«تو که با مردم ایران در تماسی، واقعاً وضعیت ایران چطور است؟» این پرسشی است که همه از من میپرسند؛ پرسشی که پاسخ آن نه در دادههای رسمی، بلکه در صدای مردم است؛ صدایی که از فرسایش معیشت، تحلیل روان جامعه و تقلیل زیستن به بقا حکایت دارد. این متن بر پایه همین صداها نوشته شده است.
سفر محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان سعودی به واشینگتن و دیدار با با ترامپ، فراتر از یک دیدار دوجانبه، گمانهزنیها پیرامون نقش تازه عربستان در معماری خاورمیانه را افزایش داده است، نقشی که میتواند ریاض را به میانجی اصلی میان جمهوری اسلامی و ایالات متحده بدل کند.
درست یک روز پیش از سفر بن سلمان به ایالات متحده، نامهای از سوی مسعود پزشکیان، رییس دولت در جمهوری اسلامی به عربستان ارسال شد. خبرگزاری دولتی این کشور از رسیدن نامه به دست بنسلمان خبر داد اما جزئیاتی از محتوای نامه فاش نکرد.
ولیعهد سعودی پس از سالها انزوای ناشی از قتل جمال خاشقجی، در جایگاه رهبر بالفعل عربستان، با نقشی تثبیتشده در این کشور به واشینگتن بازگشته است.
در نگاه ناظران، بنسلمان یکی از چهرههای اصلی در خاورمیانه است؛ بازیگری در منطقه که توانست روابط خود با آمریکا را ترمیم کند و حالا در پی ایفای نقشی فراتر از گذشته است.
گریگوری گاوس، کارشناس روابط خلیج فارس، در گفتوگو با نیویورکتایمز این نقطه عطف را چنین توصیف میکند: «پنج سال پیش کسی در واشینگتن حاضر نبود با او گفتوگو کند، اما حالا بهعنوان شخصیتی جهانی بازمیگردد.»
این بازگشت، برای بنسلمان فرصتی است تا نشان دهد عربستان میتواند در میان بحرانهای متراکم منطقه، شریک غیرقابلجایگزین واشینگتن باشد.
میانجیگری؛ سناریویی که از گمانهزنی فراتر رفته است
در ماههای گذشته رابطه میان تهران و ریاض از مسیر پر از تنش ۹ سال قبل فاصله گرفته و در مسیری آرامتر پیش رفته است.
بازگشایی سفارتهای دو کشور، از سرگیری پرواز مستقیم میان مشهد و دمام، پیشنهاد تهران برای همکاری هستهای منطقهای و تشکیل کنسرسیومی متشکل از جمهوری اسلامی، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، دیدار علی لاریجانی، نماینده رهبر جمهوری اسلامی با وزیر دفاع عربستان دو هفته پیش از فعال شدن مکانیسم ماشه، و در تازهترین مورد، نامه مسعود پزشکیان به ولیعهد عربستان سعودی، از چرخشی در روابط میان دو کشور حکایت دارد.
سیانان اواخر زمستان ۱۴۰۳ از آمادگی عربستان برای میانجیگری میان تهران و واشینگتن و تسهیل مذاکرات هستهای میان دو کشور خبر داد.
هرچند سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی، یک روز بعد از انتشار این گزارش، ادعای سیانان را «گمانهزنی رسانهای» خواند، اما حکومت آن را بهطور رسمی رد نکرد.
چند ماه بعد، در بهار ۱۴۰۴، ملک سلمان، پادشاه عربستان سعودی بهواسطه پسر دیگرش که وزارت دفاع را در اختیار دارد، در پیامی به علی خامنهای توصیه کرد پیشنهاد دونالد ترامپ برای مذاکره درباره توافق هستهای را جدی بگیرد.
هرچند بسیاری از اختلافها میان تهران و ریاض، از جمله حمایت جمهوری اسلامی از حوثیها در یمن یا دخالتهایش در عراق و لبنان به قوت خود باقی است و نمیتوان این دو کشور را متحد استراتژیک قلمداد کرد، اما عربستان برای بر عهده گرفتن نقش تازه به عنوان میانجی دلایل کافی دارد.
اول اینکه از گریز هستهای جمهوری اسلامی نگران است و میترسد که پس از حملات گسترده اخیر در جنگ ۱۲روزه جمهوری اسلامی بیاینکه چیز بیشتری برای از دست دادن داشته باشد، به سوی سلاح هستهای حرکت کند.
دیگر اینکه، بنسلمان میخواهد هر روز بیش از روز قبل خود را به عنوان یک نیروی قابل اعتماد و اتکا در منطقه تثبیت کند و عربستان را در جایگاهی قرار دهد که تاکنون در اختیار عمان بود. نشانههای این میل را میتوان در تلاش برای تسهیل گفتوگوها میان رهبر موقت سوریه، احمد الشرع با ترامپ، ایفای نقش حیاتی در مذاکرات آتشبس غزه و حالا در تسهیل احتمالی گفتوگوها میان ایالات متحده با جمهوری اسلامی مشاهده کرد.
افزون بر اینها، همراهی عربستان با ترامپ در تحقق رویای دیرینهاش، یعنی «برقراری صلح پایدار در خاورمیانه» یک اهرم استراتژیک نیرومند در اختیار ریاض قرار میدهد. این اهرم، در کنار شبکه گسترده پروژههای تجاری ترامپ و خانوادهاش در عربستان، اشتراک منافع عمیق و پایدار میان ریاض و واشینگتن -دستکم در سه سال پیشرو- ایجاد میکند.
برای عربستان، کاهش تنش میان ایران و آمریکا نه یک انتخاب، بلکه ضرورتی امنیتی است. هر جنگ یا تقابل مستقیم، قیمت انرژی، امنیت کشتیرانی در خلیج فارس و پروژههای کلیدی این کشور در جهت توسعه و کاهش اتکا به اقتصاد تکمحصولی را تهدید میکند.
