در بحبوحه بحرانهای اقتصادی، فشارهای بینالمللی و شکستهای امنیتی، جمهوری اسلامی ایران بار دیگر پناهجویان افغانستانی را به تیغ سرزنش و سرکوب سپرده است. موج اخیر دستگیری، تحقیر و اخراج مهاجران افغانستانی نه اتفاقی است و نه ناگهانی.
در جهانی که تصاویر خشونت و مرگ به روالی روزمره بدل شدهاند و شاید مثل گذشته قلبها را نمیلرزانند، گاهی یک ویدیو مرز میان تماشای منفعل و درگیرشدن عاطفی را از هم میدرد. ویدیو انفجار در میدان تجریش دقیقاً همین کار را کرد.
این انفجار نه نخستین حادثه خونبار سالهای اخیر بود و نه شدیدترین آنها، اما چیزی در آن ویدیو هست که ما را میخکوب کرد. این ویدیو نه فقط تصویری از یک حادثه، بلکه نمایی از فروپاشی ذهنی جامعهای بهدست میدهد که سالهاست در وضعیت تعلیق زندگی میکند. این فروپاشی، فقط یک احساس نیست بلکه در بطن نظم اجتماعی و اعتماد مدنی ریشه دارد. این تصویر، برخلاف دهها ویدیو خشونتباری که پیشتر دیدهایم، چیزی را در درون ما شکست. این مقاله به دنبال پاسخ دادن به این سوال است: چرا شوکه شدیم؟
شهر، ترافیک، استیصال و پایان
این مهم است که فراموش نکنیم جوامع تنها بر پایه قانون دوام نمیآورند، بلکه اعتماد به تداوم نظم و احساس پیوند با تاریخ و مکان حلقههای اصلی پیوند جامعه هستند و با آنها پابرجا میمانند. تجریش، برای شهروند تهرانی (و حتی بسیارانی که گذری به آن داشتهاند)، نه فقط یک میدان شهری، که نماد همین تداوم و پیوند است. جایی در شمالیترین بخش پایتخت که در طول تاریخ حوادث بسیاری به خود دیده، از سالهای دور که پیوندی از طبیعت، مذهب و فرهنگ و اقتصاد بود تا سیل و هزاران و هزار خاطره تلخ و شیرین دیگر.
انفجار در چنین نقطهای، چیزی فراتر از یک جنگ است؛ این تصویر نماد پارهشدن پیوند میان فرد و شهر، میان خاطره و فضا، و میان ملت و سرزمین است. انگاری که تمام این پارهها با اتوموبیل سفید به هوا پرتاب میشود و مرگبار به زمین میخورد.
شهر، شوک، جنگ و مرگ
شهر نه تنها محمل تعامل اقتصادی و اجتماعی است، بلکه بستر اخلاق عمومی و سنتهای نانوشته است. وقتی یک شهر در جنگی که در شروع و پایانش نقشی جز قربانی ندارد، در حملاتی بدون اخطار ناگهان مرگ بر خیابانهایش فرود میآید، حس مالکیت جمعی شهروندان نسبت به محیطزیستشان فرو میریزد. و این دقیقاً همان چیزی است که تصویر دوربین تجریش نمایان میکند: شکستن یک دیوار نامرئی، نه در مرز نه در جبهه جنگ، که در قلب شهر.
در ویدیویی که از دوربین نظارتی به دست آمده، نه فریاد هست و نه تدوین، فقط تصویر خام است از لحظهای که ناگهان خیابان منفجر میشود و اجسام به هوا پرتاب میشوند. همین بیواسطگی است که تصویر را واقعیتر و کوبندهتر میکند. ما مرگ را دیدیم، نه در جبهه، بلکه در پیادهرو، در میانه رفتوآمد روزانه، و این تضاد همان ضربهای است که ذهن را از جا کند.
شهر، امنیت و پیوندهایی که منفجر میشود
برای ما امنیت ثمره پیوستار فرهنگی و روانی ملت است؛ ثمرهای که حکومت نقشی در آن ندارد و ما مردم سالها به خون دل آن را ساختهایم و حتی گاه، حکومت آن را از ما سلب کرده است. آنچه تصویر تجریش را شوکهکننده میکند، دقیقاً غیاب این پیوستار است. تصویر، ما را با واقعیتی مواجه میکند که در آن نه نهادها پاسخگو هستند، نه روایت رسمی قابل اعتماد است، و نه شهروند احساس میکند بخشی از یک ساختار منسجم است.
این لحظهها، خطرناکتر از خود انفجارند، چون بنیان آنچه را که جامعه را جامعه میسازد، از هم میپاشند.
این تصویر ضربهای است به زندگی روزانه ما، زندگیای که حتی در ۱۲ روز جنگ سعی میکرد با تمام سختیها، بودنش را زندگی کند. در میان مردمی که حتی در روزهای موشکباران هنوز به نظم، قانون و زندگی با یک نرم جدید باور دارند. و حالا این ویدیو به آنها میگوید «هیچ چیز عادی نیست» و همین نکته است که وحشتزاتر از خود انفجار عمل میکند. طبقهای که قرار بود ستون فقرات جامعه باشد، به ناگهان میبیند که حتی در قلب تهران، در روز روشن، در میدانی که همیشه نشانی از زندگی مدنی بود، هیچ دفاعی وجود ندارد.
شهر، تصویر ذهنی و حک شدن درد
هر نسلی شاید تصویرهایی دارد که در حافظهاش برای همیشه حک میشود، سالهای جنگ دهه شصت، حیات خانه داریوش و پروانه فروهر وقتی ماموران در پتویی پیکر کاردآجین شده آنها را به بیرون میبرند، تیر خوردن ندا آقا سلطان، فریادهای نیزار ماهشهر، گریههای مادر و پدر مهسا امینی در بیمارستان، به نام خدای رنگین کمان گفتن کیان پیرفلک و شاید صدها تصویر دیگر...
اما حالا و در نهایت، تصویر تجریش به ما یادآور میشود که اگر جامعه نتواند میان شوک و معنا پیوند برقرار کند، اگر نتواند از تصویرِ مرگ، روایتِ زندگی بسازد، به سوی بیتفاوتی خواهد رفت. آنچه این تصویر لازم دارد، فقط تحلیل امنیتی یا نظامی نیست، بلکه نیازمند گفتوگویی عمومی، سوگواری جمعی و بازخوانی اجتماعی است. ما باید از خود بپرسیم چرا این تصویر در ما نشست؟ چه چیزی در ما فروریخت؟
ما نه فقط از انفجار، که از معنای آن شوکه شدیم. معنایی که میگوید شهر دیگر پناهگاه نیست. و این، مهمترین پیام این ویدیو است.
