واشینگتن باید برای تشدید اقدامات جمهوری اسلامی در خلیج فارس آماده شود
فرزین ندیمی، پژوهشگر ارشد اندیشکده واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک، در گزارشی هشدار داد با فعال شدن مکانیسم ماشه یا «اسنپبک» در تحریمهای سازمان ملل، ممکن است جمهوری اسلامی بار دیگر از ابزارهای دریایی برای فشار بر آمریکا و متحدانش استفاده کند.
سه سال پس از خیزش «زن، زندگی، آزادی»، این انقلاب نهتنها خاموش نشده، بلکه همچنان زنده است. حکومت، با وجود سرکوب، هنوز از صدای مردم و از سالگرد این خیزش میترسد. سه سال گذشته نه به استحکام قدرت حکومت انجامیده، نه به تثبیت آن؛ بلکه به فرسایش روزافزونش منجر شده است.
امروز، مهمترین سوال اکثریت مردم دیگر این نیست که آیا جمهوری اسلامی باید برود، بلکه این است که چه زمانی و چگونه میرود؟
جامعه از این مرحله عبور کرده، مرحلهای که هنوز بر سر باید یا نباید رفتن حکومت بحث میشد. امروز اکثریت مردم فقط بهدنبال این هستند که این گذار چگونه کمهزینهتر و سریعتر رخ دهد.
در چنین لحظهای، صحبت از «وحدت ملی» و «پرهیز از دوقطبی» – آنگونه که حکومت تبلیغ میکند – دیگر نه فقط بیمعناست، بلکه پوششی است بر ترس و وحشت جمهوری اسلامی از واقعیتهای امروز جامعه ایران.
حکومت، برای بقا، مجموعهای از ذهنیتهای نادرست را در جامعه جا انداخته که باید بهطور ریشهای شناسایی و با آنها مقابله کرد. ذهنیتهای نادرستی که باید شکسته شوند:
جمهوری اسلامی اگر برود، اوضاع بدتر میشود،
اگر جمهوری اسلامی سقوط کند، کشور تجزیه میشود،
مخالفت با جمهوری اسلامی، مخالفت با ایران است،
حکومت گرچه ناکارآمد است، اما جایگزینی ندارد،
مردم از تغییر خسته و ناامید شدهاند،
جمهوری اسلامی آنقدر قویست که نمیشود آن را سرنگون کرد،
بعد از اعتراضات، چون سقوط نکرد، دیگر هرگز نخواهد کرد.
تمام این ذهنیتها ابزارهای ترساند؛ ترسهایی که بهجای منطق، با ارعاب ساخته شدهاند تا مردم را از حرکت باز دارند.
حقیقت چیست؟
حقیقت این است که خود حکومت، دیگر به کارآمدیاش باور ندارد. مسئولانش، از اصلاحطلب تا اصولگرا، در خلوت و گاهی در علن، به این ناکارآمدی اذعان کردهاند. نارضایتی ۹۲ درصدی مردم طبق نظرسنجیهای خودشان، تحریمهای گسترده انتخابات، و شکاف عمیق میان مردم و حاکمیت، نشانههایی واضح از پایان یک دوره تاریخیاند.
حکومت برای ماندن، مردم را از آینده میترساند. آنها میدانند جامعهای که از آینده بترسد، به وضع موجود میچسبد حتی اگر وضع موجود جهنمی باشد.
وحدتِ مورد نظر حکومت چیست؟
«وحدت» در قاموس جمهوری اسلامی، یعنی سکوت. یعنی یکصدایی تحمیلی. یعنی مردم تنها باید چیزی را بگویند که حکومت میخواهد. این وحدت، نه وحدت ملی، بلکه وحدت اجباریست؛ وحدتی از نوع فاشیستی. شبیه آنچه هیتلر و استالین میخواستند: یک ملت، یک رهبر، یک صدا. اما ملت ایران، نشان داده که این وحدت تحمیلی را نمیپذیرد. امروز، اتفاقاً جامعه ایران بیش از همیشه دوقطبی شده است: یکسو، اکثریتی که خواهان عبور از جمهوری اسلامیاند، و سوی دیگر، اقلیتی که به هر قیمتی میخواهند آن را حفظ کنند.
این دوقطبی، برخلاف تبلیغات حکومتی، خطرناک نیست؛ بلکه ضروری است. شرط لازم برای پایان دادن به این نظام فرسوده و فاسد، پذیرش این دوقطبی و ایستادن در سمت مردم است.
چرا این دوقطبی باید پذیرفته شود؟
چون تلاش برای پنهان کردن آن، دروغی بزرگ به مردم است. حکومتی که سرمایه اجتماعیاش را از دست داده، دیگر مشروعیتی ندارد. جمهوری اسلامی امروز، اگر یک شرکت بورسی بود، بهکلی ورشکسته محسوب میشد. ارزشش به پایینترین حد رسیده، خریداری ندارد، و فقط یک پوسته خالی است که بهزودی فرو میپاشد.
ما زندهایم، چون هنوز امید داریم
ما نسلی هستیم که جمهوری اسلامی، زندگی پدران و مادرانمان، زندگی خودمان، و آینده فرزندانمان را سوزاند اما تنها چیزی که نتوانست از ما بگیرد، امید بود. امروز، امید به تغییر زندهتر از همیشه است. هر صدای معترضی که در سالگرد مهسا و انقلاب «زن، زندگی، آزادی» بلند شد، گواهی بود بر این امید.
