حسین آقایی، تحلیلگر امور استراتژیک و روابط بینالملل به ایراناینترنشنال گفت حمله اسرائیل به رفح از منظر نظامی و راهبردی و با توجه به اهدافی که نتانیاهو در ابتدای جنگ آن را ترسیم کرده، یک الزام است.
به گفته او، اگر اسرائیل عملیات رفح را به هر شکلی انجام نمیداد، سه یا چهار گردان باقی مانده حماس از گردانهای عزالدین قسام با جمعیت هفت هزار نفری که در رفح باقی ماندهاند، جان سالم به در میبردند و از نظر نظامی تصعیف نمیشدند.
آقایی ادامه داد: «در چنین شرایطی اسرائیل نمیتوانست مدعی پیروزی در جنگ بر اساس الزامات دکترین امنیتی و نظامی کشورش باشد. مگر اینکه دیپلماسی حماس تمکین کند و مجبور به تسلیم شود.»
این تحلیلگر همچنین از اقدامات نظامی انجام گرفته در رفح با عنوان «عملیاتی محدود» نام برد.
آقایی گفت اسرائیل سعی میکند کنترل گذرگاه رفح را در دست بگیرد تا حماس از طریق این شریان اقتصادی و حیاتی اقدام به قاچاق سلاح نکند.

شعارها، نبض تپنده اعتراضات، پژواک رسای نارضایتی و دیدگاه مردم در گذر تاریخ بودهاند. گویی هر فریاد، فریادی از درد و هر کلمه، انعکاسی از آرزوی دیرینهای است که در قالب واژهها جان میگیرد و بر زبان مردم جاری میشود.
در بزنگاههای مهم، شعارها نقشی شبیه به یک بیانیه کوتاه اما رسا را بازی میکنند. نزدیکترین نمونه استفاده از این شعارها، همزمان با حمله موشکی و پهپادی جمهوری اسلامی ایران به اسرائیل در نیمهشب ۲۵ فروردین دوباره بر صفحات رسانههای اجتماعی جاری شد. سطحی از درگیری که جمهوری اسلامی آن را برای نخستینبار بهصورت مستقیم با اسرائیل آغاز کرد تا شهروندان ایرانی را در هفتههای ابتدایی سال جدید، در موجی از نگرانی، دلواپسی و خشم فرو ببرد.
بسیاری از شهروندان ایران در همان لحظات ابتدایی انتشار خبر این حمله در رسانههای اجتماعی، خاصه شبکه ایکس (توییتر سابق) به آن اعتراض کرده و اقدامات جنگطلبانه جمهوری اسلامی را محکوم کردند.

اتفاقی که «فلشبکی» به یکی از ملیگرایانهترین شعارهای اعتراضات سراسری مردم در سالهای گذشته زد، یعنی «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران». شهروندانی که در میانه پرتاب موشک از سوی جمهوری اسلامی، برای سرزمین مادریشان نگران بودند.
واکاوی شعارهای اعتراضات در هر دوره تاریخی و سیاسی، دریچهای به سوی شناخت بهتر انگیزهها، نیازها و خواست معترضان میگشاید.
هر جامعهای با توجه به شرایط خاص خود، زبانی منحصر به فرد برای بیان اعتراضات و مطالباتش پیدا میکند.
شعارها در اعتراضات اجتماعی و سیاسی، به مثابه آینهای، تصویری از آرمان مردمی که به کوچه و خیابانها آمدهاند را، به نمایش میگذارند.
آرمان ایرانی آباد
شعارها، گاه طعنهای به وضعیت موجود میزنند، گاه خواهان تغییری اساسی هستند و گاه فریادی از درد و رنج به گوش جهانیان میرسانند.
در ایران اما از سال ۱۳۸۸ و در پی اعتراضات سراسری به نتایج انتخابات ریاستجمهوری، شعارهایی با محوریت «میهنپرستی»، «پرهیز از جنگ طلبی»، «ضرورت هزینه برای آسایش مردم بهجای جنگهای نیابتی» و «مخالفت با دخالت جمهوری اسلامی در امور کشورهای منطقه»، جایگاه ویژهای پیدا کرده است.
از برجستهترین این شعارها، «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» بود که برای نخستینبار و بهعنوان یک واکنش به چند دهه سیاستهای جمهوری اسلامی، در شهریور ۱۳۸۸ سر داده شد.

معترضان این شعار را همزمان با راهپیمایی «روز قدس» در آخرین جمعه ماه رمضان، که راهپیمایی حکومتی در راستای سرمایهگذاریهای چند دههای روی موضوع فلسطین بود، در بلوار کشاورز و خیابان کریمخان تهران سر دادند.
شعاری که بهسرعت در سرتاسر ایران فراگیر شد و واکنش مقامها از علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی تا قاسم سلیمانی، فرمانده کشته شده نیروی قدس سپاه پاسداران، از محمدباقر قالیباف، رییس فعلی مجلس شورای اسلامی تا احمد خاتمی، امامجمعه تهران و محمدتقی مصباح یزدی، روحانی تندروی حامی حکومت و چهرههای دیگر را در پی داشت.
در مقابل خواست مردم معترض با فریاد این شعار برای در صدر قرار دادن مشکلات، کاستیها و رسیدگی به آنها در ایران، اعتراض به آتشافروزی، جنگطلبی و ناامن کردن منطقه و همینطور انزجار از دخالت مستقیم جمهوری اسلامی در امور کشورهای دیگر بوده و هست.
