تناقضات در وعدههای مرتبط با بنزین؛ تسهیل مسیر تنش و اعتراض عمومی

در هفتههای اخیر رسانههای عمومی ایران شاهد ناهماهنگی و تناقضهای شگفتآوری در گفتار مقامهای حکومتی درباره افزایش قیمت بنزین بوده است.
اقتصاددان

در هفتههای اخیر رسانههای عمومی ایران شاهد ناهماهنگی و تناقضهای شگفتآوری در گفتار مقامهای حکومتی درباره افزایش قیمت بنزین بوده است.

مسعود پزشکیان، رییس دولت چهاردهم در مراسم معارفه وزیر جدید علوم، خواستار بازگشت دانشجویان معترض اخراجشده از دانشگاهها و بازنگری در پرونده استادان اخراجی شد؛ سخنانی در راستای وعدههای او و اصلاحطلبان در انتخابات اما از لحاظ عملی به غایت سخت و دور از امکان.
ساعاتی پس از این اظهارات پزشکیان بود که مصطفی رستمی، رییس نهاد نمایندگی رهبر جمهوری اسلامی در دانشگاهها، واکنش نشان داد و تلویحا این پیام را ارسال کرد که چنین خواستهای از سوی نهادهای هسته سخت قدرت پذیرفته نخواهد شد؛ در روزهای بعد از این سخنان هم احکام محرومیت از تحصیل دو دانشجوی دیگر صادر شد.
اما سوال اینجاست که آیا مسعود پزشکیان به دنبال اجرای عدالت در دانشگاه است و آیا در صورت عزم به بازگشت اساتید و دانشجویان اخراجی، توانایی چنین کاری دارد.
پزشکیان و وفاق خیالی در دانشگاه
یکی از بحرانهایی که دولت پزشکیان با آن مواجه بوده و خواهد بود شکاف میان دانشگاه و حکومت جمهوری اسلامی است.
پزشکیان بدون در نظر گرفتن واقعیت فضای دانشگاه و مشکلات عدیده سیاسی و صنفی دانشگاهیان، مدیریت وزارت علوم را به دست حسین سیمایی صراف، استاد صادراتی حوزه علمیه و شخص مورد اعتماد علی خامنهای سپرد و حالا خواستار بازنگری در پرونده اساتید و دانشجویان اخراجی شده است. وزیر علوم نه چهرهای انتقادی به وضعیت موجود دارد و نه کارنامهاش حاکی از ایستادگی برای آزادی بیان یا حمایت از منتقدان است.
گذشته از این، سوابق پزشکیان در دوران مسئولیت دانشگاهی نیز نشان میدهد او خود سالها به خالصسازی در دانشگاهها پرداخته و سیاستهای خامنهای برای اسلامی کردن دانشگاهها را دنبال کرده است.
از طرفی پس از سخنان او و آغاز به کار وزیر علوم جدید، دو دانشجوی دختر با احکام سنگین انضباطی مواجه شدهاند. شیدا آقاحمیدی، دانشجوی رشته انسانشناسی دانشگاه تهران دو ترم از تحصیل محروم شد و حکم اخراج صحرا رضایی، دانشجوی روزنامهنگاری دانشگاه علامه نیز در دیوان عدالت اداری تایید شد.
بنا بر گزارشها تنها در همین یک ماه اخیر بیش از ۱۲ دانشجو از تحصیل محروم شدهاند. گزارشهای رسانههای خبری دانشگاهها حاکی از آن است که پس از خیزش «زن، زندگی،آزادی» بیش از سه هزار و ۷۰۰ دانشجو از طریق شیوههای مختلف مختلف مورد سرکوب قرار گرفتند. بیش از ۸۰۴ دانشجو دستگیر و با احکام قضایی محکوم شدهاند و همچنین بیش از ۵۸ استاد دانشگاهحکم اخراج دریافت کردهاند.
بعد از دو دهه تشدید سیاستهای ایدئولوژیک و امنیتی، اکنون دانشگاههای کشور کاملا در محاصره نیروهای متعدد امنیتی، فضای پادگانی پیدا کردهاند و شکاف میان دانشگاهها و حکومت هر روز عمیقتر از پیش میشود. در این میان تشکلهای مستقل دانشجویی نیز یا تعلیق و بسته شدهاند یا با موازیسازی تشکلهای جعلی حکومتی فضای فعالیت دانشجویی را به دست گرفتهاند.
فارغ از این فضا، مدت زیادی از آغاز به کار دولت پزشکیان نگذشته و هنوز تمامی دانشگاههای کشور چه آزاد چه پیام نور چه دولتی تحت ریاست نیروهای وابسته به دولت رئیسی و چهرههای امنیتی هستند. مشخص نیست با چه منطقی پزشکیان انتظار دارد روسا و مسئولان دانشگاهی که خود ماهها حکم اخراج دانشجو و استاد امضا کردهاند با دستور او اکنون حکم به بازگشت معترضان بدهند.
رییس دولت چهاردهم اگر به عدالت و آزادی در دانشگاه فکر میکرد، میبایست سیستم مدیریت دانشگاه را تغییر میداد، نه اینکه در وفاق با علی خامنهای سرنوشت دانشگاهها به دست شخص مورد نظر و معتمد او بدهد.
رییس نهاد نمایندگی خامنهای در دانشگاهها با علم به اینکه اظهارات پزشکیان به حوزه مدیریت او و نهادهای امنیتی در دانشگاهها مربوط است، در مطلبی با اشاره به اخراج مقام دانشگاه علامه پس از توهین به مهساژینا امینی، خواسته او را تلویحا رد کرد. رستمی نوشت: «یکی میگوید نفله؛ عذرخواهی هم میکند، به دانشگاه دستور عزلش میرسد. یکی به مقدسات جامعه اهانت میکند، اصرار هم میکند، از دانشگاه مدارا و عدم برخورد خواسته میشود.»
با روند مدیریت واحد دانشگاههای کشور زیر سایه ایدئولوژی و نگاه بسته علی خامنهای، احتمال تغییر در دانشگاهها عملا وجود ندارد؛ چهآنکه پزشکیان خود در دوران انتخابات در دانشگاه تهران رو در روی دانشجویان معترض تاکید کرد که «ذوب در خامنهای» است. اکنون نیز اظهارات نمایشی پزشکیان، بدون هرگونه اراده و توانایی در انجام آن، تنها بر زخم دانشگاهیان نمک میریزد.
تنها احتمال ممکن آن است که شاید این دولت موفق شود تنها چند دانشجو و استاد را به دانشگاه بازگرداند و بعد روی آن مانور و موج تبلیغاتی برای کارنامهسازی ایجاد کند.

فریبکاری سابقهدار
پزشکیان در حالی خواستار بازنگری در پرونده دانشجویان و اساتید اخراجی شده که پیشتر هم چنین فریبکاری از حکومت جمهوری اسلامی سر زده است.
در سال ۱۳۹۲، دولت حسن روحانی با انگیزه تغییر و شعار «تدبیر» بر سر کار آمد. روحانی برخلاف پزشکیان، سراغ استاد صادراتی حوزه نرفت، بلکه رضا فرجیدانا، استاد شناختهشدهتر و چهره باسابقهتر دانشگاهی را به عنوان وزیر علوم معرفی کرد.
