آقایی: تصمیم هستهای جمهوری اسلامی تعیینکننده آغاز فاز جدید نظامی اسرائیل خواهد بود
حسین آقایی، عضو تحریریه ایراناینترنشنال، گفت: «اگر جمهوری اسلامی در رابطه با برنامه هستهای خود کاملا تسلیم نشود، اسرائیل احتمالا تا پایان سپتامبر یا در ماه اکتبر عملیات نظامی تازهای در ایران آغاز خواهد کرد.»
ریچارد نیفیو، معاون فرستاده پیشین آمریکا در امور ایران، به ایراناینترنشنال گفت: «مساله برنامه هستهای ایران بیش از آنکه صرفا فنی باشد، سیاسی است. بازگشت تحریمها از طریق مکانیسم ماشه میتواند هم به معنای بسته شدن مسیر دیپلماتیک باشد و هم فرصتی تازه برای بازگشت به میز مذاکره.»
رهبر جمهوری اسلامی پس از گذشت هشت روز از هفته دولت، با تاخیر قابل توجهی با اعضای دولت پزشکیان دیدار کرد. این دیدار برخلاف سنت هر ساله که هشتم شهریور انجام میشد، به تعویق افتاد؛ نشانهای که بیش از هر چیز بیانگر ترس و نگرانی شخص اول نظام از تهدیدات امنیتی است.
این تعویق میتواند بهویژه در سایه تهدیدهای علنی اسرائیل و شخص نتانیاهو، نشانهای از افول قدرت رهبری نظامی و سیاسی علی خامنهای تلقی شود.
از ملاقات سالانه تا پناهگیری در پستو
برای چند دهه، دیدار هشتم شهریور میان رهبر و اعضای دولت بهعنوان یک رویداد نمادین در تقویم سیاسی جمهوری اسلامی شناخته میشد؛ اما امسال بهدلیل محاسبات امنیتی، این ملاقات به تعویق افتاد.
این مساله از یکسو نشانه مخفیکاری و ترس از ترور و از سوی دیگر، گواهی بر تغییر نقش رهبر نظام به چهرهای منزوی و پنهانشده است.
خامنهای در این دیدار، با وجود آگاهی از وضعیت بحرانی کشور، همچنان به مسئولان توصیه کرد از «نقاط ضعف نظام نگویند» و بر «قدرت جمهوری اسلامی» تاکید کنند.
اما واقعیت این است که ترس و ضعف در رفتار شخص او موج میزند؛ از سخنرانیهای کوتاه و بدون اطلاعرسانی تا ملاقاتهای پنهانی.
این تناقض میان گفتار و رفتار، پیام روشنی به بدنه حاکمیتی ارسال میکند: نظام در وضعیت تدافعی شدید قرار دارد.
وضعیت «نه جنگ، نه صلح»؛ سرگردانی و بلاتکلیفی عمومی
کشور در شرایطی به سر میبرد که نه صلحی در چشمانداز دیده میشود و نه جنگی رسمی آغاز شده؛ اما تهدید بازگشت تحریمهای بینالمللی، خطر حمله اسرائیل، و بحران مشروعیت داخلی، همه در حال وقوع هستند.
برخلاف توصیه خامنهای مبنی بر اینکه این وضعیت را به مردم منتقل نکنید، این وضعیت آنچنان آشکار است که هم مردم و هم مسئولان در فضای تعلیق دائم به سر میبرند.
خامنهای و افول ابزارهای قدرت
در گذشته، رهبر جمهوری اسلامی با طراحی ساختارهایی نظیر «شوراهای عالی» و «هیات نظارت بر سیاستهای کلی نظام»، نهادهای رسمی را تضعیف کرده و تمام قدرت را در دست خود متمرکز کرده بود.
اما اکنون همان ساختار قدرت در غیبت او به حالتی نیمهفلج رسیده است. به عبارت دیگر، نظام سیاسی به نوعی «بیمار محتضر» تبدیل شده که مسئولان آن یکی پس از دیگری نسخهای برای نجات آن تجویز میکنند.
