جابر رجبی، تحلیلگر سیاسی، به ایران اینترنشنال گفت: «در سیاست جهانی همه چیز بر پایه منطق و معادلات مشخص پیش میرود، اما در ایران "دو دو تا چهارتا"ها بر اساس اراده علی خامنهای معنا پیدا میکند.»

کافه و قهوهخانه در ایران فقط مکانهایی برای نوشیدن قهوه نیستند. آنها «نهادهای اجتماعی»اند که در هر دوره، قواعد تعامل، مرزبندیهای طبقاتی و شیوههای مصرف فرهنگی را بازتاب داده و بازتولید کردهاند.
از قهوهخانههای سنتیِ محل گفتوگو و مذاکره تا کافههای زنجیرهای و تخصصیِ امروز که همزمان «محل کار»، «استودیو تولید محتوا» و «نماد سبک زندگی» شدهاند، میتوان خطی پیوسته اما پرپیچوخم را دنبال کرد. خطی که به ما نشان میدهد چگونه مصرف نوشیدنیها به زبان مشترک تمایز اجتماعی، هویت نسلها و اقتصاد توجه بدل شده است.
از فضای گفتوگو تا حوزه عمومی
در روایت تاریخی، قهوهخانه محل گعده، نقل، بازی و حتی چانهزنیهای تجاری بود. این فضاها، به تعبیر یورگن هابرماس، جامعهشناس، فیلسوف و نظریهپرداز اجتماعی، نوعی «حوزه عمومی» محلی میساختند. جایی که افراد از طبقات اجتماعی متفاوت، میتوانستند درباره امور سیاسی و اجتماعی گفتوگو کنند.
با ورود قهوه به اروپا و جایگزینی کافه بهجای میخانه برای اهل قلم و دانشگاه، «عقلانیت گفتوگویی» و پرهیز از مستی، قهوه را به نماد فرهیختگی تبدیل کرد اما فراگیری مصرف، این سرمایه نمادین را بهتدریج فرسوده ساخت: قهوه از نشانه تمایز به «سوخت» کارگران و کارمندان بدل شد: کافئین برای بیدار ماندن و نظم کارخانهای.
از منظر بوردیویی (پییر بوردیو، جامعهشناس و مردمشناس فرانسوی)، نوشیدنیها حامل «سرمایه نمادین» و «ذائقه»اند.
در قرن بیستم، کافه رفتن به بخشی از سبک زندگی غربی تبدیل شد و شرکتهای زنجیرهای این ذائقه را بستهبندی و استاندارد کردند.
لوگو، موسیقی، بو و چیدمان، تجربهای یکدست ساخت که مصرفکننده در هر شهر جهان بتواند همان حس را دریافت کند.
در آغاز قرن ۲۱، با ظهور «اقتصاد خلاق» و «کارِ بیمکان»، کافه بار دیگر منزلت یافت: جایی میان خانه و محل کار که رِی اُلدنبرگ، جامعهشناس شهری آمریکایی، آن را «سومین مکان» مینامد: نه خانه و نه اداره اما محل شریان شبکههای اجتماعی و ارتباطات شغلی.
استارباکس و مشابههایش «بودن در کافه» را به خود یک هویت تبدیل کردند و لیوان کاغذی و نام روی آن، نشانهای از تعلق به جهانی بودن و تحرک طبقاتی شد.
در ایران، کافهها در دهههای اخیر بر بستری خاص رشد کردند: ممنوعیت الکل، کمبود فضاهای عمومیِ کمهزینه و نیاز نسلهای جوان به «حریم نیمهعمومی» برای معاشرت.
کافهها بخشی از خلأ «تفریح حلال» را پر کردند و همزمان میدان تمرین فردیت شدند: انتخاب دانه، روش دمآوری، ابزار مخصوص و حتی واژگان تخصصی، به مصرفکننده امکان تمایز داد و این تمایز نهفقط اقتصادی که فرهنگی است: «دانستن» و «سفارش دادن درست» به قیمت و مکان ترجیح داده میشود.
افزون بر این، کافهها برای بسیاری از زنان و اقلیتها در سبک زندگی، فضایی امنتر نسبت به خیابان یا میخانه فرضیاند؛ جایی که امکان «دیدن و دیده شدن» با کمترین برچسب فراهم است؛ هرچند کنترل اجتماعی و نگاههای هنجارساز همچنان حضور دارند.

کار در کافه: رهایی یا خودانضباطی؟
کافههای امروز ایران فقط محل گفتوگو و قرار نیستند. آنها «دفتر سیّار» بسیاری از فریلنسرها، دانشجویان و کارکنان دورکار شدهاند.
