوری شده است.
این اتفاق در مجموعه نقش جهان و هشت بهشت اصفهان نیز رخ داد؛ کاری غیرکارشناسی که در نهایت منجر به فرونشستی چنین عظیم در اصفهان و بناهای تاریخی آن شد.
این کارشناس در ادامه اظهارات خود گفت: «برای ساخت و سازهای بزرگ که به گودبرداریهای عمیقی نیاز دارد، لازم است که خاک منطقه حتما بررسی شود. همچنین در حریم بناهای تاریخی باید از ساخت و سازهایی از این دست جلوگیری شود.»
او اضافه کرد در مورد مجموعه کاخ گلستان فاصله بسیار نزدیک پروژه «خان عالی» تا شمسالعماره و مسیر قنات مهرگرد، همراه با عمق ۱۷ متری گودبرداری و فشار وارده به خاک، ترکیبی است که میتواند باعث آسیبهای جبرانناپذیر شود.
تغییر مسیر آبهای زیرزمینی، کور کردن قناتها، تغییر فشار خاک و گودبرداری عمیق میتوانند باعث نشست ناگهانی، ترکهای جدی در دیوارهای خشتی و فرسایش پی سازهها شوند.
پیامد از بین بردن قناتها و آبهای زیرزمینی در چنین شرایطی، خشک شدن بافت خاک زیر این محوطههای تاریخی است که فرونشست را به دنبال دارد.
رضا صالحی امیری، وزیر میراث فرهنگی، ۲۳ آبان پس از بازدید از «خان عالی»، از هماهنگی با شهرداری برای صدور دستور توقف این پروژه خبر داد.
به گفته او، دادگستری نیز پروژه را تا زمان تکمیل مطالعات فنی پلمب خواهد کرد.
اکثر فرونشست زمین در دشتهای مرکزی فلات ایران، از تهران و سمنان به سمت جنوب تا اصفهان، فارس و کرمان اتفاق میافتد؛ مناطقی که بسیاری از بناها و آثار تاریخی ارزشمند در آن قرار گرفتهاند.
نقش رستم در استان فارس از اولین محوطههای تاریخی است که خبر فرونشست زمین در نزدیکی آن منتشر شد.
در آغاز، مرمتهای سطحی انجام شد، اما بعد از مدتی شکافها هر چه بیشتر خود را نشان دادند و آثار فرونشست خاک سرانجام نمایان شد.
طهمورث یوسفی، رییس مرکز زمینشناسی و اکتشافات معدنی منطقه جنوب کشور، درباره فرونشست در محوطه باستانی نقش رستم در مصاحبه با رکنا گفت شکافهایی در دامنه این اثر تاریخی به وجود آمده است.
محوطه نقش رستم در شش کیلومتری تخت جمشید قرار دارد و بهدلیل وجود آرامگاه چهار پادشاه هخامنشی و بنای «کعبه زرتشت» از ارزش تاریخی بسیار زیادی برخوردار است.
این محوطه بیش از ۳۲۰۰ سال قدمت دارد و آثار و نقشهای برجستهای از دوره عیلامی هم در آن کشف شده است.
مصطفی ده پهلوان، رییس پژوهشگاه میراث فرهنگی، هم پیشتر گفت نقش رستم بهخاطر برداشت بیرویه آب دچار فرونشست شده است.
او مرمتهای سطحی را «مسکنی موقتی» خواند و افزود بحران باید به شکل دیگری حل شود.
در اطراف مرودشت، در روستاهای بین نقش رستم تا تخت جمشید، برنجکاری با چاههای عمیق انجام میشود. پروندههای قضایی زیادی هم در سالهای گذشته برای چاههای آب غیرمجاز در نظر گرفته شده، ولی به جایی نرسیده است.
آثار فرونشست تنها به دامنه نقش رستم محدود نمیشود و شکافها در تمام محوطه تاریخی مرودشت به چشم میخورد.
پایگاههای دادههای راداری و تحلیلهای هوش مصنوعی دانشگاه شیراز تصویری نگرانکننده از وضعیت دشت مرودشت ارائه میدهد؛ جایی که زمین سالانه تا ۳۰ سانتیمتر فرو مینشیند و میراث جهانی چون تخت جمشید در خطر نابودی قرار گرفته است.
بر اساس گزارش خبرگزاری ایلنا، بیش از پنج هزار چاه غیرمجاز در اطراف محوطه تخت جمشید در حال برداشت بیرویه آب هستند؛ اقدامی که سفرههای زیرزمینی را تخلیه و خاک منطقه را پوک کرده است.
کارشناسان هشدار میدهند همزمان با آغاز فصل کشت، حجم عظیمی از آب از زیر تخت جمشید بیرون کشیده میشود.
نتایج یک مطالعه که بین سالهای ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۲ در دانشگاه شیراز انجام گرفت و سال ۱۴۰۳ به سازمان زمینشناسی تهران ارائهشد، نشان میدهد طی حدود ۱۵ سال گذشته، تمام دشت مرودشت با پدیده فرونشست زمین دست به گریبان بوده است.
وسعت و سرعت این پدیده در این دشت به حدی زیاد است که شکافهای بسیار عظیم در مرودشت به پهنای نیم متر تا ۷۰ سانتیمتر ایجاد شده است.
