حذف «تیک آبی» توییتر و باقی قضایا؛ ایلان ماسک از جان توییتر چه میخواهد؟
با شروع حذف تیک آبی توییتر از کنار اکانت کاربران، تیک آبی اکانت کریستیانو رونالدو هم حذف شد. رونالدو بیشترین تعداد فالوئر را میان ورزشکاران دارد اما پس از اعمال تغییرات ایلان ماسک، تیک آبیاش در توییتر حذف شد. این اتفاق در میان ایرانیها، برای مهدی طارمی و حسین ماهینی هم افتاد.
۲۴ آوریل، سالروز نسلکشی ارامنه، آغاز دورهای از یادبود آن است که طی روزهای پس از آن ادامه مییابد؛ یادآوری واقعهای که در آن دولت عثمانی ۱/۵ میلیون ارمنی را قتلعام کرد.
با وجود گذشت ۱۰۸ سال از این کشتار بزرگ اما هنوز نسلکشی ارامنه به پایان نرسیده چرا که دولت ترکیه مدام بر پروژه انکار این نسلکشی سوار است و انکار نسلکشی، پرده آخر نسلکشی است.
از سوی دیگر آذربایجان هم به پشتگرمی ترکیه همچنان بر طبل نسلکشی دوباره میکوبد و تهدید و جنایت دولت این کشور علیه ارمنیها تمامی ندارد.
یادداشت منتشر شده در تایم به قلم توماس بکر، از محققان ارشد دانشگاه شبکه حقوق بشر را درباره این موضوع، در زیر بخوانید. بکر در سال ۲۰۲۲ سه بار با کمیتهای حقیقتیاب متشکل از دانشگاهیان، وکیلان، محققان و دانشجویان این دانشگاه و دیگر دانشگاهها و پروژهها، روانه ارمنستان شد.
از سال ۱۹۱۵ بدین سو، ۲۴ آوریل یادبود سالروز نسلکشی ارامنه بوده است اما امسال این یادبود جور دیگری بود: در سال ۲۰۲۳، همچنان جنایاتی در حق ارمنیها روا داشته میشود که جهان بیتفاوت به نظاره آنها نشسته است.
طی سال ۲۰۲۲، ارمنیها قربانی نقص عضو، ناقصسازی جنسی، نابودی فرهنگی و انسانزدایی بودهاند و در بیم حملهای دوباره زندگی کردهاند.
در چنین وضعیتی، ارمنستان به بحرانی انسانی دچار شده؛ آذربایجان خانوادهها و محمولههای غذا و دارو را از مرز ارمنستان برمیگرداند. اقدامی که با محکومیت دیوان کیفری بینالمللی و همچنین وزارت امور خارجه آمریکا روبهرو شده است.
تهدید جان ارمنیها در سپتامبر ۲۰۲۰ بار دیگر از سر گرفته شد. آذربایجان به منطقه ناگورنو-قرهباغ حمله کرد. منطقهای محل مناقشه که بیشتر ساکنان آن ارمنیاند اما از نظر بینالمللی، بخشی از آذربایجان شناخته میشود که منشا این شناخت جهانی هم مرزکشی اتحاد جماهیر شوروی است که زمانی بر این منطقه حاکم بوده است.
اقدام آذربایجان آغاز جنگی ۴۴ روزه بود که بیش از شش هزار و ۵۰۰ تن در آن کشته و دهها هزار تن آواره شدند. با اعلام آتشبس در دسامبر ۲۰۲۰، آذربایجان کنترل قسمت اعظم ناگورنو-قرهباغ را بر عهده گرفت.
در چشم جهان، درگیری آذربایجان و ارمنستان پس از ۴۴ روز تمام شد اما:
طبق مشاهدات نگارنده طی سه سفر به ارمنستان با کمیته حقیقتیاب، آزار ارمنیها در منطقه ناگورنو-قرهباغ با کشتار تبعیضآمیز، شکنجه و بازداشتهای خودسرانه به دست آذربایجان و با مصونیت عاملان آن انجام میگیرد.
در ماه مارس ۲۰۲۲، کمیته حقیقتیاب مذکور، شواهدی از بمباران تازه ساختمانها، خانهها، یک گورستان و مناطق توریستی ارمنستان ثبت کرد.
این کمیته در راهروی مدارسی قدم زد که نقاشی کودکان از خانههای آتشگرفتهشان به دیوارهایش چسبانده شده بود. روی دیوارها، دستورالعملهایی برای کودکان برای شناسایی بمب خوشهای و دیگر بمبهای خنثینشده هم چسبانده شده بود.
تکاندهندهترین سند، ویدیویی بود که زنی پیش از فرار از روستایش، از سلاخی (سر بریدن و قطع عضو) همسایگانش به دست سربازان آذربایجانی ضبط کرده بود.
کمیته حقیقتیاب همچنین با قربانیان شکنجه و خانوادههای آواره دیدار کرد و باید طی این دیدارها هوشیار میبود چرا که سربازان آذربایجانی در مرز ارمنستان دیدهبانی بنا کرده بودند و به هر کسی که در تیررسشان بود شلیک میکردند.
اینها همه در حالی است که آمادگی (برای نسلکشی)، تعقیب و آزار، انسانزدایی و انکار، هر یک، مرحلهای از نسلکشی محسوب میشود؛ موردی که دیدبان نسلکشی را بر آن داشته هشدار نسلکشی درباره کشتار ارمنیها به دست نیروهای آذربایجان صادر کند.
جامعه بینالملل از جمله آمریکا هم زنگ هشدار را به صدا درآورده است.
مقامهای ایالات متحده، در جریان جنگ ۴۴ روزه نیز خواستار قطع کمک اقتصادی به آذربایجان شده بودند اما آذربایجان از زیر جرایمی که در آن جنگ مرتکب شده بود قسر در رفت و جامعه بینالملل نتوانست این کشور را پاسخگو کند.
جو بایدن، رییسجمهوری آمریکا، دو سال پیش نسلکشی ارامنه را به رسمیت شناخت و قول پیگیری و حمایت داد.
اگر قرار باشد نه فقط پای کلام که پای عمل هم در میان باشد، دولت آمریکا باید وارد میدان شود و حملات آذربایجان به ارمنیها در ناگورنو-قرهباغ را تقبیح و متوقف کند.
آنانی که جنایت فاحش در حق ارمنیها مرتکب شدند باید پاسخگوی اعمالشان باشند.