حکومت با دستگاه تولید ترس، سعی میکند مردم را به وضع موجود قانع کند. اما نسلی برخاسته که دیگر از آن نمیترسد. نسلی که با شجاعتی کمنظیر، به دل دیکتاتوری زده و ترس را پشت سر گذاشته است.
این نسل، وارث کاوه و دشمن ضحاک است. بدون توهم اصلاح، بدون نوستالژی انقلاب، بدون تعهد ایدئولوژیک، میخواهد از سایه استبداد عبور کند؛ میخواهد با دخالت دین در حکومت برای همیشه خداحافظی کند؛ میخواهد یک ایران یکپارچه، آزاد و برابر، با تمامیت ارضی حفظشده، برای همه ایرانیان، صرفنظر از قوم، زبان، مذهب یا محل زندگی بسازد.
ما میخواهیم، و میتوانیم، از این ترس عبور کنیم. اگر ترس را کنار بگذاریم، اگر بپذیریم که زندگی ارزش آن را دارد که برایش برخیزیم، جمهوری اسلامی مثل برف در آفتاب خواهد آب شد.
نیچه گفته بود: «زندگی از آنِ شجاعان است.» و این فقط شعار نیست. این حقیقتی است که ندا آقا سلطانها، سهرابها، نیکاها، ساریناها، پویاها و دهها جوان دیگر با خون خود به ما یادآوری کردند.
ضحاک، با ترس زنده میماند. تا زمانی که مردم بترسند، ضحاک نفس میکشد اما روزی که مردم نترسند، ضحاک خواهد مرد حتی پیش از آنکه کسی به درون قلعهاش نفوذ کند.
جمهوری اسلامی، هیولایی است که بر ترس مردم سوار شده. اما آنچه ما امروز میبینیم، نسلی است که این ترس را شکسته. نسلی که برخاسته، و میداند ما فرزندان کاوهایم و ضحاک را شکست خواهیم داد.
ثمانه قدرخان، روزنامهنگار و عضو تحریریه ایرانوایر، به ایراناینترنشنال گفت: «بیانیه خانوادههای قربانیان سرکوب خیزش سراسری صرفا یک متن اعتراضی نیست، بلکه اعلام موجودیت سیاسی و اخلاقی آنها و پیامی روشن به جهان است.»
به گفته او، این پیام میگوید همدردی کافی نیست و «ما خواهان اقدام فوری و مشخص هستیم».
ساعاتی پیش خانوادههای بیش از ۱۰۰ تن از جانباختگان و همچنین شماری از آسیبدیدگان جنایات جمهوری اسلامی، در نامهای سرگشاده به رهبران جهان خواستار اقدام فوری برای مقابله با تشدید خشونت و سرکوب جمهوری اسلامی شدند.
جنبشهای اجتماعی در گذر زمان، وضع ثابت و یکسانی ندارند. مجموعهای از عوامل و مولفهها، نیروهای حامی و همراه یک جنبش را از خود متاثر و در گذر زمان، دچار دگرگونی میکنند.
به بیانی، ریزش و رویش، ویژگی و وجهی غیرقابل تفکیک از جنبشهاست که میزان استمرار و توان و تاثیرگذاری جنبشها را هم تحت تاثیر قرار میدهد.
کم نیستند جامعهشناسان و نظریهپردازانی که با تعابیر مختلف توضیح میدهند جنبشهای اجتماعی نیز همچون موجودات زنده از نوعی چرخه زندگی برخوردارند و مراحل گوناگون تولد و ظهور، رشد و گسترش و کاهش و افول را سپری میکنند.
در این روند و سیر زمانی، کمیت و کیفیت همگامی و حمایت همراهان جنبش، بهگونهای غیرقابل اغماض، دچار دگرگونی میشود؛ آنچنانکه تداوم جنبشها، نه به ماندگاری کنشگران نخستین که به بازسازی و توانایی جذب نیروهای جدید و بهروز شدن خواستهها پیوند میخورد.
این وضع و روند، سه سال پس از سر بر کشیدن جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیز قابل مشاهده و ارزیابی است.
جان مهسا، بانی جنبش رهاییبخش
انتشار خبر کشتهشدن مهسا امینی در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ بهشکلی فزاینده و تصاعدی، امواجی از اعتراض خیابانی را موجب شد؛ از همان تجمع نخستین مقابل بیمارستان در تهران و گردهمایی در کردستان تا سونامی به خیابان آمدن دختران و زنان بدون روسری.
خیزشی که هرچند محور آن مخالفت با حجاب اجباری بود اما بهگونهای قابل پیشبینی، خیلی زود تمامیت رژیم سیاسی و شخص اول حکومت را هدف قرار داد.
جنبشی که به تعبیر یورگن هابرماس، نظریهپرداز انتقادی، ماهیتی رهاییبخش داشت و بازگرداندن آزادی و برابری به عرصه تصمیمگیری جمعی و مشارکت برابر و امن شهروندان را پیگیری میکرد.
از این زاویه، شعار «زن، زندگی، آزادی» مطالبه برابری جنسیتی، حق زیست انسانی توام با کرامت و آزادی و امکان انتخاب و مشارکت برابر در حیات اجتماعی را بازتاب میداد.