تجریش دیگر فقط یک میدان نیست؛ نمادی میشود تا با هم در مورد پیوندها صحبت کنیم. وقتی از جنگ حرف میزنیم نقابهای سیاه و سفید، پرچمهای زندهباد بر این و مرگ بر آن را برای دقایقی پایین بیاوریم و با این واقعیت روبرو شویم که دیگر شاید شهر از آنِ ما نباشد؛ شهری که سالهاست حکومت و مردمش در آن با یکدیگر پیوندی ندارند ولی شهر هنوز و همیشه برای شهروندانش است.
در سایه بحرانهای اقتصادی و سیاستهای تبعیضآمیز جمهوری اسلامی، مهاجرستیزی علیه افغانستانیها در ایران به پدیدهای نگرانکننده بدل شده است؛ اما این تنفر اجتماعی، نتیجه فرهنگ مردم نیست، بلکه بازتاب سالها بهرهکشی، بیحقوقسازی و تبلیغات رسمی است.
تصاویر و گزارش هایی که این روزها از مرزهای شرقی ایران منتشر میشود، تکاندهندهتر از هر خبر رسمی درباره بحران مهاجرت است. هزاران مهاجر افغانستانی در یک روز از سوی ماموران جمهوری اسلامی بازداشت و با تحقیر، ضربوشتم و بیاحترامی اخراج میشوند. در میان آنها زنان، کودکان، کهنسالان، بیماران و حتی پناهجویانی با مدارک قانونی نیز دیده میشوند. موجی از روایتهای دردناک در رسانهها و شبکههای اجتماعی منتشر شده که بهروشنی از خشونت سیستماتیک، تحقیر نهادینهشده و فروپاشی همدلی انسانی در برخورد با این مهاجران حکایت دارد.
این خشونت از کجا میآید؟ چرا جامعهای که خود زیر فشار شدید اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است، اینچنین مهاجرستیز میشود؟ آیا این مهاجرستیزی ریشه در فرهنگ مردم ایران دارد یا نتیجه مستقیم سیاستهای ناعادلانه جمهوری اسلامی است؟
مهاجران افغانستانی؛ از همراهی تا حاشیهنشینی
مهاجرت گسترده افغانستانیها به ایران از اوایل دهه ۱۳۶۰ خورشیدی آغاز شد؛ زمانی که جنگ، ناامنی و فروپاشی دولت مرکزی در افغانستان، هزاران خانواده را وادار به ترک کشورشان کرد. در دهههای نخست، بسیاری از مهاجران افغانستانی در ایران پذیرفته شدند. آنها به ساختوساز، کشاورزی و کارگری مشغول شدند و در بسیاری از نقاط کشور روابط اجتماعی مثبتی با مردم محلی برقرار کردند. افغانستانیها در بازسازی بسیاری از شهرهای ایران نقش کلیدی داشتند؛ بهویژه در شهرهایی چون مشهد، قم، تهران، کرمان و یزد.
اما از همان ابتدا، حضور افغانستانیها با محدودیتهایی نیز همراه بود. دولت ایران، بهرغم پذیرش موج مهاجران، آنها را از بسیاری حقوق شهروندی محروم کرد: دسترسی نداشتن به بیمه، محدودیت در مالکیت، ممنوعیت تحصیل رسمی برای کودکان و محرومیت از اقامت دائم. این محدودیتها در سالهای بعد نه تنها کاهش نیافت بلکه با سیاستهای کنترلگرانهتری تقویت شد.
حکومت و ساختار تبعیض: سیاستهای مهاجرستیزانه
جمهوری اسلامی ایران نهتنها هرگز سیاست مهاجرتی روشن و حمایتمحور نداشته، بلکه از ابتدا حضور مهاجران، بهویژه افغانستانیها، را نه بهمثابه یک واقعیت انسانی یا مسئولیت اخلاقی، بلکه بهمثابه ابزاری برای کنترل، فشار، و مدیریت بحرانهای داخلی و خارجی در نظر گرفته است.
بهعنوان مثال، حکومت ایران بارها از مهاجران افغانستانی بهعنوان اهرم فشار بر دولتهای افغانستان استفاده کرده است. در دورههایی که روابط تهران و کابل تیره میشد، چه در دوران حامد کرزی و چه در دوران اشرف غنی، موجهایی از اخراج، تهدید، سختگیری در صدور کارت اقامت و اعمال محدودیت در اشتغال و آموزش مهاجران آغاز میشد. یکی از نمونههای روشن آن، قطع ثبت نام کودکان افغانستانی در مدارس دولتی در برخی استانها در سال ۱۳۹۴ بود که با واکنش گسترده در فضای عمومی ایران و افغانستان همراه شد.
همچنین در سالهای پس از سقوط دولت اشرف غنی، با گسترش حضور مهاجران تازه وارد، دولت ایران اخراجهای دستهجمعی را شدت بخشید، بهگونهای که بهگفته منابع رسمی طالبان، تنها در سال ۱۴۰۱ بیش از یک میلیون مهاجر افغانستانی بهصورت اجباری و در شرایطی غیرانسانی از ایران اخراج شدند.
این استفاده ابزاری، تنها به حوزه دیپلماسی محدود نماند؛ بلکه در سطحی هولناکتر، به جذب نظامی مهاجران انجامید. از سال ۱۳۹۲، سپاه قدس با تاسیس «لشکر فاطمیون »از میان مهاجران افغانستانی مقیم ایران، آنها را با وعده اقامت دائم، حقوق مالی یا تحت فشارهای غیرمستقیم، برای جنگ در سوریه به خدمت گرفت.
گزارشهایی از سازمانهای حقوق بشری و رسانههای بینالمللی مانند دیدبان حقوق بشر، خبرگزاری رویترز و نیویورکتایمز نشان میدهد که حتی نوجوانان ۱۴ تا ۱۶ ساله نیز در میان این نیروها بودهاند. برخی از این افراد پس از بازگشت به ایران به حال خود رها و دچار مشکلات روانی یا بیسرپناهی شدند. این سوءاستفاده نظامی، مصداق آشکار بهرهکشی از شرایط آسیبپذیر انسانی و نقض فاحش حقوق بشر است.
