دامون گلریز، تحلیلگر مسائل بینالملل، در مصاحبه با ایراناینترنشنال گفت آمریکا با گرفتن آرایش جنگی، «دندانهای خود را به جمهوری اسلامی نشان میدهد» تا تهران را برای بازگشت به میز مذاکره و تسلیم شدن تحت فشار قرار دهد.
او افزود هنوز بهطور دقیق مشخص نیست طرح آمریکا برای تسلیم شدن جمهوری اسلامی چیست و شامل چه نکاتی است، اما در هر صورت حاکمیت تاکنون از پذیرش آن سرباز زده است.
به گفته گلریز، برخی گزارشها حاکی از آن است که حکومت ایران ذخایر اورانیوم غنیشده خود را دور از چشم آژانس بینالمللی و نهادهای اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل به مکانی دیگر انتقال داده که این عمل برای ایران، منطقه و جهان «بسیار بسیار خطرناک» است و فضا را بهشدت مشتنج خواهد کرد.
این تحلیلگر هشدار داد در صورتی که این جنگ به آزادی ایران و به قدرت رسیدن جایگزینی حامی صلح و امنیت و منافع ملی نینجامد، سرکوب مردم به دست جمهوری اسلامی تضعیفشده شدت میگیرد.
جابر رجبی، تحلیلگر سیاسی، در مصاحبه با ایراناینترنشنال درباره احتمال هدف قرار گرفتن علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، از سوی ارتش اسرائیل گفت: «این تنها یک تهدید سیاسی نیست، بلکه یک احتمال واقعی است و یکی از اهداف بخشی از نیروهای اسرائیل در جریان جنگ به شمار میآید.»
او افزود: «کشته شدن خامنهای نهتنها بهعنوان فرمانده نیروهای مسلح، بلکه بهعنوان فردی که بر تمامی ارکان کشور تسلط دارد، میتواند جمهوری اسلامی را به خطر بیندازد و باعث شکلگیری جنگ قدرت میان افرادی شود که او سالها آنها را کنار زده است.»
بیشتر بخوانید: خامنهای از ترس مرگ سه جانشین برای خود معرفی کرده است
علیرضا مناقبی، رییس مجمع واردات ایران اعلام کرد واردات کالاها تحت تاثیر شرایط جنگی موجود «فعلا» به حالت تعطیل درآمده است.
احمد علوی، اقتصاددان و استاد دانشگاه، در مصاحبه با ایراناینترنشنال به اوضاع اقتصادی در ایران اشاره کرد و گفت: «در شرایط جنگی، ریسکها و ناامنی افزایش مییابد و طبیعتا طرفهای مراوده خارجی از همکاری متقابل با حاکمیت خودداری میکنند.»
او افزود: «در چنین شرایطی کاهش واردات کالاها قابل پیشبینی است و میتوان انتظار داشت زنجیره تامین، تولید و توزیع کالاها بهتدریج رو به وخامت برود.»
به گفته این تحلیلگر، حتی پیش از مناقشه کنونی، اقتصاد ایران در چنبره مشکلات و تنگناهای فراوانی مانند ناکارآمدی، فساد و نبود شفافیت و پاسخگویی گرفتار بود و با توجه به تشدید تنشها، امکان بدتر شدن اوضاع اقتصادی وجود دارد.
علوی اضافه کرد در شرایط جنگی حاکمیت جمهوری اسلامی بیشترین منابع را به بقای خود اختصاص خواهد داد و منابع را بهجای رفاه عمومی، صرف نهادهای نظامی و سیاستهای سرکوب خواهد کرد.

با شدتگرفتن درگیریهای نظامی میان جمهوری اسلامی و دولت اسرائیل، جامعه ایران بار دیگر با موجی از موضعگیریهای متضاد و شکافهای سیاسی مواجه شده است.
از شبکههای اجتماعی گرفته تا محافل روشنفکری و گفتوگوهای خانوادگی، نوعی چندپارگی فکری و احساسی درباره اینکه «چه کسی دشمن است؟»، »چه کسی نماینده مردم است؟» و «چگونه باید با تهدیدها مواجه شد؟» در میان ایرانیان داخل و خارج از کشور دیده میشود. این شکافها صرفا تفاوت سلیقه یا تحلیل سیاسی نیستند، بلکه بازتاب تفاوتهای عمیق در برداشت از مفاهیمی چون ملت، دولت، مشروعیت، وطندوستی، جنگ و تغییر سیاسیاند.
