سرنوشت مونالیزا و آثار ایرانی در بازسازی موزه لوور چه میشود؟
فرانسه پروژهای بلندپروازانه به نام «رنسانس لوور» را برای نوسازی موزه لوور، اصلیترین و معروفترین موزه این کشور اعلام کرده است. هدف این پروژه، علاوه بر مدرنسازی، گسترش موزه به منظور بهبود بازدید از آن و پاسخگویی به چالشهای معاصر است.
موزه لوور یکی از نمادینترین و تاثیرگذارترین موزههای جهان است و اهمیت آن چند بُعدی است: فرهنگی، تاریخی، هنری، گردشگری و حتی دیپلماتیک.
ساختمان لوور در ابتدا و در اوایل قرن دوازدهم یک دژ بود که برای محافظت از پاریس ساخته شده بود. در قرن ۱۶ میلادی، فرانسوای اول، شاه وقت فرانسه، این دژ را به یک اقامتگاه سلطنتی به سبک رنسانس تبدیل کرد.
پیش از انقلاب فرانسه، قصری سلطنتی در قلب شهر افسانهای پاریس بود و پس از انقلاب، در سال ۱۷۹۳ به موزه تبدیل شد؛ هدف از چنین کاری، در دسترس قرار دادن گنجینههای هنری برای عموم بود و پس از مصادره اموال سلطنتی و کلیسایی، بسیاری از آثار سلطنتی در همین دوران به لوور منتقل شد که در آن زمان «موزه مرکزی هنرهای جمهوری» نام داشت.
اکنون علاقهمندان به هنر و زیبایی می توانند با قدم زدن در سالنهای تودرتوی لوور، سفری میان دورانها و تمدنها داشته باشند؛ از سکوت معابد مصر و تمدن ایران باستان تا شکوه رنگین رنسانس ایتالیا و نقاشیهای مهم فرانسوی.
لوور پربازدیدترین موزه فرانسه است که سالانه بین ۷ تا ۱۰ میلیون گردشگر را جذب میکند؛ چنین جاذبه گردشگری، تاثیر اقتصادی قابل توجهی برای هتلها، رستورانها، فروشگاهها و دیگر بخشهای صنعت گردشگری فرانسه دارد.
لوور فقط تماشاخانه آثار هنری نیست؛ بلکه مامنی برای نگهداری و همچنین مکانی برای آموزش است. هر ساله میلیونها دانشآموز، دانشجو، پژوهشگر و علاقهمند به هنر از طریق نمایشگاهها، سخنرانیها و برنامههای مختلف، به آموزش هنر در لوور میپردازند.
آیا اولین بار است که موزه لوور تغییر میکند؟
این برای اولین بار نیست که فرانسویها قصد دارند موزه لوور را تغییر دهند؛ در کل، ساختمان لوور در طول قرنها دستخوش تحولات عمدهای شده و از یک قلعه قرون وسطایی به موزهای جهانی و مدرن تبدیل شده است.
در قرن هفدهم، ساخت رواق شرقی لوور ابهت خاصی به این ساختمان داد. این بخش از لوور، شاهکار معماری کلاسیک فرانسوی شناخته شده است.
در قرن نوزدهم، ناپلئون بناپارت در جریان لشکرکشیهایش در اروپا و مصر، مجموعه موزه را گسترش داد، بهطوری که در آن زمان، موزه با نام «موزه ناپلئون» شناخته میشد.
بسیاری از آثار هنری که در آن دوران غارت شدند، پس از سقوط ناپلئون بازگردانده شدند، اما برخی همچنان در لوور باقی ماندند.
اما در قرن بیستم، موزه لوور دستخوش نوآوریهای مهمی شد، از جمله افزودن هرم شیشهای طراحیشده از سوی یو مینگ پِی، معمار مشهور آمریکایی چینیتبار در سال ۱۹۸۹. ساخت این هرم در ابتدا با انتقادهای فراوان همراه بود اما امروز تبدیل به نماد نوگرایی در دل سنت در این موزه شده است.
پروژه «رنسانس جدید» چیست؟
تغییرات و بازسازی مجدد موزه لوور که از سوی امانوئل مکرون، رییسجمهوری فرانسه اعلام شده، «رنسانس جدید» نام دارد.
هدف این پروژه ، مدرنسازی موزه و افزایش ظرفیت آن به ۱۲ میلیون بازدیدکننده در سال است. برای چنین تعداد بازدیدکنندهای، ساخت یک ورودی جدید، از مهمترین محورهای این پروژه است. این ورودی در نزدیکی رود سن ساخته خواهد شد تا از شلوغی ورودی فعلی زیر هرم شیشهای بکاهد و جریان بازدیدکنندگان را روانتر کند.
همچنین بازسازی باغهای کاروسل و تویلری متعلق به موزه و نوسازی تاسیسات فرسوده موزه از بخشهای اصلی پروژه است. اکنون مشکلاتی مانند نشتی آب و نوسانات دما، حفظ و نگهداری آثار هنری را به خطر انداخته است.
اما شاید خبر نه چندان خوش برای بازدیدکنندگان غیراروپایی، تصمیم به افزایش قیمت بلیت موزه برای آنان باشد. در چارچوب پروژه جدید و برای تامین هزینههای این نوسازی، بهای بلیت برای بازدیدکنندگان کشورهای خارج از اتحادیه اروپا از ۲۲ یورو فعلی به حدود ۳۰ یورو افزایش خواهد یافت.
