بهنام طالبلو، مدیر ارشد برنامه ایران در بنیاد دفاع از دموکراسیها به ایراناینترنشنال گفت که آن چه اروپا از ایران خواسته بود حداقل بود نه حداکثر.
او افزود: «اروپا و به ویژه سه کشور اروپایی یک خواسته عادی را مطرح کردهاند.»
طالبلو گفت: «قدرت ایدئولوژی در ایران همچنان پابرجاست و کاملا غیرعادی است.»
شایان سمیعی، کارشناس امنیت ملی، در گفتوگو با ایراناینترنشنال، گفت: «در مجموع، دونالد ترامپ همان ویژگی همیشگیاش را نشان داد، غیرقابل پیشبینی و از نگاه بسیاری غیرقابل اعتماد. او آشکارا روسای جمهور پیشین آمریکا را مقصر جلوه داد و بارها قدرت آمریکا را به رخ جهان کشید.»

یکم مهرماه در تقویم ایرانیان یادآور تولد محمدرضا شجریان است؛ اگر امروز زنده بود، هشتاد و پنج سالگیاش را جشن میگرفتیم.
اما حقیقت این است که شجریان فراتر از سالشمار زیسته و در حافظه جمعی مردم بهمثابه صدایی همواره زنده مانده است؛ صدایی که ردیفهای کهن آواز ایرانی را پاس داشت، و همزمان پژواک امید و اعتراض یک ملت شد.
آغاز راه؛ از تلاوت تا آواز
محمدرضا شجریان در کودکی با قرائت قرآن آشنا شد. صوت دلنشین و توانایی در تحریر، نخست در جلسات مذهبی و خانوادگی شکل گرفت و بعدها در هنر آواز ایرانی تبلور یافت. او ابتدا آموزگار بود و در کنارش به ساخت سنتور و فراگیری موسیقی روی آورد. سپس در تهران با استادان بزرگی چون نورعلی برومند، فرامرز پایور و عبدالله دوامی همراه شد و شاکلهای آگاهانه و اصیل برای هنر خود بنا نهاد.
شجریان در دهه پنجاه خورشیدی با گروههای برجستهای همچون شیدا و عارف همکاری کرد؛ همراهیای که ترکیب شعر کلاسیک، آواز ایرانی و موسیقی دستگاهی را با روحی تازه به جامعه عرضه کرد.
او بهتدریج صدای نسل تازهای شد که میخواست به ریشهها وفادار بماند اما در عین حال زبان امروزین داشته باشد.
انقلاب ۵۷ و فاصله از قدرت
انقلاب ۱۳۵۷ برای بسیاری از هنرمندان عرصه موسیقی سنتی به فرصتی تازه بدل شد. گروهی توانستند با نزدیکی به ساختار قدرت موقعیت خود را تثبیت کنند، و حتی برخی حاضر شدند برای باقی ماندن در میدان، همصنفیهای خود را حذف کنند یا به حاشیه برانند، اما شجریان از همان آغاز نشان داد که چنین نیست.
او گرچه در ابتدا کوشید با فضای تازه همراهی کند تا برای موسیقی روزنهای باقی بماند، اما خیلی زود دریافت که هنر اگر ابزار قدرت شود، از معنا تهی خواهد شد. همین دریافت بود که او را واداشت مسیرش را از حاکمیت جدا کند و در جبهه مردم بایستد.
صدای اعتراض
موسیقی او همیشه حامل لایهای از معنا بود. انتخاب شعرهایش از حافظ و سعدی تا اخوان و سایه، بیش از هر سخنرانی آشکار میکرد که در کدام سوی ایستاده است. تصنیفهایی چون «سپیده» و «ایران ای سرای امید» در سالهای پرآشوب، به سرودهای یک ملت بدل شدند.
در دهه هشتاد، هنگامی که اعتراضات مردمی اوج گرفت، صدای شجریان دوباره به خیابانها بازگشت. ترانههایی چون «رزم مشترک» به زبان همبستگی تبدیل شد و آنگاه که حاکمان معترضان را «خس و خاشاک» نامیدند، شجریان بیپرده گفت: «صدای من، صدای همین خس و خاشاک است.» جملهای که در حافظه سیاسی ایرانیان ماندگار شد.
