تصاویر ماهوارهای روزهای اخیر نشان میدهند جمهوری اسلامی در حال ساخت جادهای در اطراف سایت فردو است.
این جاده احتمالا برای دسترسی به بخشهایی ساخته میشود که در حملات آمریکا و اسرائیل به تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی آسیب دیدهاند.
فرزین ندیمی، تحلیلگر دفاعی در مؤسسه واشینگتن، میگوید: «با توجه به شدت بمباران اسرائیل، احتمال دارد تعدادی بمب عملنکرده روی زمین یا زیر زمین باقی مانده باشد که نیاز به خنثیسازی یا انفجار کنترلشده داشته باشند.»

در واکنش به بحران مشروعیت خامنهای پس از جنگ جکهوری اسلامی و اسرائیل، برخی مراجع تقلید در قم صدور حکم محاربه علیه منتقدان و تهدیدکنندگان رهبری را اعلام کردهاند.
حالا خطر ترور چهرههایی مانند ترامپ و نتانیاهو در قالب فتوای دینی مطرح است. اما آیا در عصر کاهش اقبال مذهبی، چنین احکامی از سوی مردم ایران اجرا خواهد شد یا باید منتظر اجرای آنها از سوی پیمانکاران برونمرزی در سایر کشورها باشیم؛ همانطور که سرنوشت فتوای سلمان رشدی سالها پس از مرگ آیتالله خمینی رقم خورد؟
بحران مشروعیت پس از جنگ
جنگ ۱۲ روزه میان حکومت ایران و اسرائیل نهتنها پیامدهای راهبردی و امنیتی در منطقه داشت، بلکه یکی از عمیقترین لرزشهای مشروعیتی را در درون نظام جمهوری اسلامی رقم زد. خبرهایی درباره فرار و پنهانشدن علی خامنهای در جریان حملات موشکی، ضربهای بزرگ به اعتبار معنوی و سیاسی او وارد کرد. قانونی که یکی از شروط رهبری را "شجاعت" میداند، حالا در برابر واقعیت «ترس» به چالش کشیده شده است.
اظهارات دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا، درباره اطلاع از محل اختفای خامنهای و ادعای نجات او از «مرگی خفتبار»، تنها به بحران مشروعیت دامن زد. این شرایط، جمهوری اسلامی را به سوی یک واکنش تبلیغاتی تمامعیار برای بازسازی چهره رهبری سوق داد.
سکوت در جنگ، فتوا در صلح
در میانه درگیریها، اغلب مراجع تقلید حوزه علمیه قم سکوت اختیار کردند. نه حمایتی از رهبری صورت گرفت و نه محکومیتی نسبت به حملات اسرائیل. اما حالا که آبها از آسیاب افتاده، برخی چهرههای مذهبی با صدور احکام شدید و تند وارد میدان شدهاند.
حسین نوری همدانی، با همتراز دانستن خامنهای با «اصل اسلام»، اعلام کرده است که هرگونه تعرض به او، حکم محاربه دارد. ناصر مکارم شیرازی نیز تهدید علیه رهبری را دشمنی با امت اسلامی دانسته و حکم محاربه را بر آن مترتب دانسته است. هرگونه همکاری با این تهدیدها، از نگاه این مراجع، عملی حرام و موجب مجازات دنیوی و اخروی است.
بازگشت فتوای قتل به میدان سیاست
چنین احکامی، خاطره فتوای معروف آیتالله خمینی درباره سلمان رشدی را زنده میکند. فتوایی که دههها پس از مرگ خمینی، با حمله به رشدی در آمریکا جنبه عملی یافت. اکنون نیز با اشارههای تلویحی به «دشمنان اسلام» و «تهدیدکنندگان رهبری»، احتمال گسترش سیاست ترور در قالب فتوای دینی وجود دارد.
اما یک پرسش بنیادین مطرح است: آیا در ایران امروز، جوانی حاضر است چنین حکمی را اجرا کند؟ در کشوری که نسل جوان آن روز به روز از دین رسمی فاصله میگیرد و مرجعیت را نه نماد معنویت، بلکه بخشی از ساختار قدرت میبیند، اجرای چنین احکامی بیش از آنکه واقعگرایانه باشد، به آرزویی دور میماند. شاید همانند فتوای سلمان رشدی، این بار نیز اجرای حکم به شیعیان در عراق، لبنان یا دیگر کشورهای تحت نفوذ جمهوری اسلامی واگذار شود.