قاسم سلیمانی در سال ۱۳۹۴ و در دیدار با هیاتی از گروه حماس، به شعار «نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران» اشاره کرده و گفته بود: «در ایران، زمانی که مساله، فلسطین باشد، همه انقلابی هستند، همگان فلسطین را دوست دارند فلسطین حتی در داخل ایران هم (موضوعی) اساسی است. ما این را در قاموس سیاسی خود ثبت کردیم. کسانی که هرگونه شعاری در مخالفت با حمایت ما از فلسطین سر دهند در هیچ پست سیاسی نخواهند بود و در راس تصمیمگیرندگان کلان کشور جای نخواهند داشت.»
این شعار اما در غالب اعتراضات سیاسی و اجتماعی در سالهای ۱۳۹۶، ۱۳۹۷، ۱۳۹۸، ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱ و حتی در تجمعات اعتراضی کارگران، کارمندان و بسیاری اصناف دیگر نیز شنیده شد.

شعاری که علی خامنهای را نیز به واکنش واداشت تا در خطبههای نماز جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۸، زبان به تحقیر شعاردهندگان باز کند و بگوید: «این افراد هرگز جانشان را فدای ایران نکردهاند و حتی از راحتی و منافع خود در راه حفظ امنیت کشور نگذشتند بلکه این سردار سلیمانی و یارانش بودند که جانشان را کف دست گرفتند و به میدان دفاع از ایران شتافتند.»
شعار دیگری که با همین محور در اعتراضات صنفی توسط بازنشستگان در رشت سر داده شد، شعار، «فلسطین رو رها کن، فکری به حال ما کن» بود که در تجمعات اعتراضی بازنشستگان و کارگران شرکتها کارخانههای مختلف از اراک تا اهواز نیز طی سالهای گذشته سر داده شد.
از جیب مردم، به قصد استحکام پایههای حکومت
شعارهای شهروندان در نقد سرمایهگذاری مکرر حکومت از جیب شهروندان برای کشورهای دیگر، نهتنها در اعتراضات خیابانی و تجمعهای صنفی، بلکه به مثال پرتکرار برای شهروندان ایرانی برای توصیف وضعیت اقتصادی، سیاسی و امنیتی ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی تبدیل شده است.
مردمی که با پیامدهای اقتصاد دستوری در جمهوری اسلامی دست به گریبان هستند، و با شنیدن خباری از جمله تحویل ۲۲ میلیون دلار پول در چمدان به محمود الزهار، وزیر خارجه پیشین و عضو ارشد کادر رهبری حماس به دست قاسم سلیمانی بهعنوان مشتی از خروار، بیش از پیش خود را شهروند درجه چندم احساس میکنند.
همچنین در میانه اخبار جنگ اسرائیل با حماس ابعاد دیگری از این سیاست جمهوری اسلامی خبری شد. یوآو گالانت، وزیر دفاع اسرائیل، از کشف پولهایی در تونلهای غزه خبر داد که که بهصورت مستقیم از جمهوری اسلامی برای یحیی سنوار، رییس دفتر سیاسی حماس در نوار غزه ارسال شده بود.
دانیال هاگاری، سخنگو ارتش اسرائیل نیز بهمن۱۴۰۲ از اطلاعاتی مبنیبر کمک مالی هنگفت جمهوری اسلامی به حماس پرده برداشت. این اسناد، جزییاتی از انتقال بیش از ۱۵۰ میلیون دلار بین سالهای ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۰ به حماس را نشان میداد.
این اسناد حاکی از آن بود که جمهوری اسلامی در سالهای ۲۰۱۴، ۲۰۱۵، ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ برای یحیی سنوار به ترتیب ۱۵ میلیون، ۴۸ میلیون، ۴۲ میلیون و ۱۲ میلیون دلار ارسال کرده است.
جنگ، «نعمتی» برای خمینی
شهروندانی که امنیت آنها زیر سایه هویت جنگطلب جمهوری اسلامی، خاصه در هفتههای گذشته و با حمله نظامی به اسرائیل بیش از پیش بهمخاطره افتاده و فریاد «نه به جنگ»، را در رسانههای اجتماعی به گوش جهانیان رساندند. جنگی که روحالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی در پیام رادیویی- تلویزیونی در سال ۱۳۶۴ آن را «نعمت» خوانده بود.
خمینی در تلاش برای القای ارزشمندی «مرگ» با جمله «این جوانهاى ما که دارند مىروند در جبههها، براى شهادت مىروند، اینها براى اینکه در ذائقهشان خوش آمده است این معنا، این را از خدا مىدانند، چون از خدا مىدانند از این جهت سخت برایشان نیست» و با تکیه بر شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» در سالهای اول انقلاب ۱۳۵۷ و با بهرهبرداری از بحث مقابله با دشمن خارجی، در صدد بود تا مخالفین خود را سرکوب کند فضای خفقان و سرکوب سیاسی را در ایران تثبیت کند.

حربهای که تا امروز و با گذشت ۴۵ سال از انقلاب، همچنان مقامهای جمهوری اسلامی از آن برای سرکوب شهروندان و اعتراضات آنها در مقابل خرج کردن پولهای بیحساب و کتابی که گاه پردهای از گوشههای آن برداشته میشود، بهکار میبندند.
سرکوب داخلی زیر سایه جنگ
از جمله بهرهبرداریهای داخلی جمهوری اسلامی از فضای ایجادشده در پی حمله اسرائیل به کنسولگری جمهوری اسلامی در دمشق در ۱۳ فروردین، افزایش فشارها بر زنان و سرکوب بیشتر آنها در خیابان بود.
جمهوری اسلامی، فضای جنگی را به خیابانهای ایران و برای مقابله با زنان نیز گسترش داد و حتی در روز حمله موشکی به اسرائیل، آن را در خیابانهای ایران شدت بخشید.
این فشارها از ترساندن شهروندان با داعش و تجاوز به زنان ایرانی، تا توجیه هزینه کردن پولهایی که به شبیهنظامیان نیابتی مثل لشکر «فاطمیون» و «زینبیون» که از سوی وزارت خزانهداری آمریکا و دولت پاکستان گروههای تروریستی اعلام شدند، اعمال میشود.

