آرش آرامش، حقوقدان و کارشناس امنیت ملی، در گفتوگو با ایران اینترنشنال گفت: «قطر با صرف هزینههای کلان در لابیها و نهادهای غربی نفوذ زیادی به دست آورده است.»
او تاکید کرد: «برخلاف ادعاها، اطلاع دولت ترامپ از حمله اسرائیل به رهبران حماس در دوحه به معنای «چراغ سبز» نبود، بلکه آمریکا تنها در لحظات آخر از عملیات مطلع شد.»
فرزین ندیمی، پژوهشگر ارشد بینالمللی، در گفتوگو با ایراناینترنشنال گفت: «اسرائیل از جنگندههای سرنشیندار استفاده کرده است.»
به گفته او، ۱۵ فروند اف-۳۵ در این عملیات حضور داشتند؛ هواپیماهایی که ردیابی آنها دشوارتر از اف-۱۶ و اف-۱۵ است.
ندیمی گفت: «اسرائیل ماهها برای این عملیات برنامهریزی کرده بود.»

نسخه ترمیم شده «باشو، غریبه کوچک»، جشنواره ونیز امسال را به وجد آورد و جایزه بخش فیلمهای کلاسیک مرمت شده را از آن خود کرد؛ نگین درخشان سینمای ایران که بارها به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران انتخاب شده اما چهار سال توقیف بود و مسئولان وقت ۷۴ مورد اصلاحیه مضحک به آن دادند.
تماشای مجدد باشو پس از چهل سال، ویژگیهای منحصربهفرد فیلم را بیشتر آشکار میکند؛ فیلمی به غایت متکی به تصویر که جهان پیچیده سازندهاش را در حسها و روابط انسانی خلاصه میکند و در کم دیالوگترین فیلم بیضائی، همه چیز به ریتمی آرام و دوربینی با طمأنینه محول میشود تا ارتباط طبیعت و انسان را به تصویر بکشد و از پیوند انسان با گیاهان و حیوانات حرف بزند و این که همه انسانها- با هر رنگ پوست و اختلاف قومیتی- متعلق به این آب و خاک هستند و«فرزندان آفتاب و زمین».
فیلم با تصاویر جنگ آغاز میشود؛ انفجار پشت انفجار و کودکی هراسیده از این بازی ترسناک بزرگترها- و به قول بیضائی «جنگ هشت ساله بیمعنا»- پی مأمنی میگیرد برای بقا. سوار کامیونی میشود که به سوی ناکجایی دور از جنگ میرود و از جنوب به شمال ایران میرسد؛ از جنوبیترین به شمالیترین نقطه این سرزمین. حالا همه چیز آرام به نظر میرسد. تقابل رنگها - در فیلمی که به غایت حساب شده است در رنگآمیزی- از همین جا آغاز میشود، رنگهای تیره و خاکی، جایشان را به سبزی شمال میدهند و لباسهای رنگیای که خیلی زود یکی از آنها را نایی برای باشو میخرد.

فیلم نیازی به دیالوگ ندارد و همینطور بدون حرف پیش میرود تا اولین برخورد نایی و باشو. اولین باری که نایی را میبینیم، در مزرعه از جا برمیخیزد و از زیر وارد کادر میشود. دو چشم آتشین و تأثیرگذار او تصویر را پر میکند و میشود معروفترین تصویر فیلم.
برخورد اول توأم با سوءظن از هر دو طرف پیش میرود، اما در نهایت حس انسانی نایی- آناهیتا یا ماموطن، بیآن که به وجه شعار بغلتد یا نیازی به تأکید آشکار بر مفاهیم اسطورهای و استعاره و نماد داشته باشد- حضور پررنگ خود را به نمایش میگذارد و نایی لقمهای نان برای باشو میگذارد؛ اولین نشانه ارتباط و اولین نشانه پذیرش مادرانگی.
فیلم لحظه به لحظه- بیآن که عجلهای داشته باشد- خشتهای این ارتباط را در کنار هم میچیند تا در نهایت به ساختمانی برسد که جهان فیلم را کامل میکند. فیلم برخلاف رگبار و شاید وقتی دیگر یا سگکشی، داستانگو نیست و در سبک و سیاق، بیشتر به چریکه تارا نزدیک میشود، بیآن که پیچیدگیهای آن فیلم- یا غریبه و مه- را داشته باشد. باشو، سادهترین فیلم بیضائی است که فیلمنامهاش تنها در سه شب نوشته شده و عجیب اینکه همه قدرت و تأثیرگذاریاش را از همین سادگی فضا و ساختارش میگیرد، به شکلی که تماشاگر خواهناخواه غرق در فضای گرمی میشود که در آن هیچ اتفاق خاصی نمیافتد، جز جرقه زدن مهر و محبت انسانی و گسترده شدن چتر مادرانگی یک زن برای پسری تنها که همه کساش را از دست داده، و حالا دوربین به زیبایی تنها نظارهگر عواطف انسانی است و ستایشگر آن.
