گزارش بیبیسی جهانی از قتل نیکا شاکرمی، نوجوان آزاده و معترض، در متن خیزش «زن، زندگی، آزادی»، افزون بر شفافسازی درباره چگونگی جانباختن نیکا، نام چند مامور امنیتی جمهوری اسلامی را فاش کرده است.
اما آیا نیکا، قربانی تنها چند نیروی دستگاه سرکوب نظام ولایت فقیهی بوده است؟
آن نافرمانی که برای زنان از نخستین روزهای پس از انقلاب ۵۷ آغاز شد، چگونه به نافرمانی «نسل زد» پیوند خورد؟
ژینا امینی، نیلوفر حامدی، الهه محمدی، نیکا شاکرمی، مهدی یراحی، خدانورلجهای، توماج صالحی، سامان یاسین، نسرین ستوده، نرگس محمدی، صدیقه وسمقی، آنیشااسداللهی و صدها نام دیگر، افرادی هستند که از آغاز جنبش زن، زندگی، آزادی بارها و بارها به عنوان سمبل مبارزه و مقاومت درباره آنها شنیدهایم.
نقطه مشترکی که همه این افراد بر آن ایستادهاند تلاقی زن بودن و جوان بودن است؛ دو گروهی که مطالباتشان در تضاد شدید با منافع و اقتدار جمهوری اسلامی قرار دارد، دو گروهی که انتظاراتشان حتی از سطح مطالبات جامعه مدنی هم فراتر رفته و از این رو در شکل دادن به جنبشی پیشرو و آوانگارد موفق بودهاند، دو گروهی که نه تنها در چشمانداز حکومت فعلی ایران هیچ آیندهای برای خود نمیبینند بلکه از هنجارهای جامعه پدرسالار نیز عبور کردهاند، حتی با خانوادههای خود نیز سر سازگاری ندارند و پیش از اینکه در برابر نظام سیاسی بایستند شورش را از خانهها و مدرسهها و خیابانها شروع کردهاند.
از رومیناها گرفته تا نیکاها؛ در روسری از سر برداشتنها، در جسارت شکل دادن به الگوهای مدرن در روابط جنسی، در شکستن هنجارهای ناموسی، در فرار از دست پدران کنترلگر؛ در همه اینها نشان دادهاند که «نافرمان» هستند. اما این نافرمانی که برای زنان از نخستین روزهای پس از انقلاب ۵۷ آغاز شد چگونه به نافرمانی «نسل زد» پیوند خورد؟
نسل زد در زمینه الگوهای برابری جنسیتی از چه ویژگیهایی برخوردار است که اینگونه با مطالبات زنان همراه شده؟ میان ژینا امینی، نیکا شاکرمی، توماج صالحی و نرگس محمدی چه نقطه اشتراکی وجود دارد که آنها را در مسیر مبارزه با تبعیض و بیعدالتی همراه و هقدم ساخته است؟
نسل زد که در جهان با عنوان عامیانه «زومر»ها هم شناخته میشوند همان دهههشتادیهای ایران هستند؛ نسلی که از ابتدای تولد، شاهد پیشرفت اینترنت و تکنولوژیهای دیجیتالی بودهاند و به همین دلیل به آنها بومیهای دیجیتال هم میگویند. دیدگاه سیاسی آنها متفاوت است، محافظهکاری سیاسی نسلهای قبل را ندارند و باورهای سیاسیشان پیشروتر و آوانگاردتر است. گزارش تحقیقی «زمان سرمایهگذاری مجدد بر زنان فرارسیده است» که توسط سازمان هیفور شی(HeForShe ) درسال ۲۰۲۳ تهیه شده است نشان میدهد که نسل زد، در خط مقدم جنبشهای برابری جنسیتی قرار دارند. آنها به تغییر دادن هنجارهای اجتماعی علاقهمندند، نابرابریها را به چالش میکشند و به جهانی فراگیرتر و عادلانهتر میاندیشند.
در این گزارش تحقیقی بر این مساله تاکید میشود که نسل زد برابری جنسیتی را در کنار مسائل مرتبط با محیطزیست و حقوق جامعه الجیبیتیکیو+آ در اولویت قرار میدهند و بر این باور هستند که برای دستیابی به برابری، تنوع و دربرگیری اجتماعی یک امر ضروری است. جین تونگ، پروفسور روانشناسی در دانشگاه سن دیهگو و نویسنده کتاب «نسلها» در یادداشتی در توصیف ارتباط نسل زد با مفاهیم برابری جنسیتی میگوید که نگاه نسل زد به مفهوم جنسیت به طور کلی انعطافپذیرتر از نسلهای دیگر است، به رویکرد «غیرباینری» گرایش زیادی دارد و هنجارهای جنسیتی سنتی را رد میکند. به نظر میرسد تعهد این نسل به شناخت و احترام به هویتهای جنسیتی متنوع، راه را برای جامعهای برابر و فراگیرتر هموار میکند که در آن همه افراد بتوانند خود را آنگونه که هستند ابزار کنند. از سوی دیگر نسل زد به شکل قابلتوجهی در فعالیتهای برابری جنسیتی و فمینیستی مشارکت دارد. در واقع آنها در خط مقدم جنبشهایی از جمله «میتو» هستند و برای پایان دادن به آزار جنسی و خشونت جنسیتی مبارزه میکنند، کمپینهایی برای مبارزه با تبعیض جنسیتی در رسانههای اجتماعی به راه میاندازند، طومارهای آنلاین درست میکنند و بحثهای جهانی متعددی با محوریت فمینیسم، حقوق زنان و جامعهیالجیبیتیکیو+آ شکل میدهند.
در ایران اما رویکرد نسل زد را میتوان حتی دربرگیرندهتر از جنسیت دانست. جنبش زن، زندگی، آزادی نشان داد که نسل زد به مساله نابرابری جنسیتی با تاکید بر عوامل دیگری از جمله گرایش جنسی، طبقه اقتصادی و گروه اتنیکی توجه دارد. دسترسی به اطلاعات گسترده از طریق فضای دیجیتال این نسل را بیش از هر زمان درباره مسائل مرتبط با تبعیض جنسیتی، تبعیض مضاعف و ستمهایتقاطعی کنجکاو کرده است به گونهای که در جنبش اخیر شاهد بودیم که چگونه مطالبات زنان، جوانان، جامعه الجیبیتیکیو+آ و گروههای اتنیکی تحت ستم به هم نزدیک شدند و در پیوند با هم مطالبه تغییر ساختار سیاسی را رقم زدند.
بومیهای دیجیتال که از فضای دیجیتال فراتر رفتند
تلاش نسل زد در همه جوامع برای به چالش کشیدن تعصبات و کلیشهها یک ویژگی به آنها بخشیده که دیگر نسلها کمتر از آن برخوردار بودهاند و در این مسیر استفاده آنها از روشهای آموزشی دیجیتال تاثیرگذار بوده است. در ایران هم با وجود محدودیتهای متعدد در زمینه استفاده از اینترنت و شبکههای اجتماعی، نسل زد توانسته پیوند درونی خود و حتی پیوند با جهان را حفظ کند و از تاثیر و تاثر الگوهای این نسل در سایر جوامع بهرهمند شود. برای مثال این نسل میتواند تحتتاثیر گفتمانهایی از نسل زد در جهان قرار گرفته باشد که با ضرورت استقلال افراد در ارتباط با بدنشان مرتبط هستند.