شکاف میان ضدیت با جنگ و امید به سقوط
یکی از اصلیترین گسلهای فکری این روزها، تقابل میان دو نگاه به جنگ است. گروهی تاکید دارند که جنگ به هر شکل، به ضرر مردم ایران است. آنها میگویند حمله نظامی، میتواند زیرساختها را تخریب، غیرنظامیان را قربانی و جامعه را بیثباتتر کند. این گروه شعارهایی مانند «نه به جنگ» و «نه به جمهوری اسلامی، نه به اسرائیل» را تکرار میکنند.گروهی دیگر معتقدند جمهوری اسلامی ساختاریست اصلاحناپذیر و تهدیدی مداوم برای مردم ایران و منطقه. از نگاه آنها، فشار خارجی، از جمله حمله نظامی، تنها راه واقعی برای پایاندادن به این حکومت است. آنان سقوط رژیم را در هر شرایطی، حتی پرهزینه، به نفع مردم میدانند.
این تقابل را میتوان با ارجاع به دو دیدگاه نظری توضیح داد: یکی اخلاق کیهانمدار یا اخلاق جهانشمول که جنگ را همواره امری غیرانسانی و نامشروع میداند و دیگری واقعگرایی سیاسی که گاه مداخله نظامی را بهعنوان آخرین ابزار نجاتبخش، مشروع تلقی میکند.
در این میان، نباید از واقعیتی دردناک اما انکارناپذیر چشم پوشید: کشته شدن غیرنظامیان و آسیب دیدن شهروندان عادی، همواره یکی از تبعات تلخ جنگهای نامتقارن و درگیریهای قدرتمحور است. این واقعیت، تحلیل اخلاقی جنگ را پیچیدهتر میکند. حتی اگر هدف یک حمله تضعیف حکومت یا ساختار نظامی باشد، پیامدهای اجتنابناپذیر آن، خانوادهها را داغدار، کودکان را بیخانمان، و زیرساختهای اساسی زندگی را نابود میکند. بنابراین، هر بحثی درباره مشروعیت یا ضرورت جنگ، ناگزیر باید این عوارض انسانی و اخلاقی را نیز در ترازوی تحلیل قرار دهد، نه آنکه آنها را هزینهای جانبی یا اجتنابناپذیر تلقی کند.
ملت در برابر رژیم: کدام ایران در خطر است؟
شکاف مهم دیگر، در فهم مفهوم «ایران» بهعنوان یک ملت و دولت بروز میکند. برخی باور دارند جمهوری اسلامی هرچند سرکوبگر، نماینده ساختار حاکمیت ملی است و در نتیجه حمله به آن، حمله به ایران و مردم آن تلقی میشود. آنها نگرانند که تضعیف دولت، به تجزیه یا بیثباتی کامل بینجامد.
گروهی دیگر تأکید میکنند که جمهوری اسلامی مشروعیت سیاسی و اجتماعی خود را از دست داده و سالهاست که بر مردم تحمیل شده است. در این نگاه، ایران واقعی همان مردماند و حکومت، نیرویی اشغالگر بر بدن ملت است پس حمله به نهادهای حکومتی، لزوما حمله به ملت تلقی نمیشود.
این دو نگاه در نظریههای ملتدولت قابل تحلیلاند. در نظریات کلاسیک، دولت مدرن نماینده ملت است. اما در تحلیلهای انتقادیتر، ملتها برساختهاند و دولتها میکوشند با ایدئولوژی، رسانه و سرکوب خود را در مقام نماینده ملت تثبیت کنند. از این منظر، اگر دولت مشروعیت مردمی نداشته باشد، دیگر نمیتوان آن را تجسم ملت دانست.
اصلاح از درون یا براندازی از بیرون؟
مسئله چگونگی تغییر سیاسی نیز محل مناقشهای جدی است. طیفی از فعالان مدنی، روشنفکران و حتی تحولخواهان باور دارند که راهحل ایران، تنها از درون و از مسیر مبارزات مدنی، مقاومت بیخشونت و فشارهای اجتماعی حاصل میشود. دخالت نظامی خارجی یا حتی فشار بیش از حد از بیرون را نوعی نقض حق تعیین سرنوشت ملت میدانند.
