مهدی نخلاحمدی، روزنامهنگار، در گفتوگو با ایراناینترنشنال، گفت: «سیستان و بلوچستان سالهاست با بحران آب دستوپنجه نرم میکند و هزاران روستای آن با تانکر آبرسانی میشوند.»
او افزود: «در دل این بحران، مافیاهایی با نفوذ در نهادهایی چون سپاه و استانداری شکل گرفتهاند که از کمبود آب، منافع شخصی میبرند.»

بحران آب در ایران به مرحلهای رسیده که نه برنامهای برای حل آن وجود دارد، و نه ارادهای برای ایجاد تغییر. جمهوری اسلامی سالهاست که بهجای ارائهٔ راهکارهای اجرایی و علمی، از پذیرش مسئولیت طفره میرود.
در چنین وضعیتی، بقای جامعه تمامقد بر دوش مردم افتاده است؛ مردمی که نه منابع در اختیار دارند، نه قدرت تصمیمگیری، و نه ابزار مشارکت مؤثر در ساختار حکمرانی.
بااینحال، مردم ناگزیرند هر روز تصمیم بگیرند؛ برای زنده ماندن، برای مقاومت، و برای بیدار ماندن در تاریکی. اما این اتکای دائمی به همبستگی اجتماعی و همیاری، تا کجا تاب میآورد؟ آیا هنوز ظرفیتی برای همدلی جمعی باقی مانده است؟ یا مردم ناگزیرند بار دیگر، به تنهایی، راهی دیگر بیابند؟
اینکه مردم ایران در سرنوشت خود چه نقشی میتوانند ایفا کنند، پرسشی ساده اما بنیادین است. در ساختارهای حکمرانی عادی، دولتها با اتکا بر دانش و برنامهریزی، بحرانها را مدیریت میکنند. اما در جمهوری اسلامی، نهتنها نشانی از برنامه نیست، بلکه ساختار قدرت بر حذف تخصص و نادیدهگرفتن مسئولیت استوار است. کارنامه حکومت در مواجهه با بحرانها، پر از وعدههای توخالی و پاککردن صورتمسئله است.
ایران امروز با انبوهی از بحرانهای درهمتنیده روبهروست؛ فروپاشی اقتصادی، بحران زیستمحیطی، فروکاست سرمایهٔ اجتماعی و نابودی اعتماد عمومی. این بحرانها، صرفاً نتیجهٔ ناکارآمدی اجرایی نیست، بلکه حاصل دههها حذف سیستماتیک مردم از فرآیند تصمیمگیری است.
در منطق جمهوری اسلامی، مردم نه شهروندان دارای حقوق، بلکه امتِ مطیعِ ولیفقیه تلقی میشوند. رهبر نه پاسخگو، بلکه معصوم و منصوب از سوی خدا معرفی شده؛ و هر نقدی به او «کفر» تعبیر میشود. این ساختار، عاملیت شهروند را در نطفه خفه کرده و جامعه را در موقعیتی قرار داده که هیچ ابزاری برای تغییر ندارد؛ به جز هزینه کردن از جان خودش.
مردم نه بازیگر سیاسی، که تماشاگر سناریویی هستند که نویسندهاش حکومتی است که پاسخگو نیست. هر تلاشی برای ابراز نظر، با سانسور، سرکوب، بازداشت و حذف مواجه شده است. با این حساب، چگونه میتوان از مردم انتظار داشت بار دیگر هزینه بدهند و در نهایت، نظارهگر دفن فرزندان خود باشند که بهدست نیروهای اطلاعاتی کشته شدهاند؟
هر بار که مردم کوشیدند فریاد اعتراضشان را به گوش حاکمیت برسانند، پاسخ نه گفتوگو، بلکه گلوله بود. نهتنها جانها، بلکه روانها نیز قربانی شدند. حاصل این وضعیت، جامعهای است که نسلبهنسل در اضطرابی مزمن زیسته و با این باور رشد کرده که «تغییر ممکن نیست»، اما تغییر ممکن است. همه می دانند که ممکن است. هیچکس نمی داند که زمان خوردن آن جرقه کی خواهد بود. ولی همه میدانند اگر جرقه زده شود حاکمیت در خودش میسوزد و نابود میشود. این یک آرزوی خوش بینانه نیست. حقیقتی است که بارها در تاریخ تجربه و به اثبات رسیده است. مردم ایران این وضعیت را تحمل نخواهند کرد و این وضعیت ناپایدار ولی غیر قابل تغییر کنونی تغییر میکند. مسئله این نیست که آیا اتفاق میافتد یا نه، مسئله این است که چه زمانی اتفاق میافتد.