از سوی دیگر تعهد این نسل به ارزشهای فمینیستی قوی است و بسیاری از مردان جوان از این نسل خود را فمینیست میدانند و از برابری جنسیتی حمایت میکنند. شکلگیری کمپینهای جهانی از جمله «هی فور شی»، شبکهها و سازمانهایی که به آموزش مردان در زمینه برابری جنسیتی میپردازند از جمله گرایشهایی هستند که در نسل زد پررنگتر به چشم میخورد. این اتفاق در جامعه ایران هم رخ داده و همان نقطهای است که مبارزان جنبش زن، زندگی، آزادی در آن ایستادهاند.
دو سال پیش از جنبش ژینا، شکلگیری کمپینهایی که در آن مردان از مفاهیمی همچون «ناموس» و ناموسپرستی اعلام انزجار کردند آن هم درحال که خبرهای متعدد از قتل ناموسی زنان در ایران به گوش میرسید، شاید از نخستین نشانههای شکلگیری این گرایش در میان مردان جوان بود. اما در جنبش زن، زندگی، آزادی این گرایش روشنتر خود را نمایان کرد. برای مثال وقتی مهدی یراحی، مرد خواننده عرب ایرانی سرود «روسریتو در بیار» را میخواند، یعنی دارد خلاف هنجارهای جامعه مردسالاری حرکت میکند که در آن تا سالها پیش از این زنان هم مجبور بودند با واگنهای وحشت گشت ارشاد مقابله کنند و هم با فشارهای خانوادههای محافظهکار. مشارکت مردان برای شعلهورتر کردن جرقهای که زنان در مبارزه با حجاب اجباری برافروخته بودند گویای این است که مردان نسل زد شاید به این درک رسیدهاند که باید فعالانه برای همبستگی با زنان و گروههای به حاشیهرانده به دلیل جنسیت مشارکت داشته باشند و این به آینده بهتر و پویاتر برای همه جامعه منجر خواهد شد. از این رو اگر از بعد جنسیت نگاه کنیم در جنبش ژینا، نسل زد توانست اهداف مشترکی را با جنبش زنان شکل دهد.
نسل زد در جهان از پلتفرمهای دیجیتال و رسانههای اجتماعی به عنوان ابزاری قدرتمند برای افزایش آگاهی استفاده میکند و گاه حتی مفاهیم مرتبط با برابری جنسیتی را با روشهای سادهتر، طنزآمیزتر و سرگرمکنندهتر از طریق این پلتفرمها ارائه میدهد.اما در ایران، نسل زد از این الگوی جهانی عبور کرد و به دلیل قرار گرفتن در شرایط یک خیزش سیاسی، توانست از رسانههای اجتماعی برای نشان دادن همبستگی خود با مطالبات زنان استفاده کند. این همبستگی البته به پلتفرمهای دیجیتال محدود نشد و به خیابانها کشیده شد و این نقطه اتصال زنان با جوانان را قویتر کرد. نیکا شاکرمی، نوجوان ۱۶ سالهای که در نخستین روزهای اعتراضات بر بلندی رفت و روسری خود را سوزاند و شعار داد و دانشآموزانی که در آغاز شکلگیری جنبش ژینا اعتراضات گستردهای را در مدرسهها شکل دادند و در ادامه به خیابانها آمدند از جمله روشنترین مصادیق این ادعا هستند.
نمایندگان بسیاری از نسل زد و نمایندگان بسیاری از جنبش زنان که در حال حاضر در زندان به سر میبرند، مشغول گذراندن حکمهای صادر شده هستند، و به اعدام محکوم شدهاند، بخش بزرگی از پازل جنبش زن، زندگی، آزادی را در کنار هم شکل دادهاند و این پازل به احتمال با نمایندگان متعدد و متکثر دیگری از زنان و نسل زد تکمیل خواهد شد چرا که هردوی این گروهها هم در جهان و هم در ایران در خط مقدم بسیاری از جنبشهای اجتماعی قرار گرفتهاند و دستکم در حال حاضر به یکدیگر نیز پیوند خوردهاند.
«به اطلاع هموطنان عزیز میرساند در صورت مشاهده هرگونه فعالیت در حمایت از دولت جعلی اسرائیل در فضای مجازی، اطلاعات و مشخصات صفحات مذکور و گردانندگان آنها را (...) ارسال نمایند. لازم به ذکر است طبق قانون (...) با مجرمین برخورد قاطع خواهد شد.».
این بخشی از اطلاعیه سازمان اطلاعات سپاه جمهوری اسلامی پس از حمله به خاک اسرائیل است.
در پی حمله جمهوری اسلامی به اسرائیل، برای چند روزنامهنگار و رسانه منتقد پرونده تشکیل شد
اطلاعیه صریح است: «هیس! اگر حمایت نکنید، با شما طرف میشویم!» اسلحه، باتوم و میلههای زندان، تنها ابزار کنترل افکار عمومی از سوی حکومتی است که جنگ رسانهای را باختهاست.
اصلی بدیهی در علم سیاست میگوید آنجا که «زور» حاکم شود، «اقتدار» از دست میرود.
حال سوال بزرگ اینجاست: چرا حکومتی که خود را «مقتدر» میخواند، با آنهمه «رزمندگان و جانبازان رسانهای»، «مجاهدان عرصه تبیین» و «دستگاههای عریض و طویل پروپاگاندا»، دستآخر مجبور است برای کنترل افکار عمومی به «زور» متوسل شود؟
رسانه را میتوان از مهمترین ارکان بقای نظامهای سیاسی امروز دنیا دانست. کارکرد رسانه در نظامی دموکراتیک، تنظیم رابطه دولت و ملت است. رسانه از حقوق اقلیت دفاع کرده و جریان آزاد اطلاعات از حکومت در برابر فساد و انحراف محافظت میکند. رسانههای آزاد، گفتوگو و تضارب آرا را تضمین میکنند و سدی محکم در برابر قطبی شدن جامعهاند.
حکومتهای ایدئولوژیک و تمامیتخواه اما انتظار دیگری از رسانه دارند. آنها از رسانهها میخواهند که افکار عمومی را در مسیر خواست حکومت راهبری کنند.
روایتسازی، سرپوش گذاشتن بر مفاسد، انحراف اذهان از مسائل مخاطرهآمیز و ناچیز جلوه دادنِ معترضان و مخالفان، از کارویژههای اصلی رسانه در چنین حکومتهایی است.
شاید بتوان آنچه دیکتاتورها از رسانه میخواهند را در شعار خبرگزاری دولتی دانشجویان ایران (ایسنا) خلاصه کرد. جملهای از رهبر جمهوری اسلامی، بر سربرگ این خبرگزاری: «اخبار خوب، مفید و امیدبخش مخابره کنید.»
بر خلاف حکومتهای دموکراتیک که در آنها رسانهها افسار دولت را در دست دارند، حکومتهای ایدئولوژیک و تمامیتخواه تلاش میکنند که افسار رسانه را بهدست بگیرند و از این طریق افکار عمومی را کنترل کنند.