این پروژه گسترده، که برای آن هزینهای بین ۷۰۰ تا ۸۰۰ میلیون یورو برآورد شده، از راههای دیگر نیز تامین مالی خواهد شد؛ از جمله حمایت مالی خیرین و درآمد حاصل از همکاریهایی نظیر مشارکت با موزه لوور ابوظبی. به این ترتیب، هیچ هزینه اضافی برای مالیاتدهندگان فرانسوی در نظر گرفته نشده است.
عملیات اجرایی این پروژه به مدت شش سال ادامه خواهد داشت و پایان آن برای سال ۲۰۳۱ برنامهریزی شده است.
سرنوشت مونالیزا چه خواهد شد؟
لوور مجموعهای چشمگیر شامل بیش از ۳۸۰ هزار اثر هنری از آثار باستانی تا دوران مدرن را در خود جای داده، اما تابلوی مونالیزا یا ژوکوند به نماد اصلی این موزه تبدیل شده و هر بازدیدکننده در همان تجربه اول از حضور در لوور، به بازدید این اثر میرود.
تاریخ این تابلو با تاریخ و اهمیت موزه گره خورده است، زیرا اساسا خرید مونالیزا از لئوناردو داوینچی، نقاش ایتالیایی و خالق این اثر، در قرن شانزدهم آغازگر گردآوری آثار هنری در موزه لوور بود.
در پروژه بازسازی لوور قرار است یک اتاق ویژه برای نمایش این اثر بینظیر اختصاص داده شود که به بازدیدکنندگان اجازه میدهد تا به صورت اختصاصی و جدا از سایر آثار، این نقاشی را مشاهده کنند.
اکنون این اثر در اتاقی همراه با تابلوهای دیگر به نمایش درآمده و معمولا جمعیتی که مقابل آن تجمع میکنند، فرصت را برای بازدید از دیگر آثار گرفته است.
آثار ایران باستان و پس از اسلام چه خواهد شد؟
مجموعههای آثار ایرانی در حال حاضر در دو بخش اصلی موزه لوور قرار دارند:
بخش اول در قسمت آثار باستانی شرق باستان است که شامل اشیاء مربوط به ایران باستان از پنجهزار سال پیش از میلاد تا قرن هفتم میلادی است و از مهمترین سایتهای باستانشناسی ایران برگرفته شده است.
بخش دوم، قسمت هنرهای اسلامی است که آثار مربوط به ایران پس از اسلام، از قرن هفتم تا نوزدهم میلادی را نمایش میدهد و غنای هنری ایران را به نمایش میگذارد.
این دو بخش بهطور استراتژیک چیده شدهاند تا بازدیدکنندگان بتوانند پیوستگیها و تفاوتها میان هنر دیرینه ایران و هنر اسلام ابتدایی را درک کنند.
در پروژه «رنسانس جدید» لوور بهطور خاص اشارهای به نوسازی بخش آثار ایران باستان نشده، اما قطعا بهصورت غیرمستقیم از بهبودهای کلی مانند نوسازی فضاهای نمایشگاهی و شرایط نگهداری بهرهمند خواهند شد.
جمعه چهارم آوریل، اد شیرن تکآهنگی به نام «عزیزم» منتشر کرد که به سرعت به یکی از پرگفتوگوترین قطعات سال ۲۰۲۵ تبدیل شد؛ نه فقط به خاطر امضای همیشگی شیرن، بلکه بهدلیل ادای احترام صمیمانه و غیرمنتظرهاش به فرهنگ ایرانی.
برای بسیاری از ایرانیان، از جمله خود من، «عزیزم» فراتر از یک ترانه، بلکه تجربهای شخصی و بسیار جالب توجه است.
در اولین شنیدن، واژه «عزیزم» فورا توجه را جلب میکند چون واژهای است گرم و آشنا. اما آنچه این آهنگ را از یک حرکت فانتزی به اثری صادقانه ارتقا میدهد، شیوهای است که شیرن و تیم خلاقش نه فقط از نظر زبانی، بلکه از نظر صوتی، احساسی و ریتمیک، موسیقی پاپ رقصی ایرانی را به آغوش کشیدهاند.
ادای احترام به پاپ ایرانی یا چیزی فراتر؟
جرقه این تعامل فرهنگی از سوی ایلیا سلمانزاده، پرودیوسر سوئدی-ایرانی که پشت بسیاری از آهنگهای جهانی بوده، زده شد.
در یک ویدیوی پشتصحنه در یوتیوب که فرآیند ساخت «عزیزم» را نشان میدهد، ایلیا پیشنهاد میدهد که چند فرهنگ موسیقی بیشتر، از جمله فرهنگهای ایرانی و عربی را بررسی کنند.
این لحظه، آغازمسیری است که حس ترانهسرایی شیرن را به بافت موسیقی پاپ رقصی ایرانی پیوند میزند.
چندین نوازنده ایرانی و هندی به پروژه پیوستند و با سازهای سنتی نظیر دف، سنتور، گاتام، دولسیمر چکشی و دیگر سازها نواختند و نتیجه قطعهای شنیدی، غیرمنتظره و متفاوت از موسیقی پاپ جریان اصلی غربی شد.