در سطح اداری و حقوقی نیز جمهوری اسلامی بهجای تسهیل اقامت و ادغام مهاجران، با ایجاد دیوارهای تبعیض ساختاری، مهاجران افغانستانی را از بسیاری از حقوق بنیادین محروم کرده است. ممنوعیت خرید خانه، خودرو، اشتغال رسمی، دسترسی به بیمههای اجتماعی و تحصیل در دانشگاههای دولتی، تنها بخشی از این سیاستهاست.
در برخی استانها، مانند خراسان رضوی، کرمان و فارس، محدودیتهایی برای تردد، اسکان یا ثبت نام فرزندان در مدارس اعمال شده که حتی قوانین بینالمللی پناهندگی را نیز نقض میکند. در سالهای گذشته، برگههایی با عنوان «مناطق مجاز سکونت اتباع » در شهرهایی مانند مشهد منتشر شده که رسما ساکنان افغانستانی را از ورود یا زندگی در بخشهایی از شهر منع میکند.
در کنار این تبعیضهای قانونی، حکومت بارها موجهایی از اخراج غیرقانونی و فاقد فرایند قضایی یا نظارت مستقل را نیز اجرا کرده است.
آخرین موج اخراج مهاجران افغانستانی در پی جنگ اخیر تهران با اسرائیل و آمریکا و به بهانه جاسوسی مهاجران شکل گرفته است. مسئولان ایرانی اینبار نه تنها اتباع بدون مدرک، بلکه حتی مهاجران دارای روادید یا اقامت قانونی را به بهانه «جاسوسی »هدف گرفتهاند. بر اساس گزارشها، بیش از ۳۰ هزار افغانستانی تنها در یک روز و در مجموع حدود۳۶۶ هزار نفر در نیمه اول سال ۲۰۲۵ از ایران اخراج شدهاند.
مقامات امنیتی جمهوری اسلامی بدون ارائه شواهد مستند، از بازداشت و اخراج انبوه افغانستانیها سخن میگویند. اتهامات جاسوسی نه تنها رسانهای شدهاند، بلکه موبایل مهاجران نیز برای یافتن ارتباط با اسرائیل بازرسی شده. بسیاری از پناهجویانی که سالها در ایران زندگی کردهاند، ناگهان هویت عمومیشان بهعنوان «جاسوس »تغییر کرده؛ اتهامی که موجی از اضطراب، بیاعتمادی و ناباوری را میان مهاجران ایجاد کرده است.
این اخراجها نهتنها شامل مهاجران فاقد مدرک، بلکه در موارد متعددی شامل پناهندگان دارای کارت اقامت، زنانی با فرزندان متولد ایران و بیماران نیازمند درمان پزشکی نیز شده است. در بسیاری موارد، ماموران هنگام بازداشت حتی به مهاجران اجازه جمع کردن وسایل، تماس با خانواده یا دریافت دارو را نیز نمیدهند. جدایی کودکان از والدین، ناپدید شدن نوجوانان در مسیر اخراج و بیخبری خانوادهها از سرنوشت بازداشتشدگان، فجایعی تکرارشونده در این روند بودهاند.
«دیگری سازی» و سیاست جایگزینی دشمن
یکی از موثرترین ابزارهای حکومت در ساختن تصویر منفی از مهاجران، رسانههای رسمی، بهویژه صداوسیما بوده است. در سریالها، اخبار و گزارشها، مهاجر افغانستانی اغلب با ویژگیهای منفی به تصویر کشیده شده: بزهکار، خشن، ناآگاه یا سربار. درحالیکه آمارهای رسمی نشان میدهد نرخ جرایم در میان مهاجران افغانستانی نه تنها بیشتر از شهروندان ایرانی نیست، بلکه در بسیاری موارد پایینتر است.
از سوی دیگر، رسانههای حکومتی هرگونه اعتراض نسبت به رفتار با مهاجران را با برچسبهایی چون «نفوذ فرهنگی»، «تهدید امنیتی » یا «جوسازی بیگانگان »خاموش میکنند که این بار اتهام جاسوسی هم به آن اضافه شده است. نتیجه آن که بسیاری از مردم، بهویژه نسلهای جوانتر، بدون شناخت مستقیم از مهاجران افغانستانی، تصویر کلیشهای و منفی از آنان در ذهن دارند.
بهعلاوه در شرایط بحران اقتصادی، ذهنیت عمومی همواره مستعد یافتن «مقصر »است. حکومت ایران به جای پذیرش مسئولیت، افغانستانیها را عامل کمبود منابع، افزایش بیکاری یا بار اضافی بر سیستم رفاه عمومی معرفی کرده است. این در حالی است که بخش عمدهای از مهاجران افغانستانی در مشاغل سخت، کمدرآمد و غیررسمی مشغولاند؛ مشاغلی که اغلب ایرانیان به آنها رغبت ندارند. با اینکه مهاجران سهمی از یارانههای دولتی، بیمه یا خدمات رفاهی ندارند، مالیات نیز میپردازند و حضور آنان به رشد برخی از بخشهای اقتصادی، بهویژه در ساختوساز و کشاورزی کمک کرده است.
با وجود این، در روایت رسمی، مهاجر افغانستانی نه کارگر پرتلاش، بلکه مهاجم بیگانهای تصویر میشود که منابع کشور را میبلعد. این سیاست جایگزینی دشمن، مشابه همان الگویی است که حکومت برای توجیه سرکوب داخلی نیز به کار میبرد: همیشه باید «دیگری»ای وجود داشته باشد که تهدید تلقی شود؛ گاه غرب، گاه مخالفان داخلی و گاه مهاجران.
مردم یا حکومت؟ مسئولیت اصلی با کیست؟
پرسش از مسئولیت مردم در پدیده مهاجرستیزی اگرچه حساس، اما گریزناپذیر است. نمیتوان تمام رفتارهای طردکننده، خشونتبار یا تحقیرآمیز را تنها به سیاستهای حکومتی نسبت داد؛ بخشی از این برخوردها، ریشه در باورهای تاریخی، ساختارهای طبقاتی و مناسبات اجتماعی خود جامعه ایران دارد. نگاه بخشی از مردم ایران به مهاجران افغانستانی، در بسیاری موارد با کلیشههایی نظیر «کارگر ارزان»، «غریبه مزاحم»، یا حتی «تهدید فرهنگی » آمیخته شده است؛ نگاهی که گرچه محصول تبلیغات رسمی است، اما تنها به آن محدود نمیشود.
