امید شمس، تحلیلگر سیاسی به ایران اینترنشنال گفت که جمهوری اسلامی بیش از هر چیز نیازمند خرید زمان است و این زمان میتواند به آمادگی شرایط سیاسی در داخل کشور برای «نرمش قهرمانانه» کمک کند.
او افزود که آمریکا تنها چیزی که مایل نیست، طولانیتر شدن فرایند مذاکره احتمالی با جمهوری اسلامی است.

این روزها، رسانههای معتبر بینالمللی همه درباره حمله به ایران صحبت میکنند. ایران به بحث داغ جهانی تبدیل شده است، نه بهخاطر پیشرفت، توسعه، صلح یا آرامش، بلکه بهدلیل خطر جنگ.
در شرایطی که هر لحظه و هر روز ممکن است کشور به درون جنگی خانمانسوز سقوط کند، خامنهای میگوید که تغییراتی در سیاستهای خود ایجاد نخواهد کرد. در حالی که همه درباره یک جنگ ویرانگر هشدار میدهند، او به مردم میگوید که آرام باشند و این سختیها، دشواریهای رسیدن به قله است.
بسیاری از سیاستمداران آمریکایی و اسرائیلی، از جمله ترامپ و نتانیاهو، مکررا اعلام کردهاند که دشمن آنها حکومت جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران است، نه مردم ایران. جالبتر اینجاست که ترامپ و نتانیاهو بیشتر از خامنهای در وصف فرهنگ و تمدن مردم ایران صحبت کرده و تفاوتی بین حکومت جمهوری اسلامی و مردم ایران قائل هستند.
مقایسه کنید این نگاه رهبران آمریکا و اسرائیل به مردم ایران را با نگاه خامنهای و تمام کسانی که جمهوری اسلامی را بر اساس ایدهها و نظرات او ساختهاند.
خامنهای حتی در پیام نوروزیاش نه نوروز را تبریک گفت و نه سال نو را، و بعد از انتقادات شدید، تنها یک تبریک ظاهری در نماز عید فطر گفت و تمام شد. بنیانگذاران جمهوری اسلامی، از جمله خامنهای، چگونه به این مردم و فرهنگ آنها نگاه میکنند؟
خامنهای و دیگر نظریهپردازان انقلاب ۵۷، با توهین به ارزش های مردم ایران، آنها را از فرهنگ خودشان دور کردهاند. همین حالا هم خامنهای نه تنها به نوروز اهمیتی نمیدهد، بلکه میخواهد کشور را به سوی یک جنگ ویرانگر دیگر سوق دهد.
در حالی که رسانهها از خطر حمله قریبالوقوع به ایران صحبت میکنند، رهبر جمهوری اسلامی همچنان در توهمات خود غرق است و به هیچ عنوان تغییراتی در سیاستهایش نمیبینید.
در حالی که تمامی نشانهها نشان میدهند که جنگ قریبالوقوع است، خامنهای یا تحولات اطراف ایران را نادیده میگیرد، یا برایش اهمیتی ندارد که جمهوری اسلامی برای دومین بار در طول عمر ۴۶ سالهاش ایران را وارد یک جنگ دیگر کند.
این جنگ، که بسیاری از تحلیلگران آن را ویرانگرتر از جنگ ایران و عراق میدانند، به شکلی مشابه با اشتباهات تاریخی خمینی میتواند فاجعهای دیگر برای کشور ایجاد کند. خامنهای، مانند خمینی، با تصمیمات اشتباه خود کشور را به سوی یک فاجعه میبرد.
خمینی با تضعیف ارتش ایران، زمینه را برای حمله صدام به ایران فراهم کرد. خامنهای نیز به نوعی همان راه را میرود، اما به شکلی خطرناکتر. او و فرماندهان سپاه فکر میکنند که جمهوری اسلامی به اندازه کافی قوی است که هیچکس نمیتواند به آنها حمله کند، در حالی که این یک توهم خطرناک است.
امروز، برخلاف آنچه که خامنهای و فرماندهان سپاه میگویند، بسیاری از تحلیلگران جهانی هشدار میدهند که این جنگ میتواند سنگینترین حمله پس از جنگ جهانی دوم باشد.
وزیر امور خارجه فرانسه نیز اخیرا اعلام کرده که اگر توافقی به دست نیاید، حمله به ایران تقریبا اجتنابناپذیر است.
کشورهای دیگر همچون بریتانیا نیز اعلام کردهاند که آماده هستند تا حضور نظامی خود را تقویت کنند. رسانهها گزارش دادهاند که آمریکا تجهیزات جنگی بیشتری به منطقه ارسال کرده است و همه اینها نشاندهنده اجماع جهانی علیه جمهوری اسلامی است. این اقدامات نشان میدهند که جهان در حال شکل دادن به یک ائتلاف برای مقابله با جمهوری اسلامی است.