در سوی مقابل، مخالفان ساختاری جمهوری اسلامی معتقدند که رژیم در برابر هر نوع اصلاح مقاومت میکند و تنها فروپاشی کامل آن، حتی اگر بهدست یک نیروی خارجی باشد، امکان آغاز فرآیند بازسازی دموکراتیک را فراهم میکند.
اینجا، بحث به نظریههای تغییر رژیم و مداخله بشردوستانه مربوط میشود. برخی نظریههای سیاسی همچون نظریه جنگ عادلانه، مداخله برای نجات مردم تحت سرکوب را مشروع میدانند، به شرطی که این مداخله متناسب، محدود و با هدف نجات غیرنظامیان باشد.
بازاندیشی وطندوستی: دفاع از خاک یا دفاع از جان؟
یک تنش مهم دیگر در تعریف وطندوستی است. در فرهنگ سیاسی ایران، وطندوستی اغلب با دفاع از تمامیت ارضی و استقلال در برابر بیگانگان تعریف میشود. اما امروز پرسش این است: آیا دفاع از خاکی که پایگاه موشکی سپاه شده و ابزار سرکوب در آن تقویت شده، معادل دفاع از مردم است؟
گروهی میگویند وطندوستی در عصر سرکوب، باید به دفاع از کرامت و جان مردم ترجمه شود، حتی اگر به معنای مخالفت با حکومت رسمی باشد. از این منظر، ممکن است مخالفت با جمهوری اسلامی و حتی حمایت از تضعیف آن، نشانهای از وطندوستی باشد، نه خیانت.
نقش دیاسپورا در تعمیق یا تعدیل شکافها
یکی از ابعاد کمتر دیدهشده در شکافهای سیاسی کنونی، نقش جامعه ایرانیان خارج از کشور است. دیاسپورا، با دسترسی به فضاهای رسانهای آزادتر، گاه مواضعی اتخاذ میکند که از منظر شهروندان داخل ایران، که با واقعیتهای روزمره سرکوب و فشار اقتصادی دستوپنجه نرم میکنند، دور از دسترس یا حتی غیرواقعبینانه به نظر میرسد. برای مثال، حمایت برخی گروههای خارجنشین از مداخله خارجی یا فشار نظامی در داخل بهعنوان بیتوجهی به تبعات انسانی جنگ تفسیر میشود. در مقابل، صدای دیاسپورا گاه به تقویت گفتمان مقاومت مدنی و بازتعریف وطندوستی به نفع کرامت انسانی کمک کرده است. این دوگانگی، شکاف میان ایرانیان داخل و خارج را پیچیدهتر میکند و لزوم گفتوگویی فراگیر را برای همافزایی این دو بخش از ملت ایران برجسته میکند.
ابعاد اقتصادی جنگ و شکافهای طبقاتی
در کنار تبعات انسانی و اخلاقی جنگ، نباید از تاثیرات اقتصادی آن بر جامعه ایران غافل شد. تهدید جنگ یا حتی تشدید درگیریهای منطقهای میتواند فشارهای اقتصادی موجود مانند تحریمهای فلجکننده، تورم افسارگسیخته و بیکاری گسترده را به سطحی غیرقابلتحمل برساند. برای اقشار فرودست که دغدغه معیشت روزانهشان بر هر بحث سیاسی اولویت دارد، دوگانههایی مانند «جنگ یا اصلاح» ممکن است انتزاعی یا حتی بیمعنا جلوه کند. این واقعیت، شکافهای طبقاتی را در مواجهه با بحران جنگ عمیقتر میکند و پرسشهایی اساسی را پیش میکشد: آیا دفاع از «ایران» به معنای حفظ وضع موجود اقتصادی است؟ یا باید سیاستی را در پیش گرفت که در آن، نجات معیشت مردم بهعنوان بخشی از وطندوستی تعریف شود؟
پروپاگاندا و شکافهای سیاسی
یکی از عوامل تشدید کننده شکافهای کنونی، نقش پروپاگاندای دوجانبه حکومتی و خارجی است. جمهوری اسلامی با بهرهگیری از رسانههای خود، هرگونه انتقاد از سیاستهایش را به «همسویی با دشمن» تقلیل میدهد و از جنگ بهعنوان ابزاری برای تحکیم قدرت خود استفاده میکند. در مقابل، در رسانههای خارجی، بهویژه در محور اسرائیل و غرب، مداخله نظامی راهحلی مشروع جلوه میدهند. این دوگانهسازیها، فضای گفتوگوی منطقی میان ایرانیان را تنگتر کرده و مانع از شکلگیری اجماعی ملی درباره مفاهیمی چون مشروعیت و مقاومت شده است. عبور از این شکاف نیازمند نقد آگاهانه پروپاگاندا و بازسازی فضایی برای بحثهای مبتنی بر عقلانیت و تجربه زیسته است.