فرجیدانا هم از وزیر علوم دولت پزشکیان چهرهای قاطعتر به حساب میآید و هم در میان دانشگاهیان فردی مقبولتر و معقولتر از سیمایی صراف بود. او نیز وعده بازگشت دانشجویان محروم از تحصیل را داد اما وقتی دانشجویان محروم خواستند به دانشگاه بازگردند، نهادهای امنیتی مانع شدند و تا توبهنامه یا تعهد کتبی نگرفتند به کسی اجازه بازگشت به دانشگاه ندادند.
مصطفی معین، وزیر علوم در دولت خاتمی، با اشاره به همین مدیریت دانشگاه از سوی نهادهای تحت نظر خامنهای و فقدان توانایی در تغییر وضعیت، در نامه استعفایش به «دخالتها و تعرضهای نهادها و شوراهای غیرمسئول یا غیرپاسخگو» اشاره کرده بود.
با در نظر گرفتن این موضوع، در خوشبینانهترین حالت چنین وعدهای از سوی پزشکیان را باید ناشی از جهل و غفلت او از وضعیت فعلی دانشگاه و حکومت دانست و در حالت کمی واقعگرایانهتر باید یادآوری کرد جای تردیدی در فریبکاری طرح پزشکیان برای اجرای عدالت در دانشگاهها و شکست آن وجود ندارد.
ادامه خالصسازی و سرکوب در دانشگاهها
مدیریت دانشگاه از سوی نهادهای فرادستی مانند نهاد نمایندگی خامنهای، بسیج یا حراست سالهاست برای خالصسازی فضای دانشگاه و اسلامیکردن آن برنامه ریزی کرده است. تمام افرادی که حکم اخراج به دستشان دادهاند با افرادی معتقد به ایدئولوژی جمهوری اسلامی جایگزین شدند و اکنون امکان بازگشت اساتید اخراجی به دانشگاه چه از لحاظ رویههای اداری چه ظرفیت امنیتی وجود ندارد.
در نهایت در چنین شرایطی با این درخواست پزشکیان، شاید در خصوص پرونده چند استاد مانند علی شریفیزارچی در دانشگاه شریف، آن هم با تعهدات لازم به نهادهای امنیتی، موافقت شود؛ ولی قطعا نه با این اقدامات نمایشی وفاقی حاصل میشود و نه دستکم بخشی از آنچه بر سر دانشگاه آوردند، جبران خواهد شد.
دانشجویان پس از خیزش سراسری مهساژینا، در اعتراضات گسترده خود و در صدها بیانیه و اعتراض، نشان دادند هیچ وفاقی با حکومت ندارند و نخواهند داشت.
دانشجویان در یکی از آخرین بیانیههایشان تاکید کرده بودند که «میان ما و شما دریایی از خون فاصله است.» دانشگاه فریب دوگانهسازی حکومت در انتخابات را نخورد و بر ادامه مسیر «زن، زندگی، آزادی» تاکید کرد و همچنان در مقابل قوانین ناعادلانهای مانند حجاب اجباری ایستاده است و امیدی به همراهی از درون حکومت ندارد.

تشکیل دولت پزشکیان تصور بازگشت به قدرت را در جمع اصلاحطلبان دولتمحور پدید آورده است.
البته تعداد وزیران اصلاحطلب کابینه پزشکیان کم است و آنهایی هم که هستند به لحاظ کیفی و سابقه در سطح نیروهای تراز اول اصلاحطلب نیستند. منهای محمدرضا ظفرقندی، سایر وزیران آشکارا از سوابق گذشته اصلاحطلبی خود اعلام برائت کردهاند.
تایید صلاحیت ظفرقندی از سوی وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه نیز تردید ایجاد میکند که او بر مواضع گذشته خود باقی مانده باشد، اگرچه او به بخش سنتی و محافظهکار اصلاحطلبان تعلق داشته است.
اما حمایت جبهه اصلاحات از پزشکیان در تبلیغات انتخاباتی و بعد از تعیین کابینه، به معنای تصمیم راهبردی اصلاحطلبان به پیوندن زدن سرنوشت خود به کابینه پزشکیان است. این کابینه در ظاهر ترکیب کورپوراتویستی از نیروهای میانه اصلاحطلب- اعتدالی–اصولگرا است، اما در کلیت خود صرف نظر از تفاوتهای کمدامنه یک گروه بوده که به جمع تازه شکلگرفته حول تبعیت از خامنهای تعلق دارند که قرار است در پروژه یکدستسازی حاکمیت ایفای نقش کنند.
هم مسعود پزشکیان و هم اصلاحطلبان دولتمحور فسادستیزی را یکی از دلایل خود برای تصدی قوه مجریه و مشارکت فعال در آن ذکر کردهاند. اما از آنجاییکه فساد راهبردی و تشدید فساد سیستماتیک روند فزایندهای در دهه گذشته داشته است، آنها در موقعیت پارادوکسیکالی قرار گرفتهاند.
در این یادداشت تلاش میشود در این خصوص و چرایی نادیده گرفتن چالش فساد راهبردی از سوی اصلاحطلبان توضیحاتی ارائه شود. نخست، ضرورت دارد تا تعریفی اجمالی از فساد راهبردی عرضه شود.
فساد راهبردی و پیگیری اهداف استراتژیک
فساد راهبردی (Strategic Corruption) متکی به معنای عام فساد یعنی سوء استفاده از داراییهای ملی و مناصب عمومی برای مقاصد فردی است، اما از آن فراتر رفته و به دنبال استفاده راهبردی هدفمند از فساد برای تعقیب اهداف ژئوپلتیک و راهبرد ملی در درون ساختارهای سیاسی و اقتصادی کشورهایی است که متخاصم انگاشته میشوند.
در فساد راهبردی برخلاف اشکال سنتی فساد، هدف نه کسب درآمدهای نامشروع و بادآورده، بلکه دستیابی به اهداف سیاسی، نظامی و راهبردی است؛ البته نتیجه این فساد نیز میتواند به کسب منافع مالی و سیاسی برای افرادی منتهی شود ولی هدف اولیه و طراحی شده این مساله نیست.
در فساد راهبردی عناصر با نفوذ و دارای رابطه قوی در درون ساختارهای سیاسی، فناوری، رسانهای،اطلاعاتی، نظامی و تجاری کشورهای هدف شناسایی شده و با رشوه و اعطای امتیازات مادی به خدمت گرفته میشوند تا خواستهای موردنظر در سیاست داخلی، سیاست خارجی و امنیت ملی کشور متخاصم را دنبال کنند. به عبارت دقیقتر، در جایگاه یک لابی مخفی به گونهای تدوین سیاستها در کشور هدف اثرگذار شوند که یا منافع دولت مجری فساد راهبردی حاصل شود و یا برای آن مشکلآفرین نباشد و در شرایطی هم به حداقل کردن ضرر منتهی شود.
حال اگر تحولات جمهوریاسلامی در دهه گذشته که با رشد سرسامآور و لجام گسیخته فساد اقتصادی همراه بودهاست، از دریچه شکل جدید فساد مورد بررسی قرار بگیرد آنگاه میتوان این فرضیه را طرح کرد که نهاد ولایت فقیه از دهه نود خورشیدی آگاهانه از فساد راهبردی برای تعقیب سیاستهای راهبردی خود در داخل و خارج استفاده کردهاست.