همانطور که علی خامنهای در دفاع از نظامیهای جمهوری اسلامی که نام «مدافع حرم» را به آنها دادهاند، در دیدار با برخی از خانوادههای آنان گفته بود: «اگر اینها مبارزه نمیکردند، این دشمن میآمد داخل کشور، ما باید اینجا در کرمانشاه و همدان و بقیه استانها با اینها میجنگیدیم و جلوی اینها را میگرفتیم.»
علی خامنهای طی سالیان گذشته، با نادیده گرفتن اعتراضات و مطالبات شهروندان ایرانی در راستای پایان دادن حمایت مالی جمهوری اسلامی از فلسطین، بهکرات در سخنرانیهای خود به حمایت همهجانبه از حماس که در ادبیات جمهوری اسلامی از آن بهعنوان «محور مقاومت» یاد میکند، ادامه داده است.
او درباره حمله هفتم اکتبر حماس به اسرائیل با تقدیر از این عملیات اعلام کرده بود: «ما پیشانی و بازوی طراحان مدبر و هوشمند و جوانان فلسطینی را میبوسیم»
شعاری تنیده با صلح، آبادی و آزادی
مقامهای جمهوری اسلامی در مقابل خواستهها و شعارهای ضدجنگ مردم، با سرکوب به معترضان پاسخ دادهاند. آنها با طرح اتهاماتی مانند «وطنفروشی» و «ضدانقلابی» بودن و پروندهسازیهای امنیتی، سعی در خاموش کردن صدای معترضان و انکار مشکلات موجود در کشور داشتهاند.
در راستای همین برخورد با منتقدان جنگطلبی، خبرگزاری میزان، وابسته به قوهقضاییه از اعلام جرم دادستانی علیه دو نشریه «اعتماد» و «جهان صنعت» و همینطور «عباس عبدی»، روزنامهنگار و تحلیلگر در ایران و یک خبرنگار اقتصادی که نامی از او منتشر نکرده بود، خبر داد.
محسن برهانی، حقوقدان و وکیل دادگستری بعد از این اعلام جرم، با پرداختن بهعنواین اتهامات انتسابی به این نشریهها و روزنامهنگاران در حساب کاربری خود در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «اعلام جرم دادستانی تهران با عناوینی چون برهم زدن امنیت روانی جامعه و متلاطم کردن فضای اقتصادی کشور بسیار عجیب است! چرا که اساسا چنین عناوین مجرمانهای در قوانین موجود کشور، وجود ندارد.»
مردم اما در ایران تسلیم این سرکوبها نشدهاند، آنها بارها در شعارهای خود فریاد زدهاند که خواهان ایرانی آباد و آزاد هستند. ایرانی که در آن، منابع کشورشان صرف رفاه و آسایش آنها شود، نه اینکه در راستای سیاستهای جمهوری اسلامی برای بقا باشد. ایرانی که در آن مطالبات شهروندان شنیده شود و به خواستههای آنها احترام گذاشته شود.
شعارهایی مانند «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، نمادی از این آرزوی دیرینه مردم ایران است، شعاری که تنیده در پیامهایی برای صلح، آبادی، آزادی است.
تحصن دانشجویان حامی فلسطین در آمریکا به چالشی برای دانشگاهها بدل شده است.
امید معماریان، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی، درباره این اعتراضات به ایراناینترنشنال گفت: «طبق نظرسنجیهای عمده، دانشجویان زیر ۳۰ سال در آمریکا مخالف سیاستهای دولت این کشور در جنگ اسرائیل و حماس هستند.»
مقامات دانشگاهی در دانشگاههای مختلف از پلیس محلی و ایالتی خواستهاند که وارد عمل شوند.
به گفته معماریان، این مقامات معتقدند ادامه اعتراضات باعث اختلال در کار روزانه دانشجویان میشود: «از آنجا که فصل امتحانات و فارغالتحصیلی دانشجویان است، روسای دانشگاهها با تصمیم دشواری مواجه هستند که میان آزادی بیان و نظم دانشگاهها یکی را انتخاب کنند.»

گزارش بیبیسی جهانی از قتل نیکا شاکرمی، نوجوان آزاده و معترض، در متن خیزش «زن، زندگی، آزادی»، افزون بر شفافسازی درباره چگونگی جانباختن نیکا، نام چند مامور امنیتی جمهوری اسلامی را فاش کرده است. اما آیا نیکا، قربانی تنها چند نیروی دستگاه سرکوب نظام ولایت فقیهی بوده است؟
نخست: ماموران ساختار سرکوبگر
نیروهای امنیتی که نیکا را هدف ربایش و بازداشت و آزار جنسی و خشونت جسمی قرار دادند و به قتل رساندند، بازوهای میدانی یک ساختار سرکوبگر بودهاند.نیروهایی که آموزش دیده، و برای هدف قراردادن معترضان، در شبکهای طراحیشده و در چهارچوب راهبردی میدانی، اقدام کردهاند.
عاملان بازداشت و قتل نیکا، نیروهایی خودسر و خودجوش نبودهاند که برحسب تکلیف ایدئولوژیک، با معترضان وارد درگیری شده باشند. بازوهای سرکوب میدانی، براساس این گزارش، بهگونهای هدفمند نیکا را شکار، بازداشت و با خودروی امنیتی منتقل کردهاند.
آن ها در سازمان سرکوب رسمی و شبکهای قدرت، و در راستای وظایف محوله امنیتی، پروژه اقدام را در خیابان عملیاتی کردهاند.
دیگر: ماموران مورد حمایت دستگاه قضایی
عاملان ربایش و قتل نیکا، براساس مستندات منتشرشده، مورد تحقیق قضایی قرار گرفتهاند؛ اما نه تنها خبری از برخورد حقوقی با آنها گزارش نشده، بلکه دستکم در یک مورد، تشویق شده و ارتقای مقام گرفتهاند.
