رسانههای اسرائیلی گزارش دادند بیش از ۱۰ جنگنده اسرائیلی در حمله به جلسه سران حماس در قطر مشارکت داشتند. برخی کارشناسان معتقدند هدف راهبردی اسرائیل از این حمله، فراتر از هدف قرار دادن سران حماس و درواقع هشداری به کل منطقه بوده است.
فرزین ندیمی، پژوهشگر ارشد امور دفاعی و ملی در موسسه واشنگتن، در گفتوگو با ایراناینترنشنال درباره حمله اخیر اسرائیل به دوحه گفت این اقدام در راستای استراتژی اعلامشده تلآویو از ابتدای حمله هفتم اکتبر است.
او گفت: «اسرائیل بارها تاکید کرده که همه کسانی را که در طراحی و صدور دستور حملات علیه این کشور نقش داشتهاند، در هر نقطهای از منطقه و جهان باشند، هدف خواهد گرفت. حمله به اسماعیل هنیه در تهران نیز نمونهای از همین سیاست است.»
به گفته ندیمی، حمله به دوحه پیچیدگیهای ژئوپلیتیکی ویژهای دارد زیرا قطر یکی از متحدان آمریکا و میزبان پایگاه «العُدید» و مرکز فرماندهی سنتکام است. او احتمال داد که در سطحی از این عملیات نوعی هماهنگی با واشنگتن وجود داشته، اما زمانبندی حمله به گونهای بوده که «طرف آمریکایی غافلگیر شد» و اطلاعرسانی به مقامات قطری ممکن است باعث خروج برخی رهبران حماس از محل هدف شده باشد.
ندیمی مسیر پرواز جنگندههای اسرائیلی را نیز «بلندپروازانه» توصیف کرد. به گفته او، احتمال دارد هواپیماهای اف-۳۵ اسرائیل از مسیرهای غیرمنتظرهای از جمله آسمان ایران یا ترکیب مسیر یمن، عمان و عربستان وارد جنوب قطر شده و از فاصله حدود ۶۰ کیلومتری بمبهای خود را رها کرده باشند. او افزود: «این مسیر اگرچه طولانیتر است، اما ایمنتر از پرواز مستقیم بر فراز عربستان محسوب میشود.»

هر سال ۱۰ سپتامبر، روز جهانی پیشگیری از خودکشی، یادآور ضرورت گفتوگو و اقدام جمعی برای کاهش این بحران انسانی است. خودکشی پدیدهای چندعاملی است که تنها به مشکلات فردی محدود نمیشود، بلکه بازتاب فشارهای ساختاری، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است که سلامت روان جامعه را تهدید میکنند.
(به توصیه کارشناسان، اگر با فردی روبهرو شدید که از جملات یا عباراتی حاکی از افسردگی یا تمایل به پایان زندگی استفاده میکند، از او بخواهید با یک پزشک متخصص معتمد، نهادهای فعال در این زمینه یا فردی مورد اعتماد درباره نگرانیهایش صحبت کند. اگر خودتان به خودکشی فکر میکنید، در ایران میتوانید با اورژانس اجتماعی با شماره ۱۲۳ تماس بگیرید.)
این نگاه جامع، برخلاف دیدگاه سادهانگارانهای است که خودکشی را صرفاً ناشی از بحرانهای درونی فرد میداند.
در واقعیت، خودکشی نه یک پدیده تکعاملی، بلکه محصول درهمتنیدگی عوامل متعدد است؛ عواملی که از سطح فردی فراتر رفته و با سرکوب سیاسی، نابرابری اقتصادی و بحرانهای هویتی گره میخورند.
این عوامل ساختاری نه تنها زندگی فرد را تحت فشار قرار میدهند، بلکه زمینهساز مشکلات روانی و زیستی شده و در بسیاری از موارد، اقدام به خودکشی را تسهیل میکنند.
در جامعه ما، افزایش چشمگیر خودکشی در گروههای مختلف از کودکان و نوجوانان گرفته تا زنان، کارگران، کادر درمان و زندانیان سیاسی، زنگ خطری جدی برای سلامت جامعه است.
