«در فاصله دو نقطه»؛ از جوشش خون از چشم ندا تا جاری شدن خون از گوش مهسا

اعتراضات در ایران به مرگ مهسا امینی ادامه دارد و آتش خشم مردم که پس از سرکوب شدید اعتراضات آبان ۹۸ زیر خاکستر رفته بود، هر لحظه بیشتر شعله میکشد.

اعتراضات در ایران به مرگ مهسا امینی ادامه دارد و آتش خشم مردم که پس از سرکوب شدید اعتراضات آبان ۹۸ زیر خاکستر رفته بود، هر لحظه بیشتر شعله میکشد.
این بار، بازتاب قتل مهسا و اعتراضات در ایران، در جهان کمسابقه بوده است و دنیا نظارهگر است که ببیند آیا ایران سرانجام ققنوسوار از خاکستری که دهههاست بر آن نشسته، برمیخیزد یا نه.
در ادامه گوشهای از تحلیل گاردین را از حال و هوای این روزهای ایران بخوانید:
مرگ مهسا امینی، با شتاب به لحظهای دیگر برای حسابوکتاب رژیم ایران تبدیل میشود؛ حکومتی که از قیام مردمی، بیش از نگاه خیره جهان به خود، هراسناک است.
با گذشت چندین روز از مرگ مهسا امینی، تظاهرات در تهران، پایتخت ایران، کمتر نشانهای از آرام شدن دارد.
همچنین نشانههایی از تشکیل یک حس همگانی و مشترک مشاهده میشود که اولین در نوع خود، از سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) بدینسو به شمار میرود. در آن سال هم مرگ زن جوان دیگری، روزهای قیامی گسترده را رقم زد که از زمان انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹(۱۳۵۷) تا بدان زمان بیسابقه بود.
حتی همین حالا، لحظه مرگ ندا آقاسلطان، همچنان گواه برخورد رژیم ایران با مخالفان و زنان است. ندا آقاسلطان هنگام شرکت در یک مبارزه ضد حکومتی در ژوئن سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) با شلیک گلوله کشته شد. در ادامه، آسیبپذیری کشوری که مدعی است نفوذناپذیرترین [حکومت پلیسی] در منطقه است، عیان شد.

حالا مرگ مهسا، خاطرات مرگ ندا را زنده کرده است و یک بار دیگر، این پرسش و نگرانی را به میان آورده است: دولتی که مدام در برابر زنان و مردانی که با آن مبارزه میکنند اعمال خشونتآمیز شدید میکند، قادر به چه کارهای دیگری است؟
بیش از یکدهه فاصله بین مرگ ندا و مهسا، برای خود دورانی از افزایش سرکوب در ایران بوده است؛ دورهای که در آن فعالان به سایه رانده شدهاند و دولت ایران، تمام ردپای جنبش سبز را از بین برده است.
از زمان انتخاب ابراهیم رئیسی، رییسجمهوری، بسیجیهایی که مسئول مرگ ندا آقاسلطان بودند و سپاه پاسداران که مجری اعمال «ارزش»های جمهوری اسلامی است، اختیار خیابانها را در دست گرفتهاند.
رئیسی، یک تندرو با نظرات محافظهکارانه، جای مخالفان را تنگتر کرده است، به پلیس اخلاقی قدرت بخشیده و تفسیری خشک از اسلام شیعی را در گوشهوکنار کشور جا انداخته است.
رهبران ایران تاکنون «توطئهگران» را مسوول مرگ مهسا دانستهاند و همچنین ادعا کردهاند شورشها و اعتراضات، کار دشمنانی مانند عربستان سعودی بوده است. البته که این رویه آنها و همچنین چرندیاتشان تازگی ندارد.

تندروها در ایران اما از سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) درس گرفتهاند؛ سالی که قیامی گسترده، تقریبا افسار اختیار را از دست دولت درآورد. حکومت ایران حالا صاحب بهترین و نافذترین امنیت دیجیتال در «منطقه» است و کنترلی سفت و سخت بر جماعتی دارد که آنان را با وحشیگری به سکوت رانده است.
همین حکومت اما خود را روبهرو با شبکهای فوقالعاده از مهاجران میبیند که چیزهای دیگری برای ایران و مردمشان میخواهند و همچنین تحت فشار از سوی «فعالان خانگی» که سازماندهی را خوب بلدند.
مرگ مهسا، چه به لحظهای تاثیرگذار در جستوجوی خودمختاری برای خیل ایرانیها بدل شود و چه اخگری باشد که در نهایت فروبنشیند، مهم است و مهم میماند.
رهبران ایران، از خیابانی که دیگر نتوانند آن را مهار کنند میترسند. مرگ وحشیانه یک زن جوان دیگر، مایه قیامهای دیگر است؛ اینجاست که رژیم، خود را در غرقاب مییابد.