جمهوری اسلامی نیز در زمره چنین حکومتهایی است و در عمر چهار دههای خود برای کنترل رسانهها چندین گام اساسی برداشته، گامهایی برای کشتن مطبوعات مستقل.
گام اول- همه اسبها مال من
یک قمارباز قهار، برای آنکه روی اسب بازنده شرط نبندد، بارها آزمون و خطا میکند، با اسبها و ویژگیهای آنها آشنا میشود، توانایی سوارانش را ارزیابی میکند و چند قمار کوچکترش را میبازد و نهایتا دست به قمار بزرگ میزند.
یک قمارباز فاسد اما، مسابقه را بههم میزند. اسبها را مسموم و سواران را تطمیع و تهدید میکند، زمین بازی را چنان میچیند که دستآخر همه اسبها و سواران مال او باشند. آنها که مال او نیستند، یا از مسابقه بازمیمانند یا آنقدر ضعیفاند که حتی به خط پایان نمیرسند.
جمهوری اسلامی نیز از اولین روزهای استقرار، با رسانهها چنین کرد. روحالله خمینی در اسفند ۱۳۵۷ امر کرد رسانهها تابع آنچه «ملت» خواند باشند و «به اسلام پناه بیاورند».
خمینی رسانههای منتقد را به «شکستن قلمها» تهدید کرده بود
اسبهای رسانه و سوارانش اما چابکتر و جسورتر از آن بودند که «تابع» باشند. این شد که رهبر اول، سلاح تهدید بهدست گرفت و بابت «مماشات» با دگراندیشان و نشریات و احزاب از پیشگاه «خدای متعال و ملت عزیز» عذرخواهی و اذعان کرد که باید قلم «تمام مطبوعات» را میشکست، «چوبههای دار در میدانهای بزرگ برپا میکرد» و روسای نشریات و احزاب را «درو میکرد».
او در این سخنرانی وعده داد که قرار است تمام احزاب و جبههها ممنوع اعلام شود و تنها یک حزب باقی بماند: «حزبالله، حزب مستضعفین».
جنگ هشتساله ایران و عراق، فرصتی مغتنم شد برای آنکه اسبهای رسانه و سوارانش یک به یک تیر بخورند و از رقابت کنار بروند.
تا پیش از سال ۱۳۶۰، شمار نشریات کشور به بیش از ۲۰۰ عنوان رسیدهبود، اما تعطیلی مطبوعات از آغاز این دهه چنان شدت گرفت که در تابستان داغ آن سال، تنها چهار روزنامه «کیهان»، «جمهوری اسلامی»، «صبح آزادگان» و «اطلاعات» باقی ماندند.
یکدستسازی و انحصار در دهه ۶۰ به خونبارترین شکل محقق شد. حالا مردم ماندهبودند و امت «حزبالله».
گام اول، ایجاد انحصار رسانهای بود، که محقق شد.
گام دوم- برادر کُشی
در پایان دهه شصت و با مرگ «پدر» انقلابیون، وارثان انقلاب که «غیرخودی»ها را بلعیدهبودند، درگیر نزاع درون خانوادگی شدند.
رهبر دوم، بعد از به قدرت رسیدن، سازوکار «هیاتی» و «سنتی» بیت رهبری را تغییر داد و این نهاد کوچک را به سازمانی عظیم تبدیل کرد. دیگر سرکوبها و فشارها وجههای سازمانی و قانونی پیدا کردهبودند. صداوسیما در اختیار راستگرایان قرار گرفت و شورای نگهبان، زیر نظر رهبر دوم، به قلع و قمع برادران سابق مشغول بود.
مجلس پنجم در روزهای پایانیاش با تجدیدنظر در قانون مطبوعات، رسانهها را محدودتر کرد. از جمله تغییرات آنکه حالا دیگر نویسنده مقالات هم به دادگاه فراخوانده میشدند.
اگرچه با روی کار آمدن محمد خاتمی، کار تا حدی از دست خارج شد، اما طیف راست که بعد از افشای قتلهای زنجیرهای و واقعه کوی دانشگاه، زمین رسانه را نیز همچون میدان سیاست باختهبود، پنجرههای نیمهباز مطبوعات را از تریبون مصلای تهران بست. جایی که علی خامنهای «برخی» مطبوعات را «پایگاههای دشمن» خواند و ده پانزده روزنامه را که به زعم او «از یک مرکز» هدایت میشدند، به «شارلاتانیزم مطبوعاتی» متهم کرد.
قاضی مرتضوی «منویات رهبری» را روی هوا قاپید و حکم به توقیف فلهای مطبوعات و دستگیری شمار زیادی از روزنامهنگاران داد.
رهبر جدید نمیگفت «قلمها را بشکنید»، نمیگفت «چوبههای دار به پا کنید»؛ کد میداد. میگفت «شارلاتانیزم مطبوعاتی» و سعید مرتضوی میدانست باید چه کند، میگفت «تهاجم فرهنگی» و سعید امامی میدانست یقه چه کسی را بگیرد، میگفت «نفوذ» و نهادهای امنیتی میدانستند انگشت روی چه کسانی بگذارند.
خامنهای در دوره رهبری با عباراتی مثل «تهاجم فرهنگی» زمینه برخورد با مطبوعات را فراهم کرد
با فراز و نشیب بسیار، گام دوم یعنی سانسور و سرکوب مطبوعات برادران سابقا تنی، برداشته شد.
گام سوم- آپارتاید رسانهای
بعد از انحصار و سانسور، حالا وقت آن بود که عده قلیل مطبوعاتی را که گاه و بیگاه-البته در چارچوب قانون- دردسری درست میکردند، نحیف و رنجور کنند.
اگرچه در دوران احمدینژاد، مجموعا بیش از ۴۶ نشریه توقیف شدند، اما دولت او ضربه بزرگتر را از حیث اقتصادی به مطبوعات وارد کرد. کاهش بودجه بخش کتاب و مطبوعات، افزایش قابل توجه بودجه فرهنگی نهادهای حکومتی چون «مجمع تقریب مذاهب»، «سازمان تبلیغات اسلامی»، «حوزههای علمیه» و البته «صداوسیما»، تنها بخشی از سیاستهای اقتصادی دولت او در بخش فرهنگ بود.
آپارتاید مطبوعاتی در دولت احمدینژاد با بخشنامه منع سازمانها از ارایه آگهی به روزنامههای غیردولتی تشدید و با توزیع ناعادلانه یارانه مطبوعات تکمیل شد.
به گزارش سایت تابناک، روزنامههای حکومتی «ایران»، «کیهان»، «وطن امروز»، «رسالت»، «جوان» و «عصر ایرانیان» ۴۰ درصد یارانه مطبوعات را دریافت میکردند و سهم ۶۰ درصدی باقیمانده بین حدود ۱۰۰ روزنامه دیگر تقسیم میشد.
این سیاستها در کنار افزایش افسارگسیخته قیمت کاغذ، روزنامهنگاری نیمه مستقل ایران را عملا به مرز نابودی کشاند.
گام آخر- دروغهای گوبلزی
در دکترین جمهوری اسلامی، بعد از این سه گام طیشده، حالا وقت بهرهبرداری بود.