مردم چه نقشی در سرنوشت خود میتوانند ایفا کنند؟
ایران در بحرانی بیسابقه فرو رفته؛ بحرانی پیچیده که بدون برنامهریزی و نیروی متخصص حل نمیشود. با ناکارآمدی جمهوری اسلامی، این مردماند که قربانی سیاستهای غلط شدهاند و باید برای بقا تلاش کنند. در چنین وضعیتی، آیا مردم میتوانند نقشی در آیندهٔ خود ایفا کنند؟ چه کاری واقعاً از دست مردم برمیآید؟ امشب در «برنامه با کامبیز حسینی» از شما همین سوال را پرسیدیم:
با وجود بحرانها و ناکارآمدی حاکمیت، مردم چه نقشی در سرنوشت خود میتوانند ایفا کنند؟ مهمان این برنامه حامد شیبانیراد، دبیر نخست حزب ایران نوین بود و مخاطبان از سراسر جهان به این پرسش پاسخ دادند.
«برنامه با کامبیز حسینی دوشنبه تا جمعه، ساعت ۱۱ شب به وقت تهران، بهصورت زنده از تلویزیون ایراناینترنشنال پخش میشود.»

پیشنهادی که چندی پیش از سوی میرحسین موسوی در قالب ایده برگزاری رفراندوم برای عبور از نظام جمهوری اسلامی مطرح شد، پیشتر و بیش از بیست سال پیش (۲۶ اسفند ۱۳۸۱) توسط عباس امیرانتظام نیز ارائه شده بود.
این دو پیشنهاد در کلیات شباهتهای قابلتوجهی دارند؛ تنها تفاوت مشخص در آن است که امیرانتظام در بیانیه خود به صراحت خواستار نظارت سازمان ملل بر رفراندوم شده بود، حال آنکه در بیانیه موسوی این نکته بهصراحت بیان نشده و برداشت اولیه از متن، دعوت از حاکمیت موجود برای تن دادن به برگزاری چنین همهپرسیای است.
در دورانی که امیرانتظام در حال تدوین آن بیانیه تاریخی بود، نشستهایی منظم با او داشتم. پس از انتشار بیانیه نیز بارها در فضای دوستانه درباره جزئیات دیدگاهش گفتوگو کردیم. در خلال این گفتوگوها با دقت بیشتری به چارچوب فکری او در خصوص ضرورت اعمال اراده ملی، نقش رفراندوم در انتقال مسالمتآمیز قدرت، و ضرورت نظارت بیطرفانه در فرایند گذار پی بردم. او این مسیر را نه یک تاکتیک مقطعی، بلکه سازوکاری بنیادین برای ساختن آیندهای دموکراتیک میدانست.
شباهتهای محوری دو بیانیه، یکی از امیرانتظام در سال ۱۳۸۱ و دیگری از موسوی در سال ۱۴۰۴ (که تکرار همین پیشنهاد در دوران خیزش سراسری ۱۴۰۱ است)، به شرح زیر است:
• هر دو بیانیه نظام فعلی را نماینده همه مردم نمیدانند و خواستار نظامی هستند که برآمده از اراده عمومی باشد.
• هر دو بر برگزاری رفراندوم «آری یا نه» به جمهوری اسلامی تأکید دارند. پس هر دو فرض را بر آن گذاشتهاند که «جمهوری اسلامی» نتیجه رفراندوم ۵۸ بوده و گذار از آن باید با «ابطال» آن ساختار آغاز شود. اگر در سال ۵۷ عقلانیت بیشتری بر فضای سیاسی حاکم بود، شاید چنین فرایندی در مورد سیستم سیاسی سلطنتی حاکم در آن زمان هم باید طی میشد و احتمالا نتایجی روشنتر و جامعتر برای آینده کشور به ارمغان میآورد.
• هر دو بیانیه بر این نکته تاکید دارد که چون نظام فعلی نماینده واقعی مردم نیست، باید امکان اظهارنظر آزاد و عمومی فراهم شود و تحلیل مشترک نویسنده هر دو بیانیه آن است که اکثریت مردم خواهان پایان این نظاماند. اما این نتیجهگیری تنها زمانی اعتبار دموکراتیک پیدا میکند که از مسیر یک انتخابات سالم، رقابتی، و منصفانه عبور کند. پس پیشنهاد چنین مسیری، روشی است برای سنجش این ادعا.
در «نقشه راه» ترسیمشده در هر دو بیانیه، مرحله بعد از ابطال نظام فعلی، تشکیل مجلس مؤسسان است. قرار است این مجلس، پس از انتخاباتی سراسری و آزاد که باید زیر نظر نهادی بیطرف و مورد اعتماد برگزار شود (در طرح امیرانتظام، سازمان ملل)، با حضور نمایندگان واقعی مردم، قانون اساسی جدیدی تدوین کند و ساختار تازه حکومت را به رأی عموم بگذارد. در این مسیر، اصل محوری همان اعمال حق حاکمیت ملی است و هدف، تحقق اراده عمومی در چارچوب یک فرآیند دموکراتیک و مسالمتآمیز است.