به بیان دیگر، دستگاه قضایی از زمان انتشار خبر جانباختن نیکا، نه تنها درباره قتل او پردهپوشی و دروغگویی کرده، بلکه از عاملان و مطلعان قتل هم حمایت کرده است.
دستگاه قضایی با انتشار دادههای نادرست و یکسر مجعول درباره چگونگی قتل نیکا، و حتی تهدید منتقدان و روزنامهنگاران پیگیر پرونده، در عمل شریک جرم و جنایت شده است.
پرونده متهمان قتل نیکا، در تمام یکسالونیم گذشته، با پنهانکاری عامدانه مقامها و نهادهای قضایی مطلع و مرتبط همراه شده است؛ مواجهه و رویکردی که از یکسو عدالت را قربانی کرده، و از سویی سرکوبگران و ستمپیشهگان را برای تداوم اقدامهای غیرقانونی و غیرانسانی خود، تحریک و تقویت کرده است.
سه: رسانههای رسمی درخدمت مجرمان
خبرگزاریها و رسانههای حکومتی و صداوسیمای جمهوری اسلامی از همان فردای انتشار خبر جانباختن نوجوان معترض، با پخش گزارشهای ساختگی و دروغین، پا به میدان فریب افکار عمومی گذاشتند. رسانههایی که باید دغدغه کشف حقیقت و خیر عمومی را داشته باشند، همچون پروندههای مشابه و دیگر موارد، به استخدام نهادهای امنیتی درآمدند و در عمل، خادم و حامی عاملان قتل شدند.
تکثیر دادههای کذب در رسانههای حکومتی و صداوسیما، بازتولید و تقویت نرمافزاری سرکوب گسترده، پابهپای سرکوب سختافزاری، با باتوم و گلوله و بازداشت، در خیابان بوده است؛ تحریف حقیقت و سانسور، در کنار تقدیس خشونت و ارعاب.
چهار: حفظ نظام، اوجب واجبات
وقتی رهبر جمهوری اسلامی تصریح میکند: «حفظ نظام اوجب واجبات است» پس مفروض خواهد بود که برای ادامه بقای غیردموکراتیک و اقتدار نامشروع رژیم ولایت فقیهی، هر اقدام و رفتاری موجه و مورد حمایت هسته سخت قدرت است.
هدف، یعنی حفظ و بقای نظام، هر وسیلهای را توجیه میکند. اینچنین، اخلاق و رعایت حقوق شهروندان و پاسداشت قانون، به مسلخ حفظ نظام، بهمثابه اوجب واجبات، خواهد رفت؛ سرکوب خونین شهروندان معترض، قابل توجیه و بلکه ضروری خواهد شد؛ و مقامها و نهادهای ساختار قدرت از کنشگران حامی و همراه خود، پشتیبانی خواهند کرد.
سرکوب جنبش سبز، اعتراضهای آبان۹۸ و خیزش زن، زندگی، آزادی، تنها سه شاهد از تبلور چنین نگاه و رویکردی در نظام استبدادی متکی بر حاکم خودکامه و ولایت فقیهی است.
آخر: مجرمان در ساختار جرمپرور
نیروهای سرکوبگر در جمهوری اسلامی به تجربه دریافتهاند که دستی گشوده در برخورد خشونتبار و تجاوزگری دارند. این را ماموران نظام و بازوهای ارعاب نظام، از خیابان گرفته تا ون نیروهای انتظامی و امنیتی، و از اتاقهای بازجویی تا دادگاهها، اجرایی و عملیاتی میکنند. اقداماتی بیگمان، مستظهر به خودکامگی مستقر و قانونگریزی مسلط.
بازوهای سرکوب، نه تنها در خدمت دستگاه قدرت هستند، بلکه همزمان از منابع و موقعیتها بهگونهای غیرقانونی و غیراخلاقی، کامجویی و سوءاستفاده میکنند.
اینگونه، ساختار استبدادی، عدالتستیز و قانونگریز مستقر، از طرفی تابعان و مجرمان همراه خود را مورد حمایت قرار میدهد، و از طرف دیگر، وضع غیرمنصفانه و ضدانسانی را بازتولید میکند.
چنین است که با اطمینان میتوان گفت نیکا و نیکاها نه قربانی اقدام چند مامور امنیتی، که قربانی یک نظام حکمرانی شدهاند. حاکمیت و ساختاری که افزون بر غارت و حیفومیل ثروت و سرمایههای ملی، منابع انسانی ایران را هدف قرار داده، و جملگی را قربانی کامجویی و شیفتگی خود به قدرت کرده است.

آن نافرمانی که برای زنان از نخستین روزهای پس از انقلاب ۵۷ آغاز شد، چگونه به نافرمانی «نسل زد» پیوند خورد؟
ژینا امینی، نیلوفر حامدی، الهه محمدی، نیکا شاکرمی، مهدی یراحی، خدانورلجهای، توماج صالحی، سامان یاسین، نسرین ستوده، نرگس محمدی، صدیقه وسمقی، آنیشااسداللهی و صدها نام دیگر، افرادی هستند که از آغاز جنبش زن، زندگی، آزادی بارها و بارها به عنوان سمبل مبارزه و مقاومت درباره آنها شنیدهایم.