پزشکیان به لحاظ فردی تاکنون آلوده نشده و به پاکدستی مشهور است اما این ویژگی در مقابله با فساد راهبردی و مهار آن نه تنها کافی نیست بلکه به خودی خود تعیینکنندگی هم ندارد. در زندگی شخصی ابراهیم رئیسی نیز مورد مستندی دال بر فساد مشاهده نشد و او نیز مدعی پاکدستی بود. سعید جلیلی نیز چنین ویژگی دارد. اما پیچیدگی فساد گسترده و سیستماتیک این است که سیاستمداران سالم نیز در فرایند آن نقشآفرین میشوند و اصلا نیاز است که ویترین این نظامها را افراد سالم به لحاظ اقتصادی تشکیل بدهند.

ولی این سیاستمداران سالم بهدلیل درک نادرست از منشا فساد و چگونگی ظهور و استمرار آن ناخواسته فسادپرور میشوند. بیجهت نیست که جلوه ظاهری زندگی خامنهای و فرزندانش مبتنی بر ساده زیستی است و ممکن است در واقعیت نیز چنین باشد. اما خامنهای عامدانه از فساد راهبردی برای یکهسالاری در حکمرانی و توسعه نفوذ خود در جهان اسلام استفاده میکند.
روایتهای متعددی وجود دارد که او عمیقا به خرید افراد از طریق پول، اعطای مقام و دادن امتیازات مادی باور دارد. به عنوان نمونه محمد باقر محیالدین انواری، از اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی و مجلس اول و بزرگان روحانی جناح راست در خاطراتش بیان میکند که در ملاقاتی که در ابتدای سالهای رهبری خامنهای داشته، از ناحیه او ماموریت پیدا میکند تا به خانه علی گلزاده غفوری، دیگر عضو مجلس خبرگان قانون اساسی و نماینده مجلس اول برود واز او دلجویی و مبلغ پانصدهزار تومان به او پرداخت کند، که همانطور که انتظار میرفت، گلزاده آن را قبول نمیکند. گلزاده غفوری خیلی زود راهش را از جمهوری اسلامی جدا کرد. سه فرزند و داماد او به دلیل عضویت در سازمان مجاهدین خلق اعدام شدند. خودش نیز بعد از پایان مجلس اول از سیاست کناره گرفت.
پزشکیان مشابه رئیسی ویترین خوبی برای اختفای فساد راهبردی است. او بهدلیل بنبست نظری و تصور نادرستی که از چگونگی وجود فساد دارد و تبعیت مطلق از خامنهای، بعید است برنامهاش در مبارزه با فساد فرجام متفاوتی از دولت رئیسی پیدا کند. اما اصلاحطلبان وضعیت متفاوتی دارند. برخی از آنها زندگی سالم اقتصادی دارند و از رانت استفاده نکردهاند اما برخی چنین نیستند و صاحب ثروتهای زیادی شدهاند؛ درحالیکه زندگی پیش از انقلاب آنها مشخص است و نحوه بهدست آوردن داراییهای آنها طبیعی به نظر نمیرسد.
بنابراین، میتوان نتیجه گرفت سرانه بخشی از اعضای جبهه اصلاحات برخورداری از رانت و شریک شدن در مزایای فساد راهبردی است. حتی نهاد ولایتفقیه در اندیشه توزیع کنترلشده این مزایا به میانجی اصلاحطلبها در بین نیروهای جامعه مدنی و معترضان در مرز بین حکومت و اپوزسیون نیز است.
نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی تجربه کاربست این سیاست در رسانههای اصلاحطلب را دارند. این امر موجب شد تا اکثر آنها کنترل شوند و با تولید آگاهی کاذب و صورتبندیهای غلط بر خلاف دهه هفتاد و نیمه اول دهه هشتاد، دیگر تهدیدی برای وضعیت موجود نباشند. البته تعمیم این تلاشها به حوزههای دیگر در دهه نود خورشیدی شکست خورد، اما به نظر میرسد بار دیگر نظام در حال آزمودن دوباره این اقدام است.
اما آنچه کلیت جبهه اصلاحات را در برابر فساد راهبردی آسیبپذیر کرده و مانعی جدی در موفقیت آنان در فسادستیزی است، فقدان سیاستورزی مقید به اخلاق و پرنسیب از یک سو و رشد در درون مناسبات فساد سیاسی از سوی دیگر است. جبهه اصلاحات در کلیتش به استثنای برخی از اعضا، نشان داده که اصول مشخصی بر اساس اخلاق و کرامت انسانی برای سیاستورزی ندارد و بسته به منافع و اقتضائات در چارچوب سیاستورزی معطوف به قدرت مواضع متضاد و با دامنه بالای نوسان میگیرد.
فساد سیاسی با فساد اقتصادی متفاوت است، اگرچه این دو با هم مرتبط هستند. فساد سیاسی در معنای ساده و عام خود به معنای حضور نیروهای فاقد شایستگی و صلاحیت در مناصب حاکمیتی از طریق ارادتسالاری و یا انحصار است. اکثر قریب به اتفاق نیروهای اصلاحطلب به دلیل فضای بسته سیاسی بعد از خرداد ∙۶، بدون رقیب در چارچوب پاردایم تقدم تعهد بر تخصص و یا به تعبیر جدید خامنهای «متخصصان مومن و صادق» در عرصه سیاسی برکشیده شدهاند.
اگر مجاری مشارکت سیاسی در حد متعارف باز میبود، کثیری از آنها موقعیت کنونی و گذشته خود را نمیداشتند. ازاینرو اصلاحطلبان از خودمانیسازی فضای حکمرانی و تحمیل دوگانه اصلاحطلب-اصولگرا به جامعه و مجبور کردن شهروندان به انتخاب بین گزینههای ارائهشده از سوی نظام و سرمشق ترجیج بد به بدتر منفعت برده و آن را مزیت انحصاری میپندارند.
ازاینرو ابتلای آنها به فساد سیاسی و نداشتن پرنسیب و تقید اخلاقی در سیاستورزی، راه را برای کنار آمدن با اصل فساد راهبردی هموار کرده و موجب شده تا به سمت سازش و تبعیت از خامنهای به عنوان معمار فساد راهبردی در جمهوری اسلامی سمتگیری کنند.

با انتصاب فاطمه مهاجرانی به سخنگویی دولت، چهارمین زن وارد کابینه مسعود پزشکیان شد و اینک این پرسش مطرح میشود که آیا جمهوری اسلامی بهطور اساسی، قطعی و پایدار حضور زنان در سطوح بالای مدیریت دیوانسالاری را پذیرفته یا این اقدام نوعی تاکتیک برای گذار از بحران است.
بحرانی در ساختار جمهوری اسلامی که خیزش «زن، زندگی، آزادی» آن را به اوج رساند و شکاف میان حکومت و جامعه زنان را تشدید کرد.