نسخهنویسی برای بیمار در حال مرگ
اکنون هر جریان سیاسی داخل نظام، پیشنهاد متفاوتی برای نجات دارد.
برخی خواهان مذاکره مستقیم با آمریکا هستند (نظیر حسن روحانی و اصلاحطلبان)، برخی دیگر نسخه تداوم مقاومت و عدم عقبنشینی را تجویز میکنند (نظیر خود خامنهای)، و برخی دیگر با ناامیدی از تمام راهکارهای گذشته، نسخههایی غیرعادی مانند ملاقات پزشکیان با ترامپ در نیویورک را پیشنهاد میدهند.
اما پاسخ خامنهای به همه این پیشنهادات یکسان بوده: هیچ مشکلی میان ما و آمریکا قابل حل نیست.
همین رویکرد گواهی بر اصرار بر تکرار مسیرهای شکستخورده و انکار واقعیات تلخ است.
تغییرات میدانی: انهدام نیابتیها و ابزارهای بازیگری
نقش گروههای نیابتی جمهوری اسلامی در منطقه بهشدت کاهش یافته است. حماس تضعیف شده، حزبالله در آستانه خلع سلاح قرار دارد، بشار اسد سقوط کرده و حشد الشعبی نیز محدود و محتاط شده است.
از همه مهمتر، جنگ به درون مرزهای ایران کشیده شده و حتی خامنهای و فرماندهان سپاه نیز زندگی مخفیانهای را در پیش گرفتهاند.
فرماندهان سپاه که تا چندی پیش در سراسر کشور سخنرانی میکردند، اکنون بهصورت مخفیانه تردد میکنند.
خیابان؛ جایی که نظام دیگر حاکم آن نیست
یکی از نشانههای مهم افول نظام، از دست دادن حاکمیت بر خیابانهاست.
تا قبل از سال ۱۳۹۶، جمهوری اسلامی توانایی بسیج خیابانی هواداران خود را داشت، اما پس از خیزشهای پیاپی، از دیماه ۹۶ گرفته تا آبان ۹۸ و خیزش «زن، زندگی، آزادی»، این توان حکومت تضعیف شده و تا حد زیادی از بین رفته است.
امروز دختران و زنان با پوشش اختیاری در خیابانها حضور دارند و نظام علیرغم خواست قلبی خود توان مقابله با آنها را ندارد.
لغو ناگهانی کنسرت همایون شجریان تنها بهدلیل ترس از تجمع و احتمال ناتوانی در کنترل آن، نشانهای واضح دیگری است از اینکه نظام توان مدیریت فضاهای عمومی را از دست داده است.
فضای مجازی؛ جبهه شکستخورده دیگر
در حوزه اینترنت و شبکههای اجتماعی نیز فیلترینگ سنگین نتوانسته مانع از ارتباط مردم با جهان آزاد شود.
هرچند فلیترینگ دسترسی را دشوار کرده، اما عملا شکست خورده است.
بهعبارت دیگر، نظام در همه جبههها – از خیابان تا اینترنت – عقبنشینی کرده است.
حس عمومی سقوط
حس سقوط جمهوری اسلامی دیگر فقط در میان مخالفان نیست. حتی در داخل نظام نیز این حس بهوضوح قابل مشاهده است.
برخی منتظر زمان دقیق فروپاشی و عدهای حتی بهدنبال چارهاندیشی برای خود و خانوادههایشان هستند.
فراگیر شدن این حس عمومی آخرین مرحله پیش از سقوط شکلی نظام است: هم مردم و هم مقامات بوی سقوط را در هوا استشمام کردهاند.
روزنامه اسرائیل هیوم در یادداشتی با اشاره به توافقهای ابراهیم نوشت بسیاری از کشورهای عربی اسرائیل را قدرتی راهبردی با توان اقتصادی و نظامی و همچنین «سدی حیاتی» در برابر تهدیدهای جمهوری اسلامی میبینند و دیگر حاضر نیستند «افراطگرایی فلسطینی» آینده آنها را به گروگان بگیرد.