بنسلمان میداند که در صورت ایفای نقش میانجی موفق، ریاض به بازیگری تبدیل خواهد شد که نه فقط در جهان عرب، بلکه در سطح جهانی بهعنوان قدرتی تنظیمگر شناخته میشود.
مجموعه این تحولات، از نامه مسعود پزشکیان تا بسته توافقهای کلان اقتصادی و جاهطلبیهای دیپلماتیک عربستان، نشان میدهد که ریاض بیش از هر زمان دیگر خود را در جایگاهی میبیند که میتواند بر یکی از پیچیدهترین مناقشههای منطقه در ۴۵ سال گذشته اثر بگذارد.
فرزندانِ صاحبامتیاز طبقه حاکم ایران، آینده خود را در خارج از کشور میسازند؛ همان آیندهای را که والدینشان نزدیک به نیم قرن از میلیونها ایرانی دریغ کردهاند.
هر جامعهای طبقه صاحبامتیاز خود را دارد. اما در معدود کشورهایی شکاف میان حاکمان و مردمان به اندازه جمهوری اسلامی اینچنین آشکار است.
رهبران تهران همچنان اصرار دارند که نظام ساختهشده پس از انقلاب ۱۳۵۷ نظامی درستکار، مستقل و از نظر اخلاقی برتر از غرب است.
آنها میگویند ایران خودکفاست و از نظر فرهنگی در برابر نفوذ خارجی مصون است. همچنین از شهروندان عادی میخواهند وفادار بمانند، سختی را تحمل کنند و انزوا را فضیلت بدانند.
اما همین روایت وقتی پای خانوادههای خودشان به میان میآید، فرو میریزد.
فرزندان قدرتمندترین چهرههای سیاسی، نظامی و روحانی ایران، در اکثریت قاطع موارد انتخاب میکنند که در جایی دیگر زندگی کنند؛ بیش از همه در ایالات متحده، کانادا، اروپا یا استرالیا. آنها در دانشگاههای غرب تحصیل میکنند، در شرکتهای غربی کار میکنند و از آزادیهای غرب بهرهمند میشوند.
این نه اتفاق است و نه استثنا؛ الگویی است آنقدر تکرارشونده که ایرانیها برایش نامی گذاشتهاند: «دیاسپورای امتیاز.»
فهرستی که سر دراز دارد
به خانواده لاریجانی نگاه کنید؛ خانوادهای که سالها در مرکز معماری قدرت جمهوری اسلامی قرار داشته است.
علی لاریجانی که رییس صداوسیمای دولتی، مذاکرهکننده هستهای، دبیر شورای عالی امنیت ملی و بهمدت ۱۲ سال رییس مجلس بوده، سالها مردم را از «خطر نفوذ آمریکا» میترساند.
بااینهمه، دختر او که پزشک است، در ایالت اوهایو زندگی میکند و طبابت دارد؛ او زندگیاش را دقیقا در همان کشوری ساخته که پدرش آن را «تهدیدی برای موجودیت» ایران تصویر میکند.
یحیی رحیمصفوی
یا یحیی رحیمصفوی را در نظر بگیرید؛ فرمانده پیشین کل سپاه پاسداران و یکی از نزدیکترین مشاوران رهبر جمهوری اسلامی که در تعریف مفهوم «مقاومت فرهنگی» نقش داشت و بر اجرای حجاب اجباری نظارت میکرد.
دختر او اکنون آزادانه در استرالیا زندگی میکند و دقیقا از همان انتخابهایی بهرهمند است که پدرش دههها از زنان ایرانی دریغ میکرد.
حتی خانوادههایی که به جناحهای «میانهرو» یا «اصلاحطلب» جمهوری اسلامی نسبت داده میشوند نیز همین مسیر را میروند.
دو دختر محمد خاتمی، رییسجمهوری پیشین، برای تحصیلات عالی به خارج رفتند و مدتی طولانی در خارج از کشور زندگی کردند.
دختر خواهر حسن روحانی که خود، دختر یکی از دستیاران رییسجمهوری و مذاکرهکنندگان ارشد هستهای است نیز همین مسیر را رفت. وقتی پای فرصتهای خارج باز میشود، اختلافات جناحی ناپدید میشوند.
این تناقض بارها تکرار میشود. معصومه ابتکار، یکی از سخنگویان گروگانگیران سفارت آمریکا در سال ۱۳۵۸، سالها اشغال سفارت را توجیه کرد. دههها بعد، پسرش را برای تحصیل به لسآنجلس فرستاد؛ شهری که نسل او در تبلیغاتش آن را نماد فساد و انحطاط معرفی میکرد.
خواهر و برادرِ نوبخت که هر دو پزشکانی سرشناس در موسسات برتر پزشکی آمریکا هستند، مسیر مشابهی را پیمودند.
پدر و عموی آنان در جایگاههای ارشد، سیاستهای اقتصادی و بودجهای ایران را شکل دادند؛ سیاستهایی که موجب کمبود بودجه و نیرو در بیمارستانهای ایران شد.
بااینحال، فرزندانشان در خارج از کشور، در نظامهایی بر پایه ثبات و آزادی علمی، کارنامهای درخشان ساختند.
حتی نوههای ارشدترین روحانیان ایران نیز بخشی از همین خروجاند.
زهرا تخشید، نوه محمدرضا مهدویکنی ــ رییس پیشین مجلس خبرگان و پاسدار «طهارت ایدئولوژیک» رژیم، اکنون در یک دانشگاه آمریکایی حقوق تدریس میکند.
حوزه کاری او بر حقوق، آزادیها و رسانههای دیجیتال متمرکز است؛ موضوعاتی که در داخل کشور بلافاصله با سانسور حکومتی برخورد میکنند.