مرجعیت دولتی؛ از پناهگاه دین تا بازوی قدرت
نهاد مرجعیت امروز، با اتکای روزافزون بر بودجههای دولتی، منابع نفتی، و زیرساختهای مالی عمومی، عملاً تبدیل به شریک اقتصادی حکومت شده است. از محل بودجه عمومی، میلیاردها تومان به حوزههای علمیه و دفاتر مراجع تزریق میشود؛ بیآنکه شفافیتی در نحوه هزینهکرد یا کارایی آنها وجود داشته باشد. چنین وضعیتی نه تنها مرجعیت را از مردم دور کرده، بلکه آن را به بخشی از ساختار الیگارشیک قدرت بدل کرده است.
در این میان، نقش فتوا و حکم شرعی نیز تغییر یافته است. احکام صادره از سوی مراجع، که در گذشته میتوانستند برخاسته از دغدغههای اخلاقی یا فقهی مستقل باشند، اکنون بیش از هر چیز به ابزار تأیید یا توجیه اقدامات حکومت شبیهاند. وقتی حکم محاربه برای منتقدان رهبری صادر میشود، نه از سر حفاظت از دین، بلکه بهنظر میرسد برای حفاظت از ساختاری است که مرجعیت نیز ذینفع آن است.
ناصر مکارم شیرازی، که در رسانهها به «سلطان شکر» مشهور شده، سالهاست متهم به بهرهبرداری مالی از انحصار واردات شکر در ایران است. شرکتهای مرتبط با نزدیکان او در مقاطعی از واردات صدها هزار تن شکر سودهای کلان بردهاند.
حسین نوری همدانی نیز از جمله مراجعی است که در پروندههای مالی و املاک بزرگ دولتی مطرح بوده است. اسناد منتشرشده از دریافت زمینهای مرغوب شهری به نام دفتر ایشان، و مشارکت در پروژههای اقتصادی شبهدولتی، حکایت از پیوند پیچیده میان بیت مرجعیت و ساختار قدرت دارد.
دین سیاسی در سراشیبی سقوط
جنگ ۱۲ روزه با همه تبعاتش، پردهای دیگر از زوال سرمایه اجتماعی نظام جمهوری اسلامی را بالا زد. بحران اعتماد به مرجعیت، کاهش نفوذ معنوی روحانیت، و جدایی نسلی از نهادهای دینی، همه گواه آن است که مشروعیت دینی دیگر پشتوانهای تضمینشده برای نظام نیست.
در چنین فضایی، دیگر فتوا تنها یک حکم شرعی نیست، بلکه سند مالکیت بر منافع مشترک قدرت و دین است. مراجع، بهجای آنکه چراغ راه باشند، بیشتر به محافظان دروازههای ثروت و اقتدار بدل شدهاند؛ البته با عبایی بر دوش و تسبیحی در دست. چه بسا اجرای چنین احکامی نیز به جای مؤمنان، به پیمانکاران برونمرزی سپرده شود؛ چراکه در ایران، دیگر کمتر کسی با شنیدن «حکم محاربه» به آسمان نگاه میکند.
اگر دیروز خمینی با یک فتوا جهان را تکان میداد، امروز فتوای محاربه ممکن است تنها در رسانههای حکومتی طنین داشته باشد؛ نه در کوچه و خیابانهای ایران. قدرت، حالا بیش از هر زمان دیگری، عریانتر از همیشه، خود را در ردای دین میپیچد؛ بی آنکه اطمینانی به مؤمن بودن مخاطب باقی مانده باشد.

جمهوری اسلامی، در طول بیش از چهار دهه حکومت، نه خود را نماینده ایران، بلکه مدعی رهبری «جهان اسلام» معرفی کرده است. داستان فلسطین، محور مقاومت، و حضور نیابتیها در منطقه، همه با این پیشفرض به مردم ایران عرضه شد که «ما ملت ایران نیستیم، بلکه امتی از مسلمانان جهانایم».
این سیاست، بهتدریج هر نشانهای از ملیت و هویت ایرانی را طرد کرد؛ هر آنچه بوی ایران، تاریخ، تمدن، یا فرهنگ ملی میداد، بهعنوان «طاغوتی»، «شاهنشاهی»، یا حتی «کفر» مورد حمله قرار گرفت و باید علیه آن «جهاد اسلامی» میشد.
بودجه و توجه عمومی بهجای آنکه صرف حفظ هویت ملی شود، به پروژههای ایدئولوژیک اختصاص یافت. اما این «هویت ملی» چیست؟ یعنی زبان فارسی، شعر و موسیقی، نوروز و یلدا، چهارشنبهسوری، تختجمشید، فردوسی، حافظ، کوروش، و حس تعلق به جایی بهنام «ایران». یعنی همان میراث فرهنگی و تاریخی که با منشور کوروش، ادب پارسی، مرام پهلوانی و عشق به مادر یا همان مام میهن، شکل میگیرد و تداوم مییابد.