خامنهای و مسئولان جمهوری اسلامی باید از خود بپرسند که چرا کشور و مردم ایران باید هزینه اشتباهات آنها را بپردازند؟ چرا باید مردم ایران بهدلیل سیاستهای آنها در آستانه یک جنگ ویرانگر دیگر باشند؟ آیا این به خطر انداختن جان مردم و آینده ایران نیست؟ مردم ایران این شرایط را نمیخواهند. این جنگها و بحرانها بههیچ وجه نتیجهای جز فقر و فلاکت برای مردم ایران نخواهد داشت.
به نظر میرسد که حکومت جمهوری اسلامی نه تنها نگران این مسئله نیست، بلکه با سیاستهای خود کشور را به سمت یک بحران بزرگتر سوق میدهد. بحرانی که میتواند قمار آخر خامنهای هم باشد و به تضعیف شدید یا سرنگونی جمهوری اسلامی هم منجر شود.

در حالی که حکومت تلاش میکند آیینهای ملی چون سیزدهبهدر را با تغییر نام و محدودسازی شادی عمومی از معنا تهی کند، ایرانیان بار دیگر با حضور گسترده در طبیعت، موسیقی، رقص و دورهمیهای خانوادگی نشان دادند که هویت فرهنگی و حق شاد زیستن را واگذار نخواهند کرد.
به این ترتیب، سیزدهبهدر ۱۴۰۴ برای ایرانیان نهتنها روز طبیعت، بلکه روز مقاومت مدنی در برابر حذف نمادهای ملی بود.
این مقابله حکومت با مناسبتهای ملی و بهانههای مردم برای شادی و زندگی، از همان آغاز نوروز شروع شد. در لحظهای که میلیونها ایرانی به رسم هزاران ساله، کنار سفرههای هفتسین گرد آمده بودند تا تحویل سال نو را جشن بگیرند، رهبر جمهوری اسلامی در سخنرانیاش نه تبریکی گفت، نه نامی از «نوروز» برد و نه نشانی از شعف و شادمانی ملی بروز داد.
این سکوت معنادار در نوروز ۱۴۰۴، نه فقط یک حذف تصادفی یا بیحوصلگی سیاسی، بلکه ادامه سیاست فرهنگیای است که علی خامنهای طی دو دهه گذشته آن را با دقت، گزینش و مداومت پی گرفته: اسلامیزهکردن گزینشی سنتها و حذف یا خنثیسازی آن دسته از آیینهای ملی که با روایت دینی او همخوانی ندارند.
خامنهای از دهه ۸۰ به این سو، بارها و بارها مخالفت ضمنی و صریح خود با برجستهسازی نمادهای ملی را بیان کرده است. او حتی در سالهایی که به اجبار عرف یا فشار اجتماعی، واژه نوروز را در سخنان خود گنجانده، تلاش کرده با چاشنی مذهبی آن را از محتوای ملی تهی کند.
در این پروژه، عناصر «بیخطر» یا قابل دینیسازی، مانند صبر و تقوا و دعا در سال نو برجسته شدهاند، در حالی که عناصر نمادین و سکولار جشنها، مثل آیینهای شادیآور، آتش، رقص، موسیقی و پیوندهای قومی و اسطورهای یا با سکوت گذرانده شده یا صراحتا «خرافه» و «ضداسلامی» قلمداد شدهاند.
این سیاست فرهنگی، تنها مختص نوروز نیست. آیینهایی چون چهارشنبهسوری، شب یلدا و جشن سده نیز همواره در تیررس حملات فکری و امنیتی بودهاند. اما نوروز به دلیل گستره جغرافیایی و عمق فرهنگیاش، میدان رویارویی اصلی میان دو دیدگاه بوده: از یکسو دیدگاه رسمی که هویت ملی را تهدیدی برای ایدئولوژی دینی میداند و در دیگر سو، دیدگاه مردم که نوروز را نه صرفا یک جشن که نماد پیوستگی با تاریخ، هویت و شادی مشروع میدانند.
نوروز ۱۴۰۴ نقطه عطفی در این تقابل بود؛ چرا که برای نخستینبار پس از انقلاب، تحویل سال با شبهای قدر مقارن شد؛ وضعیتی که حکومت کوشید آن را به فرصتی برای غلبه نمادهای مذهبی بر نمادهای ملی بدل کند.
در روزهای منتهی به نوروز، فرماندهان سپاه هشدار دادند که مردم باید شان ماه رمضان و شبهای قدر را رعایت کنند. وزارت ارشاد و صداوسیما با تاکید بر حرمت شبهای احیا، از پخش برنامههای شاد یا موسیقیمحور در ایام نوروز پرهیز کردند. در سطح شهرها، رنگ مشکی تبلیغات ماه رمضان بر سر در معابر، عملا نوروز را به حاشیه برد.
اما در نقطه مقابل این تلاش برای انکار، مردم رفتار دیگری نشان دادند. حضور در مکانهای فرهنگی، پارکها، موزهها و مقاصد تاریخی در سراسر کشور، حتی در شبهای احیا، در بالاترین سطح خود طی سالهای اخیر بود.

برخلاف سالهای گذشته، خانوادههای بیشتری ترجیح دادند به جای حضور در مراسم دعا و مناجات یا اقامت در حرمهای مذهبی، لحظه سال تحویل را در جمعهای خانوادگی، سفر، طبیعت و فضای شهری سپری کنند.