کارشناسان میگویند همه بناهای تاریخی بهدلیل پدیده فرونشست در معرض خطر نابودی هستند و متخصصان این حوزه نگرانیهای جدی در این زمینه مطرح میکنند.
علاوه بر دشت مرودشت که آثار باستانی پیش از اسلام در آن در خطر قرار گرفتهاند، فرونشست زمین در دشت شیراز نیز بهطور جدی بافت تاریخی شهر شیراز را تهدید میکند.
اصفهان، شهری که پایتخت فرهنگی ایران نام گرفته و مثال بینظیری از یک شهر-موزه است، حالا به نماد فرونشست ایران و شهری در خطر نابودی تبدیل شده است.
این روزها فرونشست در بناهای تاریخی این شهر خودنمایی میکند و شکافها از سیوسه پل و پل خواجو تا مسجد جامع عباسی بهوضوح به چشم میخورد.
معماری تاریخی اصفهان سبک معماری صفوی یا همان سبک اصفهان است و تعداد قابل توجهی از بناهای مشهور این شهر ثبت جهانی شده که این نشان از منحصر به فرد بودن آن دارد.
میدان نقش جهان با همه بناهای خاصش یکی از بزرگترین و زیباترین میادین جهان است.
کارشناسان میگویند این شهر با مجموعه بینظیر بناهای تاریخی خود، سالی پنج سانتیمتر فرونشست دارد.
خرداد ۱۴۰۲ یک کارشناس زمینشناسی به روزنامه هممیهن گفت بسیاری از آثار تاریخی اصفهان در مرکز این شهر، از جمله مسجد حکیم، مجموعه درب امام، مسجد و حمام علی قلیآقا و سایر بناها درگیر فرونشست شدهاند.
ترکهای طولی نیز روی گنبد مسجد سید به چشم میخورد که نشان از فرونشست دارند. این ترکها در بقعه شهشهان و حمام وزیر نیز مشاهده میشوند.
در مسجد عتیق که بازمانده دوران سلجوقیان است و بهعنوان شاه موزه معماری ایران شناخته میشود، آثار فرونشست زمین بهوضوح دیده میشود.
میزان فرونشست زمین در بخشهایی از اصفهان سالانه حدود ۱۲ تا ۱۸ سانتیمتر اعلام شده؛ اتفاقی که نهتنها بناهای عظیم تاریخی، که خانههای مردم را هم با خطر ویرانی مواجه کرده است.
علی بیتاللهی، رییس بخش زلزلهشناسی و خطرپذیری مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی ایران، پیشتر با استناد به پیمایشهای میدانی گفته بود بناهایی نظیر میدان نقش جهان اصفهان، تخت جمشید و نقش رستم در استان فارس و بسیاری از آثار باستانی ثبتشده جهانی در ایران، بر اثر فرونشست زمین آسیب دیدهاند.
به گفته او، از ۶۳ اثر تاریخی ایران که در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیدهاند، ۲۷ اثر در پهنههای فرونشستی واقع شدهاند و در خطر آسیبهای ناشی از این پدیده هستند.
چندی پیش انتشار تصویری از یک شکاف طولی در بخشی از مسجد جامع عتیق قزوین که از کهنترین مساجد ایران و یکی از شاهکارهای معماری ایرانی است، نگرانی دوستداران میراث فرهنگی برانگیخت.
ایجاد شکاف و ترکخوردگی در برخی بناهای تاریخی شاخص قزوین، این فرضیه را تقویت کرد که این رخدادها ناشی از فرونشست هستند.
محمد صالح جوکار، نماینده یزد در مجلس، پیشتر اعلام کرده بود فرونشست زمین شکافهایی در بافت تاریخی این شهر ایجاد کرده است.
علاوه بر بناهایی که در شهرها قرار گرفتهاند، ۴۱ کاروانسرای ثبت جهانیشده ایران نیز در معرض فرونشست قرار دارند.
تطبیق نقشه پهنههای در معرض فرونشست ایران با محل قرار گرفتن ۵۴ کاروانسرای ثبت جهانیشده ایران مشخص میکند که تنها ۱۳ کاروانسرا بهدلیل قرار داشتن در پهنههای کوهستانی یا نقاط کویری و دور از دسترس، از خطر فرونشست در امان ماندهاند.
بر اساس این اسناد، مابقی کاروانسراها در فهرست فرونشست با درجات مختلف قرار گرفتهاند.
کاروانسراهای در معرض خطر فرونشست با خطر بالا در استانهای اصفهان، سمنان، تهران، مرکزی، البرز، یزد، بوشهر، کرمان و خراسان جنوبی قرار دارند.
بدین ترتیب نمادهای معماری و هویتی ایران در خطر فروپاشی قرار گرفتهاند.
حتی اگر روزی این فرونشستها متوقف شوند، شاید بتوان شهرها را از نو ساخت، اما آثار تاریخی برای همیشه از بین میروند.
طرح انتقال آب خلیج فارس به تهران تازهترین نسخه از همان نسخههایی است که در چهار دهه گذشته بارها نوشته شد و هیچوقت درمان نکرد؛ نسخههایی شبیه سدسازیهای بیحساب، انتقال آب به فلات مرکزی، لولهکشی از دریای عمان، شیرینسازی در مقیاس صنعتی یا آبرسانی اضطراری به اصفهان.