ایدئولوژی در خدمت اسلام، نه ایران
از ابتدا روایت جمهوری اسلامی روشن بود: «ایران در خدمت اسلام است، نه بالعکس». ملیت، فقط زمانی پذیرفتنی بود که به کار ایدئولوژی بیاید. خامنهای نیز بارها تاکید کرده که منافع ملی، تنها در صورتی پذیرفته است که با «هویت انقلابی» در تضاد نباشد.
بههمین دلیل، ملیگرایی تحقیر شد و مسلمان بودن بهعنوان «ارزش افزوده» تبلیغ شد. نظام هیچگاه لشکری بهنام ایران و ایرانی نداشت؛ آنچه تبلیغ شد، لشکر صاحبالزمان بود. روحانیت حاکم، با نفی مظاهر تمدن ایرانی، به قدرت رسید و «ایران» از منظومه روایی حکومت حذف شد.
عقبنشینی در برابر واقعیت
چرخش گفتاری حاکمیت پس از جنگ اخیر با اسرائیل، یک تغییر سطحی نیست، بلکه عقبنشینی تاکتیکی زیر فشار واقعیت است. امروز کسی پشت «امت» نمیایستد، و حکومت برای بقا، ناچار به بازگشت به «ملت» شده است؛ به همان «ملت ایران» که سالها تحقیرش کرد.
نظامی که سالها کوروش را نماد طاغوت میدانست و فردوسی را از کتابهای درسی حذف کرده بود، اکنون تصویر کوروش را در پسزمینه گزارشهای جنگی قرار میدهد و پرچم جمهوری اسلامی را به دست سرباز هخامنشی. مداحان در حسینیهها با سرود «ای ایران» سینه میزنند و صداوسیما آهنگ معین پخش میکند: «اگر ایران بهجز ویرانسرا نیست، من این ویرانسرا را دوست دارم.» در حالی که آنکه ایران را ویرانسرا کرده، خود همین نظام است. کار به جایی رسیده که حتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز بهجای «نیروی انقلابی حافظ انقلاب» حالا شده «نیروهای مسلح ایران».
خامنهای و «ایران»: چرخشی ناگزیر
این صرفاً تغییر زبان نیست؛ نشانه اضطرار است. در طول جنگ، علی خامنهای در سه پیام، ۴۷ بار از «ایران» نام برد؛ درحالیکه واژه «اسلام» که معمولاً رکن ثابت سخنرانیهایش بود، تقریباً حذف شد. این یعنی چرخشی بیسابقه. همان کسی که در پیام نوروزیاش حتی حاضر نشد واژه «نوروز» را به زبان آورد، امروز درباره تاریخ و ملت ایران سخن میگوید.
حتی در پروژههایی مانند «مدافعان حرم» نیز، ابتدا از اسلام گفتند، اما چون مؤثر نیفتاد، آن را به «امنیت ملی» تغییر دادند. بهعبارت دیگر، مفهوم «ملی» امروز چتر نجاتی شده برای ایدئولوژیای که به بنبست رسیده است.
این چرخش نه از سر باور، که از سر اضطرار و ترس است. شکی نیست که به محض پایان بحران، همان زبانی که شاهنامه را اسطوره جاهلیت میدانست، بازخواهد گشت؛ و دوباره دوستداران کوروش، ضدانقلاب خواهند شد.
ایران، آخرین گروگان؟
حتی اگر هزار بار دیگر بگویند «ایران»، این ترفند برایشان کارساز نخواهد بود. مردم نه آن اسلام تبلیغی را باور کردند، نه این «ایرانگویی» حکومتی را. در جنگ اخیر، صدای مردم بلند شد؛ نه برای حکومت، که برای ایران. برای غرور ملی، برای قربانیان بیگناه. و حکومت، وقتی دید دل مردم با این خاک است نه با نظام، خود را قاطی «ایران» کرد.
امروز، خطر تازهای در راه است: حکومت، اینبار نه مردم، بلکه خودِ «ایران» را گروگان گرفته. اگر ایران بشود سپر نظام، آنگاه هر مخالفتی با حکومت، مخالفت با ایران تلقی میشود. دوگانهای که خطرناک است: یا با ما و ایرانی، یا دشمن و خائن.
