درمان اچآیوی یک زن با سلولهای بنیادی بند ناف؛ جادوی این شیوه تازه در چیست؟
با انتشار خبر درمان اچآیوی زنی میانسال با یک روش درمانی جدید با سلولهای بنیادی بند نافسوالی که پیش میآید این است که این شیوه تازه درمانی چیست؟ نیویورک تایمز در گزارشی به این روش تازه که راه درمان مبتلایان به اچآیوی از نژادهای گوناگون را هموار خواهد کرد، پرداخته است.
بسیاری در دوران همهگیری کرونا به قمار آنلاین روی آوردند. بخش بزرگی از افراد میتوانند به صورت تفریحی و بدون تاثیر منفی جدی قمار کنند، اما همهگیری باعث افزایش اعتیاد به قمار شده است.
در بریتانیا، آمار زنانی که برای مقابله با این مشکل برای دریافت کمک به مراکز رواندرمانی مراجعه کردهاند افزایش یافته است. اعتیاد به قمار میتواند باعث بروز مشکلاتی در سلامت روان، مشکلات ذهنی-شناختی، روابط و همچنین منجر به ورشکستگی و ارتکاب جرم شود.
برخلاف اعتیاد به مواد مخدر و الکل که علائم ظاهری از خود به جای میگذارد، اعتیاد به قمار علائم ظاهری بسیار کمتری دارد.
امروزه قمار به یک معضل بزرگ جهانی تبدیل شده است. بر اساس آخرین آمار سازمان بهداشت جهانی، از سال ۲۰۱۶ ، ضرر سالانه قمارکنندگان در سطح جهانی بالغ بر ۴۰۰ میلیارد دلار آمریکا برآورد شده است. یک نظرسنجی نشان میدهد بالاترین آمار قمار در آسیا و پس از آن استرالیا و آمریکای شمالی است. در این نظرسنجی اروپا پایینترین رقم را نشان داد.
پژوهشها نشان میدهد قمار بدون مشکل در بین جوانان ۲۷-۱۷سال بیشتر است و هر چه افراد مسنتر میشوند، بدتر میشود. مطالعه دیگری نشان میدهد قماربازهای که به این کار اعتیاد دارند معمولا در طول زمان بدتر و در نهایت ورشکست میشوند. پژوهشها همچنین نشان میدهد اعتیاد به نیکوتین و الکل نیز در ایجاد اعتیاد به قمار تاثیر دارد.
در ذهن یک قمارباز چه میگذرد؟
در مطالعات تصویربرداری عصبی، مشخص شده که چندین ناحیه مغز در فرآیند قمار درگیرند. مطالعات نشان میدهد سه ناحیه مهم مغز که با تصمیمگیریهای پرخطر مرتبطاند:
۱) قشر شکمی میانی پیشپیشانی که در تصمیم گیری، حافظه و تنظیم احساسات درگیر است
۲) قشر پیشانی مداری که به بدن کمک میکند به احساسات پاسخ دهد
۳) اینسولا که سیستم عصبی خودمختار را تنظیم میکند
بنابراین قماربازان مشکلدار ممکن است در این نواحی فعالیت بیشتری داشته باشند.
وقتی قماربازان نتایج شرطبندی خود را تماشا میکنند، فعالیت مغزی آنها در سیستم پاداش مغز، از جمله هسته دمی، افزایش مییابد. این مساله احتمالا به ویژه در افرادی که به قمار معتاد هستند قویتر است.
دوپامین که اصطلاحا انتقالدهنده عصبی نامیده میشود و به سلولهای عصبی برای برقراری ارتباط کمک میکند، یک ماده شیمیایی مهم در سیستم پاداش مغز است. یک مطالعه نشان میدهد قماربازان مشکلدار در مقایسه با افراد سالم هنگام ترشح دوپامین در مغزشان بیشتر هیجانزده میشوند. به نظر میرسد ترشح دوپامین با افزایش سطح هیجان و کاهش قدرت مهار تصمیمات پرخطر و یا ترکیبی از هر دو، قمار مشکلدار را بیشتر تقویت میکند.
علاوه بر این، هسته اکومبنس که در پردازش پاداش نقش دارد، در بروز رفتارهای پرخطر در نوجوانان و بزرگسالان نقش دارد. این ناحیه از مغز سرشار از دوپامین است و نقش دوپامین در رفتارهای پرخطر را نشان میدهد.
چگونه با مشکل قمار برخورد کنیم؟
هماکنون اختلال قمار با استفاده از راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی که توسط انجمن روانپزشکی آمریکا منتشر شده، تشخیص داده می شود. دستورالعملهایی برای درمان و مدیریت اختلال قمار از سوی موسسه ملی بهداشت و مراقبت عالی در بریتانیا نیز در حال توسعه است و انتظار میرود در سال ۲۰۲۴ منتشر شود.
گزینههای درمانی کنونی شامل روشهایی مانند استفاده از درمان رفتاری شناختی (که میتواند به افراد کمک کند الگوهای فکر کردن خود را تغییر دهند) و گروههای خودیاری است. برخی داروها، مانند بازدارنده بازجذب سروتونین با نام مخفف اساسآرآی که نوعی داروهای افسردگیاند، ممکن است در کاهش برخی علائم اختلال قمار، مانند افسردگی، موثر باشند.