افزون بر این، جنبش مهسا همچنین مقاومتی در برابر استثمار و استیلای زیستجهان به دست حکومت اقتدارگرا، سرکوبگر و ایدئولوژیک بود.
مطالبات جنبش چنان انسانی و عینی و ضروری بود که موجب همبستگی بیسابقهای میان گروههای مختلف اجتماعی شد.
جدای از شمار معنادار زنان و جوانان و نوجوانان، کم نبودند هنرمندان، ورزشکاران، معلمان، استادان و دانشجویان و نیز کارگران و بازنشستگانی که به جنبش اعتراضی پیوستند.
جان باختن مهسا، دختر جوان سقزی در پایتخت، تنها نارضایتی و خشم انباشتهشده این گروههای مختلف از حکومت را عریان کرد و بحران مشروعیت سیاسی، زمینه گسترش سریع جنبش اعتراضی را فراهم ساخت.
جنبش «زن، زندگی، آزادی»، به جنبش اجتماعی تمامعیاری تبدیل شد که هم به تعارض مستقیم با حاکمیت سیاسی برخاست، هم اشکال گوناگون و نوآورانهای از کنشگری را ایجاد کرد و هم به سرعت، با شعاری مشترک، به اعتراضی فراگیر و ملی تبدیل شد. جنبشی گرهخورده با گوهر زندگی، در گسترهای به وسعت ایران، بیاعتنا به قوم و مذهب و سن و شغل و باور و عقیده کنشگران و همراهانش.
جنبش مهسا همچنین تبلوری از یک جنبش ملی شد که از کردستان تا سیستان و بلوچستان، از خراسان رضوی تا آذربایجان غربی و از گیلان تا هرمزگان، شهروندان را با خواستهها و هویتی مشترک، در جغرافیای ایرانزمین گرد هم آورد.
ریزشهای جنبش پس از سه سال
سه سال پس از تولد جنبش «زن، زندگی، آزادی»، حکومت با سرکوب گسترده، پیوسته و خشونتبار معترضان، آنها را در ظاهر از پیگیری شعارهای رادیکال خود و بروز و ظهور خیابانی منصرف کرده است.
کشتهشدن صدها معترض، زخمی شدن شماری بیشتر و بازداشت و تشکیل پرونده قضایی برای هزاران شهروند، به اذعان خود مقامهای ارشد قضایی، تنها وجوهی از این خشونت غیرانسانی حکومت علیه معترضان و همراهان جنبش بود.
احکام قضایی از حداقلهایی چون ممنوعالخروجی از کشور و ممنوعالفعالیت شدن، بهویژه برای هنرمندان و ورزشکاران، تا آزادی به قید وثیقه و زندان و حتی اعدام را شامل شده است.
این سرکوبگری غیرانسانی، نه تنها به تدریج تبلور خیابانی جنبش را منتفی کرد، بلکه در کنار دیگر عوامل و دلایل، موجی از ناامیدی از همراهی، و انزوا و ناامیدی و حتی مهاجرت از کشور ایجاد کرد.
از منظر هابرماس، ریزش بدنه جنبش دور از انتظار نبود. قدرت نظامی و امنیتی و دستگاه سرکوب، فضای عمومی را بست و امکان کنش ارتباطی آزاد و امن در سپهر عمومی را با خشونت سختافزاری در خیابان و همزمان انسداد اینترنت و فیلتر کردن رسانههای اجتماعی، محدود کرد.
ارعاب و خشونت غیرانسانی، هزینه مشارکت خیابانی شهروندان را بالا برد و معترضان را به عقبنشینی از اقدام جمعی و خیابانی واداشت.
همزمان، فرسودگی و خستگی اجتماعی متاثر از سرکوب، فقدان سازمانهای موید و جمعیتهای امدادرسان و نیز محقق نشدن مطالبات حداکثری به پراکندگی جمعیت منجر شد.
جنبش سه ساله: رویشها
پابهپای ریزش از بدنه حامی و همراه جنبش «زن، زندگی، آزادی» در سه سال گذشته و عقبنشینی جنبش در سطح خیابانی، از منظر هابرماس، جنبش در سطح فرهنگی و ارتباطی، رویشهایی جدید داشته است.
صرفنظر از اینکه به شکلی فزاینده، چشم شهروندان در نقاط مختلف کشور، به دیدن زنان با پوشش اختیاری عادت کرده است، شعارها و نمادهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» همچنان در زندگی روزمره، عرصههای مختلف هنر، از جمله نقاشی، موسیقی و هنرهای تجسمی و رسانههای اجتماعی، بازنشر و بازتولید گفتمانی میشوند.
نیمنگاهی به آثار سینمایی خلق شده در دو سال گذشته، آشکار میکند که فراتر از تولیدات علنی، چه موجی از تولید مستقل یا به تعبیری، زیرزمینی بهراه افتاده که بیاعتنا به قوانین جمهوری اسلامی، خواستههای جامعه و بهویژه مطالبات و شعارهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» را بازتاب میدهد یا تبیین و پیگیری میکند.
فیلمهای «کیک محبوب من» از مریم مقدم و بهتاش صناعیها، «دانه انجیر معابد» از محمد رسولاف و «یک تصادف ساده» از جعفر پناهی، تنها سه شاهد مشهورند. فیلمهایی که به نقد ساختار سلطه و سرکوب پرداختهاند و الهامبخش تغییر و گذار شدهاند.