برق، اینترنت و صدای محیطیِ قابل پیشبینی، کافه را به محیطی ظاهرا رها از کنترل بوروکراتیک بدل میکند اما این رهایی با نوعی «خودانضباطی» همراه است: هر لیوان قهوه، خریدِ زمان و میز است؛ هر ساعت نشستن، فشار نانوشتهای برای بهرهوری میآورد.
در این معنا، کافه یک «کارخانه نرم» است که در آن کنترل از بیرون به درون منتقل شده: انگیزش، برنامهریزی شخصی و برندینگ فردی. لپتاپ باز و فنجان کنارش، نه فقط ابزار کار که صحنه نمایش حرفهگرایی است.
در فقدان احزاب قدرتمند و فضاهای رسمی مشارکت، کافهها گاه به زیستجهانهای کوچک مقاومت بدل میشوند: گفتوگوهای بیسر و صدای سیاسی، شبکهسازیهای مدنی یا حتی انتخاب منوهایی که با ذائقه غالب رسمی فاصله دارد.
این مقاومتها آشکارا سیاسی نیستند اما «زیستسیاست سبک زندگی» را پی میگیرند: حق انتخاب، بدن سالم، زیبایی، موسیقی و زمانِ خودمختار.
همین جاست که اثر ممنوعیت الکل هم دیده میشود: بازار کافه رونق میگیرد و تنوع نوشیدنیها (از اسپشیالتی تا ماچا) افزایش مییابد؛ چون رقابت بر سر «تمایز بیخطر» شکل میگیرد. تمایزی که فروش را بالا میبرد و همزمان حس مشارکت در جهان مدرن را تغذیه میکند.

خطر پیروی کورکورانه از ترند
اما مسأله اصلی، همانطور که اشاره شد، «دنبالهروی بیچونوچرای ترندها»ست. وضعیتی که در آن الگوریتمها ذائقه را میسازند نه برعکس.
در چنین نظمی، مصرف ماچا یا قهوه تخصصی، گاهی بیش از آنکه انتخابی آگاهانه باشد، پاسخ به پاداشهای فوریِ لایک و دیدهشدن است.
این چرخه میتواند به «مصرف نمایشی» و «اضطرابِ عقبماندن» دامن بزند: هر هفته ابزار تازه، هر ماه مزه تازه، هر فصل دکور تازه اما معنا و پیوند اجتماعیِ پایدار کمتر.
در برابر این جریان، راهحل نه «انکار کافه» که «سواد مصرف» است: آگاهی از تاریخ و حقوق کارِ زنجیرههای جهانی، اثرات زیست محیطی و نسبت بدن با کافئین؛ و البته بازاندیشی در اینکه چرا و چگونه از کافه بهعنوان فضای عمومی استفاده میکنیم.

ماچا و اقتصاد توجه؛ یک نوشیدنی «سبز» که میفروشد
ظهور ماچا در ایران را باید در منطق «اقتصاد توجه» و «زیباییشناسی پلتفرمها» فهمید.
ماچا در اصل چایِ ساییدهای است که قرنها در آیینهای بودایی برای هوشیاری، تمرکز و مدیتیشن بهکار میرفت اما در چرخه امروزِ «جستوجوی الگوهای شرقی»، ترکیبی از ذهنآگاهی، سمزدایی و مینیمالیسم است به یک نشانه سبک زندگی تبدیل شده است.
جذابیتش فقط طعم نیست؛ آیین آمادهسازی با چاسِن، رنگ سبز «فتوژنیک» و قصه معنوی پشت آن، تمام مؤلفههای لازم برای اقتصادِ توجه را دارد.
در همین منطق، کافهها (در ایران نیز بهواسطه نبود الکل و نیاز به «سومین مکان») ماچا را کنار قهوه تخصصی میچینند تا هویتِ سالمزیستِ جهانی را بستهبندی کنند: نوشیدنی بهانه است، «اجرا»ی تعلق و تمایز مهم است. از لیوان شفاف و میز چوبی تا هشتگهای سلامتی.
خطر اما وقتی است که این گرایش به «اورینتالیسمِ سبک» و دنبالهروی الگوریتمی تقلیل یابد و مزهها و ابزارها مدام عوض شوند، بیآنکه پیوند اجتماعیِ پایداری شکل بگیرد.
راهِ بهتر، نه انکار کافه یا ماچا، بلکه «سواد مصرف» است: درک ریشههای آیینی و مسیر تجاریسازی، سنجش نفع واقعی برای بدن و استفاده از کافه بهعنوان زیرساخت گفتوگو و مشارکت. جایی که نوشیدنی، چه ماچا چه قهوه، آینه انتخابِ آگاهانه باشد نه صرفا ویترین یک ترند گذرا.