این نقشه راه چند نکته اساسی را در خود دارد:
در شرایط عادی، انتظار نمیرود حکومتی داوطلبانه «پایان» خود را به رأی عمومی بگذارد. اما شاید «تمدید» خود را به رای بگذارد. طرح چنین پیشنهادی، عملاً یک آزمون مشروعیت برای نظامهایی است که مدعی پشتیبانی مردمیاند. اگر جمهوری اسلامی حقیقتاً از حمایت اکثریت برخوردار است، نباید از برگزاری یک رفراندوم آزاد واهمهای داشته باشد. اگر هم از آن میهراسد، بهطور ضمنی پذیرفته که مشروعیت فراگیر ندارد، و این پذیرش، آغازی است برای مشروع دانستن شیوههای دیگر اعمال اراده مردم، از جمله اشکال مختلف کنشهای اعتراضی و حتی براندازی.
تأکید بر راهکارهای مسالمتآمیز، دست حکومت را برای توجیه سرکوبهای خشونتبار محدود میکند. حتی اگر حکومت به این استدلالها تن ندهد، مقاومت در برابر چنین خواستی، سرعت ریزش پایگاه اجتماعی باقی مانده آن را افزایش میدهد و بخش بیشتری از «اکثریت خاموش» را به حرکت درمیآورد. تجربههای تاریخی نشان دادهاند که هر چقدر هزینه مشارکت در اقدام سیاسی پایینتر باشد، دامنه مشارکت وسیعتر خواهد شد؛ مقایسه کنید هزینه اعتراض خیابانی خشونتآمیز (چه تحمیل شده توسط حکومت و چه واکنشهای اجتناب ناپذیر) را با مطالبه برگزاری یک رفراندوم آزاد زیر نظر نهادهای بینالمللی!
جمهوری اسلامی سالهاست در مسیر سقوط تدریجی قرار گرفته و این روند، به نظر بسیاری، اجتنابناپذیر است. ساختار حکومت نه قابلیت بازسازی دارد، نه ظرفیت اصلاح، و هر روز ادامه عمرش، هزینههای انسانی، اقتصادی و اخلاقی بیشتری بر کشور تحمیل میکند. این نظام، ساختاری استبدادی است که کارنامهاش پس از چهار دهه، چیزی جز انباشت بحران و سرکوب نیست.
در چنین شرایطی، ناامیدی گستردهای در جامعه شکل گرفته که اعتماد بهنفس جمعی را بهشدت تضعیف کرده است. یکی از نشانههای این فرسایش روحی، واکنش بخشی از مردم به جنگ ۱۲ روزه اخیر بود؛ جایی که حتی گروهی از شهروندان، از حمله خارجی به خاک کشور ابراز رضایت کردند. این واکنش، نشانه روشنی است از اینکه امید به تغییر از درون به حداقل رسیده و فرسودگی ناشی از بیثمر ماندن جنبشهای داخلی، مردم را در جستجوی راههایی «غیرعقلانی» یا پرهزینهتر انداخته است.
افزون بر این، دعواهای تمامنشدنی میان طیفهای مختلف اپوزیسیون، به فرسایش بیشتر سرمایه اجتماعی دامن زده است. طی دهههای گذشته، بخش زیادی از انرژی نیروهای سیاسی صرف خنثی کردن و تضعیف یکدیگر شده؛ چه در حرف، چه در عمل. این دقیقاً همان چیزی است که حاکمیت میخواهد: اپوزیسیونی ضعیف، متفرق و بیبرنامه.
البته در سالهای اخیر، برخی نیروهای مخالف پختهتر و مسئولانهتر عمل کردهاند. اما همچنان مهمترین ضعف مشترک در میان آنان، ناتوانی در ارائه یک «نقشه راه» منسجم و قابل اجراست. نقشه راه صرفاً یک واژه نیست، بلکه باید برخوردار از شاخصهای راهبردی، اجماعساز، و واقعبینانه باشد. این خود بحثی مستقل میطلبد، اما در اصل، آنچه فقدان آن بیش از هر چیز حس میشود، وجود چارچوبی است که هم وجاهت دموکراتیک داشته باشد، هم قابلیت عملیاتی شدن.
در سپهر سیاسی ایران، با تنوع گستردهای از نیروها و گرایشها روبرو هستیم؛ از پادشاهطلبان تا جمهوریخواهان، از اصلاحطلبان دیروز تا محافظهکاران امروز. دموکراسی یعنی به رسمیت شناختن این تنوع. این تفاوتها نه تهدیدند و نه مانع؛ بلکه اگر خودخواهیها کنار گذاشته شوند، فرصتی ارزشمند برای پویایی، بازسازی و نوزایی اجتماعی خواهند بود.