قتل مهسا امینی در حالی که به شکلی خودسرانه از سوی «گشت ارشاد» بازداشت شده بود، بهانه نشریه تایمز برای پرداختن به روایت سرکوب زنان در ایران شده است.
این نوشته گوشهای است از مطلبی به قلم تارا کنگرلو، روزنامهنگار ایرانی-آمریکایی و نویسنده کتاب «ضربان قلب ایران» که در نشریه تایمز منتشر شده و کنگرلو در آن، از تجربه خود در برخورد با گشت ارشاد، بیاعتمادی بین مردم و حکومت و راه برونرفت ایران از بحران فعلی نوشته است:
پنهانکاری جهوری اسلامی در بازرسیها، روایتهای بیسر و ته و تکذیب مکرر اشتباهاتش، بارها و بارها آخرین ذرهها از اعتماد ۸۳ میلیون شهروندی که زندگیشان را در سرخوردگی اخلاقی، بیتفاوتی دینی و درماندگی مالی همیشگی سپری میکنند، خشکانده است.
هر کس تجربه مواجهه با نیروهای گشت ارشاد را داشته باشد، خبر دارد از لرزشی که پس از دیدن یک «فاطی کماندو» به جان آدم میافتد. پوشش سیاه بلندشان، طبیعت زمخت و لحن بیادبانهشان، انعکاس شکافی عمیق بین شهروندان ایرانی و اقلیتی جاگیر و پاگیر است که با هر ابزار و اقدامی که بتوانند، به قدرت چنگ میزنند.
هرگز وحشت بیسابقهای که در تنها بار برخوردم با آنها احساس کردم از یاد نمیبرم. نوجوان بودم، کمی برقلب و رژگونه داشتم و شال روشن بر سر و مانتوی سیاه بلند بر تن و با دوستم در محوطه خارجی یک باشگاه ورزشی در تهران راه میرفتم.
دوستپسر ۱۶سالهام از ترس بازداشت احتمالی، پشت سر ما راه میآمد که در یک چشم بر هم زدن، دو مامور زن راهمان را سد کردند تا از ما درباره رابطهمان بپرسند.
در اوج اضطراب ناگهانی، منکر شناختن او شدم و او هم همینطور. آنها از من و دوستم خواستند که برویم اما از او خواستند بماند. برای جستن از آن مهلکه، او وسایل تنیسش را به عنوان مدرک رو کرد و توضیح داد که برای بازی تنیس اینجا بوده و در راه برگشت به خانه است.

از بسیاری جزییات آن بعدازظهر خاطره محوی دارم اما قریب ۲۰ سال بعد، یادآوری آن ماجرا و عرق سردی که بر بدن لرزانم نشسته بود، صورت رنگپریده دوستم و صدای مضطرب آن پسر، گواه ترومایی است که زنده بر جای مانده است.
«پلیس اخلاق»، بهدور از ارکان پرهیزگاری و اخلاق، در طول دههها، جز کینه انباشتن، رواج فریب و کاشتن بذر انتقام در دلها، کاری برای اسلام نکرده است.
برنامه اخیر حکومت برای جریمه کردن کسانی که «قوانین حجاب» را در فضای عمومی زیر پا میگذارند نیز اضافه شده تا نشان دهد این حکومت چهطور بهاسم تقوا و دین پول به جیب میزند.
جهان باید بداند میلیونها زن در ایران، از صمیم قلب به فضیلت حجابشان معتقدند اما از الزام و اجبار آن با سیاستهای قدیمی و خشن رژیم ایران بیزارند. و به همان میزان، میلیونها زن ایرانیاند که به چشم بر هم زدنی روسری از سر خواهند انداخت اما آنان نیز بیش از هر چیز، آرزومند «آزادی برای انتخاب» هستند.

اعتراضات دنبالهدار به قتل مهسا امینی در ایران، فراتر از سوگواری یا آن است که هر کس چطور روسری به سر میاندازد. خشم مردم انعکاس خستگی و نفرتی ریشهدوانده نسبت به نظامی است که پایه در دورویی، فساد و اعمال روشهای قرونوسطایی در قبال شهروندانش دارد.
یک راه موثر برای تضعیف دستگاه سرکوب در ایران اما یافتن راه برای دنبال کردن سیاستهایی است که بین شهروندان عادی یک کشور و نهادهای حکومتی آن فرق میگذارد. همچنین تحکیم روابط فرهنگی و اقتصادی با جمعیت جوان جوشان آن - قویترین سرمایه کشور - و کمک به آنها برای اتصال با باقی جهان تا بتوانند قد بکشند و رشد کنند ... تا روزی نهچندان دور، آزاد شوند.

مثل فلفلنمکی شدن مو و دردهایی که کمکم سر و کلهشان در بدن پیدا میشود، محافظهکارتر شدن نیز اغلب از عواقب بالا رفتن سن و سال عنوان میشود اما یک پژوهش جدید نشان میدهد ریشه چنین تمایلی در سنین بالاتر، در چیز دیگری نهفته است: بچهدار شدن!
پژوهشگران در تحقیق مذکور دریافتند افرادی که فرزندی ندارند از نظر اجتماعی «لیبرالتر» از افرادیاند که پدر و مادر شدهاند و بچه داشتن در اینکه افراد در سنین بالاتر «دست راستیتر» شوند، نقش دارد.
دکتر نیک کِری، از پژوهشگران دستاندرکار این تحقیق و استاد دانشگاه پنسیلوانیا، در این باره گفت: «این تفکر وجود دارد که افراد با بالا رفتن سن و چشیدن سرد و گرم روزگار، محافظهکارتر میشوند.»
کری گفت که این دلایل درست به نظر نمیرسد چون: «اگر به افرادی که پدر و مادر نشدهاند نگاهی بیندازید، میبینید که بالا رفتن سن و سالشان، آنها را محافظهکارتر نکرده است.
پژوهش مذکور نگاهی نو به مساله کاهش نرخ زاد و ولد در بسیاری از کشورها داشته و نیک کری گفت که کاهش نرخ تولد، به «لیبرال شدن» چنین کشورهایی انجامیده است.
او تاکید کرد ممنوعیت سقط جنین در برخی کشورها میتواند حرکت جامعه در جهت عکس و محافظهکارتر شدن آنها را به دنبال داشته باشد.
در پژوهش مذکور، تیم محققان، ۳۷۶ دانشجو را در ایالات متحده به دو گروه تقسیم کردند. به یک گروه عکس لوازم و اسباب خانه نشان داده شد و از داوطلبان درباره نحوه استفاده از آنها سوال پرسیده شد. به گروه دیگر، عکس کودکان نشان داده شد و سوالاتی درباره انتخاب اسامی احتمالی و راههای مثبت برای تعامل با آنها پرسیده شد.