الهام یا کپی؟ منطقه خاکستری در موسیقی جهانی
اما پیچشی جالب در این میان وجود دارد: عدهای از ایرانیان در فضای مجازی، از جمله خود من، بلافاصله ملودی ریف اصلی آهنگ یا به عبارتی دیگر، موتیف موسیقاییای را که در طول آهنگ نواخته میشود، بسیار آشنا یافتیم.
این ملودی شباهت زیادی دارد به قطعه معروف و خاطرهانگیز «عسل» از داوود بهبودی، منتشرشده در سال ۱۳۶۵. این موضوع سؤالی جالب و مهم را مطرح میکند: آیا این یک ادای احترام آگاهانه است؟ یک برداشت ناخودآگاه؟ یا چیزی دیگر؟
بر اساس ویدیوهای مستند منتشرشده از فرآیند ساخت آهنگ، به نظر نمیرسد که این شباهت نتیجه نمونهبرداری مستقیم یا کپی آشکار باشد. در مراحل ابتدایی ساخت آهنگ، شیرن دیده میشود که نسخهای ساده از ملودی را زمزمه میکند که بعد ایلیا آن را با استفاده از صداهای سنتی خاورمیانهای بلافاصله اجرا میکند.
به نظر میرسد که بهمرور، این ملودی تکامل مییابد. دیرتر ملودیای تکامل یافتهتر، در حالی که بر یک لوپ ریتمی ۶/۸ سوار شده، به شکلی بسیار نزدیک به ملودی «عسل» داوود بهبودی به گوش میرسد.
اینکه این شباهت عمدی بوده، تصادفی، یا محصول ناخودآگاه، مشخص نیست اما بدون تردید حاصل یک فرآیند گروهی و تدریجی بوده است.
از منظر قانونی، مسائلی چون نقض کپیرایت معمولا به نیت و میزان شباهت بستگی دارند. با توجه به ماهیت تکاملی ساخت آهنگ و اصالت در متن و تنظیم، این اثر به احتمال زیاد در منطقه خاکستری «الهام» قرار میگیرد تا «تقلید». با این حال، به دلیل شباهت بسیار زیاد و اهمیت این ریف در حس کلی این آهنگ، شایسته است که تیم تولید «عزیزم» برای احترام و شفافیت، با خانواده داوود بهبودی تماس بگیرند یا به او اشارهای داشته باشند.
داوود بهبودی
صعود جهانی ریتم «شیش و هشت»
فراتر از ملودیها و موتیفها، یکی از جذابترین عناصر «عزیزم» ریتم آن است. این آهنگ بر مبنای میزان ۶/۸ ساخته شده. ساختاری که مدتهاست قلب موسیقی رقص پاپ ایرانی است اما بهندرت در موسیقی پاپ غربی شنیده شده است.
همانطور که ریتم «تِرِسیو» صحنه پاپ دهه ۲۰۱۰ را در آهنگهای متنابهی مانند Shape of You و Sorry درنوردید، حالا معرفی ریتم ۶/۸ در «عزیزم»، شاید آغاز موج جدیدی در موسیقی پاپ غربی باشد.
این ریتم پرانرژی، و در تمپوهای پایین ترهیپنوتیزم کننده و پر از احساس است.
جالبتر اینکه در آهنگ «عزیزم» این ریتم نه بهعنوان طعمی عجیب-غریب و «اگزاتیک»، بلکه بهعنوان اساس اصلی آهنگ بهکار گرفته شده است.
این یک قطعه پاپ غربی با چاشنی ایرانی نیست بلکه فضایی موسیقایی است که هر دو دنیا در آن همزیستی دارند و بهوسیله یکی از بزرگترین ستارههای پاپ جهان خوانده شده است.
لحظهای برای ساختن پلهای فرهنگی
واکنش ایرانیان به این آهنگ بسیار مثبت بوده است. فضای مجازی پر است از واکنشهایی از شگفتی و لذت تا قدردانی عمیق. برای بسیاری از ایرانیان، «عزیزم» مانند لحظهای از دیده شدن در صحنه جهانی احساس میشود. در زمانی که اغلب اخبار با تنش همراه هستند، چنین همدلی موسیقاییای، شگفتانگیز و التیامبخش است.
شیرن میتوانست صرفا بر همان سبک آشنای خود تکیه کند و همچنان استادیومها را پر کند اما او به همکارانش گوش کرد؛ به صداهای تازه، به موسیقی ناشناخته و با این کار، میلیونها شنونده را با قابلیتهای موسیقی پاپ ایرانی آشنا کرد.
این نوع پذیرا بودن، کنجکاوی و احترام، سزاوار تحسین است.
چه ملودی «عزیزم» بازتابی ناخودآگاه از یک قطعه خاطرهانگیز باشد، چه ادای احترام آگاهانه، یک چیز مسلم است: این آهنگ اهمیت دارد. درها را باز میکند. گفتوگو ایجاد میکند. فرهنگها را به هم نزدیک میکند و شاید راه را برای جریانی تازه در ساختار ریتمیک موسیقی پاپ غربی هموار کند.
«سانشاین اکسپرس»، ساخته امیرعلی نوایی، نماینده تازهای است از سینمای زیرزمینی ایران که بدون تن دادن به سانسور و حجاب اجباری ساخته شده و بعد از نمایش در بخش اصلی جشنواره فیلم روتردام، در راه جشنوارههای متعدد دیگری است.