هنرمندی بیمعامله
آنچه شجریان را از بسیاری دیگر متمایز کرد، بیمیلیاش به معامله با قدرت بود. در طول نیم قرن فعالیت، نه جایزه و نه تهدید نتوانست او را به سازش وادارد. حتی زمانی که «ربنا»یش به دعای جمعی ماه رمضان بدل شد، او حاضر نشد اجازه دهد این اثر به ابزاری برای مشروعیتبخشی حکومت بدل شود.
شجریان نشان داد هنرمند میتواند هم در اوج زیباییشناسی باشد و هم در اوج صداقت اجتماعی. او بارها گفت که هنر اگر برای مردم نباشد، بیارزش است.
مخاطبان گسترده
صدای شجریان نه فقط اهل موسیقی، که خانهدار و کارگر و دانشجو را هم جذب میکرد. او همانقدر در تالارهای بزرگ تهران میخواند که در دلهای تنگ تبعید، در حافظه مهاجران و در جمعهای کوچک خانوادههای ایرانی در
دورترین نقاط جهان شنیده میشد.
شجریان پلی بود میان نسلها، میان سنت و مدرنیته، و میان ایران و جهان.
میراث ماندگار
میراث شجریان تنها در آلبومها و اجراهای ماندگارش خلاصه نمیشود. او به نسلهای پس از خود آموخت که هنر راستین در معامله با قدرت بیاعتبار میشود و تنها زمانی اصالت مییابد که صدای مردم باشد.
شجریان نشان داد که هنرمند میتواند در اوج زیباییشناسی و تکنیک، همزمان وجدان بیدار جامعه نیز باشد. این آموزه، بزرگترین یادگار اوست برای آیندگان: اینکه هنر، اگر راستین باشد، در کنار مردم میماند و در برابر قدرت سر خم نمیکند.
پایان؛ صدای جاودان
محمدرضا شجریان در مهرماه ۱۳۹۹ چشم از جهان فروبست، اما صدایش همچنان زنده است. صدایی که از حنجره گذشت و به وجدان جمعی ایرانیان پیوست.
امروز، در سالروز تولدش، میتوان گفت شجریان تنها استاد آواز نبود، او آینهای بود که نشان داد هنرمند میتواند با مردم بماند، حتی اگر بهایش خاموشی در وطن باشد. صدای او همچنان جاری است؛ صدایی که هرگز معامله نکرد و هرگز خاموش نخواهد شد.

حمله اسرائیل به رهبران حماس در دوحه، صرفاً یک سوءقصد نبود؛ ضربهای بود که فهم امنیت در قلب خلیجفارس را تغییر داد. پایتختهای متحد واشنگتن، با همه پایگاهها و تضمینهای آمریکا، خود را در تیررس مستقیم اسرائیل دیدند.
از دل این شوک، سه ائتلاف متزلزل موازی شکل گرفته است: محور مقاومت زخمی تهران، همگرایی محتاطانه آنکارا، دوحه و دمشق، و پیمان تازهنفس ریاض–اسلامآباد.
مقامات اسرائیل پس از حمله، کشورهای میزبان حماس را شریک جرم معرفی کردند. این تهدید برای دولتهای خلیج فارس نگرانیهای جدی به همراه آورد؛ آنها خود را نه در حاشیه، بلکه در جایگاه «هدف بالقوه» اسرائیل دیدند، در حالی که واشینگتن نتوانست برایشان سپر دفاعی ایجاد کند.
همین تغییر نگاه، صفآراییهای تازهای را شکل داده است؛ ائتلافهایی متزلزل و ناهمساز که تنها بر یک نقطه مشترک استوارند: هراس از اسرائیل و تردید به آمریکا.
محور مقاومت: بقا به مثابه استراتژی
«محور مقاومت» که بهعنوان استراتژی تهران از اواخر دهه ۸۰ به این سو پدیدار شد، قدیمیترین ائتلاف ضداسرائیل منطقه است، اما از هفت اکتبر تاکنون بهشدت متزلزل شده.