هر بار یک پروژه عظیم، یک عدد حیرتانگیز و یک وعده فوری. و درست پشت همه آنها، همان الگوی تکراری: پروژههای میلیاردی، پیمانکاران رانتی و دستاورد نزدیک به صفر.
این طرح تازه هم تفاوتی ندارد. از همان ابتدا معلوم است؛ انتقال آب از هزاران کیلومتر، عبور از رشتهکوههای زاگرس، شیرینسازی پرهزینه و مصرف انرژی که خودش ایران را به زانو درمیآورد.
کارشناسان، از متخصصان محیط زیست تا مهندسان آب، یک جمله مشترک دارند: این طرح نه اقتصادی است، نه محیط زیستی، نه فنی.
اما برای سیستم پیمانکاری سپاه همه چیز است؛ همان جایی که پروژههای شکستخورده معمولا آغاز میشوند.
در واقع، انتقال آب به تهران طرحی تازه نیست. در دهههای گذشته، طرح انتقال آب از دریای خزر با صدها میلیون دلار هزینه مطرح شد و بعد از سالها رفتوآمد، حتی به مرحله اجرا هم نرسید.
طرح انتقال آب از خلیج فارس به یزد و کرمان سالهاست پول میبلعد، اما بحران آب در همان استانها عمیقتر شده است.
پروژه انتقال آب به فلات مرکزی که قرار بود نجاتبخش باشد، بیش از ۱۵ هزار میلیارد تومان بلعید و هیچیک از اهداف آن تحقق پیدا نکرد.
همه این طرحها یک نقطه مشترک دارند: پولهای عظیم، خروجیهای ناچیز و انبوهی گزارش محرمانه که نشان میدهد پیمانکاران نزدیک به سپاه بیشترین سود را بردهاند.
در این میان تهران تشنهتر میشود، تشنه آب و تشنه مدیریت. سالها هشدار درباره مصرف بیحد، نبود بازچرخانی صنعتی، فرسودگی ۳۰ تا ۴۰ درصدی شبکه آبرسانی و برداشت بیضابطه از سفرههای زیرزمینی، این شهر را به پایتخت فرونشست تبدیل کرده است.
امروزه دشت تهران با سرعتی فراتر از استانداردهای جهانی فرو میرود، اما نسخهای که ارائه میشود «پروژههای عظیم» است، نه اصلاحات بنیادی.
دقیقتر که بنگریم، طرح انتقال آب خلیج فارس به تهران اصلا مرتبط با آب نیست؛ درباره «چپاول» است؛ درباره شبکهای از پیمانکاران است که هر بحران را به فرصت تبدیل میکنند.
هر پروژه چندده هزار میلیاردی یک جابهجایی ثروت به شمار میرود. در همین سالها، پروژههایی از جمله «سامانه گرمسیری»، «سد گتوند»، «چابهار–زاهدان»، «فاضلاب پایتخت»، و حتی پروژههای آب اصفهان، میلیاردها دلار هزینه داشتند و بسیاری از آنها یا شکست خوردند یا بحران را تشدید کردند.
نمونه روشن: سد گتوند. ۳ هزار میلیارد تومان هزینه ساخت آن بود، هزاران میلیارد تومان ضرر زد، شوری کارون را بالا برد و حتی امروز هزینه پاکسازیاش از هزینه ساخت اولیه بیشتر است.
نمونه دیگر: انتقال آب اصفهان و یزد؛ پروژههایی که اختلافات اجتماعی و زیستمحیطی ایجاد کردند و حتی یک لیوان آب پایدار هم به مصرفکننده نهایی نرساندند.
با این سابقه، طرح انتقال آب خلیج فارس به تهران نشانهای است از اینکه مدیریت آب در ایران اسیر همان چرخهای شده که اقتصاد، محیط زیست و زیرساختها را به این نقطه رسانده: چرخه بحرانسازی، پروژهسازی، بودجهخواری.
واقعیت این است که اگر همین پولها صرف بازچرخانی صنعتی میشد، تهران امروز یکی از امنترین شهرهای آبی منطقه بود. اگر شبکه فرسوده تعمیر میشد، ۳۰ درصد آب شهری هدر نمیرفت. اگر مصرف سفرههای زیرزمینی کنترل میشد، تهران شهر فرونشست و ترکهای زیرزمینی نبود.
اما هیچکدام از اینها سودی برای شبکه پیمانکاری نزدیک به قدرت ندارد. جمهوری اسلامی این بار هم صورت مساله را تغییر داده است؛ بحران آب را تبدیل کرده به «پروژهای بزرگ، هیجانانگیز، قابل رانت»، نه به «سیاستی پایدار، علمی، مبتنی بر اصلاح ساختار».
در نهایت، آب به تهران نمیرسد؛ اما بودجه به کسانی که حکومت میخواهد برسد، میرسد. و این همان داستان تکراری ایران در ۴۵ سال گذشته است.
کشوری که میتوانست با مدیریت علمی، امروز صاحب بهترین سیستم آبرسانی خاورمیانه باشد، گرفتار سیستمی است که بحران را مصرف میکند.
آب هم مانند برق، هوا، آموزش، سلامت و اقتصاد، تبدیل شده به منطقه اختصاصی شرکتهای شبهدولتی و نیروهای امنیتی. پس مساله تنها انتقال آب نیست؛ مساله انتقال «ثروت» است.