فیلم عامدانه از ابتدا بر مبنای غرابت بنا میشود؛ جایی که هم فرم و هم محتوا قرار نیست دنبالهروی جریان مرسوم باشد و از نقطه آغاز تا انتها با فضای عجیبی روبهرو هستیم که به غایت به جامعه پیچیده، تو در تو و چند لایه امروز ایران شبیه است که حالا اینجا در قطاری به سوی ناکجا در حرکت به نظر میرسد.
همه چیز از ابتدا تا انتها کارکردی استعاری مییابد اما فیلمساز از معانی اجتماعی/سیاسی مرسوم گریز دارد و نمادها و استعارههای خود را در لایههای زیرین اثر پنهان میکند، به شکلی که تماشاگر برای برداشتهای مختلف و شخصی خود آماده میشود، بیآن که لزوما فیلمساز در پی آن برداشتها بوده باشد.
همه چیز با ترکیب واقعیت با سینما و بازی شکل میگیرد. در نریشن، صدای خود فیلمساز را میشنویم که از یک قطار میگوید و یک بازی که داوطلبان زیادی دارد. در صحنه بعد کارگردان از باجهای گذرنامه داوطلبان را مهر میکند و مختصری درباره نقش آنها توضیح میدهد. هر کدام از افراد نقشی را در داخل قطار به عهده دارند و باید نقش خود را جدی بگیرند. هر نوع تخلف باعث پیاده شدن آنها از قطار خواهد شد.
همه افراد در لوکوموتیوی که در استودیو قرار دارد جمع میشوند و بازی شکل میگیرد اما رفتهرفته بازی جدی میشود و به نظر میرسد همه چیز واقعی شده، حتی حرکت قطار به سوی سرزمین آرمانی هرمیا که در آن همه به آرزوهای خود میرسند.
فیلم راز موفقیتش را از گنگ بودن فضا و داستانش به دست میآورد، جایی که به تأسی از دیوید لینچ، ابایی از مبهم بودن معنا و موقعیت مورد نظرش ندارد و تنها میخواهد با فضایی غریب (باز مدیون لینچ و به ویژه توئین پیکس) ما را در یک سفر رویایی سهیم کند. در نتیجه ما هم به مانند بازیگران نقشهای این بازی، یا باید فضا و داستانش را باور کنیم و با آن همراه شویم، یا با فیلم ارتباط برقرار نمیکنیم و به سرعت باید از قطار (ادامه تماشای فیلم) پیاده شویم.
اما برای بازیگران فیلم هم به مانند ما این قطار لایههای مختلفی مییابد؛ از سویی به سینما اشاره دارد و نقش بازی کردن (و باور نقش که مهمترین مساله در موفقیت آنهاست) و از سویی با واقعیت زندگی روزمره آنها (وجه استعاری فیلم) مرتبط است و از طرف دیگر با مساله قدرت (خود کارگردان به عنوان نماینده آن) دست و پنجه نرم میکند؛ جایی که فیلمساز/ ادارهکننده بازی با دستورات خود از پشت بلندگو، سرنوشت آنها (بازیگر/ نقش/ فرد) را رقم میزند. در نتیجه سرنوشت همه این اشخاص در چند لایه با هم گره میخورد و رفتهرفته تمیز دادن مرز واقعیت/ سینما/ بازی غیرممکن میشود و فیلمساز قصد ندارد با یک نتیجهگیری سهلالوصول معنای دمدستی برای ماجراهای فیلم مهیا کند، برعکس میخواهد در فضایی شبهسوررئال مرز میان سه بعد در جریان را از بین ببرد و همه قواعد بازی را به هم بریزد (کاری که بازیگران هم باید انجام دهند: سه بعد بازیگر بودن، نقش و خود حقیقیشان را باید با هم بیامیزند). در نتیجه دکور قطار در داخل استودیو ناگهان - بیآن که متوجه شده باشیم- گویی به قطاری واقعی و در حال حرکت بدل شده که آدمهایش را به سمت یک آرمانشهر میراند اما در راه رسیدن به این آرمانشهر، آدمهایی قربانی میشوند (از قطار پیاده میشوند یا در داخل قطار میمیرند)، بیآن که کارگردان بازی/ کارگردان فیلم از نیمه به بعد توان مداخله داشته باشد. در نتیجه تظاهر به بیماری یک بازیگر نقش، به بیماری واقعی و مرگ میرسد، تظاهر به عشق، به عشق واقعی اثیری بدل میشود و شورش بازیگری از نسل زد علیه قوانین غیرانسانی بازی، به شورشی حقیقی میرسد که در نهایت به پیاده شدن او از قطار میانجامد.
معناگریزی فیلمساز و زبان استعاری مبهماش میتواند برخی از مخاطبان را خسته و سردرگم کند اما به نظر میرسد فیلمساز با علم به این موضوع، دغدغه راضی نگه داشتن مخاطبش را ندارد و میخواهد با همان معدود مخاطب باحوصله و سینمادوست ارتباط برقرار کند که به ارجاعات فیلم به سینما پی میبرد و اصلا و اساسا به آن به عنوان فیلمی درباره سینما نگاه میکند، جایی که مثلا نقش بابک کریمی به عنوان قاضی در فیلمهای پیشین، حالا بر او سنگینی میکند و چند بار در طول فیلم، شخصیتهای مختلف به این موضوع اشاره میکنند. در نتیجه گویی شبح نقشهای قبلی اینجا حضور دارد و در آیینی که به احضار ارواح شبیه است (و سینما اساسا چیزی نیست جز مجلس احضار ارواح) قاضی و مامور و قمارباز و دلال همه یکجا گرد آمدهاند تا تصویری از جامعه سردرگم و غریبی را تصویر کنند که در آن نقش بازی کردن، مهمترین مساله است و به قیمت جان آدمها تمام میشود.