تهران همچنان بر حزبالله، حوثیها و شبهنظامیان عراقی تکیه دارد، اما در جنگ ۱۲ روزه، این محور بیش از آنکه یک جبهه منسجم باشد، به شبکهای وصلهپینهشده شبیه بود.
حزبالله هزاران نیرو از دست داده و اکنون زیر فشار بیسابقه برای خلع سلاح است. حوثیها در ماههای گذشته بهواسطه حملات اسرائیل، آمریکا و بریتانیا توان خود را از دست دادهاند هرچند هنوز میتوانند در مقیاس محدود آسیب برسانند.
نیروهای «محور مقاومت» در عراق هم که بیشتر در ساختارهای دولتی ادغام شدهاند، بیش از جنگ با اسرائیل یا آمریکا به تحکیم قدرت سیاسی-اقتصادی خود مشغولاند، گرچه گاه نیروهای این دو کشور را تهدید میکنند.
در جنگ ۱۲ روزه، تهران ناچار شد تنها به موشکهای خود تکیه کند. منطقی که سالها محور مقاومت بر آن استوار بود، یعنی دیگران بجنگند تا جمهوری اسلامی وارد میدان نشود، در عمل فرو ریخت.
متحدان جمهوری اسلامی کنار کشیدند و به جای مداخله، خویشتنداری را انتخاب کردند. با این حال، این خویشتنداری را نمیتوان صرفا نشانه ضعف دانست. ممکن است بخشی از راهبرد تهران برای پرهیز از جنگی مهارناپذیر و در عین حال آماده ماندن برای رویاروییهای بعدی باشد.
جمهوری اسلامی با نگه داشتن حزبالله، حوثیها و گروههای عراقی در حالت آمادهباش، تلاش میکند هم قدرت بازدارندگی خود را نشان دهد و هم از گسترش غیرقابل کنترل درگیری جلوگیری کند.
تهران در عین حال که میکوشد توان نیروهای محور مقاومت را حفظ کند، همزمان نیز بهدنبال یافتن متحدان تازه در شمال شرقی آفریقاست. برای جمهوری اسلامی، پراکنده کردن جغرافیای مقاومت و صرف دوام آوردن، پیروزی است. زنده ماندن این گروهها به معنای آن است که اسرائیل هنوز نتوانسته برتری کامل را به دست آورد.
ترکیه، قطر و سوریه: ترس بهمثابه همگرایی
بعد از حمله اسرائیل به دوحه، همگرایی بیشتری میان ترکیه و قطر به وجود آمده است، این دو کشور که میزبان سران حماس هستند و ایدئولوژی اخوانی را با خود حمل میکنند، در حال شکل دادن به ائتلاف سیاسی-نظامی نانوشتهای با مرکزیت سوریه علیه اسرائيل هستند. آنچه این دو کشور را به هم نزدیک کرده است ترس مشترک آنها از حمله اسرائیل است.
پس از تغییر قدرت در دمشق، اسرائیل بارها مناطق مختلف سوریه را هدف قرار داده و از گروههای اقلیت مانند کردها و دروزها برای مقابله با دولت مرکزی حمایت کرده است.
این روند نگرانی ترکیه را دوچندان کرده، زیرا بیم دارد چنین حمایتهایی تا مرزهایش کشیده شود. به همین دلیل مقامهای نظامی آنکارا هشدار میدهند که «حملات بیپروای» اسرائیل میتواند کل منطقه را به سوی فاجعه ببرد.
همزمان، دولت ترکیه برای ایجاد بازدارندگی و فاصلهگذاری با تلآویو، تجارت خود با اسرائیل را تعلیق کرده، بنادر و حریم هوایی را بسته و پروژههایی مانند جنگنده «کآن» و سپر موشکی «گنبد فولادین» را با شتاب بیشتری پیش میبرد.
در حالی که ترکیه رویارویی با اسرائیل را در چند جبهه محتمل میبیند، نگرانی قطر بیشتر بر امنیت داخلی و سرمایهگذاریهایش متمرکز است. حمله دوحه این واقعیت را آشکار کرد که میزبانی رهبران حماس دیگر یک ابزار نفوذ دیپلماتیک نیست، بلکه به باری سنگین و پرخطر بدل شده است.