دانشمندان میدانند که گیرندههای مواد افیونی در مغز به پردازش پاداشها کمک میکند و مدتهاست گمان میرود که مواد افیونی محرکهای اعتیادند. دانشمندان شواهدی کشف کردهاند که نشان میدهد دارویی به نام نالترکسون که گیرندههای مواد افیونی را مسدود میکند، ممکن است به برخی افراد مبتلا به اختلال قمار کمک کند. اما پیش از اینکه استفاده از این داروها به مرحله استاندارد برسد به تحقیقات بیشتری نیاز است.
راههای عملی دیگری نیز برای مقابله با اعتیاد به قمار وجود دارد. کارشناسان توصیه میکنند افراد معتاد به قمار بهتر است پیش از هر چیز هزینههای ضروری مانند قبضهای خانه را پرداخت کنند، بدهیهای خود را مدیریت کنند و با افراد خانواده و دوستانی که قمار نمیکنند وقت بگذرانند. قماربازان نباید به قمار به عنوان راهی برای پول درآوردن نگاه کنند، باید درباره نگرانیهایشان درباره اعتیاد به قمار حرف بزنند و از گرفتن کارتهای اعتباری برای پرداخت بدهیهای خود اجتناب کنند.
به قماربازان توصیه میشود هر چه زودتر به کمکهای رواندرمانی روی بیاورند. کمک رواندرمانی به موقع از این جهت مهم است که پاداشهای معمولی ناشی از وقتگذرانی با اعضای خانواده و لذت بردن از پیادهروی و ورزش همچنان لذتبخش باشند و با پاداش ناشی از قماربازی جایگزین نشوند.
افراد اغلب بر این باورند که دلشکستگی یک آسیب روانی است که هیچ ارتباطی با فیزیک انسان ندارد. اما پژوهشهایی که در چند دهه اخیر انجام شده نشان میدهد دلشکستگی، تنهایی و انزوا به طور مستقیم بر سیستم ایمنی ما تاثیر میگذارد و ممکن است منجر به بروز بیماریهایی مانند دیابت شود.
فلورنس ویلیامز، یک روزنامهنگار آمریکایی یکی از کسانی بود که پس از جدایی از همسرش به طور ناگهانی به دیابت مبتلا شد و برای یافتن دلیل آن به تحقیق در اینباره پرداخت.
مطلبی که میخوانید بخشی از روایت او در مسیر یافتن دلایل علمی این پدیده است.فلورنس پس از جدایی از همسرش به دیابت مبتلا شده بود و پزشک او از اینکه چرا قند خون او ناگهان بالا رفته، گیج شده بود. او فلورنس را نزد یک متخصص غدد فرستاد، که تشخیص داد به دیابت، نوع ۱ مبتلا شده است. این نوع دیابت از حمله سیستم ایمنی به لوزالمعده (پانکراس) ناشی میشود.
در دیابت نوع ۲ که رایجتر است، معمولا لوزالمعده همچنان انسولین تولید میکند، اما سلولهای بدن در برابر آن مقاوم هستند و نوع ۱ معمولا در کودکان دیده میشود و به ندرت در بزرگسالی تشخیص داده میشود.
اما وقتی بزرگسالان به این بیماری مبتلا میشوند، پیشرفت آن کندتر است. فلورنس میگوید چون هنوز مقداری سلول بتای کارآمد در لوزالمعده خود داشته، پزشکان به او توصیه کردند که اگر بتواند میزان کربوهیدرات را در رژیم غذایی خود مدیریت کند، روی سطح استرس خود کار کند و بعد از خوردن غذا ورزش کند، شاید بتواند نیاز به تزریق روزانه انسولین را به تاخیر بیندازد.
یکی از دوستان قدیمی دوران دانشگاه فلورنس نیز به طور عجیبی، چند ماه پس از جدایی به دیابت نوع ۱ مبتلا شده بود. او مجبور بود شبانه روز از انسولین استفاده کند و بعد از خوردن هر وعده غذایی پر کربوهیدرات با یک دوچرخه ثابت ورزش کند. نه در خانواده فلورنس سابقه بیماری دیابت وجود داشت و نه در خانواده دوستش و این باعث شده بود که او به این فکر کند که شاید هر دو به نوعی دیابت ناشی از طلاق دچار شده بودند.
هیچکدام از آنها برای دلیل ابتلا به این نوع دیابت جواب قطعی نداشتند، اما مایکل اسنایدر که یک متخصص ژنتیک مولکولی در دانشگاه استنفورد و خود مبتلا به دیابت میانسالی است میگوید برای ما مشخص شده که بیماریهای خودایمنی میتوانند پس از یک «محرک» استرسزا بروز پیدا کنند.
او میگوید بین دیابت و استرس ارتباط وجود دارد. دیانای ما تحت شرایط خاصی شروع به بیان ژنهای محرک دیابت میکند. سطوح بالای کورتیزول که در زمانهای پر استرس بالا میرود، در تولید و تنظیم انسولین اختلال ایجاد میکند.
در حالیکه دانشمندان دههها میدانستند که مرگ و میر و بیماری پس از طلاق (به طور قابل ملاحظهای)افزایش مییابد، برخی اکنون در تلاش هستند تا بررسی کنند کدام آنتیبادیها، نشانگرهای التهابی و توالی ژنها میتوانند مشکل ایجاد کنند.