در این راستا همه چیز به شکلی بسیار طبیعی اتفاق میافتد و بیضائی که استاد چیدن و کنترل تکتک اجزای صحنه است، این جا شاید برای اولین بار دل میبندد به طبیعت اطرافش و به بداههپردازی در رابطه بازیگرانش، سوسن تسلیمی و عدنان عفراویان. تسلیمی - به عنوان زنی شهری که سالها گیلکی حرف نزده بود- در بازیای خیرهکننده، به ناگهان چنان به نایی بدل میشود که گویی همه عمر به عنوان همین زن روستایی زندگی کرده و عدنان هم - به عنوان کودکی فقیر از کولیهای جنوب که نه فارسی میدانست و نه تا آن زمان فیلمی در عمرش تماشا کرده بود- در نقش خودش فوقالعاده عمل میکند (مثلاً در صحنهای که پس از گم شدن، نایی را صدا میکند، یا صحنه معرفی اشیاء به یکدیگر با دو زبان مختلف که جدا از حسهای خارقالعاده هر دو بازیگر، مضمون اصلی فیلم را به بهترین شکل میپرورد و بسط و گسترش میدهد).
فیلم به طور مستقیم هیچ شباهتی به دیگر فیلمهای تاریخ سینمای ایران و جهان ندارد- چه در فرم و چه محتوا- اما در عین حال در لایههای زیرین به شکلی ظریف پیوندی ناگسستنی دارد با جهان ویژه بهرام بیضائی به عنوان یک مؤلف. او طبق معمول درباره اسطورهها حرف میزند(و پیوندشان با امروز ما) و از تعلق انسان به طبیعت و زنده بودن جهان اطراف ما میگوید، جایی که نایی با حیوانات گفتوگو دارد و از ساقههایی سخن میگوید که «با این صدا بهتر رشد میکنند».
در عین حال تعلق خاطر بیضائی به نوعی رئالیسم جادویی در فیلم دیده میشود؛ جایی که رئالیسم ساده و بیتکلف، در صحنههایی آغشته به فرهنگ جنوب، با مراسم زار پیوند میخورد - تا بیماری را دور کنند به سبک سنتها و اعتقادات جنوب- یا جهان واقعی، جایش را به جهان سوبژکتیو باشو میدهد که در آن مادر و خانوادهاش حضور پررنگی دارند تا زمانی که مادر باشو گویی با پیوند خوردن باشو/نایی یا یکی شدن مادر/نایی، از جهان ذهنی باشو بیرون میآید و راه را به نایی نشان میدهد تا باشو را پیدا کند، و به این ترتیب بیضائی در فیلمی رئالیستی به شکلی ظریف قدرت جهان ذهن و ارتباط و هماهنگی آن با جهان بیرون را به تصویر میکشد تا حالا نایی بتواند به تمامی بار مادرانگی را به دوش بکشد و از فرهنگ کاملاً متفاوت خودش- با زبان و رنگ پوست متفاوت- به پیوندی درونی و انسانی برسد که مهمتر از هر اختلافی است و شالوده جهان زیبا و شاعرانه فیلم: جهانی بدون جنگ و خونریزی، و زیستن در بدهبستان با طبیعت.

در شرایطی که بوی فروپاشی جمهوری اسلامی به وضوح به مشام میرسد و احتمال سقوط این نظام چه در اثر حمله خارجی، چه از مسیر قیام مردمی افزایش یافته، برخی ازچهرههای سیاسی جمهوری اسلامی امروز شعار میدهند: «انقلاب بد است، مردم نباید انقلاب کنند.»
این در حالی است که همین افراد، خود از معماران و بانیان انقلابی بودند که در سال ۵۷ حکومت شاه را سرنگون کرد. آن زمان، انقلاب برایشان مقدس و لازم بود؛ اما امروز همان نسخه را برای نسل جدید خطرناک و مضر میدانند. تناقض در گفتار آنها آشکار است: انقلاب برای خودشان خوب بود، اما برای مردم امروز، بد و پرهزینه است.
این طیف، که بیشتر با برچسب «اصلاحطلب» شناخته میشوند، امروز از تجربه انقلابهای فرانسه، روسیه، الجزایر، کوبا و بهار عربی مثال میآورند تا بگویند: انقلابها به نتیجه نمیرسند اما در این تحلیلهای هدفدار، هیچ اشارهای به فاجعهبار بودن انقلاب ۵۷ نمیکنند؛ انقلابی که خود در آن نقش داشتند و باعث شکلگیری حکومتی شدند که امروز میلیونها ایرانی آرزوی پایانش را دارند.
اگر انقلابها بد هستند، پس چرا در برابر انقلاب ۵۷ سکوت میکنید؟ چرا از کشتارهای سالهای ۶۰، اعدامهای گسترده، قتلهای زنجیرهای و سرکوب خیزشهای مردمی بهدست جمهوری اسلامی سخن نمیگویید؟
آیا کسانی که از روبسپیر بهعنوان دادستان انقلاب فرانسه انتقاد میکنند، حاضرند خمینی، لاجوردی یا صادق خلخالی را نیز محکوم کنند؟ آیا کسانی که امروز به مردم میگویند «انقلاب نکنید»، حاضرند حتی یک جمله علیه رهبر انقلاب ۵۷، یعنی خمینی بر زبان بیاورند؟ واقعیت این است که نه. چون آنها نه دغدغه عدالت دارند، نه صداقت در سخن. دغدغهشان فقط حفظ بقای نظامی است که در شکلگیریاش شریک بودهاند.