با این حال، قطر عقب ننشسته است. وزیر امور خارجه این کشور حمله را «تروریسم دولتی» خواند و همزمان کوشید با نزدیک کردن کشورهای اسلامی به یکدیگر، زمینه اقدام مشترک علیه تلآویو را فراهم کند.
آنچه ترکیه و قطر را به هم نزدیک کرده، سرمایهگذاری مشترک در بازسازی و حمایت از دولت جدید سوریه است. آنها میدانند که سوریه هم نقطه ضعف جدیشان است و هم فرصتی مهم برای افزایش نفوذ منطقهای.
از نگاه آنکارا و دوحه، اگر اسرائیل در این میدان دست به حمله بزند، میتوان با تقویت دمشق هزینهها را بر او تحمیل کرد. هدفشان این است که سوریه را از یک حفره آسیبپذیر به یک میدان بازدارندگی بدل کنند؛ جایی که اقدام اسرائیل به جای پیروزی سریع، به جنگی طولانی و فرساینده ختم شود.
این ائتلاف که در حول دمشق در حال شکل گرفتن است، بهشدت شکننده است. احمد الشرع برای حفاظت سوریه از حملات بیشتر تلآویو، گاه با اسرائیل مماشات میکند، در عین حال که با مسائل بسیارِ داخلی درگیر است. مانورهای او برای حفظ قدرت میتواند این ائتلاف را پیش از بلوغ به شکست بکشاند.
پیمان عربستان–پاکستان
دو هفته پس از حمله دوحه، سومین همپیمانی شکل گرفت. در ۱۷ سپتامبر، عربستان و پاکستانِ، در ریاض پیمان دفاعی متقابل امضا کردند که بر اساس آن، حمله به یکی، حمله به هر دو تلقی میشود. مقامها این توافق را نتیجه سالها گفتوگو دانستند نه واکنشی به رویدادهای اخیر، اما زمانبندی آن پیامی روشن برای اسرائیل داشت.
برخلاف همپیمانی غیررسمی قطر–ترکیه، پیمان ریاض–اسلامآباد یک گام راهبردی رسمی است. برای عربستان، این پیمان بازتاب بیاعتمادی به تضمینهای امنیتی آمریکا است، چرا که حمله دوحه نشان داد حتی نزدیکترین متحدان واشینگتن نیز میتوانند بیکیفر هدف قرار گیرند. عربستان با پیوند زدن دفاع خود به پاکستان، تنها کشور مسلمانِ دارای سلاح هستهای، هم بازدارندگی میخواهد و هم استقلال بیشتر.
برای اسلامآباد، این پیمان تقویت شراکتی دیرینه با ریاض است که بر پایه «ایمان» و «اقتصاد» استوار است. نیروهای نظامی پاکستان سالهاست نیروهای سعودی را آموزش میدهند، اما این توافق رابطه را به سطح هستهای ارتقا داده و عملاً یک «چتر هستهای نمادین» برای خلیج فارس ایجاد کرده است.
نقش اسرائیل و زمینه متحول منطقه
اسرائیل همواره بهعنوان عامل بیثباتی منطقه مطرح بوده، اما برای کشورهای مختلف معنای متفاوتی داشته است. جمهوری اسلامی و متحدانش آن را دشمنی وجودی میدانستند، در حالی که پادشاهیهای خلیج فارس بیشتر نگران تهدیدهای تهران بودند. حمله به دوحه این نگاه را تغییر داد؛ اکنون بسیاری از پایتختهای عربی، اسرائیل را خطر اصلی و غیرقابلپیشبینی در منطقه میبینند.
اسرائیل امروز ائتلافهای تازهای را در برابر خود میبیند. اگر پیشتر تنها جمهوری اسلامی و نیروهای شبهنظامی آن را تهدید میدانست، اکنون با اقدامهای اخیرش مجموعهای از ائتلافهای متنوع منطقهای را پدید آورده است.
آمریکا و اسرائیل میکوشند این روند را متوقف کنند؛ واشینگتن بهدنبال تداوم روابط با کشورهای عربی است و رییسجمهوری اسرائیل با اشاره به کشورهای منطقه تاکید کرده: «ما نباید روابطمان را رها کنیم و نباید پلهای پشت سرمان را خراب کنیم».