خروجی مبتنی بر معامله
در کنار هم دیدن این نمونهها، حقیقت سیاسیای را برملا میکند که رژیم قادر به پنهان کردنش نیست؛ حاکمان ایران به نظامی که بر مردم تحمیل کردهاند، اعتماد ندارند.
اگر اعتماد داشتند، فرزندانشان در کشور میماندند؛ در دانشگاههای همین نظام درس میخواندند، به بیمارستانهایش تکیه میکردند و آینده خود را در همان جامعهای میساختند که والدینشان بر آن حکومت میکنند. اما این کار را نمیکنند؛ آرام و پیوسته میروند.
این خروج، ایدئولوژیک نیست؛ بر پایه معامله است. وقتی به کانون قدرت وصل باشی، درهای دنیا به رویت باز میشود.
در حالی که مردم عادی ایران با تحریم، تورم، بیکاری و محدودیتهای شدید در سفر و فرصتهای زندگی روبهرو هستند، فرزندان مقامهای بلندپایه بهراحتی از این سدها عبور میکنند.
گذرنامههای غربی، ویزاهای بلندمدت، مدارک تحصیلی ممتاز و شغلهای پردرآمد، با پول، نفوذ و مصونیت سیاسی برایشان دستیافتنی میشود.
این، آن نوع مهاجرتی نیست که سرکوب یا فروپاشی اقتصادی به مردم تحمیل کرده باشد؛ همان مسیری که میلیونها ایرانی عادی از سر ناچاری در پیش گرفتهاند.
این چیز دیگری است؛ مهاجرتِ طبقه حاکم که از امتیاز و تناقض زاده شده است.
بلندتر از هر شعار
فرزندان این طبقه، طبعا حق دارند هر کجا خواستند زندگی کنند و آینده خود را آنگونه که میخواهند بسازند؛ اما انتخابهایشان، این خروج آرام و بیسروصدا، بلندتر از شعارهای والدینشان سخن میگوید.
وقتی پسران و دختران وزیران، فرماندهان، روسای مجلس و چهرههای نمادین انقلاب، لسآنجلس را به تهران، کلیولند را به قم، ملبورن را به مشهد و واشینگتن را به اصفهان ترجیح میدهند، حکمی صادر میکنند قویتر از هر مانیفست مخالفان: این نظام حتی برای معمارانش هم کافی نیست.
جمهوری اسلامی از مردم وفاداری میخواهد، اما وارثان خودش حاضر نیستند زیر همان شرایطی زندگی کنند که برای دیگران ساخته شده است.
این جوهره ریاکاری است؛ محدودیت برای ایرانیان عادی اجباری است، اما آزادی برای فرزندان طبقه حاکم ارثی است.
حکومتی که فرزندانش از ایدئولوژیاش میگریزند، نمیتواند ادعای مشروعیت کند.
انقلابی که وارثانش آن را ترک کردهاند، نمیتواند ادعای موفقیت کند. و نظامی که فرزندان صاحبامتیاز خود را به غرب صادر میکند و در عین حال مردمش را در داخل محبوس نگه میدارد، الگو نیست؛ تناقضی است که زیر بار دروغهای خود فروخواهد ریخت.
یافتههای یک تحقیق جامعهشناختی در ایران نشان میدهد مراجعه به فالگیر برای برخی شهروندان در عمل به سازوکاری جهت کاهش اضطراب و تحمل فشارهای زندگی روزمره تبدیل شده است.
حامد بخشی، دانشیار پژوهشکده گردشگری جهاد دانشگاهی مشهد و وجیهه جلائیان بخشنده، استادیار جامعهشناسی دانشگاه گلستان، در پژوهش خود مراجعه به فالگیر در بخشی از جامعه ایران را یک «مکانیسم فرهنگی برای مواجه با بلاتکلیفی و دغدغههای زندگی» توصیف میکنند.
پژوهشگران برای بررسی دقیقتر پدیده فالگیری، بیش از هزار قطعه از گفتوگوهای یک فالگیر زن شناختهشده در نیشابور را ضبط و تحلیل کردند.
فالگیر چگونه مشکل را میسازد و امید میدهد؟
نتایج این مطالعه حاکی از آن است که ساختار گفتوگو در اتاق فالگیر طبق یک الگوی چهار مرحلهای شامل «شناسایی مشکل، پیشگویی، تجویز راهکار و ترسیم فرجام» پیش میرود.
در گام اول، فالگیر «با زبانی خاص و بیشتر انتزاعی» و با استفاده از اصطلاحاتی مانند «سنگینی»، «بسته شدن»، «چشم سنگین»، «گره افتادن در کار» و «شلوغی» که بهصورت عینی مشاهده یا تجربه نمیشوند، مسائل را به گونهای ترسیم میکند تا فضایی تهدیدآمیز برای مراجعهکننده پدید آید.
به تعبیر پژوهشگران، فالگیر از این طریق جایگاه خود را بهعنوان «تنها فرد قادر در تشخیص و رفع این مشکلات» تثبیت میکند.
در گام دوم، مسائلی مهمی مانند ازدواج و تشکیل خانواده، فرزندآوری، کار، تحصیل، ثروت، و مشکلات قضایی و اداری محور پیشگوییها قرار میگیرد؛ مسائلی که با «نیازها و دغدغههای اجتماعی و فردی» مراجعهکنندگان همخوانی دارد.
اغلب این پیشگوییها «ترکیبی از هشدار و امید» است و آیندهای کموبیش امیدوارکننده را پیش چشم مخاطب میگذارد.
برای نمونه، در یکی از جلسات، مرد ۵۸ سالهای که نگران شغل خود است، از فالگیر این پیام را دریافت میکند: «کار جدیدی که شروع میکنه به نفعشه.» این نمونهای از روایتهای امیدبخش است که میتواند اضطراب فرد را کاهش دهد.