نقش جنبشهای اجتماعی در بازتعریف وطندوستی
جنبشهای اجتماعی اخیر، بهویژه جنبش «زن، زندگی، آزادی»، نشان دادهاند که بخشهای وسیعی از جامعه ایران در پی باز تعریف مفاهیمی چون وطندوستی، مشروعیت و تغییر سیاسیاند. این جنبشها، با تأکید بر کرامت انسانی و مقاومت بیخشونت، راه سومی را فراتر از دوگانه «اصلاح از درون» یا «براندازی از بیرون» پیشنهاد میکنند؛ هرچند موانع ساختاری، از سرکوب گسترده تا محدودیتهای اقتصادی، این مسیر را دشوار کردهاند. توجه به این جنبشها نشان میدهد که وطندوستی میتواند بهجای دفاع از خاک یا دولت، به مبارزه برای حقوق و آزادیهای مردم ترجمه شود. این منظر، ضرورت بازاندیشی در مفاهیم سنتی سیاست را در ایران امروز برجسته میکند.
پیچیدگیهای ژئوپلیتیکی
درگیری میان ایران و اسرائیل تنها بخشی از یک معادله ژئوپلیتیکی پیچیدهتر است که قدرتهای منطقهای و جهانی، از جمله ایالات متحده، روسیه، ترکیه و عربستان، در آن نقش دارند. این بازیگران با حمایت از گروههای مختلف یا سیاستهای متضاد، بر شکافهای داخلی ایران تأثیر میگذارند. برای مثال، حمایت برخی قدرتها از گروههای مخالف جمهوری اسلامی به باور برخی از ایرانیان مداخله خارجی دیده میشود و به تقویت احساسات ملیگرایانه در دفاع از حاکمیت ملی میانجامد. این پیچیدگی ژئوپلیتیکی، تحلیل جنگ را از یک دوئل دوجانبه فراتر میبرد و لزوم در نظر گرفتن منافع و پیامدهای منطقهای را در هر تصمیم سیاسی یا اخلاقی برجسته میکند.
چگونه باید با این شکافها مواجه شد؟
شکافهای سیاسی امروز ایران نهفقط بازتاب تفاوت تجربه و تحلیل، بلکه بازتاب بحرانهای عمیق در مفاهیم مدرن سیاست است: مشروعیت، ملت، دولت، جنگ، مداخله، تغییر و وطن.
عبور از این بحران تحلیلی، نیازمند گفتوگویی صریح و مسئولانه در بین فعالان سیاسی و مدنی است. آنچه اهمیت دارد، تمایزگذاری دقیق میان حکومت و ملت، نقد قدرت بدون تقدیس خشونت و بازتعریف سیاست بر پایه کرامت انسانی است.
این موضع نه نسبیگرایی است، نه بیطرفی اخلاقی؛ بلکه تلاشی برای بازسازی اخلاق سیاسی در دوران بحران است: سیاستی که نه با توهم اصلاح در ساختار سرکوبگر کنار میآید، نه جنگ را بهعنوان راهحل سحرآمیز تصویر میکند.
فهم این شکافها تنها با ارجاع به تجربه زیسته مردم ایران کافی نیست بلکه باید تجربه زیسته مردم داخل ایران، دیدگاههای دیاسپورا و واقعیتهای ژئوپلیتیکی را با هم در نظر بگیرد و به دور از تأثیرات پروپاگاندا و با تمرکز بر کرامت انسانی و منافع بلند مدت ملت ایران پیش برود.