در دو دهه گذشته، تقاضا برای برگزاری رفراندوم در ایران از سوی طیفی متنوع از نیروهای سیاسی، مدنی و شخصیتهای مستقل مطرح شده و بهتدریج از چارچوب اصلاحطلبانه به گفتمان گذار از جمهوری اسلامی رسیده است. همانطور که در این یادداشت به آن پرداخته شد، نخستین نمونههای جدی این مطالبه در ابتدای دهه ۱۳۸۰ با پیشنهاد عباس امیرانتظام برای رفراندومی تحت نظارت سازمان ملل آغاز شد. در سالهای بعد، چهرههایی چون حسن روحانی (۱۳۹۶) و مصطفی تاجزاده (۱۳۹۷) خواستار رجوع به آرای عمومی در چارچوب قانون اساسی شدند. اما از سال ۱۳۹۸ بهویژه پس از اعتراضات دیماه و سپس در پی جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱، این مطالبه به صورت صریحتری از سوی اپوزیسیون، فعالان مدنی، و شخصیتهایی مانند میرحسین موسوی که از بنیانگذاران حکومت فعلی بودند به عنوان راهی برای تعیین نظام سیاسی آینده کشور مطرح شد. روند تاریخی این مطالبه نشاندهنده گذار تدریجی از اصلاح درونساختاری به خواست تغییر بنیادین و رفراندومی آزاد تحت نظارت نهادی بیطرف برای تعیین سرنوشت سیاسی ایران است.
مقایسه میان دو بیانیه، نه برای تأکید بر تقدم یا برتری یکی بر دیگری، بلکه برای نشان دادن استمرار یک خواست تاریخی در ذهن و زبان نیروهای دموکراسیخواه ایران است. ایده رفراندوم بهمثابه ابزار اعمال اراده ملی، وقتی از سوی چهرههایی با خاستگاههای متفاوت مطرح میشود، نشان میدهد که میتوان بر اشتراکات تکیه کرد و از دل تفاوتها، همافزایی ساخت. آنچه امروز بیش از هر زمان دیگر ضروری است، نه صرفاً طرح ایدههای انتزاعی، بلکه اتصال تجربهها، شفافسازی مسیرها، و ایجاد اجماع بر سر نقشه راهی عملی، مسالمتآمیز و مبتنی بر حق تعیین سرنوشت است. چنین همافزایی میتواند نیروی محرکه اصلی برای عبور موفق از جمهوری اسلامی و گذار به سوی نظامی مردمسالار و پاسخگو باشد.

آوینیون این شهر تاریخی زیبا در جنوب فرانسه، هر سال یک ماه تمام- ژوئیه- میزبان هنر نمایش است؛ از بام تا شام با تئاتر و رقص و اپرا که صدها هزار نفر مشتاق هنرهای نمایشی را به خود جذب میکند.
امسال هفتاد و نهمین دوره این جشنواره برگزار شد، جشنوارهای که در کنار ادینبورگ (در ماه اوت)، بزرگترین رویداد هنری سال در جهان نمایش را رقم میزند. جشنواره امسال با شعار «با هم» سعی دارد نمایشگر همان چیزی باشد که عصاره وجودی این جشنواره است: تأسیس آن پس از جنگ دوم جهانی برای همبستگی ملتها.
حالا هنرمندانی از پانزده کشور در بخش اصلی جشنواره دعوت شدهاند تا اجراهای متفاوتی را با کیفیتهای گوناگون با مخاطب قسمت کنند؛ از نمایشهای بسیار مدرن و غریب تا اجراهای کلاسیک، از حرفهای نو و جذاب تا شعارهای تکراری سیاسی.
«درون کابل»؛ وضعیت زنان افغانستان
درون کابل کار مشترکی از کارولین ژیله، کبرا خادمی و سمیه صدیقی(محصول مشترک افغانستان و فرانسه) تماشاگر را به درون یک اتاق که در آن ظرفها و سفرهای خالی چیده شده دعوت میکند.
روی ظروف کلماتی چون نان و آزادی نقش بسته است. تماشاگران دور تا دور مینشینند و یک بازیگر ساکت هم کنار سفره مینشیند. تماشاگران روی دیوار ویدئوهایی از به قدرت رسیدن طالبان و رفتار آنان با زنان را شاهدند در حالی که یک زن راوی این ماجراها و راوی ترسهای خودش است.

نمایش در راستای تصویر کردن وضعیت زنان افغانستانی برای مخاطب غربی میتواند کارکرد داشته باشد اما برای تماشاگر آشنا با وضعیت این کشور، نکته تازهای ندارد، به ویژه با این نوع اجرا که به تمامی با پناه بردن کامل به ویدئو خلق شده، ارزشهای نمایشی بسیار کمی باقی میماند.