محققان دانشگاه ایالتی اوهایو دریافتند که بزرگسالانی که از نظر عاطفی نتوانستند پس از طلاق با آن کنار بیایند (در این مطالعه، بازه زمانی دو سال بود) سلولهای کشنده طبیعی که برای مبارزه با سرطان و سایر بیماریها مهم هستند، کمتری تولید کردند. آنها همچنین بیشتر از همسالان متاهل خود در معرض ابتلا به برخی ویروس بودند.
فلورنس برای درک بیشتر این موضوع، با استیو کول، بنیانگذار رشته نوظهوری به نام ژنومیک اجتماعی تماس برقرار کرد.
همه چیز از اواسط دهه ۱۹۹۰ شروع شد، زمانی که استیو کول یک محقق جوان بود. او به تیمی از همهگیرشناسها و روانشناسان پیوست که به دنبال یافتن پاسخی برای این سوال بودند که چرا برخی همجنسگرایان مبتلا به اچآیوی با سرعت بیشتری نسبت به دیگران بیمار میشوند و میمیرند.
کول که در رشته روانپزشکی و علوم زیستی-رفتاری در دانشکده پزشکی یوسیالایکار میکند، نمونه خون ۷۲ مرد را در یک دوره هشت ساله بررسی کرد. او دریافت مردانی که مجبور به پنهانکاری بودند و علاوه بر استرس در مورد اچآیوی با استرس پنهانکاری و احتمال برملا شدن گرایش جنسی خود مواجه بودند، دو تا سه سال زودتر از مردان مبتلا به اچآیوی که مجبور به پنهانکاری نبودند، بیمار شدند.
کول در مطالعات خود دریافت سیستم عصبی این مردان به راحتی با شرایط اجتماعی وارد حالت استرس میشد و این مردان بیشتر هورمون نوراپینفرین که محرک اصلی واکنش «جنگ و گریز» در ماست تولید میکردند. این هورمون سلولهای تی را در برابر حمله اچآیوی آسیبپذیرتر میکند و ویروس ۱۰ برابر سریعتر تکثیر میشود.
افراد مبتلا به بیماریهای مرگآور، خطرناک و آندسته از بیماریها که نوعی قبح و بدنامی با خود حمل میکردند بدون شک با میزانی غیرعادی از استرس مواجه بودند. وقتی یک روانشناس در دانشگاه شیکاگو به نام جان کاچیوپو در اوایل دهه ۲۰۰۰ به دکتر کول مراجعه کرد و از او خواست مطالعات ژنومیک خود را به همه افرادی که به نوعی تنهایی را تجربه میکنند، تعمیم دهد شگفت زده شد.
کاچیوپو این مفهوم را متداول کرده بود که افرادی که خود را تنها احساس میکنند و همچنین افرادی که عملا از نظر اجتماعی منزوی هستند، نسبت به افرادی که حمایت اجتماعی قویتری دارند، بیشتر از بیماریها و مرگ و میرهای زودهنگام رنج میبرند. در واقع، تنهایی مزمن، خطر مرگ و میرهای زودهنگام را تا ۲۶ درصد افزایش میدهد. کاچیوپو به دنبال یافتن نشانگرهای سلولی و ژنتیکی منحصربهفردی در افراد تنها بود که ممکن بود سرنخهایی به او بدهد.
کول پس از تجزیه و تحلیل بسیاری از دادههای دیگر، تنهایی را یکی از سمیترین عوامل خطر برای سلامت انسان میداند و از آن زمان در زمینه ژنومیک اجتماعی پیشگام بوده است.
فلورنس میگوید در اولین گفتوگویی که با کول داشتم او به من گفت ما انسانها اغلب از اینکه سیستم ایمنیمان در نتیجه آسیبهای روحی متاثر میشود، تعجب میکنیم و فکر میکنیم آسیبهای روانی ربطی به فیزیک ما ندارد. اما به گفته دکتر کول، «بدن ما به گرما و احساس درک شدن از طرف شریک زندگی نیاز دارد و در نبود آن احساس کمبود میکند. وقتی این نیاز برطرف نمیشود شوک و هراس شروع میشود.»
دکتر کول میگوید با اینکه دلشکستگی تقریبا در همه جای جهان با درجات مختلف تجربه میشود، اما ما هنوز آن را به اندازه کافی جدی نمیگیریم. به باور او دلشکستگی مانند میدان مین خطرناک است و اگر افراد نتوانند از آن عبور کنند و عزت نفس و توانایی آنها در تعامل معنادار با دیگران تحت تاثیر دلشکستگی قرار بگیرد، دچار دردسر بزرگی میشوند. افراد برای کارآمد و اجتماعی بودن «به روحیه، شوق و هیجان نیاز دارند و ما بدون این ویژگیها در جاده مرگ حرکت میکنیم.»
فلورنس میگوید: «حرفهای دکتر کول درباره جاده مرگ مانند پتک بر سرم کوبیده شد و بیش از هر زمان دیگری، احساس کردم فوری خودم را از استرس و آسیبهای ناشی از جدایی نجات دهم. به خاطر قلب و گلبولهای سفید خونم هم که شده بود باید آرام میشدم. وقتی به کوهها نگاه کردم، دیدم که میتوانم در دل این کوهها دوباره به آرامش دست پیدا کنم.»
همه ما مانند دکتر کول این توانایی را نداریم که شاهد مرگ غیرمنتظره سلولی باشیم؛ پس باید بتوانیم از میدان مین گذر کنیم.