نباید از یاد برد که علی خامنهای بارها اقدامات تاکتیکی را مجاز و دگرگونی اساسی و بلندمدت در سیاستها از جمله عقبنشینی در دیپلماسی را مستوجب «غضب الهی» دانسته است. او اخیرا به صراحت گفت عقبنشینی غیرتاکتیکی در هر میدانی غضب الهی را به دنبال دارد. اگر حضور زنان در کابینه را نوعی عقبنشینی تصور کنیم، مساله اینجاست که کدام شکافها این عقبنشینی را توضیح میدهد.
شاخصهای شکاف میان جامعه زنان و حاکمیت ولایی
شکاف میان جنبش زنان و حاکمیت ولایی در ایران در چندین جنبه کلیدی نمود پیدا کرده است. این جنبهها هرکدام نشاندهنده نارضایتی عمیق و گسترده جامعه و به خصوص زنان نسبت به سیاستهای حکومت و تفاوتهای فاحش میان خواستههای زنان و محدودیتهای اعمالشده از سوی نظام سیاسی است.
یکی از بارزترین نمودهای شکاف میان جنبش زنان و رژیم، کاهش چشمگیر مشارکت زنان در انتخابات است. بسیاری از زنان و جوانان با تحریم رایگیریها، نارضایتی خود از نظام سیاسی حاکم و بیاعتمادی به اصلاحات از درون نظام را نشان میدهند. این تحریمها به ویژه در انتخابات ریاستجمهوری، مجلس و شوراهای شهر در سالهای اخیر- همگی با کمتر از پنجاه درصد مشارکت- مشهود بوده است.
نارضایتی از وضعیت حقوق زنان و نبود آزادیهای مدنی موجب افزایش مهاجرت زنان از ایران نیز شده است. بسیاری از زنان تحصیلکرده، فعالان حقوق زنان و جوانانی که آینده خود را در ایران تاریک میبینند، کشور را ترک میکنند. این مهاجرتها نه تنها به دلیل شرایط اقتصادی، بلکه به دلیل محدودیتهای اجتماعی و سیاسی نیز صورت میگیرد.
در این زمینه سالنامه مهاجرتی در آمار مربوط به سال ۲۰۲۱ اشاره کرد که بیش از نیمی از اقامتهای دائم صادرشده برای ایرانیها در کشور کانادا، ۴۵ درصد در فنلاند و ۴۹ درصد در استرالیا برای زنان بوده است.
کشف حجاب و اعتراض به حجاب اجباری یکی از جنبههای مهم شکاف میان زنان و جمهوری اسلامی است. این اعتراضات در قالب حرکتهای اجتماعی مانند «دختران خیابان انقلاب» یا «چهارشنبههای سفید» نمود یافت اما با خیزش «زن، زندگی، آزادی» بهصورت گستردهتر در جامعه به اوج خود رسید. این مقاومتها نشاندهنده نارضایتی عمیق از قوانین محدودکننده مذهبی و تلاش برای کسب آزادیهای فردی شهروندان و بهخصوص زنان است.
همچنین زنان نقش فعالی در اعتراضات مدنی خیابانی، صنفی و اقشاری از جمله بازنشستگان پیدا کردهاند. حضور گسترده زنان در این اعتراضات نشاندهنده خشم و نارضایتی آنها از وضعیت موجود از بعد صنفی و حقوقی و تلاش برای تغییرات اساسی است. این اعتراضات اغلب با سرکوب شدید مواجه میشوند، اما همچنان ادامه دارند و شکاف میان جنبش زنان و حکومت را بیشتر میکنند.
همزمان بسیاری از زنان برای بیان نارضایتیهای خود و سازماندهی اعتراضات، به شبکههای اجتماعی و رسانههای آنلاین روی آوردهاند. این فعالیتها شامل افشای موارد نقض حقوق زنان، سازماندهی کمپینهای آنلاین و اطلاعرسانی در مورد وضعیت زنان در ایران است.
رسانهها و شبکههای اجتماعی به عنوان ابزاری قدرتمند برای مقابله با تبلیغات رسمی حکومت و انتشار واقعیتهای جامعه عمل میکنند. زنان و فعالان حقوق زنان تلاشهای زیادی برای تغییر قوانین تبعیضآمیز انجام دادهاند. این تلاشها شامل کمپینهای حقوقی برای تغییر قوانین مربوط به حضانت، ارث، طلاق و سایر حقوق مدنی است. با وجود محدودیتها و سرکوبها، این جنبشها نشاندهنده نارضایتی و تلاش برای تغییر قوانین و بهبود وضعیت حقوقی زنان است. کاهش نرخ ازدواج و افزایش طلاق یکی دیگر از شکافهای میان حاکمیت ولایی و جامعه زنان است.
بسیاری از زنان، بهویژه جوانان، به دلیل نارضایتی از وضعیت اجتماعی و محدودیتهای اعمالشده از سوی حکومت، تمایلی به ازدواج نشان نمیدهند یا ترجیح میدهند ازدواج خود را به تاخیر بیندازند. این در آمار نهادهایی از جمله مرکز آمار یا گزارش مرکز پژوهشهای مجلس مورد اشاره قرار گرفته است. همچنین، افزایش نرخ طلاق نیز به عنوان نشانهای از نارضایتی زنان از قوانین و شرایط زندگی در ایران دیده میشود.
افزون بر این، زنان با استفاده از هنر و فرهنگ به عنوان ابزاری برای بیان مقاومت و اعتراض، تنش میان خود و حکومت را نشان میدهند. تولیدات هنری مرتبط با این اعتراض و تنش و شکاف مانند فیلمها، قطعات موسیقی و آثار ادبی که به نقد وضعیت موجود میپردازند، نهتنها در ایران بلکه در سطح جهانی تاثیرگذار بوده است.

کدام شاخص ها نماد دگرگونی ساختاری است
برای اینکه باور کرد حضور زنان در دولت چهاردهم یک تغییر با معنا، ساختاری و نه صرفا یک عقبگرد تاکتیکی است، باید دگرگونی عمیق و ساختاری در چندین عرصه حقوقی و حقیقی مشاهده شود.
برخی از این تغییرات عبارتند از لغو قوانین مربوط به حجاب اجباری و قوانین تبعیض مدنی در عرصه خانواده، اشتغال، حقوق مدنی و همینطور حمایت از زنان در برابر خشونت.
افزایش کمی، واقعی و معنادار در تعداد زنان در مناصب کلیدی حکومت و همچنین برابری جنسیتی در عرصه آموزشی، بازار کار و رسانهها نیز از موارد الزامی تغییر اساسی است. اگر این تغییرات محدود به یک دوره یا وضع بحران خاص نباشد و در دولتهای بعدی نیز ادامه پیدا کند، این نشانهای از تعهد به یک تغییر استراتژیک خواهد بود.
حضور زنان در دولت چهاردهم در شرایط فعلی نوعی عقبنشینی تاکتیکی در قبال افزایش نارضایتیها و شکافهای اجتماعی و فشارهای اجتماعی داخلی و بینالمللی علیه حکومت به نظر میرسد، امری که پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی» و وقایع مرتبط با آن بهوجود آمد. این حضور نمیتواند به معنای دگرگونی پایدار و اساسی در رویکرد نظام سیاسی به نقش زنان تلقی شود، مگر اینکه نشانه های از دگرگونی پایدار و گسترده در عرصه حقوقی و حقیقی رخ دهد.