کافه و قهوهخانه در ایران آینهای از شهریّت معاصرند: تلاقی تمایز و برابری، نمایش و خلوت، کار و تفریح، محلی بودن و جهانی شدن.
قهوه و ماچا به خودی خود نه خوباند و نه بد. آنچه اهمیت دارد منطق اجتماعیِ پنهان پشت شیوههای مصرف آنهاست. اگر این فضاها به تقویت گفتوگو، کاهش طردشدگی و افزایش حقِ مالکیت شهروندان بر زمان و بدنشان کمک کنند، آنگاه از سطح «ترند» فراتر میروند و به زیرساخت نرم جامعه مدنی بدل میشوند.
و اگر صرفا به ویترینهای الگوریتمی برای مصرف نمایشی تقلیل یابند، همانقدر که پرزرقوبرق هستند، شکننده هم خواهند بود.
انتخاب با ماست که کافه را چگونه «زندگی» کنیم.
احمد علوی، اقتصاددان، گفت آمارهای فعلی تنها گذشته را نشان میدهند و نه آیندهای را که با «آتشبس شکننده، تحریمهای مرتبط با مکانیسم ماشه و ناآرامیهای سیاسی» روبهرو است.
او هشدار داد با تشدید بحرانها، ناکارآمدی دولت و فساد ساختاری، قیمتها در ایران همچنان در مسیر صعودی خواهند بود.
مهرزاد بروجردی، استاد علوم سیاسی در دانشگاه علم و فناوری میزوری، با اشاره به طرح ترامپ برای پایان جنگ در غزه گفت: «این طرح گامی بزرگ برای نزدیک شدن به صلح در میانه جنگ دوساله با تلفات انسانی گسترده است، اما نباید تصور کرد که رسیدن به صلح موضوعی پایانیافته است.»

از ابتدای محاصره غزه در سال ۲۰۰۷ تاکنون، میلیاردها دلار کمکهای بینالمللی به این منطقه سرازیر شده است، اما چرا مردم این باریکه سهمی از این کمکها نگرفتهاند؟
ایالات متحده، اتحادیه اروپا، سازمان ملل و دهها نهاد بینالمللی تلاش کردهاند با ارسال غذا، دارو، تجهیزات و منابع مالی، بار سنگین جنگها و محاصره بر دوش مردم عادی را کاهش دهند. اما واقعیت میدانی چیز دیگری است: یا بیشتر این کمکها یا به مقصد نرسیده یا در مسیر توقیف و مصادره شده و درنتیجه، تنها بخش کوچکی از آن به مردم عادی رسیده است.
ایالات متحده طی دو دهه گذشته بزرگترین حامی مالی مردم فلسطین بوده است. طبق گزارش USAID و کنگره آمریکا، بین سالهای ۱۹۹۴ تا ۲۰۲۰ بیش از ۵.۴ میلیارد دلار کمک مستقیم به فلسطینیان اختصاص داده شد، که بخش مهمی از آن به غزه رفت.
حتی در سالهای اخیر، با وجود قطع بخش زیادی از کمکها در دوره ترامپ، همچنان آمریکا منابع قابلتوجهی برای کمکهای انساندوستانه اختصاص داده است.
در سال ۲۰۲۱ دولت بایدن کمکهای جدیدی به ارزش ۲۳۵ میلیون دلار برای آژانس امدادرسانی سازمان ملل (UNRWA) تصویب کرد تا در بخش آموزش و سلامت در غزه هزینه شود.
اما این کمکها هرگز نتوانستند زندگی مردم را به شکل پایدار بهبود دهند. دلیل اصلی، ساختار غیرشفاف توزیع در غزه و سلطه گروههای مسلح بر مسیرهای اصلی دسترسی مردم به این کمکها بوده است.
سازمان ملل متحد همواره در مرکز امدادرسانی به غزه بوده است. آژانس UNRWA سالانه صدها میلیون دلار برای آموزش، خدمات بهداشتی و غذا هزینه کرده است. طبق آمار، در سال ۲۰۱۹ حدود ۱.۲ میلیارد دلار بودجه برای فلسطینیان اختصاص یافت که نزدیک به نیمی از آن به غزه رفت. اما بارها گزارش شد که محمولهها به دست گروههای مسلح افتاده است.
در جنگ ۵۰ روزه سال ۲۰۱۴، دستکم سه مورد موشکها و سلاحهای حماس در مدارس سازمان ملل که باید انبار کمکها میبود، کشف شد.