در نهایت، هر دو گروه داوطلبان در یک نظرسنجی درباره مسائلی همچون سقط جنین و «ازدواج سنتی» هم شرکت کردند.
تیم پژوهشگران دریافت کسانی که به وقت گذراندن با کودکان فکر کرده بودند، پاسخهایی محافظهکارانهتر -از نظر اجتماعی- دادند تا افرادی که به اسباب و اثاثیه خانه فکر کرده بودند.
البته این تنها برای افرادی صادق بود که عمیقا در تخیل درباره هر یک از این دو مورد درگیر شده بودند.
همچنین نتایج نظرسنجی تیم پژوهش مذکور از دو هزار و ۶۱۰ بزرگسال در ۱۰ کشور جهان، نشان داد افرادی که برای نگهداری از کودکان پرانگیزهترند، محافظهکاری اجتماعی بیشتری هم پیشه میکنند.
همچنین پدر و مادرها از افرادی که صاحب فرزند نبودند محافظهکارتر بودند.
گرچه محافظهکاری اجتماعی با سن افزایش مییابد اما رابطه بین بالا رفتن سن و محافظهکارتر شدن، هنگامی که پای والد بودن در میان نیست از بین میرود.
نتایج پژوهش جدید با تحلیل دادههای پروژه پژوهش جهانی «نظرسنجی ارزشها در دنیا» نیز همخوانی دارد. در این نظرسنجی که طی یک دوره ۴۰ ساله، نزدیک به ۴۲۶ هزار و ۵۰۰ نفر از ۸۸ کشور جهان در آن شرکت کرده بودند، حاکی از آن بود که هر چه تعداد فرزندان فرد افزایش یابد، به همان میزان محافظهکارتر میشود.

با وجود این، در چند کشور از جمله هند و پاکستان، والد بودن با تمایل به محافظهکاری مرتبط نبود.
نیک کری تاکید کرد که چنین یافتهای نشان میدهد فرزند داشتن تنها یک عامل در کنار دیگر عواملی است که بر ارزشهای اجتماعی اثرگذارند.
یک متخصص دیگر در این زمینه نیز گفت پاسخ این سوال که آیا والد شدن افراد را محافظهکارتر میکند یا این که خود افراد محافظهکارتر، بیشتر از بقیه تصمیم به فرزنددار شدن میگیرند، دشوار است.
نیک کری اما گفت در حالی که انبوهی پژوهش درباره پدر و مادری کردن و تاثیر آن بر کودکان وجود دارد، تحقیقات معدودی درباره تاثیرات والد بودن در دست است.
او ارزش این پژوهش تازه را در نشان دادن این نکته دانست که انگیزهها، اهداف و اولویتهای افراد، مشتی از نمونه خروار ارزشهایی است که به آن باور دارند.
او گفت: «فهم چنین نکتهای در رسیدن به این درک اهمیت دارد که شاید افرادی که کمی با شما مخالف هستند ابله و شریر نیستند. انگیزهها و اهداف این افراد ممکن است بهخاطر شرایط زندگیشان به چنان قالبی درآمده باشد.»

گرچه عنوان پادشاه چند روزی بیش نیست که پیش از نام چارلز سوم، فرزند ارشد ملکه الیزابت دوم، ملکه فقید بریتانیا نشسته است اما از آنچه گفته و شنیده میشود برمیآید که او در زمان شاهزادگی و ولیعهدی هم دست کمی از پادشاه نداشته است!
ویدیوهایی که در چند روز اخیر از پادشاه چارلز سوم منتشر شده، حاکی از کلافگی او به محض وقوع کوچکترین مشکل است و اینکه او با جزییترین ناملایمات زود از کوره در میرود؛ موردی که از چشم مردم پنهان نمانده و آنها را به اظهار نگرانی از کمصبر و حوصله بودن پادشاه واداشته است.
در یک ویدیو که چارلز سوم را در حال امضای مدرکی نشان میدهد، او از پس دادن جوهر خودنویس به انگشتانش عصبانی میشود و میگوید: «از این خودنویس متنفرم!»
سپس او از روی صندلی بلند میشود، با کلافگی دستمالی از جیب بیرون میکشد و انگشتانش را پاک میکند و میگوید تحمل آن خودنویس «لعنتی» را ندارد و غرولند میکند که «هر دفعه با خودنویس همین بساط است.»
در ویدیویی دیگر از چارلز سوم، هنگام امضای سوگندنامه سلطنتی، او با ایما و اشارهای عجیب و حالت لجوجانه غریب و بچگانهای، با غیظ دست و دهانش را به این حالت برای دستیارش تکان میدهد که «بیا این قلمدان را از پیش دستم بردار!» و خدمه برای برداشتن آن میشتابد؛ انگار قلمدان جای دستش را جوری تنگ کرده که نمیتواند امضا بزند.
تا بدینجای کار به نظر میرسد چارلز سوم انگار با مقوله خودنویس و قلمدان مشکلی دارد یا کلا فکر میکند که نوشتافزار با او سر سازگاری ندارند.
بعضی کاربران رسانههای اجتماعی از برآشفتن او بر سر چنین مسائل کوچکی اظهار نگرانی میکنند اما برخی دیگر نیز اشاره کردهاند که او تازه مادرش را از دست داده، در دوران سوگواری است و حق دارد کلافه باشد.
اما مشکل اینجاست که این حرکات پادشاه چارلز سوم ظاهرا یک چشمه از نازپروردگی اوست و جدید هم نیست.
«شاهزاده نازپرورده» صفتی بود که خدمه «کلارنس هاوس» بارها و بارها به چارلز، در آن زمان که ولیعهد و شاهزاده ولز بود، داده بودند.
او و کامیلا، ملکههمسر، از سال ۲۰۰۳ تا زمان تکیه زدن چارلز بر تخت پادشاهی در چند روز پیش، در «کلارنس هاوس» زندگی میکردند.