تا زمانی که حکومتی تشنه پول، تشنه رانت و تشنه پروژههای بیحساب است، ایران همیشه تشنه خواهد ماند.
ماه نوامبر به عنوان ماه سلامت روان مردان، فرصتی است برای توجه به بخشهایی از رنج مردانه که اغلب پنهان، نادیده گرفته یا تحقیر میشود. مردان، با وجود برخورداری ظاهری از قدرت و امتیازات اجتماعی، در معرض آسیبهای جدی روانی قرار دارند.
آمارهای جهانی نشان میدهد نرخ خودکشی، اعتیاد و فرسودگی روانی در مردان به طور چشمگیری بالاتر است اما این آسیبها کمتر شناخته شده و کمتر درمان میشوند.
در جامعه ما، این مسئله اهمیت ویژهای دارد. مردان نه تنها با فشارهای اقتصادی و انتظارات فرهنگی سنگین روبهرو هستند، بلکه در ساختاری زندگی میکنند که مرد بودن را با سکوت هیجانی، تابآوری بدون کمک و کنترل عاطفی برابر میداند.
در این ساختار، مرد به جای آزادی و اختیار واقعی، قدرتی ظاهری و وابسته به تایید دیگران دارد و هویت او نه بر اساس خود واقعی، بلکه بر اساس نقشی که باید اجرا کند تعریف میشود.
مردان از دوران کودکی میآموزند که آسیبپذیری، ترسیدن، درخواست کمک یا حتی گریه کردن، نه یک حق فردی، بلکه نشانه ضعف است.
قدرتی که مرد دریافت میکند، واقعی و مستقل نیست بلکه صرفا وظیفهای است که باید اجرا شود.
این آموزشها، سلامت روان مردان را به تدریج فرسوده میکند و هیجانات بنیادی را سرکوب کرده و غم و ترس را به خشم و سکوت تغییر میدهد. بنابراین، پرداختن به سلامت روان مردان تنها یک مسئله فردی یا رفتاری نیست بلکه یک موضوع ساختاری است.
رنج مردانه نه شخصی و پنهان، بلکه محصول سیستمی است که مرد را از جهان درونی خود جدا کرده و هویت او را بر اساس نقشی که باید اجرا کند، تعریف میکند.
در نتیجه، مرد در این نقش محصور باقی میماند، فردیت و خودآگاهیاش فرسوده میشود و آسیب روانی او خاموش و نامرئی میماند.
مردسالاری، فردیت و تقلیل هویت به نقش
در بسیاری از رویکردها، مردسالاری تنها به عنوان ساختاری که زنان را محدود و فرودست میکند مورد توجه قرار میگیرد. اما نگاه دقیقتر نشان میدهد این ساختار نه تنها زنان را محدود میکند، بلکه مردان را نیز در نقشهایی از پیش تعیینشده محصور میسازد.
مردسالاری به مرد قدرت میدهد اما این قدرت، درونی و مستقل نیست بلکه قدرتی بیرونی و وابسته به نقش و تایید اجتماعی است.
در چنین ساختاری، ارزش و هویت مرد بر پایه شناخت خود، تجربه احساسات یا رشد فردی نیست، بلکه بر اساس ایفای نقشهایی مانند نانآوری، کنترل هیجانات، تصمیمگیری قاطع و قدرتورزی تعریف میشود.
به بیان دیگر، مرد در ساختار مردسالار، فرد نیست؛ نقش است. وقتی هویت به نقش تقلیل پیدا میکند، ارتباط فرد با جهان درونی خود تضعیف میشود. احساساتی مثل ترس، نیاز، وابستگی یا غم، نه تنها دیده و پذیرفته نمیشوند، بلکه نشانه ضعف و نقص مردانگی تلقی میگردند.
این احساسات سرکوبشده در روان باقی میمانند و به شکلهای گوناگون بروز میکنند:
افسردگی پنهان: مرد ممکن است هر روز سر کار برود، مسئولیتها را انجام دهد و عادی به نظر برسد اما در درون خسته و بیحس است. احساس بیمعنایی، خستگی مزمن و فقدان لذت از زندگی، نشانههای این نوع افسردگی هستند.
پرخاشگری: وقتی مرد نمیتواند احساس واقعیاش را بیان کند، این احساسات به شکل عصبانیت، زودرنجی یا پرخاشگری بیرونی ظاهر میشوند. این رفتارها در واقع جایگزین ناکارآمد بیان هیجانی هستند.
انزوای عاطفی: عدم توانایی در گفتوگو و بیان نیازهای عاطفی باعث میشود روابط سطحی، وظیفهمحور و خالی از صمیمیت شوند. مرد نمیتواند آسیبپذیری را تجربه کند و از این رو با خود و دیگران فاصله میگیرد.
خوددرمانی هیجانی: بسیاری از مردان برای سرکوب درد و هیجانات دشوار، به مصرف مواد، کار افراطی یا روابط آسیبزا روی میآورند؛ روابطی که به جای ایجاد حمایت و امنیت، تنش، ناپایداری عاطفی یا آسیب روانی به همراه دارند و اغلب برای سرکوب یا فرار از احساسات دشوار شکل میگیرند. این رفتارها در واقع تلاشی از سوی روان برای زنده ماندن بدون مواجهه با احساسات است.
