سفر قریبالوقوع بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، به دعوت دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا، به ایالات متحده که پنجمین دیدار رهبران اسرائیل و آمریکا خواهد بود، نقطه عطفی در سیاستهای تازهی منطفهای دو کشور خواهد شد.
این دیدار و نزدیکی عمیق دو رهبر برای جمهوری اسلامی نشانهای جدی است و میتواند علی خامنهای را در محاسباتش دچار خطا کند. سفر نتانیاهو پس از شکست اولیه بزرگترین نیروهای نظامی دشمن اسراییل در منطقه رخ میدهد و آغاز کننده فاز دوم رویاروییها خواهد بود.
استراتژی غرب در مواجهه ثانویه با حزبالله، حماس، حوثیها و شبهنظامیان وفادار به جمهوری اسلامی در عراق، با این دیدار نهایی و سپس اجرایی خواهد شد.
اما در این میان میتوان به دو نکته اشاره کرد:
نکته نخست اینکه متن رسمی تماس (حداقل آنچه دفتر نخستوزیری اسرائیل و کاخسفید منتشر کردهاند) مشخصاً به موضوعاتی چون «خنثیسازی توانمندیهای نظامی حماس» و «غیرنظامی کردن غزه» اشاره دارد و درباره محور ایران توضیح روشنی داده نشده است. اما در همان گزارش، اظهارات ترامپ در مورد «حفظ گفتوگوی قوی و واقعی بین اسرائیل و سوریه» آمده که نشان میدهد آنچه دولت ترامپ به دنبالش است، بازتنظیم روابط منطقهای است؛ چیزی که بیواسطه میتواند مناسبات امنیتی و بازدارندگی علیه جمهوری اسلامی را دگرگون کند.
برای تهران دو سوال کلیدی باید مطرح باشد: اول اینکه آیا این دیدار صرفاً نمادی از رابطه نزدیک دو رهبر است یا نه، خروجی عملیاتی و راهبردی علیه منافع جمهوری اسلامی خواهد داشت.
و نکته دوم اینکه آیا واشینگتن قصد دارد در جهت همسوسازی منافع خودش با اسراییل، خطمشی نظامی یا فشار دیپلماتیک تازهای را در پیش بگیرد؟
از منظر تاریخی، هر زمان که سطح همسویی واشینگتن و تلآویو بالا رفته، تهران با فشارهای جدیدی (از تحریمهای هدفمند تا عملیاتهای در سایه و افزایش خطر رویارویی) روبهرو شده است. به همین دلیل، حتی سکوت رسمی درباره محور ایران در بیانیه مشترک، به خودی خود هشداردهنده است.
اما در مجموع سناریوهای محتمل را میتوان در سه محور خلاصه کرد:
نخست، تشدید فشارهای دیپلماتیک و تحریمی که بدون اعلام رسمی درباره جمهوری اسلامی، از طریق تحرکات منطقهای و فشار بر متحدان تهران، دنبال شود.
دوم، گسترش عملیات امنیتی و نظامی محدود — به خصوص علیه پایگاهها یا شبکههای وابسته به جمهوری اسلامی در سوریه، لبنان و عراق — که بهصورت هدفمند و با هماهنگی اطلاعاتی واشینگتن و تلآویو پیش رود.
سوم، تلاش برای بازسازی یا اعمال فشار بر بازیگران منطقهای (عربستان، امارات و مصر) تا نقشی فعالتر در محدودسازی محور ایران بپذیرند.
هر یک از این مسیرها برای تهران هزینهبر است و میتواند به پاسخهای منطقهای منجر شود.
در داخل ایران، واکنش دستگاه سیاستخارجی و نیروهای نظامی احتمالا ترکیبی باشد از احتیاط و پیامسازیهای غلوشده برای ایجاد بازدارندگی: از یکسو تلاش برای جلوگیری از تشدید تنش و نشان دادن آمادگی برای گفتوگوهای محدود و دیپلماتیک؛ و از سوی دیگر تقویت ظرفیتهای دفاعی و اهرمهای منطقهای تا هزینه هر نوع اقدام نظامی یا فشار شدید را بالا ببرد.
هر دو رویکرد را در روزهای اخیر از سمت تهران دیدهایم.
تجربههای قبلی نشان داده که جمهوری اسلامی معمولاً با شبکههای منطقهایاش پاسخ میدهد یا با نمایش توانمندیهای نامتقارن (نه الزاما درگیرشدن در جنگ گسترده).
اینجاست که «حزبالله لبنان» در ماه دسامبر میشود «پرونده هستهای» در ماه مه. حزب الله بزرگترین نقطه ضعف، سربار و مشکلساز برای جمهوری اسلامی است و نیابتیها این بار در غیاب برنامه هستهای که مهار شده، بدل به پاشنه آشیل تازه جمهوری اسلامی خواهند شد.
در پایان، اهمیت این سفر نه لزوما در محتوای اعلامشده، بلکه در پیام پنهان آن برای محاسبات راهبردی تهران است: وقتی رییسجمهوری آمریکا بهسرعت و برای بار چهارم نخست وزیر اسراییل را دعوت میکند، یعنی واشینگتن آماده بازنگری در موازنههای منطقهای است و تهران باید هر حرکت آتی را جدی بگیرد.
روزها و هفتههای پیش رو میتوانند آبستن نشانههای اجرایی باشند، چرا که نفس این دعوت، بیش از آن که در ان دیدار چه گفته و شنیده خواهد شد، پیامی راهبردی دارد.
تجربه معلولیت در ایران، تنها به وضعیت جسمی یا حسی محدود نمیشود، بلکه در بستری پیچیده از باورهای فرهنگی، مذهبی، خانوادگی و اجتماعی شکل میگیرد. ۱۲ آذر بهعنوان روز جهانی افراد دارای معلولیت، فرصتی برای بازگشت به واقعیتی است که در جامعه ما اغلب نادیده گرفته میشود.