یکی از مسایلی که مدام در مصاحبه کمیته حقیقتیاب با ارمنیها مطرح شد این بود که ساکنان ناگورنو-قرهباغ مصرانه میگفتند جنایاتی که شاهد آن بودند بخشی از کارزاری بزرگتر برای پاکسازی ارمنیها از آن منطقه است. ممکن است برخی هشداردهنده بودن چنین ادعاهایی از سوی مردم را رد کنند اما اظهارات مقامهای بلند پایه آذربایجان از چیز دیگری حکایت میکند.
طی یک دهه گذشته، مقامهای آذربایجان به همان زبان و بیانی که در هولوکاست و نسلکشی روآندا استفاده میشد متوسل شدهاند و ارمنیها را «تومور سرطانی»، «مرضی نیازمند درمان» و ... خواندهاند.
در موردی تازه، الهام علیاف، رییسجمهوری آذربایجان، تهدید کرد که ارمنیها را «مثل سگ فراری میدهد» و آنها را «شفا میدهد» چون به ویروسی مبتلایند که به جانشان نفوذ کرده است.
از سوی دیگر تهدیدات آذربایجان درباره تصرف ارمنستان از زمان سر کار آمدن الهام علیاف هم نگرانکننده است.
به گفته او هدف آذربایجان «حذف کامل ارمنیهاست».
او به صراحت گفته که ارمنیها حق زندگی در منطقه ناگورنو-قرهباغ را ندارند.
علیاف همچنین گفته که ایروان، پایتخت ارمنستان، سرزمین تاریخی آذربایجانیهاست و آنها باید به آن برگردند و بازگشت به آن را «هدف سیاسی و استراتژیک» آذربایجان عنوان کرده است.
او اخیرا گفته بود ارمنیها روزی از خواب برمیخیزند و میبینند که پرچم آذربایجان بر فراز سر آنها به اهتزاز درآمده است.
جنگ اوکراین از زمان آغاز آن تاکنون پوشش خوبی در رسانههای دنیا داشته که اغلب در مقایسه با پوشش دیگر جنگهایی قرار میگیرد که پای آنها چندان به رسانههای جهان باز نشد اما از سوی دیگر چنین پوششی به سطحی بودن برخی تحلیلها انجامیده که در نهایت ممکن است بیشتر مخرب بوده باشد تا مفید.
وبسایت کانورسیشن در مقالهای تحلیلی و انتقادی به یکی از این دست تحلیلهای نادرست و رایج درباره جنگ اوکراین پرداخته است:
جنگ اوکراین مدام با جنگ جهانی اول مقایسه میشود و این مقایسهای است که از دهان سیاستمداران، روزنامهنگران، تحلیلگران و نظامیان درمیآید.
پوشش اخبار جنگ اوکراین طی ماههای گذشته (فصل زمستان) بر نبرد سربازان اوکراینی در سنگرهای گلآلود شهر باخموت استان دونتسک و مقایسه تلفات روسیه در جنگ اوکراین با در جنگ جهانی اول، متمرکز بوده است.
البته تعجبی ندارد که کارشناسان جنگ اوکراین به مقایسه با زمان جنگ جهانی روی آوردهاند، مشاهده جنگی ویرانگر، آن هم در این ابعاد، حافظه فرهنگی جامعه غرب را تکان داده است. مشکل این است که مقایسه این جنگ با جنگ جهانی اول، کمکی به درک ماجرا نمیکند.
بیشتر این جنس مقایسهها بر ذات غیرمدرن آنچه در میدانهای جنگ در اوکراین میگذرد تاکید دارد و در نتیجه مدرن بودن آنچه در جریان است را نادیده میگیرد.
چنین مقایسههایی، حتی در همان یک مورد نبرد در باخموت، قدرت احتمالی روسیه را دست کم و تفاوت بین نیروهای روسیه و اوکراین را دست بالا میگیرد؛ از آن مهمتر با چنین مقایسههای تاریخی نابجایی، مردم از حقیقت وحشت و خشونتی که در این جنگ جریان دارد گسسته میشوند و آن را درک نمیکنند.
جنگ مدرن و غیرمدرن
مقایسههایی که بر طبیعت خشن نیروهای نظامی روسیه، شکست ظاهری، بیرحمی و بیمنطقی ژنرالهای روس تاکید دارد بیشمار است؛ در مقایسه جنگ اوکراین با جنگ جهانی اول هم، این جنگ مدرن محسوب نمیشود، بلکه نماد یک جنگ صنعتی ابتدایی است که متعلق به یک سده پیش است.
شاید یکی از دلایل آن غیرمدرن به نظر رسیدن جنگ جهانی اول، کند پیش رفتن آن باشد؛ چون انتظار میرود جنگهای این دوره و زمانه (احتمالا مدرن)، پرشتاب باشد.
در جنگهای امروزی و مدرن پهپادها و ابزار و ادوات جنگی دارای فناوری را در خبرها میبینیم ولی از آن سو پیشرفت آنچنانی در جبهه جنگ نمیبینیم. به جای آن تصاویر جبههها و اخبار تلفات را میبینیم.
برنامهپردازان نظامی غربی به جنگهای کوتاه علاقهای وسواسگونه دارند و یک دلیل آن این است که در نظر آنها با فناوری مدرن جنگ را پرشتاب پیش میرود و زودتر نتیجه میدهد.
جنگ در اوکراین، جنگی مدرن است و تنها دلیلی که پرشتاب پیش نمیرود شرایط و وضعیت آن است که در آن هیچکدام از طرفین جنگ نمیتوانند طرف دیگر را از میدان به در کنند.
دست کم گرفتن اهداف روسیه در زمین اوکراین
یکی از پیامدهای مخرب مقایسه نابجای جنگ اوکراین با جنگ جهانی اول، این است که تلاش روسیه در رسیدن به آنچه در اوکراین به دنبال آن است، نادیده گرفته میشود.
آن وجه غیرمدرنی که به این جنگ نسبت داده میشود فقط درباره خود جنگ نیست بلکه به سبک و سلوک جنگی روسیه هم اشاره دارد؛ اگرچه تاکتیک جنگی و عملیاتی روسیه طی ماههای گذشته (زمستان) تاثیرگذار و موفقیتآمیز نبوده، اما مقایسه تاکتیک روسیه در این نبرد با تصاویر کلیشهای جنگ جهانی اول، بستری که جنگ اوکراین در آن رخ داده را در نظر نمیگیرد.
تاکتیک روسیه در جنگ اوکراین البته پر از اشتباه است ولی درقالب جنگی که سریع و با نیروی نظامی اندک شروع شد و با در نظر گرفتن رابطه بین سیاستمداران روس و ایدئولوژی حاکم بر کرملین، منطق خاص خودش را دارد.