مردان و سه گانه فشار؛ اقتصادی، فرهنگی و عاطفی
سلامت روان مردان در جامعه، در بستر مجموعهای از فشارهای ساختاری شکل میگیرد؛ فشارهایی که نه ناشی از ویژگیهای فردی، بلکه نتیجه مستقیم نقشهایی هستند که ساختار مردسالار از مردان انتظار دارد.
این فشارها را میتوان در سه سطح اصلی دستهبندی کرد:
فشار اقتصادی: هویت مرد به شکل مستقیم با توانایی او در تامین مالی گره خورده است. مرد ارزشمند کسی است که بتواند نانآور باشد و بار اقتصادی خانواده را بر دوش بکشد. در شرایط فعلی اقتصادی، با بیکاری، تورم و کاهش ثبات مالی، این نقش تبدیل به منبع مداوم اضطراب، شرم و فرسودگی روانی شده است. ناتوانی در تامین مالی، نه صرفا ناکامی اقتصادی، بلکه به عنوان شکست در مرد بودن تجربه میشود. پیوند میان هویت و درآمد یکی از آسیبزاترین مکانیزمهای مردسالاری و عامل اصلی اضطراب مزمن مردان است.
فشار فرهنگی: فرهنگ عرفی و خانواده همچنان بر الگوهایی تاکید میکنند که مرد را موجودی نترس، صبور، محکم و کنترلگر میخواهند. مرد باید مقاوم باشد و نباید نشانی از تردید، نیاز، غم یا آسیبپذیری بروز دهد. این انتظارات نه تنها تجربه مرد از خود را محدود میکنند، بلکه او را مجبور میسازند بخشهای آسیبپذیر وجود خود را انکار و سرکوب کند. نتیجه این فرآیند، قطع ارتباط با خود و شکلگیری نوعی فردیت ابزاری است؛ فردیتی که نه بر اساس تجربه درونی، بلکه صرفا بر اساس توقعات بیرونی ساخته میشود.
فشار عاطفی: یکی از بنیادیترین پیامدهای ساختار مردسالار، محدود شدن دسترسی مردان به زبان احساس است. پسران از کودکی میآموزند که گریه نکنند، نیازهای عاطفی خود را پنهان کنند و احساسات را با منطق، کنترل و سکوت جایگزین نمایند. این آموزش موجب فقر سواد هیجانی در مردان میشود؛ یعنی توانایی نامگذاری، فهمیدن و بیان سالم احساسات کاهش مییابد. وقتی احساسات نمیتوانند تجربه و پردازش شوند، به شکلهای جایگزین بروز میکنند: پرخاشگری، کنارهگیری عاطفی یا اعتیاد. این همان چیزی است که به عنوان افسردگی پنهان مردانه شناخته میشود.
ترکیب سهگانه فشار اقتصادی، فرهنگی و عاطفی، وضعیت ویژه و پیچیدهای برای مردان ایجاد میکند.
مردان در این ساختار میآموزند برای حفظ مردانگی، باید احساسات خود را کنترل یا انکار کنند اما احساساتی که بیان نمیشوند، از بین نمیروند، بلکه به شکلهای دیگری بازمیگردند:
در بدن؛ سردرد، بیخوابی، خستگی مزمن
در ذهن؛ بیمعنایی، خشم فروخورده، اضطراب مزمن
در رفتار؛ پرخاشگری، اعتیاد، انزوا
این وضعیت، مرد را در یک دوپارگی روانی قرار میدهد: از یک سو نیاز به ارتباط، صمیمیت و دیده شدن دارد و از سوی دیگر مجبور است خود را قوی، کنترلکننده و بینیاز نشان دهد.
او اجازه ندارد همانگونه که هست دیده شود و باید نسخهای از خود را نمایش دهد که مورد تایید ساختار است.
فاصله مداوم میان خود واقعی که نیازمند ابراز است و خود آرمانی که ساختار بر او تحمیل میکند، به تدریج منجر به خودبیگانگی میشود. به این معنا که فرد از تجربه اصیل درونی خود جدا مانده و در هویتی ظاهری و تحمیلی غرق میشود.
این وضعیت، هسته بسیاری از رنجهای روانی مردانه است.
این خودبیگانگی و دوپارگی، به طور مستقیم بر تمایل مردان برای جستوجوی کمک تاثیر میگذارد. مردان تمایل کمتری به جستوجوی کمک دارند که این نتیجه فرآیند اجتماعی شدن همین ساختار است. این امر ریشه در درونی شدن پیامهایی دارد که کمک گرفتن را معادل فروپاشی قدرت تصور میکنند نه یک رفتار خودمراقبتی؛ و بیان احساسات را تهدیدی مستقیم علیه هویت مردانه میدانند.
در نتیجه، این فرآیند، سکوت ساختاری را شکل میدهد. سکوتی که نه ناشی از ناتوانی کلامی، بلکه محصول آموزش سیستماتیک برای پنهان کردن رنج است.
این سکوت، درد مردان را مزمن و نامرئی میکند و به همین دلیل، مشکلات سلامت روان مردان اغلب دیر تشخیص داده شده، دیر مداخله میشود و دیر بهبود مییابد.