در نمایش این بلبشوی غریب و دنیای چند لایه، فیلمساز گاه به تمامی موفق نیست اما امیرعلی نوایی در تجربه اول، فیلم درخوری را در کارنامهاش به ثبت رسانده است.
اد شیرن، خواننده و ترانهسرای بریتانیایی، با انتشار تکآهنگ «عزیزم» به همکاری با هنرمندان ایرانی روی آورده است.
نشریه گاردین این اثر را «تجربهای میانفرهنگی با ریشههای فارسی» توصیف کرد که در عین حال، به شکلی شگفتانگیز، انگلیسی به نظر میرسد.
این تکآهنگ که با همکاری ایلیا سلمانزاده، آهنگساز و تهیهکننده ایرانی-سوئدی ساخته شده، بخشی از آلبوم تازه شیرن با عنوان «Play» خواهد بود.
گاردین در توصیف «عزیزم» نوشت که این تکآهنگ در نقطه جالبی از مسیر حرفهای شیرن منتشر میشود. آلبومهای قبلی او، «Subtract» و «Autumn Variations» که در سال ۲۰۲۳ منتشر شدند، با تهیهکنندگی آرون دسنر (The National)، لحنی متفاوت و کمی آرامتر از کارهای معمول او داشتند و بهویژه آلبوم «Subtract» تحسین منتقدانی را برانگیخت که معمولا به آثار شیرن روی خوش نشان نمیدهند.
این دو آلبوم، نخستین آثار شیرن بودند که هیچکدام از آهنگهای آنها به رکورد یک میلیارد بار پخش دست نیافتند. این در حالی است که آلبوم «Divide» که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد، شامل پنج آهنگ با بیش از یک میلیارد پخش بود، از جمله «Shape of You» که یکی از تنها دو آهنگی است که بیش از چهار میلیارد پخش در اسپاتیفای داشته است.
تکآهنگ «عزیزم» با همکاری گروهی از نوازندگان سازهای سنتی خاورمیانه مانند سازهای کوبهای، دف و سنتور تولید شده است. در این اثر همچنین گروه کُر «Citizens of the World» که متشکل از پناهندگان است نیز حضور یافتند.
گاردین در ادامه نوشت: «اما وقتی به نتیجه نهایی گوش میدهید، میان این اثر و موسیقی ایرانی همان نسبتی برقرار است که میان آهنگ "Galway Girl" و موسیقی اصیل ایرلندی. ریتم خاص آهنگ شاید ریشه در موسیقی ایرانی داشته باشد اما به همان میزان میتواند برگرفته از ریتمهای موسیقی گِلم راک (glam rock) اوایل دهه ۷۰ میلادی باشد.»
بر اساس این گزارش، در ملودی فرعی که همراه با کُر اجرا میشود، حال و هوای خاورمیانهای احساس میشود اما: «بقیه آهنگ کاملا انگلیسی به گوش میرسد؛ گیتار آکوستیک ضربی که نقش محوری دارد، گروه کُر قدرتمند و خوانندگی پرشور با ترانهای که درباره رقص با همسرش است.»
اد شیرن
منتقد گاردین معتقد است آهنگ «عزیزم» با همان تاثیرگذاری که از شیرن در حالت پاپ عامهپسند انتظار میرود، عمل میکند: «ملودی اصلی آهنگ از همان بار نخست شنیدن در ذهن مینشیند و پس از آن بیرون کردن آن از ذهن تقریبا غیرممکن است. اینکه این ویژگی را جذاب یا آزاردهنده بدانید، کاملا به دیدگاه شما نسبت به شیرن و آثارش بستگی دارد.»
جواب این پرسش که آیا این آهنگ میتواند شیرن را به جرگه هنرمندانی با آثار میلیاردی بازگرداند یا خیر، هنوز مشخص نیست. موسیقی پاپ امروز وارد عصر تازهای شده که جسورانهتر، نوآورانهتر و شخصیتیتر از دورانی است که شیرن در آن به شهرت رسید. با این حال، کمتر به این نکته توجه شده که شیرن همچنان تاثیر عمیقی بر دنیای پاپ دارد و هنرمندانی چون نواکاهان، بنسون بون و الکس وارن که اکنون در صدر جدول موسیقی بریتانیا قرار دارند، بخش قابل توجهی از سبک و روح موسیقی شیرن را در آثار خود حفظ کردهاند.
خبر انتشار ترانه «عزیزم» با واکنش مثبت شماری از چهرههای شناختهشده ایرانی همراه بوده است.
بسیاری از کاربران فارسیزبان در شبکههای اجتماعی نیز از انتخاب عنوان فارسی «عزیزم» استقبال کردهاند.
این آهنگ بهعنوان بخشی از آلبوم جدید شیرن با عنوان «Play» منتشر خواهد شد.
مانی حقیقی، بازیگر، کارگردان و مترجم، به تازگی فیلم مستندی به نام «ماندن» را در کانال تلگرام خود منتشر کرده است. جنگ و اضطراب بیرون ماندن از تجربه جمعی در این مستند به تصویر کشیده میشود.