با مقایسه جنگ اوکراین با جنگ جهانی اول در سطح عملیاتی و تاکتیکی، افراد قدرت روسیه در دستیابی به آنچه میخواهد را دست کم خواهند گرفت، نیروی نظامی این کشور در چینش میدان جنگ را به سخره میگیرند بدون اینکه متوجه باشند که چطور همین تاکتیکها، بر تاکتیک اوکراین را که «مدرنتر» توصیف میشود، بار سنگینی تحمیل میکنند.
با مقایسه نابجا و تاکید بر شکست و موفقیت روسیه در میدان جنگ و نگاه به شکست و موفقیت در میدان نبرد از دریچه یک نگاه کلیشه جنگ جهانی اول، تفسیر روسیه از موفقیت سیاسی و راهبردی نادیده گرفته میشود؛ چون اگرچه تصرف کییف و از دست ندادن خرسون دلخواه کرملین است، پرسش اصلی این است که رهبران روسیه چه درکی از جنگ اوکراین دارند؟ آیا برای کرملین این جنگ واقعا جنگ با اوکراین است یا غرب و تنها در زمین اوکراین اسن که روسیه غرب را به نبرد فراخوانده؟
میدان نبرد، راهبرد و موفقیت سیاسی در یک جنگ اگرچه با هم مرتبطند اما رابطه آنچنان راهدستی ندارند و بنا بر همین منطق، ممکن است ارزیابی فعلی ازشرایط جنگ در اوکراین (که در شرق اوکراین به ایستایی دچار است) اتفاقا به مذاق کرملین خوش بیاید.
ارائه تصویر مخدوش از حقیقتی زشت و عریان
در یک نگاه کلی و در نظر عموم، جنگ اوکراین بازگشت بربریت اوایل قرن بیستم و آیینه جنگی است که ولادیمیر پوتین و کرملین به راه انداختهاند، جنگی که آیینه مدرنیت عصر حاضر نیست و در نباید در سال ۲۰۲۳ راه میافتاد.
اما چنین تصوری گمراهکننده و خطرناک است و با جدا کردن اوکراین از زمانه حاضر و مدرن، این کشور را به انزوا میراند و جنگی که در آن به راه افتاده را در چشم جهان بیگانه میکند.
آنچه در اوکراین میگذرد، یک نمایش ترسناک تاریخی نیست. بلکه چهره کریه جنگ مدرن در تمام هیات و ابعاد آن است.
جامعه غربی طی دهههای گذشته، از اینکه در جنگ مدرن چه روی میدهد گسسته شده و درباره آن ناآگاه است؛ حال آنکه جنگ اوکراین، در حقیقت آیینه روبهروی چشم جهان گرفته تا چهره جنگ مدرن را به دنیا نشان دهد.
این گفته به آن معنی نیست که غرب و نیروهای غربی طی نیمقرن گذشته در جنگ مدرنی درگیر نبودهاند؛ البته که بودهاند، اما بیشتر این جنگها در سطحی کوچکتر رخ داده که به استثنای نبردهای بالکان در دهه ۹۰ میلادی، در این سوی مرزهای غرب اتفاق افتاده است و پوشش جوامع و قدرتهای غیرغربی از آن جنگها محدود بوده است.
حالا که چنین جنگهایی به در «خانه غرب» رسیده و پای آن به اروپا باز شده، چشم غرب هم رو به هزینههای جنگ مدرن گشوده شده است.
۱۲ آوریل ۲۰۲۳ (۲۳ فروردین ۱۴۰۲) بود که سر و کله بئاتریس فلمینی از زیر زمین پیدا شد ...
نه! او نمرده بود. فقط از تاریخ ۲۱ نوامبر ۲۰۲۱، ۵۰۰ روز را به اختیار و انتخاب خودش در عمق ۷۰ متری زمین و در غاری در انزوا گذرانده بود.
بئاتریس فلمینی، کوهنورد حرفهای، ۴۸ ساله بود که پا به غار گرانادا، واقع در جنوب اسپانیا گذاشت و ۵۰ ساله از آن خارج شد.
فلمینی تعریف کرد وقتی به دنبال او آمدند چرت میزده و با خودش فکر کرده مگر اتفاقی افتاده؟! او اصلا فکر نمیکرده ۵۰۰ روز از ۲۱ نوامبر ۲۰۲۱، روزی که غارنشین شد، گذشته باشد!
او در حالی که چشمانش به نور حساس شده بود و عینک آفتابی به چشم داشت، از غار بیرون خزید.
رفتن و آمدن فلمینی برای خود او در چشم بر هم زدنی بوده است. او تاکید کرد که در غار درک از گذر زمان را به سرعت از دست داده است.
فلمینی که این تابآوری ۵۰۰ روزه را مدیون کوهنورد بودن است، گفت که حواسش کاملا به افکار، احساسات و آنچه به خودش میگفته (بله گاهی با خودش حرف میزده!) بوده و البته لحظات بعضا دشواری را هم از سر گذرانده.
او گفت که با خودش خیلی خوب کنار آمده.
فلمینی که تناسب اندامش را هم در غار حفظ کرده، طی مدت ۵۰۰ روز، ۶۰ کتاب خوانده و با دو دوربین، وقایع و تجربیاتش را ثبت کرده است.
او پیش از ورود به گرانادا به تیمش گفته بود تا روز پانصدم از غار بیرون نخواهد آمد و گفته بود نمیخواهد بداند در دنیای خارج چه میگذرد و برای او خبری نیاورند؛ حتی اگر آن خبر، خبر مرگ عزیزی باشد.
فلمینی عزمش را جزم کرده بود تا ۵۰۰ روز تمام در غار بماند.
او گفت که دیدن خورشید و نور برایش هیجانی به همراه نداشته چون زمان چنان سریع گذشته که انگار همان لحظه وارد غار شده و دلتنگ نور و خورشید نبوده که در این باره «راست» میگوید.
او در پاسخ به سوال خبرنگارانی که از لبخند گوش تا گوش او در حین خروج از غار حیرتزده بودند و از او میپرسیدند چطور میتواند اینقدر خوشحال باشد، گفت: «احساس شما چه میبود اگر آرزویی داشتید و به آن میرسیدید؟ نکند گریه میکردید؟!»
اما سوال آن خبرنگاران از فلمینی فقط سوال آنها نیست. بیشتر آنانی که از داستان فلمینی خبردار شدهاند هم میخواهند بدانند او چطور ۵۰۰ روز در یک غار دوام آورده؟ اصلا چطور ممکن است کسی در آن وضعیت زمان برایش سریع بگذرد و اصلا نفهمد آن ۵۰۰ روز کجا رفته؟
وبسایت کانورسیشن در مقالهای به همین سوال پرداخته است:
یک سال و نیم تنها در یک غار! این ممکن است کابوس بسیاری باشد اما برای بئاتریس فلمینی، با لبخندی به پهنای صورت تمام شد. او پس از خروج از غار گفت که فکر میکرده زمان بیشتری برای تمام کردن کتابش داشته باشد.