از روز اول فروردین تا ۱۳ به در، در تهران، شیراز، اصفهان و بسیاری از شهرها، تصاویر رقص و آواز و شادی کودکان در میادین عمومی و فضای مجازی منتشر شد که پیام روشنی برای حکومت داشت: هویت ملی ما سرکوبشدنی نیست.
میتوان گفت که جمهوری اسلامی در نوروز ۱۴۰۴ شکست فرهنگی بزرگی را تجربه کرد. سالها حذف و سانسور و تحقیر آیینهای ملی، نهتنها باعث فراموشی آنها نشده، بلکه حتی واکنشی معکوس در مردم ایجاد کرده است.
جامعهای که روزگاری تا حدی با مناسک مذهبی پیوند خورده بود، امروز بهتدریج در حال کاهش جنبههای مذهبی آیینها و تقویت وجه ملی، فرهنگی و شادیآور آن است. آنچه خامنهای و نظامش «خرافه» میخوانند، از نگاه مردم نخ تسبیح فرهنگ و حافظه تاریخیشان است.
از سوی دیگر، مردمی که به خوبی دریافتهاند قدرت سیاسی در تلاش است آیینها را یا مصادره کند یا از بین ببرد، به مقاومتی هوشمندانه روی آوردهاند. این مقاومت، شکلی پنهان، غیرسیاسی و بیخشونت دارد، اما تأثیر آن درازمدت و ژرف است. در زمانی که حکومت تلاش میکند حتی نام ۱۳ به در را در تقویم تغییر دهد و آن را «روز طبیعت» بنامد، مردم با برگزاری این مراسم به شکل سنتی، عملا این تصمیمات را بیاثر میکنند.
باید تاکید کرد که این نبرد تنها یک مناقشه فرهنگی نیست. در بطن آن، مساله مشروعیت نمادین حکومت نهفته است. خامنهای و دستگاه فرهنگی زیر نظر او از آن واهمه دارند که آیینهای ملی میتوانند به پیوندی غیرمذهبی، فرامذهبی و حتی غیردولتی میان ایرانیان بدل شوند.

آنگونه که دین سیاسی شیعه، رابطه عمودی امت و امام را برجسته میکند، آیینهای ملی رابطه افقی ملت و تاریخ را تقویت میکنند. از همینروست که حکومت احساس میکند حتی یک جشن خانوادگی یا مراسم آتشبازی میتواند به فضای نافرمانی مدنی بدل شود، چنانکه در چهارشنبهسوریهای اخیر شاهد آن بودیم.
بر این اساس، رفتار علی خامنهای در نوروز ۱۴۰۴ نه یک اتفاق بلکه نتیجه سالها سیاستگذاری فرهنگی، فقهی و امنیتی است. او که در سالهای گذشته کوشیده با تعبیرات مبهم مانند «بهار معنوی» و «نوروز اسلامی» جشن ملی ایرانیان را خنثی کند، اینک حتی دیگر نیاز نمیبیند چنین واژگانی را به زبان آورد. سکوت او در مقابل شادی عمومی، دقیقا بهمثابه اعتراض به شادی مردم است.
در مقابل این سکوت و حذف، مردم با صدا، تصویر، موسیقی، حضور و بازسازی آیینها در فضای شخصی و مجازی، پاسخ دادهاند. آنها با پافشاری بر نمادهای نوروزی، با سفرهای گسترده، با پخش موسیقی سنتی و شاد، با شادیکردن در میادین و پارکها نشان دادند که این نبرد را جدی گرفتهاند و چنین بود که نوروز امسال بیش از هر زمان دیگری، به میدان دفاع از هویت بدل شد.

در روزهای اخیر، بسیاری از کشورها، سیاستمداران و تحلیلگران نظامی درباره احتمال حمله آمریکا و اسرائیل به جمهوری اسلامی سخن میگویند. دونالد ترامپ تهدید کرده که در صورت عدم دستیابی به توافق، تأسیسات هستهای ایران را بهطور گسترده بمباران خواهد کرد.
در مقابل، روسیه و چین ضمن مخالفت با چنین حملهای، نسبت به پیامدهای گسترده آن هشدار دادهاند.
در اسرائیل نیز بحث درباره قریبالوقوع بودن حمله شدت گرفته و شمارش معکوس برای انجام یک عملیات نظامی سنگین در جریان است. در همین حال، علی خامنهای اعلام کرده که جمهوری اسلامی در صورت حمله، پاسخی ویرانگر خواهد داد.