برخی از این نگرشها سابقهای طولانی دارند و از گذشتههای دور، در ساختار سلسلهمراتبی هویتی در ایران شکل گرفتهاند. در روایتهای شفاهی، ادبیات عامیانه و حتی نظام آموزشی، همواره نوعی نگاه از بالا به پایین نسبت به همسایگان شرقی، بهویژه افغانستانیها وجود داشته است.
تصورات قالبی درباره «افغانستانی بودن»، بهویژه در شهرهایی که مهاجران بیشتری ساکناند، بهسادگی به تبعیض روزمره، تمسخر، تحقیر زبانی و حذف اجتماعی منتهی شده است. این امر در زندگی روزمره بازتاب مییابد: از امتناع برخی خانوادهها از اجازه بازی به کودکانشان با بچههای افغانستانی گرفته تا امتناع از اجاره خانه به مهاجران و در سطحی کلانتر، شکلگیری محلههای حاشیهنشین «ویژه افغانستانیها »که عملا جداسازی فضایی را بازتولید میکنند.
ساختار طبقاتی جامعه نیز در بازتولید تبعیض نقش داشته است. بیشتر مهاجران افغانستانی در پایینترین سطوح اقتصادی، شغلی و اجتماعی قرار دارند و در غیاب سیاستهای ادغام، این شکاف به بیگانگی متقابل دامن زده است. در نتیجه، بسیاری از ایرانیان، بهویژه در طبقات متوسط و بالا، مهاجران را نه بهعنوان همسایه، بلکه بهعنوان «دیگریِ مزاحم » میبینند؛ دیگرانی که حضورشان یادآور فقر، بیثباتی و تهدید به نزول در سلسله مراتب اجتماعی است.
با این حال، این وضعیت بههیچوجه یکدست نیست. تنوع تجربیات در نقاط مختلف ایران، نقش آموزش، ارتباط مستقیم و تعاملهای روزمره را برجسته میکند. در بسیاری از مناطق، مهاجران افغانستانی در بافت محلی ادغام شدهاند، روابط خویشاوندی با ایرانیان پیدا کردهاند و بخشی از نیروی کار، فرهنگ و حتی هویت اجتماعی محلههای خود محسوب میشوند. از همینرو، مهاجرستیزی را نمیتوان به یک ویژگی فراگیر مردمی فروکاست، بلکه باید آن را بهمثابه روندی دید که در بستر تبعیض ساختاری، آموزش ناکارآمد، تصویرسازی رسانهای و تجربههای نابرابر شکل گرفته است.
بازاندیشی در مفهوم همبستگی
در جهانی که جابهجایی انسانها بهدلیل جنگ، فروپاشی دولتها، بحرانهای اقلیمی و نابرابریهای ساختاری به پدیدهای فراگیر بدل شده، بازنگری در مفاهیمی چون «همسایگی»، «دیگری »و «مسئولیت مشترک » اهمیت روزافزونی یافته است.
جامعه ایران نیز، که خود سالهاست درگیر سرکوب سیاسی، رکود اقتصادی و انسداد اجتماعی است، در برابر نوعی دوگانگی قرار دارد: از یکسو تجربه زیستهاش او را مستعد همدلی با پناهجویان میکند، و از سوی دیگر، تحت فشار گفتمانهای رسمی و بحرانهای انباشته، ممکن است واکنشهایی تدافعی و بیگانهستیزانه از خود نشان دهد.
بررسی روندهای چند دهه اخیر نشان میدهد که مهاجرستیزی در ایران، بیش از آنکه ریشه در باورهای فرهنگی یا خصومتهای دیرینه داشته باشد، نتیجه مستقیم سیاستگذاریهای حکومتی است. نظام جمهوری اسلامی با اعمال محدودیتهای اداری، تبعیض قانونی و بهرهبرداری ابزاری از مهاجران، نهتنها آنها را به حاشیه رانده، بلکه زمینههای تنش اجتماعی را نیز تقویت کرده است.
در این میان، تبلیغات رسمی و نبود نهادهای ناظر مستقل، موجب بازتولید کلیشههای منفی و شکلگیری تصویری ناعادلانه از مهاجران افغانستانی در ذهن بخشی از جامعه شده است.
با این حال، شواهدی از مقاومت اجتماعی در برابر این سیاستها نیز وجود دارد. واکنشهای مدنی، تلاش روزنامهنگاران مستقل، و فعالیت گروههای محلی برای حمایت از مهاجران، نشان میدهد که بخشهایی از جامعه ایران همچنان ظرفیت بالایی برای بازسازی همبستگی انسانی دارند. آینده این همزیستی، نه در انکار تنشها بلکه در شناسایی ریشههای آن، نقد سیاستهای تبعیضآمیز و بازتعریف مفاهیم شهروندی و حقوق انسانی رقم خواهد خورد.
در چنین چشماندازی، نقش نهادهای مدنی، پژوهشگران، رسانههای مستقل و حتی نهادهای بینالمللی، بیش از پیش حیاتی است؛ اما نه برای تزریق ارزشهای انتزاعی، بلکه برای ایجاد شرایطی که در آن، مهاجران نه بهمثابه تهدید، بلکه بهمثابه بخشی از واقعیت اجتماعی ایران شناخته شوند؛ واقعیتی که مواجهه صادقانه با آن، مقدمه هر نوع اصلاح ساختاری در آینده خواهد بود.
روزنامه اسرائیلی اسرائیل هیوم در تحلیلی تازه تاکید کرده است که با پایان جنگ ۱۲ روزه میان اسرائیل و جمهوری اسلامی، اکنون پرسش اصلی در برابر جامعه جهانی این است که چگونه میتوان از بازسازی زیرساختهای هستهای و نظامی ایران جلوگیری کرد.
بهنوشته این روزنامه، تنها راه مؤثر برای تضمین این هدف، عبور از مرحله بازدارندگی به سیاست «اجرای قاطع و بدون مصالحه» است.
بهنوشته اسرائیل هیوم، در جریان عملیات نظامی گسترده ارتش اسرائیل علیه تاسیسات هستهای حکومت ایران در سایتهایی چون نطنز، اصفهان و فردو، ارتش اسرائیل موفق شد نزدیک به ۶۰ درصد از پرتابگرهای موشکهای بالستیک جمهوری اسلامی و حدود ۸۰ درصد از سامانههای پدافند هوایی ایران را منهدم کند.