فلمینی در آن ۵۰۰ روز تقریبا هیچ تماسی با دنیای بیرون نداشت. او تجاربش را برای کمک به فهم «انزوای محض» با دانشمندان در میان گذاشت.
یکی از تجارب پررنگ فلمینی این بود که زمان سیال است و بیشتر خصوصیات شخصی فرد و افراد دور و بر او به زمان معنا میدهند تا حرکت عقربهها و رقص آونگها به راست و چپ.
وقتی فلمینی آنچه را به او گذشته بود روایت میکرد، چندین بار تاکید کرد که به سرعت گذر زمان را از دست داده و این آنچنان بارز بود که وقتی تیم او دنبالش رفتند، شگفتزده شد که زمان با چنین سرعتی گذشته است و گمان میکرد فقط حدود ۱۶۰ روز در غار بوده باشد.
گذر زمان چطور از دست فلمینی در رفت؟
اعمال، احساسات و تغییرات در محیط میتوانند تاثیر قدرتمندی بر درک و هضم زمان در ذهن فرد بگذارند.
برای بیشتر افراد، طلوع و غروب آفتاب شروع و پایان روز است و ساعات کاری و دورهمیهای دوستانه و ... است که گذر زمان را رقم میزند.
اما در ظلمات یک غار در زیر زمین، بدون همنشین و مصاحب، بسیاری از علایم گذر زمان ناپدید میشود و به این ترتیب تمرکز فلمینی هم بیشتر متمرکز بر فرآیند روانشناختی رصد زمان شده.
یکی از راههایی که انسان با آن گذر زمان دستش میآید، خاطرات است. اگر ما انسانها ندانیم کاری را برای چه مدت انجام دادهایم، از شمار خاطراتی که از انجام آن کار ثبت کردهایم، گذر زمانی که صرفش کردهایم دستمان میآید و هر چه خاطرات بیشتری از یک واقعه یا دوره ثبت کرده باشیم، آن واقعه و آن دوره را کشدارتر میبینیم.
این است که روزهای شلوغ و هفتههای لبالب از وقایع جدید و هیجانانگیز اغلب طولانیتر به خاطر سپرده میشوند تا هفتهها و روزهای یکنواختی که در آنها چیز خاصی رخ نداده است.
در مورد بئاتریس فلامینی، غیاب ارتباطات اجتماعی در کنار نبود اطلاعات درباره خانواده و مسایل روز (مثلا جنگ اوکراین و قد برآوردن جهان از زیر بار کرونا) ممکن است شمار خاطراتی که طی انزوا برای او رخ داد را به شدت محدود کرده باشد. خود او گفته: «من هنوز در ۲۱ نوامبر ۲۰۲۱ گیر کردهام و هیچ چیز از جهان نمیدانم.»
از دست رفتن زمان، طویل بودن دوران غارنشینی برای فلمینی را هم تحت تاثیر قرار داد. در دنیای خارج، هیاهوی زندگی مدرن و فشار اجتماعی برای هدر ندادن وقت، بسیاری از انسانها را در وضعیت مداوم استرس داشتن درباره زمان قرار داده. در چنین جهانی و برای بزرگسالان، تیکتاک ساعت، مقیاس بازدهی و موفقیت است.
برای همه همانطوری خواهد بود که برای فلمینی؟
فلمینی نخستین فردی نیست که درکش از زمان با تغییر محیط، عوض شده است.
میشل سیفر، دانشمند فرانسوی هم تجارب مشابهی را از سر گذرانده. سیفر هم وقتی برای یک پروژه غارگردی و اکتشاف دو تا شش ماهه در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی غارنشینی کرد، از چنین تجاربی خبر داد.
از دست رفتن زمان همچنین یکی از مشخصههای پررنگ دوران قرنطینه همهگیری کووید-۱۹ بود و در موردی پیشین هم، کودکان و بزرگسالانی که در زمان جنگ سرد در پناهگاههای هستهای و به منظور انجام تحقیقات در انزوا به سر برده بودند، به تجاربی شبیه به تجارب فلمینی اشاره کرده بودند.
غار، پناهگاه هستهای، زندان و همهگیریهای جهانی، همه دو مشخصه دارند که موجب میشود زمان از دست افراد خارج شود: یک این که ما را از تماس با دنیای بیرون محروم میکنند و دو این که ما را به انزوا میرانند.
در آن ۵۰۰ روز، زمان برای فلمینی تا ابد ادامه داشت. نه قرار کاری داشت و نه هیچ قرار دیگری که بخواهد با عجله به آنها برسد. از تقویمی هم که بخواهد قرار ملاقاتی در آن یادداشت کند، خبری نبود.
این بود که در آن ۵۰۰ روز، فلامینی با سرعت خودش پیش رفت. میتوانست هر زمان که میخواست بخورد، هر وقت خواست بخوابد، کتاب بخواند و بنویسد. سرش را با نقاشی گرم و تجربههایش را ثبت کرد و تمام اینها، گذر زمان را برای او بیمعنا کرد.
با چنین تجربهای، اختیار ساعات بیولوژیک خواب، تشنگی و هاضمه هم از دست عقربههای ساعت گرفته شد و در نتیجه فلمینی توجه کمتری به گذر زمان کرد که در نهایت موجب شد او وقت را به کلی از دست بدهد.
ممکن است تلاش فلمینی برای این که حتما چالش ۵۰۰ روزهاش را به ثمر برساند هم در توانایی او برای رها کردن زمان موثر بوده باشد. فلمینی با پای خودش به داخل غار رفت و اگر میخواست از آن بیرون بیاید هم هیچکس مانع او نمیشد.
اما برای افرادی که بهرغم میل خودشان به انزوا رانده میشوند، زمان میتواند خود به یک زندان تبدیل شود. اسیران جنگی و زندانیان، درباره گذر زمان به وسواس گرفتار میشوند؛ پس به نظر میرسد که انسان تنها زمانی که بر زمان سلطه دارد و اختیاردار آن است میتواند از گذر آن چشمپوشی کند.
آزمون فلمینی برای پشت سر گذاشتن تجربه خزیدن به زیر زمین ممکن است جذاب به نظر برسد اما زندگی زیرزمین واقعا برای هر کسی نیست و بقا در آن، مستلزم درجه بالایی از قدرت و تابآوری ذهنی است.