معلولیت بیش از هر چیز یک تجربه روانی–اجتماعی چندلایه است که تحتتاثیر فرهنگ، نگرشهای مذهبی، ساختارهای خانواده و سیاستهای اجتماعی قرار دارد.
در بسیاری از خانوادهها، بهویژه برای مادران، ورود یک فرزند دارای معلولیت با بار سنگینی از شرم، احساس گناه، ناکافیبودن و ترس از قضاوت اجتماعی همراه است.
باورهای سنتی و مذهبی، معلولیت را با مفاهیمی مانند «مجازات الهی، نتیجه گناه یا نشانه ناتوانی خانواده» مرتبط میکنند.
این نگرش نهتنها واقعیت فرد را تحریف میکند، بلکه فشار روانی عمیقی بر والدین بهویژه مادر تحمیل میکند و گاهی منجر به پنهانکاری، انزوا و کاهش فرصتهای رشد روانی و اجتماعی میشود.
از سوی دیگر، ساختارهای اجتماعی و سیاسی با کمبودهای جدی در اشتغال، مناسبسازی محیطها، دسترسی به خدمات توانبخشی و حضور فعال در جامعه، این چرخه فشار را تشدید میکنند.
افراد دارای معلولیت و خانوادههایشان، نهتنها با چالشهای فردی و روانی مواجهاند، بلکه با یک ساختار ناکارآمد روبهرو هستند که فرصتهای استقلال و مشارکت را محدود و وابستگی طولانیمدت به خانواده یا مراکز نگهداری را تقویت میکند.
تجربه زیسته افراد دارای معلولیت در جامعه
تجربه زیسته افراد دارای معلولیت نشان میدهد محیط زندگی نقش تعیینکنندهای در کیفیت زندگی، سلامت روان و هویت فردی آنها و خانوادههایشان دارد.
هر محیط مزایا و محدودیتهای خاص خود را دارد و فشارها و فرصتها به شکل متفاوتی تجربه میشوند.
۱-زندگی با خانواده: افرادی که با خانواده زندگی میکنند، از حمایت مستقیم، مراقبت روزمره و امنیت نسبی برخوردارند.
این نزدیکی میتواند موجب احساس تعلق، ارتباط عاطفی و توانمندی برای مدیریت برخی نیازهای روزمره شود.
با این حال، خانوادهها اغلب با وابستگی و ناتوانی در برآوردن نیازهای ویژه مواجهاند.
جابهجاییها، مراقبتهای طولانیمدت و رفع نیازهای جسمی و روانی افراد دارای معلولیت، فشار زیادی به اعضای خانواده وارد میکند.
این فشارها باعث تغییر نقشها، محدود شدن تصمیمگیریها و فرسودگی جسمی و روانی میشود.
مادران و خواهران، اغلب بیشترین زمان و انرژی را برای مراقبت صرف میکنند و در معرض آسیبهای فیزیکی و روانی قرار میگیرند.
در نتیجه، خانوادهها گاهی خود در شرایط آسیبزا قرار میگیرند و سلامت روان و کیفیت زندگی کل خانواده تحتتاثیر قرار میگیرد.
۲-زندگی در مراکز نگهداری: زندگی در مراکز نگهداری میتواند امنیت فیزیکی و دسترسی به خدمات مراقبتی و درمانی را فراهم کند.
افراد دارای معلولیت به مراقبتهای تخصصی، فیزیوتراپی و درمانهای روزمره، دسترسی پیدا میکنند و برخی محدودیتهای خانوادگی کاهش مییابد.
با این حال، محدودیتهای موجود در مراکز شامل کمبود ارتباط انسانی واقعی، احساس بیهویتی و کاهش انگیزه برای استقلال است.
افراد در چنین فضاهایی با وابستگی شدید، تحقیر، نادیده گرفته شدن، خشونتهای فیزیکی و روانی و گاهی آزارهای جنسی مواجه هستند.
این شرایط فشار روانی شدیدی ایجاد میکند و فرصتهای رشد فردی، تجربه هویت مستقل و مشارکت اجتماعی را محدود میسازد.
۳- زندگی مستقل: افرادی که بهصورت مستقل زندگی میکنند، از آزادی و توان تصمیمگیری بیشتر، کنترل بر زندگی روزمره و تجربه هویت مستقل برخوردارند.
این استقلال میتواند به عزت نفس و تابآوری روانی کمک کند و فرصتهای رشد فردی را افزایش دهد.
با این حال، فقدان حمایت ساختاری، محدودیت در دسترسی به خدمات اجتماعی و شغلی و تبعیضهای فرهنگی، فشار روانی آنها را افزایش میدهد.
همچنین در زمینه روابط عاطفی و جنسی، ازدواج و تجربه زندگی مستقل با مشکلات جدی روبهرو هستند.
نبود حمایت اجتماعی و تبعیض فرهنگی باعث محدود شدن فرصتهای ازدواج، تجربه روابط سالم و ارضای نیازهای عاطفی و جنسی میشوند.
این محدودیتها میتوانند به احساس تنهایی، انزوا و فشار روانی شدید منجر شود.
نگاه فرهنگی و مذهبی و نقش رسانهها
نگاه فرهنگی و مذهبی جامعه به معلولیت نقشی اساسی در شکلگیری تجربه روانی–اجتماعی افراد دارای معلولیت و خانوادههایشان دارد.
در بسیاری از بخشهای جامعه، معلولیت همچنان با باورهایی مانند «مجازات الهی، نتیجه گناه یا آزمون الهی» پیوند خورده است.
این نگرشها موجب میشوند خانوادهها، بهویژه والدین و مراقبان اصلی، با احساس گناه، خودسرزنشی، شرم و فشار روانی مضاعف مواجه شوند.
باورهای مذهبی اغلب بر این ایده مبتنی هستند که معلولیت یک امتحان الهی یا تنبیه برای خطاهای گذشته است و این تلقی گاهی موجب میشود خانوادهها خود را مسئول وضعیت فرد دارای معلولیت بدانند.