این مقاله با رویکردی چندسطحی، تلاش میکند تصویری دقیقتر و تحلیلی از این بحران ارائه دهد و نشان دهد که چگونه بحرانهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، همزمان با فشارهای روانی، زمینهساز این بحران انسانی هستند.
خودکشی: نه یک ضعف فردی، بلکه بازتابی از بحران ساختاری
تصویر رایج از خودکشی معمولاً به فردی تنها و افسرده محدود میشود که تصمیم به پایان زندگی خود گرفته است. این نگاه، مسئله را به یک مشکل صرفاً روانی فروکاسته و از درک لایههای عمیقتر آن باز میماند.
این در حالی است که روان انسان در خلاء شکل نمیگیرد؛ ما در دل یک جامعه زندگی میکنیم و فرهنگ، سیاست، اقتصاد و ارزشهای اجتماعی بر افکار، احساسات و رفتار ما تأثیر مستقیم دارند.
خودکشی، علاوه بر یک پدیده روانی، یک پدیده اجتماعی و ساختاری نیز هست. کاهش انسجام اجتماعی، ضعف حمایتهای جمعی و حس عدم تعلق، فرد را در معرض احساس بیمعنایی و درماندگی قرار میدهد. هرگاه افراد احساس کنند جایگاه و نقش فردی و اجتماعیشان نادیده گرفته یا سرکوب میشود، نرخ خودکشی افزایش مییابد.
این امر نشان میدهد که حتی تصمیمهای درونی و فردی نیز به شدت تحت تاثیر شرایط بیرونی و ساختاری هستند.
فشارهای ساختاری و اجتماعی مانند سرکوب سیاسی، تبعیض، فقر، نابرابری و محدودیتهای فرهنگی، نه تنها شرایط زندگی روزمره را دشوار میکنند، بلکه بر دنیای درونی فرد نیز اثر میگذارند.
کاهش امید، احساس ناامنی و بیعدالتی باعث رشد اضطراب و درماندگی روانی میشود و در مواردی به تصمیمات بحرانی منجر میگردد.
برای درک واقعی خودکشی، باید دو سطح را همزمان بررسی کرد:
سطح ساختاری: شامل فشارهای اقتصادی، محدودیتهای سیاسی، گسست فرهنگی و نابرابری اجتماعی؛
سطح فردی: شامل رنجهای روانی، اضطراب، افسردگی، بحران هویت و احساس ناکامی و محرومیت.
این نگاه دوسطحی نشان میدهد که خودکشی نه نتیجه ضعف فردی، بلکه بازتاب مستقیم تعامل پیچیده میان فشارهای فردی و ساختاری جامعه است. بدون درک این تعامل، مداخلات پیشگیرانه نمیتوانند موثر باشند و تصویر واقعی بحران خودکشی در جامعه دیده نخواهد شد.
خودکشی زیر تیغ ساختارهای جامعه
امروزه بسیاری از فشارها از بیرون و از ساختار جامعه بر زندگی و روان افراد تحمیل میشوند. این فشارها شبکهای پیچیده از مشکلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هستند که با تجربههای مشترک بحرانها و زخم های جمعی ترکیب میشوند. این شرایط نه تنها زندگی بیرونی افراد را محدود میکنند، بلکه به اعماق روان آنها نفوذ کرده و احساس درماندگی، بحران هویت و ناامیدی از آینده را تقویت میکنند.
در جامعه ما، مجموعهای از این فشارها سلامت روان و تابآوری اجتماعی را به شدت تحت تأثیر قرار میدهند:
سرکوب سیاسی و محدودیت مشارکت: وقتی یک سیستم سیاسی بهطور مداوم صدای شهروندان را سرکوب و امکان مشارکت آنها در تعیین سرنوشت خود را سلب میکند، حس بیقدرتی و ناامیدی مزمن در جامعه شکل میگیرد. این بیقدرتی جمعی، فشار روانی شدیدی بر فرد وارد کرده و با از بین بردن امید به تغییر، زمینه را برای اضطراب و افسردگی فراهم میکند.