به باور نویسندگان این تحلیل، این عملیات یکی از موفقترین حملات نظامی تاریخ اسرائیل از منظر تاکتیکی و اطلاعاتی بود و قدرت نفوذ اسرائیل در عمق خاک ایران و توانایی هدفگیری چهرهها و زیرساختهای کلیدی جمهوری اسلامی را به نمایش گذاشت.
با این حال، اسرائیل هیوم هشدار داده که این دستاوردها تنها در صورتی به موفقیت پایدار منجر خواهد شد که در عرصه سیاسی و دیپلماتیک نیز از آن بهرهبرداری شود. تنها راه جلوگیری از بازسازی برنامه هستهای ایران، دستیابی به توافقی جدید است که با سازوکارهای نظارتی سختگیرانه، نظام تحریمهای الزامآور و ابزارهای اجرایی فوری همراه باشد.
این روزنامه از قول منابع مطلع نوشته است که رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی، در نامهای به عباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، تاکید کرده که همکاری ایران با آژانس، تنها مسیر برای یافتن راهحلی دیپلماتیک به بحران چند دههای هستهای این کشور است.
همچنین اضافه میکند که رژیم ایران اکنون زخمی و تحقیر شده است، و همین وضعیت، «فرصت طلایی» برای تحمیل یک توافق سختگیرانه جدید فراهم کرده است؛ توافقی که نهتنها بازسازی توان هستهای ایران را غیرممکن سازد، بلکه توسعه موشکهای دوربرد با قابلیت حمل کلاهک هستهای را نیز بهطور کامل ممنوع و محدود کند.
اسرائیل هیوم با یادآوری تجربه تلخ برجام در سال ۲۰۱۵ نوشته است: بدون نظارت مستمر، هیچ توافقی، هرقدر هم که دقیق تنظیم شده باشد، در برابر عزم و تاکتیکهای پنهانکارانه جمهوری اسلامی دوام نخواهد آورد.
در این گزارش آمده است که تجربه لبنان میتواند الگویی برای اجرای قاطع باشد. بهنوشته اسرائیل هیوم، پس از توافق آتشبس ۲۷ نوامبر ۲۰۲۴ و تمدید مفاد قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت، که بر اساس آن حزبالله ملزم به عقبنشینی از جنوب لبنان و ارتش لبنان موظف به استقرار در این منطقه شد، اسرائیل برخلاف گذشته بهجای اتکا به تعهدات کلامی، سیاست «اجرا با زور» را در پیش گرفت.
بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، همان روز در سخنانی تاکید کرد: «توافق خوب، توافقی است که بهطور کامل اجرا شود، و ما آن را اجرا خواهیم کرد.»
بر اساس دادههای مرکز مطالعاتی آلما که در اسرائیل هیوم منعکس شده، از زمان پایان عملیات «پیکانهای شمالی»، ارتش اسرائیل بیش از ۴۰۰ حمله در خاک لبنان انجام داده است، میانگین بیش از دو حمله در روز. پیام این حملات روشن است: آتشبس بهمعنای مصونیت نیست، بلکه مشروط به رعایت کامل مفاد توافق است، و هر نقضی با پاسخ فوری و شدید همراه خواهد شد.
از همین رو، اسرائیل هیوم نتیجهگیری میکند که باید سرنوشت حکومت ایران را به سرنوشت حزبالله گره زد. همانطور که اسرائیل مانع از بازسازی توان حزبالله در جنوب لبنان شده، باید در برابر جمهوری اسلامی نیز همین سیاست را پیاده کند: هرگونه توافق تنها در صورتی معنا دارد که با نظارت دقیق و اجرای فوری همراه باشد.
این گزارش در پایان هشدار داده که اگر این فرصت از دست برود، جمهوری اسلامی همانگونه که پس از توافق ۲۰۱۵ زیرساختهای خود را بهسرعت بازسازی کرد، بار دیگر خواهد توانست بهسوی ساخت سلاح هستهای حرکت کند.
این روزنامه تاکید کرده که «عملیات طلوع شیران» باید نقطه آغاز دورهای جدید باشد، دورهای که در آن، موفقیت نظامی تنها زمانی به امنیت پایدار تبدیل میشود که با اراده سیاسی قاطع و سازوکارهای اجرایی پیوسته همراه باشد.
جمهوری اسلامی، در پی شکستهای سنگین امنیتی، موج جدیدی از اخراج، بازداشت و مصادرهٔ اموال مهاجران افغانستانی را آغاز کرده است؛ اقدامی که تنها به اخراج محدود نمیشود، بلکه با پلمب خانهها، ضبط تلفنهای همراه و پخش اعترافات تلویزیونیِ اجباری نیز همراه است.
در روایت رسمی، اتهاماتی نظیر «جاسوسی» و «نفوذ اطلاعاتی» به این افراد نسبت داده میشود. حکومت، بهجای جستوجوی ریشهٔ بحران، تصمیم گرفته تقصیر را به گردن مهاجران بیپناه بیندازد.
سرکوب سیستماتیک: از نیروی کار ارزان تا «عامل موساد» در روزهای پس از آتشبس، مقامات انتظامی مامور شدهاند تا تمامی اتباع «غیرمجاز» افغانستانی را از کشور اخراج کنند. حتی در مواردی اعلام شده که هر ملکی که به افغانها اجاره داده شده، باید پلمب و مصادره شود. در شهرهای مختلف، ماموران با بهانههایی نظیر «ارتباط با اسرائیل»، اقدام به بازداشت این مهاجران کرده و تحت فشار، از آنان اعترافاتی برای پخش تلویزیونی گرفتهاند. رسانههای حکومتی نیز با هجمهای سنگین، تصویری از «مهاجرِ جاسوس» ساختهاند؛ همان افرادی که تا دیروز بهعنوان نیروی کار ارزان یا «مدافع حرم» تحسین میشدند، امروز تبدیل به «تهدید امنیت ملی» و «عوامل موساد» شدهاند.