ایال زیسر، استاد گروه تاریخ خاورمیانه در دانشگاه تلآویو، یکشنبه ۱۶ شهریور در یادداشتی برای اسرائیل هیوم به پنجمین سالگرد امضای توافقهای صلح و عادیسازی روابط میان اسرائیل با امارات متحده عربی، بحرین، سودان و مراکش پرداخت.
زیسر نوشت این توافقها نقطه عطفی تاریخی و نشانه تغییری بنیادین در رویکرد جهان عرب نسبت به اسرائیل بودند؛ تا جایی که بسیاری از «طلوع خاورمیانهای جدید» سخن گفتند.
تا پیش از امضای این توافقنامهها، تصور غالب این بود که هیچ کشور عربی بدون حل مساله فلسطین جرات نزدیکی به اسرائیل را نخواهد داشت.
زیسر افزود با این حال، کشورهای عربی نهتنها یکی پس از دیگری مشتاقانه بهدنبال امضای توافق صلح با اسرائیل رفتند، بلکه عملا فلسطینیها را که به «باری سنگین» و «مانعی در مسیر» بدل شده بودند، به حاشیه راندند.
این توافقها همچنین بیانگر درک گستردهتر جهان عرب از «ارزش راهبردی اسرائیل» بود: قدرتی منطقهای با توان اقتصادی و نظامی که میتواند به توسعه اقتصادی کشورهای عربی و دفاع از آنها در برابر حکومت ایران کمک کند.
این رویکرد در تضادی آشکار با دهههای پیشین قرار داشت؛ زمانی که کشورهای عربی در درجه اول برای بازپسگیری سرزمینهایشان یا جلب نظر آمریکا به صلح با اسرائیل روی میآوردند.
در سپتامبر ۲۰۲۰ چشمانداز منطقه و روابط اعراب و اسرائیل امیدبخش به نظر میرسید؛ امید به پیوستن کشورهای بیشتری به پیمان ابراهیم بالا بود و عربستان سعودی، تاثیرگذارترین کشور عربی، بهعنوان «جایزه نهایی» دیده میشد.
یحیی سنوار، رهبر پیشین حماس، نسبت به پیشرفت احتمالی در مسیر عادیسازی روابط میان اسرائیل و عربستان سعودی که میتوانست مساله فلسطین را به حاشیه براند، نگران بود.
شاید همین ترس، او را به سمت انجام حمله هفتم اکتبر ۲۰۲۳ سوق داد.
سنوار امیدوار بود این حمله زلزلهای در منطقه به پا کند و فروپاشی اسرائیل را رقم بزند.
با این حال، همه چیز تغییر کرد و عملیاتی که سنوار آغاز کرد و سپس حسن نصرالله، رهبر حزبالله، نیز به آن پیوست، به کشته شدن هر دوی آنها انجامید.
مهمتر از آن، اسرائیل ضربات سنگینی به حماس و حزبالله وارد آورد.
جمهوری اسلامی نیز متحمل شکستهای سنگینی شد، بخشی از جایگاه خود را در سواحل مدیترانه از دست داد و تصویری از ایران بهعنوان کشوری ضعیف و آسیبپذیر برجای گذاشت که توان دفاع در برابر اسرائیل را ندارد.
نویسنده این یادداشت یادآور شد هرچه از هفتم اکتبر دورتر میشویم، روشنتر میشود که خاورمیانه شاید «جدید» نشده باشد، اما قطعا تغییر کرده است.
امروز بیشتر کشورهای عربی همچنان بهدنبال برقراری روابط قویتر با اسرائیل هستند و آن را سد مهمی در برابر تهدیدهای قریبالوقوع جمهوری اسلامی، ترکیه و اسلامگرایی رادیکال میدانند.
به گفته نویسنده، کشورهای عربی دیگر حاضر نیستند اجازه دهند «افراطگرایی فلسطینی» آیندهشان را تعیین کند یا آنها را به یک درگیری بیپایان با اسرائیل بکشاند.