حقیقی این مستند را که در مدتی کوتاه توانسته توجه مخاطبان را به خود جلب کند، خرداد سال ۱۳۷۶ با همکاری زندهیاد کاوه گلستان ساخته و چهار سال بعد، یعنی در سال ۱۳۸۰ آن را با پیشنهاد بهمن کیارستمی تدوین کرده است.
این مستند سرانجام در نوروز سال ۱۴۰۴، تنها چند روز پس از درگذشت پروانه اعتمادی، نقاش سرشناس ایرانی و به یاد او، منتشر شد.
حقیقی در توضیح ساخت اولین مستند خود مینویسد: «من در دوران موشکباران تهران، در روزهای پایانی جنگ، خارج از ایران بودم و این را فقدان بزرگی در تجربه زندگیام میدانستم. فکر کردم با تعدادی نقاش برجسته ایرانی که تصمیم گرفته بودند آن مدت در تهران بمانند گفتوگو کنم تا شاید از خلال حرفهایشان به درک بهتری از آن تجربه شدید و منحصر به فرد برسم.»
این یادداشت تلاش میکند با شناسایی سه حوزه اصلی فیلم، یعنی روشنفکران/هنرمندان ایرانی، جنگ و مهاجرت، نشان دهد چگونه فیلم با قرار گرفتن در سه بافت تاریخی متفاوت، یعنی دوران جنگ، دوم خرداد ۷۶ و حال حاضر، و نیز با انعکاس هوشمندانه نظرات گوناگون و گاه متضاد هنرمندان ایرانی درباره تجربه ماندن در تهران دوران جنگ، توانسته است متنی چندلایه و چندصدا ارائه دهد که قادر است حتی پنداشتههای ایدئولوژیک سازنده فیلم را به چالش بکشد.
تصویری از دوره موشکباران تهران
آنان که رفتند و آنان که ماندند: مهاجرت زیر سایه قضاوتهای اخلاقی
بهتر است ابتدا با دلایل ساخت این فیلم از نظرگاه سازنده شروع کنیم. مانی حقیقی ساختن فیلم را ناشی از حس فقدان یا نگرانی میداند که گویی نوعی اضطراب اخلاقی را هم همراه خود آورده است.
او دوران موشکباران تهران در ایران نبوده و وقتی بازگشته از چند جهت به این فقدان میاندیشد: به عنوان هنرمند، این غیاب گویی او را محروم از تجربه دست اولی کرده که میتوانسته در کار فکری یا خلاقه او به کمک بیاید.
به عنوان شهروند نیز گمان میکند پشت همشهریانش را خالی کرده یا اینکه وظیفه داشته در دوران سختی در «وطن» و در کنار عزیزان خود بماند.
این دو نگرانی را میتوان از پرسشهایی که در فیلم طرح میشود، تشخیص داد.
اینجا ما میتوانیم خواستگاه ایدئولوژیک فیلم را ترسیم کنیم: یکی آنکه برای تفکر یا ساخت اثر هنری درباره رویداد فاجعهبار جنگ، باید حتما در خود رویداد باشی و با حضور فیزیکی درون جغرافیای آن رویداد، به «حقیقت» آن نیز دسترسی خواهی داشت. به عبارت دیگر، دوری از ایران، روایت تو از جنگ را نیز بیاعتبار میکند، چرا که «نمیدانی» زندگی در وضعیت جنگی چگونه است.
دیگر آنکه مهاجرت و دوری تو از وطن جنگزده، نوعی کنش غیراخلاقیست و مشروعیت و وجاهت اجتماعی تو را به عنوان روشنفکر یا هنرمند سلب میکند.
بنابراین، آن کس که مانده هم از امتیاز معرفتی برخوردار است (به حقیقت جنگ دسترسی دارد) و هم از امتیاز اخلاقی (او به جای عافیتپناهی، زیر بار مشقت و سختی رفته تا وطن خود را تنها نگذارد) و به سبب این دو امتیاز، هم میتواند در مقابل فشاری که از سوی جامعه (و احتمالا حکومت) متوجه اوست، پیروز بیرون بیاید و هم درمقابل دیگر روشنفکرانی که ترک وطن کردهاند، خود را در موضعی بالا و بر حق قرار دهد.
اما در ادامه، با هر پاسخی که فیلمساز از هنرمندان فیلم میشنود، گویی ضربهای به این پیکره ایدئولوژیک وارد میشود، تا جایی که در پایان فیلم، دیگر مطمئن نیستیم که میتوانیم با پیشانگارههای ایدئولوژیک فیلم همراهی کنیم.
هر هنرمند از نظرگاه خود تجربهاش از موشکباران را روایت میکند و کمتر میتوان نقطهای مشترک میان انبوه پاسخها دریافت.
بعضی پاسخها با پیشانگاشتهای ایدئولوژیک فیلم قرابت دارند و برخی دیگر این پیشانگاشتها را به چالش میکشند.
در نهایت، نمیتوانیم بگوییم فیلمساز توانسته تصویری مشخص و قابل اتکا از «ماندن» به دست آورد، چرا که اصلا چنین تصویری نمیتواند وجود داشته باشد.
بخشی از این امکان گسست ایدئولوژیک، به دلیل فاصله تاریخی است که رخ داده. هنرمندان فیلم هشت سال پس از پایان جنگ، و اینک در اوج تجربه دوم خرداد، به پرسشها پاسخ میدهند.