رسانهها در تداوم این نگرشها نقش قابل توجهی دارند. کلیشههای قهرمانسازی و ناتوانسازی دو محور اصلی بازنمایی معلولیت در فیلمها و سریالهای تلویزیونی هستند.
در کلیشه ناتوانسازی، افراد دارای معلولیت غالبا بهعنوان قربانیان بیقدرت یا کسانی که وابسته و ناتوان هستند نشان داده میشوند.
این بازنمایی باعث میشود مخاطب، فرد معلول را «ناقص، آسیبپذیر و فاقد توانمندی واقعی» ببیند و خانوادهها تحت فشار اجتماعی و شرم جمعی قرار گیرند.
در کلیشه قهرمانسازی، فرد معلول بهعنوان نمونهای افراطی از شجاعت یا فداکاری نمایش داده میشود؛ گاهی به گونهای که موفقیت یا فعالیتهای روزمرهاش به شکل دستاوردی استثنایی و فراتر از واقعیت جلوه داده شود.
این نوع بازنمایی نیز فشار روانی مضاعف ایجاد میکند، زیرا افراد معلول و خانوادههایشان را با استانداردهای غیرواقعی و غیرقابل دسترس مقایسه میکند و حس متفاوت بودن را تقویت میکند.
این بازنماییها باعث ایجاد شرم جمعی و انگ اجتماعی میشوند.
خانوادهها در تعاملات اجتماعی احساس میکنند باید عملکرد و رفتارهای خود را توضیح دهند؛ در حالی که جامعه از واقعیتهای زندگی روزمره معلولان و مراقبان ایشان آگاه نیست.
همچنین نگاه مذهبی و فرهنگی در جامعه اگرچه گاهی حمایت معنوی، همدلی و شبکههای اجتماعی فراهم میکند، اما در بسیاری موارد هویت مستقل فرد معلول را محدود کرده و فرصتهای مشارکت اجتماعی واقعی را کاهش میدهد.
فشار ناشی از باورهای فرهنگی و مذهبی، همراه با بازنماییهای رسانهای تحقیرآمیز، باعث میشود افراد معلول و خانوادههایشان همواره با شرم، تبعیض و خودسرزنشی مواجه شوند.
قانون، حمایتهای دولتی و تجربه مطالبهگری مدنی
در جامعه ما، قوانین حمایتی برای افراد دارای معلولیت تدوین شدهاند که تصویری امیدوارکننده از برابری فرصتها و حمایتهای جامع ارائه میدهند.
این قوانین بر دسترسی برابر به آموزش، اشتغال، مناسبسازی محیطها، خدمات توانبخشی و حمایت اجتماعی تاکید دارند و اهداف گستردهای برای بهبود کیفیت زندگی افراد دارای معلولیت پیشبینی کردهاند.
با وجود چنین قوانینی، واقعیت این است که اجرای آنها بهطور جدی انجام نمیشود و بسیاری از بندهای قانون یا اجرا نشدهاند یا بهصورت ناقص و غیرکارآمد اجرا میشوند.
این شکاف میان آنچه قانون وعده میدهد و آنچه در زندگی روزمره افراد دارای معلولیت رخ میدهد، نشان میدهد نیازهای این گروه بسیار گستردهتر از تعهدات رسمی است و تحقق حقوق آنها نیازمند برنامهریزی عملی، نظارت موثر و مسئولیتپذیری واقعی از سوی نهادهای اجرایی.
مزیت وجود چنین قوانینی، اگر بهصورت کامل اجرا شوند، این است که چارچوبی روشن برای حمایت از حقوق افراد دارای معلولیت ایجاد و زمینه مشارکت اجتماعی، استقلال و بهبود کیفیت زندگی را فراهم میکنند.
با این حال، معایب وضع موجود، یعنی اجرای ناقص و نبود نظارت موثر، باعث میشود که بسیاری از حقوق پیشبینیشده تحقق نیابند و افراد دارای معلولیت همچنان با محدودیتها، تبعیض و وابستگی طولانیمدت مواجه شوند.
این وضعیت نهتنها استقلال واقعی آنها را کاهش میدهد، بلکه فشار روانی خانوادهها، بهویژه مراقبان اصلی را افزایش داده و فرصتهای رشد شخصی و مشارکت اجتماعی را محدود میکند.
عدم اجرای این قوانین و ناکامی در تحقق حقوق پیشبینیشده، زمینه شکلگیری فعالیتهای مدنی و کمپینهای مطالبهگری مسالمتآمیز را فراهم کرده است.
افراد دارای معلولیت در جامعه ایرانی نهتنها از حقوق خود آگاهاند، بلکه توانایی سازماندهی و مطالبهگری برای احقاق آنها را نیز دارند.
سالها فعالیتهای مدنی و کمپینهای هفتگی، مانند تجمعهای سهشنبهها، نمونهای روشن از تلاش این گروه برای جلب توجه مسئولان و تحقق حقوق قانونی خود بوده است.
این کمپینها اهداف مشخصی داشتند؛ یادآوری و مطالبه اجرای قوانین حمایتی، مناسبسازی محیطها، دسترسی به خدمات آموزشی و شغلی و تقویت استقلال افراد دارای معلولیت.
مشارکت فعال در این جنبشها به افراد کمک میکند تا حضور اجتماعیشان پررنگتر شود، هویت جمعی خود را تقویت و احساس توانمندی بیشتری تجربه کنند.
با این حال، تجربه این فعالیتها نشان میدهد چالشهای جدی نیز وجود دارد.
اعتراضهای مسالمتآمیز بارها با بیتوجهی، محدودشدن فضاها و حتی برخوردهای تحقیرآمیز مواجه شدهاند. فشارهای اجتماعی و نادیده گرفتن مطالبات در سطوح ساختاری، انگیزه و توان ادامه دادن را برای بسیاری از فعالان این حوزه دشوار کرد.