زنان همواره تحت فشار بودهاند تا برای رشد و کسب موفقیت اعتماد به نفس خود را بالا ببرند بدون اینکه راه حلی اساسی برای رفع ریشه مشکلات آنها ارائه شود. برخی کارشناسان معتقدند به جای توصیههای مداوم باید با تبعیضها و بیعدالتیهای ساختاری مقابله شود.
توصیههای مربوط به اعتماد به نفس در همه جا شنیده میشود. مجلههای مد با شعارهایی مانند «احساس خوبی در مورد اندام خود داشته باشید» به زنان توصیه میکنند اعتماد به نفس جنسی خود را بالا ببرند و با احساسات منفی خداحافظی کنند. در همین حال فروشگاهها به مشتریان بستههایی با عنوان «معاینه فنی» رابطه جنسی ارائه میدهند که «آموزش اعتماد به نفس» به زنان به صورت بخشی از بسته ارائه میشود. آموزش و توصیه برای اعتماد به نفس بالا بلکه به وظیفه ۲۴ ساعته زنان تبدیل شده است.
وقتی صحبت از نابرابری در محل کار میشود این زنان هستند که باید همواره پیشقدم پذیرش چالشهای بزرگتر شوند تا اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنند. وقتی بحث از اختلالات خوردن و تصورات اشتباه از ظاهر میشود، راه حلی که ارائه میشود برنامههای ارتقای اعتماد به نفس و نگاه مثبت به اندام دختران است. مشکلات فرزندپروری چطور؟ برای این مساله نیز همه توصیه میکنند بیایید به مادران کمک کنیم اعتماد به نفس بیشتری داشته باشند تا بتوانند فرزندانی با اعتماد به نفس تربیت کنند.
با روابط سرد شده پس از دوران همهگیری چه کنیم؟ برای آن هم به زنان توصیه میشود که اعتماد به نفس بالا امروزه جای «سکسی بودن» را گرفته است. حتی ارتش بریتانیا به زنان جوان وعده میدهد پیوستن به ارتش به آنها اعتماد به نفسی میدهد که در همه عمر با آنها خواهد بود.
داشتن اعتماد به نفس به قدری عادی و منطقی جلوه داده میشود که جای هیچ شکی برای بحث باقی نمیگذارد. وقتی اعتماد به نفس به صورت یک مطالبه فمینیستی که هدف آن در ظاهر توانمندسازی زنان مطرح میشود چه کسی میتواند با آن مخالفت کند؟
اما به عقیده برخی کارشناسان، مشکل این الزامات، برنامهها و مطالبات که آنها آن را «فرهنگ اعتماد به نفس» مینامند این است که ما را تشویق میکنند کلا روی خود کار کنیم و ما را از پرداختن و مطالبهگری در مورد نابرابریهای ساختاری که دلیل اصلی مشکلات زنان است دور میکنند.
به عنوان مثال تاثیر ویرانگر و ناعادلانه اقتصادی در دوران همهگیری بر زنان را در نظر بگیرید. در مشکلاتی مانند افزایش نرخ بیکاری، و افزایش شکاف جنسیتی در دستمزدها، به جای پرداختن به دلایل و عوامل اصلی موثر در این مشکلات، طرحهای سازمانی دورههایی برای آموزش بالا بردن اعتماد به نفس برای زنان ارائه کردند و از سوی دیگر رسانهها و مربیان رشد فردی مدام به زنان توصیه میکردند که خودشان را باور کنند و ابتدا «لیوان خود را پر کنند» و ناامید نشوند زیرا «اعتماد به نفس یک تلاش دائمی است».
بنابراین، به جای اینکه دولتها، کارفرماها، شرکتها و سیستم آموزشی مسئول و پاسخگو باشند، فرهنگ اعتماد به نفس بار مسئولیت را بر دوش زنان میاندازد و از آنها میخواهد که روی خودشان کار کنند تا یاد بگیرند چگونه فضا را اشغال کنند و چگونه طرز فکر، احساس و نوع برقراری ارتباط با دیگران را در خود تغییر دهند.
به جای تغییر زنان به فکر ایجاد تغییر در جهان باشیم
فرهنگ اعتماد به نفس ما را بیش از پیش به درون سوق میدهد و مسئولیت و تقصیر آسیبهای اجتماعی را بر دوش تک تک زنان میاندازد.
علاوه بر این، با افزایش تصاعدی استرس و مسائل مربوط به سلامت روان، که همگی با سالها مشکلات اقتصادی و اکنون همهگیری بسیار شدیدتر شدهاند، اپلیکیشنهای اعتماد به نفس و مراقبت از خود که برای زنان طراحی شدهاند، رونق گرفتهاند. چندین گزارش رشد اپلیکیشنهای خودمراقبتی را به عنوان یکی از بزرگترین ترندهای بهداشتی در دوران همهگیری شناسایی کردهاند که عمدتاً توسط زنان و نسلهای هزاره هدایت میشود.
اکثر کارشناسان معتقدند فشار بر زنان در مورد اندام ایدهال رو به افزایش است. با این حال، برندهای زیبایی به جای برخورد انتقادی با این ایدهآلهای غیرواقعی، «سفیران اعتماد به نفس» استخدام میکنند و سلبریتیهای زن از مثبت بودن در مورد بدن و عشق به خود حمایت میکنند. رسانههای اجتماعی پر است از تبلیغات و هشتگها و شعارهای الهامبخش و جملات تاکیدی مثبت خطاب به دختران و زنان که بیوقفه خودباوری و مثبتاندیشی را ترویج میکنند.