مرحله سوم «تجویز راهکار» است. در این مرحله، فالگیر با توصیههایی مانند نذر، صدقه، دعا، صبر و احتیاط در برابر اطرافیان غیرقابل اعتماد، «احساس کنترل بر شرایط» را در مراجعهکننده تقویت میکند.
این توصیهها به فرد این پیام را منتقل میکند که با چند عمل ساده میتواند مسیر زندگی خود را بهبود بخشد.
در مرحله چهارم، تقریبا همه فالها با ترسیم «آیندهای مثبت» تمام میشوند و فالگو از این راه حس امید و اطمینان را در مشتریان خود تقویت میکند.
به گفته پژوهشگران، این وعدهها با «پاسخ به دغدغههای مشتریان، فالگیری را بهعنوان راهکاری برای غلبه بر بلاتکلیفی و ناامیدی تثبیت میکنند و فالگو با ارائه تصویری روشن از آینده، مشتریان را به ادامه باور به تواناییهای خود و هدایت او ترغیب میکند».
فالگیری، از خرافه تا «فناوری فرهنگی»
بخشی و جلائیان با اشاره به رونق فال قهوه و تاروت و همچنین فالگیری در پیامرسان تلگرام و شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام، این پدیده را صرفا «خرافی» نمیدانند.
آنها معتقدند در جامعه امروز ایران، فالگیری به «فناوری فرهنگی» تبدیل شده است؛ سازوکاری که در دل بحران اقتصادی، فشارهای اجتماعی و ناامنیها، «نقش مهمی در پاسخ به نیازهای روانی، اجتماعی و وجودی مشتریان ایفا میکند».
به باور آنها، این یافتهها «نهتنها بازتابدهنده دغدغههای مشتریان در زمینههایی مانند ازدواج، فرزندآوری، کار و شغل، تحصیل، ثروت و مسائل قانونی است»، بلکه از «توانایی فالگو در شخصیسازی واگویهها» بر اساس ویژگیهای مشتریان و زمینههای فرهنگی-اجتماعی حکایت دارد.
پژوهشگران در پایان تاکید میکنند نتایج این تحقیق میتواند برای سیاستگذاری فرهنگی و اجتماعی قابل استفاده باشد.
به نوشته این دو پژوهشگر، از آنجا که «فالگیری با کاهش اضطراب و تقویت احساس کنترل» همراه است، نهادهای اجتماعی میتوانند از همین سازوکار در برنامههای مشاوره روانشناختی و حمایت اجتماعی بهره ببرند.
بر این اساس، ایجاد فضاهایی که امکان گفتوگو و پاسخگویی به نیازهای عاطفی و وجودی افراد را فراهم کند، میتواند جایگزین مناسبی برای مراجعه به فالگیر باشد.
طبق یافتهها، عوامل اقتصادی بر گرایش شهروندان به فالگیری موثر هستند و در نتیجه، سیاستهایی که ناامنی معیشتی را کاهش دهند، در کاهش تقاضا برای فالگیری نیز نقش خواهند داشت.
اعتراضات آبان ۱۳۹۸ نقطه عطفی در تاریخ اعتراضات مردمی در ایران است که در آن تقابل رژیم جمهوری اسلامی با مردم ایران به نقطهای بیبازگشت رسید.
در این اعتراضها رهبران جمهوری اسلامی برای بقای خود با قطع اینترنت به کشتار مردم در دهها شهر و سرکوب خونین معترضان اقدام کردند.
کشتار حکومتی و برخورهای خشن و خونین با معترضان، در کنار بحرانهای متعدد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، هستهای و زیستمحیطی در کنار عبور مردم از ارعاب حکومتی جنبشهای اجتماعی در ایران را به هم پیوند زد و به جنبشی انقلابی بدل کرد.
از این تاریخ به بعد، سرنگونی جمهوری اسلامی به خواسته اکثریت بزرگی از مردم ایران تبدیل شد.
اعتراضات آبان ۹۸ یکی از گستردهترین اعتراضات در ایران از زمان استقرار جمهوری اسلامی و از بُعد جغرافیایی گستردهترین اعتراضات در دهه ۱۳۹۰ خورشیدی است.
در دو دهه پیش از آبان ۹۸، بیشتر اعتراضها به یک شهر یا چند شهر محدود بود. در دهه ۱۳۷۰، اعتراضهای دانشجویی پس از حادثه کوی دانشگاه فقط در تهران و تبریز جریان یافت و اعتراضهای مردمی در مشهد، اسلامشهر و قزوین نیز به همان شهرها محدود ماند. حتی در جنبش سبز، با وجود حضور میلیونی مردم در رویدادهایی چون تظاهرات ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، دامنه اعتراضات عمدتا در تهران و چند شهر بزرگ متمرکز بود.
در اعتراضات دی ۹۶، به گفته مقامهای حکومتی، مردم در «۱۶۰ شهر بزرگ و کوچک» به خیابان آمدند. اما در آبان ۹۸ دامنه اعتراضات گستردهتر شد؛ تظاهرات در «بیش از ۲۰۰ شهر» ثبت شد و ۲۹ استان کشور شاهد خیزشهای خیابانی بود.
عبور مردم از ارعاب حکومتی
فاصله دو ساله اعتراضهای آبان ۹۸ با اعتراضهای دی ۹۶ نماد عبور مردم ایران از ارعاب حکومتی است.
یکی از ارکان ماشین سرکوب جمهوری اسلامی ایجاد وحشت و ارعاب است. در اعتراضات پیشین، حاکمیت با ترکیبی از سرکوب خشونتآمیز و تبلیغات گسترده، چنان فضای وحشت و ارعاب را در کشور حاکم میکرد که بروز اعتراضات دوباره برای چندین سال ناممکن باشد.