بحرانهای اقتصادی: فقر، بیکاری و تورم افسارگسیخته، فشاری سنگین و فرساینده بر زندگی افراد وارد میکند. وقتی فرد هر روز با نگرانی از تامین معیشت خود و خانوادهاش دست و پنجه نرم میکند و امیدی به بهبود شرایط ندارد، استرس مزمن به سرعت رشد کرده و میتواند به عنوان جرقهای برای مشکلات روانی و در نهایت، اقدام به خودکشی عمل کند.
فشارهای فرهنگی و اجتماعی: تغییرات سریع و گسست میان نسلها، بسیاری از افراد را در مواجهه با زندگی سردرگم میکند. تضاد میان ارزشهای سنتی و مدرن، به همراه نبود آزادیهای فردی و اجتماعی، باعث سردرگمی هویتی و احساس عدم تعلق میشود. این بیثباتی به ویژه برای جوانان میتواند به یک بحران روانی عمیق تبدیل گردد.
فشارهای رسانهای و شبکههای اجتماعی: امروزه، شبکههای اجتماعی به فضایی برای مقایسههای مداوم تبدیل شدهاند. مشاهده موفقیتهای مالی، شغلی یا خانوادگی دیگران، در شرایطی که نابرابریها و تبعیضها افزایش یافتهاند، حس شکست فردی را تشدید میکند. وقتی این فشار با سایر بحرانهای ساختاری ترکیب میشود، فرد در چرخهای از اضطراب و درماندگی گرفتار میشود که ریسک خودکشی را به شکل قابل توجهی افزایش میدهد.
تروماهای جمعی: جامعه در دهههای اخیر بارها با فجایع جمعی و زخمهای ماندگار مواجه شده است؛ از پیامدهای جنگ و سرکوبهای سیاسی گرفته تا اعتراضاتی از قبیل آبان ۹۸، ۱۴۰۱، فاجعه پرواز اوکراینی و چندین فاجعه دیگر. این وقایع به تنهایی ضربههای مهلکی به سلامت روان جامعه وارد کردند، اما در کنار سایر فشارهای ساختاری، آسیبها را چندگانه و عمیقتر کردهاند. این زخمهای روانی، بدون هیچ تلاشی برای ترمیم به حال خود رها شدهاند، وهر بار لایهای از بیاعتمادی، خشم و اندوه را بر روان مردم میافزایند و حس امید به آینده را فرسوده میکنند.
فاکتورهای تهدیدکننده افزایش خودکشی در گروههای مختلف جامعه
اگرچه فشارهای ساختاری و بحرانهای عمومی بر همه اقشار اثر میگذارند، اما در کنار این عوامل کلی، هر گروه سنی و اجتماعی با تهدیدهای خاصی روبهروست. درک پدیده خودکشی نیازمند توجه به تفاوتهای این گروهها و عوامل ویژهای است که آنها را آسیبپذیرتر میسازد.
کودکان و نوجوانان: با مجموعهای پیچیده از فشارها مواجهاند که فراتر از مسائل فردی است. فشارهای خانوادگی و توقع برای موفقیت تحصیلی، بحرانهای اقتصادی و محدودیتهای اجتماعی، فضایی آکنده از ترس و عدم اطمینان از آینده برای آنها ساخته است. گسست هویت جمعی و تعارض میان ارزشهای سنتی و مدرن، آنها را در وضعیت سردرگمی قرار میدهد.
زنان و مردان:زندگی زنان در ایران با فشارهای چندلایه همراه است: محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی، سرکوب سیاسی و تبعیضهای جنسیتی، سلامت روان آنها را به شکلی سیستماتیک هدف قرار میدهد. این شرایط بهطور مداوم حس بیقدرتی و ناامیدی مزمن را در زنان تقویت میکند.در همین حال، مردان نیز تحت فشارهای فرهنگی و اجتماعی متفاوتی قرار دارند؛ انتظارات سنگین برای تامین مالی و ایفای نقشهای سنتی، بار روانی بر دوش آنها میگذارد. در نهایت، هر دو گروه در چارچوب ساختارهای نابرابر گرفتار میشوند که سلامت روانشان را به شیوههای گوناگون به خطر میاندازد.