این فقط یک حادثه نیست؛ خشونتی سیستماتیک است بر اساس آخرین برآورد کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان، حدود ۴.۵ میلیون مهاجر افغانستانی در ایران زندگی میکنند. از این تعداد، تنها حدود ۷۶۰ هزار نفر پناهندهٔ رسمیاند و نزدیک به نیممیلیون نفر نیز بهصورت غیرقانونی در کشور اقامت دارند. جمهوری اسلامی مدعی است که تنها از ابتدای امسال، بیش از ۵۰۰ هزار مهاجر افغان را اخراج کرده است. در همین حال، سازمان بینالمللی نجات کودکان اعلام کرده که در این مدت، ۸۰ هزار کودک افغان از ایران بازگشتهاند که دستکم ۶٬۷۰۰ نفر از آنان بدون همراه بودهاند. این، نمونهای آشکار از خشونت سیستماتیک و غیرقابل توجیه است.
فرافکنی برای پوشاندن شکست اطلاعاتی شکستهای اخیر امنیتی و اطلاعاتی ـ از جمله کشتهشدن فرماندهان ارشد در جریان حملات اسرائیل ـ شکاف عمیق نفوذ در بدنهٔ نظام را آشکار کرده است. جمهوری اسلامی، بهجای پذیرش مسئولیت و اصلاح ساختارهای اطلاعاتی، سیاست فرافکنی را در پیش گرفته است. بهجای پیگیری عاملان نفوذ در درون ساختارهای نظامی، نگاه امنیتی حاکم، مهاجران افغانستانی را بهعنوان «شبکهٔ نفوذ» معرفی میکند.
افکار عمومی بارها این پرسش را مطرح کرده است: چگونه نظامی که همیشه برای قدرتهای جهانی شاخوشانه میکشید، تنها در ۱۲ روز ضربهای سنگین و چندلایه دریافت کرد؟ چرا زیرساختهای برنامه هستهایاش تا این اندازه در برابر حملات آسیبپذیر بود؟ و جاسوس واقعی که از درون سیستم با اسرائیل و آمریکا همکاری میکرد، چه کسی بوده است؟
اما حکومت، بهجای کار اطلاعاتی دقیق برای یافتن پاسخ این پرسشها، با اخراج گستردهٔ مهاجران افغان به بهانهٔ «جاسوسی»، عملاً آدرس غلط میدهد. پوشش سنگین رسانهای دربارهٔ این بحران انسانی و تاثیر عاطفی تصاویر اخراج مهاجران، ابزاری است برای انحراف ذهن مردم از جستوجوی حقیقت.
مهاجران، نه تهدید، که شریک زندگی ایرانیاناند بخش بزرگی از مهاجران افغانستانی سالها در ایران زندگی کردهاند؛ کار کرده، خانواده تشکیل دادهاند و فرزندانشان در همین کشور به دنیا آمده و تحصیل کردهاند. آنها نه بیگانهاند و نه تهدید؛ بلکه جزئی از زندگی روزمره جامعه ایران هستند. اما حالا خانههایشان پلمب میشود، اموالشان را مصادره میکنند و بدون هیچ دادرسی عادلانهای، اتهام «جاسوسی» به آنها نسبت داده میشود.
بیتردید ایران با چالش بزرگی به نام «پناهندگان افغانستانی» روبهرو است، اما راهحل این بحران، توسل به خشونت و رفتارهای غیرانسانی نیست. وارد کردن اتهامهای کلی و بیاساس به میلیونها انسان بیپناه، نهتنها مشکلی را حل نمیکند، بلکه این موضوع را به بحرانی انسانی، اجتماعی و رسانهای در سطح بینالمللی تبدیل میکند.
اخراج نیممیلیون نفر طی چند ماه، بدون برنامهریزی دقیق و پشتیبانی لجستیکی، هزینهای انسانی دارد که هماکنون نگاه جهان را متوجه ایران کرده است. شاید برخی این اقدامات را صرفاً به حساب نظام سیاسی حاکم بگذارند، اما در نهایت، افکار عمومیِ جهانی، این رفتار را از چشم ملت ایران خواهد دید.
جمهوری اسلامی و چرخهٔ بیپایان دشمنسازی این چرخه بارها تکرار شده است: بحران پیش میآید، دشمنی تازه ساخته میشود و سرکوب آغاز میشود. شگردی تکراری با دستی که دیگر برای همه رو شده است. جمهوری اسلامی همواره به همان مکانیزم آشنای «دشمنتراشی» پناه میبرد؛ یکبار دانشجویان را نشانه میگیرد، یکبار زنان را، و حالا مهاجران افغان را.
مسئله، نه در مهاجر است و نه در قومیت یا ملیت، بلکه در ساختار معیوب و غیرپاسخگوی قدرت است. حکومتی که از نگاه در آینه واهمه دارد، همواره به خلق تصویری از «دیگری» نیاز دارد تا از مسئولیت بگریزد. این همان سیاستی است که سالهاست علی خامنهای برای بقای جمهوری اسلامی در پیش گرفته: ایجاد اتحاد مصنوعی میان حامیان حکومت، با معرفی دائمیِ یک «دشمنِ فرضی».
مسئولیت تاریخی و آزمون انسانیت اگر روزی تاریخ بخواهد جامعه امروز ایران را داوری کند، بیتردید نحوه رفتار با مهاجران افغانستانی یکی از مهمترین معیارها خواهد بود. مسئله، فقط مرز و خاک نیست؛ پای انسانهایی در میان است که سالها در کنار ما زندگی کردهاند. سکوت در برابر ظلمی که بر این انسانها میرود، نهتنها آنان را بیپناهتر میکند، بلکه وجدان یک ملت را هم زخمی میسازد.
در نهایت، چوب این رفتارهای امروز را مردم ایران خواهند خورد و دود آن در چشم آیندگان خواهد رفت. جامعهٔ جهانی این رفتار را فراموش نخواهد کرد و ترمیم زخمِ واردشده بر پیکرهٔ اجتماع ایران، سالها به طول خواهد انجامید.
امروز، بیش از هر زمان دیگری، آن باور کهن ایرانیان ــ «بنیآدم اعضای یک پیکرند» ــ زیر سؤال رفته است. جمهوری اسلامی هر روز بیش از پیش تصویر ایران را تخریب میکند، و بیتردید آسیبی که به نام ایران وارد میشود، انکارناپذیر و در مواردی شاید جبرانناپذیر است.