حاصل کار اما چیزی جز رسوایی در پی نداشت. تجسم «رسانه داخلی» در پیش چشم جامعه، شده بود بدنهای از «دروغ»ها. بخش خبر «۲۰:۳۰»، روزنامه «کیهان»، خبرگزاریهای امنیتی و نظامی چون «فارس»، «تسنیم»، «رجانیوز» و بعدتر دهها نام دیگر، نبض اطلاعرسانی داخلی را بهدست گرفتهبودند و با روایتسازی، مصاحبههای جعلی، کتمان واقعیت و حمله به اعتبار رسانهها و خبرنگاران خارج از کشور، آخرین آسهایی را که جامعه برای اعتماد به رسانه در دست داشت، بریدند.
در دهههای اخیر، فضای رسانهای و تبلیغات شهر تحت انحصار حکومت در آمده است
آخرین دستِ این بازی مرگبار، کشتار ۱۵۰۰ انسان بود. روزهای خاموشی اینترنت. روزهایی که در صفحه توییتر برخی خبرنگاران «خودی» حکومت، همه خیابانها آرام بود و در صداوسیما «اغتشاشگران» جهیزیه دختری را آتش زدهبودند. حاکم، حکم به سکوت کردهبود. دو سه ماه بعد، حکم را عوض کرد و گفت بگویید: «ما نزدیم!» زدهبودند و معلوم شد. هفت هیچ، حاکم کُت! این، آخرین باری بود که جامعه به رسانههای داخلی اعتماد کرد.
حالا دیگر مرجع خبری جامعه، رسانههای خارج کشور و گزارشهای دست اول شهروند-خبرنگاران است.
حالا حاکمان جعل و دروغ، با یک روزنامه طرف نیستند که توقیفش کنند، با یک شبکه ماهوارهای طرف نیستند که رویش پارازیت بیندازند. با ارتشی بیشمار از شهروند-خبرنگاران داخل و خارج طرفاند، که یکی را بگیری، دیگری سر برمیآورد، این را ببندی، آن یکی باز میکند.
چاهکَن که به قصد کنترل افکار عمومی برای رسانهها چاه عمیقی کندهبود، خود درون چاه افتاده. نه آبرویی برای رسانههای تحت فرمان مانده است، نه توانی برای رسانههای مستقل داخلی که جریانسازی کنند.
«ولی امر مسلمین جهان» که قافیه را به شهروند-خبرنگاران و رسانههای خارج کشور باختهاست، همه حامیانش را به «جهاد» فرا میخواند که «علاجِ پروپاگاندای دشمن، تبیین است. جهاد تبیین را جدی باید گرفت.» یعنی همه به میدان بیایید و اذهان را کنترل کنید.
این روزها اما سربازان «جهاد تبیین»، روایت جعلی بهدست، هویت جعلی به پیشانی، یک به یک بیاعتبار میشوند و میسوزند. حکومت حساب اینجایش را نکرده بود. تصور میکرد میتواند پا جای پای استالین بگذارد و همان کند که او با رسانهها کرده بود. اما ندانست که دهه اخیر، دهه سلطه رسانه بر افکار عمومی نیست، بلکه این عموم جامعه است که تصمیم میگیرد بر کشتی کدام رسانه سوار شود.
وقتی جنگ رسانهای را باختهای، دیگر فرقی نمیکند که از اسرائیل ببری، یا به آن ببازی، چه آنکه همان جنگ را هم آیینه رسانه خبر از باخت میدهد.
دولت آمریکا با اجرای قانون «پاسخگو نگه داشتن رهبران ایرانی» برای افزایش نظارت بر امور مالی مقامهای جمهوری اسلامی، گام مهمی در مقابله با فساد در ایران برداشت
این قانون بخشی از «قانون امنیت ملی ۲۰۲۴» است که از سوی کنگره تصویب شد و جو بایدن رییسجمهوری آمریکا آن را امضا کرد. این لایحه شامل چهار مورد مهم مرتبط با ایران است: قانون مهسا، قانون کشتی، قانون تحریمهای انرژی ایران-چین، و قانون پاسخگو نگه داشتن رهبران ایرانی. در این مطلب به جزئیات این قانون پرداخته شده است.
۱. قانون «پاسخگو نگه داشتن رهبران ایرانی ۲۰۲۳» چه کاری انجام میدهد؟
این قانون وزیر خزانهداری را ملزم میکند تا گزارشهای دقیقی از معاملات موسسات مالی با مقامهای ایرانی مشخص شده تهیه کند، که شامل توضیحاتی درباره نگهداری داراییها، خریدها و ارتباط با موسسات مالی است.
۲. هدف اصلی قانون «پاسخگو نگه داشتن رهبران ایرانی ۲۰۲۳» چیست؟
این لایحه به دنبال افزایش نظارت و ارائه گزارشهایی در مورد فعالیتهای مالی مقامها و نهادهای کلیدی ایرانی با هدف نظارت و جلوگیری از فساد از طریق جریانهای تامین مالی است که ممکن است اقداماتی مانند تروریسم را تقویت کنند.
۳. چه افراد و گروههای خاصی در این لایحه نام برده شدهاند؟
این لایحه افراد کلیدی در دولت و نیروهای نظامی ایران را هدف قرار میدهد، شامل رهبر جمهوریاسلامی، رییسجمهور، اعضای شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام، همچنین مقامهای ارشد در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و رهبران گروههای تروریستی/نیابتی بزرگی مانند حزبالله و حماس که با ایران مرتبطند.
۴. چرا این افراد و گروههای خاص هدف قرار گرفتهاند؟
این افراد به عنوان عناصر مرکزی در ساختار سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران نقش دارند و در فساد و پشتیبانی از تروریسم دخیلاند که این امور موجب تضعیف ثبات منطقهای میشود.
۵. چه کسانی باید در این لایحه گزارش دهند و چه چیزهایی باید گزارش شود؟
وزیر خزانهداری موظف است گزارشهای جامعی ارائه دهد که شامل جزئیات داراییها، معاملات مالی، روشهای اکتساب و استفاده از وجوه مرتبط با مقامات و نهادهای ایرانی مشخص شده است.
۶. گزارشها هر چند وقتیکبار باید آماده و ارائه شوند؟
گزارش اولیه باید طی ۱۸۰ روز پس از تصویب لایحه ارائه شود و بهروزرسانیهای بعدی نیز هر دو سال یک بار انجام شود.
۷. چه اقداماتی باید از سوی موسسات مالی آمریکا تحت این لایحه انجام شود؟
موسسات مالی آمریکا ملزم به بستن حسابها و قطع ارائه خدمات مالی قابل توجه به افراد و نهادهای فهرست شدهاند.
۸. آیا موسسات مالی خارجی نیز تحت تاثیر این لایحه قرار میگیرند؟
بله، این لایحه وزیر خزانهداری را ملزم میکند تا از تمام ابزارهای لازم، تحت قوانین موجود، برای بستن حسابهای خارجی و قطع خدمات مالی به افراد شناساییشده استفاده کند.