کادر درمان: پزشکان و پرستاران، بهویژه رزیدنتها، با فرسودگی شغلی بیسابقهای روبهرو هستند. حجم بالای کار، کمبود منابع، ساعات طولانی شیفت و استثمار کاری، سلامت روان آنها را به شدت تهدید میکند و در نتیجه، از دست دادن امید به آینده شغلی، آنها را به مرز ناامیدی میرساند.
کارگران: کارگران و افراد محروم تحت فشار مضاعف و سیستماتیک گستردهای قرار دارند. مشکلات اقتصادی مانند فقر ساختاری، تاخیر در پرداخت حقوق و بیعدالتی، باعث میشود این افراد احساس کنند جامعه آنها را نادیده گرفته است و در چرخهای از محرومیت و درماندگی، امکان تغییر سرنوشت را از دست میدهند.
روزنامهنگاران، فعالان و مهاجران اجباری: در دو دهه اخیر، تعداد زیادی از این افراد مجبور به مهاجرت شدهاند. این مهاجرت تاثیرات عمیقی بر هویت و روان فرد دارد. انزوای اجتماعی و تهدیدهای امنیتی، بار روانی سنگینی ایجاد میکند و آنها را در میان دوگانگی بحرانهای هویتی و جغرافیایی گرفتار میسازد.
سربازان و نیروهای نظامی جوان: در محیط خدمت با فشارهای شدیدی روبهرو هستند. ساختار سلسلهمراتبی سختگیرانه و خشونت یا برخوردهای تحکمآمیز، موجب استرس مداوم و احساس بیقدرتی میشود و با سلب استقلال، آنها را در موقعیتهای آسیبپذیر قرار میدهد.
معلولان و افراد ناتوان: این شهروندان با فشارهای چندلایه و مزمن مواجهاند. محرومیت اجتماعی، تبعیض و دسترسی ناکافی به خدمات، باعث میشود این افراد احساس حاشیهنشینی کنند و به تدریج اعتماد به نفس و امید به مشارکت فعال در جامعه را از دست بدهند.
زندانیان سیاسی و بازداشتشدگان: با محدودیت شدید آزادی، بازجوییهای طولانی و شکنجههای جسمانی و روانی مواجهاند. تهدید مداوم و فشارهای سیستماتیک، سلامت روان این افراد را به شدت تهدید میکند و بسیاری را به خودکشیهای اعتراضی سوق داده است.
از تحلیل تا ضرورت تغییر
خودکشی پدیدهای چندعاملی است که تنها محصول مشکلات روانی فردی نیست؛ بلکه بازتاب فشارهای ساختاری، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است.
افزایش خودکشی در گروههای مختلف نشان میدهد که بحرانهای فردی و اجتماعی در هم تنیدهاند و بدون توجه به سطح ساختاری نمیتوان آن را درک یا پیشگیری کرد.
برای کاهش این بحران، تغییر اساسی و بنیادین ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ضروری است. کاهش سرکوب و محدودیتها، افزایش آزادی بیان و مشارکت اجتماعی، حل بحرانهای اقتصادی و حمایت ویژه از گروههای آسیبپذیر اقداماتی کلیدی هستند.
همزمان، آموزش جامعه درباره سلامت روان و کاهش انگ اجتماعی، تابآوری جمعی را افزایش میدهد.
تلاشهای فردی و خدمات روانشناختی بهتنهایی برای حل این معضل کافی نیست. بدون اصلاح سیاستها و ساختارهای نابرابر و سرکوبگر، تصویر واقعی بحران خودکشی در جامعه دیده نخواهد شد و تغییر جدی در ساختارها و پاسخگویی حکومت، بخش جداییناپذیر پیشگیری از خودکشی است.
تروسکه صادقی، روزنامهنگار، به ایراناینترنشنال گفت عملیات «قله آتشی» اسرائیل در رسانههای عربی منطقه بازتاب گستردهای داشته اما روایتها همچنان متناقض است.
او افزود حماس کشته شدن اعضای ارشد هیئت مذاکرهکنندهاش را رد میکند، در حالی که اسرائیل بر هدف قرار گرفتن افراد کلیدی تأکید دارد.