تلاش و برنامهریزی برای تامین منابع پایدار در حوزه آب و انرژی و افزایش بازدهی در این حوزهها، متاثر از مصرف بیرویه منابع آب زیرزمینی و انرژی فسیلی، سالهاست به محاق رفته و با توجه به کمبود منابع و فرسودگی زیرسازها، سیاست وزارت آب همیشه تامین آب و انرژی به هر قیمتی بوده است.
وزارت نیرو، با نقش کلیدی و تقریبا انحصاری درمدیریت و تملک منابع آب و انرژی، یکی از وزارتخانههای بسیار مهم در تخصیص بودجه و مالکیت بر زیرسازهای عمرانی و صنعتی درآمدزاست.
وزارت نیرو همچنین به خاطر داشتن تضاد منافع با شماری دیگر از وازتخانهها و همزمان نقش مهم در پیشبرد اسناد بالادستی توسعه اهمیت بهسزایی در ساختار سیاسی و اقتصادی کشور دارد.
در فقدان برنامه برای همکاری مشترک و پایدار میان وزارت نیرو با سایر وزارتخانهها، مشکلات این حوزه به مراتب تشدید شده است. برای نمونه،در برنامههای دورهای وزارت نیرو در موضوع مدیریت و کنترل مصرف و زیرسازهای تولید انرژی و بازچرخانی آب، برای وزارت صمت و کشاورزی سهم و وظیفهای در نظر گرفته نشده است.
در همه این سالها، وزرای نیرو برای تحقق حقابههای مشترک با همسایگان مرزی در سیاست خارجی و مسائل محیط زیستی در داخل، درارتباط با وزارت امور خارجه و سازمان محیط زیست بسیارمنفعل و آسیبرسان عمل کردهاند.
هنوزهیچ پروتکل وهمکاری میان وزارت کار و وزارت نیرو برای سامان دادن این همه کشاورز و کارگر که کار خود را در بحرانهای ناشی از کمبود آب و انرژی از دست دادهاند وجود ندارد.
وزارت نیرو هیچ استراتژی روشنی برای سازگاری با کمآبی و تغییراقلیم ندارد و هنوز مشخص نیست ساعتها جلسه و گزارش مدیریتهای استانی برای برنامه سازگای با کمآبی چه کارکرد و نتایجی داشته است. ایستادن جمهوری اسلامی در میان ۵ کشور انتهای لیست جهان در مدیریت تغییر اقلیم نشان میدهد که ایران برای بحرانهای جدی پیش رو نقشه راه روشنی ندارد.
به گواهی گزارشهای نهادهای معتبر بینالمللی، آسیب تغییراقلیم و گرمایش جهانی ایران را چند برابر سایر نقاط دنیا و حتی خاورمیانه درگیرهزینههای سنگین انسانی و اقتصادی خواهد کرد.
ظرفیت تولید در برخی مجموعههای صنعتی در سالهای اخیر حتی تا بیش از ۵۰ درصد کاهش یافته است. کشاورزان از قطع مدام آب و انرژی بسیار متضرر شدهاند و موج گستردهای از اعتراضات به این وضعیت شکل گرفته است. بنا به آمار داخلی، هر دو دقیقه یک فرد روستایی در ایران، کشاورزی را رها میکند.
در همین ۳ ماهی که در ایران دولتی به شکل عملی در بر سر کار نبود ایران درگیر بحرانهای جدی قطع آب و برق حتی در کلانشهرها، سیل و آبگرفتگی و خسارت ناشی از آن در استانهای مختلف، آتشسوزیهای گسترده در جنگلهای زاگرس و آغاز به کار پروژههای تازه سدسازی و انتقال آب علیرغم تخلفات قانونی آشکار بوده است.
فروش و قطعهبندی بیابانها برای تاسیس مزارع خورشیدی و حصول انرژی تجدیدپذیرو اصرار پرهزینه بر انرژی هستهای که ایران عملا به آن نیازی ندارد اما با ضررهای بسیار همچنان دنبال میشود در حالی است که حتی پالایشگاهها و صنایع مادر ظرفیت تامین ابتداییترین نیاز خود در تامین آب و انرژی با قیمت عادلانه را ندارند.
تالابها گروگان وزارت نیروهستند و با تجاوز و دستاندازی به حریم رودها، آنها را هم در اشکال مختلف به منابع درآمد انحصاری تبدیل کردهاند. عدم دسترسی به منابع پایدار آب و انرژی یکی از فاکتورهای شاخص فقر است و ایران امروز با موج وسیعی از مهاجرت و بیکاری ناشی از توسعه نیافتگی و سیاستهای دستوری بیپشتوانه در این حوزه دست به گریبان است و به سمت سرنوشتی نگران کننده در حرکت است.
عباس علیآبادی؛ ادامه تجربههای زیانبار گذشته
نام عباس علیآبادی یادآور سه ضلعی مپنا، صمت و مالک اشتر است. علیآبادی که از سپاه میآید از ۱۳۸۸ تا ۱۴۰۲ مدیر مپنا بود. مپنا در ۱۳۷۱ تاسیس شد و در حوزههای ساخت و تعمیرنیروگاهها، واردات و ساخت انواع توربینها و زیرساختهای دیگر در حوزه انرژی فعال است.
مپنا در وبسایتش خود را یک شرکت سهامی معرفی میکند اما بخش عمدهای از سهام آن با واسطه مهاب قدس در دست آستان قدس و وزارت نیرو است. مپنا از سال ۱۳۸۴ و با قراردادی برای ساخت و بهرهبرداری یک نیروگاه در پیوند با پالایشگاه عسلویه قدرت بیشتری گرفت و حالا به عنوان بزرگترین پیمانکارعمومی نیروگاهی در ایران و خاورمیانه شناخته میشود.
فعالیتهای مپنا را باید در چارچوب الگوی مشترک شرکتهای خصولتی دید: شرکتی با پروندههای فساد، انحصار و انتخاب مدیرانی با سوابق ناشفاف و فروش رویای بورس. مشابه بسیاری از هولدینگهای چند کاره متعلق به نهادهای نظامی و اقتصادی وابسته به حاکمیت مانند مهاب و خاتم و برکت و...
دوره مسئولیت علیآبادی در وزارت صمت هم دوره ویرانگری برای صنایع ایران بود.
آمارها در ۱۴۰۰ نشان داد که تنها در کمتر از یک دهه بیشتر از هزار کارخانه در ایران تعطیل شدند. این تعطیلیها اغلب در استانهایی رخ داد که اتقاقا بیش از سایر استانها نیازمند حفظ این کارخانهها بودند تا از وابستگی آنها به مشاغل کشاورزی و دامداری کاسته شود. استانهایی که امروز هم در شاخص فلاکت و مهاجر فرستی پرچمدارهستند ازلرستان و هرمزگان گرفته تا کرمان و خوزستان.
این شیوه عملکرد و سابقه، استراتژی و رویکرد علیآبادی به چگونگی اداره صنابع و اولویتبندیاش را نشان میدهد. ربط او به رگههای نفوذ منفعتطلبانه نهادهای امنینتی و نظامی را نیز میتوان در سابقه حضورش در دانشگاه مالک اشتر و امام حسین دنبال کرد.