پس از جنگ با اسرائیل، نظام سیاسی ایران با چرخشی محسوس، نمادهای ملی را به خدمت گرفت؛ از آرش کمانگیر تا سرود «ای ایران». آنچه دیروز تحقیر میشد، امروز ابزار تبلیغات رسمی شده است.
این موضع بحث امشب ما در«برنامه» به میزبانی کامبیز حسینی و مهمانش تورج اتابکی بود. از بینندگان پرسیدیم: جمهوری اسلامی چگونه از هویت ملی برای بقا استفاده میکند؟
برنامه دوشنبه تا جمعه ساعت یازده شب تهران به صورت زنده از شبکه ایراناینترنشال پخش می شود و شما می توانید تماس بگیرید و نظر خود را درباره موضوع برنامه در میان بگذارید.
نشانههای بازگشت قریبالوقوع درگیری نظامی میان اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران در حال افزایش است. مقامات جمهوری اسلامی اعلام کردهاند که شرایط هنوز به حالت عادی بازنگشته است و فرماندهان سپاه نیز از احتمال حمله مجدد سخن گفتهاند.
در اسرائیل نیز رسانهها گزارش دادهاند که ارتش این کشور خود را برای دور جدیدی از حملات آماده میکند.
ابراهیم متقی، رییس دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران، در گفتوگویی با صداوسیما اظهار داشته که اسرائیل با حمایت آمریکا در هفته آینده بار دیگر به جمهوری اسلامی حمله خواهد کرد و آتشبس اخیر تنها فرصتی برای تجدید قوای اسرائیل بوده است.
همزمان گمانهزنیها در هر دو سوی ماجرا ادامه دارد و در اسرائیل گزارشهایی مبنی بر افزایش تولید صنایع نظامی منتشر شده است.
تحلیلگران معتقدند اسرائیل با درک این نکته که یک جمهوری اسلامی زخمی و تحت فشار ممکن است خطرناکتر از قبل باشد، ممکن است تصمیم به تهاجمی دوباره بگیرد. بر همین اساس، احتمال ازسرگیری حمله اسرائیل بالا ارزیابی میشود. آنچه نامشخص باقی مانده، سطح و نوع این حمله است.
ادامه این مطلب را در اینجا بخوانید.

نشانههای بازگشت قریبالوقوع درگیری نظامی میان اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران در حال افزایش است. مقامات جمهوری اسلامی اعلام کردهاند که شرایط هنوز به حالت عادی بازنگشته است و فرماندهان سپاه نیز از احتمال حمله مجدد سخن گفتهاند.
در اسرائیل نیز رسانهها گزارش دادهاند که ارتش این کشور خود را برای دور جدیدی از حملات آماده میکند.
ابراهیم متقی، رییس دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران، در گفتوگویی با صداوسیما اظهار داشته که اسرائیل با حمایت آمریکا در هفته آینده بار دیگر به جمهوری اسلامی حمله خواهد کرد و آتشبس اخیر تنها فرصتی برای تجدید قوای اسرائیل بوده است.
همزمان گمانهزنیها در هر دو سوی ماجرا ادامه دارد و در اسرائیل گزارشهایی مبنی بر افزایش تولید صنایع نظامی منتشر شده است.
تحلیلگران معتقدند اسرائیل با درک این نکته که یک جمهوری اسلامی زخمی و تحت فشار ممکن است خطرناکتر از قبل باشد، ممکن است تصمیم به تهاجمی دوباره بگیرد. بر همین اساس، احتمال ازسرگیری حمله اسرائیل بالا ارزیابی میشود. آنچه نامشخص باقی مانده، سطح و نوع این حمله است.
سه سناریو احتمالی برای دور جدید درگیری
درگیری جدید احتمالی میان اسرائیل و جمهوری اسلامی ممکن است در یکی از سه سطح زیر رخ دهد:
۱- تکرار جنگ ۱۲ روزه: حملات هوایی سنگین به تاسیسات نظامی و تلاش برای هدفگیری فرماندهان سپاه، مشابه درگیری قبلی.
۲-حملات محدود و هدفمند: حملات هوایی موردی یا عملیاتهای خرابکاری و کماندویی، مشابه اقدامات اسرائیل پس از آتشبس با حزبالله لبنان.
۳-درگیری فراتر از جنگ ۱۲ روزه: تمرکز بر ترور و حذف رهبران سیاسی جمهوری اسلامی، از جمله احتمال هدف قرار دادن علی خامنهای و سران قوا، با هدف فروپاشی مرکز فرماندهی جمهوری اسلامی و سوق دادن آن به سوی سرنگونی.