آرش آرامش، حقوقدان و کارشناس امنیت ملی، در گفتوگو با ایران اینترنشنال گفت: «قطر با صرف هزینههای کلان در لابیها و نهادهای غربی نفوذ زیادی به دست آورده است.»
او تاکید کرد: «برخلاف ادعاها، اطلاع دولت ترامپ از حمله اسرائیل به رهبران حماس در دوحه به معنای «چراغ سبز» نبود، بلکه آمریکا تنها در لحظات آخر از عملیات مطلع شد.»
فرزین ندیمی، پژوهشگر ارشد بینالمللی، در گفتوگو با ایراناینترنشنال گفت: «اسرائیل از جنگندههای سرنشیندار استفاده کرده است.»
به گفته او، ۱۵ فروند اف-۳۵ در این عملیات حضور داشتند؛ هواپیماهایی که ردیابی آنها دشوارتر از اف-۱۶ و اف-۱۵ است.
ندیمی گفت: «اسرائیل ماهها برای این عملیات برنامهریزی کرده بود.»

نسخه ترمیم شده «باشو، غریبه کوچک»، جشنواره ونیز امسال را به وجد آورد و جایزه بخش فیلمهای کلاسیک مرمت شده را از آن خود کرد؛ نگین درخشان سینمای ایران که بارها به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران انتخاب شده اما چهار سال توقیف بود و مسئولان وقت ۷۴ مورد اصلاحیه مضحک به آن دادند.
تماشای مجدد باشو پس از چهل سال، ویژگیهای منحصربهفرد فیلم را بیشتر آشکار میکند؛ فیلمی به غایت متکی به تصویر که جهان پیچیده سازندهاش را در حسها و روابط انسانی خلاصه میکند و در کم دیالوگترین فیلم بیضائی، همه چیز به ریتمی آرام و دوربینی با طمأنینه محول میشود تا ارتباط طبیعت و انسان را به تصویر بکشد و از پیوند انسان با گیاهان و حیوانات حرف بزند و این که همه انسانها- با هر رنگ پوست و اختلاف قومیتی- متعلق به این آب و خاک هستند و«فرزندان آفتاب و زمین».
فیلم با تصاویر جنگ آغاز میشود؛ انفجار پشت انفجار و کودکی هراسیده از این بازی ترسناک بزرگترها- و به قول بیضائی «جنگ هشت ساله بیمعنا»- پی مأمنی میگیرد برای بقا. سوار کامیونی میشود که به سوی ناکجایی دور از جنگ میرود و از جنوب به شمال ایران میرسد؛ از جنوبیترین به شمالیترین نقطه این سرزمین. حالا همه چیز آرام به نظر میرسد. تقابل رنگها - در فیلمی که به غایت حساب شده است در رنگآمیزی- از همین جا آغاز میشود، رنگهای تیره و خاکی، جایشان را به سبزی شمال میدهند و لباسهای رنگیای که خیلی زود یکی از آنها را نایی برای باشو میخرد.

فیلم نیازی به دیالوگ ندارد و همینطور بدون حرف پیش میرود تا اولین برخورد نایی و باشو. اولین باری که نایی را میبینیم، در مزرعه از جا برمیخیزد و از زیر وارد کادر میشود. دو چشم آتشین و تأثیرگذار او تصویر را پر میکند و میشود معروفترین تصویر فیلم.
برخورد اول توأم با سوءظن از هر دو طرف پیش میرود، اما در نهایت حس انسانی نایی- آناهیتا یا ماموطن، بیآن که به وجه شعار بغلتد یا نیازی به تأکید آشکار بر مفاهیم اسطورهای و استعاره و نماد داشته باشد- حضور پررنگ خود را به نمایش میگذارد و نایی لقمهای نان برای باشو میگذارد؛ اولین نشانه ارتباط و اولین نشانه پذیرش مادرانگی.