جزییات درخواستهای ریز و درشت چارلز سوم در زمان ولیعهدیاش، در مستند «خدمت به خاندان سلطنت»، ساخته سال ۲۰۱۵ به تصویر درآمده است.
در این مستند پرنسس دایانا، همسر سابق چارلز که در سال ۱۹۹۷ در یک تصادف رانندگی در پاریس درگذشت، از دستورهای دقیق چارلز برای خدمهاش، از اتو کردن بند کفش تا گذاشتن خمیر دندان روی مسواک، پرده برداشته بود.
پیشخدمت چارلز در آن زمان گفته بود او از آنها میخواسته همه کارهایش را برای او انجام دهند.
این پیشخدمت گفته بود پیژامههای چارلز و حتی بند کفشهای او هر روز صبح اتو میشود، صافی وان حمام باید در زاویه خاصی قرار بگیرد، دمای آب هم باید فقط ولرم باشد و وان هم فقط باید تا نیمه پر باشد.
به گفته او، پادشاه از خدمهاش میخواسته صبحها، تنها یک اینچ، معادل ۲/۵۴ سانتیمتر، خمیردندان روی مسواکش بگذارند.
پس از آماده شدن با اعمال شاقه، مراسم صبحانه خوردن آغاز میشده است.
یکی از خدمه پیشین خاندان سلطنتی گفته بود که صبحانه چارلز سالمتر و شامل نان خانگی، یک کاسه میوه تازه و آبمیوه تازهفشرده بوده است.

به گفته این خدمه، هر وقت چارلز در اقامتگاهش نمیبوده، صبحانه مخصوص او در جعبه با او راهی میشده است؛ شش نوع مختلف عسل، چند نوع خاص غله صبحانه، میوهخشک و هر خوراکی خاصی که او هر جورش را نمیپسندد، در آن جعبه گذاشته میشده است.
همچنین چارلز اصرار داشته که بیسکوییت و پنیر او در پایان غذا تا حرارت خاصی گرم شود و خدمه یک سینی گرمنگهدارنده غذا پیش دستش بگذارند؛ «چرا که او درباره هر چیز قرار و قاعده خاصی دارد.»
پیشتر نیز گفته شده بود بهجز جعبه صبحانه، چارلز هنگام سفر به خانه دوستش، یک وانت از وسایلش را به خانه او در خارج شهر فرستاده بوده تا تخت، اثاثیه و حتی تصاویری که قرار بوده اقامتگاهش را با آن تزیین کند، به آنجا ببرد.
او هر کجا میرفته، صندلی توالت و دستمال توالت نرم «کلینکس» خودش را هم همراهش میبرده.
باید دید که آیا با گذشت زمان، چارلز سوم وجهه خود را به عنوان پادشاه به شکل بهتری حفظ خواهد کرد، به خود مسلط خواهد شد و خردهفرمایشات ریز و درشتش را پشت دروازه کاخ باکینگهام جا میگذارد یا نه. گرچه به نظر میرسد این عادات او، همچون سلطنت، میراثی باشد که با خود به قصر پادشاهی برده است.

مراسم رسمی اعلام پادشاهی چارلز سوم، فرزند ارشد ملکه الیزابت دوم، روز شنبه ۱۰ سپتامبر (۱۹ شهریور)، با تشکیل «شورای جلوس» برگزار شد و به این ترتیب، شاه چارلز سوم، انجام وظایف سلطنتی خود را رسما آغاز کرد.
ملکه الیزابت دوم، رکوردار طولانیترین دوره سلطنت در تاریخ سلطنت بریتانیا، روز پنجشنبه هشتم سپتامبر (۱۷ شهریور ماه)، در سن ۹۶ سالگی چشم از جهان فروبست.
این مطلب به توضیح قوانین بریتانیا درباره جلوس فرمانروای جدید و اختیارات و مسوولیتهای او میپردازد.
بر اساس قوانین بریتانیا، حاکم جدید به محض درگذشت شاه یا ملکه فقید، پیش از اعلام رسمی به مردم و بدون دورهای فاصله بین مرگ فرمانروای پیشین و جلوس شهریار بعدی، بر تخت سلطنت تکیه میزند.
پادشاه یا ملکه جدید از سوی یک نهاد خاص به نام شورای جلوس، به صورت رسمی فرمانروا اعلام میشود. هیات مشاوران سلطنتی، گروهی از چند صد مشاور سلطنتی دستچین شده از جمله اعضای کابینه بریتانیا نیز به شورای جلوس فراخوانده میشوند.
تمام هیات مشاوران سلطنتی، تنها هنگامی به شورای جلوس فراخوانده میشوند که سلطنت بخواهد به حاکمی جدید واگذار شود یا شهریار بخواهد از قصد خود برای ازدواج خبر دهد؛ اتفاقی که با توجه به اساس موروثی سلطنت، پراهمیت تلقی میشود.