نقطه مشترکی که همه این افراد بر آن ایستادهاند تلاقی زن بودن و جوان بودن است؛ دو گروهی که مطالباتشان در تضاد شدید با منافع و اقتدار جمهوری اسلامی قرار دارد، دو گروهی که انتظاراتشان حتی از سطح مطالبات جامعه مدنی هم فراتر رفته و از این رو در شکل دادن به جنبشی پیشرو و آوانگارد موفق بودهاند، دو گروهی که نه تنها در چشمانداز حکومت فعلی ایران هیچ آیندهای برای خود نمیبینند بلکه از هنجارهای جامعه پدرسالار نیز عبور کردهاند، حتی با خانوادههای خود نیز سر سازگاری ندارند و پیش از اینکه در برابر نظام سیاسی بایستند شورش را از خانهها و مدرسهها و خیابانها شروع کردهاند.
از رومیناها گرفته تا نیکاها؛ در روسری از سر برداشتنها، در جسارت شکل دادن به الگوهای مدرن در روابط جنسی، در شکستن هنجارهای ناموسی، در فرار از دست پدران کنترلگر؛ در همه اینها نشان دادهاند که «نافرمان» هستند. اما این نافرمانی که برای زنان از نخستین روزهای پس از انقلاب ۵۷ آغاز شد چگونه به نافرمانی «نسل زد» پیوند خورد؟
نسل زد در زمینه الگوهای برابری جنسیتی از چه ویژگیهایی برخوردار است که اینگونه با مطالبات زنان همراه شده؟ میان ژینا امینی، نیکا شاکرمی، توماج صالحی و نرگس محمدی چه نقطه اشتراکی وجود دارد که آنها را در مسیر مبارزه با تبعیض و بیعدالتی همراه و هقدم ساخته است؟
نسل زد که در جهان با عنوان عامیانه «زومر»ها هم شناخته میشوند همان دهههشتادیهای ایران هستند؛ نسلی که از ابتدای تولد، شاهد پیشرفت اینترنت و تکنولوژیهای دیجیتالی بودهاند و به همین دلیل به آنها بومیهای دیجیتال هم میگویند. دیدگاه سیاسی آنها متفاوت است، محافظهکاری سیاسی نسلهای قبل را ندارند و باورهای سیاسیشان پیشروتر و آوانگاردتر است. گزارش تحقیقی «زمان سرمایهگذاری مجدد بر زنان فرارسیده است» که توسط سازمان هیفور شی(HeForShe ) درسال ۲۰۲۳ تهیه شده است نشان میدهد که نسل زد، در خط مقدم جنبشهای برابری جنسیتی قرار دارند. آنها به تغییر دادن هنجارهای اجتماعی علاقهمندند، نابرابریها را به چالش میکشند و به جهانی فراگیرتر و عادلانهتر میاندیشند.
در این گزارش تحقیقی بر این مساله تاکید میشود که نسل زد برابری جنسیتی را در کنار مسائل مرتبط با محیطزیست و حقوق جامعه الجیبیتیکیو+آ در اولویت قرار میدهند و بر این باور هستند که برای دستیابی به برابری، تنوع و دربرگیری اجتماعی یک امر ضروری است. جین تونگ، پروفسور روانشناسی در دانشگاه سن دیهگو و نویسنده کتاب «نسلها» در یادداشتی در توصیف ارتباط نسل زد با مفاهیم برابری جنسیتی میگوید که نگاه نسل زد به مفهوم جنسیت به طور کلی انعطافپذیرتر از نسلهای دیگر است، به رویکرد «غیرباینری» گرایش زیادی دارد و هنجارهای جنسیتی سنتی را رد میکند. به نظر میرسد تعهد این نسل به شناخت و احترام به هویتهای جنسیتی متنوع، راه را برای جامعهای برابر و فراگیرتر هموار میکند که در آن همه افراد بتوانند خود را آنگونه که هستند ابزار کنند. از سوی دیگر نسل زد به شکل قابلتوجهی در فعالیتهای برابری جنسیتی و فمینیستی مشارکت دارد. در واقع آنها در خط مقدم جنبشهایی از جمله «میتو» هستند و برای پایان دادن به آزار جنسی و خشونت جنسیتی مبارزه میکنند، کمپینهایی برای مبارزه با تبعیض جنسیتی در رسانههای اجتماعی به راه میاندازند، طومارهای آنلاین درست میکنند و بحثهای جهانی متعددی با محوریت فمینیسم، حقوق زنان و جامعهیالجیبیتیکیو+آ شکل میدهند.
در ایران اما رویکرد نسل زد را میتوان حتی دربرگیرندهتر از جنسیت دانست. جنبش زن، زندگی، آزادی نشان داد که نسل زد به مساله نابرابری جنسیتی با تاکید بر عوامل دیگری از جمله گرایش جنسی، طبقه اقتصادی و گروه اتنیکی توجه دارد. دسترسی به اطلاعات گسترده از طریق فضای دیجیتال این نسل را بیش از هر زمان درباره مسائل مرتبط با تبعیض جنسیتی، تبعیض مضاعف و ستمهایتقاطعی کنجکاو کرده است به گونهای که در جنبش اخیر شاهد بودیم که چگونه مطالبات زنان، جوانان، جامعه الجیبیتیکیو+آ و گروههای اتنیکی تحت ستم به هم نزدیک شدند و در پیوند با هم مطالبه تغییر ساختار سیاسی را رقم زدند.
بومیهای دیجیتال که از فضای دیجیتال فراتر رفتند
تلاش نسل زد در همه جوامع برای به چالش کشیدن تعصبات و کلیشهها یک ویژگی به آنها بخشیده که دیگر نسلها کمتر از آن برخوردار بودهاند و در این مسیر استفاده آنها از روشهای آموزشی دیجیتال تاثیرگذار بوده است. در ایران هم با وجود محدودیتهای متعدد در زمینه استفاده از اینترنت و شبکههای اجتماعی، نسل زد توانسته پیوند درونی خود و حتی پیوند با جهان را حفظ کند و از تاثیر و تاثر الگوهای این نسل در سایر جوامع بهرهمند شود. برای مثال این نسل میتواند تحتتاثیر گفتمانهایی از نسل زد در جهان قرار گرفته باشد که با ضرورت استقلال افراد در ارتباط با بدنشان مرتبط هستند.