آنها این مجال را پیدا کردهاند که به عقب بازگردند و این بار درون نظم گفتمانی متفاوتی به تجربه جنگ و مسائل پیرامون آن فکر کنند. نظم گفتمانیای که دیگر از دگمهای انقلابی فاصله گرفته، عرصه فرهنگ را متکثرتر و اخلاق و سیاست و تاریخ را نسبیتر و مبتنی بر ارزشهایی جهانشمولتر و انسانیتر میبیند.
مانی حقیقی
ایستادن در برابر تندباد: روشنفکران ایرانی در تقاطع جنگ و انقلاب
صحبتهای آیدین آغداشلو در فیلم احتمالا بیشترین قرابت را با فرضیات ایدئولوژیک فیلم داشته باشد. او ماندن را نوعی پایداری و جانسختی اهل فرهنگ میپندارد و معتقد است اگر روشنفکر اهل کار باشد، میماند و هیچ اراده سیاسی یا انقلاب اجتماعیای نمیتواند مانع او باشد.
ماندن اهل فرهنگ و هنر در دوران جنگ نیز جلوهای از همین ایستادگیست. بنابراین نظرگاه ماندن ویژگی ذاتی هنرمند/روشنفکر «اصیل» و «اهل کار» است. آن کس که نمیماند و وطن را ترک میکند، «اهل کار» نیست، در مقابل هر اراده سیاسی یا دگرگونی اجتماعی ضعیف است و نمیتوان او را به معنای واقعی روشنفکر یا هنرمند دانست.
آغداشلو در جای دیگر سعی میکند دلایل کسانی را که رفتند، منطقی بداند: سرکوب و سانسور و ناممکن بودن فعالیت و همچنین ترس از جان. اما باز در ادامه میگوید این افراد با رفتنشان «وفادار» نبودند و ما را تنها گذاشتند و قشر فرهنگی و روشنفکر را ضعیف و آسیبپذیر کردند، چرا که قدرت این طبقه به کثرت آن است نه الزاما به گفتمانی که تولید میکند.
زندهیاد پروانه اعتمادی نیز ماندن در ایرانی که در حال جنگ است را برای خودش به عنوان هنرمند واجب میبیند. آن را تجربه دست اولی میداند که با هیچ چیز برابری نمیکند و تاکید میکند اگر هر جای دیگری بود به هر قیمتی بلیت برگشت تهیه میکرد تا در ایران باشد.
مهدی سحابی، مترجم و نقاش سرشناس اما در نقطه مقابل این نگاه قرار گرفته است.
او قضاوت کسانی که تن به ترک کشور دادند را درست نمیداند. همچنین بر این باور نیست که کسی که داخل ایران و درون رویداد مانده اثر هنریاش الزاما به «حقیقت» جنگ نزدیکتر است.
او بر این باور است که اتفاقا فاصله گرفتن از تجربه و مجال تامل داشتن، هنرمند را از ارائه تصویری سطحی و لحظهای از جنگ دور میکند و به کار او عمق میبخشد.
او مسائل انسانی را بسیار پیچیده میداند، پیچیدگیای که اجازه نمیدهد ما دیگران را به راحتی قضاوت کنیم.
حضور نوعی عرفان ایرانی و نگاه شرقشناسانه در روشنفکری ایرانی پس از انقلاب نیز در این فیلم به چشم میآید.
آغداشلو اشاره میکند چطور وقتی موشکباران شدت میگرفت او روی «تذهیب سوره حمد» با خط میرعماد کار میکرد و این کار او را از دنیای پیرامونش جدا میکرد.
او در ادامه به درستی به ماهیت به غایت تجریدی و انتزاعی این هنر «شرقی» اشاره میکند اما این ویژگی را نوعی امتیاز و امکان مثبت تلقی میکند.
مهدی سحابی نیز اشاره میکند چطور تجربه موشکباران و حس مرگ به طور روزمره، ترس آدمی از مرگ را از بین میبرد و آدمی به نوعی خلسه و سبکی میرسد و دیگر به تعلقات دنیوی اهمیت نمیدهد.
جنگ، روان زخم جمعی و بحران بازنمایی تجربه
بخش مهمی از مستند «ماندن» به چالش کشیدن کلیشههایی است که در بیان هنری تجربه جنگ وجود دارد.
بهرام دبیری میگوید اینگونه نیست که هنرمند خلق اثر هنری را در «دستور کار» خودش قرار دهد. هنرمند مکلف نیست اثری تولید کند که مستقیما با جنگ ارتباط داشته باشد. بیان تجربه جنگ در اثر هنری ممکن است شکلی متفاوت از انتظارات ایدئولوژیک جامعه و حکومت پیدا کند؛ چنانکه نقاشی آبستره یا کشیدن یک گل میتواند از قضا بیشتر جنگ را به تصویر بکشد.
فریده لاشایی سعی میکند دوگانه جمعی/فردی را به چالش بکشد. او معتقد است در هنگام جنگ هنرمند ملزم نیست حتما مولفههای اجتماعی را در اثر خود نشان بدهد. تجربه فردی و بیان روایت شخصی از جنگ از قضا میتواند قدرتمندتر عمل کند و شخصیترین آثار هم با تجربه جمعی نسبتی دارند.
ثمیلا امیرابراهیمی نیز اشاره میکند دیدن کشتههای انسانی و خونریزیها از نزدیک الزاما موجب نمیشود شما «حقیقت» جنگ را نمایش دهید، بلکه گذر زمان و تمرکز روی بقایای جنگ که همچون ردی از گذشته به جا ماندهاند، میتواند بیشتر محرک خلاقیت هنری باشد.
