چرا جامعه ایران در درگیری با اسرائیل چند پاره شده است؟

با شدتگرفتن درگیریهای نظامی میان جمهوری اسلامی و دولت اسرائیل، جامعه ایران بار دیگر با موجی از موضعگیریهای متضاد و شکافهای سیاسی مواجه شده است.
از شبکههای اجتماعی گرفته تا محافل روشنفکری و گفتوگوهای خانوادگی، نوعی چندپارگی فکری و احساسی درباره اینکه «چه کسی دشمن است؟»، »چه کسی نماینده مردم است؟» و «چگونه باید با تهدیدها مواجه شد؟» در میان ایرانیان داخل و خارج از کشور دیده میشود. این شکافها صرفا تفاوت سلیقه یا تحلیل سیاسی نیستند، بلکه بازتاب تفاوتهای عمیق در برداشت از مفاهیمی چون ملت، دولت، مشروعیت، وطندوستی، جنگ و تغییر سیاسیاند.
شکاف میان ضدیت با جنگ و امید به سقوط
یکی از اصلیترین گسلهای فکری این روزها، تقابل میان دو نگاه به جنگ است. گروهی تاکید دارند که جنگ به هر شکل، به ضرر مردم ایران است. آنها میگویند حمله نظامی، میتواند زیرساختها را تخریب، غیرنظامیان را قربانی و جامعه را بیثباتتر کند. این گروه شعارهایی مانند «نه به جنگ» و «نه به جمهوری اسلامی، نه به اسرائیل» را تکرار میکنند.گروهی دیگر معتقدند جمهوری اسلامی ساختاریست اصلاحناپذیر و تهدیدی مداوم برای مردم ایران و منطقه. از نگاه آنها، فشار خارجی، از جمله حمله نظامی، تنها راه واقعی برای پایاندادن به این حکومت است. آنان سقوط رژیم را در هر شرایطی، حتی پرهزینه، به نفع مردم میدانند.
این تقابل را میتوان با ارجاع به دو دیدگاه نظری توضیح داد: یکی اخلاق کیهانمدار یا اخلاق جهانشمول که جنگ را همواره امری غیرانسانی و نامشروع میداند و دیگری واقعگرایی سیاسی که گاه مداخله نظامی را بهعنوان آخرین ابزار نجاتبخش، مشروع تلقی میکند.
در این میان، نباید از واقعیتی دردناک اما انکارناپذیر چشم پوشید: کشته شدن غیرنظامیان و آسیب دیدن شهروندان عادی، همواره یکی از تبعات تلخ جنگهای نامتقارن و درگیریهای قدرتمحور است. این واقعیت، تحلیل اخلاقی جنگ را پیچیدهتر میکند. حتی اگر هدف یک حمله تضعیف حکومت یا ساختار نظامی باشد، پیامدهای اجتنابناپذیر آن، خانوادهها را داغدار، کودکان را بیخانمان، و زیرساختهای اساسی زندگی را نابود میکند. بنابراین، هر بحثی درباره مشروعیت یا ضرورت جنگ، ناگزیر باید این عوارض انسانی و اخلاقی را نیز در ترازوی تحلیل قرار دهد، نه آنکه آنها را هزینهای جانبی یا اجتنابناپذیر تلقی کند.
ملت در برابر رژیم: کدام ایران در خطر است؟
شکاف مهم دیگر، در فهم مفهوم «ایران» بهعنوان یک ملت و دولت بروز میکند. برخی باور دارند جمهوری اسلامی هرچند سرکوبگر، نماینده ساختار حاکمیت ملی است و در نتیجه حمله به آن، حمله به ایران و مردم آن تلقی میشود. آنها نگرانند که تضعیف دولت، به تجزیه یا بیثباتی کامل بینجامد.
گروهی دیگر تأکید میکنند که جمهوری اسلامی مشروعیت سیاسی و اجتماعی خود را از دست داده و سالهاست که بر مردم تحمیل شده است. در این نگاه، ایران واقعی همان مردماند و حکومت، نیرویی اشغالگر بر بدن ملت است پس حمله به نهادهای حکومتی، لزوما حمله به ملت تلقی نمیشود.
این دو نگاه در نظریههای ملتدولت قابل تحلیلاند. در نظریات کلاسیک، دولت مدرن نماینده ملت است. اما در تحلیلهای انتقادیتر، ملتها برساختهاند و دولتها میکوشند با ایدئولوژی، رسانه و سرکوب خود را در مقام نماینده ملت تثبیت کنند. از این منظر، اگر دولت مشروعیت مردمی نداشته باشد، دیگر نمیتوان آن را تجسم ملت دانست.