ادامه راه پرآسیب مدیریت در آب و انرژی
سودهای کلان در انحصار فعالیتهای اقتصادی غیررقابتی و با حمایت مستمر دوبتی و در قالب انواع رانت و بهرهکشیهای سازمانی نهفته است. غلطیدن از پستی به پست دیگر و از وزارتخانهای به وزارتخانه دیگر هم این انحصار را تضمین میکند.
تامین اعتبار پروژههایی که او برای وزارت نیرو تعریف کرده است در بخش انرژی متوجه برنامههای خصوصیسازی شده است اما در بخش آب با توجه به کاهش یارانه، جز بخشی که مربوط به افزایش قیمت آب بهاست محل تامین اعتبارهای این بخش نامشخص است.
این در حالی است که به نقل از رییس اتاق بازرگانی و براساس گزارش مرکز پژوهشهای اتاق ایران، فضای کسب و کار بخش خصوصی امروز بسیار ناامن است و قطع مکرر آب و برق مشکلات آنها را دو چندان هم کرده است.
ایران در هیچ حوزهای زیرسازهای نهادی خصوصیسازی را ندارد. رشد اقتصادی، اشتغال و افزایش بهرهوری، توسعه انسانی و تقویت نیروی انسانی با تجربه، هیچکدام محقق نشده است.
پرسش اساسی هم این است که با توجه به محدودیتهای مالی و تحریمها و گسترش ناامنی چه شرکتهای توانمندی در حوزه آب و انرژی در ایران سرمایهگذاری خواهند کرد؟
با توجه به اتلاف ۶۰ درصدی آب در بخش کشاورزی و ۳۰ درصدی در بخش آشامیدنی، مشخص نیست ضروورت سرمایهگذاری برای توسعه زیرساختها در این حوزه کجا دیده شده است؟
تجربه نشان داده است ساز و کار خصوصیسازی در ایران خود بحرانزاست و به دلیل فرآیندهای ناشفاف واگذاری شرکتها به اشخاص و نهادهای شبه دولتی و حاکمیتی، فساد افزایش یافته و شمار کارگران بیکار یا استثمار شده رشد تصاعدی داشته است.
مشخص نیست دولت و به طور مشخص وزارت نیرو در شرایط بحرانی فعلی، چگونه برای پذیرش افزایش قیمت خدمات و منابع با همان کیفیت و حتی کیفیت بدتر متاثر از فقدان زیرسازهای توسعه، فرهنگسازی یا زمینهسازی کرده است؟
مسئله آب با امنیت غذایی و خاک و بیعدالتی در توسعه، سلامت شهروندان و آینده سرزمینی ما گره خورده است. روشها و قیمتهای دستوری و تکلیفی، استراتژی درهای بسته به جهان و توسعهنیافتگی و فرسودگی بدنه آب و انرژی ایران دیگر تنها نگرانکننده نیست بلکه نشانگر حرکت در مسیر از دست دادن همه فرصتهاست.

از همان لحظات اولیه انتخاب مسعود پزشکیان به عنوان رییس دولت در جمهوری اسلامی، بحث پوپولیست بودن او در رسانهها مطرح شد.
این بحث در ابتدا نه بر اساس گفتمان یا سیاستهای اعلامی او، بلکه بیشتر به دلیل پوشش غیررسمیاش، به ویژه کاپشنی که بسیاری را به یاد پوشش محمود احمدینژاد میانداخت، شکل گرفت. کاپشنی که بسیاری را بر آن داشت تا از احتمال جان گرفتن دوباره پوپولیسم در ایران به واسطه نشست پزشکیان در پاستور بگویند.
پزشکیان اکنون کابینه خود را معرفی کرده و سیاستهایش نسبت به روزهای ابتدایی آشکارتر شدهاند. به همین دلیل، مساله پوپولیسم در ریاستجمهوری او دیگر به یک نماد ساده محدود نمیشود. ترکیب غیرمنتظره و متنوع اعضای کابینه، به همراه مواضع او در حوزههای مختلف، نشان میدهد که این فرد معتمد خامنهای آگاهانه در حال محو کردن مرزهای سیاسی است و سیاستهایش را بدون ارایه وعدههای مشخص و در فضایی پر از ابهام دنبال میکند.
در این میان، بهرغم وعده روز نخست، برگزار نکردن کنفرانس خبری برای توضیح و شفافسازی مواضع و سیاستها، این ابهام سیاسی را تشدید کرده و فضای تحلیل و ارزیابی سیاستهای او را پیچیدهتر ساخته است.

ابهام؛ ابزاری برای پوپولیسم
ریاستجمهوری پزشکیان میتواند مسیر تازهای برای پوپولیسم در ایران باز کند؛ پوپولیسمی که بر پایه ابهام در سیاستها و مواضع سیاسی بنا شده است.
او با رویکردهای کلی و نامشخصی مانند ارجاع به برنامههای موجود و سیاستهای کلی نظام یا خواندن بخشهایی از نهجالبلاغه برای توضیح مواضعش، بهجای شفافسازی، به ابهام دامن میزند. این کلی گوییها و فقدان وعده، عملا امکان نقد یا مخالفت موثر را نیز دشوار میسازد، چرا که او با از بین بردن معیارهای ارزیابی، از پاسخگویی دقیق اجتناب میکند.
این مبهمسازی سیاستها و از بین بردن معیارها، یکی از استراتژیهای پوپولیستی است. استراتژی که در آن از ابهام برای جلب نظر مردم و دوری از پاسخگویی استفاده میشود. برخی از پژوهشگران حوزه پوپولیسم معتقدند که ابهام سیاسی در شرایطی که شهروندان به نخبگان اعتماد ندارند، میتواند موجب ظهور رهبرانی شود که وعدههای مشخصی ارائه نمیدهند اما با استفاده از نمادها، گفتمان مردمپسند و ابهام در گفتار، حمایت مردمی را جذب میکنند.
پزشکیان در این مدت بارها تاکید کرده است: «باید از متخصصان برای حل مشکلاتمان استفاده کنیم»، اما هیچگاه روشن نکرده که چه سیاستهایی برای بهکارگیری این متخصصان دارد یا چگونه قرار است از دانش و تخصص آنها بهره ببرد. او حتی روشن نکرد و نمیکند منظورش از متخصصان کیست؛ جایی که دست او را برای بهکارگیری نیروهای نظامی و امنیتی در دولت باز میگذارد.
او از یک سو به مشکلات متعدد کشور اشاره میکند و از سوی دیگر به لزوم اجرای برنامههای بالادستی، اما توضیح نمیدهد که تا چه حد همین برنامهها ممکن است بخشی از مشکلات کنونی را ایجاد کرده باشند. این سیاستمدار در جایگاه رییسجمهوری با بیان کلی اینکه این برنامهها به درستی اجرایی نشدهاند، به جای روشنسازی بیشتر، راهحلی مشخص هم ارائه نمیدهد. این ابهام در نهایت به او اجازه میدهد که با اقشار مختلف مردم یا گروهها و سازمانهای مدنی ارتباط برقرار کند و نشستهایی نمایشی برگزار کند، بدون آنکه مجبور به ارائه توضیحات دقیق یا پاسخگویی مشخص باشد.