در نتیجه، پس از سالها تلاش مستمر، بخش قابل توجهی از این کمپینها متوقف شدند و ادامه دادن حرکتهای مدنی در این زمینه با موانع جدی روبهرو شد.
پیام روز جهانی افراد دارای معلولیت
در نهایت، معلولیت در جامعه ما موضوعی چندبعدی و عمیق است؛ مسالهای که تنها با رویکرد پزشکی قابل درک نیست و نیازمند تحول در نگرش فرهنگی، رسانهای، اجتماعی و همچنین اجرای واقعی قوانین حمایتیست.
توجه به این نکته نیز ضروری است که افراد دارای معلولیت گروهی یکدست نیستند؛ انواع متفاوت معلولیت با نیازها، چالشها و ظرفیتهای متفاوت همراه است.
بنابراین هرگونه سیاستگذاری و حمایت موثر باید فردمحور، واقعی و متناسب با تنوع گسترده این جامعه طراحی شود.
پیام امروز این است: افراد دارای معلولیت نه نیازمند ترحماند، نه قهرمان هستند و نه الگوهای اغراقشده؛ آنها شهروندانی برابر با حق زندگی شایسته، مشارکت کامل و احترام اجتماعیاند.
۴۵ سال است که دخالت در زندگی خصوصی شهروندان، از جمله یورش به مهمانیها، به بخشی ثابت از شیوه حکمرانی در جمهوری اسلامی بدل شده است؛ سیاستی که با وجود تغییر ابزارها و نسلها، همچنان برای مهار سبک زندگی مردم و جلوگیری از شکلگیری فضای اجتماعی مستقل از اقتدار سیاسی ادامه دارد.
اواخر دهه ۵۰ و دهه ۶۰؛ زمانی که خانه هم «عرصه عمومی» شد
پس از انقلاب ۱۳۵۷، با شعار «اسلامیکردن جامعه»، مرز میان فضای خصوصی و عمومی کمکم فرو ریخت. مهمانیها، جشنها و حتی عروسیهای خانوادگی از تیررس نگاه امنیتی خارج نبود.
کمیتههای انقلاب و سپس نیروی انتظامی با استناد به مفاهیم مبهمی مانند «فساد» و «فحشا» وارد خانهها میشدند و هر شکل از اختلاط یا مصرف مشروب را تهدیدی علیه نظم تازهتاسیس حکومت تلقی میکردند.
در چنین فضایی، بسیاری از خانوادهها ناچار شدند زندگی خصوصی خود را با ملاحظات امنیتی تنظیم و سادهترین مراسم انسانی را با ترس و احتیاط برگزار کنند.
دهه ۷۰؛ برخورد آرامِ دو جهان متفاوت
در دهه ۷۰، نسل تازهای در شهرها قد کشید؛ نسلی که با موسیقی جدید، مد و الگوهای متفاوت تفریح بزرگ شده بود. این نسل نه لزوماً سیاسی بود و نه در پی مقابله با حکومت، اما سبک زندگی روزمرهاش با روایت رسمی همخوان نبود.
حتی در دوره اصلاحات و بازتر شدن فضای سیاسی، دخالت در زندگی خصوصی کاهش پیدا نکرد. از نگاه حاکمیت، همین تغییرات خاموش و تدریجی میتوانست نظم ایدئولوژیک نظام را فرسایش دهد؛ بنابراین برخوردها ادامه یافت.
دهه ۸۰؛ «امنیت اجتماعی» بهعنوان ابزار اعمال قدرت
در دهه ۸۰، برخورد با مهمانیها از حالت واکنشهای موردی خارج شد و به سیاستی رسمی و سازمانیافته تبدیل گشت.
طرح «ارتقای امنیت اجتماعی» نظارت بر پوشش، موسیقی، شیوه تفریح و حتی چیدمان فضاهای خصوصی را به جزء جداییناپذیر حکمرانی بدل کرد.
یورش به باغها و ویلاها و صدور احکام تعزیری، بیش از آنکه مقابله با جرم باشد، نوعی نمایش اقتدار بود؛ تلاشی برای اینکه حکومت نشان دهد خصوصیترین انتخابها نیز باید با معیارهای او همسو باشد.
دهه ۹۰؛ شبکههای اجتماعی و فروریختن نظم قدیم
با اوجگیری شبکههای اجتماعی، بهویژه اینستاگرام، مرز میان زندگی خصوصی و عمومی بار دیگر تغییر کرد.
تصاویر و ویدئوها سبک جدیدی از حضور اجتماعی را رقم زدند و حکومت نیز به همان نسبت ابزارهای نظارتی تازهای به کار گرفت.
برخورد با مهمانیها در این دهه تنها اجرای قانون نبود؛ بیانیهای بود درباره اینکه «هیچ نقطهای خارج از نظارت نیست».
برای نسل جوانی که ارتباط، معاشرت و شادی را بخش طبیعی زندگی میدانست، این سیاست بیشتر بهعنوان تعرض به حق انتخاب و آزادی فردی دیده میشد.
دهه اول ۱۴۰۰؛ پس از «زن، زندگی، آزادی»
جنبش «زن، زندگی، آزادی» خواست عمومی برای آزادیهای فردی را برجسته کرد و بسیاری انتظار داشتند حکومت سیاستهای محدودکننده را عقب بنشاند. اما مسیر برعکس شد. برخورد با مهمانیها شدت گرفت؛ از بازداشتهای گروهی جوانان در شهرهای کوچک تا یورش به جشنهای خصوصی و تولد هنرمندان.
برای حکومتی که همزمان با اعتراضات خیابانی دستوپنجه نرم میکرد، کنترل فضاهای خصوصی بخشی از بازسازی اقتدار تلقی میشد.در این دوره، برخورد با مهمانیها بیش از گذشته معنایی نمادین یافت: کنترل حوزهای که ذاتاً غیر سیاسی است، اما بهدلیل استقلالش از قدرت رسمی، تهدید تلقی میشود.