اصلاح از درون یا براندازی از بیرون؟
مسئله چگونگی تغییر سیاسی نیز محل مناقشهای جدی است. طیفی از فعالان مدنی، روشنفکران و حتی تحولخواهان باور دارند که راهحل ایران، تنها از درون و از مسیر مبارزات مدنی، مقاومت بیخشونت و فشارهای اجتماعی حاصل میشود. دخالت نظامی خارجی یا حتی فشار بیش از حد از بیرون را نوعی نقض حق تعیین سرنوشت ملت میدانند.
در سوی مقابل، مخالفان ساختاری جمهوری اسلامی معتقدند که رژیم در برابر هر نوع اصلاح مقاومت میکند و تنها فروپاشی کامل آن، حتی اگر بهدست یک نیروی خارجی باشد، امکان آغاز فرآیند بازسازی دموکراتیک را فراهم میکند.
اینجا، بحث به نظریههای تغییر رژیم و مداخله بشردوستانه مربوط میشود. برخی نظریههای سیاسی همچون نظریه جنگ عادلانه، مداخله برای نجات مردم تحت سرکوب را مشروع میدانند، به شرطی که این مداخله متناسب، محدود و با هدف نجات غیرنظامیان باشد.
بازاندیشی وطندوستی: دفاع از خاک یا دفاع از جان؟
یک تنش مهم دیگر در تعریف وطندوستی است. در فرهنگ سیاسی ایران، وطندوستی اغلب با دفاع از تمامیت ارضی و استقلال در برابر بیگانگان تعریف میشود. اما امروز پرسش این است: آیا دفاع از خاکی که پایگاه موشکی سپاه شده و ابزار سرکوب در آن تقویت شده، معادل دفاع از مردم است؟
گروهی میگویند وطندوستی در عصر سرکوب، باید به دفاع از کرامت و جان مردم ترجمه شود، حتی اگر به معنای مخالفت با حکومت رسمی باشد. از این منظر، ممکن است مخالفت با جمهوری اسلامی و حتی حمایت از تضعیف آن، نشانهای از وطندوستی باشد، نه خیانت.
نقش دیاسپورا در تعمیق یا تعدیل شکافها
یکی از ابعاد کمتر دیدهشده در شکافهای سیاسی کنونی، نقش جامعه ایرانیان خارج از کشور است. دیاسپورا، با دسترسی به فضاهای رسانهای آزادتر، گاه مواضعی اتخاذ میکند که از منظر شهروندان داخل ایران، که با واقعیتهای روزمره سرکوب و فشار اقتصادی دستوپنجه نرم میکنند، دور از دسترس یا حتی غیرواقعبینانه به نظر میرسد. برای مثال، حمایت برخی گروههای خارجنشین از مداخله خارجی یا فشار نظامی در داخل بهعنوان بیتوجهی به تبعات انسانی جنگ تفسیر میشود. در مقابل، صدای دیاسپورا گاه به تقویت گفتمان مقاومت مدنی و بازتعریف وطندوستی به نفع کرامت انسانی کمک کرده است. این دوگانگی، شکاف میان ایرانیان داخل و خارج را پیچیدهتر میکند و لزوم گفتوگویی فراگیر را برای همافزایی این دو بخش از ملت ایران برجسته میکند.
ابعاد اقتصادی جنگ و شکافهای طبقاتی
در کنار تبعات انسانی و اخلاقی جنگ، نباید از تاثیرات اقتصادی آن بر جامعه ایران غافل شد. تهدید جنگ یا حتی تشدید درگیریهای منطقهای میتواند فشارهای اقتصادی موجود مانند تحریمهای فلجکننده، تورم افسارگسیخته و بیکاری گسترده را به سطحی غیرقابلتحمل برساند. برای اقشار فرودست که دغدغه معیشت روزانهشان بر هر بحث سیاسی اولویت دارد، دوگانههایی مانند «جنگ یا اصلاح» ممکن است انتزاعی یا حتی بیمعنا جلوه کند. این واقعیت، شکافهای طبقاتی را در مواجهه با بحران جنگ عمیقتر میکند و پرسشهایی اساسی را پیش میکشد: آیا دفاع از «ایران» به معنای حفظ وضع موجود اقتصادی است؟ یا باید سیاستی را در پیش گرفت که در آن، نجات معیشت مردم بهعنوان بخشی از وطندوستی تعریف شود؟
پروپاگاندا و شکافهای سیاسی
یکی از عوامل تشدید کننده شکافهای کنونی، نقش پروپاگاندای دوجانبه حکومتی و خارجی است. جمهوری اسلامی با بهرهگیری از رسانههای خود، هرگونه انتقاد از سیاستهایش را به «همسویی با دشمن» تقلیل میدهد و از جنگ بهعنوان ابزاری برای تحکیم قدرت خود استفاده میکند. در مقابل، در رسانههای خارجی، بهویژه در محور اسرائیل و غرب، مداخله نظامی راهحلی مشروع جلوه میدهند. این دوگانهسازیها، فضای گفتوگوی منطقی میان ایرانیان را تنگتر کرده و مانع از شکلگیری اجماعی ملی درباره مفاهیمی چون مشروعیت و مقاومت شده است. عبور از این شکاف نیازمند نقد آگاهانه پروپاگاندا و بازسازی فضایی برای بحثهای مبتنی بر عقلانیت و تجربه زیسته است.