۹. چه تدابیری برای در دسترس بودن عمومی گزارش وجود دارد؟
به منظور ارتقاء شفافیت و پیشگیری از فعالیتهای غیرقانونی، قسمتهای غیرمحرمانه گزارش در صورتی که انتشار آنها در راستای منافع ملی آمریکا تشخیص داده شود باید به زبانهای انگلیسی، فارسی، عربی و آذری منتشر شوند.
۱۰. چه استثناها و معافیتهایی در این لایحه گنجانده شده است؟
اگر افراد یا نهادها ثابت کنند که وجوه آنها به صورت قانونی به دست آمده است یا اگر به امنیتملی یا اجرای قوانین آمریکا همکاری میکنند، رییسجمهور میتواند تحت شرایط خاصی برای آنان استثنا قائل شود. معاملات مربوط به کمکهای بشردوستانه با ایران نیز معاف هستند.
۱۱. چه زمانی این لایحه منقضی میشود؟
این قانون شامل یک بند غروب است که مفاد آن پنج سال پس از تصویب متوقف میشود، مگر اینکه با اقدام قانونی بیشتر تمدید شود. این امر امکان بازبینی و اثربخشی این تحریمها را فراهم میکند.
۱۲. چرا این لایحه مهم است؟
این قانون فرصتی را برای افزایش شفافیت منابع مالی رهبران ارشد جمهوری اسلامی فراهم میکند و اهداف اضافی برای تحریمها را ارائه میدهد. افشای فساد مقامهای رژیم نه تنها به پاسخگویی کمک میکند و میتواند این رهبران را علنا شرمسار کند، بلکه میتواند به تشویق معترضان که با مشکلات اقتصادی شدید به دلیل سوء مدیریت رژیم، فساد و اختلاس روبرو هستند، بیشتر کمک کند.
رادیو ایران روز چهارم اردیبهشتماه ۸۵ ساله شد. این رادیوی دولتی که روزگاری یکی از نیروهای پیشران ایران به سوی نوسازی و نوگرایی بود، پس از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ به ابزاری برای تبلیغات ایدئولوژیک بدل شد.
در سال ۱۳۱۹ هنگامی که رادیو ایران - که در آن زمان رادیو تهران نامیده میشد - گشایش یافت، رسانههای چاپی در ایران فراوان بودند. با این حال، نزدیک به ۸۰ درصد جمعیت کشور در آن هنگام بیسواد بود و نمیتوانست از عرصه رسانهای کشور که طیف گستردهای از آرای سیاسی را نمایندگی میکرد بهرهای بگیرد. در چنان شرایطی رادیو میتوانست همگان را، به شرط امکان دسترسی به گیرنده، مخاطب قرار دهد و در عین حال برای حکومت وسیلهای برای ارتباط با ملت باشد.
در سالهایی که استفاده از گیرنده رادیو رواج نیافته بود، دولت برنامههای رادیو از جمله اخبار را با کمک بلندگو در میدانهای بزرگ شهرهای عمده کشور برای استفاده عموم پخش میکرد.
به مدت چهار دهه، رادیو ایران به عنوان رسانه رسمی نظام پادشاهی گفتمانی را که محمد رضاشاه پهلوی «ناسیونالیسم مثبت» مینامید رواج میداد. این رسانه همچنین به تکنوکراتها و دیوانسالاران ایران کمک میکرد تا برنامههای توسعه کشور را با جدیت به پیش ببرند. این برنامهها در دهه ۳۰خورشیدی تحت حمایت برنامه «اصل چهار» دولت آمریکا بود که «ابتکار واشنگتن برای در اختیار قراردادن پیشرفتهای علمی و صنعتی خود به کشورهای توسعهنیافته برای کمک به رشد و توسعه آنها» به شمار میآمد.
رادیو ایران، برنامههای خود را که شامل اخبار و سرگرمی بود برای چند ساعت در روز آغاز کرد. این برنامهها هر روز بعد از ظهر با پخش «سلام شاهنشاهی» آغاز می شد و و اندکی پیش یا پس از نیمهشب باردیگر با پخش همان سرود که بند اولش «شاهنشه ما زنده بادا» بود به پایان میرسید. مضمون کلی این سرود لحن و جهتگیری سیاسی کلی رادیو را نیز بیان میکرد. هرچند که از همان آغاز روشنفکران چپگرا و مذهبیون میانهرو در میان کارکنان و نویسندگان رادیو کم نبودند و هر یک سهم خود را از زمان پخش محدود رادیو ایران داشتند.
بزرگترین کمک رادیو ایران به توسعه کشور، به ویژه در دهه های ۳۰ و ۴۰ خورشیدی، کوشش برای ترویج عناصر پیشرفت از جمله سوادآموزی، ارائه آموزشهایی برای رواج کشاورزی مدرن، تنظیم خانواده، آموزش و پرورش عمومی و آزادی زنان بود. رادیو همچنین مروج آرای لیبرال و آزادمنشانه درباره مشارکت سیاسی و حقوق کارگران و کشاورزان بود.
طی همین دو دهه، رادیو ایران در تهران پخش برنامههای خود را ۲۴ ساعته کرد و ایستگاههای مرکز شهرستان را به شبکه رادیو ایران افزود. در همین دوران رادیو ایران دستورالعملهای سازمان ملل متحد برای بهبود وضعیت جامعه بشری را دنبال کرد. برنامه «بیایید با هم دنیای بهتری بسازیم» یکی از نمودهای چنین کوششی بود. در همین حال، رادیو به دنبال گسترش ارتباط ایرانیان با جامعه جهانی بود که داشت دوران پیشرفتهای سریع خود را طی میکرد. پخش زنده رادیویی مراسمی همچون مسابقات المپیک و به مدار فرستادن سفینه های فضایی از جمله کوششهایی بود که ایرانیان را از تحولات جهانی باخبر میکرد و به آنها این احساس را می داد که خود بخشی از این جهان رو به پیشرفت هستند.
در هین حال، بدون وادادن در برابر نفوذ مسلمانان تندرو، رادیو ایران بهخصوص در ماههای رمضان و محرم برنامههای مذهبی پخش میکرد و بر مراسم شیعی که حتی پادشاه در آن حاضر میشد ارج مینهاد. علاوه بر این، یک روحانی بلند مرتبه به نام حسینعلی راشد که رادیو همواره از او با لقب «دانشمند محترم» یاد میکرد، پنجشنبه شبها برنامه مذهبی پرطرفدار خود را در بهترین ساعت برای شنوندگان بیشمارش در سراسر ایران اجرا میکرد.
شاید مهمتر از همه برنامههای دیگر رادیو در دهههای ۳۰ و ۴۰ برنامه زن و زندگی بود که هر روز به جز جمعهها ار ساعت ۸:۳۰ تا ۱۱:۳۰ از رادیو پخش میشد. این برنامه چیزی بیش از صرفا برنامهای برای آموزش آشپزی یا بهداشت عمومی یا به اصطلاح تدبیر منزل بود. پیام عمده این برنامه که گویندگان برجسته رادیو همچون خانمها مولود عاطفی، فرورند هاربابی و سرور ماهنشان آن را اجرا میکردند، ایده برابری حقوق زنان با مردان بود. این ایده آنچنان با ظرافت ارائه میشد که هرگز نظر مخالف بخشهای سنتی جامعه ایران را برنینگیخت.