نه سادهسازی جنگ بهعنوان «راهحل رهاییبخش» و نه تسلیم به وضعیت موجود، بلکه بازتعریف سیاست بر پایه عقلانیت و اخلاق میتواند به کاهش شکافها و بازسازی همبستگی ملی کمک کند. این مسیر، هرچند دشوار، تنها راهی است که میتواند صدای قربانیان جنگ بهویژه غیرنظامیان را در مرکز تحلیلها و تصمیمات سیاسی نگه دارد.

در زمانی که ایران بار دیگر در میانه تنشهای نظامی و بحرانهای امنیتی قرار گرفته، مردم بیش از هر زمان دیگر درگیر پیامدهایی هستند که نه در شکلگیری آن نقشی داشتهاند و نه لزوماً بهرهای از آن میبرند.
جنگ جاری میان جمهوری اسلامی و اسرائیل، فراتر از تقابل نظامی یا سیاسی، پرده از واقعیتی قدیمیتر برمیدارد: شکاف عمیق و روزافزون میان حکومت و مردم.
در حالیکه رسانههای رسمی از پیروزی و مقاومت میگویند و موشکها در آسمان جابهجا میشوند، میلیونها ایرانی در خاموشی دیجیتال فرو میروند. قطع اینترنت، نه یک اقدام صرفاً امنیتی، بلکه ابزاری برای محروم کردن جامعه از حق دانستن، کمک خواستن و روایت کردن واقعیت است. این تصمیم، شهروندان را عملاً از امکان دفاع از خود و از اتصال به جهان جدا میکند.
قطع اینترنت، قتل خاموش
اینترنت در جهان معاصر، نه فقط ابزاری ارتباطی، بلکه سازهای حیاتی برای بقا، انتقال اطلاعات، امدادرسانی و شهادتدادن به حقیقت است. در شرایط بحران، از جنگ تا زلزله، اینترنت همان چیزی است که فرد را به جمع، و جامعه را به جهان متصل میکند.
در چنین لحظاتی، قطع اینترنت صرفاً یک محدودیت نیست، بلکه قتل عملکردی جامعه است؛ قتل در سکوت، بیصدا، بدون شلیک گلوله، اما با همان پیامد: محرومسازی انسان از امکان زیستن.
یکی از دلایل کلیدی برای قطع اینترنت در چنین شرایطی، تلاش حکومت برای پنهانکردن تصویر واقعی تحقیر نظامی و امنیتیاش در برابر حملات اسرائیل است. در حالیکه انفجارها و حملات به عمق مراکز فرماندهی و موشکی-هستهای حکومت گسترش مییابد، مردم ایران این وقایع را میبینند و روایت میکنند.
روایتهایی که در تضاد کامل با تبلیغات رسمی و لافزنیهای حکومتی است. حکومت نمیخواهد شکستها و آشفتگیاش را کسی ببیند یا بازگو کند؛ به همین دلیل، خاموشی اینترنت، نه محافظت از امنیت ملی، بلکه پوشاندن واقعیت تحقیر حکومتی است.
جامعهشناسی معاصر، اینترنت را بخشی از «ساختار حیاتی شبکهای» معرفی میکند؛ ساختاری که بدون آن، جامعه وارد مرحله «خاموشی ارتباطی» میشود و در برابر قدرت، ناتوان و منزوی باقی میماند. در این خاموشی، نه فقط اطلاعرسانی، بلکه امکان مراقبت، سازمانیابی، و درخواست کمک از بین میرود.
ما در میدان آنها نیستیم
جمهوری اسلامی در تمام روایتهای رسمیاش از جنگ، خود را نماینده مردم معرفی میکند؛ از «عمق استراتژیک» در منطقه تا «وحدت جبهه مقاومت». اما واقعیت اجتماعی ایران چیز دیگری میگوید. تجربههای پیدرپی، از اعتراضات ۹۶ تا ۱۴۰۱، از تحریمهای پی در پی انتخابات مهندسی شده تا کرونا، نشان دادهاند که مردم ایران بارها از صحنه رسمی فاصله گرفتهاند، قهر کردهاند، و راه خود را رفتهاند.