به باور کارشناسان کانورسیشن ما باید اینگونه تأکیدها را فورا تغییر دهیم و با نابرابریهای ساختاری که همهگیری و بحران اقتصادی ناشی از آن، آنها را برجستهتر کرده است، مقابله کنیم. ما باید تشویق بیپایان زنان و دختران را برای مراقبت از خود به چالش بکشیم.
بهجای فرهنگ بالا بردن اعتماد به نفس فردی با استفاده از شیوههای روانشناختی، ما به سرمایهگذاری برای ساخت و حفظ ساختارها و سیاستهای اجتماعی نیاز داریم که ایمنی، رفاه و قدرت زنان را تضمین و تقویت میکنند و از آنها حمایت میکنند.
ما نیازی به تاکید بیشتر بر سرزنش و تغییر زنان نداریم، ما باید دنیا را تغییر دهیم.
همه دوست دارند عمر طولانیتری داشته باشند و اغلب به ما گفته میشود کلید آن انتخاب سبک زندگی سالمتر از جمله ورزش کردن، اجتناب از سیگار کشیدن و و پرهیز از نوشیدن زیاد الکل است. مطالعات همچنین نشان دادهاند که رژیم غذایی میتواند طول عمر را افزایش دهد.
یک مطالعه جدید نشان میدهد رژیم غذایی سالم طول عمر را در میانسالان بین ۶ تا ۷ سال و در جوانان تا حدود ۱۰ سال افزایش میدهد.
پژوهشگران در این تحقیق دادههای بسیاری از مطالعات مختلف مربوط به تاثیر رژیم غذایی بر طول عمر را گردآوری کردند. با ترکیب این دادهها، پژوهشگران توانستند میزان طول عمر افراد را بر اساس تغییرات مداوم در مصرف میوه، سبزیجات، غلات کامل، غلات تصفیهشده، آجیل، حبوبات، ماهی، تخممرغ، لبنیات، گوشت قرمز، گوشت فرآوریشده و نوشیدنیهای شیرین تخمین بزنند.
آنها سپس توانستند یک رژیم غذایی بهینه برای افزایش طول عمر تهیه کنند و آن را با رژیم غذایی رایج غربی مقایسه کردند. رژیم غذایی غربی عمدتا حاوی مقادیر بالایی از غذاهای فرآوری شده، گوشت قرمز، محصولات لبنی پرچرب، غذاهای با قند بالا و غذاهای از پیش بستهبندی شده و مصرف کم میوه و سبزیجات است.
بر اساس این تحقیقات، یک رژیم غذایی مطلوب رژیمی است که دارای حبوبات بیشتر (لوبیا، نخود و عدس)، غلات کامل (جو دوسر، جو و برنج قهوهای) و آجیل است و گوشت قرمز و گوشت فرآوری شده در آن کمتر است.
محققان دریافتند که خوردن یک رژیم غذایی بهینه از ۲۰ سالگی طول عمر در زنان و مردان آمریکایی، چینی و اروپایی را بیش از یک دهه افزایش میدهد. آنها همچنین دریافتند که تغییر از یک رژیم غذایی غربی به رژیم غذایی مطلوب در سن ۶۰ سالگی، طول عمر را تا ۸ سال افزایش میدهد. برای افراد ۸۰ ساله، طول عمر تقریبا سه سال و نیم افزایش مییابد.
اما با توجه به اینکه گاهی امکان تغییر کامل رژیم غذایی برای افراد وجود ندارد، پژوهشگران همچنین محاسبه کردند که اگر افراد از یک رژیم غذایی غربی به یک رژیم غذایی که بین این دو باشد روی بیاورند چه اتفاقی میافتد. آنها دریافتند که حتی رژیم غذایی بینابین میتواند طول عمر را برای جوانان ۲۰ ساله اندکی بیش از ۶ سال در زنان و کمی بیش از ۷ سال در مردان افزایش دهد.
نتایج این تحقیق به ما نشان میدهد که ایجاد تغییرات طولانی مدت در رژیم غذایی در هر سنی میتواند مزایای قابل توجهی برای افزایش طول عمر داشته باشد. اما اگر این تغییرات در اوایل زندگی شروع شود، بیشترین دستاورد را خواهد داشت.
تصویر بزرگتر
تخمین افزایش طول عمر در این مطالعه بر اساس کاملترین و جدیدترین روشهای متاآنالیز -روشی که نتایج چندین مطالعه علمی را ترکیب میکند- در مورد رابطه رژیم غذایی و مرگ و میر انجام شده است.
اما استفاده از روش های متاآنالیز مشکلاتی نیز دارد. متاآنالیز به دلیل استفاده از حجم زیادی از دادهها، در بسیاری از موارد بهترین روش برای دستیابی به شواهد است. اما روشهای متاآنالیز ممکن است باعث شود تفاوتهای مهم بین مطالعات مختلف نادیده گرفته شود. مثلا در این تحقیق شواهد تاثیر کاهش مصرف تخم مرغ و گوشت سفید نسبت به شواهدی که در مورد غلات کامل، ماهی، گوشتهای فرآوری شده و آجیل داشتند، کیفیت پایینتری داشتند.
با اینحال شواهد مورد بررسی پژوهشگران در این تحقیق همچنان قوی بود و از بسیاری از مطالعات در این زمینه استخراج شده بود. این یافتهها همچنین با تحقیقات قبلی که نشان داده بهبودهای متوسط اما طولانی مدت در رژیم غذایی و سبک زندگی میتواند مزایای قابل توجهی برای سلامتی از جمله طول عمر داشته باشد،همخوانی دارد.