دیگر کسانی که برای اعلام به تخت نشستن فرمانروای جدید در بریتانیا به شورای جلوس دعوت میشوند، اسقفهای کلیسای انگلستان، اعضای سکولار مجلس اعیان و اعضای عالیرتبه ملل مشترکالمنافعاند.
مراسم تاجگذاری حاکم جدید در حقیقت فرآیند تصویب رسمی بر تخت نشستن اوست که پس از یک دوره عزاداری برای شاه یا ملکه فقید، برگزار میشود.
مراسم تاجگذاری ملکه الیزابت دوم در ماه ژوئن سال ۱۹۵۳ و ۱۶ ماه پس از درگذشت پدرش جورج ششم، در فوریه سال ۱۹۵۲ برگزار شد.
مراسم تاجگذاری شهریار جدید نیز در کلیسای وستمینستر لندن با حضور سیاستمداران، چهرههای برجسته و نمایندگان دیگر کشورها در سراسر جهان برگزار خواهد شد.
پادشاه جدید بریتانیا، طبق قانون «حلوفصل» تصویب شده در سال ۱۷۰۱ که قوانین جلوس در بریتانیا را معین میکند، فرمانروایی خواهد کرد.
بنا بر این قانون، تنها اعقاب پروتستان یکی از نوههای دختری جیمز یکم، پادشاه پیشین انگلستان، با نام شاهدخت سوفیا از دودمان هانوفر، میتوانند بر تخت سلطنت تکیه بزنند.

تا پیش از تصویب یک قانون جدید در سال ۲۰۱۳، ازدواج با یک کاتولیک هم باعث بیرون راندن اعضای خاندان سلطنتی از صف وارثان تاج و تخت میشد. البته همچنان یک کاتولیک خود نمیتواند فرمانروای بریتانیا باشد.
قانون سال ۲۰۱۳ همچنین امتیاز دادن به مردان در صف رسیدن به تاج و تخت را ملغی کرد؛ به این معنا که هر عضو خاندان سلطنتی که پس از ۲۸ اکتبر سال ۲۰۱۱ بدین سو به دنیا آمده باشد، تبعیضی برای بر تخت نشستن بر مبنای جنسیت خود تجربه نخواهد کرد.
همسر فرمانروای درگذشته اما هیچ نقشی در جلوس شاه جدید ندارد چون نقش همسر شاه یا ملکه در تداوم سلطنت، با فرزندآوری به پایان میرسد.
به استثنای مورد حکمروایی مشترک ویلیام سوم و مری با هم، حاکم بریتانیا به تنهایی فرمانروایی میکند. همسران اعضای مرد خاندان سلطنتی، رتبه و جایگاهشان را بر طبق رتبه و جایگاه همسرشان دریافت میکنند اما شوهران اعضای زن خاندان سلطنتی، به خودی خود صاحب لقب نمیشوند.
اگر جانشین ملکه یا پادشاه فقید زیر سن قانونی باشد، یک نماینده برای پادشاه یا ملکه آتی از سوی شاه قبلی معین میشود که تا وقتی فرمانروا به سن قانونی برسد، نایبالسلطنه او باشد و امور پادشاهی را ترتیب دهد.
از دیرباز، پادشاه به قلمرویی که فرمانروایی آن را بر عهده داشته، تشخص میبخشیده و نمادی برای پیوند مشترک بین کشورهایی بوده که در کنار یکدیگر، بریتانیا را تشکیل دادهاند. طبق قانون، پادشاه یا ملکه، رییس قوه مجریه، از ارکان قوه مقننه، رییس قوه قضاییه، فرمانده کل نیروهای مسلح و رییس عالی کلیسای انگلستان است.
در واقعیت اما او وظیفه زدن مهر تایید بر تصمیمات سیاسی را دارد و از طریق پارلمان بریتانیا، فرمانروایی میکند.
پادشاه میتواند پارلمان را فرا بخواند یا برچیند و رهبران حزب سیاسی را که در انتخابات نخستوزیری رأی میآورند، برای تشکیل دولت دعوت کند.