در مطالعات متعدد مرتبط با سلامت روان مردان مشاهده شده است که اگرچه نرخ اقدام به خودکشی در زنان بالاتر است، اما مرگ ناشی از خودکشی در مردان دو تا سه برابر بیشتر گزارش شده است. این امر عمدتا ناشی از تاخیر در درخواست کمک است.
همچنین در زمینه اعتیاد، تقریبا ۹۰ درصد مراجعهکنندگان به مراکز ترک اعتیاد مرد هستند و این مسئله نشاندهنده نقش اعتیاد به عنوان راهی برای خوددرمانی هیجانی است.
در حوزه اختلالات اضطرابی و افسردگی، پژوهشها نشان میدهند نشانههای افسردگی در مردان اغلب به صورت پرخاشگری، بیحوصلگی و مصرف مواد بروز میکند.
این الگو ناشی از سرکوب هیجانات و محدودیت در دسترسی به زبان احساسات است.
از سوی دیگر، فشار اقتصادی و مسئولیت نانآوری بهشکل مستقیم باعث افزایش اضطراب، شرم اجتماعی و فرسودگی روانی میشود و مردانی که قادر به تامین مالی نیستند، این ناکامی را بهصورت شکست هویتی و اضطراب مزمن تجربه میکنند.
این دادهها به وضوح نشان میدهد که سلامت روان مردان نه مسئلهای فردی، بلکه پیامد ساختاری ناشی از فشارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است.
مسیر رهایی و بازگرداندن سلامت روان مردان تنها از طریق تغییر فردی ممکن نیست و نیازمند اصلاحات ساختاری در تعریف هویت مردانه است.
برای تحقق این هدف، جامعه باید مردانی را به رسمیت بشناسد که شجاعت بیان رنج، درخواست کمک و ابراز آسیبپذیری دارند.
آموزش مهارت: لازم است مردان یاد بگیرند چگونه با احساسات خود ارتباط برقرار کنند. کمک به آنها برای نامگذاری و بیان هیجانات، یعنی فراهم کردن زبان و مسیری که روان بتواند دوباره جریان پیدا کند.
ایجاد فضاهای امن: این فرآیند نیازمند فضاهای امن و پذیرنده، اعم از گروههای حمایتی یا روابط خانوادگی است. جایی که گفتن «میترسم»، یا «سخت است» نه قضاوت شود و نه نشانه شکست تلقی گردد.
الگوی جایگزین: در سطح اجتماعی و ساختار آموزشی، لازم است الگوی مردانه تازهای به رسمیت شناخته شود. الگویی که قهرمانی را نه در بیاحساسی، بلکه در توانایی دیدن و مدیریت احساسات و رابطه سالم با جهان درونی معنا میکند.
پیادهسازی این رویکردها مسیر مشترکی برای بازسازی سلامت روان مردان ایجاد میکند و به آنها امکان میدهد فردیت، احساس و حق واقعی انسان بودن را دوباره تجربه کنند.
در سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۹، آرژانتین تحت کنترل دیکتاتوری نظامی ژنرال خوان کارلوس اونگانیا بود. رژیم او دانشگاهیان را سرکوب کرد، کنترل اتحادیههای کارگری را در دست گرفت و احزاب سیاسی را حذف کرد.
در این دوره، اعتراضهای زیادی شکل گرفت؛ از جمله اعتصابهای کارگری در سانتا فه، روساریو و بوئنوسآیرس در کنار شورش دانشجویی در چند دانشگاه و اعتراضهای محلی علیه سیاستهای اقتصادی. اما اینها یا پراکنده بودند یا سرکوبپذیر! هنوز بهطور گسترده «بحران مشروعیت» برای دیکتاتور پیش نیامده بود.
اوایل سال ۱۹۶۹، حکومت یکشبه قوانین کاری جدیدی تصویب کرد که ساعات کاری، نظام اضافهکاری و حقوقها را تغییر میداد و عملا به سود شرکتهای خارجی بود.
۲۹ می ۱۹۶۹ میلادی، در کوردوبا، شهری در مرکز آرژانتین، مردم به میدان آمدند. دانشجویان و کارگران همراهی کردند، ساختمانهای دولتی و نمادهای اقتصادی محاصره شدند و در یک لحظه، کوردوبا عملا از کنترل حکومت خارج شد؛ امری که دیکتاتوری اونگانیا هرگز تصورش را نمیکرد.
هرچند کوردوبا رژیم اونگانیا را سرنگون نکرد اما شورش اجتماعیِ چندطبقه، پایان اقتدار دیکتاتوری او بود.
در حافظه جمعی آرژانتینیها، کوردوبا بهعنوان «لحظه شکاف» ثبت شده است.
آبان ۹۸ شاید جنایتکارانهترین سرکوب جمهوری اسلامی نباشد اما نقطه عطف یا همان «لحظه شکاف» بود.
برخلاف بسیاری از اعتراضات پیشین که ریشه سیاسی یا انتخاباتی داشتند، آبان ۹۸ با یک جرقه اقتصادی آغاز شد. افزایش ناگهانی قیمت بنزین به عنوان کالایی پایه، بر کلیت زندگی طبقات کمدرآمد اثر مستقیم داشت. از این جهت، آبان بیش از هر دوره دیگر، اعتراض طبقه فرودست شهری و حاشیهنشینان بود. گروههایی که در ادبیات رسمی همواره «پایگاه اجتماعی» نظام معرفی شده بودند و اعتراض سازمانیافته پیشین در میان آنها کمتر دیده شده بود.