هنوز همه مکانیسمهایی که توضیح میدهند چرا رژیم غذایی میتواند طول عمر را بهبود بخشد کاملا مشخص نیست. اما رژیم غذایی بهینهای که پژوهشگران در این مطالعه به آن دست یافتند شامل بسیاری از غذاهای حاوی آنتیاکسیدان است.
برخی تحقیقات در مورد سلولهای انسانی نشان میدهد که این مواد ممکن است آسیب به سلولها را که یکی از دلایل پیری است، کند یا از آن جلوگیری کند. با این حال، تحقیقات در این زمینه همچنان ادامه دارد و مشخص نیست که آیا آنتی اکسیدانهایی که به عنوان بخشی از رژیم غذایی خود مصرف میکنیم تأثیر مشابهی خواهند داشت یا خیر. بسیاری از غذاهایی که در این تحقیق گنجانده شدهاند دارای خواص ضد التهابی هستند که ممکن است شروع بیماریهای مختلف و روند پیری را به تاخیر بیندازند.
البته تغییر کامل رژیم غذایی ممکن است دشوار باشد. اما حتی خوردن برخی از غذاهایی که نشان داده شده طول عمر را افزایش میدهند، همچنان ممکن است فوایدی داشته باشند.
بهگزارش روزنامه واشینگتن پست، ساخت واکسنی موثر بر سویه اومیکرون کرونا وارد مرحله آزمایش بالینی شده است و داوطلبان برای تزریق این واکسن آماده میشوند. کارآیی و امنیت این واکسن میتواند پس از آزمایش بالینی مورد تایید قرار گیرد.
انتشار این خبر در حالی است که شمار موارد ابتلا به اومیکرون در فصل زمستان افزایش یافته و جهان با تسهیل مقررات ماسک زدن برای بازگشت به زندگی معمولی آماده میشود.
اما مساله این است که دنبال کردن سویهبهسویه کرونا و ساخت واکسنی برای هر سویه، رویکردی پایدار و چندان عملی و کاربردی نیست. پس سوال این است: اگر واکسنی موثر بر تمام سویههای فعلی و آتی ویروس کرونا ساخته شود چه؟
هدف دانشمندان از ساخت این واکسنی موثر بر همه سویهها همین است. واکسنی که نهتنها در برابر تمامی سویههای فعلی ویروس کرونا مصونیت گستردهتری ایجاد میکند، بلکه محافظت در مقابل سویههای آتی را نیز در برمیگیرد.
در بحبوحه همهگیری کوویدـ۱۹، جهان دستکم به یک واکسن «همهسویهحریف» نیاز دارد. اما ساخت واکسنی که بتواند از وقوع یک همهگیری آتی دیگر ناشی از ویروس کرونا در دنیا جلوگیری کند بهتر هم خواهد بود؛ محافظت در برابر ویروسی دیگر از این خانواده که ممکن است در آینده از حیوان به انسان منتقل شود و پاندمی دیگری را رقم بزند. به نوشته واشینگتن پست، دانشمندان همین حالا هم از اینکه اقدامی سریعالسیر برای ساخت چنین واکسنی آغاز نشده، متعجباند.
آنتونی فائوچی، مدیر موسسه ملی آلرژی و بیماریهای عفونی آمریکا با تاکید بر نیاز به زمان در فرآیند اضطراری ساخت واکسنی «همهکاره» گفت که سرعت و سهولت ساخت واکسنی موثر بر تمامی سویهها نمیتواند بهشتاب و آسانی ساخت واکسن فعلی کرونا باشد و اکتشافات علمی بسیار برای ساخت چنین واکسنی لازم است.
درو وایسمن، ایمنیشناس دانشکده پزشکی پنسیلوانیا در این باره به واشینگتنپست گفت تاکنون هر شش ماه یکبار سویهای جدید سربرآورده و تا وقتی کل جهان واکسینه نشود وضعیت به همین منوال خواهد بود.
اما واکسن جامعی که محل بحث است، نسل دیگری از واکسن است که با واکسن فعلی در دسترس فرق خواهد داشت و دانشمندان برای اینکه این واکسن با طیفی وسیع از ویروس بجنگد، باید شیوههای علمی بهتری سوار کنند.
ساخت این واکسن طبق پژوهشهای پیشین شدنی به نظر میرسد. تحقیقی منتشرشده در نشریه پزشکی نیواینگلند در سال ۲۰۲۰ که محققان در سنگاپور آن را انجام داده بودند نشان داد که سیستم ایمنی بهبودیافتگان مبتلایان در جریان شیوع سارس در دو دهه گذشته، با تزریق واکسن فعلی کرونا، پادتنهایی ترشح کرده که قادر است راه مجموعهای از سویهها و ویروسهای دیگر از خانواده ویروس کرونا را سد کند.
اما همچنان ساخت تکواکسنی موثر بر طیفی از ویروسهای کرونا پیچیده است.
دنیس برتون، پژوهشگری ساخت واکسن گفت که در آغاز همهگیری کرونا، ویروس مجهز به حقههای پیچیده برای ورود به بدن نبود و دانشمندان در مهار آن موفق عمل کردند. برتون افزود اما با پیدایش سویههای گوناگون ویروس، مدیریت آن دشوار و دشوارتر شده است و برانگیختن واکنش پادتنی مناسب از طریق تزریق واکسن، حالا باید دقیقتر و حسابشدهتر باشد.