در دیماه ۹۶ نیز همین الگو تکرار شد، اما تنها ۲۲ ماه بعد، خیزش سراسری آبان ۹۸ نشان داد که جامعه ایران از این چرخه ترس حکومتی عبور کرده و دیگر آن هراس ساختگی کارکرد گذشته را ندارد.
برخاستن جنبش دانشجویی از خاکستر سرکوب
حمایت دانشجویان در چندین دانشگاه از اعتراضات مردمی آبان ۹۸ پروژه حکومتی مهار و سرکوب جنبش دانشجویی را با شکست مواجه کرد.
اعتراض دانشجویان در روزهای ۲۶ و ۲۷ آبان در دانشگاه تهران چنان گسترده بود که نیروهای سرکوبگر با ورود به این دانشگاه بیش از ۵۰ دانشجو را بازداشت کردند.
با این حال چند هفته بعد و پس از هدف قراردادن هواپیمای اوکراینی با موشکهای سپاه پاسداران، بیش از ۲۰ دانشگاه بزرگ تهران و دیگر شهرهای ایران صحنه اعتراضات دانشجویی شد.
شکست پروژه سیاستزدایی
یکی از پروژههای محوری جمهوری اسلامی، بهویژه پس از اعتراضات ۱۳۸۸، پیشبرد «سیاستزدایی» از جامعه بود. دولتهای احمدینژاد و روحانی هر دو در خدمت همین راهبرد حرکت کردند.
هدف این پروژه، تبدیل جامعه به جامعهای غیرسیاسی و منفعل، تبدیل اعتراضها به اعتراضهایی «مجاز و محدود» و تقلیل خواستههای مردم به مطالبههایی محدود و قابل مدیریت در چارچوب گروهها و جناحهای حکومتی بود.
اما اعتراضهای دی ۹۶ و به ویژه آبان ۹۸ شکست این پروژه را آشکار کرد. حاکمیت ناگهان با جامعهای بهشدت سیاسی، آگاه و معترض مواجه شد که خواستهشان دیگر تغییرات محدود نبود.
نمایش قدرت مردم
جمهوری اسلامی پس از سرکوب اعتراضهای مردمی در اوایل دهه ۱۳۹۰، به این گمان رسیده بود که دیگر لزومی ندارد حتی بهصورت تصنعی هم برای «مردم» نقشی قائل شود. به همین دلیل از هرگونه امتیازدهی به جامعه خودداری میکرد.
اما خیزش آبان ۹۸ نمایش «قدرت مردم» بود، آنچنان که با گذشت شش سال هیچ مقامی در جمهوری اسلامی جرات افزایش قیمت بنزین را نداشته است.
نقش زنان و جوانان در خط اول مبارزه
زنان و جوانان که در دوران جمهوری اسلامی بیشترین سرکوب و تبعیض را متحمل شدهاند، از نقش آفرینان اصلی اعتراضات آبان ۹۸ بودند.
با اینکه این اعتراضها ریشهای اقتصادی داشت و جرقه اصلی آن «گرانی بنزین» بود، اما خواستهها و شعارهای آن بهسرعت بُعد سیاسی و اجتماعی پیدا کرد و زنان و جوانان نقش عمدهای در این اعتراضات پیدا کردند.
حاکمیت همچنان میپنداشت که حتی در عصر اینترنت و شبکههای اجتماعی میتواند باورهای ایدئولوژیک خود را بهطور سیستماتیک بر این گروهها تحمیل کند. اعتراضات آبان و پس از آن خیزش زن، زندگی، آزادی در سال ۱۴۰۱ نشان داد که زنان و جوانان خشم انباشته از سالها سرکوب و تبعیض را به هیزم آتشی تبدیل کردهاند که بنیانهای جمهوری اسلامی را میسوزاند.
هر دوی این اقدامات بیانگر شکست ماشین سرکوب جمهوری اسلامی است. حکومت هر سال هزار میلیارد تومان از پول مردم ایران را به دستگاههای تبلیغاتی، لشکر سایبری، صدا و سیما و صدها موسسه و مرکز تبلیغاتی پرداخت میکند اما «قطع اینترنت» در آبان ۹۸ نشان داد که همه این دستگاهها در تبلیغ و تحمیل روایتهای حکومتی به مردم ناتوانند.
نیروهای انتظامی، نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی نیز با دهها هزار میلیارد تومان بودجه در عمل توانایی مهار بدون خشونت اعتراضات را نداشتند و با سرکوب خونین اعتراضات آبان، بر بیاعتباری جمهوری اسلامی در جهان افزودند. یکی از پیامدهای اصلی اعتراضات آبان، مشروعیتزدایی کامل از جمهوری اسلامی بود.
تبدیل جنبشهای اجتماعی به جنبش انقلابی
اعتراضات آبان فضای جنبشهای اجتماعی در ایران را به جنبشی انقلابی تبدیل کرد. تبدیل شعار «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» در اعتراضات دی ماه ۹۶ به شعار فراگیر «مرگ بر دیکتاتور» و شعار علیه کلیت جمهوری اسلامی، مقامها و رهبرانش در اعتراضات آبان ۹۸ بیانگر خواست عمومی برای عبور از جمهوری اسلامی بود.
اعتراضات آبان جنبشهای اجتماعی و اعتراضی را به جنبشی انقلابی در ایران و خواست تغییرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسیِ محدود را به مطالبه تغییرات ساختاری و در نهایت سرنگونی جمهوری اسلامی تبدیل کرد.
با اعتراضات آبان ۹۸ شکاف میان جمهوری اسلامی و مردم ایران چنان گسترده، عمیق و پر ناشدنی شد که به نقطه بیبازگشت و غیرقابل ترمیم رسید.