با این حال، راه پیش روی تلآویو تلاش برای شکستن این ائتلافها، یا با دیپلماسی و یا با مسیری پرخشونت است که آینده خاورمیانه را مبهمتر میکند. نکته کلیدی اما این است که اسرائیل، با وجود تمام پیمانهای بیرونی، در منطقه تنهاتر از هر زمان دیگر است. در مقابل، دولتهای اسلامی، با همه اختلافات اندکی به هم نزدیکتر شدهاند.
همپیمانیهای پراکنده، همگرایی شکننده
خاورمیانه پس از دوحه با سه ائتلاف موازی روبهروست؛ ائتلافهایی که در ظاهر همگرایی دارند، اما در عمل گرفتار شکافاند و هنوز نتوانستهاند با وجود دشمن مشترک، حرکت واحدی شکل دهند.
اختلافات فرقهای، جاهطلبیهای رقابتی و بیاعتمادی تاریخی مانع از تشکیل یک جبهه منسجم شده است. ایران با تردید به گسترش نفوذ ترکیه در سوریه مینگرد، قطر و عربستان برای سهمگیری در دمشق رقابت میکنند، و پاکستان و ترکیه در تعامل با تهران با احتیاط پیش میروند. در همین میان، دولت موقت سوریه نیز به زمین ناآرامی بدل شده که همه طرفها را درگیر خود کرده است.
برخی از کشورهای منطقه امروز میکوشند ائتلافهایی بسازند تا جلو اقدامات بیشتر اسرائیل را بگیرند، اما حاصل کار چیزی جز همگراییای شکننده نیست؛ مسیرهایی موازی که همچنان از هم جدا و آسیبپذیرند و هر لحظه میتوانند فروبپاشند، درست مانند آنچه در دو سال گذشته بر سر محور مقاومت آمد.
اما در خاورمیانه پس از حمله دوحه، همان ترسی که کشورها را به هم نزدیک کرده، میتواند فردا دوباره همهشان را از هم دور کند.

فقط پنج روز تا بازگشت تحریمهای سازمان ملل علیه ایران باقی مانده و حالا همه در داخل ایران، منطقه و حتی در سطح بینالمللی منتظرند ببینند تصمیم نهایی علی خامنهای چیست: عقبنشینی و توافق با آمریکا و اروپا یا ایستادگی بر مواضع، حتی به قیمت بازگشت تحریمها و احتمال جنگ؟
سوال اساسی اینجاست: آیا خامنهای «جام زهر» را خواهد نوشید یا بهقول خودشان «شربت شهادت» را؟ انتخابی که دیگر فقط به خودش یا حتی آمریکا محدود نمیشود؛ بخش بزرگی از این تصمیم، در دستان اسرائیل و شخص نتانیاهو قرار گرفته است.
درست است که ترامپ خواهان عقبنشینی جمهوری اسلامی و توافق است، اما در عمل، اسرائیل و نتانیاهو فعالتر ظاهر شدهاند. نتانیاهو در آغاز سال نو یهودیان، بار دیگر تاکید کرد که مهمترین ماموریت دولت و ارتش اسرائیل، از بین بردن «محور شرارت» جمهوری اسلامی است.
البته این فقط به انهدام گروههای نیابتی جمهوری اسلامی در منطقه محدود نمیشود. در واقع، پیام واضحتر از همیشه است: اسرائیل دنبال زدن «سر مار» است، یعنی هدف قرار دادن مقامات ارشد جمهوری اسلامی، حتی شخص علی خامنهای.

از مذاکره تا تقابل؛ شکاف درونسیستمی
در داخل کشور، فشارها روی خامنهای برای حرکت بهسمت مذاکره با آمریکا بهشدت افزایش یافته است. بسیاری از مقامات، حتی کسانی که سالها در ساختار نظام نقش ایفا کردهاند، حالا علناً میگویند که ادامه مسیر تقابل با آمریکا دیگر ممکن نیست.