شبها رادیو بهترین نمونههای موسیقی سنتی و عامهپسند (پاپ) را پخش میکرد و البته از پخش تازهترین صفحات موسیقی آمریکا و اروپا نیز غافل نبود. غروب ها، علاوه بر برنامه موسیقی موسوم به «ته دانسان» که عنوانش از رادیوی فرانسه وام گرفته شده بود و به موسیقی رقص اختصاص داشت، برنامه ساعت «پنج و سه دقیقه» بر آگاهی شنوندگان نسبت به آنچه در جهان پیرامونشان میگذشت میافزود و در لابهلای گفتارهای جذاب موسیقی روز پخش میکرد.
برنامههای اخبار گرچه تا سالها همواره با خبری درباره پادشاه آغاز میشد، نسبتا پوشش غیرجانبدارانهای از رویدادها ارایه میداد، توازن را رعایت میکرد و نشانهای از تعصب و پیشداوری ایدئولوژیک در آن دیده نمیشد. برنامه هایی که به رویدادهای روز اختصاص داشت تا حدی به بیان انتقاد از کمبودهای سیستم میپرداخت. بهعلاوه، محتوای روزنامههای پایتخت که از رادیو پخش میشد انتقاداتی را مطرح میکرد و نویسندگان و گویندگان بدون ترس از توبیخ از آنها استفاده میکردند. دورنمای رسانهای با میزانی از کنترل حکومت همراه بود که بسیار کمتر از موارد مشابه در نظام های تمامیتخواه بود و تا حدود زیادی آزادیهای اجتماعی و مدنی را محترم میشمرد.
دگرگونیهایی که انقلاب ۵۷ به همراه آورد، شامل حال رادیوی ملی نیز شد. یکشبه زنان از امواج رادیویی محو شدند و بازگشتشان مدتی دراز به طول انجامید. جای موسیقی را سرودهای همواره غمانگیز مذهبی گرفت همچنانکه لبخند از تلویزیون رخت بربست. بعدها که زنان اجازه بازگشت به عرصه رادیو و تلویزیون را یافتند، حضورشان بیرنگ و بیروح بود و صدا و تصویرشان همواره حالتی سرافکنده و سوگوارانه داشت. با این حال، روال و رویه مشخصی وجود نداشت؛ همه چیز میتوانست با یک فرمان دگرگون شود.
احیای حضور جدی خانمها در برنامههای خبری و کودکان نزدیک به یک دهه طول کشید. در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ خورشیدی برای مدتی کوتاه روزنهای برای برنامهها و گفتارهای انتقادی در رادیو پدیدار شد که نمودهای اصلی آن در برنامه بامدادی «سلام، صبح به خیر» و برنامه «عصرانه» بود که غروب پنجشنبهها پخش میشد. اما همین مختصر نیز با تنگنظری پشمینهپوشان تندخو، بسیار زود به سر رسید و آن روزنهها بسته شد.
از بهمن ۵۷ تا کنون رادیو ایران به شدت و عمیقا ایدئولوژیک باقی مانده است و بدون چون و چرا از گفتمان رسمی حکومت پیروی میکند. بیتوجهی رادیو به سلایق عمومی، شنوندگان را آزرده و به سوی فرستندههای خارجی سوق داده است. به اعتراف مقامات رسمی، رسانههای فارسیزبان خارج از ایران به منبع اصلی خبر برای ایرانیان تبدیل شدهاند. آمار و ارقام منتشر شده از سوی موسسه پژوهشی متعلق به رادیو و تلویزیون دولتی بارها از کاهش بینندگان تلویزیون حکایت کردهاند اما وضع در مورد رادیو به گونهای غمانگیز است که حتی ارقام مربوط به کاهش تعداد شنوندگان آن دیگر منتشر نمیشود.
تبلیغات ایدئولوژیک تکراری که از رادیو پخش میشود توانایی جذب شنوندگان را ندارد. در زمینه موسیقی نیز سالهاست که رادیو در وضعیت فقر مطلق فرهنگی چیزی برای عرضه به شنوندگان ندارد. چهرههای شناختهشده هنوز روی آنتن زنده تلویزیون ایران از خوانندگانی که دهههاست در تبعید درگذشتهاند به عنوان هنرمندان محبوب خود یاد میکنند و مقامات رسمی مذبوحانه از خواننده دیگری از همان نسل التماس میکنند تا از لسآنجلس به ایران برگردد و «با اخذ مجوز» بخواند «دلم میخواد به اصفهان برگردم.» اما زمزمه گهگاهی آب زایندهرود، بلندتر و رساتر از هر خوانندهای میخواند که آب رفته به جوی باز نخواهد گشت.
نهادهای حکومتی، و بهطور مشخص نهادهای انتظامی و قضایی و امنیتی، موج جدیدی از سرکوبگری برای تحمیل حجاب اجباری به زنان ایران را در دستور کار قرار دادهاند؛ دور تازهای از تهدید و تحمیل و ارعاب و خشونت جمهوری اسلامی علیه زنان که بهویژه در شرایط کنونی کشور قابلتاملتر شده است.
این مکتوب، هشت نکته را درباره چرایی این مواجهه، روند و فرجام آن و نسبت و تعامل آن با جنبش زنان ایران، مرور میکند.
نخست؛ زنان «جنس دوم» در جمهوری اسلامی
در نظامی که بر رهبری و ولایت مطلقه فقیه مرد بنا شده است؛ زنان نه حق رییسجمهورشدن دارند و نه جایی در شورای نگهبان یا مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت نظام. بنیادهای حقوقی رژیم سیاسی بر فقه متکی شده، و زنان از حقوق برابری با مردان حتی در ارث و طلاق و دیه برخوردار نیستند. امکان آوازخوانی و رقص و پوشش آزاد هم در عرصه عمومی برای زنان منتفی است. اینچنین، زنان، بیهیچ تردید در جمهوری اسلامی، «جنس دوم» بهشمار میروند و تبعیض جنسیتی غیرقابل کتمان است.
دیگر؛ حجاب اجباری، همزاد استبداد دینی
از همان فردای تثبیت و استقرار جمهوری اسلامی، هسته سخت قدرت پابهپای تلاش برای حذف مخالفان سیاسی و دگراندیشان و بسط اقتدارگرایی با تکیه بر یک قرائت سنتی از دین، تحمیل حجاب اجباری بر زنان را در دستور کار خود قرار داد.
هرچه استبداد دینی در ایران با قلعوقمع غیرخودیها مستقرتر شد، سختگیری در حوزه نوع پوشش شهروندان در حوزه عمومی هم، شدت گرفت.
اینگونه، حجاب اجباری به وجهی غیرقابل تفکیک از جمهوری اسلامی تبدیل شد که جدای از بنیادهای عقیدتی آن برای حکومت، نظم غیردموکراتیک را هم بازتولید میکرد.
حجاب اجباری نه فقط در ادارات و مراکز دولتی و بانکها، که در دانشگاهها و مراکز آموزشی و مدارس، و فراتر، خیابانها و فروشگاهها و پارکها و مراکز تفریحی الزامی و تحمیل شد.