اگر شما توانایی آن را دارید که حین وقوع ناملایمات زندگی خوددار و خونسرد بمانید، باور دارید که میتوانید به رفتارتان مسلط باشید و میتوانید به راحتی در افکار خودتان غوطهور شوید، غارنشینی ممکن است برای شما جواب بدهد، اما راههای سادهتری هم وجود دارد: اگر نوتیفیکیشنهای موبایل را غیرفعال و قرارهای تقویمتان را لغو کنید، ممکن است بدون نیاز به خزیدن به داخل غار، بتوانید چند صباحی، در زمانی مختص به خودتان گم شوید.
وقتی صحبت از پرجمعیتترین کشور جهان می شود، چین، این غول اقتصادی به ذهن اکثر افراد خطور میکند. اما آیا چین هنوز پرجمعیتترین کشور جهان است؟
■
کوچههای رنگارنگ و مملو از جمعیت، تصویر کسانی که روی سقف ترنها نشستهاند، هیاهوی تمام نشدنی بازارهای سنتی، رودخانههای «شفابخش»، هند سرزمین خدایان، سرزمین بارشهای موسمی و ادویهها، با پیشینه طولانی مبارزه مردمانی فقیر برای رسیدن به استقلال و حفظ آن. مردمانی در تلاش برای بهبود شرایط اقتصادی، مدرن شدن و عبور از سنتهای تنیده در تعصب ...
طبق پیشبینی سازمان ملل، در ماه آوریل سال جاری، هند با جمعیتی بیش از ۴/۱ میلیارد شهروند، چین را پشت سر گذاشته و به پرجمعیتترین کشور جهان تبدیل میشود.
با وجود کاهش نرخ زاد و ولد در سالهای اخیر، ۷۵ درصد جمعیت این کشور (۱/۱ میلیارد نفر) را نیروی کار تشکیل میدهد. بنا بر استدلال برخی سیاستگذاران هند، این مزیت «برآمد جوانی جمعیت»، میتواند برگ برنده موفقیت اقتصادی این کشور باشد.
این در حالی است که جمعیت چین در حال پیر شدن است و در سال ۲۰۲۲، برای اولین بار طی ۶۰ سال گذشته، جمعیت این کشور کاهش یافته است. رشد اقتصادی چین که از سال ۱۹۷۸ به طور متوسط ۱۰درصد در سال افزایش یافته بود، اکنون در سال ۲۰۲۲ تنها سه درصد بوده است و بر اساس برآوردهای پکن، میزان تولید ناخالص داخلی در سال جاری برای این کشور پنج درصد خواهد بود.
اما آیا در این شرایط هند میتواند با بهرهمندی از نیروی کار بالقوه خود و چالشهای اقتصادی چین، به قدرت اقتصادی بدل شود؟ یا اینکه برآمد جوانی جمعیت پاشنه آشیل اقتصاد هند خواهد بود؟
برای پاسخ به این پرسش، سایت انگلیسی شبکه خبری الجزیره در گزارشی با تعدادی از کارشناسان اقتصادی گفتوگو کرده است.
ماهش ویاس، مدیر اجرایی مرکز نظارت بر اقتصاد هند در شرکت تحقیقات داده مستقر در بمبئی، افزایش جمعیت را یک مشکل میداند.
او میگوید: «برای سود بردن از این جمعیت جوان نیاز به ایجاد شغل کافی برای میلیونها نفر است که هر سال وارد بازار کار این کشور میشوند. چالشی که هند در حال حاضر در آن شکست خورده است».
بزرگترین دموکراسی جهان و چالش کنترل جمعیت
اولین برنامه کنترل جمعیت جهان در سال ۱۹۵۲، کمی بعد از استقلال هند و هنگامی این کشور جمعیتی بالغ بر ۳۵۰ میلیون نفر داشت، با هدف تشویق خانوادهها به داشتن تنها دو فرزند به اجرا درآمد. برنامهای که در نهایت موفقیت چندانی نداشت.
در دهه ۶۰ میلادی، در زمان نخست وزیری ایندیرا گاندی، اقدامات سختگیرانهتری برای کنترل نرخ زاد و ولد به اجرا گذاشته شد.
چاندراسخار، وزیر بهداشت و تنظیم خانواده هند در سال ۱۹۶۷ «بزرگترین مانع در مسیر توسعه اقتصادی» هند را «نرخ نگران کننده رشد جمعیت» توصیف کرده بود.
با هدف کنترل جمعیت و با در نظر گرفتن وزنه تعادلی دموکراسی هند در مقابل کمونیسم چین، بانک جهانی با پرداخت ۶۶ میلیون دلار کمک به برنامه عقیمسازی موافقت کرد و ایالات متحده برنامه کمکهای غذایی خود به هند را در قالب طرح کنترل جمعیت قرار داد.
جمعیت جوان و زیرساختها
در دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی، هند درِ اقتصاد خود را به روی بخش خصوصی باز کرد. با این اقدام، نرخ رشد اقتصادی در دهه ۹۰ به ۵/۵ درصد و اواخر دهه ۲۰۰۰ میلادی به بیش از هفت درصد رسید.
سیاستگذاران به جمعیت جوان رو به رشد در سنین اشتغال (۱۵ تا ۶۴ سال) به عنوان موتوری برای توسعه اقتصادی بیشتر نگاه کردند و میکنند.
به گفته ویاس، این «برآمد جوانی جمعیت» از دهه ۹۰ میلادی به رشد اقتصادی هند کمک کرده است. در دهه ۹۰، هند در انتقال نی از مزارع به بازار اشتغال و کارخانهها موفق عمل کرد. این یک تغییر فرهنگی ناشی از مداخلات سیاسی و تغییرات جمعیتی بود.
ویاس میگوید: «برای این که این نیروی کار جوان درآمد خوبی داشته باشد و خوب پسانداز کند، به مشاغل پردرآمد نیاز داریم. چالش فزایندهای که تاکنون در آن موفق عمل نکردهایم.»
با توجه به نرخ بیکاری که در ماه مارس به ۸/۷ درصد و در مناطق شهری به ۵/۸ درصد رسید و اضافه شدن سالانه پنج میلیون کارگر به بازار کار، انتظار می رود طرح تشویقی دولت مرتبط با تولید داخلی برای ایجاد شش میلیون شغل طی پنج سال، پاسخگوی نیاز بازار کار رو به رشد هند نباشد.
یمانشو، دانشیار اقتصاد در دانشگاه جواهر لعل نهرو میگوید: «بیکاری یکی از چالشهای اقتصاد هند است و نشانههایی از بهبود آن وجود ندارد.»
بر اساس گزارش بانک جهانی، مواردی از قبیل تامین منابع برق، شبکه جادهای و ریلی و بروکراسی تحمیل شده بر مشاغل، از علل کاهش رشد سرمایهگذاری در هند بودهاند. اتهاماتی که بر سیاستهای «ساخت هند» نخستوزیر نارندرا مودی وارد است.