با توجه به این مواضع، بهنظر میرسد که مذاکرات جدی میان طرفین در جریان نیست و احتمال درگیری نظامی بیش از هر زمان دیگری افزایش یافته است. شواهد حاکی از آن است که حملهای در راه خواهد بود. در این میان، شش سوال اساسی مطرح است که بسیاری بهدنبال یافتن پاسخی برای آنها هستند:
۱-حمله در چه زمانی انجام خواهد شد؟
۲-آیا حمله توسط آمریکا انجام خواهد شد، اسرائیل یا هر دو بهطور مشترک؟
۳-ابعاد و شدت حمله تا چه حد خواهد بود و چه اهدافی مورد حمله قرار خواهند گرفت؟
۴-آیا خامنهای و فرماندهان سپاه نیز هدف قرار خواهند گرفت و کشته خواهند شد؟
۵-جمهوری اسلامی چگونه و در چه سطحی قادر به پاسخگویی خواهد بود؟
۶-مدت زمان درگیری چقدر خواهد بود و آیا این درگیری به یک جنگ تمامعیار تبدیل خواهد شد و ممکن است به سقوط جمهوری اسلامی منجر شود؟
زمان احتمالی حمله
یکی از سوالات اصلی در ذهن مردم این است که اگر حملهای قرار باشد انجام شود، چه زمانی رخ خواهد داد؟
از نظر تحلیلی، حمله در زمانی انجام خواهد شد که آمریکا، بهویژه دونالد ترامپ، به این نتیجه برسد که تلاشهای دیپلماتیک برای رسیدن به توافق با جمهوری اسلامی به نتیجه نرسیده و راهی جز اقدام نظامی باقی نمانده است.
شواهد و قرائن نشان میدهد که چنین شرایطی بسیار نزدیک است. اظهارات خامنهای، تشدید لحن طرفین و همچنین ابراز نگرانی روسیه و چین از پیامدهای حمله به تاسیسات هستهای ایران همگی نشاندهنده کاهش امید به راهحل دیپلماتیک و افزایش احتمال اقدام نظامی هستند.
یکی از نشانههای نزدیک شدن حمله، سفر فرمانده ستاد فرماندهی مرکزی ایالات متحده (سنتکام) به اسرائیل در این هفته است. تجربههای گذشته نشان داده که هماهنگی میان آمریکا و اسرائیل در چنین مواردی بهشدت افزایش مییابد.
علاوه بر این، ناو هواپیمابر کارل وینسون آمریکا نیز بهسمت منطقه حرکت کرده و انتظار میرود طی دو هفته آینده در منطقه مستقر شود. این ناو در کنار ناو هواپیمابر هری ترومن قرار خواهد گرفت .
همچنین، استقراردست کم پنج فروند بمبافکن رادارگریز بی-۲ آمریکا در جزیره دیهگو گارسیا که کمتر از چهار هزار کیلومتر با ایران فاصله دارد، نشاندهنده آمادگی آمریکا برای انجام حملات راهبردی است. این بمبافکنها قادرند با حمل بمبهای سنگرشکن جیبییو-۵۷، تاسیسات هستهای ایران را بهطور جدی هدف قرار دهند.
با توجه به اینکه ترامپ به جمهوری اسلامی دو ماه فرصت داده بود تا توافق کند یا با حمله مواجه شود، این مهلت حدود ۲۲ اردیبهشت به پایان خواهد رسید. از آن زمان به بعد، احتمال حمله بهطور قابلتوجهی افزایش خواهد یافت، هرچند وقوع حمله پیش از آن نیز منتفی نیست.
عاملان حمله: آمریکا، اسرائیل یا هر دو؟
یکی دیگر از سوالات اساسی این است که آیا حمله فقط از سوی اسرائیل انجام خواهد شد یا آمریکا نیز در آن مشارکت خواهد داشت؟ با توجه به اینکه جنگندههای اف-۱۵ اسرائیل تنها قادر به حمل بمبهای سنگرشکن با وزن ۹۰۰ کیلوگرم هستند، و بمبافکنهای بی-۲ آمریکا میتوانند بمبهای سنگرشکن ۱۴ تنی جیبییو-۵۷ را حمل کنند، احتمال مشارکت آمریکا در حمله افزایش یافته است. لحن ترامپ و صحبت هایش درباره کیفیت حمله نیز نشانه دیگری از افزایش احتمال شرکت مستقیم آمریکا در حمله است.
اهداف و میزان تخریب احتمالی
بهاحتمال زیاد، تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی، بهویژه فردو، نطنز، و تاسیسات آب سنگین اراک، از جمله اهداف اصلی حمله خواهند بود. علاوه بر این، احتمالا تاسیسات موشکی و پهپادی ایران نیز بهشدت بمباران خواهند شد تا امکان پاسخگویی جمهوری اسلامی کاهش یابد.
همچنین، انتظار میرود که سامانههای پدافندی، راداری و ارتباطی ایران در موج نخست حملات از کار انداخته شوند تا برتری هوایی برای حملات بعدی ایجاد شود.
احتمال حمله به مناطق مسکونی ضعیف است، زیرا آمریکا و اسرائیل از مخالفت عمومی مردم ایران با جمهوری اسلامی آگاهاند و تمایلی ندارند که افکار عمومی ایران را علیه خود تحریک کنند.
همچنین، حمله به زیرساختهای اقتصادی در موج نخست بعید بهنظر میرسد، اما در صورت حمله تلافیجویانه جمهوری اسلامی به تاسیسات اقتصادی و شهری اسرائیل، احتمال بمباران زیرساختهای نفت و گاز ایران افزایش خواهد یافت.