تضعیف مرزبندیهای سیاسی و اجتماعی
با انتخاب کابینهای تحت عنوان «فرا جناحی» که اکثریت آن نیروهای نزدیک به اصولگرایان و وفادار به رهبر جمهوری اسلامی هستند، پزشکیان مرزهای بین دو جناح حکومتی اصلاحطلب و اصولگرا را مبهمتر کرده است.
با وجود غیردموکراتیک بودن جمهوری اسلامی، باز هم وجود و فعالیت حداقلی گروهها و جریانهای سیاسی رقیب و دارای مرزبندی از نیازهای سیاست مدرن و چرخش نخبگان است و نبود آنها مسیر اقتدارگرایی بیشتر از همیشه تسهیل میکند.
در حالی که گفتار پزشکیان، چه در مجلس و چه در طول دوره انتخابات، نشاندهنده آمادگیاش برای اصلاحات بهویژه در مسائل اجتماعی و اقتصادی بود، اما انتخابهای کابینه او داستان دیگری را روایت میکند.
بهرغم انواع حمایتهایی که اصلاحطلبان در طول دوره تبلیغات انتخاباتی از پزشکیان انجام دادند، او تنها چند وزیر اصلاحطلب معرفی کرد و همین برخی از بدنه حامیان وی را واداشت تا از شرکت در رایگیری و حمایت از او ابراز «پشیمانی» کنند. اما نکته اینجاست که این رویکرد سیاسی او با توجه به تعارض دیدگاههای افرادی که در کابینه او هستند مسیر احتمالی سیاسی دولت او را نیز نامشخص میکند.
در واقع رویکرد پزشکیان در کابینهاش این استراتژی ابهام سیاسی را تقویت میکند و در پایان روز معلوم نیست او به کدامین رویکرد و جریان سیاسی متعهد است. هرچند پزشکیان نشان داده و تاکید هم کرده که ارادت و تعهدش تنها برای رهبر جمهوری اسلامی است.
همین ابهام را در زمینه سیاست خارجی او نیز میتوان یافت. پیش از انتخابات پزشکیان از لزوم احیای برجام، گفتوگو با جهان و رفع تخاصم حرف میزد اما پس از انتخابات او گفتمان «مقاومت»- حمایت از نیروهای نیابتی- را بیشتر برجسته کرده و وزیر خارجهاش هم برجام را مرده خوانده و گفته به دنبال رفع تخاصم با آمریکا نیستند.
پزشکیان به صراحت گفته است: «ایران هرگز فلسطین را رها نخواهد کرد» و «ملت ما همچنان در برابر ظلم خواهد ایستاد». این اظهارات ، بدون تاکید بر گفتوگو و تعامل با جهان به جز در متنی که او در تهرانتایمز منتشر کرد، نشان از آن دارد که رییسجمهور در مسائل کلیدی سیاست خارجی با جناح اصولگرا و هسته سخت قدرت همسوتر شده و حتی مرز بین اصلاحطلبی و اصولگرایی در چارچوب همان نظام اقتدارگرای جمهوری اسلامی هم در گفتمان او مبهم است.

فرار از وعدههای مشخص
گفتمان پوپولیستی مبهم و بدون وعدههای مشخص پزشکیان از نارضایتی عمومی تغذیه میکند و در عین حال او همیشه از ارائه تعهدات روشن خودداری میکند.
پزشکیان بهطور مکرر از ضرورت «عدالت و انصاف برای همه» سخن میگوید، اما هیچگاه توضیح نمیدهد که این مفاهیم چگونه به سیاستهای عملی تبدیل و با چه روشی اندازهگیری و قضاوت خواهند شد. این رویکرد به او امکان میدهد تا بدون تعهد به اقدامات مشخص، حمایت طیف گستردهای از رایدهندگان را جذب کند—تاکتیکی که خود از الگوهای کلاسیک پوپولیسم به شمار میرود.
تمرکز پزشکیان بر مقولاتی مانند عدالت و فسادستیزی و خودداری از بیان چگونگی انجام و یا امکانپذیری اصلاحات داخلی در راستای تحقق آنها، او را به چهرهای تبدیل کرده که بر موج احساسات پوپولیستی سوار شده و آن را تقویت میکند. او و حتی وزرای کابینهاش این موارد را در حالی مطرح میکنند که هیچ اشارهای به موانع موجود یا نهادهایی که سد راه تحقق این اهداف شدهاند، ندارند.
در جریان بررسی صلاحیتهای کابینه معرفیشده، تقریبا هیچ بحثی در مورد لزوم پیوستن به افایتیاف یا مشکلات اقتصادی ناشی از تصویب نشدن این لوایح مطرح نشد. همچنین، هیچ اشارهای به نقش سپاه پاسداران به عنوان نهادی که در تمام امور اجرایی و حوزههای مهم کشور از تولید تا فرهنگ مداخله میکند، نشد. با این حال، موضوعاتی مانند شفافیت و پاسخگویی بارها مورد تاکید قرار گرفتند. این شرایط نشان میدهد که پزشکیان با پذیرش ساختار استبدادی موجود، بدون دادن وعدههای جدید، صرفا به مدیریت حفظ شرایط موجود بسنده کرده و از طرح چالشهای جدی طفره میرود .
مسیر تشدید استبداد
با توجه به همسویی نزدیک پزشکیان با خامنهای و نهادهای وابسته به او در مسائل کلیدی، بهویژه مواضعش در سیاست خارجی و ترکیب کابینه، خطر قابل توجهی وجود دارد که ریاستجمهوری پزشکیان نه تنها به تقویت استبداد بینجامد، بلکه راه را برای سرکوبهای بیشتر نیز هموار کند.
اظهارات او در مجلس از جمله «ما با هماهنگی اینجا آمدهایم» و تاکید بر اینکه نهادهای امنیتی افراد کابینه را تایید کردهاند، در کنار تاکید مکرر بر اجرای «منویات رهبری»، نشاندهنده همسویی او با اهداف اقتدارگرایانه جمهوری اسلامی است. علاوه بر این، تصمیم او برای نگهداشتن وزیر اطلاعاتی که سابقهای مناقشهبرانگیز دارد و انتصاب چهرهای نظامی-امنیتی مانند اسکندر مومنی به عنوان وزیر کشور، نشاندهنده احتمال همراستایی او با سویههای سرکوبگر حکومت است.
این سیاستها نمایانگر شکلی پیچیده از پوپولیسم است که با تکیه بر ابهام و نمادگرایی تلاش میکند حمایت عمومی را جلب کند، در حالی که همزمان به تقویت اقتدار نظام سیاسی میانجامد. امتناع پزشکیان از ارائه سیاستهای روشن و شفاف، همراه با ترکیب کابینهای که عملا به دستورات رهبر حکومت تمکین میکند، نشان میدهد که این نوع پوپولیسم نه به سمت تغییرات رادیکال، بلکه به سوی تثبیت قدرت و کنترل بیشتر گرایش دارد.
این پوپولیسم، با استفاده از استراتژی ابهام و نمادهای سیاسی، به جمهوری اسلامی این امکان را میدهد که به نام اصلاحات، به اجرای سیاستهای استبدادی خود ادامه دهد.