در جمهوری اسلامی سابقه نداشته بدنه نظام این چنین و تا این حد از رأس آن فاصله بگیرد. روزبهروز چهرههای بیشتری در فضای رسمی و رسانهای میگویند که باید در سیاست خارجی بازنگری شود. برخی حتی خواهان آن شدهاند که مسعود پزشکیان، رییسجمهوری فعلی، با اجازه خامنهای با ترامپ دیدار کند تا از تشدید بحران جلوگیری شود.
اما نشانهها حاکی از آن است که خامنهای قصد چنین عقبنشینیای را ندارد. تمام گمانهزنیها درباره دیدار احتمالی پزشکیان و ترامپ بیشتر شبیه خیالپردازی رسانههای داخلی است تا واقعیت سیاسی.
در همین حال، ترامپ هم هیچ علاقهای به دیدار با مقامهای جمهوری اسلامی نشان نداده و برخلاف گذشته، اینبار آمریکا است که بر خلاف دوره بایدن، تمایلی به مذاکره ندارد.
تحلیلها میگویند ترامپ با سیاستهای تنبیهی خود و استفاده از فشار اسرائیل، بازی وقتکشی جمهوری اسلامی را برهم زده است.
ترامپ و نتانیاهو؛ پایان عصر مماشات
برخلاف اوباما و بایدن که بیشتر بهدنبال حفظ وضعیت موجود بودند، ترامپ در هر دو دوره ریاست جمهوری خود سیاست صریحتری در قبال جمهوری اسلامی اتخاذ کرده است. کشتن قاسم سلیمانی پیام روشنی بود به خامنهای: در برابر آمریکا، دیگر جایی برای بازی دوگانه نیست.
اروپا نیز با استفاده از «مکانیسم ماشه»، در حال بازگرداندن تحریمهای سازمان ملل است. همه اینها، جمهوری اسلامی را به نقطهای رسانده که همزمان تحت فشار تحریمهای حداکثری قرار دارد و خطر جنگ نیز بیش از همیشه جدی است.
جنگ در راه است؟
با توجه به شرایط موجود، اگر خامنهای به توافق تن ندهد، چشمانداز جنگ وجود دارد. جنگی که برخلاف جنگهای متعارف گذشته، هدفش نه صرفاً زیرساختهای نظامی، بلکه میتواند نابودی کامل ساختار قدرت جمهوری اسلامی، از جمله شخص رهبر آن باشد.
اسرائیل احتمالاً بهدنبال حملهای سنگین و هوایی خواهد بود و هدف مستقیم آن، نه فقط پایگاهها، بلکه شخص خامنهای و دیگر مقامات ارشد خواهد بود. پدافند ضعیف جمهوری اسلامی و نفوذ گسترده اطلاعاتی درون ساختار نظام، امکان دفاع موثر از رأس حاکمیت را نیز تقریباً ناممکن کرده است.
لغو رژه نیروهای مسلح که بیش از چهار دهه بهطور منظم برگزار میشد، نشانه روشنی از همین ترس امنیتی است. جمهوری اسلامی حالا حتی از برگزاری مراسمی نمادین هم ناتوان شده—آن هم در پایتخت.
در همین شرایط، دستگاه رسمی نظام همچنان به رجزخوانی ادامه میدهد، اما این رجزها دیگر در فضای داخلی و بینالمللی جدی گرفته نمیشود. مردم، آمریکا، اسرائیل و حتی بسیاری از مسئولان نظام میدانند که این تهدیدها تا حد زیادی توخالی است.
خامنهای اکنون در لحظهای سرنوشتساز ایستاده. او یا باید تصمیم به عقبنشینی بگیرد و «جام زهر» را بنوشد—یعنی به توافقی جامع با آمریکا تن دهد و از غنیسازی هستهای و برنامه موشکی بالستیک صرفنظر کند—یا باید به راه «شربت شهادت» برود و در مسیر جنگ و احتمالاً سقوط گام بگذارد.
علی صدرزاده، تحلیلگر مسائل خاورمیانه، به ایراناینترنشنال گفت به رسمیت شناخته شدن کشور مستقل فلسطین بیش از همه به زیان حماس است.
او افزود: «چرا که موجودیت این گروه بر مبارزه مسلحانه و مخالفت با دولت رسمی استوار است.»