مردم در جریان آن به صراحت خواهان براندازی جمهوری اسلامی شدند. تداوم و گسترش همین فضای اعتراضی در شهریور ۱۴۰۱ پس از کشته شدن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد، به برآمدن «خیزش زن، زندگی، آزادی» منجر شد که سرنگونی جمهوری اسلامی و تغییر بنیادین سیاسی، اجتماعی، فرهنگی را به خواست فراگیر مردم ایران تبدیل کرده است.
اکرم اماماوغلو، شهردار استانبول و جدیترین رقیب سیاسی رجب طیب اردوغان، رئيسجمهور ترکیه، اکنون در مرکز یکی از بزرگترین پروندههای قضایی تاریخ جمهوری این کشور قرار گرفته است.
پرونده ۳۸۰۶ صفحهای اماماوغلو را به «تشکیل سازمان مجرمانه»، «رشوهخواری» و «پولشویی» متهم میکند. اما آنچه در ظاهر نزاعی قضایی به نظر میرسد، در واقع صحنهای تازه از نبرد قدرت در ترکیه است.
پرونده تازهای که ۲۰ آذر علیه اماماوغلو رونمایی شد، بخشی از تلاش سازمانیافته دولت برای بیاعتبارسازی و خارج کردن او از میدان رقابت است.
اعداد غولآسا، اتهامهای لایهبهلایه و تکرار مداوم عباراتی چون «سازمان مجرمانه» در رسانههای نزدیک به دولت، نه یک روند معمول قضایی، بلکه سازوکاری برای تبدیل یک رقیب انتخاباتی به «تهدید امنیت ملی» است.
هدف، حذف او و فرسودن حلقه حامیان و مدیریت انتخابات پیش از برگزاری است.
این همان الگویی است که جمهوری اسلامی نیز در قالب پروندهسازی امنیتی، روایتسازی رسانهای و مهندسی پیشینی رقابت برای حذف مخالفان به کار میگیرد؛ با این تفاوت که در ترکیه، این روند در پوششی دموکراتیکتر و با سازوکارهای ظاهرا قانونی اجرا میشود.
ما شکست نمیخوریم!
پروندهای که دادستانی برای اماماوغلو آماده کرده است، پر است از اعداد نجومی.
این پرونده ۳۸۰۶ صفحه دارد که در آن اتهام فساد ۱۶۱ میلیارد لیری (۴ میلیارد دلاری) مطرح شده و در نتیجه آن نیز درخواست ۲۳۵۲ سال حبس شده است.
هدف این اعداد باورپذیر کردن اتهامات در جامعه بهواسطه ایجاد یک شوک روانی است. این همان منطق بدنام گوبلزی است که میگفت: «دروغ هرچه بزرگتر، باورپذیرتر.»
بعد از انتشار این متن، رسانههای نزدیک به دولت با آبوتاب فراوان وارد میدان شدند و تلاش کردند جرم را در افکار عمومی تثبیت کنند.
روزنامه صباح عملکرد اماماوغلو و همراهانش در شهرداری را «اختاپوسوار» توصیف کرد و گفت آنها امکانات شهری را بلعیدهاند. برخی کارشناسان سیاسی در برنامههای تلویزیونی نیز از «غارت» دارایی مردم سخن گفتند.
آنها همین روند را درباره همه ۱۶ شهرداری که به جرمهای مشابهی زندانی شدهاند، دنبال کردند.
از این رو، به نظر میرسد این پرونده بیش از هر چیز تلاشی است از سوی دولت حاکم برای توجیه شکستهای انتخاباتیاش در شهرداریها.
دولت عملا با این اتهامها به حامیانش میگوید: «ما به یک نیروی فاسد، یک سازمان جنایتکار و یک شبکه جاسوسی باختیم، نه به یک اپوزیسیون قانونی.»
این روش هم مسئولیت را از دوش دولت برمیدارد و هم رقیب را در قالب «شیطان» بازسازی میکند.
این الگو برای ایرانیان ناآشنا نیست. جمهوری اسلامی سالهاست سیاست را با همین فرمول امنیتی اداره میکند.
ابتدا با بزرگنمایی اتهامات و ساخت پروندههای حجیم، یک کنش یا مطالبه سیاسی به «تهدید امنیتی» تبدیل میشود؛ سپس با برچسبهایی مانند «شبکه نفوذ»، «وابستگی خارجی» یا «جاسوسی»، معترض از موقعیت شهروند به جایگاه «عامل دشمن» منتقل میشود.
در این چارچوب، هر مخالفتی نه نشانه بحران اجتماعی، بلکه نشانه دست داشتن دشمن تلقی میشود؛ فرمولی که در برخورد با اعتراضات ۸۸، دی ۹۶، آبان ۹۸ و خیزش «زن، زندگی، آزادی» بارها تکرار شده است.
ترکیه در سال ۲۰۲۸ وارد رقابت انتخاباتی ریاستجمهوری خواهد شد، اما اردوغان اعلام کرده که در این انتخابات نامزد نخواهد شد.
به همین دلیل، هدف حزب عدالت و توسعه فقط حذف یک رقیب نیست، بلکه آماده کردن میدان برای دوران پس از اوست. در چنین فضایی، حذف یا تنظیم رقبای قدرتمند بخشی از برنامه بقای سیاسی حزب به شمار میرود.
اماماوغلو مهمترین چهرهای است که میتواند پس از اردوغان یک بدیل واقعی، کاریزماتیک و برآمده از یک پیروزی انتخاباتی تلقی شود.
از همین رو، نهفقط خود او، بلکه حزبی که به آن تعلق دارد نیز هدف قرار گرفته تا امکان رقابت محدود یا بیاثر شود.
درگیری طولانیمدت با پروندههای قضایی سرمایه سیاسی و اخلاقی او و حزب را فرسوده میکند؛ سازوکاری که عملا اپوزیسیون را پیش از ورود به رقابت تضعیف کرده و مسیر پیروزی نامزد بعدی حزب حاکم «عدالت و توسعه» را هموارتر میسازد.