شاه در گذشته میتوانست در حالت «پارلمان معلق»، وقتی هیچ کدام از احزاب رأی کافی نیاورده باشند، برخی نظرات شخصی را برای انتخاب نخستوزیر دخیل کند اما در بریتانیای امروز از پادشاه یا ملکه انتظار میرود خود را در چنین مسالهای داخل نکند.
پادشاه بریتانیا همچنین رییس ملل مشترکالمنافع است که زمانی جزو مستعمرات پیشین بریتانیا بودند. ملل مشترکالمنافع عبارتند از آنتیگوآ و باربودا، استرالیا، باهاما، بلیز، کانادا، گرانادا، جاماییکا، نیوزیلند، پاپوآ گینه نو، سنت کیتس و نویس، سنت لوسیا، سنت وینسنت و گرنادینز، جزایر سلیمان و تووالو.
سلطنت در بریتانیا دیرپاترین نهاد در این کشور است که قدمت آن به خاندان پادشاهی ویلیام یکم، ملقب به ویلیام فاتح در سال ۱۰۶۶ میلادی و حتی به اگبرت، شاه وسکس در سال ۸۲۹، که معمولا به عنوان نخستین پادشاه انگلستان شناخته میشود، بازمیگردد.
فرمانروا در بریتانیا با عبارت «اعلیحضرت» خطاب قرار داده میشود.

بریتانیا با به پادشاهی رسیدن چارلز سوم وارد دوره جدیدی شد. پیش از این و در دورهای که ملکه الیزابت دوم بر تخت شاهی نشسته بود و طولانیترین دوره سلطنت در بریانیا شد، قلمرو او و جهان شاهد بزرگترین تغییرات در عرصههای مختلف بود: پیشرفتهای صنعتی، اقتصادی، اجتماعی، فنآوری و ....
الیزابت دوم، سلطنت در بریتانیا را با بر تخت نشستن خود، به دوران مدرن برد.
جهان و سلطنت در بریتانیا در دوره الیزابت دوم تغییرات شگرفی به خود دید. حتی اگر این تغییرات چندان آشکارا نباشد، میتوان گفت سلطنت در دوران الیزابت از قصر بیرون آمد و مردم هم به کاخها راه یافتند.
دیدار ملکه با مردم، اجازه بازدید از کاخ به عموم، برگزاری کنسرت پاپ در قصر باکینگهام، ضبط پادکستهای سلطنتی و حتی پرداخت مالیات بر درآمد که ملکه در نهایت به آن تن داد، همه رنگ و بویی از تحولاتی چشمگیر در دوران سلطنت او دارند. تغییراتی که گرچه او لزوما برای ایجاد آنها پیشقدم نبود اما با بیشتر آنها کنار آمد.
او در دوران سلطنتش، نخستوزیر بودن ۱۵ سیاستمدار، از وینستون چرچیل تا لیز تراس را شاهد بود. با بیش از یکچهارم رییسجمهوریهای ایالات متحده، پنج پاپ به عنوان رهبران کاتولیکهای جهان و صدها تن از سران کشورهای جهان از جمله نلسون ماندلا، رهبر آزادیخواه فقید آفریقای جنوبی و هزاران چهره سرشناس در جهان و همچنین بیش از دو میلیون «فرد عادی»، دیدار کرد.
او بیش از هر شهریار دیگری در تاریخ بریتانیا و شاید جهان، به دیگر کشورهای جهان سفر کرد. هر چند سال یک بار هم در سراسر بریتانیا سفر و با مردم دیدار کرد.
ملکه الیزابت به سگ، به ویژه سگ نژاد کورگی و اسب و پرورش این حیوانات بسیار علاقهمند بود.

او هرگز مصاحبه جنجالیای با رسانهها نکرد و آنچه را در معرض عموم به زبان میآورد، تا آنجا که میتوانست به کلیات محدود میکرد. او در پیامهای کریسمس ملت را بیواسطه خطاب قرار میداد.
ملکه الیزابت دوم در خلوت، فردی طناز و سریعالانتقال توصیف شده است اما در میان عموم مردم چیزی از این صفات پدیدار نبود.
الیزابت دوم، مانند پدرش جورج ششم و پدربزرگش جورج پنجم، قرار نبود بر تخت سلطنت بنشیند. گرچه او در زمان تولد، سومین در صف وارثان سلطنت بود اما طبیعتا انتظار میرفت عمویش که در آن زمان شاهزاده ولز بود، به زودی ازدواج کند و خود صاحب فرزندانی شود که وارث تاج و تخت شوند.
ملکه الیزابت دوم با نام الیزابت الکساندرا مری وینزور در ۲۶ آوریل ۱۹۲۱ در لندن به دنیا آمد. پدر و مادر او در بزرگ کردنش به او آسان گرفتند که این خود باعث به وجود آمدن پیوندی نزدیک و عاطفی میان آنها شد. پس از به دنیا آمدن خواهرش مارگارت در سال ۱۹۳۰، پیوندی عمیق بین دو خواهر برقرار شد که تا پایان زندگی مارگارت در سال ۲۰۰۲ ادامه یافت.