احتمال کشتن فرماندهان سپاه و خامنهای
یکی از سناریوهای محتمل این است که آمریکا و اسرائیل تلاش کنند با ترور فرماندهان سپاه و مقامات ارشد جمهوری اسلامی، از جمله علی خامنهای، توانایی تصمیمگیری و پاسخگویی نظامی جمهوری اسلامی را بهشدت کاهش دهند. این رویکرد مشابه اقداماتی است که آمریکا در کشتن قاسم سلیمانی و اسرائیل در هدف قرار دادن رهبران حزبالله انجام داده است.
پاسخ احتمالی جمهوری اسلامی
در صورت وقوع حمله، جمهوری اسلامی احتمالا سعی خواهد کرد با حملات موشکی و پهپادی به اسرائیل و پایگاههای آمریکا در منطقه پاسخ دهد اما با توجه به برتری نظامی آمریکا و اسرائیل، این پاسخها احتمالا تأثیر چندانی نخواهند داشت و ممکن است با حملات متقابل شدیدتر مواجه شوند.
جمهوری اسلامی توان ضربه زدن به اسرائیل و تا حدود کمتری به پایگاه های آمریکا در منطقه را دارد ولی معمولا در ارزیابی این توان مبالغه و بزرگ نمایی میکند. جمهوری اسلامی امکانی برای پیروزی در جنگ ندارد.
مدت زمان درگیری و سرنوشت جنگ
یکی دیگر از سوالات مهم این است که درگیری تا چه مدت ادامه خواهد یافت و آیا به یک جنگ تمامعیار تبدیل خواهد شد. به نظر می رسد حمله پرشدت و کم مدت خواهد بود. اگر جمهوری اسلامی پاسخ گستردهای دهد، جنگ میتواند ابعاد وسیعتری پیدا کند. جنگ ممکن است به تضعیف جدی جمهوری اسلامی و حتی به خطر افتادن موجودیت آن در اثر قیام مردم منجر شود ولی این احتمال هم وجود دارد که جمهوری اسلامی بهشدت تضعیف شود ولی سقوط نکند. چیزی شبیه صدام حسین بعد از شکست در جنگ کویت در ۱۹۹۱.
بهطور کلی، همه نشانهها حاکی از آن است که احتمال حمله بهشدت افزایش یافته و در صورت شکست نهایی دیپلماسی، وقوع یک درگیری نظامی گسترده بسیار محتمل خواهد بود.

علی خامنهای، رهبر جمهوریاسلامی در یکی از مهمترین سخنرانیهای سیاسی خود در روز عید فطر، همزمان با هشدار به دشمنان خارجی، زبان تهدید را به سمت داخل نیز نشانه گرفت.
خامنهای، دوشنبه ۱۱ فروردین، با اشاره به خطرات «شرارت دشمن» در منطقه، ضمن تاکید بر پاسخ کوبنده به آمریکا و اسرائیل، هشدار داد هرگونه «فتنهگری» داخلی نیز بیپاسخ نخواهد ماند.
این دوگانهسازیِ دشمنانِ بیرونی و داخلی، چیزی تازه نیست؛ الگوی دیرینهایست در منطق بقای جمهوری اسلامی که اکنون، با تشدید بحرانهای منطقهای، بار دیگر در حال فعال شدن است.
اما چرا خامنهای در شرایط تهدید خارجی، به جای اتکا به مردم و وحدت ملی، زبان تهدید داخل را برمیگزیند؟
پاسخ این پرسش، کلید فهم منطق سیاسی نظام در مواجهه با بحران است.
از تهدید بیرونی تا سرکوب درونی
در بیشتر نظامهای دموکراتیک، تهدید خارجی عاملی برای همگرایی داخلی است. مردم و حکومت، در برابر خطر بیرونی، متحد میشوند اما در نظامهای اقتدارگرا، تهدید بیرونی اغلب بهانهای برای تشدید کنترل داخلی میشود.
رهبر جمهوری اسلامی با استفاده از روایت «دشمن همیشه در کمین»، هرگونه انتقاد یا اعتراض را به همکاری با دشمن تعبیر میکند. به این ترتیب، تهدید خارجی نه تنها باعث باز شدن فضای سیاسی نمیشود بلکه آن را بیشتر میبندد.
این شیوه، نه فقط ناشی از ترس از فروپاشی در برابر حمله خارجی است، بلکه نشانگر رویکردی است که امنیت را بر رضایت اجتماعی ترجیح میدهد.
بسیج در سایه ارعاب
رهبر جمهوری اسلامی در سخنرانی اخیر خود خواستار «آمادگی» در برابر توطئههای دشمن شد و این آمادگی، بهزعم او، تنها با ایستادگی درونی حاصل میشود. اما تجربه تاریخی ایران نشان داده که این آمادگی، بیشتر به معنای بسیج امنیتی، بازداشت پیشگیرانه، محدود کردن رسانهها و کنترل اینترنت است.