اردوغان و اطرافیانش با طرح اتهامات و تحریک رقابتهای درونحزبی، مساله رهبری در حزب «جمهوریخواه خلق» را در یک دور باطل از کشمکشهای داخلی نگه داشتهاند.
حکومت بهخوبی میداند حزبی که انرژیاش صرف جنگ قدرت درونی شود، در بیرون توان تولید دستور کار سیاسی و به چالش کشیدن دولت را ندارد.
تلاش اخیر دولت برای لغو انتخابات استانی استانبول نیز بر همین منطق استوار بود. هدف نهایی حکومت تبدیل حزب جمهوریخواه خلق به یک اپوزیسیون «تضمینی» است، نه «تهدیدآفرین»؛ اپوزیسیونی مجاز، فعال اما مهارشده که حضورش صرفا ویترین دموکراسی را سرپا نگه دارد.
اتهامات سازمانیافته علیه اماماوغلو و حزب او عملا اعلام میکند که تعریف دموکراسی در ترکیه تغییر کرده است و سیاست با منطقی امنیتی اداره میشود.
این شیوه ابتدا سالها در برخورد با احزاب کردی به کار گرفته شد، جایی که هر مطالبه سیاسی به «تهدید امنیتی» ترجمه میشد.
اکنون همین منطق از حاشیه به مرکز انتقال یافته است. این موضوع نشان میدهد اقتدارگرایی در ترکیه فراگیر شده و به مرحلهای رسیده است که میتواند رقیب را شکل دهد. این شکل دادن به رقیب بهواسطه اقدامات محدودکننده رسانهای نیز حمایت میشود.
در این بازسازی مسیر سیاسی، دولت همزمان در رسانهها فضایی میسازد که در آن روزنامهها و روزنامهنگاران منتقد میدان چندانی نداشته باشند.
جریمههای پیدرپی برای شبکههای تلویزیونی مخالف، احضار و بازجویی روزنامهنگاران و بازداشت چهرههای قدیمی خبری مانند فاتیح آلتایلی و مردان یانارداغ، بخشی از همین مهندسی است؛ رویکردی که هدفش آماده کردن صحنه برای آیندهای است که در آن حزب بتواند بدون مزاحمت نقد و نظارت، مسیر خود را ادامه دهد.
قدرت در ایران نیز با همین منطق کار میکند. جمهوری اسلامی سالهاست تلاش میکند در داخل و خارج، مخالفانی کمصدا و بیمطالبه را با عنوان «اپوزیسیون خوشخیم» به رسمیت بشناسد.
این اپوزیسیون بیشتر به دکور شبیه است تا رقیب. همزمان، دستگاه رسانهای و امنیتی نظام، هر منتقد جدی را با برچسبهایی مثل «نفوذی» یا «وابسته» به سرویسهای اطلاعاتی غرب از میدان سیاست کنار میزند.
دعوت به گفتوگو مطرح میشود، اما زمین بازی چنان طراحی شده که رقیب، حتی پیش از آغاز رقابت، خنثی و بیاعتبار شده است. آنچه وجود دارد تنها یک تقسیمبندی میان «خودی» و «دشمن» است.
معماری اقتدارگرایی از ترکیه تا منطقه
پرونده اماماوغلو درباره فساد نیست که اگر ملاک دولت مبارزه با فساد بود، به اسنادی که از شهرداریهای وابسته به خود منتشر شده بود نیز رسیدگی میکرد.
این اقدام تلاشی برای ساخت وضعیتی سیاسی است که در آن، دولت با ابزار قانون، دموکراسی را مهندسی میکند؛ شیوهای که در آن، سیاستورزی منتقد دولت به جرم، رقابت به تهدید و مخالفت به دشمنی ترجمه میشود.
دولت ترکیه با بهرهگیری از مفهوم عدالت و ابزار دستگاه قضایی، الگوی تازهای از تلفیق سیاست و امنیت را در پیش گرفته است؛ الگویی که در آن هم شکستهای گذشته بازنویسی میشود و هم آیندهای بدون رقیب طراحی.
در چنین نظمی، دموکراسی بهجای آنکه سازوکار داوری سیاسی باشد، به سپری برای بقای قدرت حاکم تبدیل میشود؛ وضعیتی که اقتدارگرایی را نه پنهان، بلکه باثباتتر و نهادینهتر میکند.
این تحولات را باید فراتر از مرزهای ترکیه دید. با بازگشت ترامپ و رویکرد او در تعامل با دولتهای منطقه، سیاستی که سفیر آمریکا در آنکارا آن را مشروعیتبخشی به رهبران کشورهای خاورمیانه توصیف کرده، معیارهای مشروعیت سیاسی نیز دگرگون شده است.
در این چارچوب جدید، آنچه اهمیت دارد نه پایبندی به حداقلهای دموکراتیک، بلکه توانایی ایجاد «ثبات»، «بازدهی اقتصادی» و «همسویی ژئوپولیتیکی» است.
همین جابهجایی مبنا باعث شده بسیاری از دولتهای منطقه عملا احساس کنند که میتوانند هزینههای سرکوب داخلی را بدون پیامدهای خارجی جدی بپردازند و در برابر مطالبات دموکراتیک جامعه مسئولیتی نداشته باشند.
پیامدهای این فضا برای ایران نیز ملموس خواهد بود. وقتی دولتهای منطقه با پشتگرمی حمایت ترامپ میتوانند بدون هزینه جدی رقبای سیاسی را حذف کنند و سیاست را به مساله امنیت تبدیل کنند، جمهوری اسلامی نیز خود را در محیطی میبیند که سرکوب داخلی نه پرهزینه، بلکه «استاندارد جدید منطقه» تلقی میشود.