این تمایز محتوایی باعث شد حکومت با شدت بیشتری واکنش نشان دهد، زیرا اعتراض اقشار فرودست را تهدیدی بنیادین میدید.
روزی سردار سپاه، سعید قاسمی، گفته بود: «از اون روزی باید بترسیم که دمپاییپوشها و کفشملیپوشهای شوش و شاه عبدالعظیم (قشر متوسط و ضعیف جامعه) قاط زدن؛ اون روز ول کن برو خارج، اون روز باید فرار کنیم، بترسیم.» - و ترسیدند و شلیک کردند.
عدهای از مردم در بدو تاسیس جمهوری اسلامی فاصله خود را با این رژیم حفظ و آن را اعلام کردند که اغلب سرکوب، اعدام یا وادار به مهاجرت شدند.
بخشی از تسویهحسابهای عمده اپوزیسیون با حکومت اسلامی، در کشتار زندانیان سیاسی طی دهه سیاه ۶۰، بهویژه تابستان ۶۷، انجام شد.
سال ۷۸، من هنوز در ایران بودم و دیدم که چگونه شکاف بین آزادیخواهان در نسل ما با حکومت ایجاد شد.
یک دهه بعد، در سال ۸۸، مردم در ابعاد میلیونی به خیابانها آمدند اما آبان ۹۸ همان «لحظه شکاف» بود، چرا که غیرسیاسیترین قشرهای مردم ایران در آن شرکت کردند، با شلیک مستقیم گلولههای جنگی سرکوب شدند و «ولو بلغ ما بلغ» حکومتیان را شنیدند که آثار آن بعدتر در خیزش سراسری «زن، زندگی، آزادی» هویدا شد.
اگر اعتراضات ۱۳۷۸ بیشتر در تهران و محیطهای دانشگاهی متمرکز بود و اعتراضات ۱۳۸۸ عمدتا در شهرهای بزرگ و طبقه متوسط شهری جریان داشت، آبان ۹۸ یک پدیده سراسری بود.
خیزش تقریبا همزمان در شهرهای کوچک و مناطق حاشیهنشین موجب شد الگوی کلاسیک امنیتی، یعنی کنترل چند مرکز تجمع، کارایی نداشته باشد. سرعت همگانی شدن اعتراضات از ویژگیهای کمسابقه آن بود؛ مشابه خیزش ۱۴۰۱ اما بدون وجود یک رویداد نمادین مثل قتل ژینا مهسا امینی.
آبان ۹۸ از نظر میزان خشونت حکومتی، با هیچ دورهای قابل مقایسه نیست. گزارشهای مستقل از جمله گزارشهای سازمانهای حقوق بشری نشان میدهند در فاصله چند روز، صدها نفر کشته شدند. استفاده از سلاح جنگی علیه معترضان، شلیک مستقیم به سر و سینه و شدت بازداشتها، نشاندهنده تصمیم امنیتی در بالاترین سطوح برای پایان دادن سریع و قاطع به اعتراضات بود.
یکی از برجستهترین وجوه آبان ۹۸، قطع تقریبا کامل اینترنت در سراسر کشور به مدت یک هفته بود. اقدامی که پیش از آن در تاریخ جمهوری اسلامی بیسابقه بود. هدف نیز قطع جریان اطلاعات و جلوگیری از هماهنگی معترضان و انتشار تصاویر سرکوب بود.
در اعتراضات پیش و پس از آبان، مثل ۱۳۸۸ یا ۱۴۰۱، اختلال گسترده ولی نه قطع کامل رخ داد. بنابراین آبان ۹۸ نمونهای از پدیده سرکوب هیبرید (چندوجهی) در ایران است.
آبان ۹۸ شکاف میان جامعه و حکومت را عمیقتر کرد و به بیاعتمادی گسترده نسبت به حکومت و ساختار قدرت انجامید.
آبان ۹۸ سنگ قبر اصلاحات حکومتی را بر روی پیکر مرده آن گذاشت.
برای جامعه، آبان تبدیل به نماد خشم و سرکوب شد؛ خاطرهای جمعی که در شعارها و حافظه جمعی اعتراضات ۱۴۰۱ نیز تکرار شد.
مردم در جریان خیزش «زن، زندگی، آزادی» در پی قتل حکومتی ژینا مهسا امینی، بر در و دیوار شهرها و صفحات مجازی نوشتند: «آبان ادامه دارد ...»
صدها مادر در پی اعتراضات آبان ۱۳۹۸، فرزندان خود را به ضرب گلوله نیروهای جمهوری اسلامی از دست دادند. این زنان که بعدتر «مادران دادخواه آبان» نام گرفتند، با ایستادگی و مقاومت مدنی خود نقش مهمی در پیشبرد مطالبه عدالت ایفا کردند.
حضور مداوم در تجمعها، پیگیری پروندههای قضایی، مستندسازی رویدادها و بیان شجاعانه خواستهها، این مادران را به صدای رسای خانوادههای قربانیان تبدیل کرد. صدایی که به واسطه رسانهها و شبکههای اجتماعی، به جامعه ایران و افکار عمومی جهان رسید.