جنگ جمهوری اسلامی با اسرائیل، میدان تازهای برای همین فاصله است. مردم ایران در این جنگ، نه مشارکتجو، بلکه تماشاگر مضطرب، و در بسیاری موارد، قربانی هستند. آنها نه از پیروزی حکومت سود میبرند و نه از شکست آن در امان میمانند. فارغ از اینکه جمهوری اسلامی چگونه از این جنگ بیرون خواهد آمد اما مردم بار دیگر اینجا هم مسیر خود را و آنچه میخواهند یا حتی نمیخواهند را از ریل جمهوری اسلامی جدا کردهاند.
اینترنتِ قطعشده، روایتِ مصادرهشده
در روزهایی که موشکها در آسماناند و رسانههای جهانی در جستوجوی خبر، تنها صدای رسمی جمهوری اسلامی در جهان میپیچد. مردم، اگرچه در خطرند، اما امکان روایت کردن خطر را ندارند. این خاموشی اجباری، همان نقطهای است که فاجعه را دو برابر میکند؛ هم رنج هست، هم انکار رنج.
در جامعهشناسی سیاسی، میشل فوکو قدرت را در کنترل بر بدن و دانایی میداند. حکومت جمهوری اسلامی، با قطع اینترنت، بدنهای مردم را در میدان جنگ تنها میگذارد، و دانش و روایت آنها را حذف میکند. این، شکلی از قتل دوگانه است؛ حذف فیزیکی و حذف معرفتی.
جدایی کامل مردم از ماشین جنگی
در تقابل با این انحصار روایتی، رفتار اجتماعی مردم ایران چیز دیگری میگوید. جامعه، بهجای همراهی با حکومت، سکوت میکند، مهاجرت میکند، با زبان طنز و امتناع، از میدان تحمیلی جنگ کنار میکشد. این سکوت، همانطور که الی ویزل در تجربه هولوکاست توصیف میکند، نشانه خشم نیست، بلکه نشانه پایان رابطه است.
وقتی اینترنت قطع میشود، آنچه از بین میرود فقط ارتباط نیست، بلکه نخ آخرِ پیوند ملت و دولت است. حکومتی که مردمش را در خطر میگذارد و همزمان صدایشان را خاموش میکند، دیگر نمیتواند مدعی نمایندگی آن مردم باشد.
قطع اینترنت، اعلان پایان مشروعیت
در جهانی که تکنولوژی زیربنای بقاست، قطع اینترنت در جنگ، همان معنایی را دارد که قطع اکسیژن در بیمارستان. نمیتوان آن را صرفاً ابزار امنیتی دانست؛ این تصمیم، تصمیمی است علیه زندگی.
قطع اینترنت در ایران، در میانه جنگی که مردم آغاز نکردهاند، قتل خاموش است و جامعه ایران، با هر امتناع، هر سکوت، و هر تلاش برای ساختن مسیرهای موازی، اعلام میکند: در این میدان، ما نیستیم.

در حالی که تنش نظامی بیسابقهای میان جمهوری اسلامی و اسرائیل در جریان است، بسیاری از تحلیلگران مسئولیت مستقیم این بحران را متوجه شخص علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، میدانند.
سیاستهای ایدئولوژیک، منطقهگرایی تهاجمی و نادیده گرفتن منافع ملی در طول سه دهه گذشته، ایران را به نقطهای رساندهاند که اکنون درگیر یک جنگ تمامعیار است؛ جنگی که نه حاصل اجبار، بلکه محصول انتخابهای سیاسی و ایدئولوژیک رهبر آن است.
تثبیت قدرت در نبود مشروعیت مذهبی
علی خامنهای پس از درگذشت روحالله خمینی در سال ۱۳۶۸، با حمایت سیاسیون قدرتمند و تغییر قانون اساسی، رهبری جمهوری اسلامی را بهدست گرفت؛ در حالی که فاقد جایگاه مرجعیت دینی لازم بود. از همان آغاز، پروژه تمرکز قدرت را با حذف رقبای سیاسی، تقویت نهادهای امنیتی و ایجاد شبکهای از وفاداران در سپاه، قوه قضائیه، شورای نگهبان و دیگر ارکان حکومت آغاز کرد.