اما جهان به این واکسن نیاز دارد. چرا که ساخت یک واکسن موثر بر تمامی سویههای ویروس کرونا پیشنیاز ساخت واکسن برای جلوگیری از همهگیریهای آتی و همچنین راه برونرفت از بحران فعلی است.
بارتون هینس، ایمنیشناس دانشکده پزشکی دوک در کارولینای شمالی سویه اومیکرون را تلنگری خواند که به جهان یادآوری کرد که همهگیری کوویدـ۱۹ تمام نشده است. هاینس تاکید کرد جهان بهجز پیشبینی موج شیوع آتی، به واکسنی نیاز دارد که در برابر تمام سویههای ویروس کرونا که دستکم طی ۳ تا ۵ سال آینده پیدا خواهد شد، کارساز باشد.
تیم هینس در حال کار برای تولید واکسنی با فناوری «ریزذره» است. چنین واکسنی با اتصال قسمتهای کوچکی از دامنه اتصال گیرنده چند ویروس کرونا به پروتئینی ریزذره محقق میشود. آزمایش روی میمونها نشان داده که این روش نهتنها راه ورود ویروس کرونا و سویههای جهشیافتهاش را سد میکند، همچنین از ورود گروهی از ویروسهای کرونای شایع میان خفاشها نیز جلوگیری میکند.
هینس امیدوار است که سال ۲۰۲۲، این واکسن به مرحله آزمایش انسانی برسد.
واکسن به سیستم ایمنی راه شناسایی ویروس را میآموزد. این اغلب از راه ارائه نوعی از آن ویروس خاص به سیستم ایمنی انجام میشود. درباره ویروس کرونا، این شاخصه برای شناسایی میتواند شاخک پروتئینی این ویروس باشد. پس امتیاز نسل بعدی واکسن کرونا به انتخاب شاخصه و راه ارائه آن به سیستم ایمنی بدن است.
نیل کینگ، زیستشیمیدان دانشگاه واشینگتن و یکی از پژوهشگران دستاندرکار ساخت واکسن جامع برای سویههای کرونا گفت که سیستم ایمنی بدن بهگونهای تکامل یافته که به «تکرار» بهتر واکنش نشان میدهد. کینگ افزود که واکسنهای «ریزذره» برای ساخت واکسنی «همهسویهحریف» موثرتر است چرا که آنتیژنها را بهصورت مجموعهای مکرر ارائه میدهد تا واکنش بهتر سیستم ایمنی را برانگیزد.
شیوه دقیق ساخت واکسنی «همهکاره» همچنان محل مباحثات علمی میان دانشمندان است. اما آنچه روشن است این است که هر نیمسال واکسن جدیدی ساختن هم راه منطقی و همچنین منصفانهای برای محافظت از جان افراد در سراسر جهان نیست. ریچارد هچت، مدیرعامل «ائتلاف برای نوآوری در حوزه آمادگی برای همهگیری» گفت این رویکرد حتی در کشورهای پردرآمد هم نمیتواند راهبردی طولانیمدت باشد.
بهگفته دانشمندان برای ساخت این نوع واکسنها، کشف پادتنهایی که قادر به شناخت و خنثیسازی طیف وسیعی از ویروسها باشد کلیدی است. اما از آن مهمتر، آموختن راهی برای فعالسازی این پادتنها در بدن برای ایجاد یک سپر دفاعی است. این فرآیند فعالسازی گرچه در حرف ساده به نظر میرسد، اما در عمل بسیار دشوار است.
مساله دیگر میزان پادتنی است که واکسن ترشح آن را برمیانگیزد که باید بسامد کافی داشته باشد تا بتواند با طیفی از سویههای ویروس مقابله کند و دستیابی به چنین هدفی هم آنچنان ساده نیست.
یک مساله دیگر علمی پیرامون ساخت واکسن «همهکاره»، ماندگاری است. واکسنی جامع که تاثیر مصونیت آن بهسرعت کمرنگ شود برای جلوگیری از همهگیریهای آتی چندان کاربردی به نظر نمیرسد. هینس گفت که دانشمندان بهدنبال واکسنی مثل واکسن کزازند. او افزود واکسن کزاز هر ده سال یکبار تجدید میشود و جهان به چنین نوع از واکسن نیاز دارد.
بسیاری متخصصان میگویند که جنس چالش ساخت این نوع واکسنها، کاملا متفاوت از ساخت نسلاول واکسنهاست.
یوشیهیرو کاوائوکا، متخصصی که در دانشگاه ویسکانسین ایالات متحده بر روی ساخت واکسنی جامع کار میکند گفت که ۷۰ سال است که دانشمندان در حال کار برای یافتن واکسنی جامع برای آنفلوانزایند و هنوز هم موفق به ساخت آن نشدهاند. او افزود که البته ویروس کرونا ویروسی متفاوت است و ارزش تلاش برای ساخت واکسنی «همهسویهحریف» را دارد، اما ممکن است این کار ساده نباشد.
با انتشار خبر درمان اچآیوی زنی در ایالات متحده، این زن به سومین فرد در جهان تبدیل شد که اچآیوی او درمان شده است. بهگفته دانشمندان، روش درمانی این زن، با استفاده از خون بند ناف، دری به سوی درمان جدیدی برای بیشتر افراد از نژادهای گوناگون در جهان باز میکند.