این موضوع امشب «برنامه با کامبیز حسینی» بود. در برنامه، حسین قاضیان، جامعهشناس، مهمان بود و مردم از سراسر جهان بهصورت زنده با تماس گرفتند تا به این پرسش پاسخ بدهند: نظر شما دربارهٔ اخراج گستردهٔ مهاجرین افغان توسط حکومت جمهوری اسلامی چیست؟
برنامه دوشنبه تا جمعه ساعت یازده شب تهران به صورت زنده از شبکه ایراناینترنشال پخش میشود و شما میتوانید تماس بگیرید و نظر خود را درباره موضوع برنامه در میان بگذارید.
نشریه اکونومیست در گزارشی تازه نوشته است که حملات هوایی اسرائیل و تحریمهای گسترده غرب، اگرچه وضعیت اقتصادی ایران را به شدت بحرانی کردهاند، اما عملاً مانع از پیشرفت برنامه هستهای جمهوری اسلامی نشدهاند.
این گزارش یادآوری میکند که حتی پیش از بمبارانهای اخیر، اقتصاد ایران در رکود و بحران عمیق بود؛ بهطوری که شش نفر از هر ده نفر در سن کار، بیکار بودند، تورم سالانه به ۳۵ درصد رسیده بود و حدود ۱۸ درصد جمعیت زیر خط فقر جهانی زندگی میکردند. در حالی که ایران همچنان نفت و گاز صادر میکرد، حکومت برای تأمین برق ناچار بود از مازوت استفاده کند.
اسرائیل در کنار حمله به پایگاههای نظامی و تاسیسات هستهای، چند میدان نفتی و گازی و حتی یک کارخانه خودروسازی را هم هدف قرار داد تا فشار مالی را بر تهران دوچندان کند. هدف اصلی این حملات، مشابه تحریمها، ضربه زدن به منابع درآمدی حکومت و تضعیف توان مالی سپاه پاسداران و پروژههای هستهای بود، اما بهگفته اکونومیست، ساختار غیرشفاف اقتصاد ایران و شبکه گسترده تجارت مخفی سپاه، باعث شده این فشارها نتواند تاثیر تعیینکننده داشته باشد.
بررسی دقیقتر حسابهای حکومتی ایران نشان میدهد که بخش اصلی تأمین مالی سپاه پاسداران و دفتر علی خامنهای از بودجه رسمی نمیآید، بلکه از شبکه گستردهای از شرکتهای داخلی و خارجی، فروش مستقل نفت و قاچاق تأمین میشود. سپاه کنترل بخش زیادی از اقتصاد را در دست دارد و بیش از نیمی از شرکتهای ثبتشده کشور بهطور کامل یا جزئی به این نهاد وابستهاند.
به نوشته این مجله بریتانیایی، قرارگاه خاتمالانبیا، بازوی اقتصادی سپاه، امروز بزرگترین پیمانکار پروژههای عمرانی ایران است و ارزش آن حدود ۵۰ میلیارد دلار برآورد میشود. دولت در سالهای اخیر به دلیل کمبود نقدینگی، بهجای بودجه نقدی، صدها هزار بشکه نفت خام در اختیار سپاه قرار داده تا خودش بفروشد. سپاه این نفت را از طریق شبکهای پیچیده از شرکتهای صوری و واسطهها، عمدتاً به خریداران چینی عرضه میکند؛ شبکهای که به اعتقاد مقامهای آمریکایی، از نظر کارآمدی حتی بهتر از کانالهای رسمی دولت عمل میکند.
علاوه بر این، تجارت غیرقانونی نیز منبع درآمد مهم دیگری است؛ بهطوری که آمریکا بارها سپاه را متهم کرده است که مسیر قاچاق مواد مخدر از افغانستان به اروپا را مدیریت میکند. واردات غیررسمی سیگار، لوازم الکترونیکی، مواد غذایی و حتی تسلیحات نیز بخشی از شبکه مالی سپاه را تشکیل میدهد. همین منابع متنوع باعث شدهاند سیاستگذاران غربی با یک چالش جدی روبهرو باشند. هرچه تحریمها شدیدتر میشود، ارزش کالاهایی که سپاه از طریق قاچاق وارد میکند هم بالاتر میرود و سود این شبکه افزایش پیدا میکند.
این گزارش هشدار داده که اگر دوباره تنش نظامی با اسرائیل بالا بگیرد، تاسیسات سپاه، که بخشی از همین شبکه توزیع و تجارت پنهان را در خود جای دادهاند، به هدف اصلی حملات تبدیل میشود. با این حال تجربه تحریمهای نفتی نشان داده است که اینگونه اقدامات فقط برای مدتی صادرات ایران را کند میکنند و در نهایت راههای دور زدن محدودیتها دوباره پیدا میشود.
اکونومیست نتیجه گرفته است که در شرایط تورم شدید، کمبود کالا و بیثباتی مالی، هزینه این وضعیت را مردم ایران میپردازند؛ مردمی که نقشی در تصمیمگیریهای سپاه و حکومت ندارند.
این رویکرد، امتداد سیاستی است که از روزهای نخست انقلاب اسلامی آغاز شد، با شعارهای وحدت اسلامی و »اسلام مرز ندارد«، اما در عمل چیزی جز بیثباتی، بیسرانجامی و بهرهبرداری سیاسی برای مهاجران افغانستانی به همراه نداشت.
در سالهای نخست پس از انقلاب ۱۳۵۷، روحالله خمینی با هدف ایجاد نوعی همسویی میان امت اسلامی و کسب مشروعیت در میان مسلمانان منطقه، مرزهای ایران را به روی افغانستانیها گشود. شعار »اسلام مرز ندارد« راه را برای ورود میلیونها پناهجوی افغانستانی، بهویژه پس از اشغال افغانستان از سوی شوروی، هموار کرد. اما برخلاف این شعارهای انقلابی، هیچ سیاست مدون یا برنامه اجرایی برای اسکان یا اعطای حقوق شهروندی به افغانستانیها تدوین نشد. مهاجران افغانستانی به حال خود رها شدند؛ اغلب بدون مدارک اقامتی، بیمه، یا حق تحصیل و اشتغال قانونی.
در عمل، جمهوری اسلامی در دهههای بعد، از حضور افغانستانیها به عنوان ابزاری در پروژههای نظامی و سیاسی استفاده کرد. در سوریه، نیروهای افغانستانی عضو لشکر فاطمیون به جنگ اعزام شدند. در ایران، آنها به عنوان نیروی کار ارزان و بدون پوشش قانونی، در ساختوساز، کشاورزی و خدمات فعالیت کردند. هرگاه نیز حکومت نیاز به انحراف افکار عمومی از بحرانهای داخلی داشت، پروژه »اخراج مهاجران« یا تهییج جامعه علیه افغانستانیها کلید میخورد.