در سال ۲۰۲۱ نیز دیدهبان حقوق بشر گزارش داد که کامیونهای سوخت و مواد غذایی بارها از سوی نیروهای حماس مصادره شدند و به جای بیمارستانها، به تونلها و مراکز نظامی منتقل شدند. این الگو نشان میدهد مشکل اصلی، نبود نظارت مستقیم بر روند توزیع کمکهاست.
طرح ترامپ و «پنجره فرصت» تازه
اکنون، با طرح ۲۰ مادهای دونالد ترامپ برای پایان جنگ اسرائیل و حماس که در هفتم مهر اعلام شد، موضوع کمکها بار دیگر در کانون توجه قرار گرفته است.
این طرح شامل آتشبس، آزادی گروگانها، استقرار یک نیروی بینالمللی موقت و تشکیل هیئت حاکمه موقت با نظارت ترامپ و همراهی چهرههایی چون تونی بلر است.
تام فلچر، هماهنگکننده کمکهای سازمان ملل، در واکنش به این طرح آن را یک «پنجره فرصت» خوانده و اعلام کرده حدود ۱۷۶ هزار تن غذا، دارو و تجهیزات آماده ورود به غزه است.
او تاکید کرد که اگر گذرگاهها باز شوند و امنیت عبور تضمین شود، سازمان ملل و شرکایش میتوانند این کمکها را در سریعترین زمان به دست نیازمندان برسانند.
ساعاتی پس از ضربالاجل ترامپ که به حماس تا عصر روز یکشنبه فرصت داده بود توافق را بپذیرد یا با «آتش» روبهرو شود، حماس اعلام کرد آماده است گروگانها را آزاد کند و بهطور مشروط مفاد توافق را بپذیرد.
این تغییر موضع، اگر واقعی باشد، میتواند نخستین گام برای باز شدن مسیر کمکها باشد.
چرا کمکها به مردم نمیرسند؟
مشکل اصلی اینجاست که در طول سالهای گذشته، حماس نه تنها مانعی جدی برای شفافیت در توزیع کمکها بوده بلکه در بسیاری موارد از آنها برای تقویت قدرت نظامی خود استفاده کرده است. کامیونهای مواد غذایی و سوخت بارها به جای توزیع عمومی به تونلهای زیرزمینی منتقل شدند. حتی در بازارهای غزه، بخشی از محمولههای رایگان بینالمللی با قیمت بالا فروخته شد.
این اقدامات اعتماد جامعه جهانی به روند کمکرسانی را تضعیف کرده و سبب شده مردم عادی همچنان در فقر و محرومیت باقی بمانند.
امروز که جهان بار دیگر در آستانه ارسال کمکهای گسترده به غزه است، دو شرط کلیدی برای موفقیت مطرح میشود:
نخست، کمکها باید تحت نظارت مستقیم سازمانهای بینالمللی و ناظران بیطرف در محل توزیع شوند، نه از طریق سازوکارهای داخلی حماس یا جریانهایی مانند این گروه یا نهادهای وابسته به آن.
دوم، مسیر آینده غزه باید خالی از سلطه حماس باشد تا امکان رساندن کمکها به مدارس، بیمارستانها و خانوادهها فراهم شود.
اگر این دو شرط رعایت نشود، تجربه گذشته بار دیگر تکرار خواهد شد: میلیاردها دلار کمک به جای رفع گرسنگی و بیماری، به ابزار قدرت یک گروه مسلح تبدیل میشوند.
اما اگر جامعه جهانی بتواند این بار واقعاً کمکها را به مردم برساند، طرح صلح ترامپ و ابتکار سازمان ملل میتواند نقطه عطفی باشد در تغییر زندگی چند میلیون فلسطینی در غزه.

تحولات غزه از هفتم اکتبر تا امروز، باعث شده بار دیگر پای چهرههای قدیمی عرصه دیپلماسی به میدان باز شود. چهرههایی که شاید وقتی نام جنگ به میان میآید، چندان خوشنام نباشند مثل تونی بلر؛ نخستوزیری که از جنگ جهانی دوم به این سو بریتانیا را وارد بیشترین تعداد جنگ کرده است.
بلر قرار است در هیئت مدیره صلح به ریاست دونالد ترامپ، عضو باشد و این مسئله واکنشهای بسیاری را برانگیخته. بسیاری از نقش او در نزدیک به دو دهه گذشته در تحولات فلسطین و اسرائیل بیخبرند.