خون بند ناف از سلولهای بنیادی بزرگسالان که در پیوند مغز استخوان از آنها استفاده میشود در دسترستر است و نیازی نیست همخوانی نزدیک با فرد گیرنده داشته باشد. استفاده از سلولهای بنیادی مغز استخوان پیشتر اچآیوی دو بیمار مرد دیگر را معالجه کرده بود.
زن مورد معالجه که مبتلا به سرطان خون هم بود برای درمان سرطانش خون بند ناف دریافت کرد. خون بند ناف از اهداکنندهای که همخوانی حدودی با گیرنده داشت گرفته شد و جایگزین راه معمول پیدا کردن اهداکننده مغز استخوان از همان نژاد و قوم بیمار بود.
این بیمار همچنین از یکی از اقوام نزدیکش خون دریافت کرد تا دفاع سیستم ایمنی او را طی پیوند تقویت کند.
بهگفته دانشمندان، آنچه در این مورد تازه و از نظر علمی مهم است جنسیت و پیشینه نژادی این بیمار زن است که گام پراهمیتی در راه یافتن درمانی برای اچآیوی، ویروس عامل ایدز است.
بیماران زن مبتلا به اچآیوی بیش از نیمی از مبتلایان به این ویروس در سراسر جهان را تشکیل میدهند اما تنها ۱۱ درصد داوطلبان شرکتکننده در آزمایشهای بالینی درمان ایدز زناند.
هماکنون ۳۸ میلیون نفر در جهان به ایدز مبتلایند که ۷۳ درصد آنان تحت درمان قرار دارند و اگرچه داروهای ضدویروسپسگرد میتواند اچآیوی را کنترل کند، یافتن درمانی برای آن، نقطه پایان همهگیری به درازای چنددهه خواهد بود.
نحوه درمان با سلولهای بنیادی خون بند ناف
پیوند مغز استخوان گزینه واقعبینانهای برای اغلب بیماران نیست چرا که چنین پیوندهایی تهاجمی است و احتمال خطرات بسیار دارد. پس تنها به بیماران مبتلا به سرطانی که هیچ گزینه دیگری پیش رو ندارند توصیه میشود.
در دو مورد معالجه پیشتر اچآیوی که هر دو مرد و از طریق پیوند مغز استخوان انجام گرفت، تمامی سیستم ایمنی آنان جایگزین شد که به عوارض جانبی دردناکی برای آنان، از جمله «بیماری پیوند علیه میزبان» انجامید؛ عارضهای که در آن سلولهای اهداکننده به سلولهای بدن گیرنده حمله میکند. یکی از این مردان پس از پیوند تا دم مرگ رفت و دیگری، یک سال پس از پیوند، بیش از ۳۰ کیلو وزن کم کرد، شنوایی یک گوش را از دست داد و به عفونتهای متعددی دچار شد که از آنها جان سالم به در برد.
اما در مورد تازه زن معالجهشده، او ۱۷ روز پس از پیوند و بدون ابتلا به بیماری «پیوند علیه میزبان» بیمارستان را ترک کرد. ترکیب خون بند ناف و سلولهای دریافتی از خویشاوند او در اینکه این زن گرفتارعوارض جانبی شدیدی که اغلب دامنگیر گیرندگان در پیوند مغز استخوان معمول میشود نشود، موثر بوده است.
ابتلای این بیمار زن میانسال به اچآیوی در سال ۲۰۱۳ تشخیص داده شد و داروهای ضدویروسپسگرد شمار تکثیر ویروس در بدن او را پایین نگه داشته بود. این زن سپس در سال ۲۰۱۷ به سرطان خون مبتلا شد.
در اوت ۲۰۱۷، این زن خون بند ناف از اهداکنندهای که جهشی در خونش، ورود ویروس اچآیوی به سلولهای بدن را سد میکرد، دریافت کرد. اما حدود یک ماهونیم طول میکشد تا پیوند سلولهای خون بند ناف در بدن میزبان بگیرد؛ پس به این زن، سلولهای بنیادی یک خویشاوند درجه اول که با او تطابق حدودی داشت نیز تزریق شد.
بهگفته متخصصان، خونی که این زن او از خویشاوند خود دریافت کرد بهمنزله پلی بود که او را از مبدا پیوند خون بند ناف به مرحله جا افتادن پیوند رساند.
این بیمار ۳۷ ماه پس از پیوند خون بند ناف مصرف داروهای ضدویروسپسگرد را قطع کرد و ۱۴ ماه پس از آن، نشانهای از ابتلا به اچآیوی در آزمایش خون او دیده نشد. پادتن این ویروس نیز در خون او مشاهده نشد.
بهگفته متخصصان، دلیل دقیق موثر عمل کردن سلولهای بنیادی خون بند ناف هنوز مشخص نیست؛ اما یک دلیل احتمالی میتواند این باشد که این سلولها توانایی بیشتری برای سازگاری با محیط جدید دارند. همچنین ممکن است عناصری دیگر و فراتر از سلولهای بنیادی در خون بند ناف موجود باشد که کارکرد آن در پیوند را موثرتر میکند.
دکتر استیون دیکز، متخصص ایدز در دانشگاه کالیفرنیا که در درمان این زن مشارکتی نداشته است سلولهای بنیادی بند ناف را «جادویی» خواند و خون بند ناف را جادویی که فواید بسیار در بر دارد.