در قوانین جمهوری اسلامی پارتی جرم نیست
در قوانین جمهوری اسلامی، «پارتی» و «مهمانی مختلط» عنوان مجرمانه مشخصی ندارند. دستگاه قضایی و امنیتی معمولاً به مفاهیم کلی مانند «فساد» و «عفت عمومی» استناد میکنند؛ عباراتی که بهسادگی قابل تفسیر و جابهجاییاند.
حقوقدانان سالهاست هشدار میدهند که ورود بدون حکم قضایی به خانه، مجازات شلاق برای رفتارهای خصوصی و پلمب محل زندگی با اصول بنیادین حقوق شهروندی در تضاد آشکار است. نهادهای بینالمللی نیز چنین برخوردهایی را نقض حریم خصوصی و مصداق رفتار غیرانسانی دانستهاند.
چرا پس از چهار دهه، نتیجه تغییر نکرده است؟
چهار دهه سیاست سختگیرانه نه توانسته سبک زندگی مردم را تغییر دهد و نه از برگزاری مهمانیها جلوگیری کرده است. مردم فقط راههای تازهتری برای هماهنگی و دور زدن محدودیتها پیدا کردهاند. مهمانیها نه حذف شدهاند و نه کاهش یافتهاند؛ تنها شکلشان تغییر کرده، پنهانتر و پیچیدهتر شدهاند.
این سیاست بیش از هر چیز اعتماد عمومی را فرسوده و تبدیل به یکی از نقاط اصلی شکاف میان دولت و ملت شده است. برای بسیاری از جوانان، برخورد با مهمانیها نه اجرای قانون، بلکه تحقیر و تعرض به حق انتخاب در سادهترین ابعاد زندگی روزمره است.
در حالی که دولت دونالد ترامپ در هفتههای اخیر مسیر تشدید فشارهای نظامی و سیاسی بر ونزوئلا را با سرعتی قابلتوجه طی کرده، کاخ سفید دوشنبه شب میزبان نشستی کمسابقه درباره «گامهای بعدی» در قبال دولت نیکولاس مادورو است
حضور همزمان وزیران دفاع و امور خارجه، رییس ستاد مشترک، رییس دفتر کاخ سفید و جمعی از عالیترین مقامهای امنیتی نشان از حساسیت فراوان این نشست دارد.
شبکه سیانان بهنقل از منابع آگاه گزارش داده که این جلسه در چارچوبی استراتژیک برگزار میشود که هدف آن «افزایش قابل ملاحظه هزینهها برای رژیم مادورو» است؛ این استراتژی هم اکنون با حملات مرگبار نیروی دریایی آمریکا به قایقهای مظنون به قاچاق مواد مخدر، بسته شدن کامل حریم هوایی ونزوئلا و استقرار نیروهای نظامی آمریکا در نزدیکی سواحل این کشور وارد مرحلهای تازه شده است.
از حملات دریایی تا جدال حقوقی در واشینگتن
در ماههای اخیر دهها نفر در حملات نیروهای آمریکایی به شناورهایی که واشینگتن آنها را «بخشی از شبکههای قاچاق مواد مخدر وابسته به سازمانهای تروریستی» مینامد، کشته شدهاند.
اما گزارش واشینگتنپست درباره «حمله دوم» برای کشتن بازماندگان یک قایق ونزوئلایی – که به گفته این روزنامه براساس دستور «کشتن همه» صادر شده بود – موجی از نگرانیهای حقوقی و سیاسی را در آمریکا برانگیخته است.
پیت هِگست، وزیر دفاع ترامپ، این اتهام را بهشدت رد و آن را «ساختگی و تحریکآمیز» توصیف کرده، اما همزمان تایید کرده که عملیاتها «بهطور خاص برای خنثیسازی کامل تهدید طراحی شدهاند».
ترامپ نیز یکشنبه در سخنانی در هواپیمای ریاستجمهوری گفت: «او میگوید چنین حرفی نزده و من صددرصد حرف او را باور دارم.»
مایک راجرز، رییس جمهوریخواه کمیته نیروهای مسلح مجلس، و آدام اسمیت، عضو ارشد دموکرات، طی بیانیهای مشترک اعلام کردند که ادعای حمله دوم «بسیار جدی» است و کمیته بهصورت دوحزبی در حال گردآوری اسناد و اطلاعات است. در سنا نیز سناتور راجر ویکر و جک رید وعده دادهاند «نظارتی شدید» را آغاز کنند.
ترامپ: از تنشسازی آشکار تا انکار لحظه آخر
در حالی که شواهد حاکی از افزایش سریع حضور نظامی آمریکا در دریای کارائیب است، ترامپ در پیامهای اخیر خود بهویژه در شبکه اجتماعیاش تروث سوشیال لحن تهدیدآمیزتری اتخاذ کرده است.
او هفته گذشته اعلام کرد که «حریم هوایی بالای ونزوئلا کاملاً بسته است»؛ عبارتی که در آمریکای لاتین بهسرعت بهعنوان هشدار برای عملیات هوایی قریبالوقوع تفسیر شد.
دولت مادورو این پیام را «خصمانه، یکجانبه و خودسرانه» خواند و هشدار داد آمریکا در مسیر «بیثباتسازی عمدی منطقه» گام برمیدارد.
اما یک روز بعد، ترامپ در حالی که تلاش داشت شدت تنش را کاهش دهد، گفت «نباید از آن پیام چیزی برداشت کرد».
پیچیدگی روابط: از شورون تا مهاجران اخراجی
در پسِ همه این تنشها یک واقعیت پیچیده وجود دارد: روابط آمریکا و ونزوئلا – برخلاف ادعاهای دو طرف – کاملاً قطع نشده و لایههایی از همکاری محدود ادامه دارد.