«اسرائیل و محمد»؛ رقص و ملتها
اسرائیل و محمد عنوان رقصی بود که از ترکیب کار دو رقصنده از دو جهان مختلف شکل میگرفت: اسرائیل گالوان رقصنده فلامنکوی شناخته شده و محمد الخطیب؛ رقصی که مسائل سیاسی روز را با زندگی شخصی دو رقصندهاش میآمیزد.
در ویدئوهایی که از پدران این دو به نمایش درمیآید، هر دو آنها به دلایل مختلف با شغل فرزندشان مشکل دارند. پدر گالوان از حرکات زنانه اسرائیل و تخطیاش از فلامنکوی کلاسیک ناراضی است و پدر الخطیب- کارگری از جهان عرب- اساساً با رقصیدن پسرش مشکل دارد. از این جا اجرا با مسائل روز هم میآمیزد و به ترکیب صمیمیای از زندگی دو شخصیت اصلی با مسائل سیاسی/اجتماعی و جهان رقص بدل میشود.
«قله»؛ بورژوازی رو به زوال
قله اثر کریستوف مارتالر از سوئیس هجو نسبتاً جذابی بود از طبقه مرفه. تعدادی شخصیت با ملیتهای گوناگون در استراحتگاهی در بالای کوه به سر میبرند، اما ظاهراً جنگ باعث میشود که برای سالهای طولانی بالاجبار در آنجا بمانند.
نمایش یک موقعیت ابزورد را روایت میکند که در آن همه چیز رفتهرفته از حالت معمول خارج میشود و ارزشهای طبقه مرفه به چیزهای بیارزشی بدل میشوند که نمیتوانند شخصیتهای نمایش را از مخمصهای که در آن گیر افتادهاند، نجات دهند. نمایش در فضاسازی موفق است و بازیهای درخشان همه بازیگران آن را گرم و دلچسب میکند، اما بخشهایی از آن طولانی به نظر میرسد.
قصر پاپها و «دمپایی شیطان»

دمپایی شیطان اثر پل کلودل با اجرایی از کمدی فرانسز(مشهورترین کمپانی تئاتر فرانسه) به کارگردانی اریک روف در حیاط شگفتانگیز قصر پاپها اجرا شد؛ نمایشی هشت ساعته که تا شش صبح و طلوع آفتاب ادامه داشت، اما اجرایی که میتوانست متفاوت و مدرن باشد بیشتر تن داده بود به نوع اجرای کلاسیک و معمول که البته کماکان از بازی دیدنی بازیگرانش سود میبرد.
حواشی اضافی داستان و نوع اجرای بدون خلاقیت آن مانع از موفقیت نمایش بود، حتی در مکان خارقالعادهای چون قصر پاپها که هر نمایشی را دیدنی میکند.
«مادر»؛ زندگی و مرگ
اما اتفاق شگفتانگیز جشنواره امسال مادر اثر ماریو بانوشی بود. این کارگردان ۲۶ ساله آلبانیایی در این اثر بدون دیالوگ جهان زنانه شگفتانگیزی خلق میکند که در آن چند شخصیت، داستان یک خانواده از به دنیا آمدن بچه تا مرگ را از دیدگاه زنانه روایت میکنند.
نمایش با طراحی صحنه خارقالعاده، یک خانه و جادهای متروک را بازسازی میکند که همه چیز در همانجا در زمانهای مختلف رخ میدهد. بازیگر پیر و بازیگر جوان گاه جای خود را با هم عوض میکنند و بازیگرانی که گاه در طول نمایش به کلی برهنه هستند، بدنهای بیپناهی را جان میبخشند که در برابر دردهای زندگی میشکنند و خراش برمیدارند.
زنی که ما تولد فرزندش را دیده بودیم، به کام مرگ میرود و نمایش بدون هیچ نوع حرف اضافه، روایت بیارزش شدن وسایل زندگی او را با ما قسمت میکند. نمایشی که با زایش و زندگی آغاز شده بود در نهایت با مرگ به پایان میرسد، درست مثل زندگی همه ما.

سازمان فضایی ایران از آزمایش زیرمداری موشک ماهوارهبر «قاصد» خبر داده و هدف آن را ارزیابی برخی فناوریهای جدید در حال توسعه صنعت فضایی اعلام کرد. تیم راستیآزمایی ایراناینترنشنال در این گزارش سعی کرده به برخی سوالها درباره ابعاد پرتاب زیرمداری این موشک پاسخ دهد.
انجام چنین آزمایشی در روزهای پس از جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران و پیش از آغاز دور جدید گفتوگوهای ایران و غرب بر اهمیت ابعاد فنی، سیاسی، نظامی و امنیتی چنین آزمایشی افزوده است.
اسماعیل بقایی، سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی، ۳۰ تیر اعلام کرد که مذاکرات هستهای با سه کشور بریتانیا، فرانسه و آلمان جمعه سوم مرداد در استانبول و در سطح معاونان وزیر از سر گرفته خواهد شد.