مادر و پدرش الیزابت، او را لیلیبت صدا میکردند.
در سال ۱۹۳۶، با مرگ پدربزرگ ملکه، جورج پنجم، هنگام آن رسید که عموی محبوب الیزابت، ادوارد هشتم بر تخت سلطنت بنشیند اما در بحرانیترین نقطه از سلطنت بریتانیا در قرن بیستم، ادوارد هشتم از پادشاهی بریتانیا صرفنظر و تاج و تخت را رها کرد تا به دنبال دلش برود و با ولیس سیمپسون، زنی آمریکایی که دو بار جدا شده بود و «از هر نظر برای او همسری نامناسب محسوب میشد»، ازدواج کند.
با عقب نشستن ادوارد هشتم، جورج ششم خجالتی که به لکنتزبان هم مبتلا بود بهرغم خواستهاش پادشاه بریتانیا شد و بر تخت سلطنت نشست. یکی از دلایل اصلی بیرغبتی او، باری بود که به ناچار بر دوش دختر ارشد او میافتاد. الیزابت در ۱۰ سالگی وارث پادشاهی در بریتانیا شد.
با آغاز جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹، الیزابت و مارگارت به انزوا رانده شده و به قلعه وینزور در بارکشر بریتانیا منتقل شدند تا در زیرزمین قلعه، از حملههای هوایی در امان بمانند. جایی که دو خواهر در باغچه سبزیجات میکاشتند و برای سربازان کشورشان لباس میبافتند.
ملکه الیزابت اما سابقه خدمت در ارتش را هم دارد. او در سن ۱۸ سالگی، بهرغم مخالفت پدرش در اداره کار ثبتنام کرد و یک دوره مکانیکی و تعمیرکاری خودروهای جنگی در شهر الدرشات در همپشر گذراند. تصاویری از او در حال تعمیر و راندن کامیون و باقی خودروهای سنگین و همچنین آمبولانس در لباس متحدالشکل نظامی ثبت شده است.

با پایان گرفتن مشارکت بریتانیا در جنگ جهانی دوم و فرا رسیدن «روز پیروزی»، الیزابت و مارگارت برای نخستین بار اجازه پیدا کردند تا با همراهی افسران گارد و پلیس، از کاخ باکینگهام خارج شوند و به خیل مردم شادمان در خیابانها بپیوندند.
این تنها باری بود که الیزابت توانست بدون آنکه شناخته شود با جمعیت عادی بُر بخورد و کنار آنها شادمانی کند. داستان این تجربه دو خواهر در فیلمی با نام «یک گردش شبانه سلطنتی»، ساخته سال ۲۰۱۵، به تصویر کشیده شده است.
الیزابت در آن زمان فیلیپ مونتباتن، همسر آیندهاش را ملاقات کرده بود. فیلیپ پنج سال از او بزرگتر بود و از خواستگاران طراز اول الیزابت نبود؛ پدر و مادرش سعی کردند الیزابت را از ازدواج با او منصرف کنند. حتی خدمه قصر به فیلیپ رو ترش میکردند چرا که گرچه در خاندانی سلطنتی به دنیا آمده بود اما در زمان آشنایی با الیزابت، پولی در بساط نداشت؛ کف کفشهایش سوراخ بود و هنگامی که آخر هفته برای دیدار با او میآمد، با خودش لباس اضافه نمیآورد. خاندان او هم چندان خوشنام نبودند. خواهر فیلیپ با یک «آلمانی نازی» وصلت کرده بود.
الیزابت، تابستان ۱۹۴۶، درخواست فیلیپ برای ازدواج را پذیرفت.
الیزابت و فیلیپ، که به او شهروندی بریتانیایی اعطا شده بود، در نوامبر ۱۹۴۷ در کلیسای وستمینستر ازدواج کردند.

چارلز سوم، فرزند اول او و پادشاه کنونی بریتانیا، یک سال پس از عروسی به دنیا آمد. بعد از او شاهدخت آن، در سال ۱۹۵۰ و دو فرزند دیگر الیزابت، اندرو و ادوارد، با فاصله بیشتر و به ترتیب در سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۶۴ به دنیا آمدند.
هنگامی که خبر درگذشت پدرش، جورج ششم به الیزابت رسید و اینکه او ملکه بریتانیا شده است، فورا سفرش به کنیا را رها کرد و به بریتانیا بازگشت. او در آن زمان ۲۵ سال داشت و سالها بعد درباره این واقعه گفت که تقریبا تمرینی برای سلطنت نداشته چون پدرش بسیار زود درگذشته بود.
در ژوئن ۱۹۵۳، خیل مردم برای تماشای تاجگذاری الیزابت دوم به لندن بارانی سرازیر شدند.
مراسم تاجگذاری او بهرغم مخالفت اولیه وینستون چرچیل، اولین نخستوزیر ملکه، با پخش آن از تلویزیون، در نهایت پخش شد. در آن زمان تنها ۲/۵ میلیون نفر در بریتانیا تلویزیون داشتند. پس ۴۰ درصد جمعیت بریتانیا، معادل تقریبا ۲۰ میلیون نفر، در اتاق پذیرایی خانهها جمع شدند تا مراسم تاجگذاری را تماشا کنند. ۱۲ میلیون نفر با رادیو به آن گوش کردند.
هزینه مراسم تاجگذاری ۱/۵۷ میلیون پوند، معادل ارزش ۴۷ میلیون پوند امروز بود. هشت هزار مهمان و ۴۰ هزار ارتشی در رژه شرکت داشتند.
برای بریتانیا که تازه از زیر بار جنگ جهانی دوم قد راست میکرد، بر تخت نشستن ملکهای جوان، نوید دورانی تازه و شکوهمند بود.