جنبش زنان توانمندترین جنبش ایران امروز است
سوم؛ خواست غیرانسانی خامنهای
سالهاست زنان ایرانی به شکلهای گوناگون و در سطوح مختلف، اقتدارگرایی فقاهتی و مردانه و مسلط در جمهوری اسلامی را به چالش و پرسش کشیدهاند. این کشاکش و روند، در نقطه اوج خود به خیزش اعتراضی بیسابقه پس از قتل مهساژینا امینی منتهی شد؛ خیزش «زن، زندگی، آزادی».
بهگونهای قابل پیشبینی، سونامی بیاعتنایی به حجاب اجباری در سطح خیابانها، برای شخص اول نظام و همراهان عقیدتی و حامیان نظامی و امنیتیاش، نه تنها برخورنده که تهدیدزا بوده است.
اینچنین، پس از سرکوب خیزش مهسا که به جنبشی اعتراضی علیه دیکتاتوری تبدیل شد، از ابتدای سالجاری خامنهای ستیز با زنان مخالف حجاب اجباری را در اولویت قرار داد.
او در چند سخنرانی به صراحت از لزوم مقابله با وضع جاری و چالشی برای نظام گفت و فرمان قلعوقمع صادر کرد.
چهار؛ ستیز دو سبک زندگی
خامنهای و اقلیت حاکم بر ایران، بهدنبال تحمیل سبک زندگی مطلوب خود به اکثریت ایرانیان هستند. بیاعتنایی اکثریت شهروندان و بهویژه جوانان و نوجوانان به سبک زندگی حاکمان، تنها از زاویه ایدئولوژیک برای بلوک قدرت مسلط، آزاردهنده و آشوبزا نبوده، بلکه از منظر بازتولید جنبشهای اعتراضی، تهدیدی واقعی ارزیابی شده است.
اینچنین، خامنهای بارها در وجه ایجابی، از سبک زندگی مطلوب خود-سبک اسلامی-گفته، و در وجه سلبی، از سبک زندگی فراگیرشده و ناهمسو با حکومت انتقاد کرده و آنرا با ادبیات همیشگیاش «توطئه دشمنان نظام» خوانده است.
او نیک دریافته که گسترش سبک زندگی یکسر متفاوت با قرائت حکومتی، به جنبش دموکراسیطلبی امداد میرساند و آنرا تقویت میکند.
پنج؛ جنبش زنان، پیشگام جنبشهای اعتراضی
جنبش اعتراضی و کنشگری زنان ایران، دیری است که پنهان و آشکار، بهمثابه مطرحترین و موثرترین جنبش اجتماعی کشور جریان دارد. جنبشی که هرچند بهدنبال رفع تبعیض جنسیتی و احقاق حقوق مدنی و اساسی زنان ایران است، اما در عمل با جنبش اعتراضی برای گذار به دموکراسی پیوند خورده و همراه شده است.
خیزش «زن، زندگی، آزادی» تبلور برجسته این همگامی جنبش حقوق زنان با جنبش برای آزادی و دموکراسی است.
رهبر جمهوری اسلامی و جریان امنیتی و نظامی گرداگرد و همسو با او، بهدرستی به توان تغییرگری و پتانسیل کنشگری این جنبش، و خطر آن برای نظام سیاسی واقف شدهاند.
خامنهای به توان زنان برای ایجاد تغییر واقف است
بهویژه آنکه سوگیریها و خواستههای جنبش زنان با مطالبات جوانان، نوجوانان و دانشجویان، حوزههای اشتراک قابل توجهی یافته است.
از همینروست که خامنهای در اظهارنظرهای ماههای گذشته خود، مستقیم و غیرمستقیم، و به تکرار به این تهدید اشاره و اذعان کرده است.
شش؛ سرکوب زنان، یک تیر و چند نشان حکومت
تاکیدهای جدید خامنهای و خیز نهادهای قضائی و انتظامی و امنیتی و تبلیغاتی جمهوری اسلامی برای تهدید و تحدید زنان به بهانه تحمیل حجاب اجباری، پروژهای چندمنظوره است. کانون مرکزی قدرت با یک اقدام، چند مقصود را پی میگیرد؛ ازجمله:
نخست، مطلوب ایدئولوژیک و خواست عقیدتی خود را همچنان تعقیب و تحمیل میکند.
دیگر، با گسیل نیروهای انتظامی به خیابانها و حوزه عمومی، فضای رعب و وحشت میآفریند و تصویری مقتدر از خود به شهروندان ارائه میکند.
سوم، با کنترل یا محدودسازی جنبش اعتراضی زنان، از گسترش و تقویت جنبش دموکراسیخواهی جلوگیری میکند.
چهارم، با تهدید و مهار دختران و زنان معترض به حجاب اجباری در دانشگاهها، جنبش دانشجویی را تضعیف میکند.
و آخر، با مجموعه اقدامات خود، حامیان حکومت را همچنان همراه و پشتیبان، و نه منتقد و منزوی، فعال و خشنود میکند.
هفت؛ جنبشهای اجتماعی، خیابان و جامعه جنبشی
دیری است که کنشگری در ایران وضع و جنسی متفاوت یافته است. بهطور مشخص، پای شهروندان ناراضی و حقطلب، از پس کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ و با شکلگیری جنبش سبز به «خیابان» باز شده است. خیابان دیگر تنها متعلق به حکومت نیست. از معلمان و کارگران و بازنشستگان و دانشجویان، تا معترضان به وضع آب و آلودگی هوا، و حتی دانشآموزان، شهروندان معترض خیابان را برای پیگیری خواستههای خود برگزیدهاند.
رویکردی که در تمام این سالها و در نقاط مختلف کشور و در بزنگاههای گوناگون، مشهود شده، ادامه داشته، گسترش یافته و تشدید شده است.
وضعی که موید مختصات یک «جامعه جنبشی» در ایران و اهمیتیافتن کلیدواژهها و مفاهیمی چون جنبشهای اجتماعی و خیابان برای کنشگران صنفی و مدنی و شهروندان منتقد و تغییرخواه است.
چنانکه در خیزش «زن، زندگی، آزادی» این رویکرد در متن جامعه جنبشی ایران به سطح و گسترهای بیسابقه رسید.
آخر؛ جنبش زنان و گذار از نظام ولایتفقیهی
با وجود تمام تلاش هسته سخت قدرت برای اعمال اقتدار با ابزارهای سختافزاری، و ارعاب و سرکوب و سانسور و ترویج معرفت دروغین، جنبش اعتراضی و مدنی زنان برای تحقق مطالبات مدنی و اساسیاش ادامه دارد.
جدای از پیگیریهای درازمدت و تلاشهای مدنی پرسابقه، در خیزش مهسا، واز پس آن، زنان و بلکه مردان، دورانی را تجربه کرده و زیستهاند که به گونهای قابل حدس، فروگذاشتن این تجربه شیرین و گوارا، و از یاد بردن آن، منتفی است. وضعی که با نوع نگاه متفاوت به زندگی فردی و اجتماعی، و فراتر، تغییر و عبور از باورهای بیبنیاد و ایدئولوژی دروغین و تبلیغاتی جمهوری اسلامی، پیوند خورده است.