بلر پس از ترک مقام نخستوزیری در سال ۲۰۰۷ عملاً بخش مهمی از عمر سیاسی خود را به پرونده فلسطین و بهویژه غزه گره زد و در ماههای اخیر نقش تازهای یافت: همکاری نزدیک با امارات متحده عربی، اسرائیل و آمریکا برای تدوین نقشه صلح و بازسازی فردای غزه.
پیشینه بلر در غزه
بلر بهعنوان فرستاده گروه چهارجانبه (آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه و سازمان ملل) طی سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۵، بهطور ویژه با پرونده غزه سروکار داشت.
او پس از جنگهای خونین ۲۰۰۸ و ۲۰۱۴ تلاش کرد راههایی برای بازسازی و همزمان کاهش فشارهای اقتصادی بر مردم غزه پیدا کند.
در آن سالها، دیدگاه او ترکیبی از تامین امنیت اسرائیل و بهبود شرایط انسانی فلسطینیان بود.
هرچند در عمل، نزدیکی بیش از حد او به مواضع تلآویو باعث شد بسیاری از فلسطینیان او را میانجی بیطرف ندانند، اما او نقشی اساسی و کلیدی در کاهش فشار محاصره اسرائیل بر غزه داشت و توانست اسرائیل را مجاب کند تا اجازه ورود اقلام بیشتری به غزه را بدهد.
تونی بلر پس از اتمام مامورات در گروه چهارجانبه، «انستیتو تونی بلر برای تغییر جهانی» را بنیان گذاشت که با نام اختصاری تی.بی.آی شناخته میشود و یکی از مهمترین نهادها در دادن مشاوره درباره وضعیت فلسطین است. کشورهای عرب منطقه یکی از مشتریان جدی انستیتو بلراند.
با شدت گرفتن جنگ اخیر غزه و ورود ایالات متحده و کشورهای منطقه به بحث درباره آینده این سرزمین، بار دیگر از بلر دعوت شد تا در مقام مشاور و میانجی عمل کند.
گزارشها نشان میدهد که بلر از ابتدای سال ۲۰۲۴ بارها به کشورهای مختلف از جمله امارات، اسرائیل و آمریکا سفر کرده تا درباره شکلگیری نهادی موقت برای اداره غزه با مقامهای آمریکایی رایزنی کند.
پیشتر در آخرین ماههای ریاستجمهوری جو بایدن عنوان شده بود که آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، در نظر دارد تا پیش از انتخابات ریاستجمهوری در ماه نوامبر طرحی را برای آینده غزه منتشر کند.
آن طرح با ابتکار اصلی عبدالله بن زاید آل نهیان، وزیر امور خارجه امارات تهیه و در همراهی با ران درمر، وزیر امور استراتژیک اسرائیل صیقل خورده بود.
اما آن زمان، زمانی مناسبی برای صحبت از آینده غزه و اتمام جنگ نبود. با ورود ترامپ به کاخ سفید، جرد کوشنر و استیو ویتکاف نیز به رایزنان این طرح پیوستند.
بسیاری بلر را متهم میکنند که ایده «دریا کنار غزه» را او به سر ترامپ انداخت. اما خود او این مسئله را رد میکند و بسیاری هم میگویند از قضا تونی بلر سبب شد تا ترامپ از طرح دریاکنار دست بکشد.
این روزها که راجع به طرح صلح صحبت میشود و قرار است «هیئت بینالمللی گذار غزه» تشکیل شود، تونی بلر هم در کنار برخی چهرههای دیگر بهعنوان عضو هیئت ناظر معرفی شده.
تجربه چندین ساله بلر در مذاکرات پیچیده با اسرائیلیها و فلسطینیها و توان مالی و شبکه گسترده سیاسی اماراتیها و کاریزمای دونالد ترامپ همگی سبب شده تا امروز تصور آیندهای متفاوت برای غزه ممکن شود.
بلر اگرچه فردی کاردان و متخصص دیده میشود که سالها در دفاتری در رامالله و اورشلیم کار کرده، اما انتقادات به او نیز بسیار زیاد است.
از منظر فلسطینیان، شائبه جانبداری و ادامه سیاستهای یکجانبه اسرائیلی از سوی بلر بسیار جدی است.
بسیاری از ناظران بیطرف هم معتقدند هیچکدام از راهکارهای بلر در طول بیش از یک دهه موثر نبوده که شاهد تراژدی هفتم اکتبر و رخدادهای تلخ بعد از آن بودهایم، اما مسیر پیشرو همیشه باز است و این بار شاید با اتحاد کشورهای منطقه و آمریکا و اسرائیل آیندهای دیگر برای فلسطین رقم بخورد.