از همان روزهای نخست انقلاب ۵۷، سرکوب، حذف و خشونت نهادینه شد. فرماندهان ارتش اعدام شدند، مخالفان سیاسی یکییکی حذف شدند، جنگ ۸ ساله و تجاوز صدام با اشتباهات محاسباتی رهبران جمهوری اسلامی آغاز شد و هزاران زندانی سیاسی در دهه ۶۰ به جوخههای اعدام سپرده شدند، بدون محاکمه عادلانه، حتی بدون احراز هویت آنها قبل از اعدام.
قتلهای زنجیرهای در دهه ۷۰، ترور مخالفان در خارج از کشور، سرکوب خیزشهای مردمی در دهههای مختلف (از ۷۱ تا ۱۴۰۱)، جنایت بازداشتگاه کهریزک، شلیک مستقیم به مردم در آبان ۹۸ و جنبش زن، زندگی، آزادی، همه گواهی بر این حقیقت هستند که جمهوری اسلامی اصلاحپذیر نیست.
اصلاحطلبان میگویند «انقلاب نه، اصلاح بله»، اما همینها حتی توان انتشار یک بیانیه بدون تهدید و بازداشت را ندارند. وقتی صدور یک بیانیه درباره مذاکره با آمریکا باعث تشکیل پرونده قضایی علیه اصلاحطلبان میشود، چطور میخواهند نظام را اصلاح کنند؟
جمهوری اسلامی مشروعیت مردمی ندارد، کارآمدی خود را از دست داده و کوچکترین نشانهای از تمایل به اصلاح نشان نمیدهد. نه انتخابات در آن آزاد است، نه همهپرسی پذیرفته میشود، نه اعتراض خیابانی تحمل میشود. پس اگر راه انتخابات، رفراندوم و اعتراض مسالمتآمیز بسته است، آیا راهی جز انقلاب باقی مانده؟
آیا مردم باید همچنان هزینه بدهند، رنج بکشند، تحقیر شوند و سکوت کنند، فقط چون اصلاحطلبانی که در جنایات گذشته شریک بودند، میگویند: «انقلاب خطرناک است»؟
حاکمان کنونی ایران در سال ۵۷ به جای انقلاب فرصتی برای اصلاحات داشتند ولی از آن استفاده نکردند. آن انقلاب، در نهایت به فاجعه جمهوری اسلامی ختم شد. امروز اما شرایط متفاوت است. امروز، نه تنها نشانهای از تمایل به اصلاح از سوی حاکمیت وجود ندارد، بلکه هرگونه تلاش برای تغییر نیز با خشونت پاسخ داده میشود.پس برخلاف سال ۵۷، امروز انقلاب نه تنها یک انتخاب، بلکه یک ضرورت است.
انقلابی که اینبار نه برای حاکمکردن آخوندها و سرداران، بلکه برای بازگرداندن حق حاکمیت مردم، آزادی، عدالت، رفاه و کرامت انسانی است. این انقلاب، انقلابی ملی است علیه یک انقلاب ایدئولوژیک شکستخورده. انقلابی است برای پایان دادن به چهار دهه سرکوب، غارت، جنگ، تحقیر و دروغ.
آنها که امروز علیه انقلاب سخن میگویند، نه از سر دلسوزی برای مردم، بلکه از ترس سقوط نظام و به دنبال آن، پاسخگویی در برابر جنایتهایی هستند که در آن شریک بودهاند. پس، انقلاب نه تنها بد نیست، بلکه وظیفهای تاریخی برای نجات ایران است.
در یک کلام، مردم دیگر نمیخواهند جمهوری اسلامی بماند. حالا اسمش را هرچه میخواهید بگذارید: انقلاب، قیام، خیزش، براندازی... مهم این است که مردم ایران تصمیمشان را گرفتهاند.
حسین آقایی، عضو تحریریه ایراناینترنشنال، گفت: «اگر جمهوری اسلامی در رابطه با برنامه هستهای خود کاملا تسلیم نشود، اسرائیل احتمالا تا پایان سپتامبر یا در ماه اکتبر عملیات نظامی تازهای در ایران آغاز خواهد کرد.»
ریچارد نیفیو، معاون فرستاده پیشین آمریکا در امور ایران، به ایراناینترنشنال گفت: «مساله برنامه هستهای ایران بیش از آنکه صرفا فنی باشد، سیاسی است. بازگشت تحریمها از طریق مکانیسم ماشه میتواند هم به معنای بسته شدن مسیر دیپلماتیک باشد و هم فرصتی تازه برای بازگشت به میز مذاکره.»