مهمترین نمونه، فعالیت شرکت نفتی آمریکایی شورون است که همچنان در حال استخراج نفت در میادین ونزوئلاست؛ بدون آنکه با اختلال جدی روبهرو شده باشد. این همکاری اقتصادی – که ریشه در نیاز بازار جهانی نفت دارد – برای مادورو یک خط حیاتی درآمد و برای آمریکا راهی برای مدیریت قیمت انرژی است.
از سوی دیگر، پروازهای اخراج مهاجران ونزوئلایی به کاراکاس که ماهها یکی از آخرین کانالهای همکاری عملی میان دو کشور بود، اکنون بهدلیل اعلام «بسته بودن حریم هوایی ونزوئلا» از سوی ترامپ متوقف شده است.
دولت مادورو این اقدام را «تهدید آشکار به استفاده از زور» خوانده و آن را مصداق »استفاده نظامی از مهاجرت» از سوی دولت آمریکا دانسته است.
بُعد داخلی: فشار انتخاباتی و نمایش قاطعیت
تحلیلگران در واشینگتن میگویند تشدید رویکرد تهاجمی دولت ترامپ در قبال ونزوئلا نهفقط ریشه در مسائل ژئوپولیتیک، بلکه ارتباط مستقیم با فضای رقابت انتخاباتی داخلی دارد. ترامپ و متحدانش در تلاشاند تصویری از «رهبری قاطع» ارائه کنند.
ونزوئلا در این چارچوب یک هدف کمهزینهتر محسوب میشود: کشوری منزوی، از نظر نظامی آسیبپذیر و فاقد حمایت جدی قدرتهای بزرگ. بنابراین نمایش قدرت علیه مادورو برای ترامپ یک برگ برنده سیاسی محسوب میشود، بدون آنکه الزاماً به جنگی تمامعیار منجر شود.
در کاراکاس نیز معادلهای دوگانه جریان دارد: دولت مادورو تلاش میکند این فشارها را بخشی از «تهاجم خارجی» جلوه دهد و مشروعیت سیاسی خود را تقویت کند، در حالی که اپوزیسیون – از ماریا کورینا ماچادو تا گروههای مدنی – همزمان میان امید به تضعیف حکومت و نگرانی از پیامدهای فاجعهبار یک درگیری نظامی گرفتار شدهاند.
مردم ونزوئلا، که سالهاست زیر بار فروپاشی اقتصادی و سیاسی زندگی میکنند، اکنون یک بار دیگر ناچارند زندگی روزمره خود را در سایه تنشهایی پیش ببرند که خارج از ارادهشان شکل میگیرد.
فریبی بزرگتر از این در ایران امروز نیست که جمهوری اسلامی خود را حافظ و مدافع تمامیت ارضی ایران، معرفی و تبلیغ میکند.
این ادعا در سالهای گذشته، توجیهی برای فعالیتهای منطقهای بسیار پرهزینه و ضدملی نیروی قدس سپاه پاسداران بود و پس از جنگ ۱۲ روزه، به مستمسکی تازه برای عوامفریبی و تداوم اقتدار غیردموکراتیک حکومت تبدیل شده است.
قلمرو ملی، مرزهای جغرافیایی و یکپارچگی سرزمینی
مرزهای جغرافیایی از مفاهیم محوری موضوعاتی مانند قلمرو ملی و تمامیت ارضی است و در حقوق و مناسبات بینالملل، حاکمیت سیاسی بدون سرزمین مشخص معنا پیدا نمیکند. سرزمینی که شامل زمین و آسمان و دریا و یکپارچه و غیرقابل تعرض است.
دولتها با ابزارهای مختلف، از جمله حقوقی و دیپلماتیک و نیز دفاعی و امنیتی و نظامی، برای حفظ تمامیت ارضی کشور خود و جلوگیری از تهدید و تعرض و تجاوز خارجی، اقدام میکنند.
همزمان، تکیه به اقداماتی سیاسی، اداری و حاکمیتی و نیز اقتصادی و اجتماعی برای حفظ یکپارچگی سرزمینی و تداوم و استحکام قلمرو ملی، غیرقابل اجتناب و بااهمیت است.
مشروعیت و کارآمدی حکومت، حکمرانی مسئولانه و پاسخگو و موثر، نظام سیاسی حامی مشارکت و آزادی شهروندان و نیز دولت پیگیر توسعه اقتصادی متوازن و پایدار، از جمله شاخصههای این اقدامات سیاسی و اجتماعی به شمار میروند.
به بیان دیگر، حفظ مرزها، الزاما به معنای حفظ سرزمین نیست؛ حراست از تمامیت کشور نیازمند تحقق امنیت زندگی شهروندان در سطوح و وجوه مختلف و نیز پاسداری از امنیت زیستمحیطی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است.
نظام مبتنیشده بر ولایت مطلقه فقیه، بهویژه پس از جنگ ۱۲ روزه، خود را حافظ مرزها و یکپارچگی سرزمینی ایران معرفی و تبلیغ میکند.
جدای از آنچه به عوارض سیاست کلان غربستیزی، منازعه با آمریکا و نفی مطلق اسرائیل مربوط است و صرفنظر از آنچه که به پیامدهای سوء سرکوبگری حکومت و نفی آزادی و مشارکت سیاسی گروههای مختلف اجتماعی ارتباط دارد، جمهوری اسلامی با تلفیقی از بیکفایتی، ناکارآمدی، فساد و غارتگری و بیتدبیری، عرصههای گوناگونی از سرزمین ایران را هدف قرار داده است.
نابودی بیش از دو میلیارد اصله درخت در چهار دهه گذشته، خسارت هولناک به منابع آب زیرزمینی کشور که احیای آن بنا بر ارزیابی کارشناسان به حدود ۷۰ هزار سال زمان نیاز دارد، فرونشست غیرقابل بازگشت زمین در بیش از ۱۰۰ دشت، خشکشدن اکثر تالابهای کشور و تبدیل آنها به کانون ریزگرد، آتشسوزی در دهها هکتار از جنگلهای تاریخی هیرکانی در آبانماه و تشدید و گسترش آلودگی هوا در استانهای مختلف، تنها جلوههایی فاجعهبار و تلخ از سوختن سرزمین ایران در آتش جمهوری اسلامی است.