از یکسو مسعود پزشکیان، رییس دولت چهاردهم از قیمت پایین سوخت در ایران در مقایسه با نرخ جهانی انتقاد کرد اما از سوی دیگر با گمانهزنیها درباره امکان افزایش قیمت، عبدالناصر همتی، وزیر امور اقتصادی و دارایی هشدار داد جامعه آماده شوک افزایش قیمت بنزین نیست و محمدرضا عارف، معاون اول رییسجمهوری هم گفت که دولت در این زمینه با عجله اقدام نخواهد کرد.
این نکته پنهانی به حساب نمیآید که پزشکیان بارها تاکید کرده بود دارای برنامه از پیش مدونی نیست. او برنامه خود را پیروی از ولایت فقیه و اسناد بالادستی اعلام کرده است. پیروی از رهبری که ولایت مطلقه دارد و با داشتن اختیار گسترده، مسئولیت و پاسخگویی ندارد، خود یکی از تناقضهای ساختاری حاکمیت است که کم یا بیش و مستقیم و غیرمستقیم به تناقض در سیاستگذاری و اجرا میانجامد.
اسناد بالادستی هم حاوی متون و اصول بسیار کلی تدوین شده هستند و برای اجرایی شدن نیاز به سیاستهای کوتاهمدت دارند.
اما دشواری کار پزشکیان تنها این نیست. ترکیب کابینه او نیز چیزی نبود که در چارچوب برنامه پیشینی و معینی سازماندهی شده باشد بلکه حاصل جمع نیروهای گوناگون و ناهماهنگ است. انتخابی که بنا به مشاوره با این و آن فراهم آمده و در نهایت مورد پذیرش علی خامنهای قرار گرفته است.
با چنین زمینهای، تناقضات در گفتارهای بنزینی البته شگفتآور نیست چون در نبود یک سیاست راهبردی، کلان و منسجم، به ویژه در موضوع حساسی مانند افزایش قیمت بنزین، پیدایش سردرگمی و تناقض در گفتار مقامها حتمی است.
البته این تنها تنگنای حاکمیت در برونرفت از ابربحران ناترازی و قیمتگذاری بنزین نیست بلکه ناکارآمدی در مدیریت اجرایی به معنای شکاف بین سیاستها و اجرای آنها از دیگر معضلاتی است که حاکمیت با آن روبهروست.
در صورتی که تصمیمهای مربوط به افزایش قیمت بنزین با ناکارآمدی اجرا شوند یا به دلیل مشکلات اجرایی با تاخیر مواجه شوند، این امر میتواند به تناقض بیشتر درون حاکمیت و نارضایتیهای عمومی منجر شود.
البته به نظر میرسد حکومت در بالاترین نقطه یعنی شخص رهبر از آن رو که به گفته خودش به کمپولی و نبود وقت گرفتار آمده، به نوعی از تصمیم مبنی بر افزایش قیمت بنزین رسیده است اما مقامها تلاش میکنند با پنهانسازی اطلاعات یا ارائه توضیحات متناقض، از بروز نارضایتیهای عمومی جلوگیری کنند.
اینچنین فقدان شفافیتی در فرآیند تصمیمگیری طبیعتا به تناقضهای گفتاری منجر میشود.
اگر شهروندان و حتی برخی مقامها از دلایل واقعی و پشت پرده تصمیمهای اقتصادی آگاه نباشند، این فقدان شفافیت لاجرم به اظهارات متناقض و فقدان تطابق بین سیاستها و عملکردها میانجامد.
همچنین از آن رو که نظام جمهوری اسلامی همواره محل کشمکش منافع جناحها و باندهای گوناگون برای دسترسی به منابع ثروت، منزلت و قدرت بوده است، تصمیمگیریهای اقتصادی، بهخصوص آنجا که به توزیع رانت مربوط است، غالبا با تناقضهای اجتنابناپدیر روبهرو میشود زیرا هر جناح سعی میکند از سیاستهایی حمایت کند که به نفع خودش باشد و در موضوعهای حساسی مانند افزایش قیمت بنزین، جناحهای مختلف مواضع متناقضی اتخاذ میکنند.
افزون بر این، جناحها و باندهای مختلف درون حاکمیت در مواجهه با تنگناهای بحرانهای اقتصادی یا اعتراضات عمومی معمولا دیدگاههای متناقضی در مورد نحوه مدیریت این بحرانها داشتهاند.
این اختلافنظرها به گفتارهای متناقض و سیاستهای ناپایدار منجر شدهاند و سیاستهای زیگزاگی حاکمیت در دهههای اخیر بیانگر همین امر است. برای مثال، یک باند ممکن است بنا به منافع جناحی به شدت طرفدار افزایش قیمت بنزین باشد، در حالی که باند دیگری ترجیح میدهد با ارائه امتیازاتی مانند تعلیق افزایش قیمتها، از شدت بحران بکاهد.
هر گونه سیاستگذاری اقتصادی دشواری که دارای پیامدهای غیرقابل پیشبینی سیاسی و امنیتی باشد، در شرایط فقدان تعین اقتصادی نیازمند سرمایه اعتماد اجتماعی شهروندان به حاکمیت و پشتیبانی آنها است.
در شرایطی که سرمایه اعتماد عمومی به حاکمیت جمهوری اسلامی کاهش یافته است، مقامها قادر نیستند برای تصمیمهای سخت در خصوص افزایش قیمت بنزین اقدام کنند.

پیامدهای تناقض در وعدههای بنزینی
تناقض در گفتار مقامها و سیاستهای ناپایدار به کاهش سرمایه اعتماد اجتماعی منجر میشود. در این شرایط شهروندان مشاهده میکنند که مقامها نمیتوانند به یک سیاست واحد پایبند باشند یا اینکه مواضعشان به سرعت تغییر میکند و نتیجتا اعتمادشان به حکومت بیش از پیش کاهش مییابد.
این کاهش اعتماد میتواند خود به نارضایتیها و اعتراضات بیشتری دامن بزند.
همچنین این تناقض در گفتار مقامها و سیاستهای ناپایدار که بیان بیبرنامگی و تضاد منافع درون حاکمیت است، به افزایش تنشها و بیثباتی سیاسی و امنیتی برای حاکمیت منجر میشود.
چنین شرایطی بعید نیست به موقعیتی بینجامد که حاکمیت نتواند با کارآمدی با بحرانها مقابله کند و در نتیجه جامعه شاهد تشدید ناآرامیها و حتی بحرانهای بزرگتر شود.
سیاستهای ناپایدار و تصمیمگیریهای متناقض هزینههای اجتماعی و اقتصادی گستردهای برای کشور خواهد داشت. نبود پیشبینیپذیری در سیاستهای اقتصادی میتواند به فقدان سرمایهگذاری، فرار سرمایه و کاهش رشد اقتصادی منجر شود.
همچنین نارضایتی عمومی ناشی از این تناقضها میتواند به اعتراضات گسترده و ناآرامیهای اجتماعی ختم شود که خود هزینههای سنگینی برای حکومت و جامعه دارد.
در نهایت، این وضعیت نشاندهنده چالشهای عمیق درونی در ساختار قدرت است که پیامدهای گستردهای برای جامعه و اقتصاد کشور به همراه دارد.