بنا بر شواهد، اسرائیل پیشتر نیز تلاشهایی برای ترور علی خامنهای و برخی دیگر از مقامات ارشد جمهوری اسلامی انجام داده است. از جمله، علی لاریجانی فاش کرده که در چهارمین روز جنگ اخیر، محل جلسه شورای عالی امنیت ملی بمباران شده بود؛ گرچه در آن حمله کسی کشته نشد، اما هدف اسرائیل روشن بود: از بین بردن ردههای بالای تصمیمگیری جمهوری اسلامی.
محاسبات اسرائیل و فرصت محدود اقدام
در شرایط کنونی، اسرائیل جمهوری اسلامی را تضعیفشده، فاقد پدافند موثر و ناتوان در بازسازی فوری توان دفاعی میبیند. در عین حال، تلآویو بیم آن دارد که این جمهوری اسلامی تضعیفشده، با انگیزه انتقامجویی، به سمت ساخت بمب اتمی برود؛ بهویژه که تهدید به خروج از معاهده انپیتی و توقف همکاری با آژانس انرژی اتمی، به شکل جدیتری مطرح شده است.
تحلیل اسرائیل این است که اگر اکنون اقدامی نکند، ممکن است با تغییر شرایط سیاسی در جهان از جمله رفتن ترامپ از کاخ سفید یا لغو تحریمها علیه ایران، جمهوری اسلامی مجدداً قدرت بگیرد و تهدیداتش جدیتر شود. از این رو، گزینه هدف قرار دادن رأس هرم قدرت سیاسی جمهوری اسلامی با هدف حذف ساختار فرماندهی نظام، برای اسرائیل جدیتر از همیشه مطرح است.
بنبست جمهوری اسلامی: نه راه پیش، نه راه پس
از سوی دیگر، جمهوری اسلامی خود را در موقعیتی دشوار میبیند: از یکسو، مقامات آن معتقدند که مذاکرات قبلی با آمریکا نوعی «فریب» برای زمینهسازی حمله اسرائیل بوده و از سوی دیگر، عدم مذاکره میتواند فشارهای سیاسی، اقتصادی و بینالمللی را تشدید و دست اسرائیل را برای اقدام نظامی بیشتر باز کند.
در این میان، اظهارات دونالد ترامپ که گفته است: «ما تاسیسات هستهای ایران را نابود کردیم و حرفی برای گفتوگو نداریم»، بر پیچیدگی اوضاع افزوده است.
تخریب چهره خامنهای
در فضای داخلی ایران نیز شرایط بحرانی است. تصویر رهبری جمهوری اسلامی پس از مخفی شدن خامنهای در جریان جنگ، آسیب جدی دیده و مردم در شبکههای اجتماعی به تناقض میان گفتار پیشین او و عملکرد فعلیاش اشاره میکنند.
به باور بسیاری، پنهان شدن رهبر جمهوری اسلامی در شرایط بحرانی ، تاثیر منفی گستردهای بر چهره او نزد افکار عمومی داشته است.
تلاش رسانههای وابسته به نظام برای بازسازی چهره خامنهای ، نتوانسته افکار عمومی را متقاعد کند. مردم این اقدامات را ناشی از منافع سیاسی حاکمیت و تملق اطرافیان رهبر میدانند.
ساختار سپاهمحور و نتایج فاجعهبار آن
نکته کلیدی دیگر، نقش سپاه در ساختار حکمرانی جمهوری اسلامی است. واگذاری حوزههای مختلف از سیاست داخلی، انتخابات، رسانه، سینما، تا سیاست خارجی به سپاه، نتیجهای جز ناکارآمدی و فاجعه در سطح ملی نداشته است.
این تمرکز قدرت، نه تنها نتوانسته از کشور در برابر تهدیدات محافظت کند، بلکه خود به یکی از دلایل اصلی شکستها و تحقیرهای اخیر تبدیل شده است.
در مجموع، با در نظر گرفتن ضعف ساختاری جمهوری اسلامی، بنبست مذاکراتی، کاهش مشروعیت در داخل و تحلیل توان دفاعی، بهنظر میرسد که احتمال حمله دوباره اسرائیل به جمهوری اسلامی بالا باشد.
ابهام موجود، زمان دقیق، نحوه اجرای عملیات و دامنه آن است. در این میان، جمهوری اسلامی نیز در موقعیتی قرار گرفته که یا باید به مذاکرهای بازگردد که آن را فریب تلقی میکند یا فشارها و تهدیدات شدیدتری را تحمل کند و در هر دو حالت، موقعیتش دشوارتر شده است.