افزون بر تجربه زیسته شهروندان در متن خیزش «زن، زندگی، آزادی» و ماههای پس از آن، و علاوه بر تغییر نگاهها و رویکردها، بینش و خواست و عزمی در نسل نوجوان و جوان کشور سامان یافته که قدرت غیردموکراتیک و سختافزاری مستقر را به چالش، و بلکه به هیچ میگیرد.
این همه، در متن جهان اطلاعات و دنیای فراگیرشونده فناوری ارتباطات، بازتولید و تقویت و تکثیر میشود.
چنین است که میتوان مدعی شد، عزم خامنهای و بازوهای امنیتی و نظامی و تبلیغاتیاش برای بازگرداندن ایران به تونل وحشت دهه ۶۰ بیشتر به توهم پهلو میزند، و به آب در هاون کوفتن شبیه میشود.
جنبش زنان، بهمثابه توانمندترین و موثرترین جنبش اعتراضی ایران امروز، در متن تهدیدها و تحدیدهای واقعی، بهگونهای ناایستا و پویا، و با تلفیق شور و تجربه، به پیش میرود.
فرجام این جنبش، بیگمان با دگرگونی بنیادین ساختار قدرت در ایران، و گذار از نظام ولایتفقیهی، پیوند خورده است.
نخست: ماموران ساختار سرکوبگر
نیروهای امنیتی که نیکا را هدف ربایش و بازداشت و آزار جنسی و خشونت جسمی قرار دادند و به قتل رساندند، بازوهای میدانی یک ساختار سرکوبگر بودهاند.نیروهایی که آموزش دیده، و برای هدف قراردادن معترضان، در شبکهای طراحیشده و در چهارچوب راهبردی میدانی، اقدام کردهاند.
عاملان بازداشت و قتل نیکا، نیروهایی خودسر و خودجوش نبودهاند که برحسب تکلیف ایدئولوژیک، با معترضان وارد درگیری شده باشند. بازوهای سرکوب میدانی، براساس این گزارش، بهگونهای هدفمند نیکا را شکار، بازداشت و با خودروی امنیتی منتقل کردهاند.
آن ها در سازمان سرکوب رسمی و شبکهای قدرت، و در راستای وظایف محوله امنیتی، پروژه اقدام را در خیابان عملیاتی کردهاند.
دیگر: ماموران مورد حمایت دستگاه قضایی
عاملان ربایش و قتل نیکا، براساس مستندات منتشرشده، مورد تحقیق قضایی قرار گرفتهاند؛ اما نه تنها خبری از برخورد حقوقی با آنها گزارش نشده، بلکه دستکم در یک مورد، تشویق شده و ارتقای مقام گرفتهاند.
به بیان دیگر، دستگاه قضایی از زمان انتشار خبر جانباختن نیکا، نه تنها درباره قتل او پردهپوشی و دروغگویی کرده، بلکه از عاملان و مطلعان قتل هم حمایت کرده است.
دستگاه قضایی با انتشار دادههای نادرست و یکسر مجعول درباره چگونگی قتل نیکا، و حتی تهدید منتقدان و روزنامهنگاران پیگیر پرونده، در عمل شریک جرم و جنایت شده است.
پرونده متهمان قتل نیکا، در تمام یکسالونیم گذشته، با پنهانکاری عامدانه مقامها و نهادهای قضایی مطلع و مرتبط همراه شده است؛ مواجهه و رویکردی که از یکسو عدالت را قربانی کرده، و از سویی سرکوبگران و ستمپیشهگان را برای تداوم اقدامهای غیرقانونی و غیرانسانی خود، تحریک و تقویت کرده است.
سه: رسانههای رسمی درخدمت مجرمان
خبرگزاریها و رسانههای حکومتی و صداوسیمای جمهوری اسلامی از همان فردای انتشار خبر جانباختن نوجوان معترض، با پخش گزارشهای ساختگی و دروغین، پا به میدان فریب افکار عمومی گذاشتند. رسانههایی که باید دغدغه کشف حقیقت و خیر عمومی را داشته باشند، همچون پروندههای مشابه و دیگر موارد، به استخدام نهادهای امنیتی درآمدند و در عمل، خادم و حامی عاملان قتل شدند.
تکثیر دادههای کذب در رسانههای حکومتی و صداوسیما، بازتولید و تقویت نرمافزاری سرکوب گسترده، پابهپای سرکوب سختافزاری، با باتوم و گلوله و بازداشت، در خیابان بوده است؛ تحریف حقیقت و سانسور، در کنار تقدیس خشونت و ارعاب.
چهار: حفظ نظام، اوجب واجبات
وقتی رهبر جمهوری اسلامی تصریح میکند: «حفظ نظام اوجب واجبات است» پس مفروض خواهد بود که برای ادامه بقای غیردموکراتیک و اقتدار نامشروع رژیم ولایت فقیهی، هر اقدام و رفتاری موجه و مورد حمایت هسته سخت قدرت است.
هدف، یعنی حفظ و بقای نظام، هر وسیلهای را توجیه میکند. اینچنین، اخلاق و رعایت حقوق شهروندان و پاسداشت قانون، به مسلخ حفظ نظام، بهمثابه اوجب واجبات، خواهد رفت؛ سرکوب خونین شهروندان معترض، قابل توجیه و بلکه ضروری خواهد شد؛ و مقامها و نهادهای ساختار قدرت از کنشگران حامی و همراه خود، پشتیبانی خواهند کرد.
سرکوب جنبش سبز، اعتراضهای آبان۹۸ و خیزش زن، زندگی، آزادی، تنها سه شاهد از تبلور چنین نگاه و رویکردی در نظام استبدادی متکی بر حاکم خودکامه و ولایت فقیهی است.
آخر: مجرمان در ساختار جرمپرور
نیروهای سرکوبگر در جمهوری اسلامی به تجربه دریافتهاند که دستی گشوده در برخورد خشونتبار و تجاوزگری دارند. این را ماموران نظام و بازوهای ارعاب نظام، از خیابان گرفته تا ون نیروهای انتظامی و امنیتی، و از اتاقهای بازجویی تا دادگاهها، اجرایی و عملیاتی میکنند. اقداماتی بیگمان، مستظهر به خودکامگی مستقر و قانونگریزی مسلط.
بازوهای سرکوب، نه تنها در خدمت دستگاه قدرت هستند، بلکه همزمان از منابع و موقعیتها بهگونهای غیرقانونی و غیراخلاقی، کامجویی و سوءاستفاده میکنند. اینگونه، ساختار استبدادی، عدالتستیز و قانونگریز مستقر، از طرفی تابعان و مجرمان همراه خود را مورد حمایت قرار میدهد، و از طرف دیگر، وضع غیرمنصفانه و ضدانسانی را بازتولید میکند.
چنین است که با اطمینان میتوان گفت نیکا و نیکاها نه قربانی اقدام چند مامور امنیتی، که قربانی یک نظام حکمرانی شدهاند. حاکمیت و ساختاری که افزون بر غارت و حیفومیل ثروت و سرمایههای ملی، منابع انسانی ایران را هدف قرار داده، و جملگی را قربانی کامجویی و شیفتگی خود به قدرت کرده است.