اکنون به اسرائیل بستگی دارد که بار دیگر ابتکار عمل را به دست بگیرد، روابط خود را با اعراب گسترش دهد و «همراه» با آنها آینده خاورمیانه را رقم بزند یا خیر.
جنگ اخیر در مرزهای شمالی اسرائیل پایان یافته، اما آرامش پس از آن شکننده و موقت است. حزبالله با وجود از دست دادن فرماندهان ارشد، زیرساختهای حیاتی و بخش قابل توجهی از زرادخانهاش، از بین نرفته و اکنون تلاش میکند توان نظامی خود را بازسازی کند.
نشریه اسرائیلی واینت در مقالهای تحلیلی در مورد آخرین تحولات در لبنان در مورد حزبالله نوشته که این گروه زیر فشار داخلی و بینالمللی با مانورهای سیاسی میکوشد زرادخانهاش را تحت عنوان «بازوی دفاعی لبنان» حفظ کند. پرسش اصلی همچنان باقی است: آیا حزبالله واقعاً سلاحهایش را به ارتش لبنان تحویل خواهد داد یا تنها در حال خرید زمان برای دور بعدی جنگ است؟
پس از پایان درگیریها، دولت لبنان تصمیمی رسمی برای قرار گرفتن همه سلاحها تحت کنترل دولت گرفت، اما وزرای شیعه در لحظه تصمیمگیری جلسه را ترک کردند. این اقدام نشانهای روشن بود که حزبالله قصد واگذاری قدرت واقعی خود را ندارد.
در بخشی از این تحلیل به این موضوع اشاره شده که «فضای سیاسی بیروت مملو از تعلل و وقتکشی است» و در ادامه نوشته که حزبالله از آمادگی برای گفتوگو درباره خلع سلاح سخن میگوید، اما آن را مشروط به خروج اسرائیل از مناطق مورد مناقشه و توقف حملات در خاک لبنان کرده است؛ تاکتیکی که به باور نویسنده تحلیل، به نظر میرسد بیشتر برای فریب جامعه جهانی و تثبیت وضعیت «دولت در دل دولت» طراحی شده است.
واینت مینویسد حزبالله تنها در پی بازسازی آنچه از دست داده نیست، بلکه بهطور فعال تواناییهای خود را ارتقا میدهد: از ایجاد صنایع داخلی برای تولید پهپاد و موشکهای نقطهزن گرفته تا پراکندگی تسلیحات و ساخت پناهگاههای زیرزمینی جدید، و همچنین تبلیغات گسترده برای معرفی خود بهعنوان «نیروی دفاعی» مشروع.
اسرائیل در همین حال با حملات هدفمند به ضاحیه جنوبی بیروت و جنوب لبنان میکوشد این روند را مختل کند. واینت به نقل از کارشناسان میگویند که مقابله با حزبالله فراتر از اقدامات نظامی است و اسرائیل به راهبردی جامع نیاز دارد.
در ادامه این تحلیل، نویسنده از پنج محور به منظور پیشبرد تحولات در لبنان سخن گفته است.
نخستین محور، اجرای واقعی قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت است. به نوشته واینت، اسرائیل نباید به بیانیههای دیپلماتیک بسنده کند، بلکه باید با همکاری آمریکا و فرانسه سازوکاری مشخص برای نظارت و اعمال تحریمها در صورت نقض توافق ایجاد کند. ایجاد مناطق عاری از سلاح در جنوب رود لیتانی، استقرار ارتش لبنان و نیروهای یونیفل و تعیین جدول زمانی مشخص از جمله ابزارهای این محور است.
دومین محور، انجام عملیات دقیق علیه زیرساختهای حزبالله بهویژه پروژههای پهپادی و موشکی است. به باور نویسنده این عملیات باید بهگونهای طراحی شود که خسارت جانبی و تلفات غیرنظامی به حداقل برسد و در عین حال بازدارندگی اسرائیل را تقویت کند.
سومین محور، از نظر واینت بهکارگیری اهرمهای اقتصادی است. اسرائیل میتواند از طریق حمایت غیرمستقیم از ارتش و نهادهای دولتی لبنان، فشارها را افزایش دهد. اما هرگونه کمک باید مشروط به اقدامات ملموس باشد؛ از جمله ضبط سلاحها، استقرار در جنوب و اجرای قانون بهصورت مستمر.