سرکوب داخلی بهمثابه ابزار تثبیت
از جنبش سبز ۱۳۸۸ تا اعتراضات آبان ۹۸ و خیزش «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱، خامنهای همواره پاسخ اعتراضات مردمی را با سرکوب خشن داده است. هزاران نفر بازداشت، صدها نفر
کشته، و قطع اینترنت و سانسور شدید، از ویژگیهای مشترک این رویدادها بودهاند. رهبر جمهوری اسلامی معترضان را «اغتشاشگر» و اعتراضات را «توطئه دشمن» خوانده و با اعطای مجوز به نهادهای سرکوب، فضای عمومی را امنیتی کرده است.
مهندسی نهادهای انتخابی و حذف مشارکت مردمی
در دوره خامنهای، شورای نگهبان به ابزاری برای حذف سیستماتیک نامزدهای غیرهمسو بدل شد و انتخابات، بهویژه در سالهای اخیر، به رویدادهایی بیرمق با کمترین مشارکت تاریخی تنزل یافتهاند. او سیاست را به انحصار جناحهای وفادار به خود درآورد و از طریق نظارت استصوابی، ساختار انتخاباتی را بیاثر کرد.
سیاست خارجی خامنهای؛ ایدئولوژی پیش از منافع ملی
رهبر جمهوری اسلامی سیاست خارجی را نه در خدمت توسعه و امنیت ملی، بلکه در مسیر تقابل با غرب و پیشبرد «محور مقاومت» تعریف کرد. حمایت نظامی و مالی از حزبالله لبنان، حوثیهای یمن، گروههای شبهنظامی شیعه در عراق و سوریه، و دشمنی ساختاری با اسرائیل، سیاستهایی بودند که کشور را درگیر منازعات پرهزینه منطقهای کرد.
همین راهبردها به افزایش تحریمها، فشار اقتصادی، و انزوای جهانی ایران انجامید. در حالی که بسیاری از کارشناسان هشدار دادند که این مسیر هزینههای سنگینی برای مردم دارد، خامنهای با تاکید بر «اقتصاد مقاومتی» و «ایستادگی»، از تغییر مسیر خودداری کرد.
کنترل رسانه و فضای عمومی
خامنهای با تسلط بر صداوسیما، فیلترینگ گسترده، و ایجاد نهادهایی چون شورای عالی فضای مجازی، جریان اطلاعات را به شدت محدود کرد. هر صدای منتقد، اعم از روزنامهنگار، هنرمند، یا کاربر شبکههای اجتماعی، با سرکوب، تعقیب قضایی یا زندان روبهرو شد.
دستگاه سرکوب، ابزار بقا
در دوران رهبری خامنهای، نهادهای اطلاعاتی چون وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه به ابزارهای مرکزی برای کنترل جامعه تبدیل شدند. این نهادها نهتنها در سرکوب اعتراضات، بلکه در مهار هرگونه دگراندیشی فرهنگی و اجتماعی نیز نقشآفرین بودند. ماموریت اصلی آنها، حفظ ساختار ایدئولوژیک نظام است، نه امنیت عمومی.
نتیجه یک راهبرد: تقابل دائمی، جنگ محتمل
رهبر جمهوری اسلامی با اولویتدادن به منافع ایدئولوژیک نظام بر منافع ملت، کشور را به انزوای جهانی، فروپاشی اقتصادی و در نهایت رویارویی نظامی سوق داده است. درگیری نظامی اخیر با اسرائیل نه حادثهای ناگهانی، بلکه نتیجه مستقیم سه دهه سیاستورزی رهبری است که به جای تعامل، تقابل را برگزید.
علی خامنهای نهفقط بهعنوان رهبر یک کشور، بلکه بهعنوان معمار یک ساختار اقتدارگرای ایدئولوژیک، مسئول مستقیم وضعیت کنونی ایران است. ساختاری که بر سرکوب، انزوا، تحقیر مشارکت مردمی و دشمنتراشی بنا شده، اکنون کشور را درگیر جنگ کرده است. این جنگ، پیش از آنکه تقصیر اسرائیل یا آمریکا باشد، نتیجه راهبردی است که از دفتر خامنهای در تهران هدایت شده است.