با آغاز ریاست جمهوری ابراهیم رئیسی و همزمانی آن با سقوط کابل در تابستان ۱۴۰۰، موج جدیدی از پناهجویان افغانستانی به ایران وارد شدند. گزارشها حاکی از آن است که طی دو سال گذشته، بیش از دو میلیون افغانستانی وارد ایران شدهاند. اما دولت رئیسی به جای ساماندهی یا اعمال سیاست مهاجرتی روشن، مرزها را عملاً رها کرد. همین موضوع موجب شکلگیری بازار سیاه انتقال مهاجر، فساد در مرزها و رشد نگرانیهای اجتماعی شد.
به جای حل ساختاری بحران، جمهوری اسلامی با کمک رسانههای رسمی، تصویری از مهاجر افغانستانی به عنوان »تهدید امنیتی« ساخت. در ماههای اخیر، با شدت گرفتن حملات اسرائیل به تاسیسات نظامی و هستهای ایران و ضربات جدی به سپاه و فرماندهی نظامی، این رویکرد تشدید شد. جامعهای خسته، نگران و دچار سرخوردگی از عملکرد حاکمیت، آماده پذیرش روایتهایی از »دشمن داخلی« بود. این بار، مهاجران افغانستانی قربانیان این بازی شدند.
در کنار تبلیغات، آمارسازی نیز یکی از ابزارهای حکومت است. برخی مقامات ادعا کردهاند که سهم افغانستانیها در جرایم شهری بالاست. اما طبق آمار رسمی قوه قضائیه، سهم افغانستانیها از کل زندانیان ایران حدود شش درصد است؛ در حالی که جمعیت مهاجران افغانستانی در ایران بین پنج تا هفت میلیون نفر برآورد میشود. بسیاری از این بازداشتها مربوط به «ورود غیرقانونی» یا «اشتغال بدون مجوز» است، نه جرایم خشن یا سازمانیافته.
از سوی دیگر، نقش جمهوری اسلامی در ناامنی افغانستان را نباید نادیده گرفت. طی چهار دهه گذشته، نهادهایی چون سپاه انصار – که در شرق ایران مستقر است – با سیاستهای مداخلهگرایانه در امور افغانستان، عملاً شرایط زندگی را برای شهروندان عادی افغانستانی ناامن کردهاند. همچنین ستاد امور افغانستان در وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی، با سیاستهای متناقض با سپاه، موجب بروز اختلاف و حتی درگیری میان گروههای تحت حمایت جمهوری اسلامی در افغانستان شده است.
افزون بر این، جمهوری اسلامی با انتقال خانوادههای فرماندهان ارشد جهادی افغانستان به ایران، تلاش کرده تا آنها را وابسته و مطیع نگاه دارد. این روند خود نشاندهنده سیاست عامدانه برای باز نگهداشتن درهای کشور به روی مهاجران خاص با اهداف ژئوپلیتیکی است.
در جریان جنگ ۱۲ روزه جمهوری اسلامی و اسرائیل، روند اخراج مهاجران افغانستانی بهشدت افزایش یافت. طبق گزارش سازمان بینالمللی مهاجرت، از ژانویه تا پایان ژوئن ۲۰۲۵، حدود ۶۹۰ هزار مهاجر افغانستانی از ایران خارج شدهاند که بیش از ۷۰ درصد آنها به اجبار اخراج شدهاند. تنها در ماه ژوئن، ۲۳۰ هزار نفر ایران را ترک کردهاند. دولت ایران ضربالاجل پانزدهم تیر را برای ترک افغانستانیهای فاقد مدارک اقامت تعیین کرده است.
اخراج از ایران، کشتار به دست طالبان
در همین زمینه، تجربه شخصی نگارنده نیز گواهی است بر عمق فاجعهای که دهههاست تکرار میشود. در سال ۲۰۰۱، زمانی که افغانستان از دست طالبان آزاد شده بود، نگارنده در منطقه اسلام قلعه، در نزدیکی مرز تایباد – شهری که گمرک مرزی جمهوری اسلامی در آن قرار دارد – شاهد گورهای دستهجمعی بود که پناهجویان هزارهای در آن دفن شده بودند. این افراد که از سوی جمهوری اسلامی به افغانستان بازگردانده شده بودند، در بیابانهای اطراف این شهر کوچک بهدست طالبان تیرباران و دفن شده بودند.
جمهوری اسلامی میدانست که طالبان به طور سیستماتیک هزارههای شیعهمذهب را مورد خشونت قرار میدهند، اما باز هم این افراد را در شهرهای مختلف ایران دستگیر، به اردوگاههای شرق کشور منتقل و به افغانستان بازمیگرداند.
حکومت به نفرت از دیگری دامن میزند
این سیاست جنگ روانی و ابزارسازی از رنج انسانی، نه تنها موجب اخلال در همزیستی اجتماعی شده، بلکه تهدیدی جدی برای امنیت انسانی مهاجران نیز پدید آورده است. گزارشها از ضربوشتم، آتش زدن خانهها، تحقیر در خیابان و حملات دستهجمعی در برخی شهرها نگرانکننده است. همزمان، جریانهای تندرو با نفوذ در فضای رسانهای و مذهبی، هرگونه حمایت از حقوق مهاجران را خیانت میدانند.
در شرایطی که کشور با بحرانهای متعدد از جمله تحریم، رکود اقتصادی و بیاعتمادی سیاسی مواجه است، جمهوری اسلامی با انداختن تقصیرها به گردن مهاجران افغانستانی، تنها در حال انکار واقعیت است. اما واقعیت این است که مهاجران افغانستانی نه تهدید، بلکه بخش جدانشدنی از ساختار اجتماعی و اقتصادی ایراناند. نادیده گرفتن این واقعیت، تنها به تکرار چرخههای خشونت و بیثباتی خواهد انجامید.
جامعه ایران نیازمند بازنگری در نحوه نگاه به »دیگری« است؛ و حاکمیت باید پاسخگوی سیاستهای فرصتطلبانهاش در قبال مهاجران باشد. همان کسانی که روزی با شعار اسلام دعوت شدند، امروز در آتش نفرت و سرکوب میسوزند. سکوت در برابر این وضعیت، همراهی با بیعدالتی است.