جدای از اینها، شواهد میدانی پرشمار در ایران، از گسترش زیستجهان و تغییر هنجارها و نگرشهای اجتماعی نسبت به زنان، آزادیهای فردی و حقوق مدنی و اساسی در تعاملات و زندگی روزمره خبر میدهند.
تغییراتی که معنا و زبان مشترکی آفریده و خود موجب خلق هنجارهای جدید و پالایش ارزشهای پیشین و سنتی، در متن جامعه مذهبی و ذیل استبداد دینی، شده و خواهد شد.
جنبش مهسا، هویتی را در ذهن جامعه و بهویژه نسل جوان و نوجوان کشور ثبت کرده و فرهنگی را آفریده که بهمثابه سرمایه اجتماعی، در بزنگاه گذار به دموکراسی، مددرسان و موثر خواهد بود. آنچنان که جنبش سبز با باز کردن پای معترضان انتخابات ۱۳۸۸ به خیابان، بعدتر و از جمله در آبان ۱۳۹۸ روح و جوهر اعتراض خیابانی خود را بار دیگر و به شکلی متفاوت، عریان و متبلور کرد.
مطالبه پوشش اختیاری و نافرمانی مدنی و ستیز با تحمیل حجاب اجباری، نه تنها به یمن جنبش «زن، زندگی، آزادی»، از سطح زنان به کل جامعه گسترش یافته، بلکه همراهان جدیدی بهویژه از دو طیف مذهبی جامعه و حامیان پیشین حکومت یافته است.
پرشمارند شهروندان دینباوری که متاثر از جنبش مهسا، تسامح و مدارا و تعامل متفاوتی با شهروندان غیرمذهبی پیشه کردهاند. همچنانکه کم نبودهاند شهروندانی که با مشاهده سرکوبگری و خشونت حکومت علیه دختران و زنان در خیابان، با ایدئولوژی مسلط و استبداد دینی، مرزبندی و از همراهی با رژیم صرفنظر کردهاند.
هزاران هزار زن و دختری که هر روز در ایران، بیاعتنا به حجاب اجباری پا به خیابان میگذارند و هزاران هزار مردی که با احترام به حقوق انسانی و مدنی زنان، حریمهای انسانی را پاس میدارند، جملگی از تکثیر هنجار و هویت و رویش در جنبش «زن، زندگی، آزادی» گزارش میدهند.
شهروندانی که در متن زندگی روزمره و در میدان ستیز با تبعیض جنسیتی، نابرابری، سلطه و سرکوب، همچنان با نافرمانی مدنی، فعال و حاضرند و در سپهر عمومی، ارزشهایی متفاوت با ارزشهای حکومت ولایت فقیه را تکثیر و تبلیغ میکنند.
ایران پس از جانباختن مهسا امینی پا به مداری گذاشته که اقتدار و هژمونی جمهوری اسلامی را بهگونهای فزاینده به چالش کشیده و دچار بحران کرده است. وضعیتی که بعید است خروجی و مابهازایی جز گذار به دموکراسی داشته باشد.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» مدرسهای عمومی بود که میلیونها ایرانی در آن شجاعت، زبان تازه، همبستگی و روایتگری را آموختند. کلاسهایی که در زندگی روزمره ادامه دارند.
سه سال از آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» میگذرد. خیزشی که با مرگ حکومتی مهسا (ژینا) امینی در شهریور ۱۴۰۱ آغاز شد و به سرعت به یکی از مهمترین لحظات تاریخ معاصر ایران بدل شد.
درباره این جنبش دهها گزارش و تحلیل نوشته شده است: از روایتهای حقوق بشری تا بحثهای سیاسی، از امید به تغییر تا روایتهای تلخ سرکوب. اما اگر بخواهیم در سالگرد آن زاویهای تازه بیابیم، شاید بهتر باشد از پرسشی دیگر شروع کنیم: این جنبش به ما چه آموخت؟
پژوهشگران علوم اجتماعی سالهاست بر این نکته تاکید دارند که جنبشها تنها اعتراضهای مقطعی نیستند بلکه همچون «مدرسه» عمل میکنند.
چارلز تیلی، تاریخنگار جنبشهای اجتماعی، جنبشها را «آزمایشگاههایی برای تجربه شکلهای تازه کنش جمعی» مینامد.
سیدنی تارو، از برجستهترین نظریهپردازان این حوزه نیز جنبشها را فرایندی میداند که در آن مردم با دولت و با یکدیگر درگیر میشوند و در این مسیر یاد میگیرند و خود را بازآفرینی میکنند.
از همین زاویه، جنبش «زن، زندگی، آزادی» یک مدرسه عمومی بوده است؛ مدرسهای که ایرانیان را چه در خیابان و چه در فضای مجازی به کلاس خود فرا خوانده و درسهایی داشته که در حافظه جمعی باقی خواهند ماند، حتی اگر دستاورد سیاسی فوری نداشته باشند.
شجاعتمدنی،نخستیندرسخیابان
نخستین درس این مدرسه شجاعت بود. زنانی که روسری از سر برداشتند یا در برابر نیروهای امنیتی ایستادند، تصویر تازهای از حضور در عرصه عمومی ساختند.
آنچه سالها غیرممکن به نظر میرسید ـ ایستادن آشکار در برابر گشت ارشاد و حجاب اجباری ـ به تجربهای جمعی بدل شد.