موشک سپاه به نام سازمان فضایی ایران
سازمان فضایی ایران در حالی خبر آزمایش زیرمداری موشک ماهوارهبر قاصد را منتشر کرده که میدانیم تاکنون این سازمان پرتابهای آزمایشی و مداری خود را با استفاده از سامانههای وزارت دفاع انجام میداد.

موشک قاصد که در سالروز تاسیس سپاه پاسداران در سوم اردیبهشت ۱۳۹۹ به فضا پرتاب شد، محصول نیروی هوافضای سپاه است که از سال ۱۳۹۵ به صورت مستقل فعالیتهای فضایی خود را آغاز کرده است.
قاصد اولین ماهوارهبر ایرانی است که از خارج از پایگاه فضایی خمینی به فضا پرتاب شده است.
این ماهوارهبر بهگونهای طراحی شده که از سکوهای متحرک قابل پرتاب است. این ویژگی آن را از نظر نظامی قابلتوجه میسازد، زیرا توانایی پرتاب از موقعیتهای غیرثابت و استتارشده را فراهم میکند.
محل این پرتاب اعلام نشده، اما نیروی هوافضای سپاه پرتابهای خود را معمولا از پایگاهی در جنوب شرقی شاهرود انجام میدهد؛ جایی که در طول جنگ ۱۲ روزه گزارشهایی از هدف قرار گرفتنش منتشر شد.
وزارت دفاع نیز پرتابهای مربوط به سازمان فضایی ایران را از سایت موشکی خمینی در سمنان انجام میدهد.

آزمایش زیر مداری چیست؟
آزمایش زیرمداری پرتابی است که در آن یک موشک یا ماهوارهبر تا ارتفاعی مشخصی صعود میکند اما به سرعت کافی برای قرار گرفتن در مدار نرسیده و پس از مدتی سقوط میکند.
در برنامههای فضایی معمولا آزمایش زیرمداری مرحلهای منطقی و کمهزینهتر نسبت به پرتاب مداری کامل به شمار میآید.

آزمایش موتورهای جدید، بهویژه سوخت جامد یا مراحل اصلاحشده، بررسی رفتار پرتابگر در فازهای مختلف پرواز (از جمله جدایش مرحلهها)، آزمون سامانههای ناوبری، مخابراتی یا الکترونیکی جدید از جمله اهداف احتمالی تستهای زیر مداری به شمار میروند.
خبرگزاری آسوشیتدپرس ششم اردیبهشت به نقل از شرکت امنیتی دریایی امبری گزارش داد که انفجارها در بندر رجایی در بندرعباس، ناشی از حمل نادرست محمولهای از سوخت جامد مورد استفاده در موشکهای بالستیک بوده است.
از ماهوارهبر قاصد چه میدانیم؟
تا امروز، سه پرتاب مداری موفق از این ماهوارهبر ثبت شده که طی آنها ماهوارههای نور ۱، نور ۲ و نور ۳ به ترتیب در مدارهای ۴۲۵، ۵۰۰ و ۴۵۰ کیلومتری زمین قرار گرفتهاند.
طراحی قاصد بهصورت ترکیبی سهمرحلهای انجام شده و از موشک بالستیک «قدر» بهعنوان پایه مرحله اول خود استفاده میکند. موشکی که جمهوری اسلامی از نسخه قدر اچ (H) آن در آخرین روزهای جنگ ۱۲ روزه استفاده کرد.
مرحله اول دارای موتور سوخت مایع و ارتفاع حدود ۱۳ متر است. مرحله دوم از موتور سوخت جامد «سلمان» استفاده میکند که به سامانه تغییر بردار رانش مجهز است و امکان اصلاح مسیر پرواز را فراهم میکند.
مرحله سوم نیز یک موتور سوخت مایع است که محموله نهایی را به مدار تزریق میکند.

با این حال، قاصد از نظر توان حمل بار بسیار محدود است. ظرفیت حمل آن در حدود ۴۵ تا ۵۰ کیلوگرم به مدارهای پایینی زمین گزارش شده و برای ارسال میکروماهوارهها طراحی شده است.
معمولا ظرفیت بار موشکهایی که با هدف حمل کلاهک هستهای ساخته میشوند باید بین ۱۵۰ تا ۵۰۰ کیلوگرم باشد.
جمهوری اسلامی تاکنون نتوانسته بستههای ماهوارهای با وزن بار بیش از ۵۰ کیلوگرم را به مدار زمین ارسال کند و به همین دلیل از ماهوارهبر سایوز روسی برای قرار دادن برخی ماهوارهای خود کمک گرفته است.