چنین حکومتی، چگونه مدعی و مبلغ حفظ تمامیت سرزمینی ایران است؟
هسته سخت قدرت در جمهوری اسلامی، بهجای اولویت دادن به حفظ آب و خاک و هوای ایران و تامین حداقلهای زیستی و معیشتی ایرانیان، ستیز با غرب و پیگیری توهمات ایدئولوژیک را کانون اقدام و هزینهکرد منابع ملی قرار داده است.
اینچنین، بهجای تامین هلیکوپتر و هواپیمای کافی برای مقابله با آتشسوزی در جنگلها، در فکر اقدام امنیتی علیه مراکز اسرائیلی در اوگانادا یا استرالیاست یا بهجای تامین اعتبار لازم برای بهرهبرداری از انرژی پاک و ارتقای کیفیت خودروها و بهبود سوخت، بر شمار موشکهای بالستیک و پهپادهای خود اضافه میکند.
اتخاذ راهبردها و سیاستهای بسیار پرهزینه در حوزههای اتمی، موشکی و منطقهای، یا پیگیری توهم نابودی اسرائیل بهمثابه کشوری صاحب کرسی در سازمان ملل متحد و طرح ادعای هماوردی تا سقف نزاع با آمریکا، چگونه میتواند حافظ یکپارچگی سرزمین ایران باشد؟
اینکه جزایر سهگانه ایرانی در خلیج فارس بیش از هر زمان، در معرض تهدید و جدایی از کشور قرار گرفتهاند، چیزی جز عارضه حکمرانی غیرملی و متوهمانه در جمهوری اسلامی است؟
بدیهی است که رژیم جمهوری اسلامی، همچون هر حکومت دیگری برای تداوم بقا و سودجویی خود به سرزمینی نیاز دارد و البته وظیفه دارد برای حفاظت از تمامیت ارضی، اقدام کند اما خروجی واقعی سیاستهای داخلی، منطقهای، نظامی، اتمی و بینالمللی جمهوری اسلامی، به چه میزان ضامن حراست از ایران، ایران امروز و فردا، بوده است؟
سلامت جسمی و روانی میلیونها شهروند و بهویژه کودکان و زنانی که هر روز هوایی بسیار آلوده استنشاق میکنند، یا از کالری کمتر و سبد غذایی بیارزشتری برخوردار میشوند، چه وضعی دارد و چه کیفیتی خواهد داشت؟
خسارتهای گوناگون وارد شده به تکتک ایرانیان و عوارض سنگین این شرایط برای جامعه و کشور، در کوتاهمدت و درازمدت، در کدام دادگاه منصف محاسبه خواهد شد و کدام مقام و نهاد حکومتی، پاسخ خواهد گفت؟
یکی از شاخصترین عوامل تهدید تمامیت ارضی، تهی شدن سرزمین از جمعیت و بهویژه مهاجرت روزافزون و بیسابقه نسل جوان و تحصیلکرده و نخبگان است.
حکومتی که به مراقبت و حمایت از منابع انسانی کشور، بیاعتنایی نشان میدهد و حتی شهروندان را به شکلهای گوناگون و به بهانههای مختلف، از حجاب اجباری تا باورهای سیاسی و مذهبی، هدف سرکوب و محدودیت قرار میدهد، در عمل یکپارچگی سرزمینی ایران را هدف گرفته است.
چنین است بیتوجهی جمهوری اسلامی به رعایت توازن در توسعه و تقویت رشد اقتصادی و اجتماعی در استانهای مرزی، که رویکردی یکسر غیرملی و متنافر با تمامیت ارضی است.
توسعهنیافتگی منطقهای و تشدید شکاف میان پایتخت یا برخی شهرها با بعضی مناطق کشور، بهویژه سیستان و بلوچستان و کردستان، نهتنها به معنای تضییع حقوق طیفی از شهروندان ایران است که یکپارچگی سرزمینی را هم تهدید میکند.
به بیان دیگر، جمهوری اسلامی هرچند در ظاهر مرزها را حفظ کرده باشد یا خود را مراقب مرزهای کشور توصیف کند، اما سرزمین ایران را فرسوده و تخریب کرده است.
هر کلام و توضیحی بیش از آنچه که به اجمال فهرست شد، به اضافهگویی و تکرار پهلو خواهد زد.
تنها میباید به تلخی افزود که تاسفبار است با چنین شرایطی، نه فقط دلبستگان ولایت فقیه و همراهان حکومت، بلکه گروهی از شبهاپوزیسیون و حتی طیفی از بهظاهر مخالفان استبداد دینی، رژیم ضدملی را حافظ تمامیت ارضی، توصیف و تبلیغ میکنند و درباره نیرنگی بزرگ با مضمون تهدید یکپارچگی سرزمینی پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، هشدار میدهند.
گذار از رژیم سرکوبگر، ناکارآمد و غارتگر حاکم بر ایران و گذار به دموکراسی، نهتنها تامینکننده منافع ملی به معنای دقیق و عام آن است، بلکه ضامن حفظ هرچه بیشتر یکپارچگی سرزمینی و موجب حراست از سرمایهها و منابع کشور در چهارچوب مفهوم گرانسنگ و فراگیر تمامیت ارضی ایران است.
نتایج پژوهشی تازه در ایران نشان میدهد ریشه بسیاری از رفتارهای قلدری میان نوجوانان به فضای خانه برمیگردد؛ جایی که نوع رابطه با والدین و میزان برخورداری از حمایت اطرافیان میتواند زمینهساز پرخاشگری در مدرسه یا عاملی برای جلوگیری از آن باشد.