نگاه مثبت به برآمد جوانی جمعیت
- البته همه آنقدرها بدبین نیستند.
رادیکا کاپور، استاد مدعو اندیشکده «شورای تحقیقات هند در زمینه روابط اقتصاد بینالملل» میگوید: «از آنجا که بسیاری از شرکتها به دنبال تنوع بخشیدن به کسبوکار و سرمایهگذاری بدون کمک چین هستند، هند در موقعیت خوبی برای استفاده از این مزیت قرار دارد.»
او میگوید که ویتنام به عنوان یک قطب نوظهور تولید به سرعت در حال پیر شدن است، در حالی که هند در گروه سنی ۱۵ تا ۶۴ سال کمی بالاتر از فیلیپین قرار دارد.
کاپور به الجزیره میگوید: «برآمد جوانی جمعیت، هند را به عنوان بازار کار و همچنین بازار بزرگی برای کالاها و خدمات، برای سرمایهگذاران جذاب می کند.»
برای مثال در حال حاضر شرکت فاکسکان تایوان قراردادی به ارزش ۲۰ میلیارد دلار با غول معدن هندی «ودانتا» برای احداث کارخانه تولید نیمههادی و نمایشگر امضا کرده است.
هند به دلیل عدم سرمایهگذاری در تربیت نیروی کار متخصص در زمینه صنایع تولیدی پیشرفته و فشردگی رقابت با کشورهایی مانند بنگلادش و حتی ویتنام، فرصت کوتاهی برای جبران عقبماندگی خود دارد.
طبق نظر ویاس، این کشورها محیط کسب و کار باثباتتری ارائه میدهند و در تصمیمگیری بسیار سریعتر عمل میکنند که میتواند هند را در جذب سرمایهگذاری و ایجاد شغل با مشکل جدی روبهرو کند.
به گفته کاپور اما هند برای استفاده از جمعیت جوان نیروی کار خود باید برنامههای کارآموزی را تقویت کند و مشارکت بین بخش دولتی و خصوصی را گسترش دهد.
با توجه به موارد مطرح شده، برآمد جوانی جمعیت از سویی موهبتی برای اقتصاد هند به شمار میآید و از سوی دیگر در صورت عدم عملکرد سریع دولت برای رفع موانع موجود، میتواند به راحتی به کابوسی برای این کشور تبدیل شود.
شبکه خبری فاکس نیوز که قرار بود در دادگاهی به اتهام افترا و ترویج «دروغِ تقلب در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا» در مورد عملکرد «شرکت رایگیری دومینیون» محاکمه شود، دقایقی پیش از برگزاری دادگاه موافقت کرد ۷۸۷/۵ میلیون دلار غرامت به شرکت شاکی بپردازد.
پس از انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۲۰ آمریکا، افراد نزدیک به دونالد ترامپ، رییسجمهوری وقت، ادعا کردند شرکت دومینیون با هدف جلوگیری از انتخاب مجدد ترامپ به ریاست جمهوری، دستگاههای شمارش رای خود را دستکاری کرده است.
دومینیون در پاسخ اعلام کرد پیامها و ایمیلهای داخلی تهیهکنندگان و افراد رده بالای فاکس نیوز نشان میدهد آنها کاملا در جریان بودند ادعاهای مربوط به تقلب و دستکاری آرا در جریان انتخابات سال ۲۰۲۰ دروغ بوده است اما مهمانانی را جلوی دوربین آوردند که واقعیت را زیر پا گذاشتند و دروغ محض به خورد مخاطبان دادند.
دومینیون با انتقاد تند از افترازنی فاکس نیوز تاکید کرد این اقدام سبب شد موجی از دروغ ایالات متحده را گرفتار «تئوری توطئه» کند.
حالا نیویورک تایمز در مقالهای به جزییات بیشتر پرونده دادگاه فاکس نیوز پرداخته است:
با پرداخت غرامت ۷۸۷/۵ فاکس به دومینیون، خطر برگزاری یک دادگاه طاقتفرسا و کشدار از بیخ گوش شبکه فاکس نیوز رد شد؛ دادگاهی که باید در آن روپرت مرداک و سران شبکه، برای پاسخ به این سوال از خجالت آب میشدند: چرا اجازه دادید یک تئوری توطئه اینچنین آسیبزننده درباره انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۰ آمریکا مثل علف هرز پخش شود؛ آن هم در حالی که از دروغ بودن آن خبر داشتید؟
پرداخت غرامت ۷۸۷/۵ میلیون دلاری فاکس به دومینیون از سنگینترین خسارات پرداختشده در طول تاریخ به شمار میرود.
یکی از وکیلان شرکت دومینیون در پی پرداخت این غرامت گزاف از سوی فاکس گفت که این شرکت با پرداخت این جریمه در حقیقت مسوولیت اشتباهش را پذیرفته و از این که دومینیون، فاکس را در نهایت پاسخگو کرده اظهار خرسندی کرد.
وکیل دیگر دومینیون هم تاکید کرد که هر دروغی، بیشک پیامدی دارد.
توافق پرداخت غرامت که ناگهانی و بدون مقدمه اعلام شد، باعث شد که فاکس نیازی به هیچ عذرخواهیای بابت اشتباهش در فاکس نیوز پیدا نکند؛ در حالی که شرکت دومینیون مشخصا خواستار این عذرخواهی شده بود.
فاکس موفق شد از درخواست دومینیون برای عذرخواهی فاکس نیوز بر روی آنتن زنده قسر در برود که با این کار مخاطبان این شبکه (که البته از همان ابتدا هم از این دعوای حقوقی فاکس آنچنان خبردار نشده بودند!) از افترازنی و دروغپراکنی فاکس نیوز مطلع نشوند.
فاکس در واکنش به خبر توافق، آن را توافقی دوستانه به جای برگزاری دادگاههایی خصمانه خواند و تاکید کرد با این توافق، آمریکا این غائله را پشت سر میگذارد.
در یکی از اسناد دادگاه، قاضی پرونده با حمایت از دومینیون قید کرده که فاکس نیوز در اظهارنظر دروغین مبنی بر این که دستگاههای رایگیری دومینیون رایهای دونالد ترامپ را به رای جو بایدن تغییر داده بودند، به تئوری توطئه متوسل شده است.
در یکی دیگر از اسناد دادگاه هم قاضی نوشته که بر اساس اسناد و مدارک در دست، از روز روشنتر است که حتی یکی از ادعاهای فاکس نیوز درباره شرکت رایگیری دومینیون در انتخابات ۲۰۲۰، راست و درست نبوده است.