طراحی قاصد تا پیش از آزمایش ۳۰ تیر بر ماموریتهای شناسایی، سنجشی و ارتباطی با محمولههای کوچک متمرکز بوده و هنوز نشانهای از تبدیل مستقیم آن به یک موشک تهاجمی ثبت نشده، هرچند از نظر فنی چنین تبدیلی غیر ممکن نیست.
قاصد چه اهداف نظامی میتواند داشته باشد؟
در سناریوهای فرضی نظامی، در صورت حذف مرحله سوم و جایگزینی آن با یک سر جنگی، قاصد میتواند به یک موشک بالستیک با برد چند صد تا هزار و پانصد کیلومتر تبدیل شود که قابلیت حمل کلاهک متعارف یا در صورت دستیابی، کلاهک هستهای کوچکشده را دارد.

در سطحی راهبردیتر، توسعه و تکرار پرتابهای قاصد میتواند بخشی از یک پروژه درازمدت برای ساخت منظومههای ماهوارهای نظامی باشد.
جمهوری اسلامی میتواند با استفاده از دهها میکروماهواره که از طریق قاصد به مدارهای پایین ارسال شوند، یک شبکه ارتباطی یا شناسایی نظامی دائم در مدار ایجاد کند و وابستگی خود به سامانههای فضایی خارجی را کاهش دهد.
دلایل تست زیرمداری برای یک موشکی موفق؟
اگرچه موشک قاصد پیشتر ماموریتهای موفقی داشته، انجام یک آزمایش زیرمداری با همان پلتفرم میتواند دلایل فنی، عملیاتی و حتی سیاسی داشته باشد.
از نظر فنی، آزمایش زیرمداری میتواند بخشی از فرآیند بهروزرسانی یا اصلاح یکی از اجزای موشک قاصد باشد.
با توجه به اینکه قاصد، ترکیبی از موتورهای سوخت مایع و جامد است، تغییر در یکی از این مراحل، مثلا ارتقای موتور مرحله دوم یا اصلاح سامانه هدایت و کنترل، نیاز به پرتاب آزمایشی دارد.
در چنین شرایطی، صرفا آزمایش عملکرد یک یا دو مرحله، در یک پرواز زیر مداری انجام میشود تا ریسک پرتاب مداری کاهش یابد.
اجزای مختلف سازمان هوافضای سپاه، از فرماندهان تا کارگاههای تولید قطعات موشک، یکی از مهمترین اهداف حملات اسرائیل در در جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران بودند. پس در نگاه عملیاتی و لجستیکی، ممکن است اهداف این پرتاب، بررسی آمادگی سامانههای پشتیبانی، پرتابگر متحرک، و زیرساختهای فضایی و موشکی آسیبدیده باشد.
از لحاظ سیاسی و امنیتی، پرتابهای مداری معمولا با حساسیت و توجه بینالمللی بالاتری روبهرو هستند، چرا که ورود یک شیء به مدار زمین در سطح جهانی ثبت میشود و واکنشهای بینالمللی در پیخواهد داشت.
آزمایشهای زیرمداری جمهوری اسلامی اما از دید برخی کشورها، بهویژه ایالات متحده، اهمیتی فراتر از جنبه فنی دارند.
نگرانی اصلی غرب این است که فناوری استفادهشده در این تستها —بهویژه سوخت جامد، مراحل چندگانه، هدایت دقیق، و پرتابگرهای متحرک— دقیقا مشابه فناوری موشکهای بالستیک است، حتی اگر ظاهرا هدف آنها فضایی باشد.

از نظر حقوق بینالملل، آزمایش زیرمداری بهتنهایی خلاف قوانین بینالمللی نیست. هیچ معاهدهای پرتاب زیرمداری را ممنوع نکرده است.
اما در قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت (مصوب پس از برجام)، ایران «ترغیب» شده تا از توسعه موشکهایی که قابلیت حمل کلاهک هستهای دارند خودداری کند.
این عبارت الزامآور نیست، اما کشورهای غربی، بهویژه ایالات متحده، هرگونه پرتاب با فناوری موشکهای بالستیک —حتی اگر به مدار نرسد— را بهعنوان نقض روح قطعنامه قلمداد میکنند.
در چنین شرایطی اگر این آزمایشها از سوی نیروی هوافضای سپاه انجام شود، حساسیت سیاسی چند برابر خواهد شد، چرا که هرگونه فعالیت موشکی یا فضایی این نهاد بهعنوان بخشی از برنامه موشکی تلقی میشود، نه صرفا برنامه فضایی.
آیا قاصد موشکی قارهپیماست؟
خیر، ماهوارهبر قاصد یک موشک قارهپیما (ICBM) نیست. این موشک برای پرتاب ماهوارههای سبک به مدار پایین زمین طراحی شده و همان طور که گفته شد حداکثر میتواند حدود ۵۰ کیلوگرم بار به مدار انتقال دهد.