قلدری و آزار همکلاسیها سالها است یکی از نگرانیهای اصلی خانوادهها و معلمان در مدارس ایران و جهان به شمار میرود.
دو پژوهشگر ایرانی معتقدند برای فهم این پدیده باید به خانه و کیفیت رابطه والدین و فرزندان نگاه کرد.
افضل اکبری بلوطبنگان، استادیار گروه روانشناسی و مشاوره دانشگاه فرهنگیان تهران و مینا حیدری، دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی در دانشگاه آزاد کاشمر، در تحقیق خود قلدری در نوجوانان را بر اساس بدرفتاری والدین، پیوند عاطفی فرزندان با والدین، و میزان حمایت اجتماعی ادراکشده بررسی کردند.
یافتههای این پژوهش در آخرین شماره مجله «روانشناسی بالینی» دانشگاه سمنان منتشر شد.
در این پژوهش ۲۸۷ نوجوان دختر و پسر ۱۴ تا ۱۷ ساله پس از تکمیل چهار پرسشنامه استاندارد مربوط به قلدری، پیوند با والدین، بدرفتاری والدین و حمایت اجتماعی، ارزیابی شدند.
تمرکز مطالعه بر نوجوانانی بود که امتیاز بالاتری در شاخص قلدری داشتند.
در این مقاله قلدری فرآیندی تعریف شده که در آن، «فرد بهصورت آگاهانه بر فرد یا افراد ضعیفتر اعمال قدرت میکند».
وقتی الگوی خشونت از خانه میآید
طبق یافتهها، نوجوانانی که تجربه خشونت، تحقیر، کنترل شدید یا بیتوجهی عاطفی در خانه دارند، این الگو را به روابط با همسالان خود منتقل میکنند.
در این مقاله آمده است: «زمانی که کودکان مورد بدرفتاری والدین قرار میگیرند، این رفتارها را فراگرفته و در روابط بینفردی خود با دانشآموزان و همسالان مورد استفاده قرار میدهند.»
تحلیل دادههای پژوهش حاکی از آن است که بدرفتاری والدین رابطهای مستقیم و مثبت با قلدری دارد. در مقابل، وجود پیوند عاطفی قوی با والدین و احساس حمایت اجتماعی از سوی اطرافیان، نقش بازدارندهای در بروز چنین رفتارهایی ایفا میکند.
بر این اساس، پیوند عاطفی امن با والدین نقش حفاظتی جدی در برابر قلدری دارد. به عبارت دیگر، «کودکانی که پیوند عاطفی امنی با والدین خود دارند، خود را شایسته عشق و حمایت میدانند و با دیگران ارتباط مثبت برقرار میکنند»، کمتر به سمت رفتارهای پرخاشگرانه میروند.
در سوی دیگر، کودکانی که پیوند عاطفی ناامن با والدین خود دارند، در «خودتنظیمی» دچار مشکل میشوند و احتمال بروز رفتارهای «پرخاشگرانه و ضداجتماعی مانند قلدری» از سوی آنها در دوران نوجوانی بالاتر است.
همچنین بر پایه یافتههای پژوهش، «بدرفتاری مادر نسبت به بدرفتاری پدر، تاثیر قویتری بر ایجاد علائم قلدری دارد».
حمایت اجتماعی؛ سپر نامرئی
یکی از نتایج محوری این پژوهش به اهمیت «حمایت اجتماعی ادراکشده» اشاره دارد؛ یعنی میزان احساسی که نوجوان از در دسترس بودن حمایت عاطفی و عملی اطرافیان دارد.
هرچه او بیشتر باور داشته باشد که در میان اعضای خانواده، دوستان یا افراد اثرگذار زندگیاش کسانی هستند که در زمان نیاز میتواند به آنها رجوع کند و از حضورشان احساس اطمینان و آرامش داشته باشد، احتمال بروز رفتارهای پرخاشگرانه یا قلدری در او کمتر میشود.
نتایج پژوهش نشان میدهد کاهش احساس حمایت اجتماعی با افزایش رفتارهای قلدری در میان نوجوانان همراه است، در حالی که برخورداری از سطح بالاتری از حمایت اجتماعی میتواند تا حدی اثر منفی بدرفتاری والدین را خنثی کند.
به گفته پژوهشگران، نوجوانانی که در خانه با خشونت مواجهاند و در عین حال از حمایت عاطفی و اجتماعی محروم هستند، بیش از دیگران در معرض بروز رفتارهای پرخاشگرانه، از جمله قلدری، قرار دارند.
از خانه تا مدرسه؛ چه باید کرد؟
اکبری و حیدری بر این باورند که نتایج این پژوهش میتواند بهعنوان راهنمایی عملی برای مسئولان آموزشی و مشاوران مدارس مورد استفاده قرار گیرد.
به گفته آنان، بهرهگیری از این یافتهها به معلمان، مدیران، روانشناسان، مشاوران خانواده و متخصصان تعلیم و تربیت کمک میکند تا با تقویت رابطه میان والدین و فرزندان، گسترش حمایت اجتماعی و مهار رفتارهای خشونتآمیز در خانواده، زمینه کنترل و کاهش قلدری در مدارس را فراهم کنند.
این مقاله پیشنهاد میکند سبکهای فرزندپروری «آگاهانه و دموکراتیک» جایگزین روشهای تنبیهی و مستبدانه شود و والدین ضمن آشنایی با «تکنیکهای مدیریت رفتار کودکان»، بهجای خشونت راههای گفتوگو و هدایت را انتخاب کنند.
احترام متقابل والدین به یکدیگر و پرهیز از بیاحترامی و پرخاشگری در برابر چشمان کودکان میتواند از همان ابتدا سطح قلدری را در نوجوانان پایین بیاورد.
نویسندگان همچنین بر شناسایی و تقویت «منابع حمایتی» مختلف برای نوجوانان تاکید دارند.
جامعه آماری این پژوهش را نوجوانان مقطع متوسطه دوم در شهر گناباد تشکیل دادند.