از سال ۱۳۶۰ تا امروز، هر بار که تهدیدی خارجی علیه جمهوری اسلامی برجسته شده، در داخل کشور نیز موج تازهای از سرکوب شکل گرفته است. از حذف فیزیکی مخالفان در دهه ۶۰ تا سرکوب جنبش سبز در دوران تحریمهای شدید، الگوی رفتاری تقریبا یکسان است: خامنهای تهدید بیرونی را به عنوان مجوزی برای تثبیت قدرت مطلق در داخل میبیند.
بازگشت به مدل «دولت پادگانی» با «اقتدارگرایی تدافعی و دشمنسازی»
در علوم سیاسی، از نظامهایی چون جمهوری اسلامی با عنوان «دولت پادگانی» (Garrison State) یاد میشود؛ نظامی که در آن، حکومت خود را دائما در حال محاصره میبیند و از جامعه انتظار انضباط، اطاعت و فداکاری دارد.
در چنین مدلی، هرگونه صدای مستقل، نه تنها نافرمانی، بلکه خیانت تلقی میشود.
خامنهای، در مقام فرمانده کل قوا، این نگاه را تقویت میکند. او کشور را نه همچون ملت-دولت، بلکه همچون قلعهای در معرض هجوم دشمنان ترسیم میکند؛ قلعهای که در آن، حتی یک شکاف کوچک نیز ممکن است «نفوذ» دشمن را ممکن کند.
جمهوری اسلامی با نظریه «اقتدارگرایی تدافعی» (Defensive Authoritarianism) هم هماهنگی دارد. این مدل توضیح میدهد چگونه رژیمهای اقتدارگرا در پاسخ به تهدیدات خارجی، به جای اصلاحات، سرکوب داخلی را افزایش میدهند. خامنهای از تهدید خارجی احساس خطر میکند اما نه به آن معنا که بخواهد با مردم آشتی کند، بلکه میکوشد کنترل را بیشتر کند.
دشمنسازی کارکردی (Functional Enemy-Making) هم روش دیگری است برای حکومتهای اقتدارگرا. خامنهای برای مشروعیتبخشی به نظام، به دشمن نیاز دارد، دشمنی خارجی که برای توجیه سرکوب داخلی لازم است. تهدید دونالد ترامپ، اسرائیل یا جو بایدن، وسیلهای برای خاموش کردن صدای داخلی است.
جنگ احتمالی، ابزار مشروعسازی سرکوب و تهدید
اگر جمهوری اسلامی وارد جنگی علنی با یک قدرت خارجی شود، به احتمال زیاد، پیامدهای آن صرفا نظامی نخواهد بود. تجربه جنگ ایران و عراق نشان داد که جنگ میتواند بهانهای برای بستن فضای سیاسی، «پاکسازی» ادارات و دانشگاهها و حذف کامل اپوزیسیون شود. در آن دوران، نه تنها مجاهدین خلق، بلکه نیروهای ملی، مذهبی، چپ، لیبرال و حتی بخشی از روحانیت منتقد نیز حذف شدند.
در سوریه بشار اسد هم الگوی مشابهی را شاهد بودیم. در مواجهه با اعتراضات داخلی، اسد همزمان با جنگ با نیروهای خارجی (داعش، جبههالنصره و ...)، از آن فضا برای سرکوب همه مخالفان داخلی بهره برد. اسد جنگ را بهانهای برای پاکسازی داخلی کرد، نه برعکس.
مصر هم در دوران حسنی مبارک و عبدالفتاح السیسی در مواجهه با فشارهای خارجی (مثلا آمریکا یا اسلامگرایان خارجی)، همین روش را به کار گرفت. رژیمهای اقتدارگرا معمولا در داخل به حالت «امنیتی» میروند؛ نه تنها برای حفظ حکومت، بلکه برای تقویت پایههای قدرت.
در چنین فضایی، نقد سیاست خارجی یا حتی مخالفت با خود جنگ، به معنای همکاری با دشمن تعبیر میشود. سخنان اخیر خامنهای نیز در همین راستا قابل تحلیل است: پیشدستی در تهدید معترضان داخلی، با هدف ساختن جبههای یکدست و بدون صدای متفاوت.
در حالی که بسیاری انتظار دارند رهبران در زمان بحران، مردم را به اتحاد دعوت کنند، خامنهای مدام از «مراقب باشید دشمن فریبتان ندهد» استفاده میکند. در منطق او، مردم نه پشتیبان نظام، بلکه دارای پتانسیل فریب خوردن هستند. بنابراین باید آنها را مدیریت کرد نه اینکه آنها را مشارکت داد.
این رویکرد، انسجام ملی را تضعیف میکند چرا که بخشی از جامعه خود را در مظان اتهام میبیند؛ و بخش دیگر، یا منفعل میشود یا مهاجر.
قدرتی که با تهدید زنده میماند
رفتار خامنهای در قبال تهدیدات خارجی، بهویژه در سخنرانی عید فطر امسال، بار دیگر نشان داد بقای سیاسی در جمهوری اسلامی، نه از مسیر گفتوگو با جامعه، بلکه از مسیر کنترل جامعه میگذرد.