برد عملیاتی آن نیز در صورت تبدیل به موشک نظامی، احتمالا به بیش از هزار یا هزار و پانصد کیلومتر نمیرسد، در حالی که موشکهای قارهپیما باید بتوانند مسافتهایی بیش از پنجهزار و ۵۰۰ کیلومتر را طی کنند و توانایی حمل بارهایی چند صد کیلویی را داشته باشد.

سبزواریها برای دومین شب پیاپی به خیابان آمدند. آنها با تجمع مقابل فرمانداری سبزوار و سردادن شعارهایی نظیر«فقط کف خیابون به دست میآد حقمون» و «آب، برق، زندگی حق مسلم ماست» به قطع مکرر برق در این منطقه اعتراض کردند.
با توجه به اینکه جمهوری اسلامی هیچ راهحل عملی برای بحران آب ندارد، آیا اعتراضهای مردم سبزوار به دیگر نقاط ایران هم سرایت خواهد کرد؟
دولت چهارشنبه را تعطیل کرده؛ بحران، کشور را به تعطیلی کشانده و اکنون مردم، عاصیتر از همیشه، با حکومتی روبهرو هستند که اینبار عملاً ناتوانی خود در کشورداری را به نمایش گذاشته است.
نتیجه انکار دیروز، بحرانی است که امروز مردم را گرفتار کرده؛ وقتی توسعه قربانیِ امنیتسازی شکستخورده شد و حاکمیت، با چشمبستن بر مسئولیت خود، مردم را خطاب قرار داد که مسئولیت بپذیرند، صرفهجویی کنند، در خانه بمانند. این روایت تکراری، در برابر بحرانی بیسابقه قرار گرفته است.
شرکت آب و فاضلاب تهران، در اقدامی عجیب، خبر توزیع آب بستهبندیشده بین مردم را اعلام کرد، اما کمی بعد آن را تکذیب کرد.
رضا سپهوند، نماینده مجلس، از احتمال جیرهبندی سراسری در تهران و دیگر استانها هشدار داده است. اما این هشدارها دیگر تازگی ندارند. سالها فعالان محیط زیست فریاد زدند و سرکوب شدند. حالا، همان ساختاری که بحران را ساخت، خود با زبان هشدار سخن میگوید.
در واکنش به گرمای شدید، فاطمه مهاجرانی، سخنگوی دولت، تعطیلی روز چهارشنبه را «فرصتی برای نفس کشیدن» خوانده است؛ اعترافی تلخ به اینکه مردم حتی فرصت نفس کشیدن هم ندارند.
او پیشنهاد میدهد مردم استراحت کنند، سفر بروند و با خانواده باشند؛ در گرمای کشنده، بدون آب، بدون برق. این نسخههای بیمعنا، در وضعیت کنونی، بنزینی است بر آتش خشم عمومی؛ و از آنجا که جامعه روی بشکه باروت نشسته، میتواند برای حاکمیت بسیار خطرناک باشد.
مقامات جمهوری اسلامی ایرانی ساختهاند که امروز تنها کسانی که ژنراتور دارند، مخزن آب دارند یا خانههایی با تهویه مناسب دارند، میتوانند دوام بیاورند. دیگران باید با دبه در صف آب بایستند. حکمرانی در ایران بهگونهای طراحی شده که فقط یک طبقه خاص توان زندگی داشته باشد و دیگران، فقط باید «دیمی» زنده بمانند. انسان اما گندم و جو نیست که دیمی زنده بماند؛ نیاز به آب دارد، که مایه حیات است. حکومتی که نتواند آب برای شهروندانش فراهم کند، محکوم به فروپاشی است. روزهایش به شماره افتادهاند.
حتی عیسی کلانتری، رییس پیشین سازمان محیط زیست، هشدار داده که «باید نگران موجودیت ایران بود». مسعود پزشکیان هم اعتراف کرده که «اگر همین حالا کاری نکنیم، فردا ممکن است هیچ راهحلی وجود نداشته باشد».
این اعترافهای دیرهنگام، چیزی از مسئولیت حکومت کم نمیکند؛ حکومتی که امروز هم هیچ راهحل عملی برای این بحران ندارد و امروز و فردایش، تفاوت چندانی با هم ندارند.
شما چگونه با بیآبی زندگی میکنید؟
در چنین وضعیتی، تنها پناه مردم، خودشان هستند و غیر از همدیگر، کسی را این روزها ندارند. امشب در «برنامه با کامبیز حسینی» از شما پرسیدیم: شما چگونه با بیآبی زندگی میکنید؟ فهیمه خضر حیدری، روزنامهنگار از واشینگتن، مهمان اصلی برنامه بود و مخاطبان از سراسر جهان به این پرسش پاسخ دادند.
«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا جمعه، ساعت ۱۱ شب به وقت تهران، بهصورت زنده از تلویزیون ایراناینترنشنال پخش میشود.