هرچه الگوی اقتدارگرایی در ترکیه و کشورهای دیگر تثبیت شود، فشار خارجی برای رعایت حداقلهای دموکراتیک در ایران کمتر خواهد شد و دست حکومت برای امنیتیسازی اعتراضات، محدود کردن مخالفان و بیاعتنایی به مطالبات جامعه بازتر.
آنچه میخوانید حاصل تجربهای شخصی است؛ تجربه شبهایی که پشت میکروفون «برنامه» مینشینم، خطها یکییکی باز میشوند و من میمانم و صدای مردمی که نه سخنور سیاسیاند و نه تحلیلگر، بلکه شهروندانی عادیاند با زندگیهایی زخمخورده.
بسیاری از آنها در پشت صحنه همان پرسش را تکرار میکنند: «تو که با مردم در تماسی، واقعاً وضعیت ایران چطور است؟» و فقط تماسگیرندگان نیستند؛ بسیاری از همکاران من نیز از پریشانی عمیقی سخن میگویند که زندگی روزمره را فرا گرفته است.
این متن تلاشی است برای پاسخدادن به این پرسش؛ پاسخی مبتنی بر آنچه در آمار ثبت نمیشود اما در صدای مردم موج میزند.
یک ایران صدای شما را میشنود
هر شب، تماسها یک حس مشترک دارند؛ «خستهایم… واقعاً خستهایم.» این خستگی نشانه ناتوانی نیست؛ نتیجه تهیشدن زندگی از معناست. مردم میگویند صبح با امید بیدار نمیشوند؛ با اضطراب بیدار میشوند. اضطرابی که ریشه در این پرسشها دارد که امروز قیمتها چقدر بالا رفته؟ امروز کدام کالا از سفره حذف شده؟ امروز کدام درد، جسمی یا روانی، باز خود را نشان میدهد؟ در روایت مردم، زندگی دیگر یک مسیر طبیعی نیست؛ به مبارزهای روزانه برای بقا تبدیل شده است.
مردم همیشه از قیمتها سخن میگویند، اما اصل ماجرا «قیمت» نیست؛ «تحقیر» است. ویدیوهایی که برای ایراناینترنشنال ارسال میشود، تصویری بیواسطه از این تحقیر است. مادری میگوید یک ماه است فرزندش شیر نخورده چون «شیر شده کالای لوکس». پدری میگوید: «گوشت برای ما خاطره شده.» جوانی میگوید: «ماست هم دیگر نمیخریم.» اینها فقط جملات توصیفی نیستند؛ نشانه فروپاشی یک استاندارد حداقلی زیستاند. در چنین شرایطی، «گرانی» واژه دقیقی نیست؛ تحقیر حداقلهای زندگی است.
تماسها معمولاً حول سه محور میچرخد: قیمتها، حقوقها و هزینههای زندگی. میان این سه، شکافی دیده میشود که هر روز عمیقتر میشود. قیمتها پیوسته بالا میروند، حقوقها سالهاست ثابت ماندهاند و هزینهها از توان مردم عبور کرده است. یک تماسگیرنده ساده اما دقیق میگوید: «این سهتا شده مثل سه خط موازی؛ هرچی جلوتر میریم از هم دورتر میشن.»
آنچه از دل تماسها بیرون میآید فقط بحران مالی نیست؛ بحران روانی نیز هست. مردم از بیخوابی، اضطراب، سردرد، افسردگی، ترس از آینده و «حس گیرکردن» میگویند. بسیاری توان مراجعه به پزشک ندارند و مصرف داروهای اعصاب و روان افزایش یافته است. جملهای که یکی از مخاطبان گفت اینجا مینویسم و قطعاً همانطور که در ذهن من مانده در ذهن شما هم میماند: «ما مریضیم، ولی پول نداریم بفهمیم مریضیم.» این فقط بحران سلامت روان نیست؛ بحران بیپناهی و دیدهنشدن است.
در تماسها، جامعهای تصویر میشود که میان انتظار و کنش معلق مانده؛ برخی میگویند «مردم منفعل شدهاند»، برخی دیگر میگویند «مشکل این است که همیشه منتظر یک منجی بودیم». هر دو روایت بخشی از واقعیتاند. جامعهای که هم خسته است و هم امیدوار، هم ناراضی است و هم محتاط، هم خشمگین است و هم درگیر روزمره. این تعلیق، یکی از ریشههای بحران است.
در نهایت، آنچه بیش از همه شنیده میشود، «تحقیر» است؛ تحقیر زیست روزمره. وقتی خانوادهای توان خرید ابتداییترین مواد غذایی را ندارد، وقتی «ماست» و «شیر» از سبد مصرف حذف میشود و بقا جای زیستن را میگیرد، سقوط فقط اقتصادی نیست؛ انسانی است. اینجاست که بحران، نام دقیقتری پیدا میکند: بحران کرامت انسانی.
در دل این تاریکی، روزنهای روشن باقی مانده؛ میل به روایتکردن. مردمی که تماس میگیرند، روایت میکنند تا دیده شوند، تا شنیده شوند. همین میل، نشانه آن است که جامعه هنوز از درون فروپاشیده نیست.
جامعهای که زیست عادی از آن گرفته شده، تا چه زمانی میتواند در این وضعیت بماند، بیآنکه تغییری بنیادین در ساختار اقتصادی و سیاسی رخ دهد؟
تازهترین قسمت «برنامه» با موضوع گرانی کالاهای اساسی و چالشهای زندگی عادی در ایران پخش شد. از مخاطبان خواستیم مشاهدات خود را درباره افزایش قیمت ارزاق عمومی با ما در میان بگذارند؛ همان روایاتی که هر شب آینه زندگی میلیونها ایرانی است.
«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا پنجشنبه ساعت ۱۱ شب بهوقت تهران از ایراناینترنشنال پخش میشود.