مردانی نیز که در کنار زنان ایستادند، شکل تازهای از همبستگی جنسیتی را تمرین کردند.
جامعه در این روند آموخت که ترس، مطلق نیست.
برت کلاندرمنز، روانشناس اجتماعی، سالها پیش نوشت نقطه عطف جنبشها همان لحظهای است که «ترس فردی به کنش جمعی تبدیل میشود».
میلیونها نفر در ایران این تغییر را لمس کردند: ترس به انرژی برای عمل بدل شد.
انقلابواژگانی،زبانیتازهبرایسیاست
درس دوم، یادگیری یک زبان تازه بود. شعار «زن، زندگی، آزادی» که از دل مبارزات کردستان برخاست، در مدت کوتاهی مرزهای جغرافیایی و قومی را پشت سر گذاشت و به زبان مشترک آزادیخواهی در سراسر ایران بدل شد.
این شعار ساده اما پرقدرت، بهجای واژگان سنگین و ایدئولوژیک گذشته، بر زندگی روزمره انسانها تکیه داشت: بر زن، بر حق زیستن و بر آزادی بهمثابه تجربهای ملموس.
جنبشها زمانی ماندگار میشوند که بتوانند واژهها و نمادهای تازهای بسازند که معناهای قدیمی را جابهجا کنند. دقیقا چنین چیزی در ایران رخ داد.
«آزادی» که سالها در حد مفهومی انتزاعی و کلی باقی مانده بود، در پرتو این شعار معنا و جایگاه تازهای یافت: آزادی نه بهعنوان وعدهای دوردست، بلکه بهعنوان حق بدن و حق بر بدن، حضور در خیابان، انتخاب پوشش و امکان زیستن در لحظه اکنون.
به همین دلیل، زبان سیاسی دیگر همان زبان گذشته نماند.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» با همین سه واژه ساده اما سرشار از معنا، قاموسی تازه برای سیاست در ایران ساخت. قاموسی که مردم با آن توانستند خواستههای خود را بازتعریف کنند و آنها را از سطح شعارهای کلی به تجربهای زیسته و ملموس پیوند بزنند.
همبستگیهایکوچک،درسمقاومتدرمقیاسخرد
«مقاومت روزمره» به اشکال کوچک و غیررسمی مقاومت در برابر سلطه اشاره دارد که در زندگی روزمره افراد رخ میدهد.
جیمز سی. اسکات، نظریهپرداز سیاسی، این مفهوم را بهعنوان اقداماتی خودجوش و کمخطر مانند شوخیهای سیاسی، دیوارنویسی یا نادیده گرفتن قوانین معرفی کرد.
در جنبش «زن، زندگی، آزادی»، این مقاومت در گروههای دانشجویی، محفلهای دوستانه و اشتراک محتوای انتقادی در شبکههای اجتماعی ادامه یافت.
این کنشهای کوچک اما پیوسته، روح جنبش را زنده نگه میدارند، هویت جمعی را تقویت میکنند و زمینه را برای تغییرات بزرگتر فراهم میسازند.
سرکوب گسترده خیلی زود خیابانها را خلوتتر کرد اما مدرسه جنبش تعطیل نشد. درس تازه، همبستگی در مقیاسهای کوچک بود.
گروههای کوچک به شبکههای مقاومت بدل شدند. شبکههایی که کارشان تنها اعتراض نبود، بلکه پشتیبانی، مراقبت و زنده نگه داشتن یاد جنبش هم بود.
مقاومتهای کوچک اما پیوسته اجازه نمیدهند سلطه بهطور کامل مستقر شود.
ایرانیان در این سالها چنین اشکالی از مقاومت را تمرین کردند و همین تجربه، به ذخیرهای جمعی بدل شد.
روایتگری،شکستنانحصاررسانه
پژوهشهای رسانه و جنبشهای دیجیتال در سالهای اخیر نشان دادهاند که رسانههای اجتماعی فقط ابزار ارتباط نیستند بلکه میتوانند به جنبشها امکان دهند روایت خودشان را بسازند؛ روایتی که با زبان رسمی حکومت یا حتی رسانههای بزرگ تفاوت دارد.
در ایران نیز چنین اتفاقی افتاد. از همان روزهای آغازین جنبش، هزاران شهروند تلفن همراه خود را بهدست گرفتند و به ثبت لحظهها پرداختند: ویدیوهای کوتاه از خیابانها، تصاویر از دیوارنویسیها، صداهایی از فریادها و سرودها.
هر یک از این قطعات کوچک، بخشی از حقیقتی را ثبت کرد که حکومت میخواست پنهان سازد.
این روایتگری جمعی، انحصار خبر را از دست رسانههای رسمی گرفت.
اگر پیشتر تنها صدا و تصویر حکومتی بود که واقعیت را تعریف میکرد، اکنون هر فرد میتوانست با یک ویدیو یا عکس، سهمی در ساختن حقیقت عمومی داشته باشد.
همین فرایند بود که شبکههای اجتماعی را به آرشیوی زنده از مقاومت بدل کرد؛ آرشیوی که نهتنها در همان لحظه اثر گذاشت، بلکه به حافظه تاریخی جامعه نیز راه یافت.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» در این معنا به یک کلاس بزرگ رسانهای تبدیل شد. مرز میان «خبرنگار» و «شهروند» فرو ریخت و هزاران نفر به روایتگران خودانگیخته بدل شدند.