از سوی دیگر تعهد این نسل به ارزشهای فمینیستی قوی است و بسیاری از مردان جوان از این نسل خود را فمینیست میدانند و از برابری جنسیتی حمایت میکنند. شکلگیری کمپینهای جهانی از جمله «هی فور شی»، شبکهها و سازمانهایی که به آموزش مردان در زمینه برابری جنسیتی میپردازند از جمله گرایشهایی هستند که در نسل زد پررنگتر به چشم میخورد. این اتفاق در جامعه ایران هم رخ داده و همان نقطهای است که مبارزان جنبش زن، زندگی، آزادی در آن ایستادهاند.
دو سال پیش از جنبش ژینا، شکلگیری کمپینهایی که در آن مردان از مفاهیمی همچون «ناموس» و ناموسپرستی اعلام انزجار کردند آن هم درحال که خبرهای متعدد از قتل ناموسی زنان در ایران به گوش میرسید، شاید از نخستین نشانههای شکلگیری این گرایش در میان مردان جوان بود. اما در جنبش زن، زندگی، آزادی این گرایش روشنتر خود را نمایان کرد. برای مثال وقتی مهدی یراحی، مرد خواننده عرب ایرانی سرود «روسریتو در بیار» را میخواند، یعنی دارد خلاف هنجارهای جامعه مردسالاری حرکت میکند که در آن تا سالها پیش از این زنان هم مجبور بودند با واگنهای وحشت گشت ارشاد مقابله کنند و هم با فشارهای خانوادههای محافظهکار. مشارکت مردان برای شعلهورتر کردن جرقهای که زنان در مبارزه با حجاب اجباری برافروخته بودند گویای این است که مردان نسل زد شاید به این درک رسیدهاند که باید فعالانه برای همبستگی با زنان و گروههای به حاشیهرانده به دلیل جنسیت مشارکت داشته باشند و این به آینده بهتر و پویاتر برای همه جامعه منجر خواهد شد. از این رو اگر از بعد جنسیت نگاه کنیم در جنبش ژینا، نسل زد توانست اهداف مشترکی را با جنبش زنان شکل دهد.
نسل زد در جهان از پلتفرمهای دیجیتال و رسانههای اجتماعی به عنوان ابزاری قدرتمند برای افزایش آگاهی استفاده میکند و گاه حتی مفاهیم مرتبط با برابری جنسیتی را با روشهای سادهتر، طنزآمیزتر و سرگرمکنندهتر از طریق این پلتفرمها ارائه میدهد.اما در ایران، نسل زد از این الگوی جهانی عبور کرد و به دلیل قرار گرفتن در شرایط یک خیزش سیاسی، توانست از رسانههای اجتماعی برای نشان دادن همبستگی خود با مطالبات زنان استفاده کند. این همبستگی البته به پلتفرمهای دیجیتال محدود نشد و به خیابانها کشیده شد و این نقطه اتصال زنان با جوانان را قویتر کرد. نیکا شاکرمی، نوجوان ۱۶ سالهای که در نخستین روزهای اعتراضات بر بلندی رفت و روسری خود را سوزاند و شعار داد و دانشآموزانی که در آغاز شکلگیری جنبش ژینا اعتراضات گستردهای را در مدرسهها شکل دادند و در ادامه به خیابانها آمدند از جمله روشنترین مصادیق این ادعا هستند.
نمایندگان بسیاری از نسل زد و نمایندگان بسیاری از جنبش زنان که در حال حاضر در زندان به سر میبرند، مشغول گذراندن حکمهای صادر شده هستند، و به اعدام محکوم شدهاند، بخش بزرگی از پازل جنبش زن، زندگی، آزادی را در کنار هم شکل دادهاند و این پازل به احتمال با نمایندگان متعدد و متکثر دیگری از زنان و نسل زد تکمیل خواهد شد چرا که هردوی این گروهها هم در جهان و هم در ایران در خط مقدم بسیاری از جنبشهای اجتماعی قرار گرفتهاند و دستکم در حال حاضر به یکدیگر نیز پیوند خوردهاند.

«به اطلاع هموطنان عزیز میرساند در صورت مشاهده هرگونه فعالیت در حمایت از دولت جعلی اسرائیل در فضای مجازی، اطلاعات و مشخصات صفحات مذکور و گردانندگان آنها را (...) ارسال نمایند. لازم به ذکر است طبق قانون (...) با مجرمین برخورد قاطع خواهد شد.».
این بخشی از اطلاعیه سازمان اطلاعات سپاه جمهوری اسلامی پس از حمله به خاک اسرائیل است.

اطلاعیه صریح است: «هیس! اگر حمایت نکنید، با شما طرف میشویم!» اسلحه، باتوم و میلههای زندان، تنها ابزار کنترل افکار عمومی از سوی حکومتی است که جنگ رسانهای را باختهاست.
اصلی بدیهی در علم سیاست میگوید آنجا که «زور» حاکم شود، «اقتدار» از دست میرود.
حال سوال بزرگ اینجاست: چرا حکومتی که خود را «مقتدر» میخواند، با آنهمه «رزمندگان و جانبازان رسانهای»، «مجاهدان عرصه تبیین» و «دستگاههای عریض و طویل پروپاگاندا»، دستآخر مجبور است برای کنترل افکار عمومی به «زور» متوسل شود؟
رسانه را میتوان از مهمترین ارکان بقای نظامهای سیاسی امروز دنیا دانست. کارکرد رسانه در نظامی دموکراتیک، تنظیم رابطه دولت و ملت است. رسانه از حقوق اقلیت دفاع کرده و جریان آزاد اطلاعات از حکومت در برابر فساد و انحراف محافظت میکند. رسانههای آزاد، گفتوگو و تضارب آرا را تضمین میکنند و سدی محکم در برابر قطبی شدن جامعهاند.