او تهدید را نه خطری برای قدرت خود، بلکه فرصتی برای تحکیم آن میبیند. احتمالا بهجای پذیرش مسئولیت شروع جنگ، آن را یک «دفاع مقدس دوم» معرفی خواهد کرد و در دستگاه تبلیغاتی نظام، بار دیگر از مدل «کربلا، شهادت و مقاومت» برای بسیج تودهای استفاده خواهد کرد.
اما این الگو، پایدار نیست. جامعهای که دائم در معرض تهدید و تحقیر قرار گیرد نه تنها پشتیبان حکومت نخواهد بود، بلکه در بزنگاههای تاریخی، ممکن است به نقطه مقابل آن بدل شود.
خامنهای با نادیدهگرفتن این واقعیت اجتماعی، خود را در مسیر تکرار تاریخ قرار میدهد؛ تاریخِ سقوط آنانی که جامعه را به دشمن بدل کردند.

در خطبههای نماز عید فطر، علی خامنهای بار دیگر نگرانی خود را از احتمال ازسرگیری اعتراضات ضدحکومتی در ایران ابراز کرد و با ادبیات خاص خود از وقوع «فتنهای جدید» سخن گفت.
اما پرسش اساسی اینجاست: فتنهگر واقعی چه کسی است؟ مردم ایران که در واکنش به وضعیت کشور اعتراض میکنند، یا خود خامنهای که بیش از سه دهه است قدرت را در دست دارد؟ شرایط کنونی که موجب نگرانی او شده، نتیجه عملکرد چه کسی است؟ چه کسی در ۳۶ سال گذشته بر کشور حاکم بوده و تصمیمگیریهای کلان را در دست داشته.مردم، یا شخص خامنهای؟
اینکه علی خامنهای اعتراضهای مردمی را فتنه بخواند و معترضان را فتنهگر بداند، موضوع تازهای نیست. او همواره چنین رویهای داشته و هرگز حاضر نشده بپذیرد که مردم ایران به شرایط موجود در کشور – که نتیجه مستقیم سیاستهای او در مقام رهبری است – اعتراض دارند. خامنهای هیچگاه این اعتراضات را به رسمیت نشناخته و همواره آنها را اغتشاش قلمداد کرده است تا سرکوب آنها را توجیه کند.
او مردم معترضی را که در دهها شهر ایران، در اعتراضات سالهای ۱۳۹۶، ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ به خیابان آمدند، وابسته به بیگانگان میداند. اما آیا امکان دارد مردمی که ماهها علیه حکومت شعار دادهاند، عامل بیگانه باشند؟ روشن است که چنین نیست. واقعیت این است که خامنهای نمیخواهد اعتراضات مردم را بپذیرد، و با برچسب «اغتشاش» آن را مشروعیتزدایی میکند.
اگر امروز خامنهای از وقوع اعتراضات جدید نگران است، باید بداند که این نگرانی ناشی از عملکرد خود اوست. شرایط کنونی کشور، که اکثریت مردم به آن معترض هستند، محصول ۳۶ سال حکومت او و پیش از آن، ۱۰ سال حکومت خمینی است.
در این ۴۶ سال، فرد دیگری بر ایران حکومت نکرده است. حتی حکومت پهلوی، که جمهوری اسلامی همچنان پس از ۴۶ سال خود را با آن مقایسه میکند و به آن حمله میکند، در بسیاری از شاخصها قابل مقایسه با وضعیت امروز نیست و جمهوری اسلامی کشور را به عقب برده است.
پس از ۴۶ سال حکومت، دیگر قابلقبول نیست که جمهوری اسلامی خود را با حکومت پنجاه سال پیش مقایسه کند؛ حتی اگر چنین مقایسهای انجام شود، در ذهن مردم، حکومت پهلوی برنده این مقایسه است، نه جمهوری اسلامی که بهوضوح بازنده است.
اکنون ۴۶ سال از حاکمیت این نظام میگذرد، در حالی که کشورهای دیگر با زمانی کمتر از این توانستهاند توسعه یابند. دبی و قطر در کمتر از ۴۶ سال به وضعیت امروزی رسیدهاند. چین، که اکنون یک ابرقدرت اقتصادی است، پس از جمهوری اسلامی مسیر توسعه را آغاز کرد، اما جمهوری اسلامی این ۴۶ سال را هدر داد، کشور را به عقب بازگرداند و آن را به ویرانهای تبدیل کرد. سه نسل را قربانی سیاستهای خود کرده و همچنان حاضر به کنارهگیری نیست. حال آنکه مردمی که به این شرایط اعتراض دارند، فتنهگر خوانده میشوند.
زمانی که خامنهای در سال ۱۳۶۸ به رهبری رسید، نرخ دلار ۱۲۰ تومان بود، اما پس از ۳۶ سال حکومت او، دلار به ۱۰۴ هزار تومان رسیده است؛ یعنی کاهش ۸۷ هزار درصدی ارزش ریال! این رقم با یک محاسبه ساده نیز تایید میشود. با این حال، خامنهای همچنان اعتراضات مردمی را فتنه مینامد و تهدید به سرکوب میکند، در حالی که دیگر این تهدیدها نیز تاثیری ندارد.