فیلم لحظه به لحظه- بیآن که عجلهای داشته باشد- خشتهای این ارتباط را در کنار هم میچیند تا در نهایت به ساختمانی برسد که جهان فیلم را کامل میکند. فیلم برخلاف رگبار و شاید وقتی دیگر یا سگکشی، داستانگو نیست و در سبک و سیاق، بیشتر به چریکه تارا نزدیک میشود، بیآن که پیچیدگیهای آن فیلم- یا غریبه و مه- را داشته باشد. باشو، سادهترین فیلم بیضائی است که فیلمنامهاش تنها در سه شب نوشته شده و عجیب اینکه همه قدرت و تأثیرگذاریاش را از همین سادگی فضا و ساختارش میگیرد، به شکلی که تماشاگر خواهناخواه غرق در فضای گرمی میشود که در آن هیچ اتفاق خاصی نمیافتد، جز جرقه زدن مهر و محبت انسانی و گسترده شدن چتر مادرانگی یک زن برای پسری تنها که همه کساش را از دست داده، و حالا دوربین به زیبایی تنها نظارهگر عواطف انسانی است و ستایشگر آن.
در این راستا همه چیز به شکلی بسیار طبیعی اتفاق میافتد و بیضائی که استاد چیدن و کنترل تکتک اجزای صحنه است، این جا شاید برای اولین بار دل میبندد به طبیعت اطرافش و به بداههپردازی در رابطه بازیگرانش، سوسن تسلیمی و عدنان عفراویان. تسلیمی - به عنوان زنی شهری که سالها گیلکی حرف نزده بود- در بازیای خیرهکننده، به ناگهان چنان به نایی بدل میشود که گویی همه عمر به عنوان همین زن روستایی زندگی کرده و عدنان هم - به عنوان کودکی فقیر از کولیهای جنوب که نه فارسی میدانست و نه تا آن زمان فیلمی در عمرش تماشا کرده بود- در نقش خودش فوقالعاده عمل میکند (مثلاً در صحنهای که پس از گم شدن، نایی را صدا میکند، یا صحنه معرفی اشیاء به یکدیگر با دو زبان مختلف که جدا از حسهای خارقالعاده هر دو بازیگر، مضمون اصلی فیلم را به بهترین شکل میپرورد و بسط و گسترش میدهد).
فیلم به طور مستقیم هیچ شباهتی به دیگر فیلمهای تاریخ سینمای ایران و جهان ندارد- چه در فرم و چه محتوا- اما در عین حال در لایههای زیرین به شکلی ظریف پیوندی ناگسستنی دارد با جهان ویژه بهرام بیضائی به عنوان یک مؤلف. او طبق معمول درباره اسطورهها حرف میزند(و پیوندشان با امروز ما) و از تعلق انسان به طبیعت و زنده بودن جهان اطراف ما میگوید، جایی که نایی با حیوانات گفتوگو دارد و از ساقههایی سخن میگوید که «با این صدا بهتر رشد میکنند».
در عین حال تعلق خاطر بیضائی به نوعی رئالیسم جادویی در فیلم دیده میشود؛ جایی که رئالیسم ساده و بیتکلف، در صحنههایی آغشته به فرهنگ جنوب، با مراسم زار پیوند میخورد - تا بیماری را دور کنند به سبک سنتها و اعتقادات جنوب- یا جهان واقعی، جایش را به جهان سوبژکتیو باشو میدهد که در آن مادر و خانوادهاش حضور پررنگی دارند تا زمانی که مادر باشو گویی با پیوند خوردن باشو/نایی یا یکی شدن مادر/نایی، از جهان ذهنی باشو بیرون میآید و راه را به نایی نشان میدهد تا باشو را پیدا کند، و به این ترتیب بیضائی در فیلمی رئالیستی به شکلی ظریف قدرت جهان ذهن و ارتباط و هماهنگی آن با جهان بیرون را به تصویر میکشد تا حالا نایی بتواند به تمامی بار مادرانگی را به دوش بکشد و از فرهنگ کاملاً متفاوت خودش- با زبان و رنگ پوست متفاوت- به پیوندی درونی و انسانی برسد که مهمتر از هر اختلافی است و شالوده جهان زیبا و شاعرانه فیلم: جهانی بدون جنگ و خونریزی، و زیستن در بدهبستان با طبیعت.