طبق این اسناد، قاضی دست فاکس برای ارائه توجیهاتی مبنی بر این که انتشار چنین دروغهایی خبری بوده که کار سازنده دروغ (در این مورد دونالد ترامپ و اطرافیانش) بوده را بسته بود.
حتی پیش از برگزاری اولین دادگاه فاکس روشن بود که این شرکت در دادگاه میبازد و تا حدودی بر روی توجیهاتی که قرار بود برای لزوم برگزاری درخواست دادگاه تجدیدنظر ارائه بدهد، کار کرده بود تا نظرات قاضی پرونده را به چالش بکشد ولی با دستیابی به توافق برای پرداخت غرامت به دومینیون، حتی پای مواردی که برای ارائه آماده شده بودند، به میان هم نیامد.
در آخرین ساعات مانده تا برگزاری دادگاه، روشن بود که وکیلان فاکس برای متحمل شدن خسارت مالی سنگین آماده میشوند تا این که باختنشان را در دادگاه به چشم ببینند اما همین که فاکس خیلی دیر به توافق و غرامت تن داد هم برای تحلیلگران عجیب است.
با توجه به استدلال بسیاری از کارشناسان حقوقی، برگ برنده دومینیون در این بود که موفق شده بود به شمار عظیمی از اسناد داخلی شرکت فاکس دست پیدا کند و با توسل به آنها، اثبات کند که داستان دست بردن دومینیون در آرای انتخابات ۲۰۲۰ داستان تخیلی محض ساخته فاکس نیوز است؛ این اسناد دست افراد تا بالاترین مقامهای فاکس و خود روپرت مرداک را رو کرده است.
کارل توبیاس، استاد حقوق دانشگاه ریچموند معتقد است فاکس نیوز اطلاعات دروغ را قطعا به قصد آسیب زدن به دومینیون منتشر کرده بود. توبیاس تاکید کرد که ارائه اسناد مرتبط با چنین موضوعی در یک دادگاه علنی، شهرت فاکس را خدشهدار کرده است.
تنها سوالی که پس از این توافق باقی میماند این است که آیا پرداخت چنین خسارت هنگفتی از جیب فاکس کافی است تا فاکس نیوز را مجاب کند در نهایت از توطئههای آتشافروزانه و افتراآمیزش دست بردارد یا نه؟
پس از این که ایلان ماسک با صرف هزینه ۴۴ میلیارد دلاری مالک توییتر شد، یک سرویس مبنی بر اشتراک به نام «توییتر آبی» راه انداخت که با هزینه هشت دلار در ماه، این امکان را به کاربران میدهد تا تیک آبی کنار نامشان بگذارند؛ افرادی هم که این هزینه را پرداخت نکنند، تیک اصالت حساب کاربری خود را از دست میدهند؛ فارغ از این که این کاربران از چه موقعیت اجتماعی یا شهرتی برخوردار باشند.
آیمریک لاپورته و ریاض محرز، دو بازیکن منچسترسیتی که تیک آبی آنها هم حذف شده، اعلام کردند با این که امکان پرداخت هشت دلار در ماه برایشان فراهم است، برای دریافت تیک آبی ثبتنام نخواهند کرد.
محرز نوشت: «قبلا یک بار (تیک آبی) از دست دادهام. دیگر از نداشتنش نمیترسم و برای این ایدههای عجیب و غریب هزینه نمیکنم.»
اما ماجرای «تیک آبی» که حالا مثل بومرنگ کنار حساب کاربران میرود و باز هم برمیگردد (و البته گاهی هم برنمیگردد!) به سوال بزرگتری ختم میشود و آن پرسش این است که واقعا چرا ایلان ماسک اینطور توییتر را میچرخاند و همهجور آزمون و خطایی را روی این پلتفرم میکند؟
یک یادداشت انتقادی درباره نحوه مدیریت توییتر به دست ماسک که در «ساینتیفیک آمریکن» منتشر شده، دلیل این دست اقدامات ماسک را مشکل در نگاه او به رسانههای اجتماعی میداند. این مطلب را در زیر بخوانید:
کنترل حرکت یک پرتابه قابل پیشبینی و قابل کنترل است و اسپیس ایکس (شرکت فضایی ایلان ماسک) نشان داده که از پس آن به خوبی برمیآید؛ اما مشکل این است: رفتار انسان نه قابل پیشبینی است و نه قابل کنترل.
ماسک از زمانی که توییتر را خرید، کوشید آن را به پلتفرمی جذابتر و سودآورتر تبدیل کند.
هدف ماسک این بود که توییتر از الگوی پلتفرم متکی به تبلیغات، به الگوی پلتفرمی متکی به آبونمان بدل شود. در همین زمان نزدیک به نصف کارکنان توییتر را هم اخراج کرد و خودش گفت برنامهاش این است که کلی «کار احمقانه» بکند و در نهایت فقط آن چیزهایی را نگه دارد که به کار میآیند.
اما ثمره راهی که ماسک در پیش گرفته، تا بدین جای کار جز آشوب نبوده. در پی اقدامات ماسک، بسیاری از تبلیغکنندگان روی توییتر سرمایههایشان را از این پلتفرم خارج کردهاند. کارشناسان از ابتدا هم بیم آن را داشتند که عوض کردن آییننامه پلتفرم، آن هم در بحبوحه کمبود نیروی کار شرکت، توییتر را از کار بیندازد.
البته ماسک تمام مسایل بالا را مشکلاتی میداند که چوب لای چرخ سرهمبندیهایش گذاشتهاند. چنین طرز تفکری (سرهمبندی خوب) هم به درد بقیه کسبوکارهایش خورده است. مثلا در شرکت اسپیس ایکس، اینجور سرهمبندی باارزش محسوب میشود چون واقعا راکت تولید میکند!
در اسپیس ایکس، موفقیت و شکست هر پرتابی میتواند کارآمدی، امن بودن و ثبات پرتاب بعدی را تعیین کند و به مهندسان بیاموزد راکت بعدی را چطور پرتاب کنند و فرود بیاورند.
و صد البته، سفرهای فضایی مقولهای پیچیدهاند اما چنان هم بغرنج نیستند: چیزهای پیچیده گرچه از قسمتهای متعددی تشکیل میشوند اما این قسمتها، با راههایی ساده، قابل فهم و قابل پیشبینی با یکدیگر کار میکنند (به نوعی در تعامل با یکدیگرند)؛ پرتاب راکت هم از این گونه پیچیدگی مستثنی نیست. میتوان فهمید راکت چطور کار میکند و چه میکند.