نتیجه آن بود که برای نخستین بار در تاریخ معاصر ایران، مردم توانستند با قدرتی بیسابقه روایت رسمی حکومت را به چالش بکشند و صدای خود را به جهان برسانند.
مقایسهتاریخی،مدرسهایمتفاوت
اگر جنبش مشروطه را «مدرسه قانون» بدانیم، انقلاب ۵۷ را «مدرسه بسیج سیاسی» و جنبش سبز را «مدرسه مشروعیتزدایی از انتخابات»، خیزش «زن، زندگی، آزادی» مدرسهای دیگر بود: مدرسه زندگی روزمره.
جان دیویی، فیلسوف آمریکایی، یک قرن پیش نوشت که دموکراسی بدون آموزش مشارکتی تحقق نمییابد. در ایران، این آموزش به شکلی غیررسمی و خیابانی رخ داد.
این جنبش به عموم مردم یاد داد که چگونه زندگی خود را از قید ایدئولوژی رها کنند، حتی اگر ساختار قدرت همچنان پابرجا باشد.
یادگیریهایماندگار
ممکن است پرسیده شود همه این یادگیریها بدون تغییر فوری در ساختار قدرت چه ارزشی دارد؟
پاسخ آن است که تجربههای جمعی بهسادگی پاک نمیشوند.
«یادگیری دموکراتیک در جنبشها» به حافظه اجتماعی منتقل میشود؛ حتی اگر جنبش سرکوب شود.
یک بار که زنی بیحجاب در خیابان بایستد و میلیونها نفر او را ببینند، این تصویر از حافظه جمعی پاکشدنی نیست. یک بار که جامعه ترس را کنار بگذارد، دیگر بهسادگی به حالت پیشین بازنمیگردد.
همین است که دستاوردهای آموزشی و فرهنگی جنبش، عمیق و ماندگار میشود.
مدرسهایبرایآینده
جنبش «زن، زندگی، آزادی» یک مدرسه عمومی بود. مدرسهای که در آن درس شجاعت، زبان تازه، همبستگی و روایتگری آموخته شد. این مدرسه همچنان باز است، حتی اگر خیابانهایش خاموشتر باشند.
میلیونها ایرانی دانشآموختگان این مدرسهاند و تجربههایشان در زندگی روزمره، در هنر، در کنشهای کوچک مقاومت و در گفتوگوهای آینده سیاسی ایران ادامه خواهد یافت.
درس اصلی این مدرسه روشن است: سیاست دیگر فقط در سطح نهادهای حکومتی یا اپوزیسیونی تعریف نمیشود. سیاست در خیابان و بدن و زبان و شبکههای کوچک زندگی روزمره جریان دارد و این همان «خرد آگاهی» است: خردی که از دل تجربه جمعی برمیخیزد و آینده را شکل میدهد.
یکی از پرسشهای اساسی پس از جنگ ۱۲ روزه اخیر این است که چرا نیروی هوایی ایران در این جنگ تا این حد ناتوان و ضعیف ظاهر شد.
در حالی که نیروی هوایی اسرائیل تقریبا بدون مانع اهداف متعددی را بمباران کرد، نیروی هوایی ایران حتی در تامین امنیت تهران نیز ناتوان بود، چه رسد به انجام عملیات تهاجمی یا دفاع پیشدستانه.
این وضعیت تاسفبار حاصل یک واقعیت تلخ است: جمهوری اسلامی نیروی هوایی ایران را بهتدریج تضعیف، زمینگیر و حتی نابود کرده است.
نیرویی که روزگاری از مدرنترین و قدرتمندترین نیروهای هوایی منطقه محسوب میشد، امروز به نیرویی فرسوده، بدون قدرت پاسخگویی واقعی، و بدون حمایت فنی و تجهیزاتی موثر تبدیل شده است.
پس از پایان جنگ اخیر، رسانههای حکومتی تلاش کردند با پخش تصاویری از فعالیتهای نیروی هوایی ارتش، این ضعف را کتمان کنند.
فرماندهان ارتش نیز به بازدید از پایگاههای هوایی پرداختند و مدعی شدند در جنگ اخیر نقش موثری ایفا کردهاند.
اما واقعیت این است که نیروی هوایی ایران در این جنگ عملا حضور موثری نداشت و این نه تقصیر خلبانان ایرانی، بلکه نتیجه سیاستها و تصمیمات غلط جمهوری اسلامی است.
از اوج به حضیض: سرگذشت نیروی هوایی ایران
در دوره حکومت شاه، نیروی هوایی ایران با خریدهایی هوشمندانه به یکی از ستونهای قدرت نظامی کشور تبدیل شد. اف-۵، اف-۴ فانتوم و بهویژه اف-۱۴ تامکت، نمادهای این اقتدار بودند.
به موازات این تجهیزات پیشرفته، خلبانانی تربیت شدند که جزو بهترینها در سطح جهان بودند.
این نیرو در نخستین روزهای جنگ ایران و عراق، وقتی نیروی زمینی بهشدت تضعیف شده بود، با رشادت تمام به دفاع از کشور پرداخت و مانع پیشروی بیشتر ارتش عراق شد.
تنها دو روز پس از آغاز جنگ، حدود ۲۰۰ فروند جنگنده از پایگاهها برخاستند و ۱۴۰ فروند آنها وارد آسمان عراق شدند. خلبانان شجاع ایرانی در عملیاتهایی چون حمله به پایگاههای H-3 در عمق خاک عراق، برگ زرینی در تاریخ نظامی ایران ثبت کردند.