نقش جنبشهای اجتماعی در بازتعریف وطندوستی
جنبشهای اجتماعی اخیر، بهویژه جنبش «زن، زندگی، آزادی»، نشان دادهاند که بخشهای وسیعی از جامعه ایران در پی باز تعریف مفاهیمی چون وطندوستی، مشروعیت و تغییر سیاسیاند. این جنبشها، با تأکید بر کرامت انسانی و مقاومت بیخشونت، راه سومی را فراتر از دوگانه «اصلاح از درون» یا «براندازی از بیرون» پیشنهاد میکنند؛ هرچند موانع ساختاری، از سرکوب گسترده تا محدودیتهای اقتصادی، این مسیر را دشوار کردهاند. توجه به این جنبشها نشان میدهد که وطندوستی میتواند بهجای دفاع از خاک یا دولت، به مبارزه برای حقوق و آزادیهای مردم ترجمه شود. این منظر، ضرورت بازاندیشی در مفاهیم سنتی سیاست را در ایران امروز برجسته میکند.
پیچیدگیهای ژئوپلیتیکی
درگیری میان ایران و اسرائیل تنها بخشی از یک معادله ژئوپلیتیکی پیچیدهتر است که قدرتهای منطقهای و جهانی، از جمله ایالات متحده، روسیه، ترکیه و عربستان، در آن نقش دارند. این بازیگران با حمایت از گروههای مختلف یا سیاستهای متضاد، بر شکافهای داخلی ایران تأثیر میگذارند. برای مثال، حمایت برخی قدرتها از گروههای مخالف جمهوری اسلامی به باور برخی از ایرانیان مداخله خارجی دیده میشود و به تقویت احساسات ملیگرایانه در دفاع از حاکمیت ملی میانجامد. این پیچیدگی ژئوپلیتیکی، تحلیل جنگ را از یک دوئل دوجانبه فراتر میبرد و لزوم در نظر گرفتن منافع و پیامدهای منطقهای را در هر تصمیم سیاسی یا اخلاقی برجسته میکند.
چگونه باید با این شکافها مواجه شد؟
شکافهای سیاسی امروز ایران نهفقط بازتاب تفاوت تجربه و تحلیل، بلکه بازتاب بحرانهای عمیق در مفاهیم مدرن سیاست است: مشروعیت، ملت، دولت، جنگ، مداخله، تغییر و وطن.
عبور از این بحران تحلیلی، نیازمند گفتوگویی صریح و مسئولانه در بین فعالان سیاسی و مدنی است. آنچه اهمیت دارد، تمایزگذاری دقیق میان حکومت و ملت، نقد قدرت بدون تقدیس خشونت و بازتعریف سیاست بر پایه کرامت انسانی است.
این موضع نه نسبیگرایی است، نه بیطرفی اخلاقی؛ بلکه تلاشی برای بازسازی اخلاق سیاسی در دوران بحران است: سیاستی که نه با توهم اصلاح در ساختار سرکوبگر کنار میآید، نه جنگ را بهعنوان راهحل سحرآمیز تصویر میکند.
فهم این شکافها تنها با ارجاع به تجربه زیسته مردم ایران کافی نیست بلکه باید تجربه زیسته مردم داخل ایران، دیدگاههای دیاسپورا و واقعیتهای ژئوپلیتیکی را با هم در نظر بگیرد و به دور از تأثیرات پروپاگاندا و با تمرکز بر کرامت انسانی و منافع بلند مدت ملت ایران پیش برود.
نه سادهسازی جنگ بهعنوان «راهحل رهاییبخش» و نه تسلیم به وضعیت موجود، بلکه بازتعریف سیاست بر پایه عقلانیت و اخلاق میتواند به کاهش شکافها و بازسازی همبستگی ملی کمک کند. این مسیر، هرچند دشوار، تنها راهی است که میتواند صدای قربانیان جنگ بهویژه غیرنظامیان را در مرکز تحلیلها و تصمیمات سیاسی نگه دارد.