حکومتهای ایدئولوژیک و تمامیتخواه اما انتظار دیگری از رسانه دارند. آنها از رسانهها میخواهند که افکار عمومی را در مسیر خواست حکومت راهبری کنند.
روایتسازی، سرپوش گذاشتن بر مفاسد، انحراف اذهان از مسائل مخاطرهآمیز و ناچیز جلوه دادنِ معترضان و مخالفان، از کارویژههای اصلی رسانه در چنین حکومتهایی است.
شاید بتوان آنچه دیکتاتورها از رسانه میخواهند را در شعار خبرگزاری دولتی دانشجویان ایران (ایسنا) خلاصه کرد. جملهای از رهبر جمهوری اسلامی، بر سربرگ این خبرگزاری: «اخبار خوب، مفید و امیدبخش مخابره کنید.»
بر خلاف حکومتهای دموکراتیک که در آنها رسانهها افسار دولت را در دست دارند، حکومتهای ایدئولوژیک و تمامیتخواه تلاش میکنند که افسار رسانه را بهدست بگیرند و از این طریق افکار عمومی را کنترل کنند.
جمهوری اسلامی نیز در زمره چنین حکومتهایی است و در عمر چهار دههای خود برای کنترل رسانهها چندین گام اساسی برداشته، گامهایی برای کشتن مطبوعات مستقل.
گام اول- همه اسبها مال من
یک قمارباز قهار، برای آنکه روی اسب بازنده شرط نبندد، بارها آزمون و خطا میکند، با اسبها و ویژگیهای آنها آشنا میشود، توانایی سوارانش را ارزیابی میکند و چند قمار کوچکترش را میبازد و نهایتا دست به قمار بزرگ میزند.
یک قمارباز فاسد اما، مسابقه را بههم میزند. اسبها را مسموم و سواران را تطمیع و تهدید میکند، زمین بازی را چنان میچیند که دستآخر همه اسبها و سواران مال او باشند. آنها که مال او نیستند، یا از مسابقه بازمیمانند یا آنقدر ضعیفاند که حتی به خط پایان نمیرسند.
جمهوری اسلامی نیز از اولین روزهای استقرار، با رسانهها چنین کرد. روحالله خمینی در اسفند ۱۳۵۷ امر کرد رسانهها تابع آنچه «ملت» خواند باشند و «به اسلام پناه بیاورند».

اسبهای رسانه و سوارانش اما چابکتر و جسورتر از آن بودند که «تابع» باشند. این شد که رهبر اول، سلاح تهدید بهدست گرفت و بابت «مماشات» با دگراندیشان و نشریات و احزاب از پیشگاه «خدای متعال و ملت عزیز» عذرخواهی و اذعان کرد که باید قلم «تمام مطبوعات» را میشکست، «چوبههای دار در میدانهای بزرگ برپا میکرد» و روسای نشریات و احزاب را «درو میکرد».
او در این سخنرانی وعده داد که قرار است تمام احزاب و جبههها ممنوع اعلام شود و تنها یک حزب باقی بماند: «حزبالله، حزب مستضعفین».
جنگ هشتساله ایران و عراق، فرصتی مغتنم شد برای آنکه اسبهای رسانه و سوارانش یک به یک تیر بخورند و از رقابت کنار بروند.
تا پیش از سال ۱۳۶۰، شمار نشریات کشور به بیش از ۲۰۰ عنوان رسیدهبود، اما تعطیلی مطبوعات از آغاز این دهه چنان شدت گرفت که در تابستان داغ آن سال، تنها چهار روزنامه «کیهان»، «جمهوری اسلامی»، «صبح آزادگان» و «اطلاعات» باقی ماندند.
یکدستسازی و انحصار در دهه ۶۰ به خونبارترین شکل محقق شد. حالا مردم ماندهبودند و امت «حزبالله».
گام اول، ایجاد انحصار رسانهای بود، که محقق شد.
گام دوم- برادر کُشی
در پایان دهه شصت و با مرگ «پدر» انقلابیون، وارثان انقلاب که «غیرخودی»ها را بلعیدهبودند، درگیر نزاع درون خانوادگی شدند.
رهبر دوم، بعد از به قدرت رسیدن، سازوکار «هیاتی» و «سنتی» بیت رهبری را تغییر داد و این نهاد کوچک را به سازمانی عظیم تبدیل کرد. دیگر سرکوبها و فشارها وجههای سازمانی و قانونی پیدا کردهبودند. صداوسیما در اختیار راستگرایان قرار گرفت و شورای نگهبان، زیر نظر رهبر دوم، به قلع و قمع برادران سابق مشغول بود.
مجلس پنجم در روزهای پایانیاش با تجدیدنظر در قانون مطبوعات، رسانهها را محدودتر کرد. از جمله تغییرات آنکه حالا دیگر نویسنده مقالات هم به دادگاه فراخوانده میشدند.
اگرچه با روی کار آمدن محمد خاتمی، کار تا حدی از دست خارج شد، اما طیف راست که بعد از افشای قتلهای زنجیرهای و واقعه کوی دانشگاه، زمین رسانه را نیز همچون میدان سیاست باختهبود، پنجرههای نیمهباز مطبوعات را از تریبون مصلای تهران بست. جایی که علی خامنهای «برخی» مطبوعات را «پایگاههای دشمن» خواند و ده پانزده روزنامه را که به زعم او «از یک مرکز» هدایت میشدند، به «شارلاتانیزم مطبوعاتی» متهم کرد.
قاضی مرتضوی «منویات رهبری» را روی هوا قاپید و حکم به توقیف فلهای مطبوعات و دستگیری شمار زیادی از روزنامهنگاران داد.