اما روی یک رسانه اجتماعی، تعامل زاده تعامل میان انسانهاست و شامل بازخوردهایی گیجکننده و تعاملاتی پرآشوب است که محاسبات ریاضی را در چشم بر هم زدنی به هیچ تبدیل میکند، چه برسد به این که چنین محاسباتی، قادر به کنترل آنها باشد.
اما ماسک فکر میکند پیاده کردن شیوهای که در اسپیس ایکس پیش گرفته روی توییتر هم جواب میدهد و او را به جایی میرساند که هیچ بنیبشری قبل از او به آنجا نرسیده: یعنی تصاحب یک رسانه اجتماعی بزرگ، سلامت و سودآور.
مشکل اما این است که برخلاف سفر به ماه و مریخ، دست یافتن به پلتفرمی این چنین دلخواه، معمایی حل شده نیست و البته مشکلی هم نیست که مهندسان از عهده حل آن بر بیایند. اینجور مسایل از دسته مسایل بغرنج هستند.
البته که دشواری دست یافتن به چنین رسانه اجتماعیای ناشی از کمبود تلاش و کوشش نیست. رسانههای اجتماعی حاصل دههها زحمت هوشمندترین مغزها و هزینههای میلیاردیاند و هر کدام از آنها با هدف به هم پیوند دادن افراد و البته که سودآوری پایدار، متولد شدهاند. اما آنچه روی این پلتفرمهاست مثل برنامه فضایی آپولو شستهرفته و حسابشده نیست؛ ساده بودن پخش اطلاعات نادرست، تحریم خشونت و نسلکشی، موارد آسیبزا برای سلامت روان، چشم بستن بر روی سلامت عموم و ضربه به فرآیندهای دموکراتیک هم ملغمهای است که روی همین پلتفرمها دیده میشود.
حتی سوددهی این پلتفرمها هم محل شک و گمان است. این را از بالا و پایین رفتن ارزش سهام و تعدیل نیروی فلهای کارکنانشان میشود فهمید.
بنابراین بعید است رویکرد به کسب و کار به شیوه ایلان ماسکی، مشکلات مذکور روی توییتر را از پیش رو بردارد ولی خب همان رویکرد ماسک در اسپیس ایکس، آن شرکت را شرکتی موفق کرده است.
البته که در یک نگاه کلی، چرخاندن یک شرکت مانند اسپیس ایکس در مقایسه با گرداندن یک رسانه اجتماعی بسیار متفاوت به نظر میرسد و گرداندن یک شرکت فضایی به نظر عموم هم بلندپروازانهتر و هم چالشیتر است اما دلیل این که یک راکت میتواند تا ماه برود این است که وابسته به محاسبات کامپیوتری و ریاضیوار است که حساب و کتاب دارد و قطعا برای اسپیس ایکس و پیشتر برای ناسا هم به کار آمده است.
حل کردن مسایل در اسپیس ایکس پیچیده است ولی بغرنج نیست.
با خریدن توییتر، ماسک از دنیای چالش پیچیده قدم به جهان چالشهای بغرنج گذاشته است. البته باید اشاره کرد که تسلا (شرکت خودروسازی ماسک) دستگرمی او برای ورودش به دنیای بغرنج بود. ماسک پیشتر در تسلا کوشیده بود ماشینهایی بدون راننده به بازار بفرستد و البته مشکل این نبود که ساخت این ماشینها نشدنی بود اما هیچ معادله سادهای برای توضیح این که عابران، رانندگان و اشیا دور و بر آنها در موقعیتهای مختلف چطور رفتار میکنند، وجود نداشته است. این که این ماشینها چطور قرار است بدون این که صدمه و آسیبی به کسی و چیزی و جایی وارد شود به مقصد برسند هم سوالی است که جوابی نداشته است.
مثال همین ماشینها در تسلا درباره نظامهای اجتماعی هم صادق است: واقعا یک نظریه ریاضی که به ما بگوید این سیستمها همین سال دیگر چطور کار میکنند وجود ندارد؛ چه برسد به آیندهای دورتر.
آن تو در تو و در هم بودن روابط اجتماعی، سالهاست روح پلتفرمها و رسانههای اجتماعی را تسخیر کرده است و در بسیاری مواقع، آلت دست افرادی شده که از چنین بغرنج بودنی سود میبرند.
مشکلات رسانههای اجتماعی نه تنها حلشده نیست بلکه هیچ ایدهای درباره این که چرا هر مشکلی پس از حل شدن بار دیگر و از رسانههای نهچندان مشابه سر بر میآورد هم وجود ندارد: چرا یک سیستم پیامرسان مثل واتساپ باید مشکلاتی دقیقا مثل یک پلتفرم سرویس اشتراک ویدیو مثل یوتیوب داشته باشد و هر دو مشکل پخش اطلاعات نادرست و ... را داشته باشند؟
واقعا اگر راه سادهای برای از سر راه برداشتن این مشکلات و افزایش سود بود، طراحان اینجور رسانهها تا حالا آن را پیدا کرده بودند.
حتی اگر ماسک باور داشته باشد سبک و سلوکی که در اسپیس ایکس در پیش گرفته به کار گرداندن توییتر هم میآید، باید به یک نکته توجه داشته باشد و آن این است که وضعیت در توییتر خیلی پیچ در پیچتر است.
در پروژههای فضایی، بدترین اتفاقی که در فضا میتواند بیفتد (و بیشک غمانگیز خواهد بود) این است که جان تعدادی و مقداری پول (که برای یک میلیاردر رقم آنچنانی نیست) از بین برود.
اما روی رسانههای اجتماعی نمیتوان پول به پای این آزمون و خطا به شیوه ایلان ماسک ریخت بدون این که تبعات، دامنگیر معدودی انسان باشد. اتفاقا تصمیمات درباره طراحی رسانههای اجتماعی دیجیتال میتواند روی زندگی میلیونها نفر تاثیر بگذارد، نظام جهانی را متحول کند و سیستمهای مالی را به لرزه درآورد.
اعمال شیوه مشابه در مدیریت توییتر با اسپیس ایکس مثل این است که ماسک، مسیر راکت را با تمام آنانی که سوار راکتاند (کاربران توییتر) تغییر دهد. مشکل اساسی رسانههای اجتماعی، چه با تصاحب ماسک و چه با تصاحب هر رسانه اجتماعی دیگری از سوی هر فرد دیگری، وجود خواهد داشت.
خود نگارنده این مطلب انتقادی هم ایدهای ندارد که باید برای مشکلات رسانههای اجتماعی چه کرد و البته کس دیگری هم نمیداند اما این که کسی راه بیفتد و هر چه دستش میرسد روی این رسانهها بگذارد هم راهش نیست.