در چهار سال اخیر، نرخ دلار از حدود ۲۰ هزار تومان به ۱۰۴ هزار تومان رسیده است؛ یعنی پنج برابر افزایش یافته. پس چرا نباید تصور کرد که با ادامه این شیوه حکمرانی و سیاستهای جنگطلبانه، نرخ دلار باز هم افزایش یابد و حتی به یک میلیون تومان برسد؟ مسعود روغنی زنجانی، رییس سابق سازمان برنامه و بودجه، گفته است که برخی پیشبینی میکنند دلار به یک تا یکونیم میلیون تومان برسد، اما او محتاطانه رقم ۲۰۰ هزار تومان را برای امسال تخمین میزند که آن هم فاجعهبار است.
اکنون که کشور به این وضعیت دچار شده و نتیجه ۳۶ سال حکمرانی خامنهای نارضایتی گسترده مردم و فقر فراگیر است، چگونه او به خود اجازه میدهد که معترضان را فتنهگر بداند
حتی نزدیکان خود خامنهای، مانند محمدرضا باهنر، نایبرییس سابق مجلس، اعتراف کردهاند که در هفت سال گذشته، کشور همواره با تورم ۴۰ درصدی مواجه بوده است. تورم، در واقع سرقت رسمی دولت از جیب مردم است؛ به این معنا که مردم شب میخوابند و صبح بیدار میشوند و میبینند که دولت ارزش داراییهای آنها را از بین برده است.
حال که خود مسئولان جمهوری اسلامی به این نارضایتی اعتراف میکنند، چرا خامنهای همچنان اعتراضات مردم را فتنه میخواند؟ حتی حسن روحانی، که چهرهای امنیتی و رییس و دبیر شورای عالی امنیت ملی بوده، تصریح کرده است که مردم ناراضیاند.
وقتی حتی افرادی که در سرکوب اعتراضات ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ نقش داشتند، از نارضایتی عمومی سخن میگویند، چگونه خامنهای میتواند این اعتراضات را فتنه بداند؟
بسیاری از مقامات جمهوری اسلامی هشدار دادهاند که مردم بار دیگر به خیابانها خواهند آمد و این نتیجه سیاستهای خود نظام است. در این شرایط، تغییری که باید رخ دهد در رفتار حاکمان است، نه مردم.
حتی خیلی از مسئولان به نادرستی سیاستهای داخلی و خارجی جمهوری اسلامی، بهویژه در برابر آمریکا و اسرائیل، اذعان دارند. خامنهای و سپاه پاسداران با سیاستهای ضدآمریکایی و ضداسرائیلی خود، نهتنها معیشت مردم را نابود کردهاند، بلکه کشور را به سمت یک جنگ ویرانگر سوق دادهاند.
سیاستهای جمهوری اسلامی، بهویژه در حوزه تحریمها، بیش از همه به ضرر مردم تمام شده است، در حالی که فرماندهان سپاه از آن سود میبرند.
محمدحسین عادلی، رئیس سابق بانک مرکزی، اعلام کرده است که تنها در یک سال، سیاستهای مرتبط با دور زدن تحریمها، که در کنترل سپاه است، ۵۰ میلیارد دلار ضرر به کشور وارد کرده است.
اما این پول کجا رفته است؟ جدای از دلالان بین المللی، بخش عمدهای از آن در دستان فرماندهان سپاه و شبکههای قاچاق نفتی قرار گرفته است. آنها این غارت را «دور زدن تحریمها» مینامند و با وجود اینکه از مردم سرقت میکنند، ادعای فداکاری دارند.
طبیعی است که فرماندهان سپاه، برای حفظ این رانت و سفره ۵۰ میلیارد دلاری، سیاستهای ضدامریکایی را ادامه دهند و حتی کشور را به سمت جنگ سوق دهند؛ چراکه این مردماند که بهای آن را میپردازند، نه سپاه. در چنین شرایطی، وقتی حتی نزدیکان خامنهای هشدار میدهند که مردم ناراضیاند، چگونه او همچنان اعتراضات را فتنه میخواند؟
واقعیت این است که جمهوری اسلامی، با سیاستهای نادرست داخلی و خارجی ، ایران را به وضعیت بحرانی رسانده است. نارضایتی عمومی و خشم مردم از سیاستهای حاکم، امری غیرقابل انکار است. مسئولیت این بحران مستقیما بر عهده علی خامنهای و نظام تحت رهبری اوست.
سرانجام، اعتراضات مردمی ناشی از بحرانهای اقتصادی، فساد و سیاستهای سرکوبگرایانه، قابلچشمپوشی نیست و دیر یا زود دوباره شعلهور خواهد شد. اما پرسش اساسی این است: در شرایطی که مردم ناراضیاند و حتی مقامات حکومتی این نارضایتی را تایید میکنند، آیا فتنهگر واقعی مردماند یا علی خامنهای؟