اما امروز همان نیروی هوایی قهرمان، به نهادی فرسوده و از کارافتاده تبدیل شده است. چه اتفاقی افتاد؟ و چه کسانی مسئول این سقوط هستند؟
نقش جمهوری اسلامی در تضعیف عمدی نیروی هوایی
پاسخ ساده و روشن است: جمهوری اسلامی با ایدئولوژی ضدغربی و بیاعتمادی عمیق به ارتش، بهویژه نیروی هوایی، این سقوط را رقم زد.
شاه خود خلبان بود و نیروی هوایی را مایه عزت ملی میدانست. اما پس از انقلاب نهتنها بسیاری از فرماندهان ارتش اعدام یا حذف شدند، بلکه قراردادهای خرید تجهیزات مدرن مانند اف-۱۶ نیز لغو گردید.
در دوره جنگ، اف-۱۴های خریداریشده از طرف شاه کمک بسیاری به دفاع از کشور کردند؛ در حالی که رهبران انقلاب قصد داشتند آنها را به آمریکا برگردانند، به این بهانه که «لازم نداریم».
امروز همان اف-۱۴ها روی باند نابود میشوند. نهتنها پشتیبانی فنی وجود ندارد، بلکه تلاشها برای تولید داخلی مانند «قاهر»، «کوثر» و «آذرخش» نیز در بهترین حالت، بازسازی سطحی هواپیماهای دهه ۶۰ میلادی است که توانایی نبردهای مدرن را ندارند.
از نیروی هوایی تا ایرانایر؛ روندی مشابه در تخریب
آنچه بر سر نیروی هوایی آمده، در حوزه هواپیمایی غیرنظامی هم رخ داده است. ایرانایر روزگاری خط هوایی پیشرو در منطقه بود، اما اکنون به یک شرکت شکسته تحت تحریم و بیهواپیمای مدرن و نو تبدیل شده است.
در دهه ۷۰ میلادی، ایرانایر با هواپیماهای جمبوجت ۷۴۷، پرواز مستقیم به نیویورک داشت. خلبانان ایرانی جزو بهترینها بودند. اما امروز این شرکت اجازه فرود در بسیاری از فرودگاههای اروپا را ندارد و ناوگان آن فرسوده و ناامن شده است.
در گذشته، مدیری چون تیمسار سپهبد خادمی ایرانایر را به ریاست انجمن جهانی یاتا رساند، اما در جمهوری اسلامی جای مدیران متخصص را فرماندهان سپاه گرفتند.
ایرانایر عملا تبدیل شد به ابزاری برای ارسال تجهیزات به سوریه و حمایت از بشار اسد؛ سیاستی که نهتنها ایران را بدنام کرد، بلکه باعث تحریم شدید صنعت هوایی کشور شد.
سیاست خارجی مخرب؛ از قطع ارتباط با آمریکا تا انزوا در جهان
یکی از دلایل اساسی سقوط نیروی هوایی، تبدیل آمریکا از متحد به دشمن توسط جمهوری اسلامی بود.
هواپیماهایی که قرار بود وارد ناوگان ایران شوند، مانند اف-۱۶، به اسرائیل تحویل داده شدند. امروز همان جنگندهها از پایگاههای اسرائیلی برخاسته و خاک ایران را هدف قرار میدهند.
هیچ کشوری نمیتواند بدون دسترسی به فناوری، قطعات و همکاری بینالمللی، یک نیروی هوایی مدرن داشته باشد. جمهوری اسلامی نهتنها نتوانسته است هواپیماهای جدید بخرد، بلکه حتی قادر به تامین قطعات هواپیماهای موجود هم نیست.
نیروی هوایی ایران نه بهخاطر ناتوانی پرسنل یا خلبانان، بلکه بهدلیل سیاستهای ایدئولوژیک، ضدنظامی، و ضدتوسعه جمهوری اسلامی به این روز افتاده است.
اگر روزی خلبان ایرانی در آسمان منطقه افتخار میآفرید، امروز مجبور است با هواپیماهای دهه ۶۰ میلادی پرواز کند، آن هم اگر قطعهای گیر بیاید و موتوری کار کند.
فراتر از ارتش؛ پروژه تخریب کل ایران
تخریب نیروی هوایی و ایرانایر تنها بخشی از پروژه گستردهتر جمهوری اسلامی است: نابودی همه سرمایههای مادی و انسانی ایران.
از شرکت ملی نفت گرفته تا ورزشگاه آزادی، از زیرساختهای آموزشی تا کارخانههای صنعتی، از برندهای معتبر تا نخبگان علمی، همه قربانی سیاستهای غلط، فساد ساختاری و بیکفایتی مدیریتی جمهوری اسلامی شدهاند.
مهاجرت میلیونی نخبگان، از دست رفتن امید مردم، تحریمهای بیسابقه، فروپاشی اعتبار بینالمللی، همه بخشی از این تصویر تلخ هستند.
و در نهایت، مردم به این نتیجه رسیدهاند که مشکل صرفا در مدیریت اجرایی یا یک جناح سیاسی نیست. مساله خودِ جمهوری اسلامی است.
جمهوری اسلامی نه فقط نیروی هوایی، که روحیه ملی، امید به آینده و اعتماد مردم را ویران کرده است. اما مردم ایران نشان دادهاند که این ناامیدی را نمیپذیرند.