در این میان نگاه متافیزیکی پروانه اعتمادی درباره خلق اثر، نگاهی آشنا در میان هنرمندان ایرانیست.
بر اساس این نگاه، خلق هنری به طور شهودی و لحظهای و خارج از خودآگاهی رخ میدهد و اساسا نمیتوان آن را توصیف کرد. او به طور مشخص روایت میکند چگونه هنگام بمبباران و خرد شدن شیشهها، مشغول به تصویر کشیدن اناری بوده و صبح روز بعد وقتی به کار خود مراجعه کرده دیده آن انار مانند قلبیست که گویی در حال تپیدن است.
مستند «ماندن» مانی حقیقی هرچند به نظر کمی ابتدایی و خام میآید اما توانسته به جای اینکه تنها «خاطرات» هنرمندان از موشکباران را روایت کند، چیزی که میتوانست سقوط فیلم را موجب شود، فضایی از تقابل و تضارب ایدئولوژیک به وجود آورد.
این تقابل و چندصدایی موجب شده فیلم نه تنها به نتیجه قطعی درباره مهاجرت و رابطه بین هنرمند و جامعه نرسد، بلکه پیشانگارههای اخلاقی و ایدئولوژیک خودش را نیز به چالش بکشد.
سلمان رشدی، نویسنده آمریکایی-بریتانیایی ساکن نیویورک، تا چند ماه دیگر اولین کتاب داستانی خود پس از سوءقصد به جانش در حمله با چاقو در سال ۲۰۲۲را که منجر به از دست دادن بینایی چشم راستش شد، منتشر خواهد کرد.
انتشارات پنگوئن رندوم هاوس، ناشر آثار رشدی پنجشنبه هفت فروردین این خبر را اعلام کرد.
این کتاب با عنوان «ساعت یازدهم» (The Eleventh Hour) شامل پنج داستان کوتاه است.
داستانهای این کتاب در هند، بریتانیا و ایالات متحده، سه کشوری که رشدی در آنها زندگی کرده، میگذرد.
این اثر در پاییز امسال و در چهارم ماه نوامبر منتشر خواهد شد.
به گفته ناشر، این کتاب مجموعهای از داستانهای تاثیرگذار و استادانه است که خواننده را از محلههای بمبئی تا دانشگاههای معتبر انگلستان به سفری ادبی میبرد.
سلمان رشدی، نویسنده ۷۷ ساله، در بیانیهای گفته است: «سه داستان این مجموعه که همگی در ۱۲ ماه گذشته نوشته شدهاند، به مضامینی میپردازند که ذهن مرا درگیر کردهاند: مرگ و زندگی، بمبئی، وداع، انگلستان (بهویژه کمبریج)، خشم، صلح و آمریکا.»
او افزود: «خوشحالم که این داستانها، با وجود تفاوت در سبک، مکان و روایت، توانستهاند با یکدیگر و همچنین با دو داستانی که در ابتدای کتاب (پیشدرآمد) و انتهای آن (پسدرآمد) آمدهاند، ارتباط برقرار کنند.»
سلمان رشدی، نویسنده رمان «آیات شیطانی»، از زمان انتشار این کتاب در بیش از سه دهه پیش، هدف فتوای قتلش بوده که از سوی روحالله خمینی، رهبر جمهوری اسلامی، صادر شد.
رشدی که بخش عمده دهه ۱۹۹۰ را بهدلیل تهدید به مرگ در بریتانیا مخفی زندگی کرده بود، در تابستان ۲۰۲۲ در یک کنفرانس ادبی در شمال نیویورک، هدف یک حمله با چاق قرار گرفت و حدود ۱۵ ضربه چاقو خورد و از ناحیه سر، گردن، بالاتنه و دست چپ مجروح شد، چشم راستش کور شد و به کبد و رودهاش آسیب رسید.
اوایل اسفند گذشته، هادی مطر، ضارب این حمله بهدلیل تلاش برای قتل سلمان رشدی مجرم شناخته شد.
رشدی ۲۳ بهمنماه، در دادگاه، چشم راست نابینای خود را به هیئت منصفه نشان داد و علیه مطر شهادت داد.
جمهوری اسلامی هرگونه دخالت در این حمله را رد کرده است.
نیویورک پست پیشتر نیز به نقل از منابع امنیتی گزارش داده بود که بررسیهای اولیه نشان میدهد ضارب سلمان رشدی پیشتر در شبکههای اجتماعی مطالبی را در حمایت از جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران و افراطگرایی شیعه منتشر کرده است.
رسانههای آمریکا همچنین گزارش دادند هادی مطر یک گواهینامه جعلی از خود با نام حسن مغنیه به همراه داشته که مشابه نام خانوادگی عماد مغنیه، از فرماندهان پیشین حزبالله لبنان است. عماد مغنیه در سال ۲۰۰۸ در دمشق کشته شده بود.
حدود یک سال پس از انتشار رمان «آیههای شیطانی»، روحالله خمینی در ۲۵ بهمن ۱۳۶۷ حکم قتل سلمان رشدی را صادر کرد.
علی خامنهای نیز در سال ۱۳۸۳ خورشیدی، حکم خمینی را غیرقابل تغییر خواند و برخی از نهادهای دولتی ایران هم جایزههایی برای کشتن او تعیین کردند.