صدمین سالگرد انقراض قاجار؛ رضاخان چطور رضاشاه شد؟

از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا ۹ آبان ۱۳۰۴ سالهای پرشتابی بودند که نهفقط یک سلسله کهنسال منقرض شد و خانوادهای جدید به سلطنت رسید، بلکه ایران وارد دنیایی مدرن شد.

از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا ۹ آبان ۱۳۰۴ سالهای پرشتابی بودند که نهفقط یک سلسله کهنسال منقرض شد و خانوادهای جدید به سلطنت رسید، بلکه ایران وارد دنیایی مدرن شد.
این دنیای مدرن با مفاهیم جدیدی مثل دولت-ملت و حاکمیت ملی همراه شد و بهساخت کشوری مستقل با مرزهای مشخص انجامید. تعریفی تازه از شکل دولت و رابطه قدرت با جامعه با پادشاهی رضاشاه رقم خورد.
افسر قزاق پس از کودتا
پس از کودتای ۱۲۹۹، رضاخان، افسر قزاق ناشناخته ناگهان از پشت پرده به صحنه سیاست کشیده شد. هدف کودتای ۱۲۹۹ سرنگونی شاه نبود. هدف این بود که اول پس از خروج نیروهای بریتانیایی، کشور به دام بلشویکهای روسی نیفتد و دوم اینکه کابینه تازهای سر کار بیاید که اهداف قرارداد ۱۹۱۹ را پیاده کند.
گرچه هدف اول تامین شد اما دومی نهتنها انجام نشد بلکه به سستشدن پایههای حکومت قاجار انجامید. نتیجه تمام این فرازوفرودها بالاگرفتن خواست ظهور یک رهبر مقتدر نظامی در بین روشنفکران و پس از آن عامه مردم بود.

رضاخان سردارسپه
رضاخان جاهطلب و قدرتمند پس از اینکه فضا را آماده دید، پروژه پیچیدهای را برای مشروعیتسازی قدرت خود آغاز کرد. او اکنون سردار سپه و فرمانده ارتش بود و فقط یکسال و نیم زمان لازم داشت تا بر کرسی صدراعظمی بنشیند.
دو راه محتمل پیش پای رضاخان و حامیان قدرتمندش قرار داشت که جمعی از روشنفکران، روزنامهنگاران و نواندیشان بودند. حذف کامل سلطنت و برپایی جمهوری یا انقراض قاجار و پایهگذاری سلسلهای تازه.
در صحنه عمومی و مطبوعات، زمزمههای «جمهوریت» آغاز شد. این ایده بخشی از نخبگان جوان و روشنفکر را مجذوب میکرد. ترکیه آتاتورکی الهامبخش این ایده بود. اما این طرح با مقاومت شدیدی از سوی روحانیت، بازار و بخشهایی از اشراف سنتی روبهرو شد. جمهوریت نهتنها ساختارهای سنتی قدرت را تهدید میکرد بلکه اجرایش به روش آتاتورک میتوانست منافع اقتصادی طبقه آخوندها را بهکل نابود کند.

پایان ایده جمهوری
مخالفان برای به کرسی نشاندن حرف خود به اردوکشی خیابانی روی آوردند. در این رقابت خیابانی، روحانیان موفق شدند با بسیج بازار و عوام، فضا را به سود خود شکل دهند.
در مقابل رضاخان و نزدیکانش افرادی مانند عبدالحسین تیمورتاش، محمدعلی فروغی و علیاکبر داور دریافتند که بدون کسب حداقلی از مقبولیت اجتماعی و همراهی طبقه سنتی قدرت، مسیر جمهوریخواهی دشوار و پرهزینه است و به نتیجه نمیرسد.
اما شکست پروژه جمهوری، پایان مسیر رضاخان نبود و شاید حتی انگیزه بیشتری به او برای اصلاح جامعه داد. رضاخان و نزدیکانش مسیر جدیدی را انتخاب کردند و تصمیم گرفتند بهجای حذف کامل سلطنت و روی آوردن به الگوهای غربی، پادشاهی را که جاافتاده و مقبول عامه بود، بازتعریف کنند. وقتی احمدشاه بیمیل به سلطنت به اروپا رفت، فضا آمادهتر شد.
مردم میدیدند که شاه علاقهای به امور مملکت ندارد، فساد بیداد میکند و در اوضاع اقتصادی و سیاسی فقط یک روزنه امید دیده میشد. آن روزنه امید رضاخان مرد مقتدری بود که میتوانست اوضاع را سروسامان دهد.
این امکان فراهم شد که رضاشاه در مقام قدرت مطلق، نقش پادشاه را حتی پیش از رسمیشدن آن ایفا کند. او ارتش را متمرکز کرده بود، به شورشهای قبایل که میتوانستند به تجزیه ایران بینجامند پایان داده و نظمی نوین را برپا کرده بود.
همزمان، پس از نخستوزیری با کنترل مجلس و همراهی چهرههای شاخص سیاسی خود را برای قبضه قدرت آماده کرد.

کارتهای بازی
پیش از هرچیز، ریشه موفقیت رضاخان را باید در ترکیب قدرت نظامی متمرکز، وعده مدرنسازی و توان بازی سیاسی در مجلس دید. مجلس آن روزها، هم از تهدید قدرت نظامی هراس داشت و هم نمایندگان امیدوار به اصلاحات سریع و محسوس بودند.
در این شرایط اکثریت مجلس در برابر این سوال اساسی قرار داشت که آیا بهتر است سلطنت ضعیف قاجار حفظ شود یا انتقال آرام قدرت به یک حکومت مقتدر انجام شود؟ اکثریت قریب به اتفاق مجلس در نهایت به گزینه دوم تمایل یافتند.
۹ آبان و رای تاریخی
نقطه عطف، جلسه مجلس در ۹ آبان ۱۳۰۴ بود که نمایندگان با اکثریتی قاطع انقراض سلسله قاجار را اعلام کردند و اختیار را به رضاخان سپردند تا ترتیب حکومت جدید را فراهم کند. از آن پس هرچه اتفاق افتاد تشریفاتی بود. همه میدانستند که رضاخان به پادشاهی خواهد رسید.
در همان سال مجلس موسسان تشکیل شد و رضاخان رسما رضاشاه شد. این روند، گرچه بهظاهر قانونمند و پاسخ به خواست عمومی بود اما در باطن مجموعهای بود از ترکیب فشار نظامی، مانورهای سیاسی و تلاش نخبگان و روشنفکران.

شکست پروژه جمهوریت و پیروزی سلطنت پهلوی را نباید صرفا محصول شخصیت سیاسی رضاخان دانست.
گرچه رضاشاه در آن پنجسال نشان داد بدون هیچ تجربهای از قدرت، با هوش بالایش خلاءهای سیاسی را محاسبه کرد و در یک بازی پیچیده توانست با حذف تمامی رقبا به جایگاهی برسد که هیچکس حتی تصورش را هم نمیکرد.
در این میان نمیتوان ساختار ناپایدار قدرت در ایران قاجاریه، بحرانهای اقتصادی و امنیتی و تاثیر بازیگران خارجی را نادیده گرفت. رضاشاه پیامد این وضعیت بود. رهبری نظامی که میدانست چه ابزاری را چگونه و کجا باید به کار گیرد تا به آرزویش برای ایران قوی و مستقل جامه عمل بپوشاند. او مردی بود که خواست و با کمک نخبگان و روشنفکران، دولتی مدرن را پدید آورد.