از خاوران تا لاله؛ میراثی که به نسل آبان رسید
تجربه مادران دادخواه آبان ۹۸ را نمیتوان بدون اشاره به پیشینهای که مادران خاوران و مادران پارک لاله بنا کردند، تحلیل کرد.
مادران خاوران که فرزندانشان در کشتارهای دهه ۶۰ اعدام و بینامونشان دفن شدند، دههها در برابر سرکوب، تهدید و حذف ایستادند. آنها در زمانی حرکت کردند که نه رسانه مستقلی وجود داشت و نه امکان طرح مطالبهای عمومی.
با این حال، آنان سنگبنای دادخواهی مدرن ایران را گذاشتند و بسیاری از آنها تا پایان عمر هزینههای سنگین این مقاومت را پرداختند.
در دهه ۸۰، مادران پارک لاله که فرزندانشان را در اعتراضات سال ۱۳۸۸ از دست داده بودند، گام دوم این مسیر را برداشتند. با وجود تلاشهای گسترده، محدودیتهای سیاسی و نبود شبکههای اطلاعرسانی مدرن، اجازه نداد همبستگی فراگیر امروزه شکل بگیرد و بخشهایی از جامعه نیز بهدلیل فضای امنیتی یا خطکشیهای سیاسی، همراهی با آنان را دشوار میدانستند.
در مقابل، مادران آبان در جامعهای متفاوت ظهور کردند. جامعهای که رسانههای اجتماعی، امکان دسترسی به روایتهای مستقل و افق تازهای از همدلی را میان لایههای مختلف مردم ایجاد کرد.
این تفاوت تاریخی باعث شد مطالبه دادخواهی در سال ۹۸ از حلقههای محدود پیشین فراتر برود و به مطالبهای ملی تبدیل شود.
ظهور مادران آبان مصادف با گسترش رسانههای اجتماعی و امکان مستندسازی مستقل بود. آنها توانستند با بهرهگیری از تجربه مادران خاوران و مادران لاله و با استفاده از ابزارهای ارتباطی نوین، شبکهای گسترده از خانوادهها، کنشگران حقوق بشر و روزنامهنگاران ایجاد کنند.
به همین دلیل، مادران آبان به پلی میان نسلهای دادخواه و جامعه تبدیل شدند؛ پلی که مطالبه عدالت را از دایره خانواده قربانیان بیرون آورد و آن را به سطح افکار عمومی رساند.
مادران خاوران، بهدلیل فضای بسته دهه ۶۰، فقط در میان خانوادهها و شمار اندکی از دگراندیشان و روزنامهنگاران همراهی شدند. در جامعهای که برای مادران کشتهشدگان جنگ احترام ویژه قائل بود، مادری که فرزندش تنها بهدلیل باور سیاسی متفاوت اعدام شده بود حتی حق برگزاری مراسم ساده نیز نداشت.
در سال ۱۳۸۸ نیز همراهی اجتماعی عمدتا از بدنهای شکل گرفت که از حاکمیت فاصله گرفته بود یا در مرزهای اصلاحطلبی حرکت میکرد اما در ۱۳۹۸، همراهی و همدلی عمومی، از اوضاع اقتصادی تا نارضایتیهای سیاسی، بسیار گستردهتر و آشکارتر شده بود.
مقاومت در برابر سرکوب؛ هزینههایی که هرگز مانع نشدند
مادران آبان، درست مانند نسلهای پیش از خود، بهای سنگینی برای مقاومت و دادخواهی پرداختند:
• بازداشت و زندانی شدن
• اخراج از کار
• اجبار به ترک محل سکونت
• تهدید به مرگ
• فشار بر اعضای خانواده
با وجود این فشارها، این مادران هرگز عقب ننشستند. آنها یکدیگر را یافتند، با مادران خاوران و مادران لاله پیوند برقرار کردند، تجربهها را منتقل کردند و مبارزه را ادامه دادند.
مستندسازی دقیق مادران آبان درباره آنچه بر فرزندانشان گذشت، جمهوری اسلامی را بار دیگر در معرض بیاعتباری گسترده در سطح بینالمللی قرار داد و این بار، به دلیل حجم و دقت مستندات، جامعه جهانی و نهادهای حقوق بشری نتوانستند از کنار این وقایع عبور کنند.
واکنش دولتهای اروپایی، گزارشهای سازمانهای حقوق بشری و پوشش رسانهای گسترده، نشان میدهد که دادخواهی این مادران پژواکی جهانی یافته است.
دادخواهی؛ مسیری که نسلها را به هم پیوند میدهد
با وجود تفاوتهای زمانی، ابزارهای ارتباطی و شرایط سیاسی، سه نسل از مادران دادخواه - خاوران، پارک لاله و آبان - در یک ویژگی مشترکاند: ایستادگی صلحآمیز برای عدالت.
مادران آبان با الهام از مسیر مادران خاوران و لاله، مفهوم دادخواهی را وارد مرحلهای تازه کردهاند. مرحلهای که در آن مستندسازی، رسانههای اجتماعی، شبکهسازی اجتماعی و همکاری جمعی نقش اساسی دارد.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» و موج تازه اعتراضات نیز ادامه همین مسیر است. مسیری که زنان و مادران ایرانی دهههاست آن را میسازند.