چهارمین محور، بازسازی سریع شمال اسرائیل و بازگرداندن امن ساکنان به مناطق مرزی عنوان شده است. بازگشت سریع مردم به خانههایشان پیام روشنی خواهد بود که حزبالله نتوانسته نقشه جمعیتی و راهبردی شمال اسرائیل را تغییر دهد. تقویت زیرساختهای پدافندی، نصب سامانههای پیشرفته رهگیری پهپاد و تقویت استحکامات مرزی از الزامات این بخش است.
پنجمین محور این بخش از تحلیل، حفظ کانالهای دیپلماتیک فعال با قدرتهای جهانی است. به باور نویسنده اسرائیل باید با میانجیگری مستمر از بازگشت به جنگ جلوگیری کند و همزمان مسائل مرزی و امنیتی را از طریق ایجاد مناطق حائل و راهکارهای فناورانه برای پایش و کاهش تنش مدیریت کند.
واینت در جمعبندی مینویسد حزبالله داوطلبانه خلع سلاح نخواهد شد. این گروه در حال بازسازی و ارتقای تواناییهای خود است، در حالیکه ظاهراً آماده گفتوگو نشان میدهد.
طبق نوشته این نشریه اسرائیلی، مسئولیت اصلی اسرائیل جلوگیری از مشروعیتیابی بینالمللی حزبالله و ممانعت از بازسازی بیقید و شرط آن است. تنها ترکیبی از فشار نظامی دقیق، اهرمهای هوشمند سیاسی و بازسازی سریع شمال اسرائیل میتواند تضمین کند که جنگ گذشته مقدمه دور خونینتری نشود.
مردم هر کشوری برای اداره زندگی روزمره و برنامهریزی برای آینده، نیاز دارند به حکومت خود اعتماد کنند و احساس حداقلی از امنیت و ثبات داشته باشند؛ اما امروز وضعیت اکثر مردم ایران بهگونهای است که نه قادر به ساماندهی امور روزمره خود هستند و نه میتوانند برای آینده برنامهریزی کنند.
دشواری شرایط از این نیز فراتر رفته است: کشور و مردم در آستانه بازگشت تحریمهای سازمان ملل و در معرض خطر جدی وقوع جنگی دیگر قرار گرفتهاند.
در حالی که فرماندهان سپاه و مقامات جمهوری اسلامی میکوشند با سخنانی از قبیل «اگر هم جنگ شود، قوی هستیم»، مردم را آرام کنند و فریب بدهند، واقعیت این است که جامعهای که تنها چند ماه قبل شاهد یک جنگ بوده و حالا هم احتمال جدی وقوع جنگی دیگر را احساس میکند، چگونه میتواند احساس آرامش داشته باشد؟
این نظام وطنسوز کشور را در موقعیتی قرار داده که ممکن است ظرف کمتر از یک سال، دو جنگ تمامعیار را تجربه کند.
کدام نظام سیاسی را در جهان میتوان یافت که در عرض شش ماه نخست سال یک جنگ را بر مردمش تحمیل کرده باشد و در نیمه دوم همان سال، آنها را در معرض جنگی دیگر قرار دهد؟
تحریمهای سازمان ملل نیز که در آستانه بازگشت هستند، خود فاجعهای دیگر به شمار میروند.
در چنین شرایطی آیا مردم ایران حق ندارند خواستار سرنگونی نظامی باشند که امنیت، معیشت و جان آنها را قربانی کرده است؟
آنچه امروز کشور را در وضعیت بحرانی قرار داده، نتیجه سالها سیاستورزی ضدغربی جمهوری اسلامی است: آمریکاستیزی، اسرائیلستیزی و اخیرا اروپاستیزی.