آنچه حکومت میخواهد، تسلیم و سکوت است. اما آنچه مردم دنبال میکنند، عبور از حکومتی است که شایسته ایران نیست.
مردم ایران دیر یا زود، ایران را از جمهوری اسلامی پس خواهند گرفت.
به گفته او، سابقه تهران در این زمینه نشان میدهد که توقیف کشتیها، کار گذاشتن مین و بهکارگیری پهپادهای انتحاری بخشی از واکنش احتمالی حکومت ایران خواهد بود.
ندیمی یادآور شد سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی و رسانههای تندرو در هفتههای اخیر تهدید کردهاند که محدودیتهای تازه میتواند پیامدهایی برای کشتیرانی مرتبط با فرانسه، آلمان، بریتانیا و ایالات متحده داشته باشد.
او افزود این تهدیدها با تجربه گذشته مطابقت دارد، زمانی که جمهوری اسلامی در واکنش به فشارهای بینالمللی به کشتیرانی منطقهای حمله کرده و حتی تاسیسات نفتی عربستان را هدف قرار داده بود.
تجربه گذشته
بهنوشته فرزین ندیمی، پس از خروج دولت ترامپ از توافق هستهای در سال ۲۰۱۹، ایران با مینگذاری در فجیره، سرنگونی پهپاد آمریکایی و توقیف نفتکش بریتانیایی نشان داد که توانایی ایجاد بیثباتی در مسیرهای انرژی منطقه را دارد.
او تاکید کرد که حتی اعزام نیروهای بیشتر از سوی آمریکا به عربستان هم نتوانست اعتماد کامل شرکای منطقهای را جلب کند.
ندیمی در ادامه به اقدامات آمریکا بین سالهای ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۳ اشاره کرد؛ از جمله افزایش گشتهای دریایی، اسکورت هزاران کشتی از تنگه هرمز و تشکیل یگان دریایی بدون سرنشین. با وجود این تدابیر، جمهوری اسلامی همچنان به پهپادها و قایقهای تندرو برای آزار کشتیها متوسل شد و حمایت خود از حوثیها در یمن را افزایش داد.
او نوشت پس از آغاز جنگ غزه در ۲۰۲۳، حملات حوثیها به کشتیها با پشتیبانی حکومت ایران شدت گرفت و ناوهای غربی ناچار شدند به طور روزانه به این تهدیدها پاسخ دهند.
در ژانویه سال جاری میلادی، دولت ترامپ جمهوری اسلامی را «حامی دولتی حوثیها» معرفی کرد و در پی آن عملیات نظامی «رافرایدر» علیه این گروه آغاز شد، اما حملات موشکی و پهپادی حوثیها ادامه یافت.
چشمانداز تنش در خلیج فارس
بهنوشته فرزین ندیمی فعال شدن مکانیسم ماشه خطر تشدید درگیری در خلیج فارس را افزایش داده است.
او نوشت ایران احتمالاً به جای بستن کامل تنگه هرمز، اقداماتی همچون توقیف کشتیها، بازرسی اجباری و مینگذاری پنهانی را در دستور کار قرار خواهد داد تا قیمت نفت بالا برود و فشار بر آمریکا بیشتر شود.
به گفته او، نیروی دریایی سپاه پاسداران در خط مقدم این اقدامات خواهد بود و با استفاده از موشکهای بالستیک، کروز و پهپادها حملات هدفمند علیه کشتیها و تاسیسات نفتی منطقه انجام خواهد داد. در عین حال، حوثیها نیز میتوانند نقشی مکمل در این کارزار ایفا کنند.
ندیمی هشدار داد چنین شرایطی انسجام ائتلافهای منطقهای آمریکا را میآزماید، زیرا برخی کشورهای خلیج فارس ممکن است از ترس تلافی جمهوری اسلامی، تمایلی به مشارکت در عملیات آشکار نداشته باشند.
در این گزارش، ندیمی پیشنهاد کرد آمریکا حضور دریایی قوی در خلیج فارس و دریای سرخ حفظ کند و با استفاده از ناوهای هواپیمابر، ناوشکنهای پیشرفته و تیمهای واکنش سریع از مانع توقیف کشتیها شود.
او همچنین بر لزوم آمادگی برای جنگ مین، ترسیم خطوط قرمز روشن در برابر حملات موشکی و ایجاد شبکه یکپارچه دفاع موشکی در منطقه تاکید کرد.
ندیمی افزود در دریای سرخ نیز باید واکنش به حملات حوثیها سریعتر شود و جلو انتقال سلاحهای ایران به یمن بهطور جدی گرفته شود.
به گفته او، واشینگتن باید از طریق کانالهای پنهان به تهران هشدار دهد که هرگونه تشدید درگیری دریایی میتواند با پاسخهای غیرقابل پیشبینی مواجه شود؛ از توقیف نفتکشهای ایرانی گرفته تا حملات مستقیم علیه داراییهای نظامی و موشکی جمهوری اسلامی.
او در پایان نوشت: «ایالات متحده و متحدانش از نظر نظامی توان کنترل اوضاع و تعیین خطوط قرمز را دارند، اما چالش اصلی سیاسی است: متقاعد کردن کشورهای خلیج فارس برای مشارکت بیشتر در تامین امنیت سواحل خود.»