کمکم اما ورق برگشت و حالوهوای محترمانه برای ملکه، تغییر کرد. مردم شروع به پرسیدن سوالهایی درباره جایگاه سلطنت در جهان مدرن کردند. آنچه جدیت و وظیفهشناسی ملکه توصیف میشد هم برای توجیه ریختوپاش خاندان سلطنتی کافی نبود.
این تغییرات در دیدگاه مردم با بازبینی دوباره جایگاه بریتانیا در جهان، افول شرایط اقتصادی بهویژه عقبنشینی امپراطوری بریتانیا همراه بود؛ مستعمرات بریتانیا در آفریقا و کارائیب به تدریج و اغلب بیسر و صدا استقلال یافتند.
بین سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۶۵، شمار جمعیت افرادی که در مستعمرات بریتانیا زندگی میکردند از ۷۰۰ میلیون نفر به پنج میلیون نفر رسید.
در داخل، گزارشی از نظر الیزابت دوم درباره ۱۵ نخستوزیری که در دوران سلطنتش به خود دید وجود ندارد اما همواره گمان میرود او رابطه چندان حسنهای با مارگارت تاچر، نخستین نخستوزیر زن بریتانیا، ملقب به «بانوی آهنین» نداشت.

با رسیدن به سنین میانسالی، ملکه فکر میکرد آردش را بیخته و الکش را آویخته است. سه فرزند از چهار فرزند او ازدواج کرده بودند و به باور خودش به پایان دوران سلطنتش نزدیک میشد اما بر خلاف تصور او، خاندان سلطنتی در دهه ۹۰ میلادی چنان دستخوش تلاطم شد که از زمان رها کردن تخت سلطنت از سوی ادوارد هشتم تا آن وقت، سابقه نداشت. ازدواج فرزندان الیزابت دوم، یکی پس از دیگری، پایان یافت.
اول شاهدخت آن طلاق گرفت و سپس اندرو از همسرش سارا فرگوسن جدا شد. بدتر از همه، ازدواج چارلز سوم، ولیعهد در آن زمان، با همسرش شاهدخت دایانا، محبوب مردم، به سراشیبی سقوط لغزید.
بدترین بحران برای خاندان سلطنتی بریتانیا اما در پی مرگ ناگهانی دایانا در تصادفی در پاریس در ۳۱ اوت ۱۹۹۷ رخ داد.
با مرگ او، موج عظیمی از سوگواران انگشت انتقاد را به سمت ملکه نشانه رفتند چرا که او پس از شنیدن خبر مرگ دایانا، روزها قلعه بالمورال در اسکاتلند را ترک نکرد و در نهایت رسانهها با تیترهایی همچون «آیا اصلا برایشان اهمیتی دارد؟» و «ملکه زمانی که کشور به او نیاز دارد کجاست؟»، او را ناچار به بیرون آمدن از لاکش کردند.

واکنش کاخ باکینگهام به مرگ دایانا با مخالفت اولیه با نیمه برافراشتن پرچم بریتانیا بر فراز کاخ باکینگهام، با این بهانه که ملکه در کاخ نیست و برافراشتن پرچم در غیاب او ممکن نیست، در چشم مردم، بیرحمی و بیاعتنایی به مرگ دایانا محسوب شد.
همچنین سوالاتی درباره اینکه آیا او اصلا در مراسم تدفین عروس سابق خود شرکت خواهد کرد یا نه، مطرح شد. ملکه در نهایت یک روز پیش از تشییع جنازه دایانا به لندن بازگشت. او با ارائه یک سخنرانی، غائله را خواباند. ملکه، دایانا را «انسانی استثنایی و مستعد» توصیف کرد.
سالهای آخر سلطنت ملکه الیزابت دوم اما پرآشوب بود و با بدنامیها و رسوایی پیرامون زندگی اندرو، که فرزند محبوب ملکه نیز خوانده میشد، گره خورد.
گزارشهایی از رابطه جنسی او با دختری ۱۷ ساله در گذشته بیرون آمد. اندرو در نهایت از انجام وظایف سلطنتی کنار گذاشته شد. از سوی دیگر، جدا شدن هری، فرزند چارلز سوم و مگان، همسر آمریکایی او از خاندان سلطنتی و مهاجرت آنها به کالیفرنیا نیز این خانواده را بار دیگر دچار تلاطم کرد.

شاهزاده فیلیپ، همسر مکله الیزابت، در تابستان ۲۰۲۱ و چند هفته پیش از تولد ۱۰۰ سالگی، جان سپرد. او از سالها پیش از مرگش، از انجام تکالیف سلطنتی معاف شده بود.
مراسم هفتادمین سالگرد سلطنت الیزابت دوم در ژوئن ۲۰۲۲، تنها بیش از سه ماه پیش، با شکوه هر چه بیشتر برگزار شد. وضعیت سلامتی ملکه در آن زمان خوب نبود و تنها برای دقایقی بر بالکن کاخ باکینگهام حاضر شد و ضمن تماشای رژه هوایی، برای خیل جمعیت پایکوبان دست تکان داد.
او بیشتر جشن را از تلویزیون نگاه کرد.
دو روز پیش از مرگ ملکه، بوریس جانسون، نخستوزیر سابق بریتانیا از سمت خود کنار رفت و لیز تراس، جانشین او و پانزدهمین نخستوزیری شد که ملکه الیزابت در ایام سلطنتش دید.
تراس برای دیدار با ملکه الیزابت راهی قلعه بالمورال در اسکاتلند شد. دیدار با تراس، آخرین تکلیف سلطنتی ملکه الیزابت دوم بود.
دفتر عمر ملکه الیزابت دوم روز چهارشنبه، هشتم سپتامبر (۱۷ شهریور) ساعت ۱۸:۳۰ به وقت محلی، بسته شد.