رهبر جدید نمیگفت «قلمها را بشکنید»، نمیگفت «چوبههای دار به پا کنید»؛ کد میداد. میگفت «شارلاتانیزم مطبوعاتی» و سعید مرتضوی میدانست باید چه کند، میگفت «تهاجم فرهنگی» و سعید امامی میدانست یقه چه کسی را بگیرد، میگفت «نفوذ» و نهادهای امنیتی میدانستند انگشت روی چه کسانی بگذارند.

با فراز و نشیب بسیار، گام دوم یعنی سانسور و سرکوب مطبوعات برادران سابقا تنی، برداشته شد.
گام سوم- آپارتاید رسانهای
بعد از انحصار و سانسور، حالا وقت آن بود که عده قلیل مطبوعاتی را که گاه و بیگاه-البته در چارچوب قانون- دردسری درست میکردند، نحیف و رنجور کنند.
اگرچه در دوران احمدینژاد، مجموعا بیش از ۴۶ نشریه توقیف شدند، اما دولت او ضربه بزرگتر را از حیث اقتصادی به مطبوعات وارد کرد. کاهش بودجه بخش کتاب و مطبوعات، افزایش قابل توجه بودجه فرهنگی نهادهای حکومتی چون «مجمع تقریب مذاهب»، «سازمان تبلیغات اسلامی»، «حوزههای علمیه» و البته «صداوسیما»، تنها بخشی از سیاستهای اقتصادی دولت او در بخش فرهنگ بود.
آپارتاید مطبوعاتی در دولت احمدینژاد با بخشنامه منع سازمانها از ارایه آگهی به روزنامههای غیردولتی تشدید و با توزیع ناعادلانه یارانه مطبوعات تکمیل شد.
به گزارش سایت تابناک، روزنامههای حکومتی «ایران»، «کیهان»، «وطن امروز»، «رسالت»، «جوان» و «عصر ایرانیان» ۴۰ درصد یارانه مطبوعات را دریافت میکردند و سهم ۶۰ درصدی باقیمانده بین حدود ۱۰۰ روزنامه دیگر تقسیم میشد.
این سیاستها در کنار افزایش افسارگسیخته قیمت کاغذ، روزنامهنگاری نیمه مستقل ایران را عملا به مرز نابودی کشاند.
گام آخر- دروغهای گوبلزی
در دکترین جمهوری اسلامی، بعد از این سه گام طیشده، حالا وقت بهرهبرداری بود.
حاصل کار اما چیزی جز رسوایی در پی نداشت. تجسم «رسانه داخلی» در پیش چشم جامعه، شده بود بدنهای از «دروغ»ها. بخش خبر «۲۰:۳۰»، روزنامه «کیهان»، خبرگزاریهای امنیتی و نظامی چون «فارس»، «تسنیم»، «رجانیوز» و بعدتر دهها نام دیگر، نبض اطلاعرسانی داخلی را بهدست گرفتهبودند و با روایتسازی، مصاحبههای جعلی، کتمان واقعیت و حمله به اعتبار رسانهها و خبرنگاران خارج از کشور، آخرین آسهایی را که جامعه برای اعتماد به رسانه در دست داشت، بریدند.

آخرین دستِ این بازی مرگبار، کشتار ۱۵۰۰ انسان بود. روزهای خاموشی اینترنت. روزهایی که در صفحه توییتر برخی خبرنگاران «خودی» حکومت، همه خیابانها آرام بود و در صداوسیما «اغتشاشگران» جهیزیه دختری را آتش زدهبودند. حاکم، حکم به سکوت کردهبود. دو سه ماه بعد، حکم را عوض کرد و گفت بگویید: «ما نزدیم!» زدهبودند و معلوم شد. هفت هیچ، حاکم کُت! این، آخرین باری بود که جامعه به رسانههای داخلی اعتماد کرد.
حالا دیگر مرجع خبری جامعه، رسانههای خارج کشور و گزارشهای دست اول شهروند-خبرنگاران است.
حالا حاکمان جعل و دروغ، با یک روزنامه طرف نیستند که توقیفش کنند، با یک شبکه ماهوارهای طرف نیستند که رویش پارازیت بیندازند. با ارتشی بیشمار از شهروند-خبرنگاران داخل و خارج طرفاند، که یکی را بگیری، دیگری سر برمیآورد، این را ببندی، آن یکی باز میکند.
چاهکَن که به قصد کنترل افکار عمومی برای رسانهها چاه عمیقی کندهبود، خود درون چاه افتاده. نه آبرویی برای رسانههای تحت فرمان مانده است، نه توانی برای رسانههای مستقل داخلی که جریانسازی کنند.
«ولی امر مسلمین جهان» که قافیه را به شهروند-خبرنگاران و رسانههای خارج کشور باختهاست، همه حامیانش را به «جهاد» فرا میخواند که «علاجِ پروپاگاندای دشمن، تبیین است. جهاد تبیین را جدی باید گرفت.» یعنی همه به میدان بیایید و اذهان را کنترل کنید.
این روزها اما سربازان «جهاد تبیین»، روایت جعلی بهدست، هویت جعلی به پیشانی، یک به یک بیاعتبار میشوند و میسوزند. حکومت حساب اینجایش را نکرده بود. تصور میکرد میتواند پا جای پای استالین بگذارد و همان کند که او با رسانهها کرده بود. اما ندانست که دهه اخیر، دهه سلطه رسانه بر افکار عمومی نیست، بلکه این عموم جامعه است که تصمیم میگیرد بر کشتی کدام رسانه سوار شود.
وقتی جنگ رسانهای را باختهای، دیگر فرقی نمیکند که از اسرائیل ببری، یا به آن ببازی، چه آنکه همان جنگ را هم آیینه رسانه خبر از باخت میدهد.