نهتنها هیچ ارادهای در ساختار حاکمیت برای جلوگیری از بازگشت تحریمهای سازمان ملل دیده نمیشود، بلکه تصمیمات علی خامنهای، فرماندهان سپاه و دولت تحت امر آنها، مسیری را ترسیم کردهاند که بهزعم اکثر تحلیلگران، بازگشت تحریمهای بینالمللی و خطر جنگی جدید اجتنابناپذیر است.
حتی رسانههای وابسته به بیت رهبری و سپاه پاسداران نیز صراحتا از احتمال بالای وقوع جنگ صحبت میکنند.
روزنامه کیهان نوشته است که شرایط کشور عادی نیست و هر لحظه امکان آغاز جنگ وجود دارد.
رحیم صفوی، مشاور نظامی خامنهای، نیز اعلام کرده که «جنگ دیگری در راه است».
روزنامه جوان، وابسته به سپاه پاسداران، هشدار داده که باید تهدید تکرار حملات اسرائیل را جدی گرفت.
سعید خطیبزاده، معاون وزارت خارجه، هم در مصاحبهای که بعدا تحت فشار مجبور به پس گرفتن آن شد، از احتمال بالای جنگ سخن گفته است.
با توجه به تمام این نشانهها، بهوضوح میتوان دید که جمهوری اسلامی آماده است کشور را وارد دومین جنگ در کمتر از یک سال کند.
در عین حال، تحریمهای شورای امنیت در آستانه بازگشت هستند و مردم در شرایطی بسیار سخت، با تورم افسارگسیخته و در فقدان حداقلهای حیاتی نظیر آب و برق، روزگار میگذرانند.
جمهوری اسلامی در عرصه بینالمللی با اسرائیل و آمریکا در آستانه جنگ، با اروپا در اوج تنش، و با آژانس بینالمللی انرژی اتمی در جدال لفظی و عملی است.
سفارتخانههای اروپایی در تهران در حال تعطیلی یا کاهش سطح فعالیت خود هستند.
در صورت بازگشت تحریمهای سازمان ملل، ایران رسما بهعنوان تهدیدی برای صلح و امنیت بینالمللی معرفی خواهد شد و تمام کشورهای عضو سازمان ملل ملزم به اجرای تحریمها علیه تهران خواهند بود.
این یعنی نابودی زیرساختهای اقتصادی، انزوای کامل سیاسی، و فشار حداکثری بر مردم؛ این یعنی ایرانسوزی، وطنسوزی.
حتی خود مقامات نظام نیز بهطور ضمنی اذعان کردهاند که میشد از رسیدن به این وضعیت جلوگیری کرد.
حسن روحانی، رییس پیشین دولت جمهوری اسلامی، میگوید در دوره ریاستجمهوری جو بایدن، فرصت برای احیای برجام و کاهش تنشها وجود داشت، اما عدهای نگذاشتند توافق شود.
محمود واعظی، رییس دفتر روحانی، صراحتا اعلام کرده که خامنهای اجازه توافق با آمریکا را نداد.
امروز بهوضوح میتوان گفت که بسیاری از فجایع کنونی، از جنگ تا بازگشت تحریمها، مستقیما حاصل تصمیمات خامنهای و فرماندهان سپاه پاسداران هستند و مسئولان نظام و حامیان آنها نیز در بروز این وضعیت نقش دارند.
در اکثر کشورهای جهان اگر مردم از دولت و حکومت ناراضی باشند، در انتخابات بعدی میتوانند آنها را کنار بگذارند؛ اما در ایران نه انتخابات آزاد وجود دارد، نه همهپرسی مجاز است و نه حاکمان ناکارآمد حاضر به کنارهگیری هستند.
بنابراین، آیا مردم ایران حق ندارند برای تغییر، برای رهایی از حاکمیتی که نه توان اداره کشور را دارد و نه اراده رفع بحرانها را، اقدام کنند؟
در این نظام، فساد نهتنها نادیده گرفته میشود، بلکه تبدیل به شیوه حکومتداری شده است: فاسد باش، اما وفادار باش.
چرا مردم ایران باید همچنان نظامی را تحمل کنند که نه امنیت میآورد، نه رفاه، نه آزادی، و نه آینده؟